Behnazar
Sunday, April 28, 2024
Saturday, April 27, 2024
فرق پیامبری و نبوغ
Tuesday, April 9, 2024
برای چه کسی باید دعا کرد؟
Faridah Mirzaei³
برای چه کسی باید دعا کرد؟
نگارش: بهروز جباری
به تاریخ ۲۵ ماه ژوئن سال ۲۰۰۹
قسمت دوم
…برای کسانی که چندین نفر از جمله پیرمرد ۸۵ساله ای را در یکی از دهات یزد به اتهام جاسوسی میکشند و یا آن پیر مرد که از دیانتش تبری نمیجوید و با نهایت شهامت مرگ را به عدم صداقت ترجیح میدهد.
برای کسانی که صد ها نفر را به دلیل اعتقادات دینی بدون محاکمه کشتند و در اکثر موارد محل مزارشان را مخفی نگه داشتند و یا بزرگانی چون پرفسور منوچهر حکیم (۱) دکتر مسیح فرهنگی (۲) ، دکتر حسین نجی (۳) و دکتر فرامرز سمندری (۴) که مظهر انسانیّت و خدمت به مردم بودند و عمری را به نیکنامی در میان مردم زیستند و حاضر نشدند از مسیر صداقت و انسانیت خارج شوند و کشته شدند.
🌺ای جان به فدای آنکه پیش دشمن تسلیم نمود جان و تسلیم نشد🌺
برای کسانی که به حل مشکلات جامعه خویش نمیاندیشند تا فرقههائی از آنان با انجام اعمال تروریستی به کشتار یکدیگر اقدام ننمایند؛ ولی در عوض تمام فکر و انرژی خود را صرف این مسئله میکنند که با چه ترفندهائی به آزار و اذیّت و بدنام کردن گروههای دیگر جامعه بپردازند و یا گروههای بیآزاری که مورد ایذاء و اذیّت آنان قرار میگیرند و به اصول اخلاقی دیانتشان پایبند باقی میمانند.
برای کسانی که برای جاه و مقام و جمعآوری مال و منال همه روزه به انجام اعمال غیر انسانی و ظلم و ستم مشغولند یا کسانی که برای چندروزه حیات آنقدر ارزش قائل نیستند تا به انجام اعمال خلاف اخلاق بپردازند و با تحمل انواع سختیها از مسیر اعتقادی خویش که خدمت به نوع بشر و محبّت است منحرف نمیشوند.
**برای کسانی که اماکن مقدسّه و مورد احترام گروههای دیگر دینی و مخصوصاً بهائیان را خراب میکنند و یا صاحبان و علاقمندان به این اماکن که ناظر هستند و برای بدکاران دعا میکنند.
و سرانجام باید برای ظالمین و بدکاران دعا کرد تا در پیشگاه عدل خداوندی بیش از این شرمسار نباشند و یا مظلومینی که چون به انسانیّت و اخلاق دل بستهاند مورد عنایت الهی هستند. برای چه کسی باید دعا کرد ؟
به نظر میرسد که بدکاران و ظالمین که به رحمت الهی محتاجترند بیشتر نیازمند دعاهستند تا کسانی که پا از دائره اخلاق و انسانیّت بیرون نمیگذارند و با ایمان به حق "ظلمت جور و جفا را به نور حبّ و وفا زائل مینمایند."
۱- https://t.me/Tolo_E_Carmel/6589
۲- https://t.me/Tolo_E_Carmel/6828
۳- https://iranwire.com/fa/features/44513
۴- https://t.me/AlbomeTasavireAmri/1727
https://t.me/Tolo_E_Carmel
Sunday, April 7, 2024
چقدر این شعر زیباست.......
چقدر این شعر زیباست.......
باران که شدى مپرس ، اين خانهء کيست
سقف حرم و مسجد و ميخانه يکيست
باران که شدى، پياله ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پيمانه يکيست
باران ! تو که از پيش خدا مى آیی
توضيح بده عاقل و فرزانه يکيست...
بر درگه او چونکه بيفتند به خاک
شير و شتر و پلنگ و پروانه يکيست
با سوره ى دل ، اگر خدارا خواندى
حمد و فلق و نعره ى مستانه يکيست
اين بى خردان،خويش ، خدا مى دانند
اينجا سند و قصه و افسانه يکيست
از قدرت حق ، هرچه گرفتند به کار
در خلقت حق، رستم و موریانه يکيست
گر درک کنى خودت خدا را بينى
درکش نکنى، کعبه و بتخانه يکيست
---------------------------------------------------------------------------
چقدر این شعر زیباست.....
باران که شدى مپرس ، اين خانه کیست
Ali Reza Nasr Isfahani
April 6, 2016 ·
پروفسور هانری ماسه :
: پروفسور فرانسوی هانری ماسه در جشن بازنشستگی اش در دانشگاه سوربن فرانسه چنین گفت
،من عمرم را وقف ادبیات فارسی ایرانی کردم ، و برای اینکه به شما استادان و روشنفکران جهان بشناسانم که این ادبیات عجیب چیست
:چاره ای ندارم جز اینکه به مقایسه بپردازم ، و بگویم که ادبیات فارسی بر چهار ستون اصلی استوار است
فردوسی ، سعدی ، حافظ و مولانا ...
فردوسی ، هم سنگ و همتای هومر یونانی است و برتر از او ...
سعدی ، آناتول فرانس فیلسوف را به یاد ما می آورد و داناتر از او ...
حافظ با گوته ی آلمانى قابل قیاس است ، که او خود را ، شاگرد حافظ و زنده به نسیمی که از جهان او به مشامش رسیده ، می شمارد ...
اما مولانا ...
،در جهان هیچ چهره ای را نیافتم ، که بتوانم مولانا را به او تشبیه کنم
،او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند
او فقط شاعر نیست
بلکه بیشتر جامعه شناس است و بویژه روانشناسی کامل ، که ذات بشر و خداوند را دقیق می شناسد ، قدر او را بدانید و بوسیله ی او خود را و خدا را بشناسید ...
و من اگر تا پایان عمرم دیگر حرفی نزنم ، همین چند جمله برایم کافی است ...
چقدر این شعر زیباست.......
باران که شدى مپرس ، اين خانه کيست
سقف حرم و مسجد و ميخانه يکيست
باران که شدى، پياله ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پيمانه يکيست
باران ! تو که از پيش خدا مى آیی
توضيح بده عاقل و فرزانه يکيست...
بر درگه او چونکه بيفتند به خاک
شير و شتر و پلنگ و پروانه يکيست
با سوره ى دل ، اگر خدارا خواندى
حمد و فلق و نعره ى مستانه يکيست
اين بى خردان،خويش ، خدا مى دانند
اينجا سند و قصه و افسانه يکيست
از قدرت حق ، هرچه گرفتند به کار
در خلقت حق، رستم و موریانه يکيست
گر درک کنى خودت خدا را بينى
درکش نکنى، کعبه و بتخانه يکيست .
Behrooz Payamipour
How beautiful is this poem.
When you become rain, do not ask whose house this is
the roof of a shrine, mosque, and tavern are the same
When you become rain, don’t number the cups
The goblet, a bowl, and all measures are the same
Oh, rain! You who’ve come directly from God
Explain how the wise and the prudent are the same
When they finally kneel to to kiss His threshold
The lion, camel, leopard and butterfly are the same
When you use your heart’s verse to call on the Devine
The ‘hamd’ the ‘falaq’* and a drunken roar are the same
These ignorant people consider themselves gods
Here, a document, a story, and legend are the same
No matter what share they received from the power of the Devine
When it comes to creation, Rostam** and an ant are the same
If you grasp the meaning, you can see God for yourself
And if you don’t, Kaaba*** and the Idol-temple are the same.
———————————
French professor, Henri Massé, said the following as he celebrated his retirement from Sorbonne University.
“I have dedicated my life to Persian literature and in order to introduce you world scholars and intellectuals to this mystic literature, I have no choice but to use comparisons and say that Persian literature stands on four strong columns: Ferdowsi, Sa’adi, Hafez, and Mowlana.
Ferdowsi equals and is similar to the Greek poet Homer, and standing higher . . .
Sa’adi reminds us of the philosopher Anatole France, though wiser than him . . .
Hafez can be compared to the German Gaute, who considered himself a student of Hafez and “alive with the breeze that he felt from his land . . .”
But Mowlana? There is no one in the world to compare him to. He is unique and shall remain so. He is not just a poet, but more of a sociologist and a psychologist who understands man and his connection to Devinity. Treasure him and through him, understand yourself as well as the Devine.
And should I never speak again till the end of my life, these few phrases should suffice.
How beautiful is this poem.
When you become rain, do not ask whose house this is
the roof of a shrine, mosque, and tavern are the same
When you become rain, don’t number the cups
The goblet, a bowl, and all measures are the same
Oh, rain! You who’ve come directly from God
Explain how the wise and the prudent are the same
When they finally kneel to to kiss His threshold
The lion, camel, leopard and butterfly are the same
When you use your heart’s verse to call on the Devine
The ‘hamd’ the ‘falaq’* and a drunken roar are the same
These ignorant people consider themselves gods
Here, a document, a story, and legend are the same
No matter what share they received from the power of the Devine
When it comes to creation, Rostam** and an ant are the same
If you grasp the meaning, you can see God for yourself
And if you don’t, Kaaba*** and the Idol-temple are the same.
———————————
Wednesday, April 3, 2024
پاسخ به کتاب بهائیگری کسروی، نویسنده: فریدون وهمن ، " بشنوید و داوری کنید"
« بشنوید و داوری کنید »
چگونه احمد کسروی در کتاب بهائیگری ،
از یک تاریخنگار ، زبانشناس ، پژوهشگر ،
حقوقدان و روشنفکر...
... به ردّیهنویسی خشمگین تنزل یافت و
چندین نسل را از شناخت اصیلترین آئینی
که در عصر معاصر از سرزمین ایران
برخاسته محروم ساخت ...
« بشنوید و داوری کنید »
_______________
[ در صورت تمایل لطفاً به اشتراک گذارید ]
پاسخ به کتاب بهائیگری کسروی - اثر : فریدون وهمن
https://www.youtube.com/playlist?list=PLWXz1fwXMcfbaud4UpVw5LCcxK7UwyCUJل
https://youtu.be/xWifI5KKOII?si=mKJ8FUWRZPc075xd
https://youtu.be/k4rmExttogA?si=MeU5zlzw9ZRUGo6shttps://youtu.be/7nmSmMffloM?si=31Vqcdfu_LZ4GrvX
Sunday, March 31, 2024
ورود حضرت باب به قریه کلین
Farid Farid
با سپاس از جناب رجب پور
قسمت یک
چند روز پیش بمناسبت روز نهم فروردین مقاله را تحت عنوان ورود حضرت باب به قریه کلین مطالعه نمودم به نظرم رسید در این رابطه مقاله ای را چند سال پیش مرقوم گشته را در دسترس دوستان قرار دهم
ظاهرا اولین کسی که مسئله ملاقات ظاهری و حضوری حضرت باب و حضرت بهاء الله را مطرح نمود آقا میرزا جانی اول من آمن کاشان بوده و بعد هم فاضل قائینی مولف کتاب تاریخ بدیع بیانی آنرا تکرارنمود کتاب تاریخ بدیع بیانی ( نسخه خطی ) که بنده آنرا مطالعه نمودم ظاهرا این کتاب به در خواست میرزا ابوالفضائل گلپایگانی و تنی چند از مشاهیر امر توسط جناب فاضل قائینی نگارش یافته است و در این رابطه جناب ابو الفضائل به ایشان توصیه فرمودند که کتاب حاج میرزا جانی را بخوان و از آن استفاده کن حاج میرزا جانی کتابی منسوب به خود دارد موسوم به نقطه الکاف که بعدها مبدل شد به نقطه الکافی که ازلیان آنرا بکمک ادوارد براون نشر نمودند کتاب اصلی میرزا جانی در دسترس نبود در همان سالهای اولیه مفقود گشت تنی چند از مشاهیر امر انرا خوانده بودند ولی ادوارد براون آنرا یافته بود و بکمک ازلیان مواردی از آن را حذف و مطالبی را به آن افزودند کتاب نقطه الکاف را سالها پیش خریداری نمودم و مطالعه نمودم در هر حال مسئله ملاقات حضوری بیشتر از همه از منبع اصیل و معتبر تاریخ نبیل استناد شده است در صفحات 175 الی 177 چاپ چهارم هندوستان 166 بدیع – 2010 میلادی مطالب مندرج است و برای مطالعه به کتاب مذکور مراجعه فرمایید مطالب قابل توجه عبارتند از:
1 - روز یازدهم ماه ربیع الثانی سال 1263 هجری که نه روز از نوروز گذشته بود بنا بفرمان وزیر در قریه گلین برای حضرت باب چادر زدند
2 – روز چهاردهم ربیع الثانی که دوازده روز از نوروز گذشته بود ملا مهدی کندی و ملا مهدی خوئی از طهران بحضور حضرت باب مشرف شدند این دو نفر از طرف حضرت بهاء الله آمده بودند . نامه ای سر بمهر برای حضرت باب بضمیمه بعضی از هدایا همراه داشتند
3 – چون نامه و هدایا را بحضرت باب تقدیم نمودند آثار سرور و شادمانی شدیدی در سیمای مبارک آشکار شد
4 – تاکید بر سرور و شادی حضرت باب از مشاهده نامه تا حدی است که بقول نبیل دیگر هرگز آنحضرت اشک از دیدگانش جاری نشد تا زمانیکه خبر شهادت شهدای قلعه طبرسی به سمعشان رسید.
قسمت دو
حکایت آن شب را ملا عبدالکریم برای نبیل نقل نموده است خصوصیات بارز این شخص همانا مراتب تقواوایمانش است بطوریکه در تاریخ از او بعنوان یکی از مومنین خالص به حضرت باب یاد شده است اوبزرگترین سِر و راز این امر مبارک را در دل داشت و مورد اعتماد حضرت باب و حضرت بهاء الله بود او کسی بود که در همان ایام اولیه ظهور به مقام حضرت بهاء الله آگاه گشت و مسئله قلمداد نمودن یحیی ازل بعنوان جانشینی ظاهری که برای حفظ جان من یظهرالله تدبیر شده بود با او در میان گذاشته شده بود و حامل اوراق و الواح برای حضرت باب و حضرت بهاء الله بود البته در این میان شخص دیگری هم بود و او جناب موسی کلیم برادر حضرت بهاء الله بود در هر حال مقصود اینست که قدری مقام و منزلت این نفوسی که مورد اعتماد کامل هیاکل مقدسه بودند را در نظر داشته باشیم.
واقعه مذکور شرحش به این گونه است که ملا عبدالکریم مذکور برای نبیل چنین حکایت نموده است که " من با رفقای خودم نزدیک چادر حضرت باب شب خوابیده بودم ناگهان از صدای سم اسب ها بیدار شدیم دیدم مامورها بر اسب خود سوار و به هر طرف تاخت و تاز می کنند معلوم شد که حضرت باب در چادر تشریف ندارند مامورین به خیال اینکه آن حضرت فرار کرده اند برای بحث و تحقیق به هر طرف رفته و اثری از حضرت باب نیافتند در آن میان محمد بیک چاپارچی سواران خود را سرزنش می کرد و می گفت چرا اینقدر مضطربید مگر نمی دانید که آن بزرگوار هرگز راضی نمی شود که برای نجات خویش دیگران را به زحمت بیندازد من یقین دارم که آنحضرت برای مناجات و دعا در این شب مهتاب به محلی ساکت و آرام تشریف برده اند و به زودی مراجعت خواهند فرمود عظمت و شرافت این بزرگوار به حدی است هیچوقت به این گونه امور اقدام نمی فرماید. تعجب است که شما تا کنون آن حضرت را نشناختید. محمد بیگ این سخنان را می گفت و پیاده به طرف طهران به آهستگی می رفت من نیز با سایر رفقاء دنبال او راه افتادیم مامورین هم سواره دنبال ما می آمدند یک میدان بیشتر طی نکرده بودیم که دیدیم از دور حضرت باب به طرف ما تشریف می آورند وقتی که رسیدند به محمد بیگ فرمودند لابد خیال کردید من فرار کرده ام محمد بیگ خود را به پای حضرت باب انداخت با نهایت محبت اقدام مبارک را می بوسید و می گفت استغفرالله هرگز من این خیال را نکرده ام جلالت و هیبت حضرت باب به اندازه ای بود که محمد بیگ بیش از این نتوانست حرف بزند و دیگران نیز جرات نکردند که چیزی از محضر مبارک سئوال کنند ما همه متحیر بودیم تعجب کردیم زیرا در اقوال و رفتار حضرت باب عظمت مخصوصی بیش از پیش ظاهر و اشکار بود جرات نکردیم سبب آن را بپرسیم خود آحضرت باب هم در این خصوص چیزی بما نفرمودند از اصل مطلب بی خبر ماندیم آنچه برای ما باقی ماند همان حیرت و تعجب شدید بود"
قسمت سه
این روایت که به عینه از تاریخ نبیل نقل شده است دلیل و مدرک نفوسی است که اعتقاد به ملاقات ظاهری حضرت اعلی و حضرت بهاء الله دارنند وآن حالات شادی و سرور هیکل مبارک حاکی از آن ملاقات مهم و عظیم دارد ظاهرا زمان و محل ملاقات در آن نامه ای که توسط ملا مهدی کندی و ملا مهدی خوئی بدست حضرت باب رسیده بود تعیین شده است و بعضی ها آن محل را " خانلق " بیان نمودند خانلق روستایی است که در نزدیکی کلین قرار دارد در دوره پهلوی استراحتگاه درباریها بخصوص اشرف خواهر شاه بود فاصله هر دو قریه به طهران تقریبا یکسان است و هر دو جزء شهرستان ری محسوب میشوند آنها میگویند حضرت بهاء الله به روستای خانلق آمده و در آنجا با حضرت باب ملاقات نموده است در دوران قبل از انقلاب یادم میاید چند جوان از میدان ارک با پای پیاده بطرف کلین رفتند تا فاصله را محاسبه کنند که میشود یک شب رفت و برگشت در حالیکه حضرت باب ظاهرا تا خانلق رفته بود و فاصله این دو قریه زیاد نبود چیزی حدود ده کیلومتر در هر حال دوستان موافق با این ملاقات میگویند در آن شب حضرت اعلی با حضرت بهاء الله ملاقات نمودند و به همین سبب حاضرین در قریه از جلالت و هیبت حضرت باب شگفت زده بودند این یکی از دلایلی که موافقین با این ملاقات ارائه میدهند. مخالفین هم به همان کتاب استناد میکنند و میگویند در تاریخ نبیل در فصل قلعه شیخ طبرسی وقتی حضرت بهاء الله با همراهان خود بسوی قلعه میرفتند توسط ماموران گرفتار شده و به آمل برده شدند در آنجا حضرت بهاء الله خطاب به رئیس ملایان آمل فرمودند که اگر چه با حضرت باب ملاقات نکرده ایم ولی محبت شدیدی به او داریم ( نقل از ص 319 حضرت باب محمد حسینی )دلیل موافقین به حدس و گمان است اما دلیل مخالفین به نکته صریح است نبیل میگوید حضرت بهاء الله این بیان را فرمودند.
موافقین از جهت دیگر به نکته ای اشاره مینمایند که حائز اهمیت است میگویند در امر مبارک وقتی در مورد مسئله ای اتحاد نظر وجود ندارد باید به نصوص مراجعه نمود وآنچه را که با نصوص مبارکه مطابق است آنرا پذیرفت و آنچه که مخالف است از درجه اعتبار ساقط است لذا میگویند حضرت بهاء الله در لوح ورقا که در مائده آسمانی جلد چهار مندرج است میفرمایند " حضرت مبشر یعنی نقطه اولی روح ما سواه الفدا در ایام توجه بماکو برحسب ظاهر به شرف لقا فائز " این بیان مبارک فارغ از هر نوع تعبیر و متشابهات است هیچ نکته ای که در آن تردیدی وجود داشته باشد ندارد حتی تاکید در نام حضرت مبشر شده است که مبادا در آینده کسی بگوید ما مبشر به ظهور مبارک زیاد داشتیم صراحتا میفرمایند نقطه اولی , اشاره صریح بر ملاقات ظاهری دارنند و جای هر گونه تردیدی در نوع ملاقات نگذاشته اند و بعد اینکه هیچ کس شاهد این ملاقات نبوده است و در مواقع مناسب ترین محل ملاقات در موقعی که بطرف ماکو توجه نموده بودند محلی موسوم به خانلق است که ظاهرا نزدیک ترین نقطه به طهران است.
قسمت چهار
ظاهرا این بیان مبارک جای شک و تردیدی را در بحث نگذاشته است و حتی در ادامه این لوح میفرمایند و حضرت قدوس ..... مکرر فائز . در سفر ارض خاء مخصوص ایشان را طلبیدند و اشهرمعدودات در حضور به لقا فائز ( واقعه بدشت )
مخالفین میگویند حضرت عبدالبهاء مبین ایات مکررا در الواح و مکاتیب خویش فرمودند که این ملاقات بصورت ظاهر صورت نگرفته است.
حضرت عبدالبهاء در لوحی به اعزاز جناب شکوهی میفرمایند جمال قدم روحی لاحباء الفدا با حضرت اعلی روحی له الفداء به حسب ظاهر ملاقات نفرمودند.
آواره در کتاب کواکب الدریه جلد یک مرقوم داشتند که بعضی برآنند که حضرت بهاء الله نیز از کسانی بوده اند که در عرض راه با نقطه اولی ملاقات نمودند و نسبت این روایت را به حاجی میرزا جانی دادند ولی چنانکه از تواریخ معتبره و روایات وثیقه فهمیده میشود حضرت بهاء الله با حضرت نقطه اولی قطعیا ملاقات نفرمودند و این روایت .... بکلی بی اساس است ( ص 96 جلد 1 ) حضرت عبد البهاء پس از ملاحظه این بخش از تاریخ کواکب الدریه در حاشیه عبارات منقوله بخط مبارک خویش مرقوم فرمودند " قطعیا ملاقات نفرمودند "
همچنین از بیان حضرت بهاء الله در سوره هیکل چنین مستفاد میشود که حضرت باب در طی حیات مبارک آرزوی ملاقات با حضرت بهاء الله را داشته اند ولکن این ارزو بر حسب ظاهر متحقق نگشته است ( کتاب مبین ص 36 نسخه خطی )
با توجه به موارد فوق که تلاش شده است بدون هیچ اغماضی و چشم پوشی مطالب را بازگو نمایم این بنده حقیر همانند مخالفین این ملاقات میگویم این ملاقات بصورت ظاهر صورت نگرفته است زیرا در امر مبارک چنین است که اگر مواردی این چنینی در مورد مسائل مختلفه وجود داشت و از یک طرف حضرت بهاء الله بیان و لوحی دارنند د راثبات آن و از طرف دیگر حضرت عبدالبهاء بیانی دارنند در جهت عدم اثبات آن , یک فرد بهائی لزوما باید آنچه را که مبین آیات بیان فرموده را بپذیرنند زیرا او مبین آیات است و این سمت و مقامی است که شارع امر مبارک آنرا تعیین فرموده اند
مسئله فوق از اشارات و دستخطهای بیت العدل اعظم است که متاسفانه آدرس دقیق این دست خط را در خاطر ندارم ولی آنرا مطالعه نموده ام ولذا بسیار مشتاقم که اگر از دوستان چنین سند و مدرکی را نشان دارنند بنده را مطلع فرمایند.
اندیشه
کانال تلگرام اندیشه
https://t.me/Andishebahai
Thursday, March 28, 2024
مسرور دخیلی، تیرباران پزشکی که خندههایش معروف بود
مسرور دخیلی، تیرباران پزشکی که خندههایش معروف بود/
باز صدای مرغ و خروس۳ از حیاط خانه آمد. فریده خانم روز ٧مرداد۱۳۶۰ در سن ۵۸ سالگی به همراه هشت بهایی دیگر، تنها به جرم اعتقادش، تیرباران شد. را که باز کرد، دید همسرش یک جوجه مرغ به بغل گرفته و در حال آمدن به سمت ساختمان است. فریده با صدای بلند گفت: «وای! باز به جای ویزیت، مرغ و خروس گرفتی... برو بندازش تو حیاط پشتی! این همه مرغ و خروس را چی کار کنیم؟» دکتر «مسرور دخیلی» با خنده سری تکان داد و به سمت حیاط پشتی رفت.
این پزشک محبوب آذربایجانی که سالها در شهرهای بزرگ و کوچک آذربایجان مشغول خدمت بود، روز ٧مرداد۱۳۶۰ در سن ۵۸ سالگی به همراه هشت بهایی دیگر، تنها به جرم اعتقادش، تیرباران شد.
از مهندسی برق تا طبابت
مسرور در ۱۸آبان١٣٠٢ در شهرستان مراغه در استان آذربایجان در یک خانواده بهایی به دنیا آمد. دوران تحصیلات ابتدایی را در شهر سلماس گذراند، دوران متوسطه را در «دبیرستان تمدن تبریز» ادامه داد و در ۱۸ سالگی دیپلم گرفت؛ او در تمامی این سالها شاگرد ممتاز مدرسه بود.
مسرور دخیلی در ۱۵ سالگی پدرش را که کارمند عالیرتبه پست و تلگراف بود، از دست داد. پس از درگذشت پدر، برای کمک به مخارج منزل در «اداره پست و تلگراف» استخدام شد. بعد از اخذ دیپلم، به خرج اداره پست و تلگراف در «دانشکده بیسیم پهلوی» در تهران مشغول به تحصیل شد و مهندسی برق گرفت.
با مدرک جدید سرپرستی رادیو تازهتاسیس تبریز به او محول شد. مسرور دخیلی همزمان با «دانشگاه بیروت» مکاتبه کرد تا فوقلیسانس بگیرد، اما به دلیل پارهای مشکلات نتوانست در امتحان نهایی که در بيروت برگزار میشد، شرکت کند.
روزی مادرش برای مسرور تعریف کرد که وقتی تو بچه بودی، پدرت آرزو داشت که پزشک شوی، ولی زمانه اینطور اقتضا کرد که به جای دکتر شدن، مهندس بشوی.
این سخن مادر، جرقهای در ذهن مسرور زد و او که عاشق علمآموزی بود در نخستین سال افتتاح «دانشگاه آذرآبادگان تبریز» در سن ۲۵ سالگی شروع به تحصیل در رشته پزشکی کرد.
در سال ۱۳۳۳ دکتر مسرور دخیلی با رتبه ممتاز از «دانشکده پزشکی تبریز» فارغالتحصیل شد و به استخدام «بیمارستان شیر و خورشید تبریز» درآمد.
با بهتر شدن شرایط زندگی، دکتر دخیلی تصمیم به ازدواج گرفت و در سال ۱۳۳۵ با «فریده شیخالاسلامی» ازدواج کرد. حاصل این وصلت، سه فرزند به نامهای «فرح»، «فریبا» و «حسین» بود.
خدمت در میاندوآب و مهاباد
در سال ۱۳۳۶، خانواده دکتر دخیلی به میاندوآب نقل مکان کردند و حدود ۱۰ سال در این شهر ماندند.
دکتر دخیلی پس از ورود به میاندوآب در بهداری استخدام شد و در بیمارستان شهر شروع به کار کرد. طبقه پایین منزل را تبدیل به مطب کرد و بعدازظهرها، پس از کار در بیمارستان در آنجا مشغول به معاینه بیماران شد. در آن زمان، بسیاری از بیمارانش، بضاعت مالی خوبی نداشتند و به ازای پول ویزیت، مرغ و خروس میدادند. دکتر در بالای برخی نسخهها ضربدر میزد تا داروخانه نزدیک منزلش، نسخه بیماران بیبضاعت را بدون اطلاع خودشان، کمتر حساب کند. دکتر دخیلی بعدا باقیمانده مبلغ را به داروخانه میپرداخت.
فرزند او، حسین دخیلی، به «ایرانوایر» میگوید: «بارها شده بود که نیمهشب زائو یا بیماری به منزل آنها آورده میشد و پدر با خوشرویی آنها را میپذیرفت. او با دستیاری مادر، بچه را به دنیا میآورد یا بیمار را معاینه و درمان میکرد.»
او در دوره اقامت در میاندوآب به دلیل شیوع بیماری سل در منطقه، از طرف بهداری برای گذراندن یک دوره تخصصی در زمینه بیماریهای ریوی و گوارشی به تهران اعزام شد.
یکی از ساکنین قدیم شاهیندژ تعریف میکند که دکتر دخیلی هفتهای یکی دو بار از میاندوآب به شهرک کوچکی به نام «شاهین دژ» میرفت و از صبح زود تا غروب بیماران را معاینه و درمان میکرد.
شاهیندژ بخش کوچکی از توابع میاندوآب بود که جمعیت نسبتا زیادی در آن زندگی میکردند. در سالهای دور اگر کسی در آن محل بیمار میشد، بستگان بیمار مجبور بودند برای رسیدن به درمانگاه و دکتر ماشین کرایه کنند. نزدیکترین درمانگاه حدود سه یا چهار ساعت با ماشین با آن محل فاصله داشت. دکتر مسرور به شاهیندژ میرفت تا ساکنان محل مجبور نباشند این مسافت طولانی را تا دکتر طی کنند. به همین دلیل هر بار که دکتر مسرور میرفت، یک صف طولانی در محل اقامت او تشکیل میشد.
یکی از همین روزها که دکتر دخیلی به شاهیندژ رفته بود، چند فرد از طرف یکی از خانهای منطقه به منزلی که او ساکن بود رفتند تا دکتر را برای وضع حمل عروس رئیس عشیره ببرند.
همسر و صاحبخانه او را از رفتن بر حذر داشتند و گفتند ممکن است خطری برایش پیش بیاید. دکتر دخیلی گفت پزشک است و هر جا بیماری احتیاج به او داشته باشد، باید برود؛ با آنها رفت و زایمان به خوبی انجام شد.
روز بعد، دکتر دخیلی به منزل خان دعوت شد. دکتر نپذیرفت و خواست به میاندوآب مراجعه کند که صاحبخانه این بار توصیه کرد به مهمانی خان برود، چون ممکن است حمل بر بیاعتنایی به خان شود و میزبانانش در شاهیندژ دچار دردسر شوند.
دکتر و همسرش راهی منزل خان شدند. بعد از ناهار، خوانچهای را جلوی دکتر گذاشتند که در آن مبلغ قابل ملاحظهای پول، تعدادی فشنگ و یک اسلحه کمری پیچیده شده در پارچه حریر بود.
دکتر دخیلی درخواست کرد نوزاد را بیاورند. پول را به رسم هدیه به نوزاد، در پتوی بچه گذاشت. اسلحه را هم نپذیرفت و به خان گفت: «بهایی اجازه نگهداری اسلحه ندارد و اصلا سلاح به دردش نمیخورد. دوستان خوبی مثل شما، بیش از هر سلاحی، نگاهدارنده و حافظ جان و مال انسان است.»
در سال ۱۳۴۶، دکتر دخیلی به ریاست بخش بیماریهای ریوی در بزرگترین بیمارستان شهر مهاباد منصوب شد.
در مهاباد دکتر دخیلی به دلیل مشغله زیاد در بیمارستان، مطب شخصی نداشت، ولی رفتار صمیمانه و خوشبرخوردی با بیماران همراه با مهارت و دقتش در درمان و تشخیص بیماریها، هر روز به محبوبیت او میافزود. هنوز با گذشت دهها سال از آن زمان، ساکنین قدیمی شهر از دکتر مسرور به نیکی یاد میکنند.
بازگشت به تبریز
کم کم شهرت و محبوبیت روزافزون یک فرد بهایی در یک شهر کوچک کردنشین، توجه «ساواک» را به او جلب کرد. کنترل شدید ساواک موجب شد تا بالاخره دکتر دخیلی و خانوادهاش پس از ۹ سال سکونت در مهاباد، مجبور به ترک این شهر و سکونت در تبریز شوند.
خانواده دخیلی سال ۱۳۵۵ به تبریز بازگشتند. دکتر دخیلی صبحها در یک بیمارستان ریوی در جاده شاهگلی (ایلگلی جدید) کار میکرد و بعضی روزها هم در یک کلینیک نزدیک راهآهن بیماران را معاینه میکرد. عصرها هم در مطب شخصیاش در خیابان شاهپور به درمان بیماران میپرداخت.
دکتر مسرور دخیلی چند ماه بعد از انقلاب در سال ۱۳۵۸ بازنشسته شد. او پس از آن بیشتر وقت خود را در مطب میگذراند. مطب همیشه پر از بیمار بود؛ بیمارانی که از تبریز و شهرهای اطراف جهت مداوا به مطب میآمدند، حتی بسیاری از آنها، بیماران او از مهاباد و میاندوآب بودند.
بازداشت، اعدام و مصادره اموال
در دی ماه ۱۳۵۸، یکی از دوستانش به نام «مسیح فرهنگی» که از بهاییان سرشناس گیلان بود به دست پاسداران در تهران ربوده شد. این پزشک معروف بهایی در تیر ماه سال ۱۳۶۰ به اتهام پیروی از آیین بهایی اعدام شد.
روزی که دکتر مسرور دخیلی این خبر را شنید به همسرش گفت من هم سرنوشتم مانند دکتر فرهنگی خواهد بود و اگر روزی به خانه برنگشتم بدانید من را گرفتهاند.
پس از این اتفاق، دکتر دخیلی برای حفاظت جان خانواده به تهران نقل مکان کرد. اندکی بعد، از تبریز خبر رسید که پاسداران در پی دستگیری دکتر مسرور دخیلی هستند و منزل مسکونی خانواده دخیلی هم در تبریز توقیف شده است. از آن زمان، زندگی مخفی دکتر دخیلی آغاز شد. پزشک باتجربه و ماهر تبریزی که میتوانست صدها بیمار را درمان کند، تنها به دلیل تفاوت باورهای دینیاش با اعتقادات حکومت، مجبور به زندگی پنهانی در تهران شد.
حسین دخیلی تعریف میکند که در پانزدهم تیر ۱۳۶۰ همراه پدر و مادرش با اتومبیل شخصی به قصد ملاقات خواهر بزرگ که در بندر انزلی ساکن بود، عازم این شهر شدند. از ابتدای حرکت، یک پیکان سفید ایشان را تعقیب کرد تا این که به منجیل رسیدند.
در منجیل، پلیس راه ماشین آنها را متوقف کرد، یک پاسدار سوار اتومبیل آنها شد و تا رودبار با آنها رفت. در رودبار، حسین و مادرش را به بندر انزلی فرستادند، با همان ماشین پدر را به رشت بردند و پس از پنج روز، دکتر مسرور دخیلی را با اتومبیل خودش به زندان تبریز منتقل کردند.
دکتر مسرور دخیلی، پس از ۱۸ روز تحمل سلول انفرادی به همراه هشت بهایی دیگر در ۷مرداد۱۳۶۰ تیرباران شد. هیچ گونه اطلاعی از چهگونگی دادگاه بهاییان اعدامشده وجود ندارد. دادگاه غیرعلنی برگزار شد و متهمان از داشتن وکیل محروم بودند. وصیتنامهای به تاریخ ۶ مرداد از طرف مسرور دخیلی به خانوادهاش داده شد که احتمال میرود بعد از جلسه دادگاه و اعلام حکم نوشته شده است. چند روز بعد، «روزنامه کیهان» خبر اعدام ۹ بهایی را به اتهام جاسوسی منتشر کرد؛ اتهامی که هرگز سند و مدرکی برای آن ارائه نشد.
طبق حکم دادگاه انقلاب تبریز، کلیه اموال منقول و غیرمنقول و حسابهای بانکی بهاییان اعدامشده به نفع نظام جمهوری اسلامی مصادره شد.
مسرور دخیلی فردی شوخطبع و بذلهگو بود. او در بین دوستان و همکاران با خنده معروفش شناخته میشد. یکی از دلایل محبوبیت او بین نزدیکان و بیمارانش چهره همیشه خندان او بود که در همه عکسهایش هم مشاهده میشد.