محمد اول و محمد ثاني
محمد اوّل نخستين نفسي
بوده است از سِيسان كه شرف لقا را دريافته و در سنه1299 قمري با پاي پياده فراز و
نشيب زمين را در فصل زمستان در نورديده و با زحمات بسيار خود را به عكا رسانيده
است.
در سال ديگر باز عازم
عكا گشته با محمد نامي كه بعداً از لسان عظمت به محمد ثاني تسميه گرديد رو به راه
نهادند و از تبريز بنا به خواهش احباب مقدار زيادي گل نسترن و هديه هاي تقديمي
ديگر بر استري بار كرده با خود بردند و پس از چهل و چهار روز به مقصد رسيده هر دو
به لقاءالله فائز و مورد عنايات لانهايات گشتند.
محمد اول دو دفعه
ديگرهم در دوره حضرت عبدالبهاء به ارض مقصود سفر كرده و مورد عنايت گشته، دفعه اي
هم در ايران به دست اعداء افتاده و كتك فراواني خورده و بالنتيجه به ثِقل سامعه
دچار گشته و در سنه 1315 يا 1316 شمسي در سيسان به جهان جاودان شتافت.
وجه تسميه محمد اوّل به اوّل اين است كه او
نخستين نفسي بوده است از سِيسان كه شرف لقا را دريافته و عنقريب مختصري از شرح
احوالش نگاشته خواهد شد و وجه تسميه محمد ثاني به ثاني اين است كه او دومين كسي
بوده است كه افتخار تشرّف را حاصل كرده است و اين سِمَت را جمال قدم به هر دو
عنايت فرموده اند اما محمد اوّل كه كتابخانه امري سيسان بنام اوست مردي پر طاقت و
نيرومند بوده و قلبي لبريز از محبت داشته و به اشتياق ديدار محبوب در سنه
1299 قمري تنها قدم به راه عكا نهاده و با
پاي پياده فراز و نشيب زمين را در فصل زمستان در نورديده و چون راه ها را خوب
نميدانسته ابتدا از سيسان به تبريز و از آنجا به اردبيل رفته، در آن نقطه فهميده
است كه راه را به غلط آمده پس به تبريز رجوع كرده و از طريق ارض روم با زحمات
بسيار خود را به عكا رسانيده و چون لباسش ايراني و كلاهش شبيه به كلاه تركماني
بوده و چماقي بزرگ در دست داشته است مردم عكا از ديدارش به شگفت آمده بودند در
بازار به حضرت مولي الوري برخورده و آن حضرت پس از احوالپرسي و تفقد وي را به قهوه
خانه برده و چائي نوشانيده بعد بدست مبارك، مولوي و توسط آقا محمد جواد نامي عبا
بر سر و تنش پوشانيده اند.
شب اول
را با جناب نبيل زرندي همدم شده، ايشان گفته بودند چرا بي اجازه آمدي مگر حضرت
ورقا به شما نگفته بودند كه اول بايد اذن حضور حاصل كرد بعد مشرف شد، محمد اول
جواب داد كه عشق محبوب مرا به اينجا كشانيد حالا اگر اذن زيارت ندهند و امر به
مراجعت بفرمايند اطاعت ميكنم، در اثناي اين گفتگو ميرزا ضياءالله آمد به نبيل گفت
مسافر را اذيت مكن، جناب نبيل بغتتاً چيزي بيادش آمده بر غفلت خود افسوس خورده به
محمد اول گفت جمال مبارك فرموده بودند يكي از بندگان ما ميآيد كسي به او رجوعي
نداشته باشد و من بكلي فراموش كرده بودم بايد مرا ببخشيد بعد ميرزا ضياءالله محمد اول را به حضور جمال
اقدس ابهي رهنمائي كرد، محمد اول از شوق گريه ميكرد جمال قدم فرمودند، به عرش
ظهورالله مشرف شدي و به عرش بهاءالله مشرف شدي، خوش آمدي، آنگاه به لسان تركي
متكلم شده فرمودند كيفت خوب است؟ احوالت خوب است؟ الحمد لله كه احوالت خيلي خوب
است، چرا گريه ميكني؟ به آرزوي خود رسيدي، حال برو استراحت كن دوباره خواهي آمد.
مختصر در اين سفر، 9 روز در عكا ماند و پنج دفعه
به شرف مُثول* فائز شد، دفعه آخر به او فرمودند تو به خانواده ات وعده داده اي كه
شب عيد نوروز در منزل باشي حالا بايد بروي و در ميقاتي كه معين كرده اي به وطن
رسيده و به وعده وفا كرده باشي، مطمئن باش كه در راه از جميع بلايا و مخاطرات
محفوظ خواهي ماند، سپس خط سِيرش را تعيين و عباي خود را به او عنايت نموده فرمودند،
اين عبا را بپوش و عباي آقا محمد جواد را مُسترد دار، محمد اول حسب الامر رجوع به
سيسان كرد و در سال ديگر باز عازم عكا گشته با محمد نامي كه بعداً از لسان عظمت به
محمد ثاني تسميه گرديد رو به راه نهادند و از تبريز بنا به خواهش احباب مقدار
زيادي گل نسترن و هديه هاي تقديمي ديگر بر اَستري بار كرده با خود بردند و پس از
چهل و چهار روز به مقصد رسيده هر دو به لقاءالله فائز و مورد عنايات لانهايات
گشتند و گل ها را در باغ رضوان كاشته هيجده نهال از درخت نارنگي در اطرافش غرس
نمودند و مدت پنجاه و پنج روز هر دو در باغ رضوان به عمل گل كاري و باغباني مشغول
بودند، شبي جمال مبارك شامي مركب از اغذيه هاي گوناگون براي اين دو نفر فرستادند
كه از جمله اش حلواي سيب زميني بود و فرموده بودند اين حلوا را بخورند و در مراجعت
به وطن، سيب زميني در اراضي خود بكارند و زراعتش را توسعه بدهند تا در گراني و
قحطي درمانده نشوند و زندگانيشان هم خوب بشود، محمد اول از آن حلوا خورد ودر باز
گشت به وطن امر مبارك را بكار بست و كم كم زراعت سيب زميني رواج يافت و اكنون سِيسان
محل زرع اين حاصل و مركز تجارت و ساختن شيره اين محصول و از بركت آن امر، معاش
اهلش سهل و زندگانيشان در رفاه و آسايش است.
باري محمد اول دو دفعه هم در دوره حضرت
عبدالبهاء به ارض مقصود سفر كرده و مورد عنايت گشته ، دفعه اي هم در ايران به دست
اعداء افتاده و كتك فراواني خورده و بالنتيجه به ثِقل سامعه دچار گشته و در سنه
1315 يا 1316 شمسي در
سيسان به جهان جاودان شتافت.
_______________________________________
(مُثُول - حاضر شدن در محضر شخصي (بزرگوار *
- آهنگ بديع سال 31 شماره 339
سِيسان(طلائي سبز)، بعد از پپيروزي انقلاب ، با هجوم عوامل جمهوري اسلامي ايران غصب، و تمام خانه ها و منازل و اماكن و املاك و باغات و مزارع متعلق به سكنهٔ 2700 نفري بهائي آن، با ماشين آلات سنگين و سبك تخريب و ويران ونهايتاً تبديل به پادگان نظامي گرديد كه در اختيار سپاه پاسدارن جمهوري اسلامي ايران قرار گرفته است.
با شروع و ادامه ظلم وجور و ايذاء و اذيت و آزار فزاينده برهموطنان بيگناه بهائي و غصب و تصرف و تخريب تمام خانه ها و منازل و حظيره القدس بزرگ آنها وانهدام باغ هاي ميوه و مزارع حاصلخيز و املاك آباد مربوطه و ويراني اسف بار منطقه ، كلّ 2700 نفرجمعيت بهائي سِيسان مجبور به ترك محل شده و با تحمّل ظلم عيان حكومت جمهوري اسلامي ايران ، بناچار در مكان هاي ديگري سُكني گزيدند و آواره و پريشان و دور از وطن مألوف ، با مشكلات اشتغال و تأمين معاش مواجه بوده و در حسرت ازدست دادن خانه و كاشانه خود با غم و اندوه روزگار ميگذرانند.
اطلاعاتي چند در مورد سِيسان ( برگرفته از روزنامه اميد زنجان مرداد ماه 1378 و اظهارات دوستان)
سِيسان در 40 كيلومتري شرق تبريز و بفاصله 400 متري جاده تبريز به طهران و در دامنه پُرآب و حاصل خيزي واقع شده است.
سِيسان داراي باغ هاي پُرمحصول و گسترده اي بمساحت تقريبي 75 هكتار و اراضي زراعتي بمساحت 700 هكتار بود.
9 هكتار اعياني مسكوني سِيسان طبق اصول فني و ساختماني احداث شده بود.
_____________________________________________________
از جمعيت 3000 نفري سِيسان 2700 نفرشان بهائي و 300 نفرشان مسلمان بودند ( بهائي 90% و مسلمان10% )
حدود 600 باب خانه با مساحت متوسط (عرصه و اعياني ) 500- 600 مترمربع در سيسان وجود داشت.
حظيرة القدس سِيسان( محل اجتماع بهائيان ) با سالن اجتماعات بسيار بزرگ و با گنجايش حدود هزار نفر، سال ها پيش از انقلاب بطرز زيبا و با شكوهي ساخته شده بود.
سيسان بعد ازغصب و ويراني -1
سيسان بعد ازغصب و ويراني -2
سيسان بعد ازغصب و ويراني -3
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
عكس هائي از بهائيان سيسان قبل از انقلاب :
اولين محفل روحاني بهائيان سيسان درسال 1955
Local Spiritual Assembly of Seysan in 1955.
My Dad just looked at the picture, and found out the gentleman standing from right is my grand father "Ali Baba Mohammad Hosseini". The rest of folks are:
Standing from Right to left:
1) Ali Baba Mohammad Hosseini
2) Mirzagha Ghorbani
3) Bala Zadeh Nori Zadeh
4) Eidolah Akbari
5) Orouj Ali Ghaebi
Seating from left to right:
1) Rahim Dameshghi
2) Zargham Zaghami Jam
3) Karimolah Moshtagh
4) Reza Taghizadeh
In addition, base my Dad's comments, this is the first Local Spiritual Assembly in Seysan in 1958.
Standing from Right to left:
1) Ali Baba Mohammad Hosseini
2) Mirzagha Ghorbani
3) Bala Zadeh Nori Zadeh
4) Eidolah Akbari
5) Orouj Ali Ghaebi
Seating from left to right:
1) Rahim Dameshghi
2) Zargham Zaghami Jam
3) Karimolah Moshtagh
4) Reza Taghizadeh
In addition, base my Dad's comments, this is the first Local Spiritual Assembly in Seysan in 1958.
عكس ديگري ازمحفل روحاني بهائيان سيسان
احبّای سيسان عليهم بهاء الله
هوالله
ای بنم يارلر و ياورلرم. خلوص محض و محبّت صرفه دن عبارت اولان نامه لری جان و يورگمه آشرو درجه ده تأثير ايلدی. هيجان وجدان و راحت دل و جان حاصل اولدی. سيسان ده کی دوستان هر بری يار صادق، دوست موافق اولوب سبب روح و ريحان در و اونلری جان و گگلم سور. زيرا حقيقته رهبر و پيش نظر و درگاه احديّته مقرّب هر بری بر بيوک سروردرلر. اونلری ياد ايتدکجه و ديدارلری تخطّر الندقجه خاطر روضه| رضوان اولور، باغ جنان اولور، گلشن اسرار اولور، مشکوة انوار اولور و ملکوت ابهايه تضرّع و ابتهال اولونور و ياران عزيزه الطاف خفيّه رجا اولنور . ربّم تأييد ايدر، توفيق ايدر، تحسين ايدر، تکريم ايدر، تسرير ايدر، هدايت کبرائی، موهبت عظمائی، سعادت دنيا و اخرائی تقدير ايدر و غم و کدری فرح و سرور ايله تبديل ايدر. هر دم سيزی ملکوت ابهادن تأييد ديلرم، تسرير ديلرم، تکريم ديلرم و احبّای سيسان عمومه تکبير ايدرم و اشتياقمی تحرير ايدرم. و عليکم البهاء الابهی. ع ع
Seysan Dostları – Allah’ın bahası üzerlerine olsun
Huvallah!
Ey benim yarlar ve yâverlerim! Hulûs-i mahz ve muhabbet-i sırfeden ibaret olan nâmeleri can ü yüreğime aşırı derecede tesir eyledi. Heyecan-ı vicdan ve rahat-ı dil ü can hâsıl oldu. Sisan’daki dûstân, her biri yâr-ı sadık, dûst-i muvafık olup sebeb-i revh ü reyhandır. Ve onları can ü gönlüm sever. Zira hakikate rehber ve pîş-i nazar ve Dergah-ı Ahadiyyet’e mukarreb her biri bir büyük serverdirler. Onları yad ettikçe, dîdârları tahattur olundukça, hâtır ravza-yi Rızvan olur, bâğ-ı cinân olur, gülşen-i esrâr olur, mişkat-ı envâr olur, ve Melekut-i Ebha’ya tazarru ve ibtihal olunur, ve yârân-ı azize eltâf-ı hafiyye rica olunur. Rabbim teyid eder, tevfik eder, tahsin eder, tesrir eder, tekrim eder; hidayet-i kübrâyı, mevhibet-i uzmâyı, saadet-i dünya ve uhrâyı takdir eder ve gam ü kederi, ferah ü sürur ile tebdil eder. Her dem sizi Melekût-i Ebha’dan te’yid dilerim, tesrir dilerim, tekrim dilerim ve ahibbâ-yı Seysan umumuna tekbir ederim ve iştiyakı tahrir ederim. Ebha’nın Bahası üzerinize olsun.
مجموعهء الواح و مناجاتهای ترکی
Majmu'ih-i Alvah va Munajatha-yi Turki
Standing the first row on the back - from right to left:
Jamal Ghorbany - Golshan Mohabbati - Rooshan Ahmadzade - Dariush Mohammad Hosseini - Amin Asadnejad - Ashoor Ghaebi - Firooz Ghaebi - Khosroo Seysany - Hooshdar Soltany - Soroolah Akbary - Biouk Mohammad Hosseini - Vahid Zarghami Jam - Javansheer Akbary - unknown (barely visible in between two heads) - Bay Baba (last name unknown) - Khosroo Seysany (son of Alibaba)
Standing middle row from right to left:
Eydollah Badihi - Danesh Mohabaty - Taghiye Mohammad Nejad - Nasrin Soltany - Bahaieh Akbary - Naneghiz (monavar) Abdollahy - Nasrin Moshtagh - Moghaddas Akbary - Hadighe Soltany - Mary Zarghamy - Masoomeh Soltany
Sitting from right to left:
Malihe Ghaebi - Naneghiz Farrokhi - Baybala Asadnejad - Aliye Mohammad Hosseini - Faeze Akbary - Tooran Ghorbani - Valiye Mohammad Hosseini
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
Payame Bahai Story: Seysan By Najla Noekhah. مختصري از تاريخ نفوذ و انتشار ديانت بهائي در سيسان
http://behnazar.blogspot.com/2015/05/payame-bahai-story-seysan-by-najla.html
ظلم جمهوري اسلامي ايران به 2700 نفر از هموطنان بهائي ساكن سِيسان در آذربايجان شرقي
http://behnazar.blogspot.com/2013/08/2700.html
-----------------------------------------------------------------------------------------------------
Payame Bahai Story: Seysan By Najla Noekhah.
مختصري از تاريخ نفوذ و انتشار ديانت بهائي در سيسان
محمد اول و محمد ثاني
محمد اوّل نخستين نفسي
بوده است از سِيسان كه شرف لقا را دريافته و در سنه1299 قمري با پاي پياده فراز و
نشيب زمين را در فصل زمستان در نورديده و با زحمات بسيار خود را به عكا رسانيده
است.
در سال ديگر باز عازم
عكا گشته با محمد نامي كه بعداً از لسان عظمت به محمد ثاني تسميه گرديد رو به راه
نهادند و از تبريز بنا به خواهش احباب مقدار زيادي گل نسترن و هديه هاي تقديمي
ديگر بر استري بار كرده با خود بردند و پس از چهل و چهار روز به مقصد رسيده هر دو
به لقاءالله فائز و مورد عنايات لانهايات گشتند.
محمد اول دو دفعه
ديگرهم در دوره حضرت عبدالبهاء به ارض مقصود سفر كرده و مورد عنايت گشته، دفعه اي
هم در ايران به دست اعداء افتاده و كتك فراواني خورده و بالنتيجه به ثِقل سامعه
دچار گشته و در سنه 1315 يا 1316 شمسي در سيسان به جهان جاودان شتافت.
وجه تسميه محمد اوّل به اوّل اين است كه او نخستين نفسي بوده است از سِيسان كه شرف لقا را دريافته و عنقريب مختصري از شرح احوالش نگاشته خواهد شد و وجه تسميه محمد ثاني به ثاني اين است كه او دومين كسي بوده است كه افتخار تشرّف را حاصل كرده است و اين سِمَت را جمال قدم به هر دو عنايت فرموده اند اما محمد اوّل كه كتابخانه امري سيسان بنام اوست مردي پر طاقت و نيرومند بوده و قلبي لبريز از محبت داشته و به اشتياق ديدار محبوب در سنه 1299 قمري تنها قدم به راه عكا نهاده و با پاي پياده فراز و نشيب زمين را در فصل زمستان در نورديده و چون راه ها را خوب نميدانسته ابتدا از سيسان به تبريز و از آنجا به اردبيل رفته، در آن نقطه فهميده است كه راه را به غلط آمده پس به تبريز رجوع كرده و از طريق ارض روم با زحمات بسيار خود را به عكا رسانيده و چون لباسش ايراني و كلاهش شبيه به كلاه تركماني بوده و چماقي بزرگ در دست داشته است مردم عكا از ديدارش به شگفت آمده بودند در بازار به حضرت مولي الوري برخورده و آن حضرت پس از احوالپرسي و تفقد وي را به قهوه خانه برده و چائي نوشانيده بعد بدست مبارك، مولوي و توسط آقا محمد جواد نامي عبا بر سر و تنش پوشانيده اند.
شب اول را با جناب نبيل زرندي همدم شده، ايشان گفته بودند چرا بي اجازه آمدي مگر حضرت ورقا به شما نگفته بودند كه اول بايد اذن حضور حاصل كرد بعد مشرف شد، محمد اول جواب داد كه عشق محبوب مرا به اينجا كشانيد حالا اگر اذن زيارت ندهند و امر به مراجعت بفرمايند اطاعت ميكنم، در اثناي اين گفتگو ميرزا ضياءالله آمد به نبيل گفت مسافر را اذيت مكن، جناب نبيل بغتتاً چيزي بيادش آمده بر غفلت خود افسوس خورده به محمد اول گفت جمال مبارك فرموده بودند يكي از بندگان ما ميآيد كسي به او رجوعي نداشته باشد و من بكلي فراموش كرده بودم بايد مرا ببخشيد بعد ميرزا ضياءالله محمد اول را به حضور جمال اقدس ابهي رهنمائي كرد، محمد اول از شوق گريه ميكرد جمال قدم فرمودند، به عرش ظهورالله مشرف شدي و به عرش بهاءالله مشرف شدي، خوش آمدي، آنگاه به لسان تركي متكلم شده فرمودند كيفت خوب است؟ احوالت خوب است؟ الحمد لله كه احوالت خيلي خوب است، چرا گريه ميكني؟ به آرزوي خود رسيدي، حال برو استراحت كن دوباره خواهي آمد.
مختصر در اين سفر، 9 روز در عكا ماند و پنج دفعه به شرف مُثول* فائز شد، دفعه آخر به او فرمودند تو به خانواده ات وعده داده اي كه شب عيد نوروز در منزل باشي حالا بايد بروي و در ميقاتي كه معين كرده اي به وطن رسيده و به وعده وفا كرده باشي، مطمئن باش كه در راه از جميع بلايا و مخاطرات محفوظ خواهي ماند، سپس خط سِيرش را تعيين و عباي خود را به او عنايت نموده فرمودند، اين عبا را بپوش و عباي آقا محمد جواد را مُسترد دار، محمد اول حسب الامر رجوع به سيسان كرد و در سال ديگر باز عازم عكا گشته با محمد نامي كه بعداً از لسان عظمت به محمد ثاني تسميه گرديد رو به راه نهادند و از تبريز بنا به خواهش احباب مقدار زيادي گل نسترن و هديه هاي تقديمي ديگر بر اَستري بار كرده با خود بردند و پس از چهل و چهار روز به مقصد رسيده هر دو به لقاءالله فائز و مورد عنايات لانهايات گشتند و گل ها را در باغ رضوان كاشته هيجده نهال از درخت نارنگي در اطرافش غرس نمودند و مدت پنجاه و پنج روز هر دو در باغ رضوان به عمل گل كاري و باغباني مشغول بودند، شبي جمال مبارك شامي مركب از اغذيه هاي گوناگون براي اين دو نفر فرستادند كه از جمله اش حلواي سيب زميني بود و فرموده بودند اين حلوا را بخورند و در مراجعت به وطن، سيب زميني در اراضي خود بكارند و زراعتش را توسعه بدهند تا در گراني و قحطي درمانده نشوند و زندگانيشان هم خوب بشود، محمد اول از آن حلوا خورد ودر باز گشت به وطن امر مبارك را بكار بست و كم كم زراعت سيب زميني رواج يافت و اكنون سِيسان محل زرع اين حاصل و مركز تجارت و ساختن شيره اين محصول و از بركت آن امر، معاش اهلش سهل و زندگانيشان در رفاه و آسايش است.
باري محمد اول دو دفعه هم در دوره حضرت عبدالبهاء به ارض مقصود سفر كرده و مورد عنايت گشته ، دفعه اي هم در ايران به دست اعداء افتاده و كتك فراواني خورده و بالنتيجه به ثِقل سامعه دچار گشته و در سنه 1315 يا 1316 شمسي در
سيسان به جهان جاودان شتافت.
_______________________________________
* مُثُول - حاضر شدن در محضر(شخصي بزرگوار)
Mohammad Avval
محمد اول دو بار از سیسان به حضور حضرت بهاالله و دو بار به حضور حضرت عبدالبهاء مشرف شدند
Stories About Seysan
Mohammad Avval
محمد اول دو بار از سیسان به حضور حضرت بهاالله و دو بار به حضور حضرت عبدالبهاء مشرف شدند
:A Meeting with the Blessed Beauty
.The Story of Mohammad Avval
"Marhaba, Marhaba, Marhaba."
The Persian words meaning 'well-done' enchanted Mohammad Avval's ears as he stood in awe of Baha'u'llah's presence. After many months of traveling from the village of Saysan, Iran to Akka, Israel, Mohammad Avval and his companion finally met Baha'u'llah, the Blessed Beauty, the Promised One of all Ages, their Beloved, and their Lord.
The Persian words meaning 'well-done' enchanted Mohammad Avval's ears as he stood in awe of Baha'u'llah's presence. After many months of traveling from the village of Saysan, Iran to Akka, Israel, Mohammad Avval and his companion finally met Baha'u'llah, the Blessed Beauty, the Promised One of all Ages, their Beloved, and their Lord.
The village of Saysan in Adhirbayjan was known for its many Baha'i inhabitants who had immediately accepted Baha'u'llah when he declared His Faith. While Baha'u'llah was imprisoned in Akka, many of these steadfast Baha'is traveled far and difficult distances to meet their Beloved. Mohammad Avval, a youth, and his friend thought that they should take some flowers to bring the beauty of nature to Baha'u'llah while he was imprisoned in a small and dirty prison. They took vases with bulbs of two narcissus, symbolically the flower of spring, on their journey, anticipating that they would be in full bloom when they reached Akka. While they were traveling, they always watered the plants before quenching their own thirst so that the flowers would be ready when they arrived in Akka.
After many months of travel on foot through dangerous terrain, they were humbled and enchanted to meet Baha'u'llah. It is said that when they met Him they presented the flowers and wept, exclaiming, "Make me a sacrifice; redeem and save my soul!" Baha'u'llah accepted the gifts and is said to have asked Mohammad Avval what he desired or wished for most. Mohammad Avval replied, saying, "You are my Lord; whatever you desire for me is the best I could ever ask for." In response to his great devotion, Baha'u'llah congratulated him three times with "Marhaba," and told him that he would meet great difficulties on his travels back home. Indeed, Mohammad Avval was attacked and lost his hearing, but this tribulation only strengthened his devotion to Baha'u'llah.
His son, Rezvanullah Avvali Seisan, carried the flame of the Baha'i Faith after his father and served as a travel teacher in Iran for nearly his entire life. His wife and children, descendants of Mohammad Avval, keep the memory of their illustrious ancestor who was graced with the opportunity to meet Baha'u'llah in their hearts today.
Stories About Seysan
The Story of my Heart
.From Hand of The Cause of God Mr.Furutan's book
"Seysan and its Baha'i Schools"
During the last months of 1931, on the instructions of the beloved Guardian, Effie Backer came to Tabriz to photograph the historical and holy places of the Faith in that city, and my wife Ataieh and I accompanied her to Saysan. From there, we wrote a letter to the beloved Guardian and asked permission to transfer to Saysan and establish a Baha'i school for girls and boys. After two months we received his response in which, among other points, his secretary wrote on his behalf:
... You have written regarding the arrangement for the school in Saysan, and the education of the Baha'i children there, saying that you and your respected wife, Ataiyyih [Ataieh], intended to undertake this project for a time, and to render the worthy service of teaching the children, fostering education, enlightening minds and perfecting the knowledge of others. this intention was accepted and is approved and is appreciated by the beloved Guardian, and he stated that it is certain that you will be confirmed and will meet with success ... This letter was written on the instructions of the beloved Guardian. (16 Sharaf 89, 15 January 1933.)
Soon after receiving this letter I received a cable from the Central Assembly for Iran ( In those days the Local Spiritual Assembly of Tehran acted as the Central Assembly for Iran.) urgently summoning me to Tehran. It was winter time , the weather was very cold, and the roads were closed because of the snow. All the travel agencies I referred to gave a negative response, but on the suggestion of one of them, I decided to ride on an oil tanker to Tehran ! We had driven only a few kilometers out of Tabriz when we were stranded in snow and had to stop. Fortunately, there was a little roadside cafe in the vicinity and we took refuge there, but it was so crowded that we had to stand all night. The snow finally stopped, the roads were opened and we continued our journey. it took us four days to travel the distance between Tabriz and Tehran, but upon my arrival I immediately reported to the assembly. I was told that I had been appointed the principal of Tarbiyat School ( a Baha'i school for boys). However, when the instructions of the beloved Guardian were conveyed to them, they decided to postpone the appointment and I returned to Tabriz.
There, I began making the necessary preparations for our move to Saysan, and after saying farewell to the members of the Spiritual Assembly and friends of Tabriz, together with my wife and fourteen-day-old child, I rented a carriage and we began our journey to Saysan. We were greeted by the members of the Spiritual Assembly of Saysan and a few friends there, and were taken to the Haziratul-Quds where a room was given to us for our accommodation.
With the assistance of the Baha'is, the building of the school was soon completed, and about 700 students, boys and girls, began their education. In an amazingly short time, the students demonstrated magnificent progress in all their work, to such a degree that when the well-known Baha'i teacher, Mrs. Keith Ransom-Kehler came to Saysan, she expressed her great admiration of the school and its students, and later published an article to this effect in one of the Baha'i magazines.
At the end of the academic year I sent a report to the beloved Guardian concerning the Baha'i activities in Saysan, to which I received the following response:
With the assistance of the Baha'is, the building of the school was soon completed, and about 700 students, boys and girls, began their education. In an amazingly short time, the students demonstrated magnificent progress in all their work, to such a degree that when the well-known Baha'i teacher, Mrs. Keith Ransom-Kehler came to Saysan, she expressed her great admiration of the school and its students, and later published an article to this effect in one of the Baha'i magazines.
At the end of the academic year I sent a report to the beloved Guardian concerning the Baha'i activities in Saysan, to which I received the following response:
15 Sharaf 90 [14 January 1934]
Your comprehensive and refreshing report of Masa'il 90, on the condition of the Baha'is in Saysan, the detailed account of the repairs done on the Haziratu'l-Quds, the establishment of the schools for boys and girls, and the other Baha'i institutions and activities, was received in the holy presence of the Guardian of the Cause of God. . . . and brought much joy and happiness to his heart . . . He instructed me to write the following: the noble efforts of that worthy servant will not be forgotten. It is hoped that in the future, in the capital of the country, you will succeed in rendering greater services, and will perform more glorious feats . . . The arena of service will be unboundedly vast in the future. Please God that you may also be confirmed and honoured to render international services . . .
Your comprehensive and refreshing report of Masa'il 90, on the condition of the Baha'is in Saysan, the detailed account of the repairs done on the Haziratu'l-Quds, the establishment of the schools for boys and girls, and the other Baha'i institutions and activities, was received in the holy presence of the Guardian of the Cause of God. . . . and brought much joy and happiness to his heart . . . He instructed me to write the following: the noble efforts of that worthy servant will not be forgotten. It is hoped that in the future, in the capital of the country, you will succeed in rendering greater services, and will perform more glorious feats . . . The arena of service will be unboundedly vast in the future. Please God that you may also be confirmed and honoured to render international services . . .
In the margin, in the handwriting of the beloved Guardian:
O thou loving Friend:
May God confirm you and increase your honour and glory in your efforts to serve His Cause and exalt His Faith. May He fulfill your heart's desire through His mercy and bounty, and His might and grace.
May God confirm you and increase your honour and glory in your efforts to serve His Cause and exalt His Faith. May He fulfill your heart's desire through His mercy and bounty, and His might and grace.
Now, a few lines will be written about the village of Saysan, which is located on the slope of Sahand mountain. It has a pleasant summer, but its winter is very severe and cold, especially for those who are not from that area. Sometimes the snowfall is so extensive that it buries the houses, and people have to make tunnels through the snow to be able to leave and take care of their needs. Agricultural produce such as wheat, barley, and potatoes is its major source of income, but carpet-weaving and jajim-making (jajim is a coarse, woolen cloth used for bedding, or as a carpet) are also popular in Saysan. Cattle and sheep raising are very limited. The Cause of God was first introduced in Saysan during the time of the Bab, and a great number of Shaykhis became Babis. They were also firm believers when the sun of the Blessed Beauty rose, and many Tablets have been issued in their honour from His Most Exalted Pen. The following is one of these Tablets from Baha'u'llah, addressed to the Baha'is of Saysan.
In the Name of Him Who is the All-Seeing, the Incomparable. Unto the friends of Saysan the glad-tidings of the favour of God the Compassionate are announced. All are, and have been, under the gaze of His tender mercy, and have found their refuge beneath the shadow of God's towering Lote Tree. Meditate upon the divine grace. The divines of the world who consider themselves the most learned, the most erudite, the most scholarly, and the most eminent amongst the peoples of the earth, have not attained to one drop from the ocean of His Utterance, nor have they been honoured with the slightest mention in the presence of the Merciful Lord. Ye, however, by the grace of God, exalted be His glory, have attained to such a station that the Pen of the Most High in the Most Great Prison is remembering you. Exalted is this high, this supreme station, and this lofty, this most mighty Remembrance.
A few of the Baha'is of Saysan had the honour of attaining the presence of Baha'u'llah in the prison-city of 'Akka. A few others, after the ascension of the Blessed Beauty, visited 'Adbu'l-Baha, and certain ones were fortunate enough to serve in the Holy Land during the ministry of the Guardian. The friends of Saysan have always been very devoted, self-sacrificing, courageous and inflamed with the love of God, and to the best of their ability have extended continually their protection to the oppressed Baha'is of the neighbouring villages.
Many of the early Baha'is and teachers of the Cause including Aqa Mirza Husayn-i-Zanjani, Aqa Shaykh Ahmad-i-Mu'allim-i-Uskui, and Aqa Siyyid Asadu'llah-i-Qumi from the East, and the immortal Martha Root, Mrs. Keith Ransom-Kehler and others from the West have stopped in this village and, in their memoirs, have given accounts of their meetings with the friends of Saysan.
The first National Spiritual Assembly of the Baha'is of Iran was elected at the close of ASH 1312 (early 1934), and for the first time all the local communities elected their delegates to the National Convention in Tehran. I was elected as one of the delegates from the province of Adharbayjan, and left Saysan for Tehran a few days before the Convention. A few years had to elapse before I was again given a chance to revisit Saysan.
Derived From Hand of The Cause of God Mr.Furutan's book.
No comments:
Post a Comment