Pages

Tuesday, February 6, 2024

... تهیۀ نقشه های اجرایی مشرق الاذکار هند وسخت آن

 آئین بهائی

Mahvash Zaeri

نوشته ای از: فریبرز صهبا

... تهیۀ نقشه های اجرایی مشرق الاذکار هند حدود ۱۸ ماه به طول انجامید. درآن زمان دفتر کار ما در لندن بود. دوستان مهندس و معمار که نقشه ها و مدل ساختمان را می دیدند و می دانستند قرار است این بنا در هند ساخته شود ، بدون استثناء و با قاطعیت می گفتند ، ساختن این بنا در انگلستان بسیار بسیار دشوار است ، در هندوستان با آن همه محدودیت فنّی و عدم تجربه در روش های مدرن ساختمانی حتّی فکرش را هم نمی شودکرد و محال است. من هم مثل معماران دیگر علاقه ای به مدیریت فنّی و اجرایی در کارگاه نداشتم و جذبۀ کار را در طرّاحی معماری می دانستم و قسمت اجرایی کار چیزی جز دردسر و زحمت نبود . امّا بزودی دریافتم که به هیچ وجه امیدی به اجرای چنان نقشه های پیچیده ای در هندوستان نیست و چاره ای ندارم جز آنکه خود به هند بروم و راهی برای اجرای طرح پیدا کنم. اوّل لازم بود مقاطعه کارانی را که برای شرکت در کار دعوت کرده بودیم و هیچ یک به شرکت در کاری چنین پیچیده علاقه ای نشان نمی دادند به انجام کار امیدوار می کردیم و بعد با کمک یکدیگر راهی برای اجرای ساختمان در وضعیت محدود آن زمان هند پیدا می شد و این تنها کار کسی بود که با تمام قلب و روح آرزو داشته باشد طرحی را که آن چنان عاشقانه در خیال پرورانده است به چشم خود ببیند ، لذا تکلیف روشن بود بایست به هند می رفتم. برای مشورت و کسب هدایت به حیفا رفته بودم. روزی حضرت روحیه خانم از برنامۀ مشرق الاذکار جویا شدند ، عرض کردم بزودی با خانواده عازم هند هستیم. بدون ذرّه ای مکث با تبسّم فرمودند: فقط مردها می توانند اینطور بی فکر باشند. چه کسی زن و بچه اش را در اوّل فصل گرما از لندن به دهلی می برد؟ بعد فرمودند: در ماه مِی وقتی در هواپیما در دهلی باز می شود ، درست احساس وقتی را دارد که درِ اجاق را باز می کنی تا غذای پخته شده را بیرون بیاوری. ابداً مصلحت نیست تو باید تنها بروی و بعد از فصل گرما گلی و بچه ها بیایند. این چنین بود که با گرمای غیر قابل تصوّر دهلی آشنا شدیم. بچه ها چند ماه بعد آمدند. امّا ماه های دراز شب و روز هوا گرم است. اوّل گرم و خشک و بعد گرم ومرطوب و در این ماه هاست که حشرات یکباره بیرون می ریزند بی حدّ و حساب ، درهر رنگ و شکل و اندازه و آب و برق هم در هر روز چندین بار و هر بار برای چند ساعت قطع می شد و بچه ها غرق در عرق از خواب می پریدند و گریه زاری می کردند و با این وضع بود که باید خو می گرفتیم.... در آن زمان در هند اجازۀ وارد کردن ابزار کار و مصالح ساختمانی نبود و لذا ابزار مورد استفاده برای کار چیزهایی بودند که فقط در موزه ها و عتیقه فروشیها می شود یافت. برای سوراخ کردن چوب به جای استفاده از متّۀ برقی که امروزه در هر خانه ای پیدا می شود ، از یک میلۀ آهنی استفاده می کردند که ریسمانی به دور آن می پیچیدند و مثل کمانچه می کشیدند تا میله را بچرخاند و چوب را سوراخ کند. بسیاری از این ابزار را امروز در نمایشگاهی که در مشرق الاذکار موجود است به نمایش گذاشته شده و می شود دید. خیلی دشوار است کسی باور کند ساختمانی که جایزۀ بهترین بنای بتن مسلّح را از مؤسّسۀ سیمان و بتن آمریکا دریافت کرده است با چنین ابزاری ساخته شده است. در بعضی مراحل کار مشرق الاذکار در حدود هشتصد زن و مرد کارگر در کارگاه مشغول به کار بودند و چون این کارگرها از دهات مختلف کشور به دهلی آمده و منزل و محلّی برای زندگی ندارند بچه های خود را هم با خود به کارگاه می آورند و معمولاً بچه ها در میان سنگ و خاک کارگاه در زیر دست و پای کارگران برای خود سرگرمند. این بود که لازم دیدیم مدرسه ای در کارگاه تأسیس کنیم تا حدود یکصد و پنچاه کودک را در مدّت روز در خود نگهداری کند و از یک مؤسّسۀ رسمی غیر انتفاعی آموزشی تقاضا کردیم امور تعلیم و تربیت بچه ها را عهده دار شود. لازم بود به بزرگ ترها هم بیاموزیم چه می کنند ، چه می سازند و چرا می سازیم. برای اوّلین بار در می یافتند می شود بنایی ساخت که در آن جمیع مردم از هر دیانت و نژاد و طبقۀ اجتماعی و اقتصادی و فرهنگ و زبان به ذکر الهی مشغول شوند و این در هند باور کردنی نبود ، زیرا هرگز یک مسلمان و یک هندو در کنار هم مناجات نمی کنند و حتّی یک هندو هم با هندوی دیگر اگر از یک طبقۀ اجتماعی نباشد دمخور نمی گردد. با نمایش اسلاید و فیلم به کارگرها از وحدت عالم انسانی صحبت می کردیم و اینکه این بنا هدیه است از ایشان به خداوندشان و از آنجا که همۀ ایشان به یک خداوند واحد معتقدند لذا همۀ انسانها فرزندان یک خداوندند و او همۀ فرزندانش را یکسان دوست دارد و می شود او را به هر زبان و هر اسم عبادت کرد. خیلی زود دریافتیم مردم هند بخصوص مردمان ساده و فقیر ، که اکثریت جمعیّت هندوستان را تشکیل می دهند قلباً بسیار روحانی، قانع و بلند طبعند ، از آنچه خداوند به ایشان داده است شاکرند و به آنان که بیشتر دارند حسادت نمی کنند. سالی یک روز در مراسمی به نام " ویشواکرماپوجا " همان ابزار کار سادۀ خود مثل بیل و کلنگ و ارّه و چکش را در وسط می گذارند و به دعا و مناجات می پردازند و از خداوند به خاطر آنکه این ابزار را به ایشان داده است شکر می گزارند....لذا کم کم رابطۀ بسیار نزدیک و محبّتی ناگفته در بین ما و کارگران ساختمانی برقرار شد ، دانستند صاحبکار همۀ ما یکی است و همه با هم همکاریم و هر یک وظیفه ای داریم و اگر پشت به پشت یکدیگر دهیم نتیجۀ کارمان خلق زیبایی خواهد بود و کمال. برای اوّلین بار قلباً این رابطه را در یک نیمه شب تاریک احساس کردم. بسیار شب ها کار تا صبح ادامه داشت و کارگرها در دو شیفت کار می کردند امّا مهندسین مسئول گاهی مجبور می شدند در هر دو شیفت حاضر باشند. تمام روز از داربست عظیم ساختمانی بالا و پایین رفته بودم و گرما و رطوبت فصل باران انرژی چندانی باقی نگذاشته بود. در نزدیکی های صبح در حا لی که از داربست بالا می رفتم، پایم لغزید و یک پله را از دست دادم ، در یک چشم به هم زدن ده ها دست دستم را گرفت نورمحبّت و همدلی را در سیمای سوخته و رنجورشان به وضوح دیدم و قلبم چنان لرزید که هنوز گرمی مطبوع آن دستها را احساس میکنم هیچیک حرفی نزدیم ، اگر هم می زدیم زبان هم را نمی فهمیدیم. کارگران کارگاه به بیش از ده زبان مختلف محلّی صحبت میکردند و تنها سر کارگرها انگلیسی می فهمیدند و مطالب را به زبانهای محلّی ترجمه می کردند ولی زبان دل را همه می فهمیدند. شبی دیگر در حالیکه در کناری ایستاده بودم و حرکت صدها کارگر را می نگریستم که در زیر نورافکن ها به کار بتن ریزی مشغول بودند. یکی از نجّارها که مردی بسیار خوش ذوق و هنرمند بود و او را به اسم ابتارسینگ می شناختم ، به طرفم آمد و ساکت ایستاد ، پرسیدم ابتار سینگ می خواهی چیزی بگویی؟ گفت بله ، امروز صبح مادرم می گفت تو برای ساختمان یک معبد به اسم خداوند کار می کنی ولی جای خجالت است که برای کارت پول می گیری رسم ما اینست که برای معبد داوطلبانه کار کنیم به مادرم گفتم : من برای مخارج زندگی خانواده ام باید برای پول کار کنم ولی می خواهم شما بدانید ، تبرع من اینست که خیلی شدیتر و از دل و جان کار می کنم. از شدّت شوق او را در آغوش کشیدم. چه تبرعی از این خلوص و صمیمیّت عزیزتر می توانست باشد. ابتارسینگ این نجّار ساده و خوش قلب چندین سال در مشرق الاذکار به خدمت مشغول بود و سال ها بعد از تکمیل ساختمان با من در ارتباط بود و محبّت او را بسیار عزیز می دارم.در مصاحبۀ یکی از روزنامه های هفته با بعضی کارگران مشرق الاذکار از قول ابتار سینگ نوشته بودند که ما و مهندسین بهائی مثل اعضای یک خانواده نزدیک بودیم. بزرگترین نگرانی ما از روز اوّل شروع ساختمان خطر آتش سوزی بود. صدها متر مکعب چوب و تخته به صورت داربست و قالب و سکوی کار و غیره به کار رفته بود و در زیر آفتاب گرم و سوزان تابستان مثل چوب کبریت خشک و مستعد سوختن بود. در عین حال بیش از صد کارگر مشغول بریدن و جوش دادن صدها تُن اسکلت فلزی و آرماتورهای موجود در ساختمان بودند و آبشاری از جرقه و آتش دائماً از گُنبد به پایین سرازیر بود و خطر آتش سوزی بسیار زیاد بود. از طرفی ادارۀ آتش نشانی در دهلی به ما اطّلاع داده بود که در صورت آتش سوزی در ساختمان ، کمکی از ایشان ساخته نخواهد بود زیرا که حدّ اکثر طول شلنگ های ایشان و فشار آب پمپ های موجودشان به هیچ وجه مناسب ابعاد وسیع و ارتفاع گنبد مشرق الاذکار نبود ، لذا در شروع کار دو عدد از ۹ عدد استخر وسیع مشرق الاذکار را ساخته و پر از آب نِگاه می داشتیم و پمپ بسیار قوی در آن نصب كرده بودیم و گنبد را لوله کشی کرده بودیم بطوری که با فشار یک دکمه آب استخرها بر روی گنبد سرازیر می شد و به آتش مجال پیشرفت نمی داد. بیش از بیست بار به این وسیله با آتش مبارزه کرده و موفّق به خاموش کردن آن شده بودیم و بسیار شکرگزار بودیم ، لکن آنطور که رسم تقدیر است روزی که یکی از آخرین برگ های میانی را بتن ریزی کرده بودیم و مقدار زیادی آب موجود در دو استخر فوق العاده پایین رفته بود یک باره آتش عظیمی از سربرگی که همان روز بتن ریزی شده بود سر به آسمان کشید.از هر طرف فریاد آتش بُلند بود و کارگرها سراسیمه و وحشت زده به هر طرف می دویدند. در هندوستان رسم بر این است که کارگرها به محض شروع آتش از محلِّ خطر فرار می کنند ، زیرا کاری از ایشان ساخته نیست و آمادگی مبارزه با آن را ندارند و تجربه به ایشان آموخته است که آتش در ساختمان می تواند بسیار خطرناک باشد زیرا در هر لحظه خطر ریزش داربست های موقّت موجود است و عقل هم حکم می کند که برای دو دلار حقوق در روز جان خود را به مخاطره نیاندازند امّا آن روز در نهایت حیرت شاهد بودیم که کارگران مظلوم با چه فداکاری و علاقه ای خود را به آتش می زدند ، تا آنرا خاموش کنند و ساختمان را از خراب شدن نجات دهند. در آن روز چنان روح اتّحاد و محبّتی در سرتاسر کارگاه موج می زد که قلب انسان را به کلّ منقلب می ساخت. کاملاً معلوم بود هیچکس به خود و مصلحت خود نمی اندیشید و حاضر به هر فداکاری در مسیر خدمت به این سمبل عشق به آفریدگار خود میباشد.

منبع و مأخذ: نشریۀ پیام بهائی ، شمارۀ ۳۵۹ اکتبر ۲۰۰۹، صفحات ۵۳ ، ۵۱ ، ۵۰ ، ۴۹

No comments:

Post a Comment