آهنگ بديع
دانلود مجلات آهنگ بديع از سال 1324 لغايت 1356 شمسي
------------------------------------------------------------------------------------------------------------
آهنگ بدیع
آهنگ بدیع | سایت پروژه های بهائی
http://www.bahai-projects.org/taxonomy/t/509
پژوهش نامه
http://www.pazhuheshnameh.org/content/view/184/139/
به ياد وبزرگداشت مجلهٴ آهنگ بديع
شمارۀ ٦ | |
نگارش: تهيّه و تنظيم صالح مولوىنژاد | |
فهرست
* آهنگ بديع چه بود و چه کرد
* آهنگ بديع در يک نگاه * ازٰٰآهنگ بديعٰٰبشنويم * مقالات متسلسل در آهنگ بديع * نقش آهنگ بديع در تربيت روحانى و تزييد معلومات جوانان * شمارههاى مخصوص * آهنگ بديع * منتخبات:
الف: چند خاطره
ب : مقالات منتخب ج: اشعار منتخب
***
آهنگبديعچهبودوچهکرد؟*
انتشار
مجلّهٴ آهنگ بديع (١) در پنجاه و چهارسال پيش(٢) نه تنها در جامعهٴ بهائى
ايران واقعهاى مهمّ محسوب مىشد، بلکه در فرهنگ مطبوعاتى ايران نيز
رويدادى بىنظير بود. چرا که در زمان آغاز و انتشار آهنگ بديع کهٰمخصوص
جوانان بهائىٰٰبود، در ايران براى طبقهٴ جوان، يا نسوان، نشريهٴ مخصوصى
وجود نداشت.
آهنگ
بديع فقط در سال اوّل انتشار، نشريهاى محلی بود و تحت اشراف محفل روحانى
طهران(٣) و از آغاز سال دوم که جنبهٴ ملی يافت. توزيع آن به سراسر ايران
تسرّى يافت و جوانان همهٴ شهرهاى ايران، حتّى قراء و قصبات، هرماه مشتاقانه
در انتظار وصول آن بودند. آثار مبارکه، مقالات و مطالب آن را مى خواندند،
دست به دست مىکردند، و اى بسا که مقالات آن موضوع نطق جوانان در احتفالات
قرار مىگرفت.
آهنگ
بديع يقيناً اوّلين و مهمّترين نشريهٴ فرهنگى بهائى است که بيش از سى سال
در ايران انتشار يافت. قبل از آن، گويا به همت محفل روحانى مشهد، نشريهاى
تحت عنوانٰٰنشريهٴ ارض طاءٰٰتهيّه ومنتشرمىشده، امّا مدرک موثقى براى
اطّلاع از چگونگى آن، سال و مدّت انتشار آن به دست نيامد (جناب اشراق
خاورى در بعضى از آثار خود به اين نشريه اشاره دارند از جمله در شرح حال
حاجعبدالمجيد نيشابورى ملقّب به ابابديع، مندرج در محاضرات جلد دوم صفحهٴ
٦٨٦).
به هنگام
آغاز انتشار آهنگ بديع، در ايران حکومت نظامى برقرار بود و بديهى است در آن
شرايط کار تهيّه و نشر مجلّهٴ آهنگ بديع با دشواريهاى خاصى همراه بود
مخصوصاً تکثير، تجليد و توزيع آن. عدّهاى از جوانان پرشور و خدوم که
کميتهٴ فنى آهنگ بديع را تشکيل مىدادند، با وسائلی ابتدائى از جمله با
ماشين تحريرى فرسوده، تهيهٴ اوراق استنسيل را بر عهده داشتند. محل کار خود
را در منزل جناب رحمتالله مهاجر قرار داده، به کار شبانه تا ديرگاه ادامه
مىدادند و هنگامى که کارها رو براه مىشد، ساعت از نيمهشب گذشته، عبور و
مرور در کوچه و خيابان ممنوع بود، لاجرم در همان محل استراحت مختصرى کرده،
صبح به محل کار و تحصيل خود روانه مىشدند.
مقارن همان اوقات، در جامعهٴ
امر نيز تحولی روى دادهبود. تا آن زمان اعضاء محفل روحانى طهران و محفل
روحانى ملی ايران اکثراً اشخاص واحدى بودند امّا در همان سال آغاز کار آهنگ
بديع، يا اندکى قبل از آن، اعضاء دو محفل از يکديگر جدا شدند و محفل
روحانى طهران را افرادى جديد با افکارى بديع تشکيل مىدادند که با اشتياق
ممدّ نيات لجنهٴ جوانان براى آهنگ بديع بودند.
در
تشکيلات جوانان نيز تحولی پديد آمد، سن جوانى بين ١٥ و ٢٥ سال تعيين شد و
در پى آن جمعى از اعضاء لجنهٴ جوانان که در سنين بالاتر از ٢٥ سال بودند
کنار رفتند و جاى آنها را اعضاى جوانترى گرفتند. اين جوانان تحولی در
تشکيلات خود پديد آوردند، سال نهضت جوانان را اعلام نمودند، کميسيونهاى
پنجنفر يراى تبليغ انتخاب کردند، انجمن سخن را بنياد نهادند و البتّه به
تأسيس و تقويت هيأت تحريريهٴ آهنگ بديع همت گماشتند.
بىترديد
انتشار آهنگ بديع تأثيرى عميق و ماندنى در جامعهٴ بهائيان ايران داشت. اين
تأثير را در چهارجهت مىتوان مورد بررسى قرار داد. اوّل در جهت برانگيختن
ذوق مطالعه در بين عموم بهائيان، مخصوص در بين جوانان مجلّهٴ آهنگ بديع. از
همان آغاز، مطالب هر شمارهاش بر اساس برنامه و نظمى معين تهيّه و تدوين
مىشد و اين نظم در تمام طول انتشار آن رعايت مىگشت. آغاز هر شماره به
آثار مبارکه اختصاص داشت. در اين بخش الواح مبارکه در يک و گاه دو چند صفحه
غالباً به خطّ خوش، و گاه به خطّ اصل درج مىشد. کوشش هميشگى اين بود که
اين آثار مبارکه مختصر امّا داراى مضامين اخلاقى، ادبى و تشويقى باشد.
بخش
مقالات، بدنهٴ اصلی مجلّه را تشکيل مىداد. کوشش هيأت تحريريه بر اين بود
که مقالات متنوع بوده، و موضوعهاى تاريخى، استدلالی، تذکرهٴ احوال و مبادى
روحانى و ادارى را در بر گيرد.
نشر
اشعار شعراى متقدم و معاصر نيز قسمت ديگر هر شماره بود. بالاخره بايد به
بخش پايانى هر شماره که به اخبار ملّى و جهانى اختصاص داشت، اشاره شود.
هر
شمارهٴ آهنگ بديع، با چنين ترکيبى، وقتى به دست مشتاقان مىرسيد، منبع
سرشارى از معارف امرى بود که جوان و غيرجوان با رغبت آن را مطالعه مىکردند
و با توجّه به مشکلات نشر کتاب براى جامعهٴ بهائى ايران و شمار اندک کتاب
که هرسال تهيّه و منتشر مىشد، به روشنى پيداست که آهنگ بديع تأثيرى عظيم
در ايجاد شوق مطالعه در بين دوستداران معارف داشت.
از
جهت ديگر، آهنگ بديع در طىّ سى سال انتشار، معارف امرى را مستقل از آنچه
که در کلاسهاى درس مطالعه و تدريس مىشد، و يا از طريق مطالعهٴ کتابها،
براى گروهى معدود، حاصل مىگشت، تعميم و گسترش بخشيد تنوع مندرجات آهنگ
بديع سبب شد که هرکس به قدر وسع خود و مطابق ذوق خود به معارف بهائى دست
پيدا کند و از اين چشمهٴ گوارا عطش خود را در کسب معارف تسکين بخشد. با
افتتاح بخشى مخصوص نوجوانان، دامنهٴ نشر معارف امرى به وسيلهٴ آهنگ بديع
توسعهٴ بيشتر يافت و خوانندگان و دوستداران بيشترى را به خود جلب نمود.
از
جهت سوم، تأثير آهنگ بديع را بايد در پديدآوردن و پرورش دادن جمع کثيرى،
غالباً از جوانان، در فنون مطبوعاتى ملاحظه نمود. در طىّ سى سال چندصدتن از
جوانان در هيأت تحريريهٴ آهنگ بديع (بعداً لجنهٴ آهنگ بديع) افتخار خدمت
يافتند (٤) به همين تعداد، به امور فنى نشر مجلّه اشتغال داشتند. همهٴ اين
افراد به يقين اکثريت قاطع شان تجربه و دانش مطبوعاتى نداشتند امّا در ضمن
خدمت که با شور و شوق همراه بود، در همهٴ زمينههاى نشر مجلّه تجاربى
پُربار کسب کردند.
جمعى
به مطالعه، نقد و ويراستارى مقالات مىپرداختند و در اين رشته ممارست کسب
مىکردند. ممارستى که بعدها در ميادين خدمات مطبوعاتى امرى مفيد افتاد و
ادامه يافت. عدّهاى در امور فنى و هنرى مجلّه بذل همت نمودند و در
صفحهآرائى، به ذوق فطرى، صاحب نظر شدند کسب همهٴ اين تجارب و ممارستها سبب
غناى جامعهٴ امر در فنّ و دانش مطبوعاتى شد و در ميادين خدمات مشابه در
خارج امر ادامه يافته و مىيابد.
جهت
چهارم، و مهمّتر از همه، تأثير شديد نشر آهنگ بديع در ايجاد و تشجيذ ذوق
تحقيق و نويسندگى و سرودن اشعار بود. نظرى بر دورههاى آهنگ بديع حکايت
مىکند که از همان آغاز کار، در هر شماره، در کنار آثار و مقالات دانشمندان
پرآوازهٴ امر، مانند حضرات فاضل مازندرانى، امينالله مصباح و اشراقخاورى
و امثال ايشان، نوشتههاى جوانان پرشوق و مستعد نيز درج مىشد پيداست که
وقتى نويسندهٴ جوانى مقالهٴ خود را در يک شمارهٴ آهنگ بديع به همراه مقالات
نامداران امر مىديد چه شوق و شورى در دل و جانش پديد مىآمد و به قول يکى
از همان نويسندگان جوان آن روز، و فرزانگان امروز، در ٰٰآسمان شوق و
ذوقٰٰبه پرواز مىآمد. بسيارى از محققان و دانشمندان امر که بعدها به
تأليف کتابهائى پرسود و پرمايه توفيق يافتند، کارهاى اوّليهشان در آهنگ
بديع انتشار يافت و در حقيقت مجلّهٴ آهنگ بديع ميدان تمرين و کسب ممارست در
تحقيق و تأليف بود. پس به جاست که اگر مجلّهٴ آهنگ بديع را نهالستان پرورش
نويسندگان و محققان بدانيم. از سوى ديگر آهنگ بديع وسيلهاى بود که برخى
از تأليفات امرى را قبل از آنکه به صورت کتاب، با تيراژى محدود، منتشر شود
در سطح گستردهترى به طالبان معارف امرى مىرسانيد. فىالمثل قسمتهائى از
کتاب محاضرات جناب اشراقخاورى، بخشهائى از کتاب زندگانى ابوالفضل
گلپايگانى اثر جناب مهرابخانى و تمام کتاب خطابات قلم اعلی تأليف جناب
محمّدعلی فيضى، قبل از چاپ در آهنگ بديع منتشر شده در زمينهٴشعروشاعرى
نيز چنين بود. شعراى نامآورامروز، آثاراوّليّهٴ خودرا در آهنگ بديع
منتشر نمودند و با انتشار هر اثرى، بيش از پيش به سرودن تشويق شدند. در
زمينهٴ داستاننويسى و مصاحبه نيز، گرچه اين دو رشته در ادبيات امرى رشد
بايستهاى نيافتهاست، قدمهاى اوّل در آهنگ بديع برداشته شد. همچنين نبايد
از ياد برد که از طريق مجلّهٴ آهنگ بديع، دريچهاى به عالم شعر نو، که فصل
مهمّى از ادبيات معاصر فارسى را تشکيل مىدهد، گشوده شد. درج بعضى از اشعار
شاعران نوپرداز، مثل صداى پاى آب، اثر سهراب سپهرى، سبب تشويق شاعران جوان
بهائى به طبع آزمائى در اين زمينه شد. اين نوآورى و نوجوئى در آن زمان
مغتنم بود، گرچه به حدّ مطلوب نرسيدهاست. در همين طريق بايد به درج
قسمتهائى از نوشتههاى نويسندهٴ شهير ايران، سيّدمحمّدعلی جمال زاده اشاره
نمود که در پى آن، نويسنده نامهاى تشويقآميز به آهنگ بديع نوشت و ضمن
پيشنهادى براى مجلّه(٥) بىنظرى و بلندنگرى خود را در مسائل و عقايد دينى
ابراز نمود.
سخن
بسيار است و مجال و قدرت حافظه اندک، بايد با يکى از نويسندگان جوان آن
روزگار و محقق و مؤلّف اين زمان همصدا شوم کهٰٰاميداست روزى دوباره
(مجلّهٴ آهنگ بديع) با همان نام دلانگيز منتشر شود.
___________________________________________________
* با تقديم سپاس به جنابان دکتر محمّد افنان، روح الله مهرابخانى و دکتر شاپور راسخ براى پارهاى از اطّلاعات مندرج در اين مقاله.
توضيحات
١
_ براى اطّلاع از وجه تسميهٴ آهنگ بديع، به خاطرهاى از جناب عبدالحميد
اشراق خاورى عليه رضوانالله، در بخش چند خاطره مراجعه فرمائيد. روايت
ديگرى نيز در اين مورد شايع است امّا با توجّه به اين که نوشتهٴ جناب
اشراقخاورى مطلبى است مصوب هيأت تحريريهٴ آهنگ بديع، به وثوق آن بايد
اطمينان داشت.
٢ _
تاريخ انتشار اوّلين شمارهٴ آهنگ بديع شهرالشرف ١٠٣ بديع (٣١ دسامبر ١٩٤٤)
است. با احتساب چهارسال تعطيل اضطرارى (سال پانزدهم، هيجدهم) انتشار آهنگ
بديع ٣٥ سال دوام داشت. آخرين شمارهٴ مسلسل آن ٣٤٨ و مورخ شهرالجمال ١٣٧
بديع (ارديبهشت ١٣٥٩) است.
٣
_ آهنگ بديع فقط يک سال جنبهٴ محلی داشت و از سال دومٰطبق تصميم محفل
مقدّس روحانى ملّى بهائيان ايرانٰٰبه آن جنبهٴ ملّى اعطا شد (شهرالسلطان
١٠٣ بديع). ر. ک. اعلان لجنهٴ جوانان بهائى طهران _ شمارهٴ اوّل سال دوم
آهنگ بديع ص ١١.
٤ _
متأسّفانه نام و نشان اين خادمان گرانقدر، در شرايط فعلی در دسترس نيست.
آنچه که نويسندگان مقالات از اسامى اعضاء هيأت تحريريه به دست دادهاند،
سندى جز حافظهٴ نويسندگان مقالات ندارد و از اين رو احتمال نقص و کاهش در
آن محتوم است. بجاست که از عزيزانى که در آهنگ بديع به هر نحوى خدمت کرده،
امّا نام عزيزشان به قلم نيامده عذر بخواهيم. نام همهٴ خادمان در لوح محفوظ
حقّ و جريدهٴ ايّام ثبت است.
٥
_ از جمله پيشنهاد ايشان اين بود که عنوان آهنگ بديع، که در آن زمان به
خطّ تزيينى هندسى نوشته مىشد به خطّ زيباى نستعليق نوشته شود که شد.
***
آهنگ بديع در يک نگاه:
بيش
از نيم قرن پيش (١٠٢ ب، ١٣٢٤ ش، ١٩٤٤ م) انتشار مجلهٴ آهنگ بديع آغاز شد و
بعد از سى و پنجسال، آهنگ دلنواز و روحپرور آن بر اثر غوغاى معاندان
ديگر به گوش نرسيد. اين مجلّهٴ فرهنگى و روحانى، در پايان دههٴ اوّل اجراى
خود نيز، در ميان همهمهٴ کوردلان چندسالی از نوا و نغمه باز ايستادهبود
(از نيمهٴ سال دهم تا پايان سال چهاردهم) امّا باز طنين روحبخشندهاش اوج
گرفت، و باز هم خواهد گرفت.
در
طىّ سى و پنج سال، مجلهٴ آهنگ بديع به تقريب در ٣٥٠ شماره، ١٠٣٠٠ صفحه با
بيش از ٤٠٠٠ الواح مبارکه (غالباً منتشر نشده) مقاله و مطلب به دست پيروان
امر بديع، بنيانگزاران نظم نوين روحانى، مبنى بر عشق و ايثار و مدارا رسيد.
از
سال ٢١ انتشار، آهنگ بديع اقدام به نشر قسمتى مخصوص نوجوانان و جوانان
کرد. در هر شماره، هشت صفحه با کاغذ رنگى، شامل مطالبى مناسب اين طبقه از
خوانندگان نموده در طىّ ١٥ سال که اين بخش ادامه يافت، در ضمن مطالب
گوناگونى، آثارى از نويسندگان و شاعران غيربهائى، به مقتضاى نياز نيز در
اين بخش منتشر شد که از جمله، نقل بعضى آثار منتشرشدهٴ مرحوم سيّدمحمّدعلی
جمال زاده و مرحوم سهراب سپهرى بود. آهنگ بديع در طىّ سى و پنج سال حيات
خود، عاملی بود مؤثّر در ارتباط بين ياران الهى در هرجا که ساکن بودند در
شهرها، در دهات، در ممالک دور و نزديک. در زمان انتشار آهنگ بديع، بسيارى
از دهات دورافتادهٴ ايران، حتّى از ديدن روزنامه و مجله محروم بودند، امّا
بهائيان همين دهات مجلّهٴ آهنگ بديع را دريافت مىکردند، با اشتياق
مىخواندند، مطالب آنان را در محافل خود نقل و بحث مىکردند. تأثير ديگر
آهنگ بديع، ايجاد و تقويت ذوق مطالعه و تحقيق در بين خوانندگان، مخصوصاً در
طبقهٴ جوان بود. نگاهى به کثرت و تنوع مقالات منتشرشده و نويسندگان و
تهيهکنندگان آن، حکايت از اين دارد که آهنگ بديع در ترغيب علماء نامدار،
محقّقان پرسابقه در معارف امرى، شاعران پرآوازه و پرمايه، سرايندگان جوان و
نوخاسته، تأثيرى انکارناپذير داشته، ممدّ نشر معارف و گسترش فرهنگ ايران و
جامعهٴ امر الهى بوده است.
پژوهشنامه،
براى گراميداشت آهنگ بديع، و ارجنهادن به نويسندگان، محقّقان، شاعران و
خدمتگزاران اين نشريهٴ فرهنگى، اين شماره را به آهنگ بديع اختصاص دادهاست.
*
________________________________________________
پژوهشنامه
از همکارى و مساعدت جناب دکتر محمّد افنان، سرکار خانم دکتر مهرى افنان،
جناب حسن علائى و ديگر عزيزانى چون جناب صالح مولوىنژاد که در تهيّهٴ
مطالب اين شماره ما را يارىکردهاند صميمانه سپاسگزار است.
***
از ٰٰآهنگ بديعٰٰ بشنويم
دکتر مهرى افنان
مرورى به ده سال اوّل انتشار آهنگ بديع
آهنگ
بديعٰٰاوّلين نشريّهٴ مصوّر بهائى است که توسط لجنهٴ جوانان بهائى
طهران و تحت توجّهات محفل مقدّس روحانى بهائيان آن سامان در ايران طبع شد.
مجلّهاى است که صفحات آن نمودارى از عشق و شور جوانى، ايمان و فداکارى،
ميل بترقّى و تعالی و کسب کمالات انسانى است.
هرکس
از پير و جوان خاطراتى از آن بر صفحهٴ دل و جانش دارد چه آنانکه در
تهيّهاش رأساً و مستقيماً زحمت کشيدهاند، چه نفوسى که از خارج همکارى
کردهاند، چه آنان که کمکهاى مالی کردهاند و بالاخره آنها که خوانندگان
صميمى اين مجلّه بودهاند.
چه
بجااست که صفحات آنرا در ده سال اوّليّهٴ انتشارش با هم ورق زنيم و با
مختصرى از تاريخچهٴ انتشار مطالب جالب، مقالات آموزنده و پرمغز، اشعار زيبا
و يا نويسندگان باذوق علاقهمند و پرکار آن آشنا شويم باشد که شرط وفا را
بجا آوردهباشيم تا جوانان ما بدانند که امر بهائى صفت وفا را مىستايد و
از خدمتگزارانش که بىريا و بدون توقع پاداش، جان و مال و وقت و هنر خود را
فدايش مىکنند به نيکى ياد مىکند. قدرشان را مىداند و زحماتشان را اجر
مىنهد و وقع مىگذارد.
اوّلين
شمارهٴ مجلّهٴ آهنگ بديع در اوّل شهرالشّرف ١٠٢ بديع مطابق ٣١ دسامبر ١٩٤٤
ميلادى مطابق دىماه ١٣٢٤ شمسى منتشر شد. در سال اوّل، اين مجلّه جنبهٴ
کلّى داشت يعنى نشريهٴ جوانان بهائى طهران بود. هريک ماه بهائى در حدود ٢٠
صفحه منتشر مىشد، تکشمارهٴ آن ١٠ ريال و ١٩ شمارهٴ آن براى يکسال به مبلغ
١٧٠ ريال بفروش مىرسيد. چاپ مجلّه بوسيلهٴ استنسيل و صحافى آن با دست و
توزيع آن بوسيلهٴ افراد داوطلب فداکار انجام مىشد.
ٰهدف
غائى از انتشار اين نشريه ذکر نکات دقيقهٴ اخلاقى و تنظيم مطالب متنوّعهٴ
علمى و تاريخى و اجتماعى و درج مسائل مربوط به نظم ادارى و نظريات وعمليّات
لجنهٴ جوانان بهائى طهران و کميسيونهاى تابعهٴ آن و تشويق جوانان باذوق و
دانشمند بهائى بنگاشتن مقالات سودمند و ايجاد حسّ مطالعه و ابتکار و تشويق
بآموختن معلومات امرى و علمى و بيان چگونگى حيات بهائى بود.
سال
اوّل: مندرجات اوّلين شماره شامل لوح، سرمقاله، ادبيّات، شنيدنيها،
مشهودات ما (گزارش مصوّر) راپورت لجنهٴ جوانان و چندمقاله مىباشد.
سلسله
مقالات دنبالهدار مانند مقالهٴ (تعالت هذهالقوّة القدسيّة الدّافعة) از
مهندس عبّاس شهيدزاده و نهنگ آتشى از جناب عبدالحميد اشراقخاورى از همين
شماره آغاز مىشود.
خبر
افتتاح مجمع جوانان بهائى طهران در تاريخ ٧/٥/١٣٢٤ و نيز راپورت لجنهٴ
جوانان و تشکيلات آن و اسامى احتفالات و کمسيونهاى تابعهٴ لجنه در
شمارههاى اوّليّهٴ اين سال درج شدهاست.
خبر تشکيل اوّلين جلسهٴ انجمن ادبى جوانان بهائى طهران در شمارهٴ دوم سال اوّل باطّلاع همگان رسيدهاست.
از
شمارهٴ دوم قسمتى تحت عنوان براى کودکانٰٰو ٰٰآهنگ بديع و
خوانندگانٰٰو مسابقهٴ شيرينترين خاطرهٴ تبليغى شما چيست؟ اضافه گرديده و
بالاخره جدول کلمات متقاطع در شمارهٴ ٤ بآن منضمّ گشتهاست.
بطورىکه
ملاحظه مىشود قسمتهاى جديد و بديع که نتيجهٴ ذهنهاى مبتکر هيأت
تحريريّه و همکاران آنان است مرتّباً به محتويات مجلّه افزوده مىگردد. از
نظر شکل ظاهرى و استنسيل هم پيشرفت بسيار حاصل شدهاست.
از
شمارهٴ پنجم شروع بدرج تقويم آهنگ بديعٰٰمىگردد و در شمارهٴ ٦ قسمتى
بنامٰسؤال و جوابٰٰجهت ازدياد معلومات خوانندگان و حلّ مسائل علمى،
فلسفى، تاريخى، ادبى و استدلالی آغاز مىشود. بهمّت هيأت تحريريهٴ آهنگ
بديع روز ششم فروردينماه سال ١٣٢٥ اوّلين جلسهٴ نمايش آهنگ بديعٰٰدر
سالن احتفالات حظيرةالقدس منعقد مىگردد. هدف آن جلب توجّه حضّار بمقام
نشريّات و مجلاّت امرى و لزوم کمک و استقبال احبّاى الهى بودهاست. برنامهٴ
ارکستر و موسيقى و پس از آن نمايشنامهٴ راديوئى جانبازان زنجانٰٰبسيار
مورد توجّه قرار مىگيرد و نمونهاى از ابتکارات جالب اين مجلّه و اقدامات
جنبى آنست.
کتابخانهٴ امرى محلّى طهران در روز ازّل شهرالمشيهٴ ١٠٣ بديع مطابق ١٧ شهريور ١٣٢٠ تأسيس و خبر آن در مجلّه درج گشتهاست.
يکسال
پس از تأسيس اين مجلّه، مقارن انتشار شمارهٴ ١٥، آهنگ بديع به مجلّهاى
ملّى براى استفادهٴ عموم جوانان بهائى ايران تبديل گرديد و تحت اشراف محفل
ملّى قرار گرفت ولی کماکان زير نظر محفل مقدّس روحانى طهران و توسّط هيأت
تحريريهٴ مجله اداره مىگرديد و مقالات آن حسبالامر مطاع مبارک حضرت ولی
مقدّس امرالله بتصويب لجنهٴ ملی نشريات امرى مىرسيد.
تعداد
شمارههاى مجله در سال اوّل ١٩ عدد و رويهمرفته ٤١٦ صفحه مىباشد ١٤٥
لوحهٴ مقاله و شعر و ٨٦ عدد عکس در پشت و روى جلد و متن آن بچاپ رسيدهاست
(١).
سال دوم: در
اينسال که فىالحقيقه آهنگ بديع جنبهٴ ملّى پيدا کردهاست تغييرات محسوسى
در آن بچشم مىخورد. در اوّل هر مجلّه پس از فهرست مندرجات يک صفحه تمام
بدرج يکى از الواح و يا توقيعات مبارکه اختصاص دادهشدهاست.
قسمتى
تحت عنوانٰٰاخبارٰٰمربوط به احتفالات و تشکيلات و لجنات و مجمع
جوانان در ايران و نيز اخبار خارج ايران آغاز شدهاست. خلاصه اقدامات و
مجهودات لجنهٴ جوانان بهائى طهران هرسهماه يکبار درج مىگرديدهاست
فىالحقيقه آهنگ بديع منعکسکنندهٴ اقدامات و خدمات امريهٴ جوانان بطور اخص
و عموم ياران الهى بطور اعم ّبودهاست. براى نمونه خبر تشکيل دو جلسهٴ
تحرّى حقيقت در طهران يکى با حضور ٥٠ نفر مبتدى و ٥٠ نفر بهائى و ديگرى ٤٠
نفر مبتدى و ٤٥ نفر بهائى را مىتوان نام برد و همچنين جشن پنجاهمين سال
تأسيس محفل مقدّس روحانى بهائيان طهران در سال ١٠٤ بديع از اخبار جالب
توجّه آنست.
گزارش
اوّلين جلسهٴ انجمن شور اماءالرّحمن که در فروردين سال ١٣٢٦ توسّط لجنهٴ
ملّى ترقّى نسوان تشکيل شد ونيز گزارش اوّلين جلسهٴ دوکلاس تابستانه که در
روز ٢٠ تيرماه ١٣٢٦ (١٠٤ بديع) در حظيرةالقدس ملّى با بيانات جنابان علوى،
فروتن (ايادى امرالله)، عزيزالله سليمانى، هوشمند فتحاعظم، علی نخجوانى،
ابوالقاسم فيضى (ايادى امرالله)، عزّاوى، شاپور راسخ(دکتر)، سروان شاهقلی و
سرهنگ دکتربرافروخته براى در حدود ١٠٠ نفر از جوانان (صبح و عصر
رويهمرفته) معارف امر را تدريس کردهاند.
خبر
تشکيل کنگرهٴ جهانى اسپرانتيستها يعنى اوّلين جلسهٴ کنگره پس از جنگ جهانى
دوم در برن سوئيس که از ٢٦ ژوئيه تا دوم اوت تشکيل گشته در شمارهٴ ١٨ سال
دوم درج شدهاست. اين خبر و اخبار مشابه بخوبى ارتباط مستمرّ هيأت تحريريّه
را با ياران خارج از ايران و اخبار و وقوعات جاريه نشان مى دهد. ترجمههاى
مختلفه از مقالات مفيدهٴ خارجى نيز در اين سال زينتبخش آهنگ بديع
گرديدهاست.
در سال دوم آهنگ بديع ١٩ شمارهٴ منتشرشده رويهمرفته ٣٨٨ صفحه شامل ١٨٩ لوح و مقاله و شعر و ٦٩ عدد عکس مىباشد.
سال
سوم: يکى از ابتکارات بسيار جالب مجلّه انتشار سلسله مقالات تحت
عنوانٰتقويم آهنگ بديعٰٰاست منظور از اين قسمت جمعآورى و تأليف وقايع
مهمّهٴ تاريخى بترتيب وقوع آن در فاصلهٴ هر نوزده روز از ايّام سال
مىباشد و اوّلين نمونهٴ آن تحت عنوان نوروزهاى تاريخى در شمارهٴ اوّل سال
سوم درج شدهاست که بسيار جالب و آموزنده است و از آن پس مرتّباً بدرج
وقايع تاريخى تحت عناوين ماههاى بهائى، شهرالبهاء... شهرالعظمه، اقدام
مىشود و شمارهٴ ١٩ با وقايع تاريخى دو ماه شهرالملک، شهرالعلا خاتمه
مىيابد و تازه در اين شماره است که هويّت نويسندهٴ توانا و پرپشتکار آن که
بر سبيل اعتذار مطالبى مرقوم داشتهاند برملا مىشود:
خوانندگان
عزيز، تقويم آهنگ بديع با اين شماره بآخر مىرسد. اگر فراموش نفرموده
باشيد در آغاز کار که نمونهٴ اين تقويم در صفحات مجلّه مندرج گرديد از
خوانندگان باوفاى آهنگ بديع تقاضا شد که جمعاً در تهيّهٴ مطالب آن موظفين
ادارهٴ مجلّه را کمک فرمايند امّا مع الاسف اجراى اين امر که فىالحقيقه
باستظهار جمع کثير خوانندگان مجلّه شروع گرديد بر عهدهٴ فرد ضعيفى نهاده شد
و بديهى است کارى که بعهدهٴ يک نفس باشد خالی از نقص نخواهد بودٰٰ. و
در ذيل اين مطلب امضاى جناب هوشمند فتحاعظم ديدهمىشود.
مشابه
اين فروتنى را در فرد فرد اعضاء هيأت تحريريّه مىتوان ملاحظه کرد. چه
بسيار از شمارههاى مجلّه که اکثر مقالاتش صرفاً توسّط اعضاء هيأت تحريريّه
برشتهٴ تحرير درآمدهاست بسيارى از سرمقاله ها که بدون نام و فقط باسم
هيأت تحريريّه است و بالاتر از آن نام اعضاء هيأت و يا اعضاء لجنهٴ جوانان
طهران و هيأت ادارى و همکارانش جز در يک يا دو مورد در تمام اين مدّت ده
سال بچشم نمىخورد. هدفشان خدمت و پاداش زحمات شبانهروزيشان، احساس رضايت
خاطر هيکل مبارک حضرت ولىّمقدّس امرالله و نيز جوانان و دوستان و
خوانندگان مجلّه است وبس.
در سال سوم مقالاتى تحت عنوان مهاجرت و مهاجرين بمناسبت تصادف با احيان نقشهٴ ٤٥ ماههٴ مهاجرت مرتباً درج گشته است.
تشکيل
انجمن شور اماءالّرحمن و نقشهٴ ٤ سالهٴ ترقّى نسوان در سال ١٠٥ بديع از
اخبار مهمّ و جالب سال سوم آهنگ بديع است. اخبار امرى جوانان مصر و
فعّاليتشان در دانشگاهها و غيره مرتباً در اين سال درج شدهاست.
انتشار نشريهٴ لجنهٴ ملّى ترقّى نسوان در سال ١٠٥ بديع در شمارههاى ١٢ و ١٣ سال سوم باطّلاع احبّاى الهى رسيدهاست.
و
بالاخره خبر وصول ستونهاى مقام اعلی بارض اقدس که در تلگرام حضرت
ولىّمقدّس امرالله مورخ دهم دسامبر ١٩٤٨ بافتخار محفل مقدّس ملّى ايران
مخابره شده در ضمن مقالهاى کامل و جامع بقلم جناب مهندسجهانگير هدايتى
درج شده و مژدهٴ شروع قريبالوقوع ساختمان ايوان حول مرقد مقدّس را در بر
دارد. فىالحقيقه شمارهٴ ١٧ در سال سوم را مىتوانٰٰشمارهٴ مخصوص مقام
اعلیٰٰدانست. تعداد شمارههاى مجلّه در سال سوم ١٩ عدد و رويهمرفته ٤٦٤
صفحه مىباشد. ٢١٢ عدد الواح و اشعار و مقالات و ٨٥ عدد عکس در آن بچاپ
رسيدهاست.
سال
چهارم: معرفى کتاب که در سال دوم آغاز شده ولی مرتباً دنبال نشدهبود از
سال چهارم با نظم و ترتيب خاصّى ادامه مىيابد و بر ارزش مجلّه مىافزايد.
عکسها و طرحهاى پشت جلد جالبى بچشم مىخورد. فى المثل طرح علامت سازمان
ملل متّحد است که از بين يکصدهزار طرح شرکت کننده در مسابقه توسّط سازمان
ملل انتخاب شدهاست و شامل پرچمهاى تمام ملل عضو سازمان بوده که آنها را
ببرگهاى يک نهال تازه مطابق بيان مبارک حضرت بهاءالله که مىفرمايند:
ٰٰ"همه بار يکداريد و برگ يک شاخسارٰ" تشبيه نموده است.
اعلان
انتشارٰنشريهٴ ارض خا،ٰهرماه شمسى يکبار و نيز انتشار سالنامهٴ ملّى
جوانان بهائى ايرانٰٰاز مطالب درخور توجّه سال چهارم است.
مطلبى
که تحت عنوان معرفى يک کتابٰٰدر مورد اين نشريهٴ جديد (سالنامه) در
شمارهٴ ١٢ سال چهارم آمدهاست شايان توجّه است: دو منظور اصلی و هدف اساسى
آن بيان نحوهٴ اقدامات و فعّاليّتهاى جوانان بهائى ايران و معرّفى
مشروعات و تأسيسات عديدهٴ ايشان است و ضمناً ترقّى سطح معلومات جوانان را
نيز در مرحلهٴ ثانى مى توان هدف ديگرى براى اين مشروع جديد دانست...ٰٰ
سال
چهارم از نظر تعداد مقالات و مطالب يکى از غنىترين سالهاى ده سال اوّل
انتشار اين مجلّه است. در اين سال نيز ١٩ شمارهٴ مجلّه بطبع رسيدهاست که
رويهمرفته ٤٢٦ صفحه و شامل ٢٠٣ لوح و مقاله و شعر و ٦٣ عدد عکس مىباشد.
سال
پنجم: انتشار آهنگ بديع مصادف با ختم نقشهٴ ٤٥ ماههٴ احبّاء ايران است
وترجمهٴ تلکراف مبارک موّرخ ٢٨ اپريل سنهٴ ١٩٥٠ در جواب عريضهٴ تلگرافى
هفدهمين انجمن شور روحانى ملّى بهائيان ايران در آغاز شمارهٴ اوّل اين سال
درج شدهاست.
در
قسمت ٰٰآهنگ بديع و خوانندگانٰٰهميشه توضيحات مفيده در مورد نويسندگان
مقالات و سرايندگان اشعار و خصوصاً گاهگاه قطعاتى از اشعار و مقالاتى که
بعلل مختلفه امکان چاپ کامل آنها نبودهاست بچشم مىخورد و از خدمات افراد
تقدير مىشود فىالمثل در شمارهٴ چهارم سال پنجم از زحمات متواليه ومساعى
جميلهٴ امةالله محبوبهخانم پارساخو که در تايپ اوراق آهنگ بديع کمال
دقّت و مراقبت و حسن سليقه را معمول داشته و مىدارند تقدير بعمل آمدهاست.
در
اين سال مجلّهٴ آهنگ بديع جوانان را تشويق به ارسال سؤالات خود نمودهاست و
از دانشمندان امر تقاضا مىنموده که جواب آنان را مرقوم دارند.
مقالهٴٰٰ"بل هو قرآن مجيد فى لوح محفوظٰ"ٰاز جناب فاضل مازندرانى از
اين جمله است.
قسمت عمدهٴ مقالات سال پنجم را مطالب تاريخى تشکيل مىدهد.
سال پنجم آهنگ بديع شامل ١٩ شماره مرکب از ٤٢٦ صفحه و ١٧٩ لوح و مقاله و شعر و ٦٠ عکس مىباشد.
سال
ششم: در اين سال ترجمههاى بسيار مفيدى مانند ترجمهٴ ٰٰنامه از حرم
مبارکٰٰو يا سلسله مقالاتآلام متزايدهٴ يک محفل روحانى، نمايشنامه بقلم
حرم مبارک ترجمهٴ آقاى هوشمند فتحاعظم بچشم مىخورد ولی مقالات تاريخى
نسبتاً کمتر است.
تعداد مجلاّت آهنگ بديع ١٩ شماره، صفحات آن ٣٤٦، تعداد الواح و مقالات و اشعار ١٤١ و تعداد عکسها ٤٦ مىباشد.
سال
هفتم: در شمارهٴ چهارم سال هفتم مقارن با شهرالّرحمهٴ ١٠٩ بديع نظر
باهميّت و عظمت جشنهاى صدسالهٴ سنهٴ تسع مقالهاى تحت عنوان ٰٰکنفرانسهاى
چهارگانهٰٰدرج شدهاست تاريخ انعقاد کنفرانسها و ترجمهٴ تلگرافهاى
مبارک حضرت ولىّمقدّس امرالله در مورد اين کنفرانسها بيان گرديدهاست.
اسامى اوّلين گروه منتخبهٴ ايادى امرالله که در تلگراف منيع موّرخ ٢٤
دسامبر سنهٴ ١٩٥١ مذکور است، در ضمن اين مقاله درج گشتهاست.
ابتداى اين جشنهاى روحانى اکتبر سال ١٩٥٢ يعنى مهرماه ١٣٣١ بوده و تا اکتبر سال ١٩٥٣ يعنى مهرماه ١٣٣٢ شمسى ادامه داشتهاست.
١٢ نفر از حضرات ايادى امرالله بالنّيابه از هيکل مبارک حضرت ولىّ امرالله در اين مؤتمرها شرکت نمودهاند.
آقاى
عنايتالله صادقيان که در سالهاى قبل هم با تهيّهٴ قسمتهائى مانند معرفى
کتاب، آهنگ بديع را يارى مىنمودند در سال هفتم بدرج مرتب مصاحبههاى جالب
فىالجمله مصاحبه با نمايندگان هفتمين انجمن شور ملی جوانان، مصاحبه با
ايادى امرالله جناب ذکرالله خادم و مصاحبه با دو مهاجر جوان و ... غيره
اقدام نمودهاند که تنوع بيشترى بمجلّه بخشيدهاست.
رويهمرفته
درج مقالات تاريخى، ترجمهٴ احوال، ترجمههاى متنوع و معرفى کتب و
مصاحبههاى مختلفه از اقدامات جالب در طى سال هفتم بودهاست.
تعداد
صفحات مجلّه در اين سال فقط ١٨٢ و مجلّدات آن محدود به ٩ جلد بودهاست و
٨٦ لوح و مقاله و شعر و ٣٩ عکس را رويهمرفته شامل بودهاست.
سال
هشتم: هشتمين سال انتشار آهنگ بديع مقارن با آغاز جهاد جهانى روحانى است
(١١٠ بديع) و بداشتن ٥ شمارهٴ مخصوص مخصّص و ممتاز است. چهار شمارهٴ آن
اختصاص بکنفرانسهاى چهارگانهٴ بينالقارات کامپالا، آفريقا(شمارهٴ دوم و
سوم) ويلمت، ممالک متّحدهٴ آمريکا(شمارههاى ٧ و ٨) استکهلم،
سوئد(شمارههاى ٩ و ١٠) و نيودهلی، هندوستان (شمارههاى ١٢ و ١٣) دارد و يک
شمارهٴ مخصوص بمناسبت اختتام بناى مقام مقدّس اعلیٰٰ (شمارههاى ١٧ و
١٨) تهيّه شدهاست. تلگرافهاى مبارک، شرح کنفرانسها، عکسهاى ديدنى، وقايع
برجستهٴ تاريخى مربوط بهقارههاى مربوطه، اشعار شعراى بهائى باين مناسبت،
مقالات متعدده از شرکتکنندگان در اين کنفرانسها و بيان احساسات روحانى
آنان، اين شمارهها را بسيار خواندنى نموده و بصورت منبعى از اطّلاعات
تاريخى در مورد اين وقايع مهمّهٴ امرالله درآوردهاست. شمارهٴ مخصوص مقام
اعلی نيز چنانکه اشاره رفت بسيار قابل توجّه است. صدر آن بلوح مبارک کرمل
مزيّن شده و مقالات متعدّدهٴ تاريخى و فنّى بسيار جالب، اشعار امرى و
عکسهاى متعدّد از زواياى مختلفهٴ مقام اعلی و بناى تکميلشدهٴ آن زينتبخش
صفحات اين شماره است. همچنين عکسهاى نفوس مبارکهاى که ابواب مقام اعلی
بنام آنان تسميه شده بر جلوه و جلاى اين شماره افزودهاست.
در
خبر مربوط به جلسهٴ افتتاحيهٴ سال تشکيلاتى ١١٠ _ ١٠٩ بديع نمايندهٴ هيأت
تحريريهٴ آهنگ بديع باطّلاع احبّاى الهى رسانيدهاند که آهنگ بديع مفتخر
است که در سال گذشته بکسب رضاى مولاى توانا که بوسيلهٴ جناب دکتر حکيم
ابلاغ شده موفّق گشته و فىالحقيقه پاداش زحمات تمام نفوسى که در راه
انتشار اين مجلّه تلاش نمودهاند دادهشدهاست.
در
شمارهٴ هشتم عکس اعضاء هيأت تحريريه و هيأت ادارى مجلّه براى اوّلين بار
چاپ شده ولی اسامى آنان مذکور نگشتهاست و نکتهٴ قابل توجّه اينست که اکثر
مقالات اين سال توسّط اعضاء هيأت تحريريّه تهيّه شده و اين بار سنگين و
مسؤوليت عظيم را بخوبى متحمّل شدهاند و هرچند از همکارى ساير نويسندگان
نيز برخوردار بودهاند ولی اين کمک در حدّ نهائى خود نبودهاست.
سال
هشتم نيز موفّق بطبع ١٩ شمارهٴ مجلّه گشتهاست٠ تعداد صفحات مجموعاً ٣٩٦،
تعداد الواح و مقالات و اشعار ١٧٨ و تعداد عکسها ١٣٣ عدد مىباشد.
سال
نهم: سال ١١١ بديع در حيات جامعهٴ نسوان بهائى ايران يکى از مهمّترين
سالها محسوب مىگردد زيرا آنان به مهمّترين حقّ تشکيلاتى و ادارى خود نائل
گرديدند. اين مسأله با درج قسمتى از توقيع منيع مبارک نوروز ١١١ در شمارهٴ
سوم سال نهم در طىّ مقالهاى با عنوانٰٰشجيعتر، جسورتر، منقطعترٰ، بقلم
جناب ع. صادقيان چنين آمدهاست:
"مولاى
توانا در توقيع منيع مزبور در اين باره چنين مىفرمايد...بشارت کبرى که
در خاتمهٴ اين اوراق اين عبد آستان بياران و ستمديدگان ايران و بالاخصّ
جمهور اماءالرّحمن در آن سامان که در خدمات امريّه ليلاً و نهاراً ساعى و
جاهدند مىدهد آنکه در اين عيد رضوان که مسکالختام سنهٴ اولاى جهاد کبير
اکبر است و افتتاح نخستين سنهٴ عقد ثانى دومين قرن بهائى است و در سنوات
آتيه جمهور مؤمنات از سنّ بيست ويک ببالا کاملاً حقّ مشارکت با رجال را در
عضويّت محافل روحانيّهٴ محلّى و ملّى خواهند داشت...".
عريضهٴ تلگرافى لجنهٴ ملّى ترقّى نسوان در قبال اين اظهار عنايت بشرح ذيل مخابره گرديد:
ٰٰلجنهٴ
ملی ترقّى نسوان بنيابت از اماءالرّحمن کشور مقدّس ايران مراتب شکرانهٴ
خالصانهٴ خود را از شمول الطاف و عنايات لانهايهٴ آن مولاى شفوق و حنون و
تصويب حقّ مشارکت نسوان بهائى با رجال در محافل محلّى و ملّى بخاکپاى مبارک
تقديم و عاجزانه رجا دارد قدرت و لياقت انجام وظائف خطيرهاىکه در دورهٴ
نقشهٴ دهساله بعهده دارند بطريقى که مرضى رضاى مبارک باشد عنايت فرمايند.
منشى بهيهٴ نادرىٰٰ.
و
جواب صادره از ساحت مولاى مهربان بدين مضمون واصل گشت: ٰٰ"براى موفقّيت
اماءالّرحمن ايران در ايفاى وظائف خطيره اى که در پيش است دعا مىکنم."
امضاء مبارک شوقىٰٰ.
سال نهم داراى ١٢ شمارهٴ ٢٨٨ صفحه لوح و مقاله و شعر و ٤٨ عکس مىباشد.
سال
دهم: در شمارهٴ اوّل سال دهم ١١٢ بديع که در حقيقت شمارهاى مخصوص است و
آهنگ بديع آغاز دهمين سال خود را جشن گرفت مقالهاى جامع و کامل تحت عنوان
معرّفى کتابٰٰدرج شده که نويسندهٴ آن آقاى عنايتالله صادقيان (ع.
صادقيان) بمعرّفى مجلدات نُهگانهٴ (٩ ساله) آهنگ بديع پرداخته و بشرح
عناوين مقالات و اسامى نويسندگان آنها و اسامى شعرا و مترجمين و ساير مطالب
مندرجه پرداختهاند که بسيار مورد استفاده است و نگارنده در مورد نوشتن
اين مقاله بکرّات بآن مراجعه نمودهام.
شمارههاى
دوم و سوم سال دهم به ٰٰشمارهٴ مخصوص نسوانٰٰاختصاص يافته و پشت جلد
آن نيز مزيّن بعکس اعضاء محفل مقدّس روحانى بهائيان طهران در سنهٴ ١١١ بديع
مىباشد و مسألهٴ شايان توجّه عضويت دو خانم محترمه سرکار خانم روحانگيز
فتحاعظم و سرکار خانم بهيّهٴ نادرى در اين محفل مقدّس است که متعاقب صدور
اجازهٴ عضويّت اماءالرّحمن در محافل روحانيّه باين افتخار نائل شدهاند.
شرح حال اين دو امهٴ موقنهٴ فعّاله در همين شمارهٴ مخصوص تحت عنوانٰٰ"براى اوّلين بار"ٰٰدرج شدهاست.
پيام حضرت حرم امةالبهاء ايادى امرالله روحيّهخانم بانگليسى و ترجمهٴ آن خطاب بنسوان بهائى ايران زينتبخش اين شماره است.
مقالات
ٰٰ"سد منيع مرتفع شد"ٰٰاز جناب احمد يزدانىٰٰ"بال دوم"ٰٰاز
جناب مظفّر يوسفيان، شعر جناب مصباح بهمين مناسبت و مقال ترقّى
نسوانٰٰاز جناب حشمتالله وحدت و از حضيض ذلّت تا اوج عزّتٰٰاز خانم
باهرهٴ ژوبين، شرح حال ايادى امرالله از جامعهٴ ٰٰنسوانٰٰو
بالاخرهٰمفاخر رجال غربٰٰاز خانم باهرهٴ ژوبين قسمتى از محتويات جالب
اين شمارهٴ مخصوص را تشکيل مىدهد. اين شماره به منتخباتى از آثار مبارکهٴ
حضرت عبدالبهاء راجع به اماءالرّحمن مزيّن گرديدهاست.
اين
شماره بظاهر آخرين شمارهاى است که در سال دهم ١١٢ بديع بطبع رسيدهاست و
متأسّفانه در اوائل همان سال انتشار آهنگ بديع مانند ساير مشروعات و
مؤسّسات امريهٴ ايران در محاق تعوق و تعطيل افتاد و اين تعطيل مدّت پنج سال
بطول انجاميد و پس از آن در سال ١١٧ بديع فعّاليّت آهنگ بديع مجدداً آغاز
شد. مجلّدات اين مجلّه از سال ١١٧ بديع به بعد جز معدودى از آنها در اختيار
نگارنده نيست آخرين شمارهاى که در دسترس مىباشد در سال ١٣٣ بديع (سال ٣١
آهنگ بديع) انتشار يافتهاست. لذا بررسى جامع و کامل آنها امکانپذير
نيست. بايد اقرار کرد که بسيارى از نويسندگان بنام جامعهٴ بهائى که عدّهاى
از آنان در وقايع اخير جام شهادت نوشيدند و عدّهاى نيز در حال حاضر در
سراسر جهان پراکندهاند از سالهاى ١١٧ بديع به بعد شروع بههمکارى با اين
مجلّهٴ وزين نمودهاند که نام آنها و عناوين مقالاتشان بالطبع در اين بررسى
مذکور نيست و اين مهّم بايد بآينده موکول شود. اسامى اعضاء اوّلين هيأت
تحريريهٴ آهنگ بديع براى اوّلين بار در شمارهٴ مخصوص (سال اوّل از سال دهم)
در ضمن مقالهاى بقلم جناب ابراهيم منصورى تحت عنوانٰٰيادى از نه
سالٰٰپيش مذکور گشتهاست که عبارت بودند از جناب عزتالله زهرائى، جناب
شاپور راسخ (دکتر)، جناب سيروس توفيق، جناب حشمتالله مؤيد (دکتر).
همچنين
لجنهٴ جوانان اقدام به تأسيس هيأت ديگرى جهت تکثير وتوزيع نشريات لجنهٴ
جوانان نمود که بنام کميسيون نشر نفحات ناميده شد که عدّهاى از جوانان
فعّال و کاردان بهائى در آن عضويت داشتهاند که اسامى آنان از اينقرار بود.
جناب
احسانالله زهرائى، جناب صفّار، جناب بقائى، جناب منشادى، جناب شهاب
زهرائى، جناب رحمتالله اشرف، جناب داريوش آذرى، خانم صمديّهٴ موسىزاده و
خانم عفت اشرف (مهاجر).
در
اوائل کار لازم بود که قبل از انتشار هرمجلّه نمونهاى با دست تهيّه گردد
تا شماره هاى ديگر از روى آن تکثير شود. جناب عزتالله زهرائى که اکثر
اوقات خود را صرف تنظيم مطالب و ترجمهٴ مواضيع مفيده جهت آهنگ بديع
مىکردند اين وظيفهٴ مهّم را نيز بعهده داشتند.
انتخاب
نام اين مجلّه بر حسب تصادف از يکى از مناجاتهاى حضرت عبدالبهاء که در يکى
از جلسات پس از شور و مشورتى که در بارهٴ نام اين مجلّه بعمل آمده و هنوز
نتيجهٴ قاطعى بدست نيامدهبود انجام گرفت در مناجات مزبور چنين مىفرمايند
"... آهنگ بديع ملکوتت ذرات کائنات را بحرکت آوردهاست...ٰ"ٰ.
مقالات و مطالب متسلسل در آهنگ بديع
مجلّهٴ
آهنگ بديع که در هر شماره مطالب و مقالات و اشعار متنوع را شامل مىشد، به
نشر مقالات و تحقيقاتى نيز مىپرداخت که گاه در چندين شماره تسلسل
مىيافت. مجموع اين مقالات متسلسل، گنجينهٴ گرانبهائى از معارف امرى محسوب
است که اکثر آنها محقّقات آينده را به کار خواهد آمد. موضوعهاى مقالات
متسلسل بسيار متنوّع و همهٴ شاخههاى معارف امرى (و گاه هنرى علمى و
اجتماعى) از قبيل گلگشت در آثار حضرت عبدالبهاء، حضرت بهاءالله، استدلال،
ترجمهٴ احوال قدماء نظم ادارى، هنر، معارف اسلامى و غيرهم را در بر
مىگيرد. (چنانکه در جدول ذيل ملاحظه مىشود):
سال اوّل:ٰ
نهنگ آتشى، ااز شمارهٴ ١ تا ١٨ بقلم اشراق خاورى
جامعهٴ جوان بهائى، از شمارهٴ ١ تا ٤ بقلم عباسقلی شاهقلی
ٰنفحات مشکبارٰ،ٰاز شمارهٴ ١ تا ٥ بقلم اشراق خاورى
سال دوم:ٰٰ
ابوالفضائل،چهار شماره بقلم روحالله مهرابخانى
سال سوم: ٰ
ٰتقويم آهنگ بديع، نوزده شماره از هوشمند فتحاعظم
ٰٰ"نفحات طيّبهٴ مکاتيب"، چهار شماره از هوشمند فتحاعظم (ترجمه)
سال چهارم ٰٰ
قائم آل محمّد،ٰٰچهار شماره از روحالله مهرابخانى
ٰٰشقايق حقائقٰ،ٰسه شماره بقلم اشراق خاورى
ٰٰهنر و مکاتب آنٰ، دو شماره از شاپور راسخ.
ٰٰبهشت و دوزخٰ،ٰدو شماره از روحالله مهرابخانى
ٰٰملک ايران و ملکوت يزدانٰ، دو شماره از روحالله مهرابخانى
ٰٰواقعهٴ عظيمٰ، دو شماره از دکتر حبيب مؤيد
ٰٰامر بهائى در آمريک، دو شماره بقلم عبدالله مصباح
ٰٰبه سوى آيندهٴ طلائىٰ، دو شماره از ابراهيم مولوى
ٰٰشرح حال نبيل زادهٰ، دو شماره از سهيل سمندرى
ٰٰرفتار و گفتار حضرت عبدالبهاء،ٰ سه شمارهٰ نوشتهٴ ليدى بلامفيلد ترحمهٴ روحالله مهرابخانى
سال پنجم:ٰٰ
شرح حال سراجالحکماء،دو شماره از بديعالله آگاه آبادهاى
ٰارمغان بهائيّت، براى اطفالٰ دو شماره، خسرو مهندسى (ترجمه)
ٰاثرات مهاجرت، دو شماره از عنايتالله صادقيان
ٰٰايادى امراللهٰ،ٰسه شماره بقلم شاپور راسخ
ٰٰشقايق حقايقٰٰهشت شماره بقلم اشراق خاورى
ٰٰ"مژده به انسانيّتٰ"،ٰچهار شماره از ابراهيم مولوى
"صلح عمومى بوسيلهٴ نظم عمومى،ٰ پنج شمارهٰنوشتهٴ پرفسورهانس پلطر ترجمهٴ امين احمدزاده
"جلوهٴ امر الهى"،ٰٰدو شماره از بهيهٴ نادرى
"بل هو قرآن مجيد"،ٰٰدو شماره بقلم فاضل مازندرانى
"ابوالفضائل و زبان پارسى"ٰ،ٰ دو شماره از روحالله مهرابخانى
"شرح حال شيخالّرئيس"، شش شماره از اشراق خاورى.
سال ششم:
ٰٰوحدت عالم انسانى،ٰٰپنج شماره از داريوش گبرئيل
ٰٰفارسى و عربىٰ،ٰسه شماره از روحالله مهرابخانى
ٰٰخطابات قلم اعلیٰ،ٰهفت شماره از محمّدعلی فيضى
ٰٰهنر و اجتماع از نظر ديانت بهائىٰ،ٰ دو شماره از کيومرث ايزدى
ٰٰوحدت اديانٰ، (از کتاب عالم بهائى) دو شماره ترجمهٴ رحمتالله برهانى
ٰٰآلام متزايدهٴ يک محفل روحانىٰٰ، نوشتهٴ امةالبهاء روحيهخانم، چهارشماره ترجمهٴ هوشمند فتحاعظم
ٰٰدکتر يونس افروختهٰ،ٰشش شماره از فرزانهٴ افروخته.
سال هفتم:
ٰٰتربيت عاطفهٰ،ٰدو شماره از محترم نکوبين
ٰٰديانت عصر جديد، نوشتهٴ جان هرمان راندل دو شماره ترجمهٴ مظفر يوسفيان
ٰٰداستان آدم و حوّاٰ،ٰسه شماره از روحالله مهرابخانى
ٰٰجناب ميرزاعلیاکبر رفسنجانىٰٰ، دو شماره از محمّد هدائى
ٰٰشرح حال جناب سمندر قزوينىٰٰ، چهار شماره از اشراق خاورى ٰٰ
"عمان جيوهاى،ٰٰدو شماره از رستم اهورائيان
سال نهم:
ٰٰشرح حال جناب ملاّرضاشهريارٰ،ٰ دو شماره از حشمتالله شهريارى
ٰٰشرح حال عمو علی عسکرکاشانىٰ،ٰ دو شماره از سيّدحسن هاشمىزاده متوجّه
ٰٰاثبات الوهيتٰٰ،شش شماره بقلم صادق زاده
ٰٰشرح حال جناب وحيد کشفىٰٰ(لسان حضور)، سه شماره از عنايتالله صادقيان.
ٰآل ندّافٰٰ، دو شماره از حشمتالله آل ندّاف
__________________________
* آهنگ بديع از شمارهٴ چهارم سال دهم تا پايان سال چهاردهم حيات خود، بهعلّت تضييقات منتشر نشد.
سال پانزدهم
خداشناسى در ادوار بشرٰ،ٰ چهار شماره از روحالله مهرابخانى
وحدت عالم انسانىٰٰ، چهار شماره از محمود مجذوب
ٰٰخاطرات سفر شمال اروپاٰ،ٰسه شماره از روحالله مهرابخانى
ٰٰپنج سالی که گذشت،ٰٰچهار شماره از فريدون وهمن
ٰٰپرفسور آگوست فورلٰ، ٰدو شماره از عزّتالله ذبيح
ٰٰآفتاب سياه،ٰٰدو شماره ترجمهٴ فريدون وهمن
سال شانزدهم:
ٰٰعلم و دينٰ،ٰ سه شماره از باهر فرقانى
ٰٰغذاى روحٰ،ٰسه شماره از عنايتالله صادقيان.
ٰٰاتمٰ،ٰسه شماره از ميرزاآقامهانيان
ٰٰتاريخچهٴ ديانت بودا،ٰٰ سه شماره از مهرى افنان
سال هفدهم:
ٰٰوحدت عالم انسانى در عصر صنعتٰ،ٰ دو شماره از سيروس علائى
ٰٰملکهٴ رومانيا،ٰٰنوشتهٴ جرج تاونزند دو شماره ترجمهٴ هدايتالله سهراب
ٰٰپنجاه سال قبلٰ، دو شماره از دکتر جليل محمودى
ٰٰخاطراتىازحضرتعبدالبهاء،ٰنوشتهٴاستانوودکاباقتباسوترجمهٴٰمحمود مجذوبٰ
سال هجدهم
ٰٰداستان زبور، ٰدو شماره از الهام
ٰٰروانشناسى در خدمت تبليغ،ٰٰ دو شماره از هوشيدر مطلق
ٰٰانديشهٴ اقتصادى در ديانت بهائىٰ،ٰ دو شماره از عبّاس کاشف
ٰبشارات و اشارات بودا،ٰٰدو شماره از سرهنگ آوارگان
ٰٰزيارتکوى محبوب، نوشتهٴ خانم مى ماکسول سه شماره ترجمهٴ عزّتالله جزائرى
ٰٰشرححال ايادىامرالله،ٰ(ششنفرازحضرتايادى)شششمارهترجمهٴعزّتالله جزائرى
سال نوزدهم
ٰٰوحدت لسان و خطٰٰ، چهار شماره از محمود مجذوب
ٰٰاستاد اسماعيل عبوديتٰٰ، دو شماره از ابوالقاسم فيضى ايادى امرالله
ٰٰنمونههائى از آثار ابدى بهائىٰ،ٰدو شماره از محمّد علی فيضى
ٰٰبشاراتکتب مقدّسهٰ،ٰنوشتهٴ ويليام سيرز ايادى امراللهٰ پنج شماره ترجمهٴ عنايتالله سپهر
خاطرات ايّام تشرّفٰٰ، دو شماره از اسفنديار قباد
سال بيستم:
ٰٰدين بايد سبب الفت و محبّت باشد،ٰٰ دو شماره از محمود مجذوب
ٰٰالساندرو بوزانىٰٰ، دو شماره از حشمت مؤيّد.
ٰٰکتاب مفاوضاتٰ،ٰدو شماره از منوچهر شعاعى
ٰٰايادى امراللهٰٰ، سه شماره
سال بيست و يکم:
ٰٰتحرى حقيقتٰ، سه شماره از محمود مجذوب
ٰٰلسان قدرتٰ، نوشتهٴ Everice Brawn دو شماره ترجمهٴ سعيد نحوى
ٰٰسفرى به جزائر شمالیٰ، دو شماره از روحانگيز يگانه
سال بيست و چهارم
ٰٰخراسانٰ،ٰدو شماره از صالح مولوى نژاد
ٰٰمقاله در اصالت عقلٰ،ٰدو شماره از مهندس آوارگان
سال بيست هفتم
ٰٰجناب ابن اصدقٰ،ٰ سه شماره از شاپور راسخ
ٰٰراز فرعون گمشدهٰ، دو شماره (ترجمه)
سال سىام
به مناسبت سىامين سال انتشار آهنگ بديع، دو شماره
ٰٰصلح جهانى در ظلّ تعاليم بهائىٰ،ٰدو شماره از محمود مجذوب
ٰٰتاريخ پيدايش و پيشرفت امرالله در هندوستانٰ،ٰنوشتهٴ ويليام کارلينگتون دو شماره ترجمهٴ ناهيد افشار
ٰٰاز مشتى ترابٰ،ٰنوشتهٴ فيليپ کريستن سن دو شماره ترجمهٴ عزيز اصغرزاده
سال سىويکم :
"نعيم شاعر زمان ما"، سه شماره از ناصر ثابت
"متمّمات امّ الکتاب"، دو شماره از وحيد رأفتى
سال سىودوم:
"متمّمات امّالکتاب"، چهار شماره از وحيد رأفتى
***
نقش آهنگ بديع در تربيت روحانى و تزييد معلومات جوانان بهائى و سير تکاملی آن
دکتر مهرى افنان
نظرى
اجمالی، بمندرجات ده سال اوّل انتشار اين مجلّه نشان مىدهد که هرچند هدف
غائى آن همچنانکه قبلاً نيز اشاره رفت از ابتدا مشخّص و معلوم بوده ولی
بنظر مىرسد که براى هريک از مطالب مختلف، روش و طرز کار مشخّصى معيّن
شدهباشد، فىالمثل مقالات تاريخى از نقطهٴ معيّنى از تاريخ امر شروع و
بهمحل ّمشخّصى ختم گردد و يا مسائل مربوط به نظم ادارى از سادهترين مطالب
شروع شود و بشرح و بسط آن اقدام گردد ولی آنچه درخور اهميّت است آنکه آهنگ
بديع بتدريج داراى طرح مشخّصى گرديد و يا بعبارة اخرى قالب کار معلوم و
معيّن شد بطورى که مىتوان مطالب مندرجه در آن را با عناوين ذيل طبقهبندى
کرد:
١ _ الواح:
خوانندگان
مجلّه در طىّ ماهها و سالها با الواح و آثار متعدّده از جمال اقدس ابهى و
حضرت عبدالبهاء و حضرت ولىّمقدّس امرالله آشنا شدند و از سال دوم به بعد
مرتّباً صفحهٴ اوّل بعد از فهرست مندرجات بدرج يک لوح مبارک اختصاص داده
شد.
٢ _ مقالات و سرمقالات :
از
مهمّترين موفقّيتهاى آهنگ بديع آشناکردن جوانان از طرفى بمسائل امرى و از
طرف ديگر تعميق معلومات آنان در زمينههاى مختلفهٴ تاريخى، نظم ادارى،
اخلاق و حيات بهائى، استدلال و مطالب تربيتى... مىباشد. براى مثال در قسمت
مقالات تربيتى و اخلاقى مى توان ٰٰپيام بمادرانٰٰ(سال يک شمارهٴ ١)
ٰٰلزوم توافق بين پدر و مادرٰٰ(سال ٤ شمارهٴ ٣) ٰاتلوا آياتالله فى
کلّ صباح و مساءٍٰٰ(سال ٤ شمارهٴ ٥) را از ايادى امرالله جناب فروتن نام
برد. مقالات ٰٰحاسب نفسک من قبل ان تحاسبٰٰ (سال ١ ش ٧) و ٰٰنفس
امّارهٰٰ (سال ٦ ش ١٢ و ١٣) و ٰٰلايعترض احد علی احدٰ، (سال ٦ ش
١٨) و ٰٰاهميت تشويقٰٰ(سال ٩ ش ١) را از جناب روحى ارباب و مقالهٴ
ٰٰبشر و دعاٰٰاز خانم باهرهٴ ژوبين و مقالهٴ ٰٰمطالعهٰٰ(سال ٥ ش
١٤) از آقاى صادق مهربان را نامبرد.
براى نمونه قسمت کوتاهى از مقالهٴ ٰٰاهميت تشويقٰٰبقلم جناب روحى ارباب بنظرتان مىرسد:
ٰبراىٰما
که در ظلّ امر الهى مستظليم الحمدلله از خزائن قلم ابهى آنچه اسباب فلاح و
نجاح است ارزانى داشتهاند. اگر قدمى بوسيلهٴ هر فردى از افراد در راه
خدمت و آسايش اهل عالم برداشته شده اجرش را شارع مقدّس و مبين و شارح و
ولىّ امر نازنينش منظور داشته و در کتاب الهى مذکور شدهاست.
الواح
مبارکه و مکاتيب و توقيعات متعدّده مشحون به تشويق فرد فرد احبّاست. ما که
پروردهٴ يد عنايت الهيه هستيم و مرزوق از خوان نعمت او و مأمور باطاعت و
انقياد از سجاياى حسنهٴ مرضيّه چه نيکو است که در اين طريقهٴ ممدوحه گام
برداريم و با حسن نيّت و صفاى قلب مشوّّق يکديگر باشيم. فىالمثل اگر کسى
قيام به تبليغ نمود زبان بمدح و ستايش وى گشائيم و اقدام خير او را بخوبى
ياد کنيم. اگر فردى جلاى وطن کرد و در راه محبوب هجرت و غربت اختيار نمود
همه يکدل و يک زبان اين فداکارى را تمجيد و تحسين نمائيم...ٰٰ.
٣ _ شرح حال و مقالات تاريخى:
اوّل
_ شرح حال: اين سلسله مقالات مندرجه در مجلّّدات آهنگ بديع متعدّد و بسيار
جالب است که از آنجمله بتعدادى از آنها اشاره مىگردد. اوّل شرح
حالٰحضرت ولىّامراللهٰٰبقلم (ايادى امرالله) جناب فروتن (سال ١ ش ١٣ و
١٤) ٰ،ٰشرح حال جناب نعيمٰٰ(سال ١ ش ٥ تا ٩) بقلم آقاى دبير مؤيّد،
ٰٰشرح حال دکتر اسلمنتٰٰ(سال يک ش ١٠) وٰتوماس بريک ويلٰٰ ترجمهٴ
جناب (ايادى امرالله) ابوالقاسم فيضى. ٰٰتاريخ حيات آقا سيد مهدى
گلپايگانى ٰٰبقلم فضلالله شهيدى (سال ١ ش ١٣). ٰمارى ملکهٴ رومانيا
بقلم آقاى احمد يزدانى (سال ٢ شمارهٴ ١ و ٢)، ميس مارتاروت ترجمهٴ آقاى
هوشنگ نعيمى (مهندس) (سال ٢ شمارهٴ ٥ و ٦)، و ملاّبهرام اخترخاورىٰٰنقل
از جناب فاضل مازندرانى (سال ٢ ش ٦)،ٰاستاد جوانمرد شيرمردٰٰ(سال ٢ ش
١٠) بقلم بهمن جوانمردى ٰ،ٰشرح شهادت حاجىميرزامحمّدرضاى شهيد (سال ٢ ش
٧ تا ١٠) بقلم حضرت ابوالفضائل، ٰٰآقاميرزامحمّدناطق اصفهانىٰٰ (سال ٢
ش ١١ و ١٢) بقلم بهجت ناطق، ميسيس ماکسول. (سال ٣ ش ل و ٢) نقل از اخبار
امرى سال ١٠٢ بديع ٰٰدکتر عطاءالله خان افغان، اوّل من آمن در
سمرقندٰٰ (سال ٣ ش ٢) بقلم جناب فاضل مازندرانى،ٰمکتوبى از
فنلاندٰٰشرح حال اوّل من آمن فنلاند ترجمه از جلد هشتم عالم بهائى،
تولستوى و امر بهائى (سال ٣ ش ١٢ و ١٤) ترجمهٴ الف. ظهورى، ٰٰشرح حال
جناب نبيلزادهٰ (سال ٣ ش ٢ و ٣) بقلم سهيل سمندرى، ٰٰلقائى شاعر
کاشانىٰٰ(سال ٤ ش ٧ _ ٨) بقلم آقاى روحالله مهرابخانى، ٰٰمشکين
قلمٰٰ(سال ٤ ش ١٦) اقتباس از مقالهٴ جناب حسن محبوبى، ٰٰشهادت دکتر
برجيسٰٰ(سال ٤ ش ١٧) بقلم روحالله مهرابخانىٰ، ٰايادى امراللهٰٰ
(سال ٥ ش ٣و ٤ و ٥) بقلم دکتر شاپور راسخ، ٰٰحيرت قاجار، ابوالحسن ميرزا
ملقب به شيخالرئيسٰٰبقلم جناب عبدالحميد اشراقخاورى (سال ٥ ش ١١ _
١٨)، ٰٰدکتر يونس افروختهٰٰ (سال ٥ ش ٣، ٤ و ٥) بقلم دکتر شاپور راسخ
،ٰٰصحبت لارىٰٰ و شعر معروف او (سال ٦ ش ١٠) بقلم آقاى روحالله
مهرابخانى، بياد شجاعترين زنان عالم (سال ٦ ش ١٦ و ١٧) بقلم محمّدعلی فيضى.
ٰٰشرح حال جناب سمندر قزوينىٰٰ(سال ٧ _ ش ٤ _ ٨) بقلم عبدالحميد
اشراقخاورى، ٰٰبراى اوّلين بارٰٰ(سال ١٠ شمارهٴ ١) شرح حال ميس
شارپ،خانم بهيهٴ نادرى،ٰٰخانم روحانگيز فتحاعظم بقلم آقاى ع
صادقيان،ٰجناب نورالدين فتحاعظمٰٰ(سال ٨ ش ١١) بقلم جناب هوشمند
فتحاعظم، ٰٰمفاخر رجال غربٰٰبقلم خانم باهرهٴ ژوبين (سال ١٠ ش ٢ و
٣).
در اين قسمت براى نمونه قسمتى از مقالهٴ شهادت دکتر برجيس بقلم آقاى روحالله مهرابخانى بنظر خوانندگان مىرسد:
ٰٰسبحانه
سبحانه از او مىطلبيم عباد خود را مؤيد فرمايد بر دو امر بزرگ...
عبراتيکه ازخشيةالله نازل شود قطرات دمىکه در سبيلش بر خاک ريزدٰٰ.
بار
ديگر خاک پاک کشور ايران که هر شطرى از آن بخون جانبازى آميخته است و در
پاى هر نهالش دم مطهّر شهيدى ريخته و لالههاى گلگونش همه آغشته بخون است و
شقايق سرخ رنگش نشانى از فدا و وفاى عشّاق مجنون، شاهد فاجعهاى جانگداز
گرديد و گلستان جاويد شهر کاشان هيکل لَخت لَخت و آغشته بخون شهيدى را در
آغوش خويش جاى داد. گذشتِ روزگار تارک دوستان جانباز جمال ابهى را بتاج
افتخارى مبارک داشت و عاشق صادقى براى اثبات عشق خويش آستين بخون انباشت
... اکنون که اين عبارات رقم مىگردد پانزده روز از آن يوم مهيب مىگذرد و
شهر بظاهر آرام است و قاتل و شرکاء جرم در زندان و تحقيقات ادامه دارد. و
امّا مردم کاشان جز جمعى بىبصيرت از وقوع اين حادثهٴ بىسابقه متأثّر و
يکزبان باعث چنين فاجعهٴ ننگين را لعنت مىنمايند. آه که آن نفس پاک
همچنانکه شهادتش تاجى مبّهى بفرق دوستان اين مدينه گذاشت در مدّت حيات نيز
ملجأ درماندگان و پناه بيچارگان و فريادرس مرضاى فقير و بىامان در دورترين
محلاّت کاشان بود. رفتار او با تمام مردم بنوعى بود که محال است بتوان
آنرا در اين مقاله که قلم لرزان اين عبد از شدّت تأثّر باشکال به نگارش آن
ادامه مىدهد بنگارد. همين کافى است که در وصف او بگوئيم که بهائى بود و
جامع جميع کمالات انسانى ...).
دوم
_ مقالات تاريخى: در اين قسمت از مقالات ذيل نام مىبريم: ٰٰداستانهاى
تاريخى اقتباس از تاريخ نبيلٰٰبقلم جناب روحى ارباب در مجلدات سال اوّل
وٰنوروزهاى تاريخىٰٰوٰتقويم آهنگ بديعٰ (سال ٣ شمارههاى ٢ تا ٨)
بقلم آقاى هوشمند فتحاعظم که شرح آن از قبل مذکور شد و يکى از قسمتهاى
بسيار جالب و آموزنده و بديع از سلسله مقالات تاريخى است.
در
مقدّمهٴ اين مقالات چنين آمدهاست: ٰٰاز بدايت خلقت تاکنون چشم روزگار
گردش ليل و نهار و پيدايش خزان و بهار بسيار ديده و عالم وجود بساط نوروزى
فراوان گسترده ولی از يکصد و چهار سال قبل (تاريخ مقاله شهرالبهاء ١٠٥ بديع
است نگارنده) تا حال از يومى که بمثابهٴ بصر است از براى قرون و اعصار و
بمثابه نور است از براى ظلمت ايّام، نوروزهائى گذشته است که آفتاب و ماه
شبيهاش را نديده و حافظهٴ ايام نظيرش را ضبط ننموده...ٰٰسپس بتدريج
بشرح وقايع مهمّهٴ نوروزهاى سال ١٨٤٥ و ١٨٤٦، ١٨٤٧، ١٨٤٨، ١٨٤٩، ١٨٥٠،
١٨٥٢، ١٨٦٣ و ١٩١٩ پرداختهاند.
از
شمارهٴ دوم سال سوم تا شمارهٴ ١٩ همان سال وقايع مهمّه در هر ماه بهائى با
استناد بکتب تاريخى امر از شهرالبهاء تا شهرالعلاء تحت عنوان ٰٰتقويم
آهنگ بديعٰٰبطرزى شيوا برشتهٴ تحرير درآمدهاست.
از
جملهٴ ديگر مقالات تحقيقى و تاريخى بسيار جالب مقالهٴ ٰٰملک ايران و
ملکوت يزدانٰٰبقلم آقاى روحالله مهرابخانى (سال ٤ ش ١٠ و ١١) است که در
مقدّمهٴ آن چنين آمدهاست.
ٰٰسطور
ذيل در شرح عظمت و شهامت ايران و ايرانيان است و مجاهدات محيّرالعقول اين
سامان خصوصاً در مقامات روحانى و بذل کوشش در پيشرفت امر مظاهر الهى در
جميع اعصار و ادوار با رعايت اختصار بنگارش آمده که در چند شماره از مجلّهٴ
بديعهٴ آهنگ بديع از نظر خوانندگان عزيز خواهد گذشتٰٰ.
مقالهٴ
ديگر در زمينههاى تاريخى که بسيار آموزنده و قابل توجّه است عبارت
ازٰخطابات قلم اعلیٰٰبقلم جناب محمّدعلی فيضى است که در سال ششم در
شمارههاى ٩و ١٠ و ١١ و ١٤ و ١٥ و ١٦ و ١٧ و ١٨ و ١٩ درج شدهاست و شامل
شرح حال مختصر مخاطبين الواح ملوک و شأن نزول آنها و عواقب احوال مخاطبين
آن الواح مهيمنه است (اين مقالات بعداً بصورت کتاب درآمدهاست).
آنچه فوقاً مذکور شد نمونههائى از تعداد زيادى مقالات مشابه است که امکان نامبردن همهٴ آنها در اين مقام نيست.
٤ _ مقالات استدلالی (عقلی و نقلی)
از
آنجملهاند ٰٰهفت دليل اعتقاد يک دانشمند بخدا تأليف الف.
موزون،ٰٰترجمهٴ آقاى يوسف قديمى ٰٰعلم و نظم جهانى (سال ٤ ش ١٩)
ترجمهٴ آقاى مهرابخانى. ٰٰانسان و خداٰٰ (سال ٥ ش ١٨) بقلم آقاى بهرام
بصارى ٰٰبهشت و دوزخٰٰ(سال ٤ شمارهٴ ٧ و٨) ٰٰداستان آدم و حواٰٰ
(سال ٧ شمارههاى ١ _ ٢ _ ٣) و ٰٰاثبات الوهيتٰٰ (سال ٨ شمارهٴ ٨) و
مقالات ٰٰدلائل الوهيّتٰٰو ٰٰاثبات الوهيّتٰٰاز شمارههاى ٧ سال
نهم شروع و بشمارهٴ ١٢ ختم مىگردد بقلم آقاى ميراحمد صادقزاده و
ٰٰمزاياى قوانين الهى بر قوانين بشرىٰٰ (سال ٤ شمارهٴ ٦) بقلم خانم
بهيهٴ نادرى.
براى
نمونه قسمتى از مقالهٴ اخير درج مىگردد: ٰٰ... اوّل آنکه هريک از اعمال و
رفتار قبيحه اصل و منشأش يکى از نفسانيات ذميمهٴ انسانى است و شجرهٴ فساد
ريشهاش در دل و فؤاد باشد مثلاً سرقت و قتل علّتش حرص و کينه و يا صفات
رذيلهٴ ديگرى است و کذب منشأش جبن و عدم شهامت اخلاقى است و امثال ذالک و
قوانين بشرى جمعاً ظاهرى است و بيشتر جنبهٴ مجازات دارد هيچگاه در قلوب و
ضمائر اثر نداشتهاست بلکه بظواهر امور ناظر است مثل اينکه باغبانى آنچه از
علفهاى هرزه که در روى زمين مشاهده مىشود مقراض نمايد و حال آنکه ريشهٴ
اين نباتات خبيثه در زمين باقى و اين چيدن باعث تزييد رشد و نمو شود
بنابراين تا اخلاق ذميمه در سرائر بشر موجود جرم و خطا نيز بحال خود باقى
است. قلم اعلی مىفرمايد قوله تعالی: ٰٰتانفس بمشتهياتشباقىجرم وخطا
موجودٰٰدر صورتيکه قوانين الهى علاوه و مقدم بر دو اصل مجازات و مکافات
به تنزيه و تقديس اخلاق پرداخته اساس رذائل را از بين برانداخته ريشهکن
مىسازد و بجاى آن نهال بيهمتاى فضائل در صفحات قلوب غرس
مىنمايد...ٰٰ.
٥ _ معرفى کتاب
آهنگ
بديع در معرفّى کتب امرى بجوانان نقش بسيار مؤثّرى داشتهاست و اين مهمّ
از قسمتهائى است که بطور مداوم دنبال شدهاست. کتبى که در طى ده سال اوّل
اين مجلّه بخوانندگانش معرفى گرديده عبارتند از:
ديانت
و مدنيت، حيات بهائى، مصابيح هدايت جلد اوّل، نظر اجمالی در ديانت بهائى،
شرح شهادت جناب ميرزايعقوب متّحده، رحيق مختوم، محافل روحانيه و وظائف آن،
گنجينهٴ حدود و احکام، ده اندرز تربيتى، مطالعات مقدّماتى در امر بهائى،
رسالهٴ شهر عکا (ترجمه)، مائدهٴ آسمانى جزو اوّل از مجلّد ثانى، مصابيح
هدايت جلد دوم، طرز رفتار با کودکان، رسالهٴ مبارکه در نظم ادارى،
بدايعالآثار، تاريخ حضرت صدرالصدور، رسالهٴ مادّيون و الهيّون، بيان
حقايق، روح انسانى، استفاده از نظريات داروين با آخرين دلائل علمى، روش
پرورش نوباوگان، مقام و حقوق زن در ديانت بهائى، صلوة در امر بهائى، دستور
زندگى، بقاى روح، آغاز و انجام بشر، لزوم دين، حافظه و طرق تقويت آن، کتاب
درس تبليغ، کتاب راهنماى تبليغ، نظامات بهائى، درج لئالی هدايت، مقام شعر
در اديان، امر بهائى (از آثار حضرت ولىّمقدّس امرالله)، رشحات حکمت،
بهجتالصدور، بيان حقيقت، فرائد، ارتباط شرق و غرب، شرح حال اخوان صفا،
مصابيح هدايت جلد سوم، خاطرات نهسالهٴ عکا، راهنماى نقشهٴ دهساله، مقالات
ايادى امرالله جناب فروتن، مسکالختام سنهٴ مقدّس و گلشن حقايق.
٦ _ مقالات در مورد حکمت احکام _ عهد و ميثاق:
در
اين قسمت از مقالات زير مىتوان نامبرد: ٰٰحکمت احکام و تعاليمٰٰ(سال
٤ ش ٢) بقلم آقاى هوشمند فتحاعظم، ٰٰجلوهٴ امر الهىٰٰ (سال ٥ ش ٩ و
١٠) بقلم خانم بهيهٴ نادرى و مقالات ٰٰميثاق الهى در نظر جناب
ابوالفضائلٰٰ(سال ٦ ش ١٤ _ ١٥) و ٰٰوحدت جمع اهل بهاءٰٰ (سال ٧ ش
١٥) و ٰٰامر بهائى انشقاقناپذير استٰٰ (سال ٩ ش ٥) بقلم آقاى
روحالله مهرابخانى. هريک از مقالات فوق داراى سبکى خاصّ و متانت و انسجامى
درخور تحسين مىباشد که فرصت استشهاد بتمامى آنها نيست و فقط براى نمونه
قسمتى از مقالهٴ ٰٰحکمت احکام و تعاليمٰٰبقلم آقاى هوشمند فتحاعظم
بنظرتان مىرسد:
ٰهر
صاحبدلی که روح و روانش از متابعت تعاليم الهيّه در اهتزاز است و کام جانش
از اجراى حدود و احکام پروردگار شيرين و پرالتذاذ بيقين مبين مى داند که
تديّن يعنى تمسّک بذيل دين مبتنى بر دو اصل متين است. ايمان و اطاعت. عرفان
و عمل. لا يقبل احدهما دونالآخر. يعنى آنکس که بعنايت الهى بگنج ايمان
دست يافت و مظهر امرالله را شناخت بايد من دون تأمّل و توقّف بموجب تعاليم و
احکامش عمل نمايد و هرگز اجراى حدود را موکول بدانستن علت و حکمت آنها
نکند...ٰٰ.
از مقالهٴ بسيار خواندنى و جالبٰٰميثاق الهى از نظر جناب ابوالفضائلٰٰبقلم جناب مهرابخانى فقط به قسمت زير اکتفاء مىشود:
ٰٰيکى
از مسائلی که در سرتاسر حيات جناب ابوالفضائل قابل دقّت و توجّه است اين
است که ايشان کمتر از امرى باندازهٴ اختلاف و مجادلت هراسناک بودهاند و
اين براى آن بود که کمتر کسى بحقيقت تاريخ اديان و کيفيت علوّ و دنوّ آن
چند واقف بود... در نامهاى که از کاشان نگاشته چنين مىگويد:
"برادر
فرخنده گوهرم فدوى امروز نظر باينکه توجّه و ارادهٴ حق جلّ ذکره و عزّ
اسّمه باتّحاد قلوب احباب و اتّفاق امور دوستان است بساط مباحث علميّه را
برچيده و دفتر حلّ و ايضاح مسائل حکميّه را فرو پيچيده قبلهٴ من امروز
ميزان ردّ و قبول و محک تميز غشّ از خالص امر مبارک است که هرکسى بقبول آن
فائز گشت و اطاعتش را گردن نهاد از مقرّبين و اهل يمين محسوب و هر نفسى در
مقام ردّ برآمد و از امر مبارکش سر باز زد از کفّار و اصحاب شمال مذکور شد
ديگر فهم مطالب متعلّقه بمبدأ و معاد و بعث و جمع و رجوع را در ردّ و قبول
عباد مدخليتى نيست ...ٰٰ.
٧ _ مقالات راجع به نظم بديع:
تشکيلات
بهائى و امور سياسى (سال ٢ ش ١٧) و انتخاب وکيل (سال ٣ ش ١) بقلم آقاى
هوشمند فتحاعظم و ٰضيافات نوزده روزهٰٰو ٰٰهدف تشکيلات جوانان
بهائىٰٰ(سال ٥ ش ١٨) بقلم آقاى علی نخجوانى.
٨ _ و بالاخره مقالات متنوعهٴ مختلفه:
که
هريک شأنى از شئون جامعه و مطلبى از مطالب متنوعهٴ امريّه را بيان
مىنمايند و همه در ازدياد معلومات و وسعت نظر جامعهٴ جوان تأثيرات بسزائى
داشتهاند که فقط براى نمونه بذکر بعضى از آنها مبادرت مىشود٠
ٰٰاصالت
نوعٰٰبقلم آقاى دکتر امينالله مصباح (سال ٢ ش ٣ _ ٤) ٰٰمکتوب يک
سرباز بسرباز ديگرٰٰترجمهٴ آقاى حبيب طاهرزاده (سال ٢ ش ٥). قطعهٴ کوتاه
ٰٰچشم حقيقتٰٰبقلم کرين ترو ترجمهٴ جناب ابوالقاسم فيضى (ايادى
امرالله) (سال ٢ ش ٨). "چگونه نام مبارک بهاءالله بگوش مردمان امريک
رسيدٰٰ (نام مؤلّف ذکر نشده سال ٢ ش ١٧). ٰٰفرد مورتن سنٰٰترجمهٴ
آقاى عزّتالله زهرائى (سال ٢ ش ١٨). ٰٰعيد اعظم رضوان سلطان اعياد
استٰٰبقلم جناب علیاکبر فروتن (ايادى امرالله) (سال ٣ شمارهٴ ٣)
ٰٰنفحات طيّبهٴ مکاتيبٰٰبقلم حضرت حرم امةالبهاء روحيهخانم (٣
شمارهٴ ٨)ٰٰمرقدين شريفين حضرت سلطانالشهداء و محبوبالشهداءٰٰبقلم
آقاى مهندس جهانگير هدايتى. ٰٰتولستوى و امر بهائىٰٰترجمه الف ظهورى
(سال ٣ ش ٧ _ ١٣ _ ١٤). ٰٰسفر حضرت عبدالبهاء بامريکاٰٰنطق خانم
مرضيهٴ گيل ترجمهٴ آقاى عبدالحسين نعيمى (سال ٣ ش ١٥ _ ١٦) ٰٰمقام
اعلیٰٰبقلم آقاى مهندس جهانگير هدايتى. اين مقاله مقارن با شروع ساختمان
ستونهاى مقام اعلی در سال ١٠٥ بديع برشتهٴ تحرير درآمدهاست (سال ٣ ش ١٧).
"حضرت شوقى ربّانىٰ" بقلم آقاى دکتر حبيب مؤيّد (سال ٤ شمارهٴ ١)
ٰٰميز غذاى حضرت عبدالبهاءٰٰبقلم خانم شهناز وايت ترجمهٴ جناب
هدايتالله سهراب (سال ٤ ش ١) "موسيقى"ترجمهٴ آقاى رهبر آگاه (بقلم خانم
شهناز وايت) (سال ٤ ش ٧) "هنر و مکاتب آن" بقلم آقاى شاپور راسخ (سال ٤ ش
٩). "در سياهچال و قرهگهر"ٰٰبقلم آقاى دکتر يونس افروخته (سال ٤ ش ٣).
"نظرى بگذشته" بقلم آقاى روحالله مبشّر (٤ ش ١٤.)ٰٰامر بهائى در
امريکٰٰبقلم آقاى عبدالله مصباح (سال ٤ ش ١٥). ٰٰهنر و اجتماع از نظر
ديانت بهائىٰٰبقلم آقاى مهندس کيومرث ايزدى (سال ٦ ش ١٦ _ ١٧ و ١٨ _
١٩). ٰٰصلح و اطفال بهائى ٰٰترجمه از کتاب عالم بهائى بوسيلهٴ جناب
جلال صحيحى (سال ٩ ش ٣). "سد منيع مرتفع شد" بقلم جناب احمد يزدانى (سال ده
ش ٢ _ ٣). شمارهٴ مخصوص نسوان بمناسبت اعطاى حقّ مشارکت با رجال در عضويّت
محافل مقدّسهٴ روحانيّه و بالاخره ٰٰمفاخر رجال غربٰٰبقلم خانم
باهرهٴ ژوبين (سال ١٠ ش ٢ _ ٣). ٰٰقلب انسانٰٰبقلم آقاى بهرام بصارى
(سال ٥ ش ١). ٰٰمقام زنٰٰبقلم آقاى هوشمند فتحاعظم (سال ٥ ش ٢.
٣).ٰٰابوالفضائل در زبان پارسىٰٰ بقلم آقاى مهرابخانى (سال ٥ ش ١١ _
١٢). "صلح و جنگ" از آقاى کاظم کاظمزاده (سال ٥ ش ١٢)، و ٰٰبيست و پنج
سال در ظلّ ولايت امراللهٰٰبقلم حضرت روحيهخانم ايادى امرالله (ترجمه)
(سال ٥ ش ١٤)، "ولايت امرالله"بقلم دکتر پرويز جاويد(سال ٦ ش ١٤ _ ١٥) و
ٰٰروح عالم زنده استٰٰ بقلم آقاى روحالله مهرابخانى (سال ٦ ش ١٨ _
١٩).
٩ _ اشعار
فىالحقيقه
آهنگ بديع نقش بسيار مؤثّرى در آشناکردن جوانان با اشعار شعراى معاصر
بهائى و نيز شعراى صدر امر چون جناب عندليب و نيّر و سينا و جناب ورقا و
امثالهم داشتهاست و اشعارى بسيار زيبا و دلنشين زينتبخش صفحات مجلّدات آن
گشتهاست. اين اشعار بقدرى متنوع و هريک در نوع خود زيبا و جالب است که
انتخاب نمونههائى از آن بسيارمشکل است.
يکى
از اين اشعار کمنظير و زيبا که زينتبخش صفحات اين مجلّه در سال پنجم است
شعر ٰٰبياد برجيسٰٰاست که توسط جناب هوشمند فتحاعظم در سال ١٠٦ بديع
بياد شهيد دلير امر جناب دکتر سليمان برجيس سروده شده که نگارنده نتوانست
از ذکر بعضى از ابيات آن در اين مقاله خوددارى نمايد. هرچند که شايد ذکر
بعضى و ترک برخى ديگر خلاف انصاف و مروت باشد:
دوش ديدم بعالمم رؤيا نرم نرمک روم بسوى هوا
مىپرم ليک بىاعانت بال مىچمم ليک بى دخالت پا
جايتان سبز سيرها کردم اندر آن شب بگنبد خضرا
بود يکسر فلک چراغانى از مه وهفت پيکر و شعرى
مىنمودند کل تدارک جشن جشنى آراسته بنور و صفا
من در انديشهکاين همه زچه بود بزم بهر چه بود و جشن کرا
ناگهان يکتن ازملائک قدس سر بگوشم نهاد و با نجوا
گفت مرا عزيزمهمانى است بس شريف و گرامى و والا
زينت و افتخار خلد برين همدم اولياء خاص خدا
ماه رخشندهٴ سماء يقين پادشاه جليل ملک خدا
يا ٰٰسليمانٰٰکشور تقديس باش تا موکبش شود پيدا
ناگهان نغمهاى رسيد بگوش دلبر و دلنشين و هوش ربا
ميسرودند اهل باغ بهشت نغماتى بديع و بهجت زا
حوريات بقا باستقبال ترک گفتند جنت الماوى
ميهمان را همه پذيره شدند ازسرشوق و شور وحب و ولا
ديدم آخر زدور کوکبهاى با جلال و جمال وفر و بهاء
هيکلی پرشکوه چون سلطان مستقّر بر سفينهٴ حمرا
سرش آراسته بافسر عشق تنش انداخته رداء رضا
پيشبازانش از جلالت قدر جمعى از اهل عالم بالا
اين يک از شوق حبّذامىگفت و آن دگر مىسرود واشوقا
اين چنين واردبهشت شدند همه رفتند سوى عرش بقا
يا فىالمثل ابياتى چند از جناب خازن بختيارى که در قسمت ٰٰاز گذشتگانٰٰدر شمارهٴ نهم سال نهم درج شده:
جز تو هرچيز که بينم عدم اندر عدم است
جز طواف سرکويت همه بيتالصنم است
هرچه بينم بجهان پرتو آثار بهاست
رو بهرسو که کنم شمس جمال قدم است
اوج افلاک سراسر طرباندر طرب است
مرکز خاک يکايک نعم اندر نعم است
هرکجا مىنگرم رايت صلح است بلند
هر طرف ديدهگشايم خيم اندر خيم است
اين همه هلهله از اوست که اندر عربست
اين همهولوله از اوستکه اندرعجم است
اين همه همهمه و زمزمه در ارض و سما
جمله از سلطنت مالک لوح و قلم است
آن گدائى که از اين باده يکى قطره چشيد
هيچ شک نيست که اندر دو جهان محتشم است
آن سرافراز که سر در قدمش کرد نثار
جاودان زنده بود تا بابد محترم است
مرتفع گشت ابر اوج ثريّا علمش
منصعق شد همهٴ آفاق ز نور قلمش
ايضاً در همين قسمت در شمارهٴ يازدهم سال دهم از استاد محمّدعلی سلمانى :
ندانم از تو کسانى که رو بپرهيزند
کجا برند دل و بعد با که آميزند
فداى تو سر و جان گر قبول فرمائى
بهرکجا که نهى پا هزار جان ريزند
به قتلگاه شهيدان خويش گر گذرى
دوباره زنده شوند و زخاک برخيزند
ز عشق بس نکنم گر مرا بفتوى عقل
هزار بار کشند و بدارم آويزند
چنانکه جمع نگردند باهم آتش و آب
نشايد عشق و صبورى بهم درآميزند
بصلح باش تو با کائنات کاهل بها
بجنگ رو نکنند و بخصم نستيزند
و
بالاخره شعرجلوهٴ حقّٰٰاز آقاى شاپور راسخ که در روز اوّل محرم ١٣٢١
شمسى سرودهاند و در شمارهٴ دهم سال چهارم بطبع رسيده، نمونههائى از
يکدنيا شور و شوق در قالب شعر و ادب است:
نيمه شب شيراز درخوابى خوش است
آسمان چون مجمرى در آتش است
اختران دروى بسان اخگرند
ژاله گوئى بر گل نيلوفرند
مرغ حقّ بر شاخه بيدى کهن
با نسيم از حقّ همى راند سخن
کاى مسيحا دم کجا شد حقّ بگوى
وندر اين آرامگه جز حقّ مجوى
يا حقّ از رخساره يکسو کن نقاب
تا بتابى در دلم چون آفتاب
صبحدم چون آفتاب دلفروز
جامه زر دوخت بر بالاى روز
مؤذن مسجد بزد بانگ نماز
خلق بگشودند چشم از خواب ناز
اوّل ماه محرم رخ نمود
حقّ نقاب از چهرهٴ خود برگشود
مرغ حقّ بربيد بن گفتا بباد
مژده بادا مژده بادا مژده باد
اسامى
شعراى متقدمين که آثارشان در آهنگ بديع طبع و به تلطيف احساسات خوانندگان و
غنىتر شدن سرمايهٴ ادبى آنان کمک نمودهاست از اينقرار است: جناب اديب
بيضائى، جناب طاهره، جناب عندليب، جناب فاضل شيرازى، جناب عباس قابل، جناب
گلپايگانى، جناب ناطق، جناب نبيل زرندى، جناب نيّر و جناب سينا سدهى، جناب
نوش، جناب ورقا و جناب لقائى. ناگفته نماند که بعضى از نفوس فوق صرفاً بنام
شاعر در جامعه شناخته نمى شوند زيرا فقط گاهگاهى شعر سرودهاند ولذا
آشنائى با اين جنبه از آثار آنان نيز مغتنم بودهاست.
از شعراى معاصر بدون رعايت تقدّم و تأخّر اسامى همهٴ نفوسى که شعرى از آنان بطبع رسيده مذکور مىشود باشد که حقّ وفا بعمل آمده باشد٠
جناب
غلامرضا روحانى، جناب هوشمند فتحاعظم، جناب عباس طاهرى، جناب دکتر
امينالله مصباح، جناب بلبل معانى، جناب نعمتالله ذکائى بيضائى، جناب خليل
سهيل، جناب دکتر شاپور راسخ ، جناب احمد نيکونژاد، جناب بدر باستانى، جناب
علی ممتازى (فاضل يزدى)، جناب عزيزالله سليمانى، جناب عبدالحميد
اشراقخاورى، جناب ضياءالله موسىزاده، خانم فاطمهٴ منزوى، خانم وقار
صفائى. جناب قدرتالله مهرآئين، جناب ابراهيم شيروانى، جناب صدرالدين حبيبى
کرمانشاهى، جناب عبدالصّمد دستورى، جناب احمد انصارى، جناب علی خاتمى
نورى، آذر منير تبريزى، جناب فيروز براقى، جناب ابوالقاسم جاويدپور، جناب
ميرزامنير وفائى، جناب اسماعيل اقبالی، و بالاخره در خاتمهٴ اين مقال بجاست
که ذکرى از تمام نويسندگانى که در مدّت ده سال اوّليه انتشار آهنگ بديع
آنرا اعانت نموده و با آثار قلميّهٴ خود در اتّساع دائرهٴ معارف و ادبيات
احبّاى الهى خصوصاً جوانان عزيز سهمى بسزا داشته اند بشود. کسانيکه در کنار
اسمشان ستارهاى بچشم مىخورد نفوسى هستند که آثار قلميّهشان متعدّد بوده
و آهنگ بديع بيشتر از مقالاتشان استفاده نمودهاست آقايان و خانمهاى:
عبدالحميد
اشراق خاورى، روحى ارباب، سيروس ارجمند، علی اعظمى، پرويز آگاه، شهريار
اخترخاورى، جلال الفت، رهبر آگاه، ايرج ايمن، مهدى اشراق، دکتر امينالله
احمدزاده، محسن آوارگان، فرزانهٴ افروخته، کيومثرث ايزدى، رستم آهورائيان،
پرويز ايزدى، حشمتالله آل ندّاف، دکتر فروغ بصّارى، م. بهمنيه، بهرام
بصّارى، رحمتالله برهانى، دکتر منصور برجيس، ذکائى بيضائى، بهمن جوانمردى.
ذکرالله خادم (ايادى امرالله) دکتر پرويز جاويد، دکتر روحالله خوشبين،
علی جابرى، حبيبالله حکيمى، روحالله جاويد، حسين خدادوست، علی اکبر
حدّاد، مسعود خمسى، جاويددخت خادم، ژنا خادم، دکتر طاهرهٴ خدادوست، منوچهر
ذبيح، عزتالله زهرائى، طاهرهٴ رادپور، عزّتالله ذبيح، عباس رفسنجانى،
دکتر شاپور راسخ، حسين رستگار، نصرالله رستگار، علیاکبر روحانى
(محبالسلطان)، دکتر مهرى راسخ ، باهرهٴ ژوبين، عزيزهٴ دهقانى، بهرام
زاميادى، شکوه رضائى، عباسقلی شاهقلی، مهندس عباس شهيدزاده، .١.م شاهد،
هدايتالله سهراب، فضلالله شهيدى، فضلالله شوقيان، دکتر مهدى سمندرى،
عنايتالله سهراب، سهيل سمندرى، ضياءالله شمسى، عزيزالله سليمانى، سيمين
شکوهى، روحالله سخنور، حشمتالله شهريارى، مهندس هوشنگ صيحون، الف_ ظهورى،
اديب طاهرزاده، جلال صحيحى، هوشنگ طراز، عطاءالله صلحپرور، حبيبالله
طاهرزاده، ميرصمد صادقزاده، علیاکبر فروتن (ايادى امرالله)، هوشمند فتح
اعظم،* ابوالقاسم فيضى (ايادى امرالله)، يوسف قديمى، گلوريا فيضى، جواد
قوچانى، عبدالله فاضل، سهراب فريدنى، فاضل مازندرانى، علی فيروز،
دکترسيروس علائى، حسام فروغيان، منوچهر عليزاده راستان، محمّدفلاح،*
محمّدعلی فيضى، رحمتالله فرهنگى، پروين فروتن، عزتالله فرّخ روز* ع
صادقيان، سعيد عنايتى، دکتر باهر فرقانى، روحالله مديرمسيحائى* ابراهيم
منصورى، محسن نعيمى (دبير مؤيّد) هوشنگ مجيدى، فيروز موزون، موهبتالله
مدرس، مهندس سعيد معتمد، بدرالملوک موزون، امينالله لامع، عبدالحسين
نعيمى* ابراهيم مولوى، دکتر امينالله مصباح* علی نخجوانى، هوشنگ نعيمى،
جمشيد مغناط، قدسيهٴ ناظمى، بهجت ناطق، بهيهٴ نادرى، دکتر حبيب مؤيّد، حسن
محبوبى، خسرو مهندسى، ايرج متحدين، محترم نيکوبين، روحالله مبشّر، صدر
مهدوى، ماشاءالله مشرفزاده (دکتر)، دکتر هوشنگ مهرآسا، منوچهر مبّشر،
رضوان يار شاطر* احمد يزدانى، مهندس جهانگير هدايتى، سيدحسين هاشمىزاده
(متوجّه)، حسين وحدت حقّ، محمد هدائى، مظفر يوسفيان، حبيب هزارى، حشمتالله
وحدت.
کسانى که
گاه باسم اعضاء ٰٰکميسيون آهنگ بديعٰٰو گاه بنام ٰٰهيأت
تحريريّهٰٰو ٰٰهيأت ادارىٰٰدر تهيّه و انتشار اين مجلّه پرارزش
زحمت کشيدهاند بدون رعايت تقدم و تأخّر اسامى آنان مذکور مى گردد.
جنابان
شاپور راسخ، هوشمند فتحاعظم، ابراهيم مولوى، ابراهيم منصورى، سيروس
توفيق، حشمتالله مؤيّد، منوچهر ثابتيان، خليل سهيل، ايرج متحدين، ايرج
ايمن، عزتالله زهرائى، روحالله مديرمسيحائى، خسرو مهندسى، محسن آوارگان،
عزتالله فرّخروز، عزيزالله تهذيب، روحالله مبشر، شاهبهرام ايرانىنژاد،
رستم ارجمندى، روحالله توفيق، هدايتالله احمديه، منوچهر مستقيمى، مهدى
سعيدى نيا، کيخسرو نامورى، افلاطون پيمان، معرفتالله سبحانى، ايرج پيمان،
جوانمرد جوانمردى، شهود خاضع، ضياءالله موسى زاده، هوشنگ مهرآسا، جمال
حدادزاده، عبّاس ربّانى، ايرج خاضعى، سعيد عنايتى، عنايتالله صادقيان، و
ايرج ضميرى.
بديهى
است زحماتى که منشيان محترم محفل مقدّس ملی و اعضاء لجنهٴ جوانان و لجنهٴ
نشريّات کشيدهاند سهم بسيارمهمّى در پيشرفت امور اين مجلّه داشتهاست.
همچنين بجا است از کسانيکه در تايپ کردن مطالب آهنگ بديع زحمت کشيدهاند نام برده شود:
امةالله طاهرهخانم جذاب (علائى) محبوبهخانم پارساخو، صمديّهخانم موسىزاده، خانم رخشان، جناب کيخسرو نامورى و جناب ايرج خاضعى.
کسانيکه
در استنسيل و امور صحافى مساعدت نمودهاند آقايان عليمحمّد لميعى، علی
خرسندى و وحدت نظيرى و کسانيکه زحمات امور چاپ، برش و گراورهاى آهنگ بديع
را بعهده داشتهاند جناب آزردگان، جناب زانيچخواه و جناب ميثاقى بودهاند.
همچنين نمايندگان فروش آهنگ بديع در ولايات سهم مؤثّرى در ترويج اين
نشريّه و توزيع آن بين مشترکين اين مجلّه داشتهاند باشد که تمام نامبردگان
در فوق که بنحوى از انحاء در اين خدمت عظيم سهمى داشتهاند و در حال حاضر
هريک در کشورى بخدمات امريهٴ خود ادامه مىدهند بياد اين مشروع جليل و براى
ادامهٴ رسالتى که بر عهده داشتهاست هريک بنحوى که مقتضى دانند همم عاليهٴ
خود را جهت پشتيبانى و اعانت نشريات موجود بهائى بلسان فارسى بکار برند و
از ارواح مقدّسهٴ نفوسى از آنان که ديگر در بين ما نيستند مدد طلبند و همه
با هم در راه توسعه و نشر معارف بهائى همگام گردند چه بفرمودهٴ هيکل مبارک
حضرت ولىّ مقدّس امرالله:
ٰٰ...
امناى الهى بايد در فکر انتشار و ازدياد نفوذ و تنظيم و ترتيب و توسعهٴ
دايرهٴ اين مجلاّت امريّه باشند اخبار و بشارات روحانيّه را بعنوان مجلات
امريه من دون استثناء ارسال نمايند و احبّاء را به اشتراک وتبرّعات و تحرير
مقالات تشويق کنند و هرگونه مساعدهٴ مالی و ادبى نمايند تا انشاءالله اين
مجلاّت مراياى صافيهٴ تعاليم الهيّه و وقايع تاريخيّه و اقدامات محافل
روحانيّهٴ شرق و غرب گردد و انعکاسات بديعهاش جم غفيرى را مطّلع و آگاه
سازد و بشريعهٴ بقا هدايت نمايد...ٰٰ.
شمارههاى مخصوص
يکى
از اقدامات مفيد و مهمّ مجلّهٴ آهنگ بديع همچنان که در بسيارى مجلاّت
معتبر مرسوم است تهيّه و انتشار شمارههاى مخصوص بود. اين شمارهها، گاه به
وقايع جارى جامعهٴ امر اختصاص داشت، مثل کنفرانسهاى بينالقارات و
بينالمللی، گاه به وقايع مهّم تاريخى، مثل صدمين سال نزول کتاب اقدس، و
گاه به يادبود شخصيّتهاى امرى مثل حضرت ورقهٴ عليا و ديگران.
اين
مجموعهها که شامل مقالات و تحقيقات در مواضيع متنوّع و مهمّ امرى است، و
هميشه چندشمارهٴ مجلّه را در يک مجلّد جاى مىدهد، منبع سرشارى براى
محقّقين و محصّلين معارف امرى محسوب مى شود. ذيلاً فهرست اين شمارههاى
مخصوص به ترتيب سالهاى انتشار درج مىشود:
سال انتشار تعداد شمارههاى هر مجلّد موضوع
سال هشتم ٣ _ ٢ کنفرانس کامپالا
سال هشتم ٨ _ ٧ کنفرانس ويلمت
سال هشتم ١٠ _٩ کنفرانس استکهلم
سال هشتم ١٣ _١٢ کنفرانس نيودهلی
سال هشتم ١٨ _ ١٧ مقام اعلی
سال دهم ٣ _ ٢ مخصوص نسوان
سال پانزدهم ١٠ _ ٩ _ ٨ به ياد حضرت ولىّامرالله
سال هفدهم ٦ _ ٥_ ٤ به ياد حضرت ورقهٴ عليا
سال هجدهم ٦ _ ٥ _ ٤_ ٣يادبود کنفرانس لندن(١٩٦٣)
سال بيست و دوم ٩ _ ٨_ ٧_ ٦صدمين سال اعلانعمومى امرالهى
سال بيست و پنجم ٤ _ ٣ صدمين سال شهادتحضرتغصناطهر
سال بيست و ششم ١٠_٩_٨_٧_٦پنجاهمينسالصعودحضرت عبدالبهاء
سال بيستوهشتم ٢ _ ١ صدمين سال نزول کتاب اقدس
***
آهنگ بديع
حسن علائى
پس
از اينکه مقدّمات انتشار مجلّهٴ آهنگ بديع توسط جنابان اشراقخاورى، کاظم
کاظمزاده و سهراب پيمان آماده شد سال بعد لجنهٴ جوانان بهائيان طهران اين
فکر و آرزو را بمرحلهٴ عمل درآورد و بنابراين مىتوان گفت که اين نشريه از
ثمرات نهضت جوانان * بشمار مىرود. لجنهٴ جوانان طهران يک هيأت تحريريهٴ
پنجنفرى مرکب از روحاله مديرمسيحائى، ،شهاب زهرائى، منوچهر بنان که
اوّلين مقالهٴ يک شهيد را در اوّلين شماره نوشتهاست، ابراهيم منصورى و
فيروز موزون تشکيل داد. کار انتشار مجلّه مخصوصاً قسمتهاى تکثير بعهدهٴ
اين ٥ نفر بوده، مقالات پس از تصويب لجنهٴ جوانان به تصويب محفل روحانى
طهران مىرسيده امور ماشيننويسى مجلّه در منزل جناب دکتر مهاجر ايادى
امرالله متمرکز بوده و از منزل ايشان استفاده مىشد. هيأت تحريريّه در همان
آغاز کار طبق گزارشى که در شمارهٴ ٢ مجلّه بمناسبت جشن جوانان تشکيل شده
چاپ شدهاست مطالب چهار شمارهٴ آهنگ بديع را تهيّه نموده و به تصويب لجنهٴ
جوانان ومحفل مقدّس روحانى طهران رسانيده و ضمناً عدّهاى از فضلا را
بعنوان نويسنده افتخارى انتخاب کردهاند و کارتهاى خبرنگارى را جهت
عدّهاى تهيه و صندوق خاصّى جهت مکاتيب واصله در نصب نمودهاست. بنابراين
اوّلين شمارهٴ مجلّهٴ آهنگ بديع در اوّل شهرالّشرف سال ١٠٢ بديع مطابق سال
١٣٢٤ شمسى تحت ارشاد و هدايت
_______________________________
*
نهضت جوانان بهائى داستان مفصل دارد که روزى بايد به نقل آن پرداخت. وقتى
بدستور حضرت ولىّامرالله سنّ اعضاى تشکيلات جوانان پائين آورده شد گروهى
از جوانان پرشوق و شور به عضويّت آن لجنه ( لجنهٴ جوانان طهران) برگزيده
شدند و تحوّلات عظيمى را به پشتيبانى محفل مقدّس روحانى طهران آغاز کردند
که از آن جمله تأسيس آهنگ بديع، ايجاد انجمن سخن، براه انداختن کمسيونهاى ٥
نفرى تبليغ جوانان را بايد ياد کرد عکس نخستين لجنهٴ جوانان که منشأ چنين
نهضتى بوده در آرشيوها موجود است.
محفل
مقدّس روحانى طهران و سرپرستى لجنهٴ جوانان طهران و با همت و فداکارى هيأت
تحريريهٴ آهنگ بديع انتشار يافت. فهرست مندرجات اوّلين شماره از اينقرار
است: لوح مبارک حضرت عبدالبهاء جامعهٴ جوان بهائى، پيک شهيد، ادبيات، تعالت
هذهالقوه. مشهودات ما، راپرت اقدامات سهماههٴ جوانان طهران، علامات ظهور
درآلمان، آداب معاشرت، پيام به مادران، نهنگ آتشى، تهيّهٴ مقالات،
شنيدنيها، اوّلين بهائى ژاپن، تو همان سيّد بابى هستى، اعلان.
پشت
جلد مجلّه در شمارههاى اوّليه ساده بوده ولی به تدريج با عکسهاى تاريخى و
طرحهاى زيباى رنگى تزئينات جالب جلائى فوقالعاده يافت. تا جائيکه مورد
تحسين همهٴ صاحبدلان قرار گرفت.
هدف
از انتشار مجله ارتقاء سطح دانش امرى قاطبهٴ جوانان بهائى فارسىزبان در
سراسر عالم بود. براى آگاهى بيشتر به منظور و مقصود خادمان اين نشريه
سرمقالهٴ اوّلين شمارهٴ آن عيناً نقل مىگردد:
آغاز سخن
به
يارى خداوند پاک و بىهمتا و شمول تأييدات باهرهٴ مولاى توانا حضرت
ولىّامرالله روح ماسواه فداه و در تحت توجّهات ومساعى ذيقيمت محفل مقدّس
روحانى طهران و با کمک دوستان عزيز الهى که نسبت به جامعهٴ جوان علاقمندند
اينک نخستين شمارهٴ آهنگ بديع را به پيشگاه ياران عزيز الهى تقديم
مىداريم.
محرّک و
مشوّق ما در اين امر خطير در مرتبهٴ اولی احساسات قلبيهٴ خفيّهايست که
جوانان را به داشتن يک نشريهٴ آبرومند که آئينهٴ تمامنماى افکار بديعهٴ
آنان و نمايندهٴ بارز و مبيّن روح پرفتوح ايشان باشد تشويق و ترغيب مىکند و
سپس اميد موفّقيت در انجام اين مقصود و هدف عالی بنحو اکمل و انتظار بذل
توجّه و استقبال شديد بىنظير ياران الهى است. در اين قرن نورانى و کور
رحمانى سزاوار چنان است که تشکيلات جوانان بهائى از هرحيث وسعت و استحکام
يافته و حتّىالمقدور داراى مزايائى باشد که جامعهٴ جوان را در اکمال و
انجام وظائف مهمّهاش يار و معينى بىنظير باشد. تشکيل کمسيونى بنام هيأت
تحريريّهٴ نشريّه از طرف لجنهٴ جوانان بهائى طهران و ترتيب و تنظيم يک
نشريهٴ آبرومند براى ايجاد نهضتى جديد که محرّک ومشوق جوانان در اقدامات
سريع و مؤثّر باشد طلايهٴ آنست از بذل مساعى فوقالعادهاى که جوانان
جانفشان در يک آتيهٴ نزديک و پرافتخار متجلّى خواهند نمود تا آنجا که
موقعيّت بما اجازه مىداد در ترتيب و تنوّع و جالبيّت و مصوّر بودن مجلّه و
مبتنى بودن آن بر دستورات مبارکه و ايجاد مزاياى مهمّ ديگر کوشيديم تا
علاقمندان به مطبوعات امرى را که هريک داراى روحى لطيف و نکتهسنجند مطبوع و
دلپسند آيد. بطور کلّى مى توان گفت هدف غائى از انتشار اين نشريه ذکر
نکات دقيقهٴ اخلاقى و تنظيم مطالب متنوّعهٴ علمى و تاريخى و اجتماعى و درج
مسائل مربوط به نظم ادارى و نظريّات و عمليّات لجنهٴ جوانان بهائى طهران و
کميتههاى تابعهٴ آن و تشويق جوانان باذوق و دانشمند بهائى به نگاشتن
مقالات سودمند و ايجاد حسّ مطالعه و ابتکار و تشويق بآموختن معلومات امرى و
علمى و بيان چگونگى حيات بهائى است. به پيروى از اين نيّات است که ما،
جوانان را به همکارى فکرى و قلمى و مادّى دعوت مىکنيم و اميدواريم که اين
نشريّه به تأييدات الهى آئينهٴ تمامنماى افکار علمداران صلح دنياى آتيه
گردد. صدر اوّلين نشريهٴ آهنگ بديع مزيّن باين لوح منيع مبارک حضرت
مولیالورى است:
هوالله
اى
مردميدان وقت گوى وچوگان است و هنگام اسبتازى وجولان. اگر گوى از اين
ميدان ربائى رستم دستان و نريمان ايران شير ژيان گردى و پيل دمان. اين
ميدان عرفان است و اين دشت بيان. پس با نطقى پاک و قوت روحالقدس زبان بگشا
و تشنگان را بمعين صافى ملکوت ابهى هدايت نما.عع
نشريهٴ
آهنگ بديع در بدو کار با وسائل و امکانات بسيار محدود و در اثر تلاش و
کوشش مداوم جمعى از جوانان خدام و مطلع روز بروز مراحل پيشرفت تدريجى را
پيمود.
آهنگ بديع
که اوّلين نشريّهٴ غيرخبرى جامعهٴ بهائى ايران است پس از چندى از صورت
محلّى خارج شد و جنبهٴ ملّى پيدا کرد و پايههاى دائرهٴ خدمات و امکاناتش
وسعت يافت. نشريّه چه از نظر کيفى و چه از نظر ظاهر پيشرفت جالبى کرده و
عليرغم مشکلات و عدم امکاناتى که وجود داشت توانست جاى ثابت و مشخّصى را در
عالم مطبوعات بهائى براى خود باز کند و همواره چون ستارهاى بر آسمان
مطبوعات بهائى مىدرخشيد. اوّلين شمارهٴ آهنگ بديع در ٢٦ صفحه انتشار يافت.
وجه اشتراک آن سالانه براى ١٩ شماره ١٧٠ ريال، ١٠ شماره ٩٠ ريال و ٥ شماره
٤٥ ريال تعيين گرديد. آدرس مکاتباتى آهنگ بديع براى افرادى که در طهران
سکونت داشتند صندوق مجلّه در حظيرةالقدس ملّى جنب مجمع جوانان و جهت
نويسندگان و نمايندگان مقيم ولايات طهران _ سراى حاجىرحيمخان، شرکت
نونهالان، فؤاد احمدپور تعيين شدهبود ولی بعداً آدرس تغيير يافت.
خادمان
آهنگ بديع طىّ عمر طولانى اين نشريّه شمارههاى مخصوص انتشار دادهاست که
ذيلاً به ذکر آنها مبادرت مىورزد. هشتمين سال اين مجلّه با شروع جهاد
جهانى روحانى ده ساله مقارن بود و طىّ آن دوره چهار شمارهٴ مخصوص بمناسبت
کنفرانسهاى چهارگانهٴ بينالقارات، کامپالا، ويلمت، استکهلم و دهلی و يک
شماره بمناسبت اختتام بناى مقام اعلی انتشار داد. سال ١١٢ بديع آغاز دهمين
سال آهنگ بديع بود اين سال را آهنگ بديع جشن گرفت و شمارهٴ مخصوص بهمين
مناسبت نشر داد و همچنين در همين سال شمارهٴ مخصوص جهت اماءالّرحمن که با
مقالهاى از حضرت حرم انتشار يافتهاست در سال ١١٧ بديع شمارهٴ مخصوصى بياد
مولاى محبوب اهل بهاء و حضرت ولىّامرالله انتشار يافت و در سالهاى ١١٧ و
١١٨ بشمارههاى مخصوص بياد حضرت ورقهٴ عليا و جشنهاى مئوى و اختتام نقشهٴ
دهساله و انتخاب اوّلين بيتالعدل اعظم الهى و کنگرهٴ جهانى لندن (سال
١٩٦٣) انتشار يافت در همان سال بمناسبت ربع قرن خدمات مطبوعاتى جشن مجلّلی
در طهران برگزار شد آن روز فيروز مصادف با نخستين يوم ايّام ها و مولود
حضرت ربّ اعلی بود در محلّ برگزارى جشن نمايشگاه کوچکى از شمارههاى
مختلفهٴ آهنگ بديع توجّه بازديدکنندگان را بخود معطوف ساخت نمايشگاه مذکور
که با ذوق و سليقهٴ خاصّى ترتيب يافته بود معرّف تلاش و کوشش ٢٥ سال
فعّاليّت و عشق و فداکارى کارکنان مجلّهٴ آهنگ بديع بود. هرچند
بازديدکنندگان نهايت تحسين و تمجيد را معمول داشتند ولی تو گوئى دريائى عشق
و خدمت در دل قطرهاى نشسته است. علاوه بر نمايشگاه مذکور لجنهٴ مجلّلهٴ
آهنگ بديع با همکارى لجنهٴ ملّى جوانان برنامهٴ متّحدالشکلی جهت احتفالات
ثابت جوانان در سراسر ايران تنظيم کرد که مقارن برگزارى جشن مذکور در طهران
بمرحلهٴ اجراء گذارده شد نام برنامه آهنگ بديع و مطالب آن شامل الواح و
آثار مبارکه، تاريخچهٴ يک ربع قرن آهنگ بديع، پيام لجنهٴ ملی آهنگ بديع،
اشعار، مسابقه و مسائل ديگر بود.
در
برگزارى مراسم جشن آهنگ بديع در طهران نمايندهٴ لجنهٴ ملّى آهنگ بديع پس
از ذکر مختصرخدمات نشريهٴ آهنگ بديع از کلّيهٴ خادمان آن نشريه که طىّ مدت
٢٥ سال به نحوى از انحاء براى بقاء و ادامهٴ نشريّه و موقعيت آن تلاش
کردهاند تشکر و قدردانى نموده سپس چندتن از اعضاء محفل ملّى ايران طىّ
سخنان تشويقآميز خدمات اعضاء لجنهٴ ملّى آهنگ بديع را ستودند و کمک و
مساعدت محفل ملّى را اعلام داشتند.
در
سال ١٢٤ شمارهٴ مخصوصى بياد صدمين سال اعلان عمومى امرالله و در سال ١٢٦
شمارهٴ مخصوصى بمناسبت صدمين سال شهادت حضرت غصن اطهر و در سال ١٢٧ شمارهٴ
مخصوص بمناسبت پنجاهمين سال صعود حضرت مولیالورى به دوستداران خود تقديم
نمودهاست. در سال ١٢٦ بديع طبق دستور محفل مقدّس انتشار نشريهٴ آهنگ بديع
مستقّلاً به لجنهٴ ملّى آهنگ بديع سپرده شد.
نوجوانان
يکى
از تحولات مهمّى که در آهنگ بديع بچشم مىخورد و معرف آنست که کارکنان
آهنگ بديع همواره نسل جوان جامعه را هدف قرار داده ايجاد بخش جديد است بنام
قسمت جوانان. اين تحوّل از سن بيست و يکسالگى مجلّه بوقوع پيوست و تا مدّت
٢٥ سال مسؤوليّت اوّلين قسمت جوانان بر عهدهٴ لجنهٴ ملّى آهنگ بديع قرار
داشت و پس از آن يعنى در بيست و هشتمين سال هيأت مخصوصى بنام هيأت تحريريهٴ
نوجوانان انتخاب گرديد که مسؤول اداره و تنظيم قسمت مذکور بودند و بهمين
مناسبت عنوان جوانان به نوجوانان تغيير يافت. اين بخش شامل آثار مبارکه
بخطّ خوش، شعر، گلچينى از نامهٴ مهاجرين، پاسخ به نامههاى مهاجرين، مقالات
علمى و ادبى، داستاننويسى، مصاحبه، آهنگ بديع، اطفال در همان شمارهٴ دوم
يک صفحه براى اطفال اختصاص داد که با داستان کيخسرو آغاز شدهاست.
افزايش حجم
لجنهٴ
آهنگ بديع در سال ٢٩ تصميم گرفت بر حجم و کيفيّت مجلّه بيفزايد و ضمناً
بجاى شمارههاى دوگانه بذکر يک شماره رديف مسلسل در روى جلد با قيد نامهاى
مربوطه اکتفا نمايد. کسانيکه با چاپ و انتشار نشريّات سر و کار دارند بخوبى
واقفند که انتشار يک مجلّه کارى بس مشکل است مخصوصاً اگر بخواهند نشريهاى
وزين و آبرومند و باب طبع گروههاى سنّى مختلف جامعه منتشر سازند و نشريهٴ
آهنگ بديع از اين قانون مستثنى نبود و بهمين علت اغلب شمارههاى مجلّه بعلت
عدم مطالب کافى با تأخير انتشار مىيافت.
مقالات
آهنگ بديع در سالهاى اوّليّه توسّط لجنهٴ جوانان و محفل طهران تصويب
مىگرديد سپس تحت نظر لجنهٴ تصويب تأليفات و مدّتى هم زير نظر لجنهٴ نشر
آثار امرى به تصويب مىرسيد. در سال ١٢٦ بديع انتشار اين نشريه مستقيماً به
لجنهٴ ملّى آهنگ بديع واگذار شد ترتيب تصويب مقالات در سالهائى که توسّط
لجنهٴ آهنگ بديع انجام مىگرفت از اين قرار بود:
مقالات
رسمى در دفترى ثبت مىشد و مقابل آن سه نفر براى مظالعه تعيين مىشدند که
هرکدام يکمطلب را مطالعه کرده نظرات خود را يادداشت ميکردند در جلسهٴ بعد
مطالب مورد بحث عمومى قرار مىگرفت و نظر نهائى اظهار مىگرديد و در بعضى
مواقع نفر چهارم هم آنرا مطالعه مىکرده چنانچه اکثريّت با انتشار آن موافق
بودند در مجلّه درج مىگرديد لجنهٴ آهنگ بديع يک نفر سردبير داشت کار
سردبير اين بود که مطالب تصويبشده را جمعآورى کرده و شمارهٴ مجلّه را
تنظيم و براى تايپ و تکثير ارسال مىداشت. يک نفر هم مسؤول فنى مجلّه بود
که معمولاً باو مدير فنى مىگفتند. کار مدير فنى تنظيم صفحات، تهيّهٴ عکسها
و امثال اين بود. از زمانى که لجنهٴ ملّى آهنگ بديع تشکيل شد نوعى نوگرائى
و نوجوئى در آهنگ بديع پيدا شد که شايد از مقتضيات زمان نشأت مىگرفت.
آثار اين تحوّل هم در ظاهر آهنگ بديع مشهود بود هم در محتواى آن. در ظاهر
غالباً روى جلد با نقّاشيها و طرحهائى تزئين مى شد که آثار هنر نقاشى جديد
در آنهامشهود بود. در محتوى نيز به تدريج گاهى آثار غيرامرى و حتّى شعر نو
از شعراى بهائى و غيربهائى درج مىشد.
در
سال ١٣٥٤ يعنى حدود سىامين سال مجلّه ابتکار جديدى بکار گرفته مىشد تا
اوّلاً منابع نقدينهٴ مجلّه افزوده گردد ثانياً منابع و فضل و دهاء ياران
مهد امرالله شناخته شود و ثانياً استعدادهاى نهفتهٴ نويسندگان و شاعران و
طرّاحان شکوفان گردد. در اجراى اين اهداف محفل مقدّس روحانى ملّى ايران طىّ
صدور متّحدالمآل به کلّيهٴ مراکز امريهٴ ايران از آنان درخواست نمود در
يکى از طرق زير با لجنهٴ ملّى آهنگ بديع همکارى و معاضدت نمايند.
١ _ هرسال مطالب يک شمارهٴ آهنگ بديع را تهيّه و ارسال دارند.
٢ _ هرسال تمام قسمت اصلی با قسمت نوجوانان را تهيّه و ارسال دارند.
٣ _ قسمتى از يک شماره را تکميل و به لجنه ايصال دارند
بدينترتيب قدرى از سنگينى بار تهيّهٴ مقالات کاسته شد.
نشريهٴ
آهنگ بديع که در آغاز طفلی نوپا و خردسال مطبوعات بهائيان ايران بود به
تدريج رشد طبيعى خود را طى کرده بطورىکه روز بروز بر تنوّع مقالات و مطالب
آن افزوده گرديد مطالب آهنگ بديع شامل مقالات علمى، ادبى، تحقيقاتى،
عرفانى، نقشههاى مهاجرتى، مصاحبه با اعضاى بيت العدل اعظم الهى، شرح حال
متصاعدين، ناشرين نفحات الله، عکسهاى تاريخى، مسابقهها، اشعار و در يک
دورهٴ کوتاه تدريس زبان انگليسى بود. الواح و نصوص مبارکه با خطّ خوش
همواره زينتبخش صفحات اوّليهٴ مجلّه مىشد. آهنگ بديع و مجلههاى امرى
نظير اخبار امرى در سال ١٣٣٤ بعلّت تضييقات مملکتى موقتاً تعطيل و پس از
چهارسال با افتخار و سربلندى و نيروى بيشتر راه خود را آغاز کرده و تا
پايان عمر موفّق و پيروزى رسالت تاريخى مهمّى را که در عالم مطبوعات بهائى
بر عهده داشت بانجام رسانيد و امروز وقتى دورههاى ٣٥ سالهٴ آهنگ بديع را
ورق مىزنيم به دو نکتهٴ برجسته و مهمّ برخورد مىکنيم.
نکتهٴ
اوّل همانطور که از يک جامعهٴ زنده و مترقّى انتظار مىرود هر شماره از
شمارهٴ پيش زيباتر و پرمغزتر و پيشرفتهتر است و اين امر نشاندهندهٴ اين
حقيقت بارز است که خادمان نشريهٴ آهنگ بديع براى بهبود مطالب و وضع ظاهرى
آن از پاى ننشسته و تا سرحد امکان از تلاش و کوشش باز نايستادهاند.
نکتهٴ
ديگر اينکه دورههاى سى و پنج سالهٴ آهنگ بديع مانند يک دائرةالمعارف
بهائى منبعى سرشار از مقالات در زمينههاى مختلف معارف بهائى و گنجينهاى
از الواح و آثار سائره در بارهٴ مسائل متعدده است که يقيناً سالهاى سال
محلّ رجوع و استفادهٴ محققان و نويسندگان قرار گرفته و خواهد گرفت. کسانيکه
با کار انتشار مداوم و مرتب يک نشريّه آنهم در شرائط نامساعد جامعهٴ بهائى
از نزديک آشنائى ندارند بدرستى نمىتوانند در بارهٴ ميزان تلاش و کوششى که
خادمان جوان و پرشور اين نشريّه بکار بردهاند قضاوت کنند و اگر بخواهيم
محرّکى براى اين کار بشناسيم جز عشق، عشق به خدمت به امرالله چيز ديگرى را
نمىتوان نام برد. نشريهٴ مذکور گاهى در صعود مولاى حنون مويه کرده و زمانى
از فتوحاتى چون وصول به اهداف نقشههاى مختلفه و گسترش نظم جهانى حضرت
بهاءالله شادى کرده و همهٴ اين وقايع تلخ و شيرين را که تعيينکنندهٴ
سرنوشت جامعهٴ بهائى بلکه جامعهٴ بشرى بودهاند بر سينهٴ خود نقش کرده و
براى آيندگان بيادگار نگاه داشتهاست در کوششها و تلاشهائى که کارکنان
پرشور آهنگ بديع مبذول داشتهاند همواره باين بيان حضرت ولىّعزيز امرالله
که شعار جميع مجلاّت امريّه است و خطاب به جامعهٴ بهائيان برما صادر
فرمودند توجّه تامّ مبذول داشته
"وجه
نظر بايستى جهانى گردد و نشريّهٴ شما روز بروز در حال ترقّى و تعالی و
اقداماتِ عملی شود. هر اقتراحى که مىنمائيد مجدّانه همّت کنند و در نهايت
وفادارى سنّت قديمهٴ امريّه را دائماً پيروى نمايند و در طريقهٴ خدمت و
ابراز نظر بالمرّه جنبهٴ بىطرفى گيرند. داراى اسلوبى فصيح و نافذ گردند
بدين طريق مىتوانند بسوى تقدير عالی خود مستمرّاً و بلاوقفه و سکون در
حرکت و تقدّم باشند."
مطالب
آهنگ بديع پس از تصويب هيأت تحريريّه و يا اعضاء لجنه قابل چاپ بود.
شمارههاى اوّليّهٴ آهنگ بديع بطور استنسيل و بعدها بصورت آفست منتشر
گرديد. هرچند در آغاز هدف مقالات و مطالب نشريهٴ آهنگ بديع قاطبهٴ جوانان
بهائى بود ولی به تدريج سطح مقالات و تنوع آن در مسيرى قرار گرفت که هرطبقه
از جامعه از آن بهرهمند مىگرديد. شمارهٴ اوّليّه حدود ٢٠ صفحه انتشار
يافت و به تدريج بر صفحات آن افزوده شد. آهنگ بديع در طول مدّت ٣٥ سال
جمعاً ٣٤٨ بار در افق مطبوعات امرى ايران طلوع کرد و در سال ١٣٥٩ شمسى
مطابق سال ١٣٧ بديع بعلّت مداخلهٴ دولت و انقلابات مملکتى تعطيل گرديد. در
اين مدّت طولانى صرفنظر از دوران تعطيل اجبارى موقتى صدها نفر از علاقمندان
و خدمتگزاران صميمى بعنوان اعضاء هيأت تحريريّه و يا اعضاء لجنه براى
انتشار آن صميمانه کوشش و جديّت کردهاند. حقّ اين است که از تمامى آن
خادمان صميمى نام برده شود وليکن بعلّت فقدان آرشيو کامل فقط با استفاده از
حافظهٴ دوستانى که امکان دسترسى بودهاست اسامى ذيل تهيّه گرديد.
خادمان
ا١ _ اوّلين هيأت تحريريه که در متن آمده است
٢
_ از سال دوم به بعد جنابان ١ _ هوشمند فتحاعظم ٢ _ ايرج ايمن ٣ _ الياس
ظهورى ٤_ عبداله مصباح ٥ _ خليل سهيل ٦ _ شاپور راسخ ٧ _ ابراهيم مولوى ٨ _
ايرج پيمان ٩ _ مهندس هوشنگ نعيمى ١٠ _ رضوان اشرف ١١ _ مظفر يوسفيان ١٢ _
عزّتالله متوجّه ١٣ _ علی درودکار ١٤ _ حسين امانت ١٥ _ مهندس پرويز صمدى
١٦ _ دکتر خسرومهندسى ١٧ _ دکتر ايرج خادمى ١٨ _ دکتر محمود مجذوب ١٩ _
دکتر باهر فرقانى ٢٠ _ عنايتالله صادقيان ٢١ _ شميس ضرغام ٢٢ _ مهين
پوررحيمى ٢٣ _ پوران رحمى ٢٤ _ علاءالّدين قدس ٢٥ _ کيوان بهىزاد ٢٦ _
هدايت رحمى ٢٧ _ ماهرخ گلستانه ٢٨ _ فريدون سليمانى ٢٩ _ فرهاد طلوعى ٣٠ _
هما احسان ٣١ _ فائزهٴ صديق ٣٢ _ پوران علائى ٣٣ _ دکتر هوشنگ مهرابى ٣٤ _
صالح مولوى نژاد ٣٥ _ سيروس توفيق ٣٦ _ ضياءالله موسى زاده ٣٧ _ يارشاطر
٣٨ _ عبّاس دباغى ٣٩ _ جوانمرد جوانمردى ٤٠ _ جليل معانى ٤١ _ دکتر تهذيب
٤٢ _ امير فرهنگ ايمانى ٤٣ _ دکتر کامبيز صادق زاده ٤٤ _ عبّاس کاشف ٤٥ _
هوشنگ محمودى ٤٦ _ فريدون وهمن ٤٧ _ ايرج متّحدين ٤٨ _ سيروس علائى ٤٩ _
پرويز جاويد ٥٠ _ حسن علائى ٥١ _ گلمحمّدى ٥٢ _ دکتر مهاجر ايادى
امرالله.
يکى از
اثرات مهمّ آهنگ بديع ايجاد کتاب خاطرات دکتر حبيب مؤيّد است بنا بر نامهٴ
جناب دکتر لطفالله حکيم مقالهٴ مقام اعلی که بقلم دکتر مؤيّد درآهنگ بديع
چاپ شده، حضرت ولىّامرالله امر فرمودند اين مقاله را در جمع احبّاء ارض
اقدس بخوانند لذا در يکى از ايّام منتسب به حضرت اعلی مقاله با حضور حضرت
ولىّامرالله خوانده شد و هيکل اطهر پس از ابراز محبّت و ملاطفت جناب دکتر
مؤيّد را موظف فرمودند که خاطرات ذيقيمت خود را مشروحاً بنگارند و نتيجهٴ
اين امر کتاب خاطرات حبيب است که در ٢ جلد چاپ و منتشر شد.
منتخبات
انتخاب
چند مطلب، از انبوه مقالات، اشعار و مطالبى که در طى بيش از سى سال در
آهنگ بديع منتشر شدهاند، نه آسان است و نه مىتواند تابع قاعدهاى مخصوص
باشد. در عين حال، چند مطلبى که ذيلاً به نظرتان مىرسد، هريک به علّتى
خاصّ انتخاب شده برخى روشنگر تاريخ ايجاد و نحوهٴ کار آهنگ بديع است و برخى
ديگر نمايانگر موضوعهائى است که شاعران و نويسندگان در حدود پنجاه سال قبل
بدانها پرداختهاند.
الف : چندخاطره،مندرج در شمارههاى١و٢سال سىام :
١ _ خاطرهاى از جناب عبدالحميد اشراق خاورى
٢ _ خاطرهاى از جناب دکتر علی مراد داودى شهيد
٣ _ خاطره اى از جناب دکتر ايرج ايمن
٤ _ دو قسمت از نامههاى جناب ابولقاسم فيضى ايادى امرالله
ب: مقالات منتخب
١ _ ٰٰقلب ٰٰنوشتهٴ جناب روحى ارباب (سال ١٩ شمارهٴ ٩)
٢ _ ٰٰکتاب مبينٰٰنوشتهٴ خانم بهيّهٴ نادرى شهيد (سال ١٨ شمارهٴ ١٠)
٣ _ ٰٰدعا و نيايشٰٰ نوشتهٴ کمالالدّين بختآور شهيد (سال ٢١ شمارهٴ ٧ و٨)
٤ _نامهاى از آلمان نوشتهٴ مارتا وايش (ترجمه) (سال ٦ شمارهٴ ١٨)
٥ _ ٰٰاسنادٰٰنوشتهٴ فريدهٴ سبحانى (سال ٢٤ شمارهٴ ٥ و٦)
ج : اشعار منتخب
١ _ ٰٰعروس بهارٰٰاثر جناب عزيزالله مصباح (سال ٢١ شمارهٴ ٢)
٢ _ ٰٰجلوهٴ حقّٰٰاثر دکتر شاپور راسخ (سال ٤ شمارهٴ ١٠)
٣ _ٰٰٰٰنغمهٴ موجٰٰاثر بهمن شارق (سال ٢١ شمارهٴ ١١ و ١٢ قسمت نوجوانان)
٤ _ ٰٰقيامٰٰاثر علی ممتازى (فاضل يزدى) (سال ٨ شمارهٴ ١٢ و ١٣.
چند خاطره:
١ _ خاطرهاىازجنابعبدالحميداشراقخاورى(سال سىام شمارهٴ ١و٢)
سال
يکهزارو سيصد بيست و سه شمسى بود. تازه از مشهد بطهران آمدهبودم زمستان
بود و هوا بشدّت سرد. هر روز بعد از ظهر در منزل جناب کاظم کاظمزاده که
اينک مهاجر آمريکا هستند با جناب سهراب رستمپيمان که مهاجر ايتاليا است
محفل انسى داشتيم. قسمتى را بتلاوت الواح و آيات الهيّه مشغول مىشديم و
ساعتى را بسخنان جالب و استماع خاطرات ايّام حيات يکديگر مىگذرانديم. جناب
کاظم کاظمزاده شرح تشرّف خود را بمحضر مولاى بزرگوار بيان مىفرمود و
زمانى هم در بارهٴ نويسندگان معروف روسيّه مانند تولستوى و امثاله سخنى
مىگفت. داستان آغاز آشنائى تولستوى را با امر مبارک شرح مىداد که چگونه
بر اثر مطالعهٴ نمايشنامه باب ٰٰاثر نويسندهٴ مشهور روسىٰٰايزابلا
گرنوشکىٰٰبا امر مبارک و ظهور جديد آشنا شد گاهى در بارهٴ داستانهاى
کوتاه تولستوى که براى اطفال نوشته است بيان مىفرمود و نمونهاى از آنرا
بفارسى براى ما ٰٰبىزبانهاٰٰکه آشنائى با زبان روسى نداشتيم نقل
مىکرد. يکروز بياد دارم شرحى در بارهٴ کتاب معروف جنگ و صلح
ٰٰتولستوىٰٰگفت و چنان جالب بود که ما را مسحور فرمود و همان سبب شد
که بفکر مطالعهٴ آن کتاب افتادم و چندين بار آن اثر عجيب را مطالعه کردم.
در ضمن خاطرات سفر تشرّف خود مىفرمود که حضرت ولىّامرالله جلّ سلطانه
روزى با من در بارهٴ نويسندگان روسى و مقايسهٴ بعضى از آنان با شکسپير
بيانات مفصلی فرمودند و بيان کردند که شکسپير چندهزار لغت در آثار خود بکار
برده و داستايووسکى نويسندهٴ روس چندهزار لغت در آثار خود بکار برده...
بحر بيان هيکل مبارک در آن روز بقدرى موّاج بود که عقل و هوش را تاراج کرد.
جناب پيمان هم گاهى از خاطرات سفر خود نقل مىفرمود و مطالب شيرين بيان
مىکرد ازجمله گفت پدرم رستم حضور حضرت عبدالبهاء جلّ ثنائه مشرف بوده که
من در ايران متولّد شدم، تولّد مرا براى او که در ارض اقدس بود نوشتند و
تقاضا کردند که از هيکل مبارک درخواست کند اسمى براى من تعيين فرمايند پدرم
بحضور مبارک عرض کرد هيکل ميثاق جلّ ثنائه فرمودند:
ٰٰپسر رستم سهرابٰٰاست و نام مرا سهراب گذاشتند.
روزى
سخن از جرايد و مجلاّت مختلفه که در دنيا منتشر مىشود بميان آمد و بحث در
اين بود که کدام يک جامعتر و کاملتر و بىطرفتر و آزادتر است و بيان
مبارک را که در بارهٴ اوراق اخبار فرمودهاند ذکر نمودند و بنده عرض کردم
که جريدهٴ تايمس از جمله مزاياى آن اين است که بخطاب مبارک جمالقدم جل
جلاله مخاطب گشته و در لوح شهداى سبعهٴ يزد مکرّر آن جريده را مورد خطاب
قرار دادهاند و يا تايمس اى ناقل اخبار ... را مکرر بيان کردهاند... صورت
آن لوح را خواستند عرض شد در رحيق مختوم مذکور است و آغاز آن لوح اينست.
قوله تعالی:
ٰ"کنا
ما شياًٰٰفى البيت و سامعاً حديث الارض ...ٰٰ" بارى دنبالهٴ بحث در
بارهٴ جرايد و مجلاّت باينجا رسيد که اگر براى احبّاء هم مجلّهاى شامل
مطالب تاريخى و تبليغى و ادبى و ... ٰٰبود بسيار مفيد بود، حاضرين همه
فريادى از شعف کشيدند و اين فرياد بىاختيار بود. بحث در اينخصوص آغاز شد و
پس از سه جهار ساعت بررسى و تحقيق قرار شد که همين انجمن مجلّهاى منتشر
کند.
پس از تهيّهٴ
لوازم اوّليّه، براى شمارهٴ اوّل آن مطالب سودمندى تهيه شد. يک وقت متوجّه
شديم که اين مجلّه با اين همه هاى و هوى و فريادهاى شادى و سرور اسمى
ندارد. قرار شد در يک جلسهٴ مخصوص تعيين اسم شود همه مجتع شديم خانمها و
آقايان همه شرکت کردند انجمن صورت خاصّى بخود گرفت و هرکس چيزى گفت يکى گفت
مجلّهٴ پيمان خوب است که اشاره بعهد و ميثاق هم هست، ديگرى فرمود، مجلّهٴ
صبح تابان سومى فرمود ٰٰبامداد ظهورٰٰديگرى گفت ما ٰٰمجلّهٴ نجم
باختر و مجلّهٴ کوکب شرقٰٰداشتيم بايد اسمى در اين رديفها پيدا کرد
مانند شمس، مهر، قمر، ماهٰٰٰ... بحث طولانى شد يکى پينشهاد کرد که
خوبست از الواح حضرت عبدالبهاء جلّ ثنائه جمله يا کلمهاى انتخاب شود، رأى
قاطع شد و همه پسنديدند. کتاب مناجات روى ميز حاضر بود باز کردند يعنى جناب
کاظمزاده تّفأل زدند... اگر گفتيد جملهٴ اوّلين سطر صفحهٴ دست راست که
بايد اسم مجلّه را تعيين کند چه بود؟
در سطر اوّل صفحه عين اين بيان مبارک بود. قولهالاحلی:
ٰٰآهنگ بديع روح را طيران دهدٰٰ
همه يکصدا فرياد کشيدند و جناب کاظمزاده مشت محبّت محکمى بر روى ميز محبّت کوبيدند و فرياد زدند *آهنگ بديع*
مجلّه
متولّد شد و اسمش هم تعيين شد ولی در آن وقت آن انجمن موفّق بنشر اوّلين
شمارهٴ آن نشد زيرا موانع از هر قبيل موجود بود تا آنکه سال بعد جوانان
روحانى بنشر آن همّت گماشتند و آن ٰ"آهنگ بديع"را در سراسر عالم امر
منتشر ساختند.
آرى آهنگ بديع روح را طيران دهد.
اگر
يکقرن را صدسال حساب کنيم اکنون ربع قرن است که اين مجلّهٴ زيبا آهنگ بديع
خود را بسمع ياران مشتاق در شرق و غرب عالم امر مىرساند و البتّه در
آينده هم اين موفقيّت بيش از پيش به هيأت مجلّلهٴ تحريريّهٴ اين مجلّه از
طرف حقّ منيع عنايت خواهد شد. آمين
٢ _ از نامهٴ جناب دکتر عليمراد داودى ( سال سىام شمارهٴ ١و٢)
بياد
دارم که اوّلين بار "آهنگ بديع"را که جانشين ٰٰپيک
جوانٰٰشدهبود در کردستان ديدم اوايل اشتغال من به کار پس از فراغ از
تحصيل بود. سرى پرشور داشتم و مثل همهٴ جوانان مست بادهٴ غرور بودم. دلم
مىخواست سر برافرازم و خودم را و هرچه را که تعلقى به من دارد خوب و زيبا
بهبينم.
اينک
آهنگ بديعٰٰجلوه کرده و به بازار آمده بود. تا آنجا که گرد و خاک از
آئينهٴ سينه مىتوان زدود و سالها را به کنار زد و باز پس نگريست اوّلين
نسخهٴ آهنگ بديع را که ديدم با جلدى از کاغذ سفيد بود که دايرهاى بر
گوشهاى از آن جاى داشت و اين دايره در هر شماره به رنگى ديگر مىنمود و در
وسط اين دايره دو کلمهٴ آهنگ بديع را که به خطّ خوش نستعلين نوشتهبودند
که البتّه در نظر کسانى مثل من هنوز بر نقوشى که به دست خيال مىپردازند و
در ضمن آنها خطوط را به تصاوير نزديک مىرسانند رجحان دارد.
به
يادم مى آيد که بر آن نوشته بودند که اين ٰٰنشريهٰٰرا لجنهٴ ملّى
جوانان بهائى ايران مىنويسند. اسمى از جناب هوشمند فتحاعظم به نام مسؤول
يا منشى يا مدير بر آن ديدم يا شايد اين اسم را در ذيل چند مقاله از مجلّه
به صورت امضاى نگارنده يافتم. يا اينکه سالها بعد از آن زمان ارتباط اين
مجلّه را در اوايل انتشار با اين اسم عزيز از ديگران شنيدم و بر آنچه خود
از آهنگ بديع به ياد دارم افزودم و اينک گمان مىکنم که همه را يک جا ديده و
در برخورد با نخستين شمارهٴ آن يافتهام. اگر هم چنين باشد آيا اين خود
دليلی بر آن نيست که اين شماره در من بسيار اثر بخشيدهاست؟ انصاف بايد
داد که چنين است. جوان بودم چيزى را يافته بودم که از آن من بود. دير آمده
ولی شير آمده بود. انشاء فاخرى داشت به بهانهٴ اينکه همهکس بايد آن را
بفهمد خود را در حد ابتذال نگاه نمىداشت. براى اينکه متاعى درخور مشترى
باشد زرق و برق و زيب و زيور به خود نمىبست. بىپيرانه و گرانمايه بود.
خلاصه خوب بود و سپاس بايد گفت که خوبتر شد. همه چيز هميشه در آن رو به
کمال رفت. امّا بايد (لجنهٴ ملی آهنگ بديع) به اين خوانندهٴ خود جرأت دهند
تا آهسته بگويد که ابتداء انتظام انتشار آن بيشتر از حالا بود.
بعد
از آن مرتّب آهنگ بديع را مىخواندم تا آنجا که روزى به نظرم رسيد که شايد
بتوانم چيزى در آن بنويسم. مطلبى را که در تبليغ بدان برخوردهبودم به
صورتى که خود من صحيح مىدانستم درآوردم، پاک نويس کردم، در پاکت گذاشتم و
از زنجان به آدرس شرکت نونهالان به پست دادم. يا اينکه گويا به آدرس يکى از
خويشان خود در طهران فرستادم که به دفتر آهنگ بديع عرضه کند. بر طبق معمول
پس از چند روز نامهاى در جواب من رسيد. تشويقم کرده و دلدارى و اميدوارى
دادهبودند که بکوشم و رنج ببرم و استخوان خرد کنم تا شايد در آينده آنچه
مىنويسم به تصويب برسد. سرانجام اين آينده رسيد و من توانستم نوشتهاى از
خودم در آهنگ بديع بخوانم، بين آن ردّ و اين تصويب چهارده سال فاصله افتاد.
پنهان نمىکنم که چندى پيش که اوراق دورافتادهٴ خاکگرفته از يادرفته را
زير و رو مىکردم چند ورق کاغذ که گوشههاى آن از فرسودگى زرد شده بود به
دست آوردم، خطّ خود را بازديدم. آنها را مرتب کردم و چون به عنوان راه
يافتم مقالهٴ مردوده را شناختم. ذوق زده شدم. سندى يافته بودم تا لااقل به
خودم اثبات کنم که نوشتهٴ من بد نبوده و با ردّ آن بر من ستم رفتهاست.
شروع به خواندن کردم. هرچه بيشتر خواندم دستم در گرفتن برگها سستتر شد و
چون به انجام رسيدم لبخندى تلخ زدم، (آهنگ بديع) حقّ داشت.
٣ _ دکتر ايرج ايمن عضو هيأت مشاورين قارهاى در غرب آسيا (سال سىام شمارهٴ ١و٢)
عضويت
اين عبد در هيأت تحريريّهٴ آهنگ بديع از ابتداى دومين سال انتشار مجلّهٴ
مزبور آغاز گرديد و تا سال ١٠٧ بديع که براى شرکت در اجراى نقشهٴ ششسالهٴ
مهاجرت و تبليغ انگلستان و ادامهٴ تحصيلات بآن سامان عزمت کردم ادامه يافت.
از ايّامى که در خدمات مربوط به تهيّه و انتشار آهنگ بديع شريک بودم
خاطرات بسيار شيرين و فراموشنشدنى و آموزندهٴ بسيار دارم.
از
جمله اعضاى هيأت تحريريّه در آنزمان جناب هوشمند فتحاعظم و جناب عبدالله
مصباح و جناب الياس ظهورى بودند که هر سه نفر بخدمات باهرهٴ تاريخيّهٴ
بينالمللی در سبيل امرالله موفّقند (جلسات هيأت تحريريّهٴ آهنگ بديع
غروبها در گوشهاى از باغ باصفاى حظيرةالقدس ملّى تشکيل مىگرديد و گاه
تا نيمهشب ادامه مىيافت. حضور در اين جلسات بقدرى مفيد و آموزنده و باشوق
و شور بود که اغلب اعضاء از مدّتى قبل از تشکيل رسمى جلسه به حظيرةالقدس
مىآمدند و در کارهاى ادارى مجلّه شرکت مىجستند.
در
هيأت تحريريّهٴ نشريّه مطالبى که بصورت ترجمه ميٓرسيد براى تطبيق با اصل و
اصلاح غالباً به جناب عبدالله مصباح ارجاع مى گشت. اين مطالب بيشتر توسّط
جوانان پرشور اماّ کمتجربه که تسلّط کافى به دو زبان و به اصطلاحات امرى
نداشتند تهيّه مىشد. جناب مصباح هرکدام از اين نوشتهها را که غالباً با
خطّ و انشاى نامرغوبى هم ارسال شدهبود با دقّت کامل مقابله و اصلاح و در
اغلب موارد مجدّداً ترجمه مىفرمودند و با خطّ (بسيار خوش) مرقوم مىداشتند
و به هيأت تحريريّه تسليم مىنمودند. تا بنام فرستندهٴ اصلی درج و منتشر
شود. کراراً اتّفاق افتاد که اعضاى هيأت تحريريّه بنا بتقاضا با موافقت
نويسندهٴ اصلی اين قبيل مطالب از ايشان استدعا کرد اجازه فرمايند مطلبى را
که با اين دقّت و زحمت مجدداً تهيّه فرمودهاند بنام خودشان در مجلّه درج
شود وليکن جناب مصباح بدون استثناء در کلّيهٴ اين موارد اصرار نمودند تا
مطالب مزبور بنام مترجمين و نويسندگان اوّليّه درج شود. اين نحوهٴ کار و
اقدام مخلصانهٴ جناب مصباح چنان در روح جوانانى که مترجمين اصلی مطالب
بودند تأثير مىکرد که غالباً با ذوق و شوق به اصلاح طرز کار خود
مىپرداختند و با استفاده از تعليمات جناب مصباح به مترجمينى بسيار لايقتر و
نويسندگانى بالغتر تبديل مى شدند. يکى از آن نفوس ساليان دراز از اعضاء
هيأت تحريريّه و از نويسندگان مرتّب مجلّهٴ آهنگ بديع بود و در تهيّهٴ
مطالب لياقت شايان تحسين تحصيل نمود در حاليکه اوّلين نوشتهٴ او را که
اتّفاقاً بسيار مفصل بود جناب مصباح از ابتداء تا انتهى مجدداً تهيّه و
مرقوم نمودهبودند.
در
آن ايّام جناب فتحاعظم عهدهدار تهيّهٴ سلسله مقالات تقويم تاريخ امر
بودند. در اين کار کلّيهٴ اعضاء هيأت تحريريّه با نهايت صميميت و اشتياق
همکارى مىکردند و مطالب اين مقالات را جمعآورى مىنمودند و در اختيار
جناب فتحاعظم قرار مىدادند و وقتى ايشان با انشاء بسيار شيرين و روان و
جذّاب خود اين مطالب را مىنوشتند و در جلسه قرائت مىنمودند چنان ذوق و
شوقى در اعضاء هيأت حاصل مىشد که گوئى هريک خود نويسندهٴ آن مطالب هستند.
روحيّهٴ
همکارى و همراهى و فداکارى در اعضاء هيأت تحريريّه چنان قوى بود که بسيارى
از مطالب را بدون ذکر نام نويسنده و يا مترجم در مجلّه درج مىکردند و
استدلالشان اين بود که تهيّهٴ اين مطالب يک نوع خدمت امرى است. همانطور که
اعضاء ساير لجنات و مبلّغين و مهاجرين عزيز خدمات خود را بدون ذکر نام و
نشان انجام مىدهند لذا خدمات ناقابل آنان در تهيّهٴ مطالب نيز بايد بدون
ذکر نام و نشان باشد. بعضى ازمطالب بسيار مفيد و جالب توجّه مجلّه در آن
ايّام بهمين ترتيب تهيّه و نشر يافتهاست.
بارى دوران جوانى بود و شور و عشق خدمت به امر الهى.
گر نويسم شرح آن بىحدّ شود مثنوى هفتاد من کاغذ شود
اگر
چنان روحيّه و نحوهٴ اقدامى نبود و نويسندگان مطالب با نهايت خضوع و خشوع و
اشتياق اصلاحات مربوط به نوشتهٴ خود را نمىپذيرفتند هرگز اين کار دوام و
قوام نمىيافت.
الحمدلله
که بهمّت و فداکارى دوستان عزيز ديگر اين نشريه مستمراً تهيّه و منتشر
گرديدهاست و ايّام بسيار سخت و مشکلی را پشت سر نهاده اميد است که ياران
عزيز بهائى در ايران با تهيّهٴ مطالب بهتر و بيشتر در تکميل مندرجات آهنگ
بديع بکوشند و در توزيع و انتشار و مطالعهٴ مطالب آن در جامعهٴ بهائى در
سراسر ايران بيش از پيش جهد نمايند تا روز بروز بر کمال و جامعيّت و فايدهٴ
اين نشريه افزوده گردد.
٤ _ از نامههاى ايادى عزيز امرالله جناب ابوالقاسم فيضى (سال سىام شمارهٴ ١و٢)
روحى
لعظيم ولائکم الفداء شمارههاى آهنگ بديع که مرتّب مىرسيد يکى از ديگرى
بهتر و اين است نشان هرچه تعلّق بامر الهى دارد روز بروز در ترقّى و تعالی
بايد باشد حمد خدايرا که چنين است.
مرقومهٴ
عزيز رسيد از زيارت شمارههاى آهنگ بديع ياد زمانى افتادم که در بحرين
چقدر آرزوى وصول و زيارت شمارههاى آهنگ بديع را هميشه داشتم حمد مىکنم
خدا را که اين يک کار ادامه يافت و تابحال در رگ جان نباض است. داراى قوّه و
قدرت و نفوذ است چه از حيث مطالب و چه از حيث هنر و تشويق فىالواقع شايان
تقدير است و هريک از ماها که از اين سرچشمهٴ جارى مستفيض مىگرديم بايستى
از تمامى دل و جان شکرگزار باشيم اميد است که جميع نفوس که مشغول ادامهٴ
اين خدمات نباض هستند مؤيّد و در ظلّ مراحم الهى محفوظ و در کمال افتخار
بمانند و روز بروز بر رونق اين مؤسّسه بيفزايد. آيد روزى که عمارات چند
طبقه براى آهنگ بديع تأسيس شود ولی لذّت اين ايّام سختى و فشار را ندارد.
مقالات منتخب:
١ _قلب (سال ١٩ شمارهٴ ٩) از روحى ارباب
در بيانات و آثار الهيّه اغلب بقلب اشاره شده و از اين لطيفهٴ ربّانى سخن بميان آمدهاست. در کلمات مکنونهٴ عربى مىفرمايد:
ٰٰيابن
الّروح فى اوّل القول فاملک قلباً جيّداً حسناً منيرا لتملک ملکاً دائماً
باقياً ازلاً قديماٰٰ. پس هرکس قلب روشن و پاکى داشته باشد برطبق اين
بيان احلاى روحافزا مىتواند ملک دائم باقى ازلی و قديم را مالک شود.
در کلمات مبارکهٴ مکنونهٴ فارسى مىفرمايد:
ٰٰاى
دوست در روضهٴ قلب جز گل عشق مکار ...ٰٰ پس قلب روضهاى است که قابل
انبات گل عشق و محبّت الهى است. در همان کلمات مکنونهٴ فارسى مىفرمايد:
ٰٰاى پسران ارض براستى بدانيد قلبى که در آن شائبهٴ حسد باقى باشد البتّه
بجبروت باقى من در نيايد و از ملکوت تقديس من روائح قدس نشنودٰٰ.
در
مناجاتى که از سماء مشيّت حضرت بهاءالله جلّ اسمه الاعلی عزّ نزول يافته
مىفرمايد: ٰٰقلباً طاهراً فاخلق فىّ يا الهى...ٰٰ حضرت عبدالبهاء در
مناجاتى کوتاه و مختصر که حاوى معانى بيشمار است مىفرمايد:
ٰٰپروردگارا قلب صافى چون در عطا فرماٰٰحضرت ولىّامرالله ارواحنا لتربته الفداء مىفرمايد:
قبل
از هرچيز بايد قلب را پاک و نيت را خالص نمود...ٰٰاگر در بيانات مبارکه
غور و تعمق کنيم يقيناً هزاران موضع از اين قبيل بيانات الهيّه را زيارت
خواهيم کرد.
در
موقع زيارت اين آثار يک سؤال پيش مىآيد که چگونه در آثار انبياى الهيّه در
گذشتهٴ ايّام و در اين ظهور امنع اقدس به قلب توجّه و عنايت خاصّى شدهاست
و چرا افکار و عقول ادباء و شعراء و نويسندگان و متفکّرين همواره معطوف
قلب بودهاست. گمان مىرود جواب باين سؤال چندان دشوار نيست. همانطور که
قلب حسّاسترين و مؤثرترين عضو بدن است. در عالم روح و معنى نيز محور جميع
عواطف و احساسات انسانى بشمار آمدهاست چنانچه در مکالمه مکرّر مىگوئيم
قلبم متأثّر شد و يا قلباً مشعوف شدم قلباً فلان چيز را دوست دارم و يا
قلباً از فلانچيز متنفرم. فلانکس قلبى رؤوف دارد و يا بالعکس فلانکس
قسىّالقلب است.
ٰٰترديدى
نيست مايه و وسيلهٴ ترقيات روحانيّه و وصول به مقامات عاليهٴ الهيّه داشتن
قلب پاک و طاهر است. قلبى که در اثر شنيدن يک آهنگ خوش روح بخش منبسط نمى
شود، دلی که در اثر ديدن مناظر زشت و نازيبا متألّم نمىگردد، قلب نيست.
وجه تمايز انسان از حيوان همان عواطف و احساسات لطيف انسانى است انسان
خوشقلب از بدبختى و بيچارگى همنوعان خود متألّم مىشود. انسان خوشقلب
راضى نمىشود که ذيروحى را از خود برنجاند و براى جلب منافع خويش وسائل
تکدّر و ناراحتى ديگران را فراهم سازد، قلب پاک از زيارت آثار الهيّه لذّت
مىبرد. دل بىآلايش از اصغاء کلمات ربّانيّه مهتزّ مىشود کسانىکه قساوت
قلب دارند و از زحمت و مشقّت ديگران شاد و مشعوف مىشوند، افرادىکه نار
حسد و بغض همواره در دلشان زبانه مىکشد، نفوسيکه راحت و آسايش خود را در
رنج و زحمت ديگران مىپندارند، آن گروه مردمى که همواره در صدد صدمه و
ايذاء همنوعان خويش هستند يقيناً قلبشان مغبّر و مکدّر است. اينان از
سرچشمهٴ حيات روحانى ننوشيدهاند و از باران نيسانى بهره و نصيب نبردهاند.
مقام و رتبهٴ انسانى که بوظائف و تکاليف خود در برابر اين تاج وهّاج
انسانى که باو عطا شده واقف و آگاه است بسيار بلند و رفيع است.
پس
اگر اين بيان مبارک را زيارت مىکنيم که مى فرمايد اگر مالک قلب روشن و
پاکى شوى مالک ملک ابدى هستى بايد يقين حاصل کنيم که قلب پاک چنين مقام
بزرگى را در بردارد.
اگر
در مناجات بدرگاه قاضىالحاجات از خدا مىخواهيم که قلب پاک و طاهرى بما
عنايت فرمايد و يا قلبى چون درّ صاف عطا نمايد بايد از صميم قلب معتقد
باشيم که با اين هديه و ارمغان الهى در دنيا و عقبى شاد و رستگار خواهيم
شد. بيائيد بکوشيم تا باين موهبت الهى فائز گرديم قلوبمان را از زنگ ضغينه و
بغضاء پاک و منزّه کنيم حسد را که بفرمودهٴ مبارک يأکل الجسد است بقلب خود
راه ندهيم و از خود برانيم از غم ديگران ما هم متألّم شويم و با سرور و
شادى همنوعان شريک و سهيم باشيم از گريهٴ بينوايان و درماندگان ما هم
بگرييم و درد آنها را چاره سازيم در سحرگاه و شبانگاه بدرگاه پروردگار با
تضرع و ابتهال مناجاتکنيم و از صميم قلب بگوئيم "پروردگارا قلب صافى چون
در عطا فرما".
٢ _ کتاب مبين (مندرج در آهنگ بديع سال ١٨ شمارهٴ ١٠)
از بهيّهٴ نادرى
در
رضوان ١٢٠ بديع جشن اعظم ابهى در سراسرجهان بهائى برپا بود جشن و سرورى که
چشم عالم شبه آنرا نديده چه که اين عيد اعظم سرور اندر سرور بود و حبور
اندر حبور.
جشن
صدمين سال طلوع و اشراق نيّر آفاق جمالقدم جلّ ذکرهالاعظم و کشف نقاب از
وجه آن محيى رمم حامل ارمغانى نفيس براى اهل عالم، عالمى رنجور و دردمند و
جهانى فرسوده که از فشار تعصّبات و تعدّيات و اختلافات متنوّعه دچار
استيصال و پريشانى است. ارمغانى بس ارزنده و بديع که کافل سعادت و ضامن صلح
و سلام و حافظ وحدت اصليّهٴ بين انام است تا غبار دوئيتها و بيگانگىها
از صفحات قلوب بزدايد و از قيد تعصّبات برهاند و نجات بخشد و بگلشن وحدت
راه نمايد.
جشن
خاتمهٴ مظفّرانهٴ نقشهٴ ملکوتى حضرت ولىّامرالله ارواحنا لرمسهالاطهر
فدا، مولاى شفوق و رؤفى که مدّت ٣٦ سال حيات گرانبهاى خويش را صرف اجراى
وصاياى حضرت عبدالبهاء و استحکام اساس مؤسّسات امريه و تشويق و ترغيب
احبّاى الهى باجراى نواياى مقدّسه و تمهيد مقدّمات تأسيس ديوان عدل اعظم
الهى که منصوص قلم اعلی و الواح وصاياى حضرت عبدالبهاء و آرزوى دل و جان آن
مولاى باوفا بود فرمودند، نهنام و نشانى خواستند و نهٰٰسرور و شادمانى
و کامرانى در اين عالم فانى جز ظفر و نصرت امر الهى طلبيدند و جز تحقق
وعدههاى حتميّهٴ الهيّه آرزوئى نداشتند. و بهمينمنظور و براى اکمال
مجهودات گذشته، نقشهٴ دهسالهٴ جهانى جهادکبير اکبر روحانى را باثر قلم
معجزشيم خويش تنظيم و طرح و اهل بهاء را در سراسر جهان ببذل مجاهدت و شرکت
در آن دعوت فرمودند. چه مهيمن و پرحلاوت است بيان آن مولاى حنون و هادى
شفوق خطاب به دلدادگان روى دلارايش قولهالاحلی:
ٰٰيا
احبّاءالبهاء يوم يوم شماست و وقت وقت شما آنچه اليوم لازم و واجب و
مغناطيس تأييد الهيست قيام جمّ غفيرى از مؤمنين و مؤمنات از شيخ و شابّ و
غنى و فقير و امّى و اديب و سياه و سفيد بر نصرت دين مبين است. بايد کلّ
کثلّة واحده در سنين تسعهٴ باقيه قيامى عاشقانه ودليرانه نمايند و در بسيط
غبراء منتشر گردند و بفرمودهٴ جمال قدم "قدم انقطاع بر کلّ من فىالارضين و
الّسموات گذارند و آستين تقديس بر کلّ ما خلق من الماء و الطين برافشانند"
و با قلبى فارغ و روحى خفيف و دلی افروخته و عزمى ثابت و قدمى راسخ در
اتّساع دائرهٴ امرالله و انتشارنفحاتالله و استحکام اساس شريعتالله و
ارتفاع صيت امرالله و ازدياد عدد پيروان مذهبالله ليلاً و نهاراً همت
بگمارند. نعرهزنان و يا بهاءالابهى گويان بسوى اقاليم غيرمفتوحه ومراکز
جديدالتأسيس بشتابند و بتأسيس مراکز منفرده که بمنزلهٴ نقاطند متوکّلاً
علیالله مبادرت نمايند و اين مراکز منفرده را باسرع مايمکن در نتيجهٴ
تبليغ و هدايت نفوس قولاً و عملاً بجماعات که بمنزلهٴ حروفاتند مبدّل
نمايند و جماعاترا متعاقباً بمحافل محلّيّه که بمثابه کلمات تامّاتند تبديل
دهند و در ازدياد اين محافل روحانيهٴ محلّيّه در ممالک مختلفه متمادياً
همّت بگمارند تا وسائل انعقاد انجمنهاى شور روحانى متدرّجاً بکمال متانت
فراهم گردد و محافل ملّى روحانى که بمنزلهٴ آيات بيّناتند تشکيل گردد و
ارکان ديوان عدل الهى مرتباً منصوب شود و بر اين ارکان قبّهٴ بنيان الهى که
بيت عدل اعظم و بمثابهٴ کتاب مبين است مرتفع گرددٰٰالی آخر بيانه
الاحلی.
جنود حيات و
سپاهيان نجات بنهايت انقطاع و توکّل باجراى فرمان حياتبخش سالار جند بهاء
مولاى بيهمتا قيام نمودند در ممالک و ديار سيّار گشتند و نداى الهى را
بسمع قريب و بعيد رسانيدند در نقاط معتکفه و جزائر بعيدهٴ کرهٴ ارض علم
يابهاءالابهى را برافراشتند و جمّ غفيرى را در ظلّ خيمهٴ يکرنگ آئين
نازنين الهى درآوردند در بذل مال و تقديم تبرّعات گنج از آستين بيفشاندند و
در ميدان مجاهدت و مهاجرت چنان سمند همّت بتاختند که با شمول تأييدات
الهيّه بالمآل مساعى و زحمات شبانهروزيشان در ظلّ راهنمائى و هدايت آن
مولاى توانا ٰٰبتاج مفخرت عظمى متوّج گشتٰٰ ٰٰکتاب مبينٰٰتدوين
گرديد و قبهٴ ذهبيّهٴ بيتالعدل اعظم الهى بر ارکان و اعمدهاى متين مرتفع و
مستقر گشت. مصداق وعود انبياء سلف و آيات نازلهٴ در لوح کرمل تحقّق يافت
کومالله بحرکت و صهيون برقص آمد سفينةالله بر جبل کرمل جارى شد جنين
بيتالعدل اعظم که بقدرت و احاطهٴ کاملهٴ هيکل مبارک با يک اشارهٴ
ٰٰکنٰٰ خلق شدهبود در مراحل شوراى بينالمللی انتصابى و انتخابى رشد
و نمو نموده بمقام احسنالتّقويم نائل گشت و در ميقات مقدّر در ارض ميعاد
جبلالرّب کوه خدا بعون و عنايت الهى متولّد شد.
چه
جشن و سرورى از اين برتر و بهتر که بنيانى چنين متين و رزين استقرار يابد و
آمال و آرزوى ١١٩ سالهٴ ياران باوفاى جمال قدم و ياوران پرابتلاى امر
اعظمش تحقّق پذيرد مشروعى که کاملاً بدع و در تاريخ جهان بکلّى بى سابقه و
بمقتضاى روح کور و دور اعظم الهى بعالميان ارزانى شود، مرجعى که بنصّ قاطع
الهى ٰٰحلال جميع مشکلاتٰٰو ٰٰمرجع کلّ امورٰٰو ٰٰمصدر
تشريعٰٰو مؤسّس قوانين و احکام غيرمنصوصه است، معهدى که بفرمودهٴ حضرت
مولیالورى مصدر کلّ خير و مصون از هر خطا و ٰٰدر تحت حفظ و صيانت جمال
ابهى و حراست و عصمت فائض از حضرت اعلی روحى لهماالفداستٰٰو آنچه قرار
دهند ٰٰحقّ و مراداللهٰٰاست و ٰٰهرچه تقرّر يابد همان مانند نصّ
استٰٰ.
اگر
نظرى بمذاهب متعدّده و متباغضهٴ منشعبه از اديان سالفه افکنيم از عنايات
متتابعهٴ الهيّه و فيوضات مستمرهٴ ربّانيّه که بنيان لايتزعزع اين آئين
نازنين را چنين محکم و متين فرموده و حصن حصين امرش را باثر عهد و پيمان
محکمش استوار ساخته و وحدت جمع اهل بهاء را تضمين فرمودهاست باهتزاز آئيم
چه که ابواب اختلاف مسدود وموجبات انشقاق معدوم و عقائد و آراء خصوصى و
اجتهاد فردى مردود ٰٰمرجع کلّ کتاب اقدس و هر مسألهٴ غيرمنصوصه راجع به
بيتالعدلٰٰاست و اين وحدت نظر و مرکز توجّه جهت جامعهٴ جمع اهل بهاء
است.
فىالحقيقه
اهل بهاء و سرمستان جام بلا بايد در هر آن هزاران شکرانه بآستان الهى
نمايند که در اين دور اعظم ابهى پيوسته در ظلّ هدايت و ارشاد الهى مستظل
بودهاند.
حضرت
ولىّامرالله و بيتالعدل اعظم الهى يعنى دو مرجع معصوم ومصون از خطا و دو
رکن نظم جهانآراى الهى حضرت بهاءالله همواره با صدور دستورات مطاعهٴ
مبارکه و ترسيم نقشههاى سماويّه راکبين سفينهٴ الهى را بساحل نجات دلالت
فرموده و بسرمنزل مقصود هدايت نمود. پس بشکرانهٴ عنايات موفوره ومواهب
مستمرّهٴ الهيّه سزاوار چنان است که عهد بندگى بياد آريم و کمر خدمت
بربنديم و بشرط عبوديت قيام نمائيم در ظلّ آن مرکز انوار مستظّل گرديم و
نقد حيات برکف چشم بر راه و گوش بر فرمان ديوان عدل اعظم الهى داريم و با
اطاعت و انقياد کامل از آن هيأت عاليهٴ تقنينيه از آب حياتى که از سرچشمهٴ
حکمت ربّانى در مجارى و قنوات مؤسّسات امريه سارى و جاريست سيراب شويم. اين
است رمز موفقّيت ياران، اين است سبب صون و صيانت دوستان راستان اين است
حبلالمتين و عروةالوثقاى ربّانى، اين است ضامن وحدت جامعهٴ بهائى.
٣ _ دعاونيايش (سال ٢١ شمارهٴ ٧ و ٨) (کمالالّدين بختآور)
آنان
که با تعاليم روحانى پرورش مىيابند و با احساس عميق مذهبى و عرفانى زندگى
مىکنند پيوسته با ادعيه و اذکار مأنوس و به تلاوت آيات الهى مشغول و
مألوف مىباشند چنين اشخاص يقيناً نتايج حاصله از دعا و نيايش را در روح و
قلب خود احساس نموده و خوب مىفهمند که اين سنّت سادهٴ مذهبى تا چهحدّ در
تهذيب اخلاق مؤثّر و در کسب آرامش روح و سلامت نفس و صفاى باطن نافذ
مىباشد.
دعا به
خاطر ترس از دوزخ و يا ظمع جنت انجام نمىگيرد بلکه غايت اصلی آن عبارت از
تکامل روحانى و ارتقاء معنوى بشر مىباشد در حقيقت دعا نردبان ترقّى و
وسيلهٴ تعالی روح است. اگرچه مؤمنين واقعى در اجراى احکام و حدود مذهبى نظر
به حکمت و فلسفهٴ آن ندارند و دعا و نيايش را صرفاً به خاطر عشق و محبّت
الهى و اطاعت از احکام او انجام داده و آن را وسيله براى اظهار اشتياق خود
بساحت قدس الهى مىدانند ولکن چون برخى از محققين طالب کشف حکمت و علت
احکام و حدود الهى مىباشند لذا بىمناسبت نيست در توجيه اين حکم که در
رسائل آسمانى مذکور گرديدهاست چند سطرى نگاشته شود تا يقين گردد که هيچ
حکمى از احکام کتب مقدّسه بدون حکمت بالغه وضع نمىشود و هيچ امرى بدون
منظور از سماء مشيّت الهى نازل نمىگردد در توجيه مسأله بدواً اين سؤال پيش
مىآيد که دعا چيست؟ چرا بايد دعا کنيم ؟ و چگونه بايد دعا کنيم؟
در
مورد اينکه دعا چيست قاطبهٴ حکماى الهى را عقيده بر اينست که نيايش عبارت
از توجّه روح انسانى به عوالم روحانى و ارتباط با کانون غير مادى عالم و
پيوند و بستگى با مبدأ اصلی جهان است بدينطريق که عقل و روح انسانى پس از
آنکه وجود الهى را با اشراق ادراک نموده بدان موقن گرديد آن وقت نور ايمان
را در قلب خود فروزان مىبيند و خواهى نخواهى بسوى دعا و نيايش کشيده شده
با خضوع و التجاء به تسبيح و تحليل مىپردازد تا بدين وسيله با دوست حقيقى
پيوند محبّت را محکمتر سازد.
انسان
همچنان که در برابر شکوه و عظمت عالم سر تعظيم فرود مىآورد و مجذوب و
مفتون جمال و جلال طبيعت مىشود در برابر حقيقت مطلق و قدرت عظيم و
نامحدودى که جهان را مصوّر و منوّر ساختهاست به ستايش و نيايش پرداخته
فطرتاً بسوى مبدأ اعلاى عالم جذب مى شود و همين انجذاب روحى است که سرچشمه و
موجد دعا و نيايش بشمار مىرود. در حين دعا دستگاه وجود انسانى با منبع
اصلی عالم که مرکز فرستندهٴ قواى روحانى مىباشد متّصل مىگرددوامواج
روحانى و ارتعاشات معنوى را که از ساحت الوهيّت بر مىخيزد جذب مى نمايد و
از فيض حياتبخش آن متمتّع و برخوردار مىشود. در حقيقت دعا و نيايش و انس
با آيات آسمانى مانند اتّصال و ارتباط سيم به مخزن و منبع برق است که به
محض اتّصال با مرکز فرستنده فوراً قواى معنوى سريان و جريان يافته خانهٴ دل
به انوار معنوى روشن ومنور مىگردد. در اين وقت است که ساحت قلب و روح عرش
الهى و منظر کمالات آسمانى گشته و مصداق آيهٴ ٰٰيا ابن الرّوح فؤادک
منزلی قدّسه لنزولی ٰٰتحقّق مىيابد، در چنين حالت است که انسان آرامش و
صفاى حقيقى يافته و از آلايش و خودخواهى آزاد و با ارادهٴ حىّ قدير متّحد
مىگردد و خود را در عالمى عاليتر از عالم مادّى احساس مى کند اکنون با
توجّه به اينکه عبادت وسيلهاى براى تکامل روح مىباشد.
معلوم
است اگر نيايش با عرفان کامل انجام نگيرد و يا اينکه بر روى صفات و خصائل
انسانى اثر باقى نگذارد و تار و پود روح انسانى را متأثّر نسازد و انسان پس
از دعا و نيايش تحوّل روحانى در درون خود احساس نکند اين عبادت عبث و
بىفايده خواهد بود.
روانشناس
و پزشک عاليقدر فرانسوى دکتر الکسيس کارله در کتاب خويش بنام (نيايش) مى
نويسد "صبح نيايش کردن و بقيهٴ روز را همچون يک وحشى بسربردن بيهوده است".
اکنون
با توجّه بدين غايت و هدف تا زمانى که دعا و نيايش منتجّ و منتهى به تقرّب
معنوى انسان با خدا نگردد و انسان را صورت و مثال الهى نسازد بىثمر خواهد
بود... با آنکه بسيارى ازما کلمهٴ تقرّب الیالله را در خلال کتب مقدّسه
مطالعه کردهايم ولی شايد در معنا و مفهوم اين کلمه تعمق نکردهباشيم
عليهذا براى روشن شدن مفهوم حقيقى اين کلمه لازم است متذکّر شويم که منظور
از تقرّب الیالله و يا نزديکى با خداوند تقرّب زمانى و تقرّب مکانى نبوده
بلکه مراد از اين حکم فقط و فقط تقرّب معنوى مىباشد. پس انسان هرقدر مدارج
ترقّى را بپيمايد و از نظر کمالات معنوى کاملتر گردد همان قدر با کمال
مطلق که ذات بارىتعالی است ارتباط و تقرّب بيشترى يافته بخداوند نزديکتر
خواهد شد. بنابراين وقتى که مىگوئيم غايت ادعيه و اذکار حصول تقرّب الی
الله است مقصد اين است که انسان بوسيلهٴ دعا و نيايش کمالات بيشترى يافته و
به منبع کمالات که ذات بارى تعالی است نزديکتر مىگردد تا قرابت معنوى
حاصل شود. اکنون با توجّه به مطالب مذکوره خوب مى فهميم که تکامل روحانى
انسان با مسألهٴ دعا و نيايش چه ارتباط مستقيمى دارد به حدّى که استمرار و
توالی ادعيه و اذکار سبب تکامل روح و صفا و جلاى قلب انسانى گشته و همچنين
ترک آن علّت قطع ارتباط معنوى بين انسان و مبدأ اصلی جهان مىگردد و قطع
اين ارتباط سبب تدّنى و تنزّل انسان به مقام پست حيوانى مىشود اکنون
مىتوانيم نتايج و اثرات دعا را به نحو زير خلاصه کنيم.
اولاً
: آيات الهى و آثار نازله از سماء مشيّت بارى تعالی غداى روح و فؤاد است و
روح انسانى بدون اين غذاى معنوى متنعّم نخواهد گرديد و به بلوغ معنوى
نخواهد رسيد.
ثانيا:
آيات الهى صيقلدهندهٴ روح و قلب بوده و بوسيلهٴ آن روان آدمى از رنگها و
اوساخ عالم خاکى پاک مىشود و تلالؤ و صفاى حقيقى مىيابد چنانکه
مىفرمايد: ٰٰالابذکره تستنير الصّدور و تقرّالابصار.ٰٰ
ثالثا: آيات الهى شفادهندهٴ جميع امراض روحى و طبيب آلام و اسقام درونى است چنانکه حضرت بهاءالله مىفرمايند:
ٰٰطبيب
جميع علّتهاى تو ذکر من است فراموشش منماٰٰاکنون با توجّه به مطالب
مذکوره اين نکته را نيز متذکر مىشويم که دعا و نيايش زمانى منتجّ به
تحوّلات روحى و معنوى انسان مىگردد و هنگامى از عبادت ارتقاء و تعالی نفس
حاصل مى شود که دعا از هر نوع شائبه و خدعه عارى و مبرى باشد.
اکنون
مطالبى را که در شرايط دعا و نيايش در کتب مقدّسه ذکر گرديدهاست اختصاراً
و بطور جداگانه در چهار اصل مورد مطالعه قرار مىدهيم.
شرط
اوّل: طلب روحانى از نظر تعاليم اديان، عابد حقيقى و مؤمن واقعى با ادعيهٴ
خالصانه و التجاء خاضعانه از خداوند مسألت دارد که علقهها و بستگيهايش را
از عوالم ظاهرى و شؤونات مادّى گسسته و پيوندهايش را با حيات روحانى
محکمتر سازد و او را در وصول به قلّهٴ کمالات عالم انسانى تأييد و توفيق
بيشتر عنايت فرمايد.
سعدى عليهالرّحمه خوب گفتهاست :
طاعتآننيستکهبرخاکنهىپيشانى صدق پيش آرکهاخلاصبهپيشانى نيست
باتوترسم نکندشاهدروحانى روى کالتماس تو بجز لذّت نفسانى نيت
اگر
بر آيات و نصوص بهائى نظر کنيم ملاحظه خواهيم کرد که در متون ادعيه و
اذکارى که از قلم شارع بهائى و مبيّن آياتش نازل گرديده مقاصد اجتماعى
مانند عدالت صلح و وحدت عمومى و کلّى جامعهٴ بهائى را در زيباترين و
رساترين کلمات عرفانى تبيين فرموده و دعا و نيايش را يکى از طرق تذکّر و
اسباب تحقّق نواياى مقدّسهٴ جامعهٴ بهائى در عالم انسانى دانستهاند.
چنانکه در مناجاتى که با جملهٴ ٰٰپروردگارا مهرباناٰٰشروع مىشود
مىفرمايند:
ٰٰخدايا مرا بر محبّت خود ثابت نما و بر جميع خلق مهربان فرما موفّق بر خدمت عالم انسانى کنٰٰ.
ايضاً
در مناجاتى که با جملهٴ ٰٰخداوند مهربانا" شروع ميشود ميفرمايند:
"خداوند مهربانا عنايت کن و مرحمت فرما تا علم وحدت عالم انسانى بلند کنيم و
نورانيت آسمانى شرق و غرب را احاطه کند جميع احزاب متّحد شوند و حيات ابدى
جويند و ترويج وحدت عالم انسانى نمايند و صلح عمومى انتشار دهندٰٰ.
ايضاً در مناجات ديگر هدف نهائى جامعهٴ بشر يعنى وحدت به اين کلمات بيان گرديدهاست:
ٰ"پروردگارا
کلّ را تأييد فرما و توفيق عطا کن تا سبب آسايش جهان آفرينش گردند و شرق و
غرب را آرايش بخشند و سبب الفت و اتّحاد عالم گردند".
شرط دوم. انقطاع
عاليترين
شکل دعا و پرستش آنست که با انقطاع و وارستگى کامل توأم و با قلبى سرشار
از عشق و محبّت الهى انجام گرفته و از اعماق دل و احساسات درونى انسان مؤمن
منبعث گردد يعنى همچنان که عاشق، معشوق خود را با تمامى قلب و روح
مىستايد و فقط به خاطر دوستى و محبّت بسوى او توجّه مىکند دعا نيز بايد
با چنين توجّه و انقطاعى کامل انجام گرفته و از هر نوع شائبه منزّه و مبرا
باشد اگر شوائبى در دعا به شکل تزوير و تظاهر و ريب و ريا پيدا مىشود ناشى
از عرفان سطحى و ايمان تقليدى مىباشد معمولاً در ايمان و اعتقاداتى که بر
اساس تقليد کورکورانه بنا مىشود چنين انحرافات ذهنى وجود دارد.
مشاهده
شدهاست بعضى از مردم ادعيه و اذکار را وسيلهٴ کسب شهرت و محبوبيّت در
ميان مردم و يا مقاصد مادّى ديگر قرار داده و در معابر عمومى به تزهّد و
تعبّد تظاهر نمودهاند. حضرت مسيح در تعاليم خويش رياکارى فريسيان را تحريم
کرده و حواريّون خود را فرمود ٰٰچون عبادت کنى مانند رياکاران مباش زيرا
خوش دارند که در کنائس و در گوشههاى کوچه ايستاده نماز گذارند تا مردم
ايشان را به بينند هرآينه بشما مى گويم اجر خود را تحصيل نمودهاند ليکن تو
چون عبادت کنى بحجرهٴ خود داخل شو و در را بسته پدر خود را که در نهان است
عبادت نماٰ. عيسى مسيح شالوده و اساس ديگرى براى دعاى واقعى نشان داد و
آن عبارت از تقوى و پاکى و همچنين صميميّت ومحبّت در رفتار بود عيسى
فرمود:
ٰٰپس
هرگاه هديهٴ خود را به قربانى ببرى و آنجا به خاطرت آيد که برادرت بر تو
حقّى دارد هديهٴ خود را به پيش قربانگاه واگذار و رفته اوّل با برادر خويش
صلح نما و بعد آمده هديهٴ خود را بگذرانٰٰ.
کلّيّهٴ پيامبران آسمانى و مربيان روحانى بشر طريقهٴ صحيح نيايش را در متون کتب مقدّسه تعليم فرمودهاند چنانچه حضرت امير فرمود:
ٰٰالهى
ما عبدتک خوفاً من نارک و لا طمعاً فى جنتک بل وجدتک اهلا لعبادتکٰٰ.
در آثار حضرت باب نيز اين موضوع تحت عنوان (توحيد عبادت) توجيه گرديدهاست
چنانکه در صحيفهٴ عدليّه مىفرمايند:
ٰٰهرگاه
کسى به طمع رضوان يا خوف از نيران عبادت کند او را يا بخواند او را هرآينه
محجوب از عبادت خداوندى شده و لايق ذات او نيستٰٰ.
شرط سوم. تمرکز قواى فکرى و روحى
آنچه
در دعا و نيايش شرط لازم و ضرورى بشمار مىآيد تمرکز قواى روحى در حقايق
روحانى است چه اين حالت توجّه سبب مىشود که عابد حقيقى به کشف حقائق
روحانى توفيق يافته و به مدد آيات و اذکار عوالم روح را ادراک و احساس
نمايد. همچنان که در علوم ظاهرى تمرکز قواى دماغى علّت اصلی کشف حقايق
مادّى بشمار مىرود در امور روحانى نيز حصول حالت توجّه سبب مىشود که
انسان به کشف حقايق روحانى توفيق يابد اگر به تاريخ علوم نظر کنيم خواهيم
ديد موفقيّتهائى که دانشمندان در کشف حقائق علمى داشته و توفيقى را که
دردرک قواعد رياضى و فيزيکى و وضع نواميس اجتماعى کسب نمودهاند جميعاً
مرهون تمرکز کامل روحى و فکرى بودهاست بطورى که آنها بمدد اين حالت يعنى
دقّت کامل توانستهاند به اسرار جهان مادّى راه يابند بحدّى که امروز
مىتوان ادّعا کرد علوم تکامل يافتهٴ بشرى نتيجهٴ تمرکز شديد فکرى و
عقلىّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّ نوابغ و نوادر عالم بودهاست. با يک تجربهٴ
ساده ثابت شدهاست که وقتى ذرّهبينى درمقابل اشعهٴ آفتاب قرار گرفت
فوتونهاى نورى در يک نقطهٴ واحد متمرکز شده و در نتيجه جسم را مىسوزاند
قواى فکرى و عقلی انسانى نيز چنين حالت مشابهى دارد و همينکه در موضوع
واحدى متمرکز گرديد کم کم نفوذ کرده و حقايق و قوانين را از درون آن کشف و
استخراج مىکند پس نتيجه مىگيريم که حقايق روحانى نيز چنين حالتى داشته
وتا زمانى که روح انسانى متوجّه و متمرکز نگردد قادر بدرک و استنباط آن
نخواهد بود.
اکنون
در خاتمهٴ اين مقال لازم است متذکّر شويم که چون دعا و نيايش مستلزم توجّه
شديد قواى فکرى و تمرکز قواى روحى مىباشد لذا شارع بهائى به حکم آيهٴ
ٰٰکتب عليکمالصّلوة فرادىٰٰ که در کتاب اقدس نازل گرديده نماز
انفرادى را امر فرمودهاست زيرا عبادتکننده در نماز انفرادى بهتر مىتواند
تمرکز روحى يابد و از حدود الفاظ گذشته بر مفاهيم عاليه ومعانى دقيقهاى
که در متون نماز و دعا مندرج گرديدهاست متوجّه شود.
شرط چهارم: تسليم
تسليم
و رضا در برابر ارادهٴ الهى که يکى از شرايط اساسى عبادت بشمار مىرود
عبارت از اينست که انسان ارادهٴ خود را با ارادهٴ الهى همآهنگ ساخته و با
توکّل وتفويض رشتهها و علقههاى محبّت بين خلق و خالق را محکمتر سازد چه
زمانى که انسان ارادهٴ خود را تسليم ارادهٴ حىّ قدير مىسازد مانند آن است
که فرمان سفينهٴ وجود را به دست ناخداى دانا و توانا مىسپارد مسلّماً در
اين حالت است که بمدد هدايت آن سلطان احديّت آرامش درونى يافته به ساحل
نجات ابدى هدايت مىگردد. اين حالت تسليم و رضا که در عرف اديان توکّل و
تفويض ناميده مىشود در جميع کتب مقدّسهٴ مذکور و کليّهٴ پيامبران آسمانى
انسان را بدان امر فرمودهاند چنانکه در قرآن کريم مذکور است... ٰٰافوض
امرى الیالله انّالله بصير بالعباد(١). سلسلهٴ انبياء و پيامبران
نهتنها بشر را بدين سجيهٴ اخلاقى امر فرمودهاند بلکه خود مثل اعلاى تسليم
و رضا بوده و فنا و عبوديّت محضهٴ صرفه را در حيات شخصى خود ظاهر
فرمودهاند. چنانکه در مناجاتى که از قلم حضرت باب پس از مرگ فرزند
دلبندشان نازل گرديد مىفرمايند:
ٰٰاى
خداوند کاش اين ابراهيم تو را هزار اسماعيل بودى تا همه را در راه محبّت
تو قربانى مىکردمٰٰ. همچنين حضرت بهاءالله در لوح سلطان خود را در
برابر مشيت الهى برگ بىارادهاى مىدانند که بادهاى ارادهٴ الهى آنرا به
حرکت مىآورد چنانچه در اين مورد مىفرمايند: ٰٰهذه ورقه حرّکتها ارياح
مشيّة ربّک العزيز الحميد(٢).
اکنون
با توجّه به مراتب فوق مىفهميم که چرا انسان خود را محتاج به نيايش
مىبيند و چرا در صبحگاهان بسوى معابد و مساجد و مشارقالاذکار روى مىآورد
و بدامن ادعيه و اذکار پناه مىبرد واضح است که اين توجّه بسبب آنست که
انسان مشتاق به تعالی روح و آرامش قلب بوده ميل دارد از آلايش دنياى مادّى
آزاد گشته در پرتو دعا و نيايش آرامش روحى و حيات معنوى کسب نمايد و بر
قلّهٴ رفيع کمالات معنوى ارتقاء يافته با عوالم روح متّصل و مرتبط
گرددانتهى.
٤ _ نامهاى از آلمان(مندرج در آهنگ بديع سال ششم شمارهٴ ١٨) از مارتا وايش
امروز
که عيد نوروز است افکار ما بسوى کلّيهٴ برادران و خواهران بهائى روى زمين
معطوف علیالخصوص تحيّات صميمانهٴ ما متوجّه بشماست که بر سائرين مقدّميد
زيرا در موطن حضرت بهاءالله زندگانى نموده و بامر الهى خدمت مى نمائيد و
بالاخصّ افکار و قلوب ما متوجّه باراضى مقدّسه است تا آنکه قواى لازمه و
الهامات معنويّه براى امور آتيهٴ خود اکتساب نمائيم.
دوست
عزيز تو نيز با ما در دعا شرکت نما تا تموّجات الطاف و عنايات حضرت
بهاءالله جميع بشر را احاطه نمايد و صلح اعظم تأسيس شود اگرچه ايّام سختى
در پيش است ولکن چون تعاليم مبارکه روز بروز در انتشار و قوانين و احکامش
نافذ و مؤثّر شايسته و سزاوار نخواهد بود که ما عاجز و ناتوان گرديم.
ما
در اين روز مبارک احساس مىنموديم که همچنانکه بهار در طبيعت برودت و
يخبندان زمستانرا برطرف نموده و مشغول سازمان جديد مىگردد ظهور حضرت
بهاءالله نيز شجرهٴ بشر را سبز و خرم نموده موجب رشد و نماى آن مىشود.
سرور و شعف ما مضاعف شد وقتى که فهميديم مى توانيم در همچو روز فيروزى
سيزده نفر تازهتصديق بر جمعيّت خود بيفزائيم. من براى شما دعا مىکنم چرا
که بدون کمک خداوند ما نفوس ضعيف بشرى از عهدهٴ انجام هيچ امرى از امور بر
نمىآئيم و امّا راجع بموضوع حفظالصّحه ... شما مىدانيد که مقدار خوراکى
که بما مىرسيده چه بوده، احبّاى مسنّ قواى جسمانيشان بتحليل رفته ولی شما
نبايستى بخود غم و اندوه راه دهيد تا حال خداوند بما کمک کرده و البتّه تا
پايان اين ايّام مخوف هادى و راهنماى ما خواهد بود. مواد چربى و صابون و
شکر بيش از هرچيز مورد احتياج است چه در مدّت يکسال بيش از چهارصدگرم شکر
دريافت نداشتهايم.
راجع
بفدائيان جنگ سؤال نمودهبوديد متأسفانه شش نفر ازجوانان ما در ميدان جنگ
فدا شدهاند و يک عائله در زير بمباران شهر درسدن از بين رفتهاند جاى
ايشان در بين ما خالی است خداوند براى آنها چنين مقدّر فرمودهبودهاست
عکسهاى حظيرةالقدس رسيد و باعث تمجيد همهٴ ما گرديد اتمام اين بنا پيشرفت
بزرگى براى ياران ايران خواهد بود.
٥ _ استاد (سال ٢٤ شمارهٴ ٥ و٦) از فريدهٴ سبحانى
سرود
دانشگاه نواخته مىشود سکوت سنگينى جايگزين همهمهٴ جمعيّت مىگردد. در يک
لحظه احساس عجيبى مىکنم. از پشت پردهٴ لرزان اشک نيمنگاهى باطراف
مىافکنم. تا چشم کار مىکند فارغالتّحصيلان با انيفورمهاى مخصوص خود کنار
هم نشستهاند. چهرههاى آشناشان اينک اندکى مبهم بنظر مىرسد.
يکبار ديگر بخود مىنگرم آيا منهم جزو اين دسته هستم؟
راستى
سالهاى دانشکده چه زود سپرى شد. آخرين لحظات آنهم با اتمام جشن بپايان
مىرسد. کمکم زمان و مکان را از يادمىبرم. چهرههاى آشنا از نظرم محو
مىشود و بگذشتهها پرواز مىکنم. روزها و ساعاتى را که در دانشکده
گذرانيدهام، لحظات بيم و اميد و تمامى هيجانها و اضطرابها در خاطرم جان
مىگيرد. به دوستيها و محبّتها به آموختهها به بحثهائى که داشتهايم و
بالاخره به شاگردان و به استادها مينديشم. قيافهٴ استادان را يک يک بخاطر
مىآورم باتمام خصوصيّاتشان و با تمام آنچه که گذشت زمان بر سيماى آنها نقش
کرده و از آن ميان در مقابل يک چهرهٴ آشنا متوقّف مىمانم. اوٰٰرا
بخاطر مىآورم با موهاى خاکسترى و وقار هميشگيش او را در جمع کلاس مىيابم
کلاس سيصدنفرى ما در تب و تاب است. هرکس از جانبى بسمتى مىرود و هردسته
سرگرم بحث و گفتگوئى است واوٰٰآرام وارد مىشود جمعيّت بپا مىخيزند.
همچنان آرام بسمت ميز خود مىرود. سکوت محض کلاس را فرامىگيرد
وٰاوٰٰآغاز مىکند ديگر جز صداى سائيدهشدن قلم بر کاغذ صداى ديگرى
شنيده نمىشود. به او نگاه مىکنم وقتى که سخنرانى مىکند گوئى از دنياى ما
فاصله مىگيرد. گاه لحظهاى مکث مى کند و باز براهرفتن آغاز مىکند
بچهرهٴ او نگاه مى کنم گوئى سخن از عمق جانش ريشه مىگيرد وجودش سراپا روح
مجسم شده... اکنون سخن او باتمام رسيده يکبار ديگر جنب و جوش دانشجويان از
سر گرفته مىشود و انگشتها براى پرسش بالا مىرود، بحثها آغاز مىشود و او
همچنات متين و آرام بر جاى ايستاده. با دقت گوش فرا مىدهد و با ادب و
وقار مخصوص خود پاسخ مىگويد. گاه پرسشها آنقدر بىمناسبت و دور از ذهن
سليم است که از هر سوى کلاس بانک اعتراض برمىخيزد ولی او همچنان سکوت
مىکند. آنقدر صبر مىکند تا پرسش کننده آرام بماند آنگاه به توضيح مطلب
مىپردازد و با يک جملهٴ کوتاه و پرمعنى تشکّر مىکند. در بحثهاى فلسفى
هيچگاه مطلب را بپايان رسيده نشان نمىدهد. هميشه جائى براى بحثها و
پرسشهاى بعدى باقى مىگذارد و مجالی براى تفکّر ايجاد مىکند.
وقتى
کلاس را ترک مىکند در انبوه شاگردان ديگر نمىتوان او را يافت. ديگر
اينجا تنها مسأله درس مطرح نيست از همهچيز و از همهجا. از راه و هدف
زندگى. از نقشههاى آيندهٴ خود، از افکار فلسفى و انديشههاى خويش با او
مىگويند زيرا که او را محرم و همراز خود مىدانند و آشناى داناى خود محسوب
مىدارند. بدرد دل بچّهها گوش فرا مىدهد و بيشتر و بيشتر جويا مىشود و
راه مىنمايد.
در
بذلهگوئى و شوخطبعى نيز استاد است و در اين جهت نيز کمتر ميتوان نظير او
را يافت. با اينکه هيچگاه تظاهر به محبّت نمىکند اما از صميم قلب شاگردان
خود را دوست دارد و بآنها مهر مىورزد و با اينهمه هرگز بين آنها تبعيض
قائل نمىشود حتّى اگر موردى استثنائى پيش آيد که بخواهد بيکى يا دستهاى
از آنها کمک کند ديگران را نيز بهمان نسبت از لطف خود بهرهمند مىسازد.
لطفش در هر حال شامل حال است و خشمش بندرت ديدهمىشود و هرگز تعميم
نمىيابد. بهنگام سخنگفتن بندرت عصبانى مىشود و حالت هيجانى پيدا مىکند
امّا بسرعت بحالت عادى باز مىگردد و لحن خود را تغيير مىدهد. هرگز از زير
بار بحث شانه خالی نمىکند و هيچگاه ديده نشده که کسى را مورد تمسخر قرار
دهد.
شايد يکى از مهمّترين خصوصيّات او تواضع و فروتنى است. نسبت بهمه متواضع و مهربان است و نام او هميشه با اين صفت مشخظصه همراهاست.
در
امتحانات او نمرات مردودى نيز بچشم مىخورد امّا کمتر شنيده مىشود که کسى
اعتراض کند و يا اگر اعتراض کند جواب منطقى باو داده نشود.
خلاصه
آنگونه است که براستى و از صميم قلب دوستش دارند و استادش مىدانند و شايد
از اساتيد نادرى است که بهنگام وداع دانشجويان از جدائيش مىگريند...
مزهٴ
شور اشک را در دهانم حس مىکنم سرود دانشگاه مدّتيست بپايان آمده صداى
کفزدنهاى ممتدّ سکوت را در هم شکسته يکبار ديگر بجمعيّت نگاه مىکنم در
چهرهٴ همهٴ آنها در عين شادى و سرور يک سؤال مشخّص است آينده... در آينده
چه بايد کرد؟ بسوى کدامين هدف بايد رفت و چرا؟ احساس غرور و خوشبختى
مىکنم. آخر من راه خود را مىدانم و بآينده مطمئن هستم.
يکبار
ديگر بجايگاه اساتيد نگاه مىکنم چهرهشان روشن است و اطمينانبخش. لبخندى
حاکى از حقّشناسى روى لبانم نقش مىبندد تنها جاى يک چهره در آن ميان خالی
بنظر مىآيد. جاى اوٰٰبا موهاى خاکسترى و وقار هميشگىاش، زير لب
زمزمه مىکنمٰٰيک استاد بهائى.ٰٰ (فريدهٴ سبحانى)
اشعار منتخب
١ _ عروس بهار ( سال ٢١ شمارهٴ ٢) (عزيزالله مصباح)
باز عروس بهار پرده ز رخ برگرفت
ساحت صحرا چو خلد فرّهى و فر گرفت
شاهدطناز گل جلوهگرى کرد ساز
بلبل دستانسرا زمزمه از سر گرفت
نرگس مخمورشستچشم زخوابوخمار
صبحدم ازدست ابرچوندوسهساغرگرفت
پادشهٴ فرودين پيکر گل گشت از
نسترن و ياسمن در دُر و گوهر گرفت
کرد بتن کوهسار پيرهن عبقرى
دشت ز دست صبا ديبهٴ ششترگرفت
از درر شاهسوار باغ بجيب اندرون
گنجى شايانتر از دولت قبصر گرفت
تا که معطّر کند صومعهٴ بوستان
لالهٴ آتشپرست عور به مجمر گرفت
هريکازآننقش هاصنعتصورتگريست
کان صوراز بهرخويشمنظرومظهرگرفت
هستىاعيان همه ذره و يا آفتاب
هست چوعکسىدرستکاينه زاخترگرفت
در دل مهرار نتافت پرتو نار اثير
فر و فروغ از کجا مهر منور گرفت
عقل بتارکاگر تاج به تارک نهاد
وز گهر علم و فضل بر سر افسر گرفت
ناطقه نيروىنطقيافتازآنکوبعجز
دامن افضال آن ناطقهپور گرفت
عشقشدرسرفکندشوروبدانشورعقل
از شکرستان فکر قند مکرّر گرفت
دانش و هوشبشر راه به وحدت نبرد
گرنه خليلش نظر از بت و آذر گرفت
موسى کرد ار نه خلع ازپانعلين و هم
ز آتش سيناکجا شعله و اخگر گرفت
ذاتقدمگشتدر هيکل ابهى عيان
گيتى از نفخهاش روح سراسر گرفت
هيأت الفاظ يافت ازچه نظام و قوام
فعل وصفت اشتقاق گرنهزمصدرگرفت
مانه بخودمىرويم در خماينرهکهگوى
در کف چوگانى است کردرها درگرفت
طالب معنى بعلم قامتجانزيب داد
عاشقصورت بهمال زينتوزيورگرفت
تا سرخمارهست مست وخمار از نبيد
کى سزدش جام از ساقى کوثرگرفت
از محن روزگار پاک نه(مصباح) چون
در کنف رحمتت رأفت داور گرفت
٢ _ جلوهٴ حقّ ( سال ٤ شمارهٴ ١٠) از دکتر شاپور راسخ
نيمهشب شيراز در خوابىخوشاست
آسمان چون مجمرى پر آتش است
اختران در وى بسان اخگرند
ژالهگوئى بر گل نيلوفرند
نرمنرمک بادى از باغ بهشت
ميوزد بر دامن صحرا و کشت
شانه بر گسيوى سنبل ميزند
بوسهها بر چهرهٴ گل ميزند
مرغ حقّ بر شاخهٴ بيدى کهن
با نسيم از حقّ همى راند سخن
کاى مسيحا دم کجا شد حقّ بگوى
وندر اين آرامگه جز حقّ مجوى
يا حقّ از رخساره يکسو کن نقاب
تا بتابى در دلم چون آفتاب
سايه اندازى چو عنقا بر سرم
اى که باشد خاک پايت افسرم
اين سخن با باد مىگويد براز
مينهد بر پاى وى روى نياز
نالهٴ يا حقّ ز دل بر مىکشد
ناگهان حقّ پرده از سر مىکشد
صبحدم چون آفتاب دلفروز
جامهٴ زر دوخت بر بالاى روز
مؤذن مسجد بزد بانگ نماز
خلق بگشودند چشم از خواب ناز
همچو نرگسديدهٴخوبان شکفت
قصّهٴ دوشينه با مژگان بگفت
اوّل ماه محرم رخ نمود
حقّ نقاب از چهرهٴ خود برگشود
مرغ حقّ بربيد بن گفتا بباد
مژده بادا مژده بادا مژده باد
٣ _ نغمهٴ موج (سال ٢١ شمارهٴ ١١ و ١٢) از بهمن شارق
ٰٰشاعرى
که سالها به دنبال حقيقت سرگردانى کشيدهاست اينک که حقيقت محض را در
مقابل خويش مىبيند به تصديق امر مبارک نائل مىگردد و بدينترتيب خلأ فکرى
او را درهاى مکنونهٴ درياى امر پر مىنمايد تا آنجا که خود را موجى از آن
دريا احساس مىکند،
افق از آفتاب آتشين شد غرق در رؤيا
که من از راه دور خويش برگشتم
و غلطيدم در آغوش بزرگ مادرم دريا
کنون ديگر من آزادم
ز قيدو بندرنجصخرههاىسختوظلمانى
ز پيچوتاب صدها چشمهٴ دلتنگ
ز ناهموارى آن جويهاىکوچکوباريک
و از مردابهاى مرده و تاريک
ازاين پس نعرههاى وحشى طوفان
بمن تاب و توان تازه مىبخشد
از اين پس بيکران درياى نيلیگون
بمن آوازه مى بخشد
بدور از لحظهاى ترديد
شناور مىشوم در پيکرى جاويد
و ميرقصم بامواج کبود آشنايانم
و مى خندم به ساز رهروانشادوخندانم
من اکنون نيستم يک موج دريايم
نه رنگ تيرهاى از غارهاى تنگ
نه لاى لکهٴ مردابهاى پست باشد روى دامانم
کنون من با خروش خويش مىپويمره مستى
و مىرقصم بشعر سيرى مهتاببرفآلود
بروى دامن هستى
ميان چشمههاازکوچکىدردستکودکهاى بازيگوش
مراهرلحظه تشويشوهراسنيستى مىکشت
ولی اکنون که دارم پهنهٴ دريائى اندر مشت
ز بيم خشم جذر و مدّ من بر خويش مىلرزند
من در اينجا در دلم احساسخواهم کرد
حباب لحظههاى بىخيالی را
و در قلب بلورين زندگى بخشم
تمام جلوههاى بىملالی را
نوازش مى کنم با نغمههاى خويش
تن لرزان مرجانها علفها را
و در اشک سپيد خويش مىشويم
حرير پيکر پاک صدف ها را
دگر با چينههاى کودکان خاک
تهى از خويشتن يکجا نمىمانم
خروشان بال افشان جلوهها ريزم
و از هر بند و زنجيرى گريزانم
من اينجا در دل دريا
تمام هالههاى آرزوىهاى نگارين را
بچشم خويش مىبينم
بهرجا بگذرم رنگ اميد ونقش آزادى
همه در پيش مىبينم
زمين مرده را در خود رها کردم
تنم را در حرير نغمه ها بسته
به بيرنگى همه آلودگيهاراازآن شسته
نه من ديگر بسوى آن پليديها نمىآيم
کزين پس پهنهٴ دريا بود جايم
٤ _ قيام (سال ٨ شمارهٴ ١٢ و ١٣) علی ممتازى (فاضل يزدى)
در ره دوست قيام از دل و جان بايد کرد
(عالم پير دگر باره جوان) بايد کرد
حقّ چو از بهرحيات دو جهان کردظهور
هديهٴ خاک رهش را سر وجانبايدکرد
بادهٴ عهد پياپى بقدح بايد ريخت
خويشرا سرخوش ازاينرطلگرانبايدکرد
رفعت امر نه اندر خور فهم من و تست
آنچه شايستهٴ آنست همان بايدکرد
تودهٴ خاک سيه را ز تعاليم بها
سربسر غبطهٴ بستان جنان بايد کرد
هله چون مرکزميثاق بها ناصرماست
نهضتى از پى احياى جهان بايد کرد
غصن ممتاز نشان داده بما راه نجات
بهر اين مردم گمراه عيان بايد کرد
رمز و اسرارحقيقت که نهان بود زخلق
با لسان شفقت فاش بيان بايد کرد
تير برهان و دلائلهمهدر ترکشماست
قامت خصم از آن تير کمان بايد کرد
رهنمايان عقب گمشدگانند مدام
بس پژوهش ز پى گمشدگان بايد کرد
فکر آسودگى خويش کنى تا کى و چند
فکر آسايش حال دگران بايد کرد
گوسفندان پراکنده ز گرگان ظلوم
بنگهبانيشان فکر شبان بايد کرد
مرغ باغ ملکوتى تونه از عالم خاک
سوى فردوس علايت طيران بايد کرد
يادکارى جهان نيست به از خوش نامى
جهدى اندر طلب نام و نشان بايد کرد
گرچه از جور خسان قامت ماگشتهکمان
قامت خمشده را سرو روان بايد کرد
رونقاً پايه دين را بعمل محکم کن
چندگوئىکهچنيناست وچنان بايد کرد
|
< بعد |
---|
استفاده از مطالب پژوهشنامهتنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
و با تشكر از جناب ايرج ميثاقي كه مطالب ارزشمند ذيل را در مورد آهنگ بديع تهيه فرموده اند
https://www.facebook.com/photo.php?fbid=604505172903624&set=a.227996383887840.61817.100000324402612&type=1&relevant_count=1
Iraj Missaghi
یاد ها و خاطره ها.......(1 )
آهنگ بدیع چه بود و چه کرد ؟
چرا و چگونه آهنگ بدیع متولد شد ؟
نام آهنگ بدیع از کجا آمد ؟
بسیاری از دوستان بخصوص نسل اول که پیش از سال 1357 (1979 م )جوان بوده اند آهنگ بدیع را بیاد دارند.آهنگ بدیع یقینا اولین و مهمترین نشریه فرهنگی بهائی است که بیش از سی و پنج سال در ایران انتشار یافت.این نشریه بعد از نهضت جوانان بهائی که در مورد آن سخن خواهد رفت به همت همین جوانان و تحت نام (لجنه ملی جوانان بهائی )از سال دوم آن انتشار یافت (سال اول تحت اشراف محفل روحانی طهران منتشر شده بود )
تاریخ انتشار اولین شماره آهنگ بدیع شهر الشرف 102 بدیع (1324 شمسی و 1944 میلادی ) میباشد.این نشریه اول هر ماه بهائی منتشر میشد و مخصوص جامعه بهائی بود.
آهنگ بدیع در طی سی و پنج سال و با 350 شماره و در 10300 صفحه و با چاپ بیش از 4000 الواح مبارکه و صدها مقاله و مطالب متنوع به نشریه مورد علاقه هزاران جوان و سالمند بهائی تبدیل گردید .همکاری دانشمندان و نویسندگان و مولفین مشهور امر این نشریه را بسیار پر بار نموده بود.بسیاری از بهائیان نسل اول از این که آثار آنان در آهنگ بدیع به چاپ رسیده و در جلسات امری خوانده میشد خاطرات شیرینی بیاد دارند.
آخرین شماره آهنگ بدیع یعنی شماره 348 در تاریخ شهر الجمال 137 بدیع مصادف با اردیبهشت 1359 منتشر گردیده و چاپ و انتشار آن بدلیل حوادث ایران به خاطره ها پیوست.
آهنگ بدیع چه بود و چه کرد ؟
چرا و چگونه آهنگ بدیع متولد شد ؟
نام آهنگ بدیع از کجا آمد ؟
بسیاری از دوستان بخصوص نسل اول که پیش از سال 1357 (1979 م )جوان بوده اند آهنگ بدیع را بیاد دارند.آهنگ بدیع یقینا اولین و مهمترین نشریه فرهنگی بهائی است که بیش از سی و پنج سال در ایران انتشار یافت.این نشریه بعد از نهضت جوانان بهائی که در مورد آن سخن خواهد رفت به همت همین جوانان و تحت نام (لجنه ملی جوانان بهائی )از سال دوم آن انتشار یافت (سال اول تحت اشراف محفل روحانی طهران منتشر شده بود )
تاریخ انتشار اولین شماره آهنگ بدیع شهر الشرف 102 بدیع (1324 شمسی و 1944 میلادی ) میباشد.این نشریه اول هر ماه بهائی منتشر میشد و مخصوص جامعه بهائی بود.
آهنگ بدیع در طی سی و پنج سال و با 350 شماره و در 10300 صفحه و با چاپ بیش از 4000 الواح مبارکه و صدها مقاله و مطالب متنوع به نشریه مورد علاقه هزاران جوان و سالمند بهائی تبدیل گردید .همکاری دانشمندان و نویسندگان و مولفین مشهور امر این نشریه را بسیار پر بار نموده بود.بسیاری از بهائیان نسل اول از این که آثار آنان در آهنگ بدیع به چاپ رسیده و در جلسات امری خوانده میشد خاطرات شیرینی بیاد دارند.
آخرین شماره آهنگ بدیع یعنی شماره 348 در تاریخ شهر الجمال 137 بدیع مصادف با اردیبهشت 1359 منتشر گردیده و چاپ و انتشار آن بدلیل حوادث ایران به خاطره ها پیوست.
تقویم تاریخ امر (روز شمار وقایع مهم دیانت بهائی )(21)Baha'i Chronology
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------رابطهٴپزشک وبيمار ازديدگاه آئين بهائى
شمارۀ ٦ | |
نگارش: منوچهر مفيدى | |
زوال
روحانيّت در تند باد زمان بحران فزايندهاى ببار آورده است. ارزشها يا
بسرعت عوض مىشوند و يا بکّلی از بين ميروند چنانکه بروشنى ميتوان گفت پزشک
امروز پزشک ديروز نيست و بيمار اينزمان هم بيمار گذشته نيست.
دو جريان زنده کننده و ويرانساز عالم آثار و علائمش در دانش پزشکى و هنر طبابت نيز نمايان و چشمگير است.
پزشکان
دانشپژوه و انديشمندان پرکار با ابتکار و پشتکار بىامان براى تسکين درد
و درمان بيماران قد راست کرده و بهمقابله برخاستهاند و با کشف وسائل
نوظهور هرروز بهيافتههاى تازه دستمىيابند.
درمانهاى طبّى و جرّاحى از برکت اين انگيزهٴ نوآورى دستخوش چنان پيشرفت و دگرگونى شدهاست که جا دارد آن را انقلاب پزشکى ناميد.
همزمان
با اين تلاش خستگى ناپذير، طوفان بنيان برانداز فساد اخلاق چهرهٴ گيتى را
سياهکرده و از تيرگى آن راه راست ناپديد شده است. سوداگران آزمند چراغ
پرفروز دانش را جسورانه بهچنگ آوردهاند و از پرتو آن در ظلمت اين بيراهه
کالاهاى مورد پسند را گزيده تر بهيغما ميبرند.
آنان
انسان را بىپناه انگاشتهاند و جهان را خالی از جهانپناه پنداشتهاند.
با بىپروائى و خودکامگى بهغارت شرافت انسان پرداخته اند و غافلند که گوهر
پاک سرشت انسان در کارگاه يزدان بهزيور زندگانى پوششى جاويد يافته و در
ميان کائنات بزرگى اين برگزيدهٴ پروردگار از گزند هرچپاولی در امان است.
حضرت
بهاءالله ميفرمايند: "سپاس و ستايش خداوندى را سزاوار که آفرينش را
بتوانائى خود از برهنگى نابودى رهائى داد و پوشش زندگى سرافرازى بخشيد پس
گوهر پاک مردم را از ميان آفريدگان بر گزيد و او را بپوشش دانش و بزرگى
آرايش فرمود". (١)
نگاهىبهدانشپزشگىوهنرطبابتدرزمانحاضر
١_درگذشتهٴ
نه چندان دور پزشگ علاوه بر طبابت مشاور صادق و امين بيمارانش بود مشکلات
فردى و خانوادگى با او مطرح ميشد و از پند و اندرز سود مى جستند اما امروز
بوسيله بيمار به دادگاه جلب گرديده و بخاطر غفلت در طبابت و يا سوهٴ رفتار و
اعمال خلاف اخلاق عليه او ادّعاى خسارت ميشود. مقام و حرمت پزشگ از دست
رفته است اطمينان و اعتماد به حذاقتش از ميان برخاسته و ملاقاتش قلب بيمار
را راحت نمى کند و گوئى شفا بخشى نفسش از رمق افتاده است .
٢_عامل
اقتصاد سبب شده است که طبابت حرفه اى مناسب براى مال اندوزى تلقى شود چنين
برداشتى جنبه مقدّس پزشکى را از ميان برداشته است . از سوى ديگر حائلی
بنام بيمه ها در بسيارى از کشورها فاصله اى بين پزشک و بيمار بوجود آورده
اند. تدريجا شرکت هاى بيمه چگونگى درمان را به پزشگ ديکته مىکنند و
نتيجهآن توجّهکمتربهحال بيمار ودرآمدبيشتربراى بيمه هاست.
آسمان
خراشهائى که از سود جوئى بيمه گران هر روز در شهرها سر بفلک ميکشد اگر چه
بظاهر چشم را خيره مى کند ولی در باطن هر دلی را به دردمىآورد زيرا نشانى
از بحران اخلا قى و فکرى جهان رو بزوال است که وجود انسان و سلامتيش منبع
درآمد سود جويان شده است .
قسم نامه بقراط که با خط زيبا و جلی در گذشته زينت بخش مطب ها بود اکنون رنگ باخته و از جلوه و جلا افتاده است .
دانشجويان
پزشکى که از بدو ورود به مدرسه طب به اهميّت جهات انسانى بيمار هدايت
ميشدند ديگر اين بيان بقراط را در کارنامه تحصيلی خود نمى بينند(٢)
بقراط گفت :
"شاگرد
طب بايد آزاده دل و نيکو سرشت باشد با فهمى درست و سخنى شيرين به زر و سيم
دل نبندد و در غضب خويشتن دار با بيماران مهربان برازها محرم جامه سفيد
پوشد و در رفتار و گفتار آرام باشد".
٣_
عامل جهانى شدن امور و ارتباط روز افزون کشورهاو تسهيل مسافرت وازدياد
تماسّ برون مرزى وسکونت در ممالک بيگانه برخوردهاى فرهنگى بوجود آورده است .
تعصّب در ايجاد اختلاف و سلب اعتماد سهم بزرگى دارد. دردناک است اگر مجسّم
نمائيم که پزشک و بيمار هر دو نسبت به مليّت _ مذهب و زبان خود متعصّب
اند.
٤_پژوهش
گستردهٴ دانشمندان پزشکى و بهخدمت گرفتن وسائل تکنولژى پيشرفته، علوم
فيزيولژى و بيوشيمى و درمانهاى داروئى و جرّاحى را دگرگون کردهاست.
اندازه گيرى مواد شيميائى مغز در هنگام خواب و بيدارى و در زمان آرايش و يا
هنگام تحريکات عصبى و افزايش و کاهش هورمونها و مواد ايمنى بر اثر محرکات
محيط با چنان دقّت و ظرافتى انجام مى پذيرد که اساس بسيارى از يافته هاى
گذشته و حتى روش درمانى را واژگون کرده است . بعنوان مثال زخم اثنى عشر که
قبلاً با جرّاحى درمان ميشد اکنون با داروهائى که سبب کاهش اسيد معده از
مبداء اوليه آن که لوزالمعده است کاملاً معالجه ميشود. متخصّصين قلب و عروق
اميدوارند بزودى گرفتگى و انسداد شريانهاى کرونر قلب را که سبب سکته است
بجاى جرّاحى با دارو باز کرده و رفع انسداد نمايند. در زمينه کلسترول و
ازدياد آن بر اثر استرس تحقيقات چشم گيرى شده است . در مورد ديابت
بزرگسالان ثابت کردهاند که افزايش قند خون با ازدياد قطر شکم در
ارتباطاست زيرادراينحالحساسيّتگيرندههاى انسولين دربدن دچار
کاستىمىشود. عدم کسب اين قبيل اطلاعات از حذاقت پزشک ميکاهد و اعتقاد
بيمار به او کم ميشود.
٥_ تمايل جديد به مصرف داروهاى گياهى عليرغم فوائد و محاسن آنها دو مشکل را سبب شده است:
اول
عدم تمايل غالب پزشکان نسبت به مصرف آنهااست. زيرا هنوز در مدرسه طبّ اين
دانش رسماً تدريس نميشود. مشکل دوّم آن است که طبيعت موادى برايگان در
اختيار بشر گذاشته است که داروى شفابخش بيماريهائى است که بر اثر تقليل
آنها دربدن بوجود آمده است . امّا اين نعمت خدادادى منبع ديگرى براى
سودجوئى فرصت طلبان شده است . تبليغات گسترده در باره آنها و بهاى گزاف،
بازار گرانى بروى مردم گشوده است.
٦_ دسترسى به وسائل ارتباط گروهى و بويژه شبکه انترنت کامپيوتر مشکلی است که اطلاعات ناکامل در اختيار مردم و بيماران قرار ميدهد.
اين
اطلاعات ناقص و نادرست گهگاه زير بناى سياسى و اقتصادى دارد. با اندک
دقتّىميتوان دريافت که دولت مردان وسودجويان دستى در آستين علم گذاشته
اند
و
براى ارضاء غريزهٴ رياست طلبى و منفعت خواهى بيرحمانه سلامت انسان را
بهانه کردهاند. داشتن دانش ناقص به تيرگى روابط پزشک و بيمار ميانجامد.
٧_
ازدياد رقابت ناسالم در پهنه زندگى و شتاب مردم بواسطه سرعت زمان دو عامل
اضطرابآورى هستند که بهآشفتگى روانى و بيمارى بدنى منجرّ ميشود. تداخل
آنها يعنى تاثير فشار روحى بر بد ن و اثر بيمارى جسمى بر روان هنوز
بدرستى بر پزشک و بيمار روشن نيست و از علل عمده مشکلات پزشکى امروز است.
٨_
خانواده که محل آسايش و تغذيه روح و جسم است با فرو پاشى خود و با وجود
انحرافات اخلاقى و خشونت و عصيانى که بر آن حکمفرمااست پدر و مادر و کودکان
را به بيماريهائى مبتلا مى کند که يا از سوء رفتار و عادات مضّره مانند
مصرف الکل و استعمال مواد مخدّره سر چشمه مى گيردو يا بعلت حزن و اندوه و
اضطراب ، سيستم ايمنى بدن را در مقابل هجوم عوامل بيمارى زا ناتوان مى
کند.عدم آگاهى از بيمارى زائى عصيان و خشم و اندوه، تفاهم بيمار و پزشک را
کاهش ميدهد.
٩_ در
پايان قرن بيستم اختلاط و در هم آميختگى انسانها در جهان بصورتى است که از
هر نژاد و مليت و مذهبى مردمان در هر ملک و ديارى زيست مى کنند و چه بسا
عقائد سنتى و کهن آنها مانعى براى کار پزشکى است.جامعه پزشکى امريکا قبول
کردهاند که بايد رشته جديدى در مدارس طب تأسيس و " تأثيرفرهنگ بر پزشکى"
تدريس شود(٣).
مسئله
اختلاف عقيده در امر طبابت از مواجهه پزشک با بيمار شروع ميشود حتى قبل از
آنکه مليّت و مذهب و نژاد مطرح شود(٤). زيرا نگرانى مريض ممکن است بکلی
متفاوت از آن چيزى باشد که پزشک در فکر آنست ، مثلاً بيمارى قند يا ديابت
با ميزان ترشح انسولين از لوزالمعده و قدرت کارآئى گيرندههاى آن در بدن
مرتبط است . پزشک اين کيفيت را براى درمان بيمار در نظر ميگيرد امّادر همان
حال بيمار نگران است که ممکن است بهحال اغما بيفتد و يا کور بشود و يا
بهنارسائى کليه گرفتار گردد و يا پاى او بايد قطع شود و اين حالات که
بيمار را مشوّش و مضطرب ميکند همگى از عوارض بيمارى قند است. (٥) پس از آن
سنّ بيماران، جنس مذکّر يا مؤنّث و سواد يا بىسوادى مريض مطرح ميشود آنگاه
مشکلات واقعى فرهنگ که از ملّت و نژاد و مذهب و زبان بوجود مىآيد در
رابطهٴ پزشک و بيمار اثر ميگذارد.
تابحال
اطّلاعات پزشکى در مورد فرهنگهاى مختلفه بسيار سطحى در نظر گرفتهشده
است. بعنوان مثال معلوم شدهاست که بيمارى ديابت در اهالی امريکاى لاتين
(امريکاى جنوبى)، فشار خون و بيمارىهاى قلب در سياهپوستان و سرطان معده
در مردم شرق آسيا بيشتر است. (٦) اين اطّلاعات با آنچه در رابطهٴ پزشک و
بيمار با فرهنگهاى متفاوت و مختلف بوجود مى آيند قابل مقايسه نيستند.
مثلاً نگاه مستقيم بهچشم هاى بيمار اعتماد بيشترى براى سياهپوست و مردم
امريکاى لاتين بوجود مىآورد در حالیکه همين نگاه در فرهنگ آسيائى خشن و
نامطلوب است. کسب موافقت بزرگان فاميل براى نحوهٴ مداواى مريض يا درمان با
ادويهٴ طبيعى وغذاها اطمينان بيشترى براى بيماران آسيائى و امريکاى جنوبى
بوجود مىآورد. (٧)
يکى
از مشکلاتى که حاليّه جامعهٴ پزشکى آمريکا با آن مقابل است بيان صريح
بيمارى و شدت آن و احتمال مرگ بيمار و اخذ تصميم و کسب اجازه از مريض يا
اطرافيان براى توقف درمان در زمانى است که بيمار به معالجات جواب نمى
دهد و ايّام آخر حيات خود را مى گذراند بسيارى از فرهنگها با چنين روشى
موافق نيستند. شايد يک مثال اين حالت را روشن تر کند. پروفسور بهداشت عمومى
در تکزاس امريکا شرح ميدهد که بيمارى از اهل سوريه در سن سى سالگى بعلت
سرطان در بيمارستان بسترى شده بود ادامه حيات او حتى با شيمى درمانى ميّسر
نبود_ هيأت پزشکى درمان کننده مايل بودند اين امررا با
بيمار
ّو يا اطرافيان او مطرح کنند. خانم جوان او که حامله بود سئوال کرد
آياهمسر من نمى خواهد فرزندى را که قرار است متولّد شود ببيند هيأت پزشکى
احساس کردند که اين سئوال را خود مريض بايد جواب بدهد امّا برادربزرگتر او
که رياست خانواده را داشت اظهار داشت که مسئله سرطان و مرگ نبايد براى
بيمار گفته شود(٨).
١٠_
مسئله کم سوادى يا بيسوادى در رابطه پزشک با بيمار تأثير مهمّى
دارد.بيسوادى مشکلی است که ديده نمى شود امّا وجود دارد_ در امريکا ٢١
درصد از افراد بالغ که حدود ٤٠ تا ٤٤ مليون نفر را شامل ميشود در عمل کم
سوادند و تحصيلاتى کمتر از کلاس پنجم مدرسه ابتدائى دارند(٩) افرادى هستند
که از کم سوادى خود بى خبرند و نفوسى هم وجود دارند که شرم دارند بيسوادى
خود را ابراز دارند. اين امر در رابطه با دستورات پزشکى که نياز به خواندن و
عمل کردن به آن دارد از علل مهّم مشکلات درمانى است . بسيار اتفاق افتاده
که مريض را متهّم کردهاند که در روز معيّن براى معاينه مجدد حاضر نمى شود و
يا دارويش را مصرف نکرده است در حالی که علّت ّان عدم درک اين دستورات
بعلت بيسوادى بوده است(١٠).
مزاياىتعاليمبهائىبراىبهبودرابطهپزشکوبيمار
١_ديانت بهائى آغاز حيات هر فردى را با تجلی روح بر بدن در لحظه لقاح تأکيد و تصريح مى کند.
بعبارت
ديگر حيات با دو پديده جسمانى و روحانى توأماً از ابتداى حاملگى شروع
ميشود اين روح انسانى يا نفس ناطقه با تکامل خود تنها قدرت خود را بصورت
عقل آشکار نمى کند بلکه از قابليّت مهمّترى بهرهمند است که با ترقّى خود
بهروح ايمانى متحوّل ميشود و اين در صورتى است که انسان به اختيار خودخدا
را قبول کند و بهمظهر حق ايمان آورد. آنگاه عمل به احکام وظيفه اخلاقى و
اجبارى او ميشود و از آن زمان روح ايمانى بوجود ميآيد و به ترقيّات خود
ادامه ميدهد. با بيانى ساده عقل تظاهر انسانى نفس ناطقه است و روح ايمانى
تکامل روحانى آن، در هر دو حال جسم و مغز بايد سالم باشد تا اين تجلّيات و
تحوّلات صورت پذيرد. حضرت عبدالبها: ميفرمايند:
"اگر انسان نبود و ظهور کمالات روح نبود و انوار عقل در اين عالم جلوه نمى نموداين عالم مانند جسد بى روح بود"(١١)
توجّه به اين اصل سه حقيقت را روشن مى کند.
اوّل
آنکه سلامتى انسان بايد از دو جنبهٴ جسمانى و روحانى آن مورد توجّه پزشک
باشد. خوشبختانه در پايان قرن بيستم دانشمندان فرزانهاى در بزرگترين مراکز
پزشکى جهان اين حقيقت را اعلام داشته اند که: "علم طبّ در حقيقت يک امر
خطير معنوى است و مؤسّسات پزشکى بخاطر بيماران بايد ابتدا بر پايه هاى
اخلاق و معنويّت استوار گردند"(١٢)
لزوم
توجّه به روح که جسد به آن زنده است و سرچشمه معنويّت است از قلم اعلی
چنين توصيف شده است قوله العزيز: " اى بندگان ، تن بى روان مرده است و دل
بى ياد يزدان پژمرده پس بياد دوست بياميزيد و از دشمن بپرهيزيد.... اى
بندگان نه هر تن داراى روان است و نه هر کالبدى داراى جان، امروز داراى
روان تنى است که به جان آهنگ کوى جانان نموده... اى بندگان ، تنهاى شما
مانند نهالهاى باغستان است و از بى آبى نزديک به خشکى است پس به آب آسمانى
که از ابر بخشش يزدانى روان است تازه نمائيد".(١٣)
حقيقت
دوم آن است که جنين بواسطه تجلّى روح از لحظهٴ اوّل در حين لقاح موجودى
زنده و در حال رشد است. بنابراين بر طبق تعاليم بهائى سقط جنين بر خلاف
قانون حيات است .
سومين
حقيقت اين است که جهان و آنچه در اوست براى انسان خلق شده است . حضرت
بهاءالله ميفرمايند: "جميع آنچه در آسمانها و زمين است براى تو مقرّر داشتم
".(١٤)
علم پزشکى
با تأمين سلامتى ادامهٴ تجليّات روح را بر بد تأمين نموده و ظهور عقل و
قواى متفکّره را تسهيل ميکند و در نتيجه انسان را قادر ميسازد که ناشناخته
هاى آسمان ها و زمين را که برايش آفريده شده بشناسد و از آنها با روشى درست
بهره گيرد.
٢_ در
مورد سلامت بدن و تغذيهٴ بجا در کتابهاى آسمانى اشاراتى شده است امّا حضرت
بهاءالله براى اوّلين بار در تاريخ اديان براى درمان مراجعه بهپزشک را
امر و در کتاب اقدس مىفرمايند: "اذا مرضتم فارجعوا الی الحذّاق من
الاطبّاء" چنين دستورى رابطهٴ پزشک و بيمار را از يک معاينهٴ طبّى و اقدام
درمانى فراتر برده و براى هر دو تکليفى روحانى بهوجود مىآورد.
بيمار
اعتقاد دارد که با مراجعه بهپزشک موفّق بهاجراى يک حکم آسمانى شدهاست و
قلبش گواهى ميدهد که بيماريش شفا خواهد يافت و پزشک شفاى بيمار را
وظيفهاى مقدّس ميداند که بواسطهٴ مظهر امر الهى بهآن مفتخر و متباهى
شدهاست. زمانى که پزشک ثمرهٴ کارش را از اين ديدگاه تماشا کند کار مقدّس
خود را به درهم و دينار نخواهد فروخت.
٣_
در کتاب مستطاب اقدس و در حکمى که فوقاً اشاره شد حضرت بهاءالله تأکيد بر
حذاقت پزشک ميفرمايند. حذاقت در امر بهائى از دو نظر قابل بررسى است. اّول
ايمان پزشک و توجّه به خدا براى درمان بيمار است . حضرت بهاءالله
ميفرمايند: "ياطبيب اشف المرضى اولا بذکر ربک مالک يوم التناد ثم بما
قدّرنا لصهة امزجه العباد".(١٥)
زمانى
که بيمار بداند پزشک با چنين توجه و تذکّرى بر بالينش حاضر ميشود قلبش
اطمينان دارد که اين بيان مبارک حضرت بهاءالله تحقق خواهد پذيرفت و شفا
خواهد يافت :
"لعمرى الطّبيب الّذى شرب خمر حبّى لقائه شفا و نفسه رحمة و رجاء".(١٦)
دومين
عامل حذاقت، کسب دانش و مطالعهٴ منظم از نتيجه پژوهشهاى پزشکى و نظريات
جديد علمى است پزشک بهائى به تطابق علم و دين اعتقاد دارد د يافته هاى علمى
بهمان اندازه مورد قبول و احترام اوست که مبانى دين مهمّ و محترمند.
بعلاوه اصل تحرّى حقيقت اساس ديانت بهائى است و اين به آن معناست که پزشک
بهائى تحرّى حقيقت را صرفاً براى دين انجام نمى دهد بلکه در زمينه کار خود و
براى شناخت وجود انسان ابتداء خود به کوشش و تحقيق
ميپردازد
و پس از آن نظريّات ساير علماء و محققين را منصفانه قضاوت ميکندو يافتن
راههاى جديد درمان را وظيفه اى روحانى ميشمارد. مشورت بهائى راهجديدى است
که پزشکان باايمان براى درمان بيماران از آن بهره مى گيرند. در مواردى
که با مشکل مقابل ميشوند با کمال خضوع و احترام به مشورت با پزشکان ديگر
مى پردازد و آنچه راکه به نفع بيمار است اگر چه بر خلاف نظرشان باشد با
خوشروئى مى پذيرند و بهآن عمل ميکنند د باين صورت حذاقت خود را با ايمان و
دانش و اخلاق و پيروى از تعاليم بهائى به اثبات ميرسانند. در معناى حذاقت
در بادى امر ممکن است چنين گمان رود که علم و دانش اساس آن است. بر طبق
تعاليم بهائى علم پزشکى مانند ساير علوم از ناشناختههاى بسيار سرشار است
بعلاوه تحقيقات جديد بخصوص در کار مغز و روان صرفاً بر اثر پژوهشهائى است
که بر پايه احتمالات بعمل ميآيد و در نتيجه بسيارى از نتايج سالهاى بعد
تغيير مىکند و قابل قبول باقى نمىماند. پيام آسمانى حضرت بهاءالله در
مقايسهٴ دانش مردم با دانش الهى مىتواند حذاقت پزشکان را روشن کند قوله
الاعلی:" گروهى خود را پيشوا دانسته آنچه به ترازوى دانش سنجند بجاى
آورند اگر چه خداوند بيمانند چراغ خرد را براى مردمان افروخته و مايه
راهنمائى ايشان ساخته ولی هيچ کس بى پرورش بجائى نرسد...پس مردم را از
پرورش ناگزير است ..... هر چه شتابد برترى يابد و هر روز را روشنى جداگانه
در خور، اى خردمند اگر دانش مردم را اندازه اى هويدا ميشد پيروى را سزاوار
بود پس بايد کوشش نمود تا برتر از خود را جست و به فرمان او رفتار کرد و
چون به ترازوى دانش سنجيده شود کسى را جز فرستادگان خداوند اين پايگاه بلند
نه از اين روست که دانشوران به گفته پيمبران گرويده اند و ايشانرا مايهٴ
رهائى و رهنمائى بندگان يافته اند زيرا که دانش آنها را بيش و کمى هويدا
نه." (١٧)
در بيان ديگر حضرت بهاءالله براى عقل مراتبى تعيين ميفرمايند و عقل کلی الهى را آفتاب روشنى بخش هر دانش ميدانند قوله الشّريف:
"
زبان خرد مى گويد هر که داراى من نباشد داراى هيچ نه از هر چه بگذريد و
مرا بيابيد. منم آفتاب بينش و درياى دانش پژمردگان را تازه نمايم و مردگان
را زنده کنم. منم آن روشنائى که راه ديده بنمايم و منم شاهباز دست بى نياز
پر بستگان را بگشايم و پرواز بياموزم." (١٨)
٤_
در رابطه با فرهنگهاى مختلفه و متفاوته که اکنون در اغاز قرن بيست و يکم
مشکل کلّى براى ارتباط پزشک و بيمار شده است حضرت بهاءالله مقام انسانرا از
وراى مليّت و مذهب و نژاد و يا مراتب اجتماعى و يا اقتصادى مانند ثروت و
فقر و بيسوادى و يا با سوادى تجليل ميفرمايند و او را به بزرگى و شرافت اصل
خود آگاه ميفرمايند: " مثالی از خود در تو فرو نهادم و جمال خود را در تو
پديد آوردم "(١٩) و باز ميفرمايند:
"
تو چراغ منى از خود روشنى بر گير. من تو را بى نياز آفريدم. بدست قدرت
سرشتم و گوهرى از خود در تو بهوديعت گذاشتم چگونه خويشتن را محتاج ميشمارى
و با اين همه عزّت چه حقّ آن دارى که خود را خوار پندارى ، چشم بسوى
خويشتن باز گردان تا مرا در خود بازيابى."(٢٠)
باز ميفرمايند: "تو ملک جاودان منى، چرا از فناى خود باک دارى ، تو پرتوى از روشنائى زوال ناپذيرى ، چگونه از خاموشى نگرانى."(٢١)
باز ميفرمايند: دل تو منزل من است پاکش گردان تا در آن فرود آيم، روان تو منظر من است از آلايش دورش دار تا در آن ظاهر شوم."(٢٢)
باز
ميفرمايند: " دست در گريبان من کن تا سر از گريبان تو بيرون آورم. به
آسمان من فراز آى تا از بادهٴ وصال من جاودانه سرمست شوى." (٢٣)
پزشک
بهائى بيمارش را با اين کمالات مى بيند و به گوهر پاک وجودش ناظر است نه
برنگ پوست و يا به لهجه و زبان و مليّت و مذهبش . بيمار هم آگاه است که
وجودش فارغ از شئونات ظاهره مورد عزّت و احترام پزشک است و در نتيجه اعتماد
حاصل ميشود و ملاقات و حتّى نفس پزشک شفا بخش است .
بعلاوه
با اعتقاد به وحدت عالم انسانى خود بخود مشکل تفاوت فرهنگ حل ميشود. حضرت
بهاءالله ميفرمايند: " بايد کل در اصلاح عالم بکوشند عالم يک وطن است و
عباد يک حزب."(٢٤)
ايضاً ميفرمايند: " بگو اى دوستان سراپردهٴ يگانگى بلند شد بچشم بيگانگان يکديگر را مبينيد همه بار يکداريد و برگ يک شاخسار."(٢٥)
مهمتر آنکه پزشک بهائى به ترک جميع تعصّبات معتقد است و ناظر بحال بيمار است نه به تعصّبات جاهليه.
٥__
در مورد طبابت و اقتصاد حضرت بهاءالله تکليف بيمار و پزشک هر دو را در لوح
طبّ تعيين ميفرمايند قوله العزيز: " ان الزم القناعة فى کل الاحوال بها
تسلم النّفس من الکسالة و سوء حال ." و در بيانى ديگر " عزّت بى زوال "
براىانسان اختيارمىفرمايند واصل عزّت را قناعت مقرّرفرموده اند.
حضرت بهاءالله ميفرمايند : " رگ جهان در دست پزشک دانااست درد را مى بيند و بدانائى درمان مى کند." (٢٦)
در
اين مورد پزشک الهى با دانش يزدانى داروى شفا بخش قناعت و پرهيز از حرص و
مشتهيات نفسانى را براى آسايش و سلامت بندگان عطا ميفرمايد:
"هر
بنده اى از بندگان در اين ايّام بايد از سه چيز بگذرد تا به سه چيز فائز
گردد سه چيز اوّل آز و وهم و خواهش نفس و سه چيز آخر اقبال و اقرار و
ايقان، آنچه ذکر شد رازهاى حضرت بى نياز است که در نامه هاى آسمانى مذکور و
در خزينه عصمت ربّانى محفوظ."
از سوى ديگر "انقطاع" از اصول بر گزيده آئين بهائى است که خود سرچشمه وارستگى و بى نيازى از دلبستگى به اشياء فانى جهان است .
٦_ تعاليم بهائى پيشرفت علم پزشکى را پيش بينى کرده و درمان بيماريها رابا داروهاى گياهى تجويز مى کند .
حضرت
عبدالبهاء ميفرمايند: "طب هنوز در درجه طفوليت است بحد بلوغ نرسيده و
چونبحد بلوغ برسدمعالجهباشيائىشودکهمشام ومذاق انسانکره از آن
ندارد يعنى به اغذيه و به فواکه و به نباتاتى که لطيفالمذاق و طيبة
الرائحه هستند... جميع عناصر مرکبه که در انسان است در نباتات نيز موجود
لهذا چون جزئى از اجزاء مرکبه جسم انسان تناقص يابد اطعمه اى تناول کند که
در آن جزء ناقص زياد باشد پس اعتدال پيدا کند و شفا حاصل شود...." (٢٨)
٧_
در اثار بهائى اشارات مهمّى در رابطه با علل بيمارى و چگونگى درمان آنها
شده است عصيان و طغيان که اکنون منشاء بسيارى از بيماريهاى جسمى و روانى
است بصراحت بيان شده است. آثار شوم نيکوتين بر بدن و زوال بر اثر مصرف الکل
و تباهى عقل و هوش بر اثر مواد مخدّره تأکيد شده و استعمال آنها منع شده
است .
پزشکى مدرن
تکنولوژى پيشرفته را بخدمت گرفته است و جالب است که نتايج پژوهشهاى علمى
جديد بروشنى از قبل با دانش الهى در آثار بهائى ذکر شده است
اکنون
ثابت شده است که محرّکات عصبى سبب تغييرترشحات مواد شيميائى و هورمونى در
مغز ميشود اگر اين محرّکات در جهت حمايت بيمار باشد به تعادل
ترشحات
و سلامت فکرى و جسمى کمک مى کند . در نتيجه سيستم ايمنى بدن براى مقابله
با بيمارى و تسکين درد و تخفيف تب بکار رفته است. از آنجمله حضور پزشک بر
بالين بيمار و در دست گرفتن نبض او و اظهار سخنان اميدوار کننده با تأثير
بر اعصاب و مغز در بهبودى بيمار نقش مهمّى ايفا مى کند.
حضرت
عبدالبهاءميفرمايند: " از ارتباط تام کامل در ميان شخص طبيب روحانى و شخص
مريض بقسميکه آن شخص طبيب توجه تام نمايد و شخص مريض نيز جميع توجه خويش را
حصر در شخص طبيب روحانى کند و منتظرحصول صحت گردد همين ارتباط سبب هيجان
عصب شود و از هيجان عصب صحّت پيدا گردد."(٢٩)
پزشکان
بهائى در زمانى که چراغ روحانيّت خاموش شده است و "عالم را غبار تيرهٴ
ظلمانى اخذ نموده و احاطه کرده."(٣٠) يافته هاى جديد را با آثار بهائى
منطبق مى کنند و با بهرهورى از دانش يزدانى تيرگيهاى روزگار را زائل
مىکنند و قلب مردمان را با تجلّى روحانيّت روشنى مى بخشند. دانش پزشکى را
ازبندمادّهپرستى رهائىمىبخشندواين بيان مبارک را پيوسته بخاطر
ميآورند:
"زندگى
ساده وترکتکبّرو آرايش، هر صعوبتى را سهولت بخشد و ظلم و اعتساف را
بهعدل و انصاف مبدّلکند وعالم را ازاحتياجات شديده برهاند ..." (٣١)
در
روزگارى که عصيان سبب فروپاشى خانه و خانواده است و ريشهاش بى ايمانى و
نتيجهاش بيمارى تن و روان است شايستهاست پيام نجاتبخش حضرت بهاءالله را
بهگوش انديشمندان که در راه يافتن آسودگى روح و شفاى جسم درماندهاند و
نااميد، برسانيم قولهالعزيز:
"اى
خاک متحرّّک، من بتو مأنوسم و تو از من مأيوس سيف عصيان شجرهٴ اميد تو را
بريده ... من عزّت بىزوال براى تو اختيار نمودم و تو ذلّت بىمنتهىٰ براى
خود پسنديدى آخر تا وقت باقى مانده رجوع کن و فرصت را مگذار." (٣٢). بايد
به آنها هشدار داد که "اگر کردگار بخواهد دلهاى مردمان روزگار را بهگفتار
نيک پاک و پاکيزه کند و خورشيد يگانگى بر جانها بتاباند و جهان را تازه
نمايد" (٣٣) بيماران در اين جهان درمانده نياز به آگاهى دارند که نخستين
شفا دهنده حضرت يزدان است و بايد "رضاى" او را اختيار کنند و دلها را با
"آمال و آرزوهاى آلوده" نميرانند و ابتدا بهدرگاه بزرگى او پناه آرند و
بهدامان پاکش بياويزند و با تلاوت اين مناجات بهبودى و شفا درخواست کنند
"يا الهى اسمک شفائى و ذکرک دوائى و قربک رجائى و حبّک مونسى و رحمتک طبيبى
و معينى فى الدّنيا و الآخره انّک انت المعطى الحکيم".
منابع و مآخذ
١ _ اصول عقايدبهائيان،منتخباتىازآثارحضرتبهاءاللهچاپآلمان١٩٨٣ ص ١٠
٢ _ اين بيان بقراط در صفحهٴ اوّل کارنامهٴ دانشجويان پزشکى در سالهاى گذشته درج شدهبود
٣ _ از نوشتهٴ Nancy W. Dickey M.D. رئيس جامعهٴ پزشکى آمريکا در Cultural Competence compendium مقدّمهٴ کتاب چاپ ١٩٩٩
٤ _ از Arthur Kleinman M.D. روانپزشک و عالم انسانشناس و متفکّر برجسته دانشگاه هاروارد امريکا در زمينهٴ "سلامتى در فرهنگهاى درهم آميخته" از مقالهٴ Crossing the Cultural Divide ژانويهٴ ١٩٩٩
٥ _ مأخذ بالا
٦ _ ازکتاب Cultural Competence مقالهٴManaging Diversity ص٣٩٠
٧ _ از همان مقاله
٨ _ از پروفسور Barbara Sharf, Phd. در Health Communication از مقالهٴ Different Doctors Make Decisions in Different ways فوريهٴ ١٩٩٩
٩ _ از Mistaking Medicine از AM News, September 21, 1998
١٠_ مأخذ بالا
١١_ از مفاوضات نقل از کتاب "خلق جديد و صنع بديع" ص ١٨٩
١٢_ مجلّهٴ Jama سپتامبر ١٩٩٩ نوشتهٴ Edmond Pelegrino از مرکز"اخلاق پزشکى" دانشگاه Georgetown درواشنگتن امريکاو Arnold Relman M.D. از مرکز "پزشکى اجتماعى" دانشگاه هاروارد امريکا
١٣_ از کتاب "ياران پارسى" ص ٣ و ٤ مؤسّسهٴ مطبوعات امرى آلمان ١٩٩٨
١٤_ از کلمات مکنونه چاپ استراليا ص ١٢
١٥_ لوح طب
١٦_ لوح طب
١٧_ از کتاب "ياران پارسى" ص ٤٧
١٨_ از کتاب "درياى دانش" ص ٧
١٩_ ٢٠_٢١_٢٢_٢٣_ ترجمه بهمضمون از کلمات مکنونهٴ عربى
٢٤_ "اصول عقايد بهائيان" ص ٢٩
٢٥_ "درياى دانش" ص ١٤
٢٦_ "اصول عقايد بهائيان" ص ٢١
٢٧_ "ياران پارسى" ص ١
٢٨_ "خلق جديد و صنع بديع" ص ١٨٣
٢٩ "امر و خلق" فاضل مازندرانى، جلد سوم ص ٢٨
٣٠_ اصول عقايد بهائيان ص ٢٧
٣١_ "مائدهٴ آسمانى" جلد ٦ ص ١٣
٣٢_ "کلمات مکنونهٴ فارسى" ص ١٠
٣٣_ حضرت بهاءالله "درياى دانش" ص ٦
٣٤_ لوح طبّ
ب.جيم
ب.جيم
|
< بعد | قبل > |
---|
استفاده از مطالب پژوهشنامهتنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
تفسير بسماللهالرّحمنالرّحيم
۱۱ دي ۱۳۷۷ | |
تفسير بسماللهالرّحمنالرّحيم در آثار شيخ احمدا حسائى، حضرت باب و حضرت عبدالبهاء
نویسنده: نادر سعيدى پژوهشنامه شماره ٦
بحث
در مورد معناى بسمالله الرّحمنالّرحيم از مشهورترين و متداولترين مباحث
در فرهنگ عرفانى اسلام است. امّا تفسير بسمله در اين دور بديع نيز مورد
تأکيد قرار گرفته ومکرراً موضوع بحث واقع شده است. در حقيقت بسمالله
الرّحمنالرّحيم در نهايت خويش بشارتى بظهور حضرت بهاءالله مىباشد و
بدينجهت است که تفسير بسمالله تا قبل از ظهور جمالمبارک بطور کامل و صريح
ميسّر نمىبود. تاريخ ديانت بهائى با مکتب نورين نيّرين شيخ احمد احسائى و
سيد کاظم رشتى آغاز ميگردد چرا که اين دو فرد مقدّس مبشّر به ظهور حضرت
نقطهٴ اولی وحضرت بهاءالله بودهاند. در عين حال تاريخ ديانت بهائى تاريخ
دور بيان و دور اقدس ميباشد چرا که ظهور حضرت باب و حضرت بهاءالله داراى
وحدت و يگانگى ميباشد. بدينجهت در اين بحث نيز به آثار شيخ احمد احسائى،
حضرت ربّ اعلی و حضرت عبدالبهاء مراجعه مينمائيم تا تفسير بسمالله
الرّحمن الرّحيم را مورد بررسى قرار بدهيم. امّا قبل از تشريح و مقايسهٴ
اين دو نوع تفسير بسمله لازم است که يک نکته را خاطرنشان سازيم. ذکر اين
نکته بدينجهت ضرورى است که ميان تعبير تاريخ از نقطه نظر مادّى و روحانى در
برخى مواقع تفاوتهاى مهمّى وجود دارد. توضيح اينکه از نقطه نظرى صرفاً
مادّى و غير الهى شيخ احمد احسائى از نظر تاريخى مقدّم بر ظهور حضرت
اعلیوحضرت بهاءالله بودهاست. بدينجهت ممکن است گمان رود که برخى از
جوانب آثار حضرت ربّ اعلی وحضرت عبدالبهاء حاصل تأثّر از آثار شيخ احمد
احسائى بودهاست. امّا اگر کسى به نقطه نظرى الهى قائل شود و به اصول
الهيّات بهائى اعتقاد داشته باشد درآنصورت شيخ احمد احسائى را مبشّر بظهور
بديع دانسته و او را ملهمّ از حضرت ربّ اعلی و حضرت بهاءالله ميشمارد. در
آنصورت اگر چه شيخ احمد از نظر زمانى سابق بر حضرت نقطه و جمالمبارک ميباشد
امّا در حقيقت اعتقادات شيخ متأثّر و ملهم از آثار مبارکه است و نه
بالعکس. به عبارت ديگر فرض منشاء غيبى و روحانى امر مبارک به ناچار در
تعبير دادههاى تاريخى تفاوتى بنيادى بوجود مىآورد.
اوّلين سؤالی که بايد بدان
توجه نمود اينستکه اصولأ چرا بايد به تقسير بسمالله الرّحمنالرّحيم
پرداخت و اينکه اين عبارت چه لزومى به تفسير دارد. پاسخ به اين سؤال کار
دشوارى است چرا که خود مستلزم توضيح مفهوم عبارت سرآغاز سورههاى قرآن است.
ولی ميتوان به اختصار بنحوى غير مستقيم به اين مسئله برخورد کرد. همانطور
که همگان با اين مطلب آشنا هستند در احاديث اسلامى که بارها هم تکرار و
تأکيد شدهاست اين اصل بيان شده که هرچه که در همهٴ کتب آسمانى است در
قرآن است و هرچه در قرآن است در سورهٴ فاتحهٴ آن است و هر چه که در سورهٴ
فاتحه است در بسمالله الرّحمنالرّحيم است و هرچه که در بسمالله الرّحمن
الرّحيم است در باء است. اين اصل مورد تصديق شيخ احمد، حضرت ربّ اعلی و
حضرت عبدالبهاء نيز ميباشد. امّا اگر چنين است در آنصورت عبارت بسمالله
الرّحمن الرّحيم جامع همهٴ حقائق الهى و عرفانى و اسرار هستى بشکلی فشرده
ميباشد. از اينجهت است که تشريح و تفسير معناى اين عبارت اهميّتى خاصّ و
منحصر بفرد دارد. يعنى بحث در مورد بسمالله الرّحمنالرّحيم بحث در مورد
کليات حقائق روحانى، اصول اعتقادات ربّانى و همهٴ رموز عرفانى است. از اين
روست که چنين بحثى صرفاً به اديان گذشته مربوط نبوده بلکه اهميّتى خاصّ
براى اهل بهاء نيز دارد. از طرف ديگر بسم الله الرّحمن الرّحيم به عبارتى
بحثى است در مورد اسم اعظم الهى. بدينجهت است که بسمالله الرّحمن الرّحيم
اگر چه حاوى همهٴ حقائق روحانى و اصول اعتقادات عرفانى بودهاست امّا
معناى آن تا قبل از ظهور بديع به حيطهٴ ظهور و تحقّق نيامدهاست. به عبارت
ديگر بحث در مورد معناى بسمالله الرّحمنالرّحيم اصولأ و قبل از هرچيز
مطلبىاست که به امر مبارک حضرت بهاءالله مرتبط ميگردد چرا که ظهور مبارکش
تحقّق و اکمال و اظهار اسم اعظم الهىاست.
قبل
از بحث تفصيلی در مورد تعبير بسمله در آثار شيخ احمد، حضرت اعلی و حضرت
عبدالبهاء شايد سودمند باشد که به تفاوتى در ساخت اين تعبير و تفسير در
آثار اين سه وجود مبارک اشاره نمائيم. شيخ احمد احسائى منحصراً در دور
اسلام است و بدينجهت تفسير او نيز منحصراً به عبارت بسم الله
الرّحمنالرّحيمم معطوف ميگردد. حضرت ربّ اعلی بعنوان قائم موعود و مظهر
امر بديع از طرفى مقولات اسلامى را بکار ميبرند و از طرف ديگر مقولات بديعى
را جايگزين آن ميفرمايند. بدينجهت است که حضرت نقطهٴ اولی در آن واحد از
تفسير بسمالله الرّحمن الرّحيم و در عين حال شکل بديع آن يعنى بسمالله
الامنعالاقدس سخن ميفرمايند. آثار مبارکهٴ حضرت عبدالبهاء در درون چار
چوبى کامل و بديع صورت ميگيرد و بدينجهت اگر چه به تفسير بسمالله الرّحمن
الرّحيم مىپردازند امّا همان مفهوم را بنحو متساوى در صدها عبارت ديگر
نيز متحقّق مىيابند که از آنجمله است بسمالحاکم علی ماکان و مايکون،
بسمالبهىّالابهى و امثال آن.
يکى
ديگر از تفاوتهاى صورى و ساختى سه نوع تفسير مورد بحث اين مقاله را ميتوان
بدينترتيب خلاصه کرد. درآثار شيخ احمد احسائى شکل فائق تعبير بسمالله
الرّحمنالرّحيم بدينصورت است که در بارهٴ قسمت بسم از تعبير حروف ( يعنى
حرف باء، حرف سين، و حرف ميم) استفاده ميگردد در حاليکه در مورد سه قسمت
ديگر يعنى الله رحمن و رحيم به تعبير کلمات و نه حروف توجّه ميگردد. در
آثار حضرت نقطهٴ اولی مطلب کاملأ عوض ميشود بدينترتيب که در آن واحد
تمامى حروف بسمالله الرّحمن الرّحيم مورد بحث قرار ميگيرد و در عين حال به
تقسير ٤ کلمهٴ بسم، الله، رحمن و رحيم نيز عنايت ميگردد. امّا در آثار
حضرت عبدالبهاء اين تعبير باز دگرگون ميگردد بدين ترتيب که حضرت عبدالبهاء
در مورد حرف باء مستقلأ بحث ميفرمايند و آنگاه به بررسى کلمات اسم، الله،
رحمن و رحيم ميپردازند. در عين حال بايد اين نکته را متذکّر شد که عليرغم
اين تفاوت در سبک، تضادّى در معانى درکار نيست.
الف _ تفسيربسماللهالرّحمنالرّحيمدرآثارشيخاحمداحسائى
آثار
گوناگون شيخ احمد احسائى و همچنين سيد کاظم رشتى آکنده از مباحث گوناگون
است که به شکلهاى مختلف به مفهوم بسمله مربوط ميگردد. امّا چنين بحث مفصّلی
خارج از حدّ اين مقاله است. بدينجهت تأکيد خويش را به مقالهاى از شيخ
احمد احسائى معطوف ميکنيم که در آن مستقيماً و صريحاً به تفسير بسمالله
الرّحمن الرّحيم مىپردازد. اين رساله را شيخ احمد در پاسخ به سؤال سيّد
محمّد بکاء نگاشتهاست. سيّد محمّد در نامهٴ خود به شيخ احمد از او
خواستهاست که سورهٴ توحيد (فاتحهٴ قرآن کريم) را تفسير نمايد و شيخ احمد
نيز در اين رساله خواستهٴ وى را اجابت ميکند. در ابتداى رساله شيخ احمد
خاطرنشان ميسازد که در رسالهٴ خود سورهٴ توحيد را در حدّ توانائى و با
رعايت حکمت بيان ميکند و با اين سخن ذهن خواننده را متوجّه به اين حقيقت
ميکند که معناى راستين بسمله و ديگر آيات قرآن کريم مشروط به ظهور
موعوداست. آنگاه بحث خود را با اين جمله آغاز ميکند:
"علم
بالنّص انّ هذهالسّورة تسمّى نسبة الرّب کما رواه فىالتّوحيد عنّ
الصّادق(ع) قال: انّ اليهود سألوا رسول الله(ص) فقالوا انسب لنا ربّک فلبث
ثلاثأ لايجيبهم ثم نزلت قل هوالله احد الخ. دلّ ذلک علی انّ البسمله مشتملة
علی النّسبة الا انّها علی جهة الباطن و التّأويل. والاشارة الی ذلک علی
سبيل الاقتصار هو انه روى عنالصّادق (ع) الباء بهاءالله والسّين سناءالله
والميم مجدالله." (شيخ احمد احسائى، رسائل، ص ١٣٥) ترجمهٴ کلام شيخ احمد
اين است: معلوم است از طريق نصّ که اين سوره را ميتوان "نسبت رب" ناميد
چنانکه در توحيد از قول امام صادق روايت شدهاست که يهوديان از حضرت رسول
(ص) خواستند که خدايت را براى ما منسوب کن. در پاسخ به اين سؤال حضرت محمّد
(ص) سه بار سکوت نمود و آنگاه شروع به تلاوت اين آيهٴ قرآن کرد قل هواللّه
احد الخ. اين امر دلالت ميکند که بسمله شامل نسبت است امّا از طريق باطن و
تأويل و بطور خلاصه حضرت صادق معناى آنرا باشاره چنين بيان فرمودهاست که
باء بهاءالله .سين سناءالله و ميم مجدالله است.
در
جملهٴ فوق شيخ احمد بيان ميکند حضرت محمّد (ص) در توضيح نسبت خدا اوّل
سکوت فرمود و آنگاه سورهٴ فاتحه را بدون ذکر بسمالله الرّحمن الرّحيم
تلاوت فرمود. شيخ احمد احسائى اين امر را بدين ترتيب تعبير ميکند که آن
سکوت نشانهاى است از اين واقعيّت که بسمالله الرّحمن الرّحيم باطن و
تأويل سورهٴ فاتحه و معناى باطنى نسبت و تعريف خدا است. آنگاه براى تشريح
اين مفهوم باطنى از روايت ديگرى از امام صادق استفاده ميکند که در آن در
تعبير بسمالله الرّحمن الرّحيم از توضيح سه حرف بسم استفاده شده بدين
ترتيب که "ب" بعنوان بهاءالله، "س" بعنوان سناءالله و"م" بعنوان مجدالله
توصيف گشتهاست.
چنانکه
ميدانيم از براى خداوند اسماء گوناگونى بيان شدهاست. امّا در ميان اين
اسماء اسم اعظم آن اسمىاست که بالاتر از همهٴ اسماء الهى است و در نتيجه
جامع و حائز همهٴ اسماء ميباشد. ظهور اسم اعظم در واقع به معناى ظهور حقائق
و بواطن وحى الهى در عالم وجود و يا ظهور کلّى الهى است. بدينترتيب ظهور
اسم اعظم مشروط به انتهاى عصر بشارت وظهور عصر تحقّق و معانى مىباشد. در
عالم اسلام نيز نقشى منسوب به حضرت علی (ع) است که بعنوان اسم اعظم اشتهار
دارد. اين نقش شامل دو ستاره (شبيه ستارههاى اسم اعظم بهائى)، ٣ الف
متوازى، ٤ الف متوازى، نقشى شبيه مربع، و واو واژگون (،) ميباشد. ناگفته
نماند که اگر چه شيخ احمد احسائى در آثار خويش هيچگاه، تا آنجا که نگارنده
ديدهاست، به بحث مستقيم در مورد اين نقش اسم اعظم نپرداختهاست ولی به
هزاران شکل در مباحث گوناگون خود به تشريح قسمتهاى گوناگون آن به اشاره و
گاهى به تصريح مىپردازد. يکى از مهمترين مباحث وى که بنحو خفى و مرموز در
توضيح ه و واو واژگون اسم اعظم اسلامى بيان شدهاست همان مکتوب مشهور شيخ
احمد احسائى است که در پايان لوح قناع توسّط جمالمبارک نقل شدهاست.
امّا
در توضيح بسمالله الرّحمن الرّحيم نيز شيخ احمد مکرراً به مسئلهٴ اسم
اعظم اشاره مينمايد. اين امر نبايد تعجبآور باشد. بسمالله الرّحمن
الرّحيم در دور اسلام شکل اصلی توصيف اسماء الهى است و قرآن کريم که کلمهٴ
حق و وحى حقّ است با بسمالله آغاز ميگردد. بديهىاست که نظر به شرافت و
اعظميّت اسم اعظم بايستى که اسم اعظم الهى در همين عبارت نيز مذکور و پنهان
باشد چه درغير اينصورت اسم اعظم نمىبود. از همين روست که شيخ احمد احسائى
در بحث خود در مورد بسمالله الرّحمن الرّحيم مکرراً به مسئلهٴ اسم اعظم
مراجعه ميکند. از طرف ديگر بيان صريح اسم اعظم توسّط شيخ احمد احسائى خارج
از طاقت مردم زمان بودهاست و بدينجهت بايد اسم اعظم را بشکل تلويج ولی در
عين حال قاطع بيان نمايد.
براى
توضيح در اين مورد لازم است که ابتدا بيان شيخ احمد را در بارهٴ اسم اعظم
ذکر نمائيم وآنگاه به تفصيل آنرا بررسى کنيم. شيخ احمد در رسالهٴ خود
مىنويسد:
ثمّ اعلم
ان البسمله اسمالله الاعظم و فىالدّعا اسألک باسمک الله الرّحمن الرّحيم
و انّما قال الرّضا(ع) انّ بسمالله الرّحمن الرّحيم اقرب الی الاسم
الاعظم من سواد العين الی بياضها لانّ لفظ البسملة الاسم اللّفظى الّذى هو
سواد العين اقرب الی الاسمالمعنوى الّذى هو بياض العين و التمثيل مأخوذ من
ظاهرالظاهر فان البياض عبارة عن البساطة والسّواد عن التّرکيب ... و لمّا
کان اشرف الاکوان کون الاسم الاعظم والوجود مبنيّّأ عليه وجب ان يکون اوّل
الموجودات لعليّته و الکتاب التّدوينى طبق الکتاب التّکوينى کان
الاسمالاعظم اوّل التّدوينى و هو بسمالله الرّحمن الرّحيم ( رسائل، ص،
١٣٧_ ١٣٦)
ترجمهٴ گفتار شيخ بدينترتيب است:
بدان
که بسمله اسم اعظم خدا است چنانکه در دعا آمدهاست ترا سؤال ميکنم به
اسمت که الله الرّحمن الرّحيم است و حضرت امام رضا(ع) فرمودهاست که
بسمالله الرّحمن الرّحيم بالنّسبه به اسم اعظم نزديکتر است از سياهى چشم
به سپيدى آن چرا که لقظ بسمله اسمى لفظى است که معادل سياهى چشم است که به
اسم معنوى که معادل سپيدى چشم است نزديکترين چيز ميباشد. و اين تمثيل از
ظاهر ظاهر گرفته شدهاست چرا که سفيدى علامت بساطت است و سياهى علامت ترکيب
... و چون اشرف موجودات وجود اسم اعظم است و از آنجا که وجود همه چيز مبنى
بر وجود اسم اعظم است در نتيجه واجب است که اسم اعظم اوّلين موجود باشد
بخاطر آنکه علّت همه چيز ديگر است و نظر به آنکه کتاب تدوين مطابق کتاب
تکوين است لهذا اسم اعظم در اوّل تدوين ظاهر ميشود که آنهم بسمالله
الرّحمن الرّحيم است.
از
جملهٴ فوق ميتوان براحتى تشخيص داد که اسم اعظم چيست. اوّلأ ديده شد که
اسم اعظم خدا بگفتهٴ امام و بگفتهٴ شيخ احمد احسائى در بسمالله الرّحمن
الرّحيم است. در عين حال نبايد حديث اسلامى که شيخ هم در همين رساله مکررأ
بهآن اشاره ميکند (هرچه که در قرآن است در بسمالله است و هرچه که در
بسمالله است در باء بسمالله است) را فراموش کرد. آشکاراست که بدينترتيب
اسم اعظم خدا بايد که همان باء باشد. امّا در رسالهٴ شيخ قبلأ ديديم که وى
عصارهٴ معناى بسمالله الرّحمن الرّحيم را بدينترتيب بيان کرد که
بفرمودهٴ حضرت صادق "ب" عبارت از بهاءالله و "س" عبارت از سناءالله و "م"
عبارت از مجدالله است. بدينترتيب آشکار است که اسم اعظم الهى در اصل خوبش
چيزى نيست جز بهاءالله. دليل واضح دوّم که همين امر را خاطرنشان مىسازد
اينستکه خود شيخ احمداستدلال ميکند که اسم اعظم خدا اشرف موجودات است و
اوّلين مخلوق است و لذا مبنا و علّت همهٴ مخلوقات و موجودات ديگر است. اين
مطلب اشاره به عالم تکوين و مراتب وجود و خلقت است. امّا آنگاه بيان ميکند
که چون کتاب تدوين (قرآن کريم) مطابق کتاب تکوين و هستى است در نتيجه
همانطور که اسم اعظم اوّلين اسم و علّت همهٴ اسماء است در نتيجه بايد که
اسم اعظم نيز در سرآغاز قرآن قرار گيرد. از اينجا واضح ميشود که بسمالله
الرّحمن الرّحيم رمز اسم اعظم است ولی به معناى اخصّ حرف باء است که اسم
اعظم است زيرا که بنا به قاعدهٴ شيخ احمد اسم اعظم بايد در اوّل همهٴ حروف و
کلمات ظاهر شود و آنهم چيزى جز باء نيست و باء هم بهاءالله است. امّا
علاوه بر تصريح شيخ احمد در مورد اسم اعظم در جملهٴ مذکور به شکل ديگرى نيز
شيخ احمد در همان رسالهٴ خود بهاين مطلب که اسم اعظم بهاء الله است اشاره
ميکند. بدينترتيب که در بحث خويش از " ب و س و م " هر يک از اين حروف را
به نوعى از اسماء الهى مرتبط ميسازد. شيخ احمد ميفرمايد:
"فالباء
صورة للالوهيّة الّتى هى صفة الله سبحانه و هىالجامعة لصفات القدس
کالسّبحان والقدّوس والعزيز والعلىّ و ما اشبه ذلک و لصفات الاضافة کالعليم
و السّميع والبصير والقادر والمدرک و ما اشبه ذلک و لصفات الخلق کالخالق
والرّازق والمعطى و ما اشبه ذلک. والسين صورة الرّحمانية الّتى هى صفة
الرّحمن تعالی و هى الجامعة لصفات الاضافة والخلق. والميم صورة الرحيميّة
الّتى هى صفة الرّحيم عزّ وجلّ وهى الجامعة لصفات الخلق. " (رسائل ص
١٣٦)
ترجمهٴ
جملهٴ شيخ احمد اين است. حرف "ب" صورت و شکل الوهيّت است که آنهم صفت الله
است و اين حرف جامع بصير و قادر و مدرک و امثال آن، و صفات خلق خداوند،
مانند خالق و رازق و معطى و غيره، ميباشد. امّا حرف "سين" صورت رحمانيّت
است که صفت الرّحمن است و اين حرف جامع صفات اضافه و خلق خداوند است. امّا
"ميم" صورت رحمت خداست که صفت رحيم اوست و آن جامع صفات خلق است.
در
گفتهٴ بالا شيخ صفات و اسماء الهى را به سه دسته تقسيم ميکند. صفات قدس آن
دسته از صفاتى است که توصيف خداست بدون اشاره به خلق همانند سبحان و قدوس و
علىّ، صفات اضافه صفاتى است که حکايت از رابطهٴ خدا با خلق دارد مثل عليم و
سميع و قادر، و صفات خلق اشاره به خالق بودن خدا است که خلق را خلق فرموده
مانند خالق و رازق و معظى. آنچه که جالب و بسيار مهمّ است اينستکه در
تفسير "بسم" شيخ احمد احسائى بيان ميکند که "ميم" فقط حاوى صفات خلق خدا
است. امّا "سين" حاوى صفات خلق و اضافهٴ خدا است. اما تنها حرف "باء" است
که جامع همهٴ صفات و اسماء خداست يعنى داراى صفات قدس، اضافه و خلق خدا
همگى است. از اين بحث شيخ احمد واضح ميگردد که اسم اعظم خدا بايد همان
"باء" باشد زيرا که اسم اعظم خدا بايستى که جامع همهٴ صفات حق باشد. پس
بنا به تعريف بايد که اسم اعظم جامع همهٴ صفات قدس، اضافه و خلق باشد و اين
امر فقط و فقط توسط "باء" صورت ميگيرد و آنهم چنانکه ديديم "الباء
بهاءالله."
ازآن
گذشته ميتوان از فحواى بيان شيخ احمد احسائى به شکل ديگرى نيز معناى اسم
اعظم رادريافت نمود. امّا اين مطلب بشکل تلويج و رمز بيان شدهاست. چنانکه
ديديم اسم اعظم بگفتهٴ شيخ احمد اوّلين مخلوق و به نوبت خويش علّت خلق
موجودات ديگر است. از طرف ديگر اسم اعظم خدا در واقع حقيقت ارتباط حق با
خلق و وسيلهٴ اشرف ظهور کمالات الهى در عالم خلق است. از اينجاست که ميتوان
ديد که اسم اعظم با حرف "ب" رابطهاى ناگسستنى دارد. علّت اين امر ايناست
که حرف "باء" علامت بينونت است. آثار شيخ احمد احسائى و سيّد کاظم رشتى
آکنده از بحث در مورد بينونت است و اين اصطلاح در کتاب بيان فارسى و ديگر
آثار حضرت نقطهٴ اولینيز بکار ميرود. بينونت به معناى نحوهٴ ارتباط و
وساطت و انتساب است. در عين حال حرف "ب" در عربى علامتى از علّت و واسطه
نيز ميباشد يعنى مثلأ وقتى ميخواهيم بگوئيم بتوسط او يا بوسيلهٴ او
مىگوئيم به، يعنى "ب" علامت هم عليّت و هم وساطت است. حال اگر دقّت کنيم
مىبينيم که چون اسم اعظم عامل اصلی واشرف ارتباط حق باخلق است و از آنجا
که اسم اعظم علّت و وسيلهٴ خلق ديگر مخلوقات است در نتيجه اسم اعظم با "ب"
که رمزى از هر دو مفهوم ارتباط و عليّت است رابطه همدلی مخصوص و متفرّدى
دارد.
حال
که روشن گرديد که در آثار شيخ احمد احسائى منظوراز اسم اعظم "بهاء"
ميباشد لازم است مختصرأ در مورد اهميّت بهاء در انديشه شيخ احمد احسائى
توضيح ديگرى داده شود. شيخ احمد مکرراً در آثار خود در بارهٴ نور سخن
ميگويد. امّا شيخ احمد در اين موردرأى بديعى را ارائه ميکند. بدينترتيب
که وى باآراء حکماى اشراق در مورد مفهوم نور موافق نيست. چنانکه ميدانيم
شهابالدّين سهروردى خداوند و مظاهر او را بعنوان نور معرفى مينمايد. نور
آن حقيقتى است که بخودى خود ظاهرست و باعث ظهور ديگر اشياء ميشود. در اين
نظر در واقع نور معادل وجود است و ظلمت معادل عدم. امّا شيخ احمد بر طبق
فلسفهٴ دقيق خود نظر ديگرى را بيان ميکند به نظر شيخ احمد بايد ميان نور و
منير تفاوت قائل شد. نور حاصل و اثر و شعاع منير است. حقيقتى که منيرست خود
پنهان است اگر چه بالنسبه به ذات خودش آشکارست ولی براى غير خود پنهان
است. امّا براى ظهور منير براى غير لازم است که منير اشراق نمايد و در
نتيجه منشاء نور ميگردد. بنابراين نور چيزى نيست جز ظهور و تجلّى منير از
براى غيرش (غيرمنير). يعنى نور باعث ميشود که براى موجودات عالم معرفتى از
منير بوجود بيايد اگر چه ذات منير قابل ادراک نيست. بهعبارت ديگر، منير
عبارتست از ذات الهى درحالیکه نور تجلی و ظهور حق است براى خلق. از اينجا
است که مىبينيم که منير خالق نور،و علّت نور است و نور صرفأ بدانجهت
نورست که متوجه به منيرست و الاّ بخودى خودش نور هم ظلمت است.
حال
که اهميّت منير را در رابطهٴ بانور فهميديم لازم است به اين نکتهٴ بسيّار
مهمّ توجّه کنيم که بگفتهٴ مکرّر شيخ احمد احسائىمنير عبارتست از "بهاء" و
نور عبارتست از"سناء". يعنى آنکه بهاء اگر چه بشکل نور متجلّى ميگردد امّا
مرتبهٴ بهاء فراتر از نور بوده و اصولاً جهت وجود و جهت حقّ است که همه
چيز از جمله نور قائم به آن است. از اينجا نيز ميتوان به اهميّت يگانهٴ
مفهوم بهاء در انديشهٴ شيخ احمد پى برد. ميان بهاء و همهٴ ديگر اسماء و
صفات الهى زمين تا آسمان تفاوت ميباشد. همهٴ ديگر اسماء ظهور و تجلّى بهاء
است. براى نمونه به يک جمله از شيخ احمد احسائى در کتاب شرح الزّيارة وى
توجّه ميکنيم:
" و
ليس النّور والضّوء واحداً بل الضّوء اقوى ولهذا قال تعالی: جعل الشّمس
ضياءً والقمر نوراً والمروىّ عنهم(ص) انّ النّور شعاع الضّياء والضّياء
هوالمنير و هوالبهاء والنّور سناء." (شرح الزّيارة الجامعة الکبيرة، جزء
ثانى ص. ١٧٩)
معناى گفتهٴ شيخ بفارسى اين است:
نور
و ضوء يکى نيستند بلکه ضوء قوىتر از نور است و بدينجهت خداوند در قرآن
کريم ميفرمايد که خورشيد را ضياء و ماه را نور قرار داد. و روايت است از
ايشان که نور شعاع ضياء است و ضياء عبارتست از منير و آن هم بهاء است و نور
سناء است.
در
ابتداى اين بحث ذکر گرديد که شيخ احمد بسمالله الرّحمن الرّحيم را اساساً
"نسبت خدا" مىيابد و ديديم که وى سورهٴ توحيد را بعنوان نسبت ربّ توصيف
کرد. حال وقت آن رسيده است که اين مطلب توضيح دادهشود. بهتر است ابتدا به
گفتهٴ خود شيخ احمد توجّه کنيم:
"انّ
هذه السّورة تسمّىنسبة الرّب ... فکانت العوالم الثّلاثة نسبة له لانّهّا
اثر فعله والمراد بالنّسبته الصفة اى وصف نفسه لهم بصفة فعله و اثره و ذلک
لانّ الفعل صفة الفاعل والاثر صفة المؤثّر. (رسائل، ص ١٣٥)
ترجمهٴ
فارسى سخن او اينست: سورهٴ توحيد "نسبت ربّ" خوانده ميشود... پس عوالم سه
گانهٴ (عقل، نفس و اجسام) نسبت اوست چرا که اين عوالم اثر فعل خدااست و
منظور از نسبت، صفت است بدين معنى که خداوند توصيف فرمود خويشتن را براى
مردم از طريق صفت فعلش و اثر فعلش و دليل اين امر اين است که فعل صفت فاعل
است و اثرصفت مؤثر است.
جملهٴ
بالا در حقيقت عصارهٴ انديشهٴ شيخ احمد احسائى است که بارها و بارها به
شکلهاى گوناگون در آثار او تشريح و توصيف ميگردد. مقصد شيخ اين است که
بيان نمايد که ذات حقّ را نمىتوان شناخت و اينکه عرفان ذات الهى ممتنع و
محال است. امّا در عين حال خداوند به فضل و رحمت خود اراده ميفرمايد که
خويشتن را به موجودات و خاصّه انسان بشناساند. اين معرفت خدا در واقع وصف و
صفت خداست که نسبت حقّ با خلق ميباشد. امّا چون عرفان ذات حقّ ناممکن است
بدينجهت تنها راه شناسائى حقّ توجّه به وصف خداوند از خويشتن است. يعنى
خداوند براى آنکه خود را بشناساند به توصيف و تعريف خود براى خلق خود
مىپردازد. اين وصف و صفت خداوند که به خودش نسبت داده ميشود در واقع اوج
عرفان آدمى از حقّ است. ولی اين وصف و صفت با ذات حق ّتفاوت دارد چون که
امکان شناسائى ذات از براى آدمى ميسّر نيست. بنابراين وصف اساساً به دو
گونه است. اولاً وصف خدا ازخويشتن بشکل کلمهٴ الهى است و اين کلمهٴ الهى
بشکل مظاهر مقدّسه ظاهر ميگردد. بدينترتيب مظاهر امر الهى و آيات الهى وصف
و نسبت خدا هستند که از طريق ايشان آدمى بهمعرفت خدا نائل ميگردد. ثانيأ
وصف خداوند از خويشتن، که همان تعريفى است که خداوند از خود ميکند چيزى جز
ذات اشياء و مخلوقات نيست. اشياء باعتبار ماهيّات و ويژگيهاى خود در واقع
نيستى و ظلمت مىباشند. امّا ذات اشياء باعتبار تجرّد از هر تعيّنى همان
تعريف و تعرّف خداوند خطاب به خلقش ميباشد. بدينترتيب اوّلاً ذات همهٴ
اشياء تسبيح و تجليل خداست و ثانياً تبلور و تظاهر اين تسبيح و تجليل در
اوج خود، مظاهر امر الهى است که ابواب معرفت الهى مىباشند.
ب _ تفسير بسمالله الرّحمن الرّحيم در آثار حضرت نقطهٴ اولی
بحث
در مورد تفسير بسمالله الرّحمن الرّحيم در آثار حضرت ربّ اعلی کار آسانى
نيست. علّت اين امر ايناست که ميتوان بجرأت اداکرد که حضرت نقطهٴ اولی،
حقيقتاً اين مفهوم را که هرچه که حقائق روحانى در بسمالله الرّحمن الرّحيم
است بصورتى آشکار ظاهر فرمودند. در نتيجه ميتوان اصول فرهنگ بديع و
شگفتآور حضرت باب را درتفسير "بسمله" مشاهده کرد. نکتهاى که توجّه به آن
اهميّت خطير دارد اين است که ظهور حضرت ربّ اعلیتا حدود زيادى تحقّق و
ظهور بسمالله الرّحمن الرّحيم است. از طرف ديگر از آنجا که عنوان بسمله
اشارهٴ به اسم اعظم نيز ميباشد تحقق کامل بسمالله الرّحمن الرّحيم مستلزم
ظهور حضرت بهاءالله بودهاست. شايد بهمين جهت است که در ديانت حضرت ربّ
اعلی اصطلاح بسمالله الرّحمن الرّحيم هم حفظ ميشود و هم ابداع ميگردد
بدينترتيب که بجاى بسمالله الرّحمن الرّحيم از بسمالله الامنع الاقدس
استفاده ميگردد که سرآعاز بيان فارسى است. امّا در عين حال بسمالله الامنع
الاقدس همانند بسمالله الرّحمن الرّحيم از ١٩ حرف تشکيل شده است و هر دوى
آنها با سرآغاز "ب" افتتاح ميگردد.
قبل
از هرگونه بحثى بايد اين نکته را خاطرنشان نمائيم که تفسير بسمالله
الرّحمن الرّحيم در دو مرحله و به دو طريق گوناگون در آثار حضرت نقطه ظاهر
ميگردد. اين امر با دو مرحلهٴ نزول آيات در امر حضرت ربّ اعلی انطباق دارد.
در دورهٴ اوّل که سه سال اوّل اظهار امرمبارک را در بر ميگيرد آثار
مبارکهٴ حضرت نقطهٴ اولی با رعايت حکمت و محبّت ادعاى قائميّت و مظهريّت
را به نحو لطيف و ضمنى بيان ميفرمايد امّا ظاهراً ادّعاى مبارک ادّعاى
بابيت است. امّا در دوران متأخّر يعنى دوران ماکو و چهريق ادّعاى قائميّت و
مظهريّت تصريح ميگردد. تفسير بسمالله نيز به دو صورت در آثار اوّليّه
واخير حضرت نقطه انجام شدهاست. تفسير مبارک از بسمله که بدوران اوليّه
متعلّق است از طريق لوحى که از آغاز تا انجام مربوط به همين موضوع است ظاهر
ميگردد. اين توقيع که حدود ٦٠ صفحه است از توقيعات اوّليّهٴ مبارک است که
بنام تفسير بسمالله مشهور است. باحتمال قوى اين تفسير در دوران اقامت در
شيراز نازل شدهاست. ساخت تفسير مبارک با ساخت تفسير سورهٴ والعصر شباهت
دارد. اين تفسير از زيباترين شاهکارهاى وحى الهى در تاريخ بشرى است. قرنهاى
آينده محقّقان و پژوهشگران بهائى بتدريج با حقائق بديع مودوعه در اين اثر
مبارک آشنا گشته و رشحاتى از آنرا درک خواهند نمود. امّا دوّمين تفسير
بسمالله را ميتوان در کتاب بيان فارسى امّالکتاب عصر بابى مشاهده کرد.
اگر چه بيان فارسى ظاهرأ تفسير بسمالله نمىباشد امّا در حقيقت بيان فارسى
و تفسير بسمالله الامنع الاقدس و يا بسمالله الرّحمن الرّحيم از يکديگر
ناگسستنى مىباشند.
اوّلين
نکتهاى که در تفسير حضرت اعلی همانند تفسير شيخ احمد احسائى يافت ميشد
مسئلهٴ اسم اعظم است. بدينجهت بحث خود را با اين مطلب آغاز ميکنيم.
١_ اسم اعظم در تفسير حضرت نقطه از بسمله
اينکه
اسماعظم چيزى نيست جز بهاء در آثار مبارک حضرت اعلىٰ مکرّراً تصريح
شدهاست. براى مثال در توقيعى که در توضيح حروف و اسماء الهى است چنين
ميفرمايد: "اسم العلانيّة هو الواحد و اسم الغيب هو البهاء لانّه تسعة و
انّه تسعة عشر و الاوّل اسم الاعظم فى مقام الغيب و لذا نزّل فى کلّ دعاء
رفيع اللّهمّ انّى اسئلک من بهائک بابهاه ... " در اين بيان مبارک حضرت
اعلی بااستناد به دعاى سحر ماه رمضان بيان ميفرمايند که اسم غيب ٩ مىباشد
که عبارت است از بهاء و آن اسم اعظم است که دعاى ماه رمضان هم با آن آغاز
ميگردد و اسم آشکار عبارت است از ١٩. از اينجا معلوم مىشود که اسم اعظم
بهاء است که در سال ١٩ ظاهر خواهد شد.
مسئلهٴ
اسم اعظم مکرراً در توقيع تفسير بسم الله مورد بحث قرار مىگيرد. بعداً در
کتاب بيان فارسى همين مفهوم بصورت بديعى تکرار و ابداع ميگردد. در توقيع
تفسير بسمالله حضرت اعلی ٣مرتبه بصورت صريح وچند مرتبه بصورت ضمنى در
مورد اسم اعظم بحث مىفرمايند. نکتهٴ جالب توجّه اين است که در اين اثر اسم
اعظم با علی و هو مرتبط ميگردد امّا در عين حال حضرت ربّ اعلی به تصريح
کامل از حسين بعنوان اسم اعظم ياد ميفرمايند. در قسمت ديگرى نيز از
روحالله که لقب حضرت مسيح است بعنوان اسم اعظم سخن ميگويند. علی اشاره به
اسم مبارک حضرت بهاءالله يعنى حسين علی ميباشد. هو نيز به اشکال گوناگون
اشاره به بهاء است. اوّلاً هاء هو که اصل هو است اشاره به بهاء است و
ثانياً چنانکه در آثار شيخ بيان شدهاست. رابطهٴ هاء و واو بالمآل با اشاره
به "ب" که بهاء است قابل فهم ميگردد. امّا تأکيد بر حسين و مسيح به دو شکل
ديگر اثبات حقيقت واحد است. همهٴ اينها بيانگر اين واقعيّت است که اسم
اعظم اشاره به ميرزاحسينعلی نورى بهاءالله ميباشد که ظهور کلّى الهى است.
در ابتدا به بحث حضرت اعلی در مورد اسم اعظم بعنوان حسين توجّه ميکنيم.
حضرت نقطه اولی در تفسیر خویش می فرمایند:
المقامالرّابع
: السّرّالمقنّع بالسّرّ هيکل الاحديه. قال علی (ع) سرّ البسمله فى الباء
و سرّالباء فىالنّقطه و اناالنقطة تحت الباء وفىالحديث ظهرت الموجودات
من باء بسمالله الرّحمن الرّحيم و عبّر فىالاحاديث عن تلک الرّتبة
بالشّجرة الطّوبى و بالقصبة الحمراء و القضاء المثبت و الصّبح الازل
والرّتبة الجامعة رتبة الحسين و هو واقف فى مقام التّوحيد شهودى بعد خفاء
التّثليث فى رتبة التّربيع ظهر اسمه الاعظم و رسمهالاکرم و خفىجلال عزّه
لشدّة ظهوره و استسّرّ علوّ مجده لعظم نوره و لاتوحيد فىالامکان بعد رتبة
جدّه و ابيه و اخيه الاّ لنفسه و من سواه محدود فى صقع توحيدهم لدى جنابه و
هو المحرّک فى مقام التّجريد والسّاکن فى لجّة التّفريد فلمّا تحرّک فى
صقع عزّته ظهرت السطوة والغيرة من الابداع و وجدت القضاء لتعلّق الاختراع و
هوالمالک لتلک اللّجّة بتمليک الرّّحمن ما يصل من الحق من لجّة القضاء الی
الخلق الاّ بامضائه لانّه باب الفيض لکلّ شىء. ( تفسير بسم الله، شمارهٴ
٦٤، ص ١٥_١٦)
ترجمهٴ بيان مبارک اين است:
مقام
چهارم عبارتست از سرّ پوشيده بتوسّط سرّ و آن هيکل احديّت است. حضرت علی
(ع) فرمود که سرّ بسمله در باء است و سرّ باء در نقطه است و من نقطهٴ در
ذيل باء هستم. و در حديث ديگر آمدهاست که همهٴ موجودات از باء بسمالله
الرّحمن الرّحيم خلق شدهاند. و در احاديث گوناگون از اين رتبه به عناوين
گوناگونى تعبير شدهاست که از آنجمله است: شجرهٴ طوبى قصبهٴ حمراء ، قضاء
مشبّت، صبح ازل و رتبهٴ جامعه که رتبهٴ حسين است. و او (حضرت حسين) واقف
است در رتبهٴ توحيد شهودى. بعد از خفاء تثليث در رتبهٴ تربيع اسم اعظم خدا
و سرّ اکرم اوظاهر گشت و جلال عزّّّّّّّت او بخاطر شدت ظهورش پنهان ماند و
علوّ مجد او بخاطر عظمت نورش مستور شد و توحيدى در عالم امکان بعد از
رتبهٴ جدّش و پدرش و برادرش ميسّر نيست مگر بتوسّط او و همهٴ افراد ديگر در
توحيد خويش محدود به درگاه او مىباشند و اوست محرّک در مقام تجريد و ساکن
در لجّهٴ تفريد. هنگامى که در صقع عزّتش حرکت کند سطوت و غيرت از ابداع
بظهور ميرسد و قضاء براى تعلّق اختراع تحقّق مىيابد. و اوست مالک آن لجّه
به تمليک رحمن. هرچه که از خداوند به خلق از لجّهٴ قضاء واصل ميگردد صرفاً
بطريق امضاء اوست چرا که اوست باب فيض براى همهٴ اشياء.
در
بيان مبارک فوق حضرت نقطه از رتبهٴ قضاء يا رتبهٴ چهارم خلقت بحث
ميفرمايند. ميدانيم که خلقت توسط کلمهٴ الهى از طريق ٤ مرحلهٴ مشيّت،
اراده، قدر و قضاء صورت ميگيرد. قضاء در واقع مرحلهٴ تصويب و امضاء و صدور
حکم قطعى براى خلقت است. بههمين جهت است که بعد از تحقق قضاء ديگر بدائى
در کار نيست. در توصيف رتبهٴ سرّ مقنّع بالسّر که مرحلهٴ چهارم سرّ در حديث
اسلامى است حضرت اعلی آنرا با کلمهٴ الهى در رتبهٴ قضاء توصيف ميفرمايند.
در عين حال اين رتبهٴ قضاءياسرّ مقنّع بالسّر را حضرت امام حسين معرفى
ميفرمايند. آنگاه اضافه ميفرمايند که ظهور حضرت حسين ظهور اسم اعظم است. در
اينجا حضرت ربّ اعلی اسم اعظم را در آن واحد بعنوان حسين و در عين حال
بعنوان بهاء معرفى فرمودهاند. علّت اين امر واضح است. علاوه بر امام حسين
بعنوان اسم اعظم و رتبهٴ قضاء، در ابتداى بيان اشاره به احاديث اسلامى در
مورد اين امر که سرّ بسمالله الرّحمن الرّحيم در باء است فرموده و مؤکّد
ميسازند که موجودات از طريق باء مخلوق ميشوند. آشکاراست که مراد هيکل مبارک
اين است که مقام قضاء مقام باء است آن بائى که خلق اشياء به توسط آن تحقّق
مىيابد. در آخر هم توضيح ميفرمايند که مقام قضاء مقام صدور حکم خلقت است و
اينکه امام حسين باب فيض الهى بر کلّ اشياء است. امّا همانطور که ميدانيم
بر طبق حديث امام صادق الباء بهاءالله.
نکتهٴ
جالب ديگر که بايد بدان توجه نمود ايناستکه حضرت بهاءالله در کتاب
مستطاب اقدس دقيقاً خويشتن را به همين ترتيب که در توقيع حضرت ربّ اعلی
آمدهاست توصيف فرمودهاند. ديديم که در بيان حضرت ربّ اعلی اسم اعظم که
سرّ مقنّع بتوسط سرّ است بعنوان شجرهٴ طوبى، قصبهٴ حمراء قضاء مثبت و صبح
ازل توصيف گشتهاند. همهٴ اين عبارات به صورتى حکايت از کلمةالله ميکنند.
امّا در کتاب مستطاب اقدس جمالمبارک بخصوص خويشتن را بعنوان قضاء مثبت
توصيف فرموهاند:
"قلّ انّ هذا لهوالقضاءالمثبت الّذى به ثبت کل قضاء محتوم"
( يعنى بگو بدرستىکه اين است آن قضاء مثبت که بتوسّط او هر قضاء محتومى ثابت ميگردد)
لازم
بتذکر نيست که در سرتاسر آثار شيخ احمد احسائى و آثار حضرت ربّ اعلی مفهوم
صبح ازل صرفاً به معناى مشيّت اوليّه و کلمةالله است و هيچگونه ارتباطى
با يحّيى ازل که باشتباه به او صبح ازل گفته شدهاست ندارد. بعبارت ديگر
صبح ازل حضرت بهاءالله است که همهٴ ديگر اسماء از اسم اعظم او و صبح اشراق
او خلق شدهاند.
نکتهٴ
ديگر اين است که در بيان فوق حضرت ربّ اعلی از ظهور اسم اعظم يعنى حضرت
حسين بنحوى سخن ميگويند که در آنواحد بشارت به ظهور حضرت بهاءالله يعنى
رجعت حسينى ميباشد. در اين بيان ظهور اسم اعظم رابعد از خفاء تثليث در
رتبهٴ تربيع مقدّر فرمودند. ظاهر بيان مبارک اشاره به امام حسين است که در
رتبهٴ چهارم (تربيع) و پس از خفاء تثليث (محمد، علی، حسن) صورت مىپذيرد.
در عين حال اسم حسن که رتبهٴ تثّليث است در اسم حسين که رتبهٴ تربيع است
پنهان است و حضرت حسين پس از حضرت حسن ظاهر شدند. امّا در معناى باطن خويش
مقصود از خفاء تثليث در رتبهٴ تربيع هيکل مبارک حضرت نقطهٴ اولی است که نام
ايشان علی محمّد است وعلی عبارت از مقام تثليت علی از سه حرف تشکيل شده و
محمّد عبارت از مقام تربيع (چهار حرف) است. در هرحال از مفاهيم متنوع و
گوناگون تثليث و تربيع اين برداشت حاصل ميشود که ظهور اسم اعظم پس از جمع
تثليث و تربيع يعنى پس از ظهور حضرت ربّ اعلی است. البتّه بطور کلىّ در
آثار حضرت اعلی از اقتران تثليث و تربيع بعنوان اقتران ولايت ونبّوت يعنى
علی و محمّد ياد شدهاست. بعنوان مثال حضرت اعلی درصحيفهٴ بين الحرمين
ميفرمايند: " لا يدلّ کلمة التّثليث الاّ عن وليّه و لاشکل التّربيع الاّ
عن حبيبه و انّ الاقترانات فى کلّ المراتب قد فصّلت بظهور اقترانهما" قبلأ
گفته شد که در توقيع مبارک در تفسير بسمالله اسم اعظم بهعنوان حسين، هو،
علی و روح الله معرّفى گرديدهاست. معرّفى اسم اعظم از طريق هاء هويت و روح
الله بدين صورت توسط هيکل مبارک بيان ميشود: "المقام الاّول الهاء ربّ
الحروف اذ لامربوب ذکراً و لاعيناً و لا احاطة و لاظهوراً. والهاء فىالله
اوّل مظاهرها هاء فى هو و هوالاسم الاعظم والدّالّ الاکرم اعلی الاسماء و
اشرفها و من ارکانها الاحدية والهويه و هو روح الله و اليه روح الاحد کما
قال الله الصّمد قل هوالله الاحد و اعظم مقامات هو فى الامکان بغير اشباع
واو فؤاد المحمّديّه.
ترجمهٴ
بيان مبارک ايناست: در مقام اوّل هاء ربّ همهٴ حروف است. چرا که هاء
اشاره بهمقام ربّ است در حاليکه مربوبى موجود نيست نه از نظر ذکر و نه از
نظر عين، نه از نظر احاطه و نه از نظر ظهور. و اوّلين مظهر هاء الله عبارت
است از هاء هو و اواست اسم اعظم و دلالت کنندهٴ اکرم اعلی الاسماء و اشرف
آن. و احديّت و هويّت از ارکان آن ميباشد و او است روحالله و روح احديّه
به او راجع ميگردد چنانکه در قرآن کريم خداى صمد فرمود قل هوالله احد. و
اعظم مقامات هو در عالم در حالت خالی بودن عبارتاست از واو فؤاد محمّدى.
امّادر
کتاب بيان فارسى نيز تأکيد بر بهاء بعنوان اسم اعظم الهى مکرراً صورت
ميگيرد. چنانکه ميدانيم حضرت ربّ اعلىٰ تقويم بديعى ابداء فرمودند. غرض از
اين تقويم بديع قبل از هرچيز آن بود که مُلک آينهٴ ملکوت گردد. اين امر در
امر مبارک بهائى نيز تداوم مىيابد. تقويم بهائى سال را به ١٩ ماه و هر ماه
را به ١٩ روز تقسيم مينمايد. علاوه بر آنکه ١٩ رمزى از حقائق روحانى است
(که بعداً در اين مقاله به آن اشاره خواهد شد) اسامى اين ١٩ ماه و ١٩ روز
نيز اسامى خدا ميباشد. بدينترتيب هر لحظهٴ زمان به اسم حقّ مزيّن ميشود و
نظام هستى بر اساس ذکر حقّ سازمان مىيابد. اصولاً تمامى احکام و فلسفهٴ
حضرت ربّ اعلىٰ معطوف به اين هدف شامخ و زيبا و منيع است. در عين حال
آشکاراست که اسم اعظم حقّ بنا به اشرفيّت و اعظميّت خويش بايد در سرلوحهٴ
اين اسماء قرار يابد. در واقع هم همينطور است. تقويم حضرت ربّ اعلىٰ با نام
بهاء آغاز و با نام علاء پايان مىيابد. به نصّ بيان مبارک در بيان فارسى
(باب سوّم از واحد پنجم) روز اوّل ماه و ماه اوّل سال بهاء ناميده شده و
مخّتصّ به منيظهرهالله گشته است. علّت آن هم اين است که بهاء همهٴ ماها و
روزها در آن پنهان است:
"و
آن را خداوند شهر بهاء ناميده به معنى آنکه بهاء کل شهور در آن شهرست و
اون را مخصوص گردانيده به منيظهرهالله و هريومى از آن را به يکى از حروف
واحد نسبت داده و يوم اوّل که ١٩ روز است يوم لا اله الا الله هست. مثل آن
يوم مثل نقطه است در بيان که کل از آن خلق ميشوند وبه سوى او عود
مينمايند." (باب سوّم از واحد پنجم بيان فارسى)
بدينترتيب
سرّ بسمالله الرّحمن الرّحيم در نهايت خويش اشاره به ظهور بهاءالله در
سال ٩ يا ١٩ است وچنانکه خواهيم ديد تأکيد حضرت نقطهٴ اولىٰ در تعبير
بسمالله به عدد ١٩ اساساً از همين روست.
٢_ بسمالله الرّحمن الرّحيم بعنوان سرّ واحد
شيخ
احمد احسائى متوجّه گرديد که حروف بسمالله الرّحمن الرّحيم از ١٩ حرف
تشکيل شدهاست. امّا اينکه اهميّت اين ١٩ و رابطهٴ آن با بسمالله چيست
مورد بحث شيخ احمد قرار نگرفته است. بالعکس در بررسى حضرت نقطهٴ اولىٰ اين
مطلب مهمترين و اساسىترين وجه مفهوم بسمالله الرّحمن الرّحيم ميگردد و
توضيح و تشريح ميشود. از اين جهت تفسير حضرت نقطهٴ اولىٰ صددرصد بديع است و
سابقهاى در آثار گذشته ندارد. اين مطلب در کتاب بيان فارسى و آثار متأخّر
حضرت باب تفصيل و تشريح ميگردد. در واقع در توقيع مبارک در تفسير بسمالله
الرّحمن الرّحيم نيز اين مسئله مورد بحث صريح قرار نميگيرد. علّت اين امر
ايناستکه اظهار امر مبارک هنوزبشکل صريح نسخ اسلام و اعلان مظهريّت مبارک
صورت نگرفتهبود. آنچه در ميان دو نحوهٴ تفسير بسمالله مشترک است تأکيد
بر حروف بسمالله الرّحمن الرّحيم است . ديديم که در تفسير بسمالله
الرّحمن الرحيم حضرت اعلىٰ به بررسى حروف بسمله عنايت فرمودند که از تفسير
باء آغاز گرديد و به تفسير ياء ختم گشت. امّا در کتاب بيان فارسى مسئلهٴ
اصلی اين است که تعداد حروف بسمله ١٩ حرف ميباشد و لذا تفسير مبارک متوجّه
به حروف ١٩ گانهٴ بسمله ميباشد. چنانکه قبلاً ياد شد بر طبق حديث اسلامى
هرچه که در قرآن است در بسم الله الرّحمن الرّحيم است و هرچه در بسمالله
است در باء است و هرچه در باء است در نقطهٴ تحت باء است. اين مفهوم هرگز
بدرستى بصورت آشکار متحقّق نگرديد. ولی با ظهور حضرت ربّ اعلىٰ و کتاب بيان
فارسى اين مفهوم بظاهرظاهر متحقّق گشت. اصولاً تمامى کتاب بيان فارسى و
باعتبارى تمامى آثار حضرت اعلی که آنهم بيان ناميده ميشود بالمآل به نقطه
يا واحد بلاعدد (واحدى که عدد نيست) راجع ميگردد و در نتيجه از نقطه همهٴ
حقائق متکثّر ميگردد.
مهمّترين
تعبير بسمالله الرّحمن الرّحيم از نظر بيان فارسى ايناستکه اين ١٩
عبارت از واحد قرآنى و واحد بيانى است. بدينترتيب بسمالله الرّحمن
الرّحيم در آنواحد اشاره به ظهور الهى در دور اسلام و در دور بيان است.
واژهٴ واحد در حروف ابجد مساوى ١٩ ميگردد (و=٦، الف=١، ح=٨ د=٤). مظاهر
الهى در دور قرآن عبارتند از ١٩ حروف قرآن که اوّلين مظاهر مشيّت اوّليه
ميباشند. اين ١٩ حرف عبارتند از نقطهٴ فرقان، حضرت محمّد، حضرت فاطمه، ١٢
امام، و ٤ باب. تفکيک ميان نقطهٴ فرقان و حضرت محمّد بدلائل گوناگون است.
ولی يکى از اين دلائل ايناستکه در دور اسلام همهٴ گفتههاى حضرت رسول
اکرم بعنوان آيات الهى و کلام حق تلقّى نميگرديد. بدينجهت حضرت رسول
باعتبار نزول قرآن کريم نقطهٴ فرقان بود و باعتبار احاديث و ادعيهٴ مبارکه
(که جزئى از قرآن محسوب نمىگردد) حضرت محمّد است. البته بفرمودهٴ حضرت ربّ
اعلىٰ اين تفاوت در دور بيان از ميان ميرود بدينترتيب که حضرت ربّ اعلىٰ
حتىٰ در دوران اوّليهٴ اثار مبارکهشان از نزول وحى الهى بدون تعطيل و وقفه
بتوسّط قلم مبارکشان سخن مىگويند و بدينجهت تمامى آثار حضرت نقطهٴ
اولىٰ به هر شأنى که باشد کلمات حقّ است بدون استثناء. مفهوم ابواب اربعه
نيز مفهوم پيچيدهاى است و اگرچه به نوّاب اربعه هم اطلاق ميشود امّا در
حقيقت آن اشاره به ملائکهٴ رزق و حيات و خلق و موت و ياحضرت مسيح، حضرت
خضر، حضرت الياس و حضرت ادريس است.
امّا
در عين حال بسمالله الرّحمن الرّحيم اشاره به رجعت حروف قرآن و ظهور دور
بيان و واحد بيانى است. در اينجاست که حضرت ربّ اعلی واژه بسمالله الامنع
الاقدس را جايگزين بسمالله الرّحمن الرّحيم ميفرمايند. اين واژهٴ بديع بر
تنزيه و تقديس حقّ مستقيماً و بنحوى صريحتر تاًکيد مينمايد ولی همانند
بسمله از ١٩ حرف تشکيل شدهاست. بنابراين هر دوعبارت اشارهاى به واحد
بيانى است. واحدبيانى عبارتاست از حضرت ربّ اعلىٰ و حروف هيجدهگانهٴ حى.
بنابراين بهمراه حضرت نقطه، اوّلين مؤمنان به امر مبارک واحد بيانى را
تشکيل ميدهند و اين واحد مظاهر بسمالله الرّحمن الرّحيم ميباشند. بنابراين
"ب" اشاره به حضرت نقطهٴ اولىٰ است، حرف سين اشاره به ملاحسين بشرويه است و
به همين ترتيب هر يک از حروف بسمالله با يکى از مظاهر واحد بيانى معادل
ميگردد. مىبينيم که در اينجا ميان نقطهٴ بيان و علیمحمّد تفکيک نشدهاست.
بدينترتيب واحد بيانى رجعت واحد فرقان است. و بههمينجهت ابتداى بيان
فارسى بحث در مورد اين رجعت است. ابتدا حضرت اعلىٰ در مورد مشيّت اوّليه
سخن ميفرمايند و وحدت مظاهر مقدسه و استمرار ظهورات الهى را مؤکّد
ميفرمايند و آنگاه بيان ميفرمايند که واحد بيانى رجعت واحد فرقانى است. پس
از آن اصل رجعت را در مورد تکتک افراد واحد مؤکّد ميفرمايند.
امّا
هيکل مبارک حضرت اعلىٰ از اين هم فراتر ميروند. بدين ترتيب که ايشان شريعت
بديع را بصورتى منظّم ميفرمايند که همه چيز از واحد بيانى مشتقّ گردد
اينجاست که از اصطلاح خلاّق و شگفتانگيز کلّشىء استفاده ميفرمايند.
کلّشىء که بمعناى "همه چيز" ميباشد در حروف ابجد مساوى ٣٦١ است. امّا ٣٦١ هم حاصل ضرب ١٩در١٩ ميباشد. ٣٦١=١٩ x١٩=
کلّشىء. بدين ترتيب هر يک از حروف واحد اوّل مصدر و منبعى براى ظهور ١٨
مؤمن جديد ميگردد و در نتيجه از واحد بيانى همه چيز صادر ميگردد. البتّه
عين همان تقسيمبندى در مورد کلّشىء نيز ادامه مىيابد يعنى کلّشىء اوّل
نيز بطريق گذشته تکرار ميگردد تا تمام ديانت را در بر ميگيرد. حال ميتوانيم
بهبينيم که چگونه مفهوم حديث اسلامى در مورد ارجاع همهٴ حقائق به نقطهٴ
باء تحقّق يافته است. کلّشىء حاصل فيض و تجلّى واحد بيانى است. واحد بيانى
حاصل تجلّى نقطهٴ اولىٰ و شجرهٴ مشيّت است. همانطور که حروف از نقطه بوجود
مىآيند و کلمات از حروف، مدنيّت بديع نيز محصول تجلّى نقطهٴ مشيّت حضرت
ربّ اعلىٰ ميباشد.
تفسير
بسمالله الرّحمن الرّحيم از طريق واحد بيانى در عين حال بشارت بظهور حضرت
من يظهرهالله و ظهور بلافاصلهٴ ايشان در سال ٩ يا ١٩ ميباشد. بدين ترتيب
تحقّق بسمالله الامنع الاقدس در کمال خويش مستلزم ظهور منيظهرهالله در
سال ١٩ است. امّا بحث حضرت ربّ اعلىٰ در اين مورد داراى لطيفهٴ دقيقى است
که بايد دقّت بسيار کرد تا آنرا متوجّه گشت. توضيح آنکه مخالفان ديانت
بهائى از ازليها گرفته تا گروههاى ديگر بر اين نکته تأکيد نمودند که ظهور
حضرت اعلىٰ ديانت مستقلّى است که بايد هزار يا دوهزارسال طول بکشد. در
نتيجهٴ ادّعاى اهل بهاء که قرار بودهاست ظهور موعود بيان بلافاصله پس از
ظهور حضرت باب باشد مورد انکار قرار ميگيرد. البتّه موضوع اين مقاله پاسخ
به اشتباهاتى نظير اين ادّعا نيست. هر کس که با ديدهٴ انصاف به آثار مبارک
حضرت نقطهٴاولىٰ نظر افکند متوجّه ميگردد که رابطهٴ ظهور ايشان با ظهور
موعود بيان آنقدر نزديک و متحّداست که يکى را نميتوان بدون ديگرى تصوّر
نمود. به همينجهت است که صدها دليل در آثار حضرت نقطهٴ اولىٰ ميتوان يافت
که بر قرب ظهور موعود بيان تصريح ميکند. ولی بنظر نگارنده تمامى بحث حضرت
اعلىٰ در بيان فارسى در مورد تفسير بسمالله و تشريح واحد بيان هم با صراحت
وقاطعيّت بيانگر همين مطلب ميباشد و جاى تعجّب است که اين نکته مورد غفلت
قرار گرفتهاست.
واحد
بيانى عبارت است از مظاهر ميثاق الهى در دور بيان. در دور اسلام به تصريح
حضرت اعلىٰ واحد فرقان مظاهر عدل الهى و حجّت حقّ در ميان خلق در دور اسلام
بودهاند. واحد قرآنى عبارت بودند از نقطهٴ فرقان که محل نزول آيات قرآن
کريم بودهاست و ١٤ معصوم که مبيّن و مفسّر و باب علم الهى در دور اسلام
بودهاند. امام يازدهم در سال ٢٦٠ هجرى قمرى وفات فرمود و پس از آن حجّت
الهى امام غائب و وسائط او در ميان خلق بودهاند. امّا وقتى به دور بيان
نگاه ميکنيم مىبينيم که بخلاف واحد فرقانى همهٴ آحاد واحد بيانى همزمان
يکديگر و در سال اوّل ظهور حضرت نقطهٴ اولىٰ متحقّق ميگردند. به عبارت ديگر
بخلاف اسلام که مظاهر ميثاق الهى و حجّت الهى و مظاهر وصايت و بابيّت يکى
پس از ديگرى و در طول تاريخ اسلام ظاهر ميگردند در دور بيان واحد اوليّه در
آنواحد در سال اوّل ظهور خلق و متحقّق ميگردد و از آن به بعد چيزى جز
مؤمنان عادى که حاصل تجلّى و فيض اين واحد اوليّه است محقّق نميباشد. اين
امر براستى حيرتانگيزاست. در دور بيان حجّت الهى و مظاهر ميثاق و مظاهر
حکم الهى همگى در ابتداى ظهور محقّق گرديدند و بدينترتيب حجّت الهى و
ميثاق الهى در همان سالهاى اوّليه ظهور متحقّق و کامل گرديد. بىجهت نيست
که در بيان فارسى حضرت اعلىٰ تأکيد ميفرمايند که در ديانت ايشان ذکر وصايت
نيست واين امر بسيار بديهىاست چه اگر وصايتى در کار مىبود و حجّت الهى و
مرکز ميثاق الهى و مظاهر امر پس از حضرت اعلىٰ در دور بيان ادامه مىيافت
در آنصورت واحد بيانى نمىتوانست از افرادىکه همگى در زمان حضرت نقطهٴ
اولىٰ زنده بودند و مدّت محدودى از عمر ايشان نمانده بود تشکيل بشود.
بعبارت ديگر دور اسلام که قرار بود هزار سالواندى بطول انجامد بصورتى
تنظيم گرديد که بخاطر عدل الهى همواره مظهرى از مظاهر واحد قرآنى محقّق
باشد در حاليکه در دور بيان تمام واحد بيانى به يک نسل محدود ميگردند. شک
نيست که حضرت ربّ اعلىٰ با اين تفسير بسمالله بر اين نکته تأکيد ميفرمايند
که بلوغ شجرهٴ بيان همانند بلوغ شجرهٴ قرآن نبوده بلکه به ارادهٴ الهى اين
بلوغ اسرع از سريع ميباشد. بدينترتيب تفسير بسمالله الرّحمن الرّحيم
بصورتى لطيف از قرب ظهور موعود بيان واسم اعظم در سنهٴ تسع يا نوزده سخن
ميگويد.
همين مطلب
را حضرت ربّ اعلىٰ با زبان سرّ به شکل ديگر هم بيان ميفرمايند. در دور
اسلام آيات الهى به ٤ شأن نازل گرديد (آيات، مناجات، خطب و تفاسير، شئون
علميّه). امّا هر شأنى بتوسّط يک فقره از مظاهر ميثاق و حجّت الهى نازل
گرديد. يعنى ظهور حقائق روحانى بصورتى تدريجى متحقّق گرديد. بعنوان مثال
آيات عبارت از قرآن کريم، مناجات عبارت از ادعيهٴ حضرت رسول، خطب و تفاسير
عبارت از تشريحات و خطب ائمهٴ اطهار و شئون علميّه عبارت از مباحث ابواب
ميباشد. امّا حضرت ربّ اعلىٰ از ابتداى ظهور مبارکش به همهٴ اين شئون انزال
آيات الهى فرمودند. يعنى نقشى که واحد فرقانى در طول قرنهاى متمادى بازى
نمود از ابتداى ظهور مبارک بتوسّط خود حضرت اعلىٰ انجام گرديد. اين امر
بدان معنى است که حجّت الهى بر خلق در ظهور عنصرى مبارکشان اکمال گرديده و
ميثاق الهى پس از ظهور مبارکش مستقيماً به ايمان و اطاعت من يظهرهالله
مربوط ميگردد. جالب است که حضرت اعلىٰ علاوه بر نفى هرگونه مفهوم وصايت اين
مطلب را نيز صريحاً بيان فرمودهاند. بيان مبارک بدين ترتيب است:
"جائز
نيست عمل الاّ بآثار نقطهٴ بيان. زيرا که در اين ظهور از براى حروف حى،
آثار ايشان از شمس حقيقت ظاهر ميگردد. زيرا که آيات مخصوص نقطهاست ومناجات
مخصوص رسول الله و تفاسير مخصوص ائمهٴ هدىٰ و صور علميّه مخصوص بابواب.
ولی کلّ از اين بحر مشرق ميگردد تا اينکه کلّ اين آثار را در حقيقت اوّليه
بنحو اشرف مشاهده کنند و هيچ عزّى از براى ايشان غير از سبق ايمان که اعزّ
از کلشىَّ هست عندالله و عند اولیالعلم نبوده و نيست و کل فضل در ظلّ همين
مستظّل است. و از حين غروب الی طلوع من يظهرهالله آثار فرضيّه مرتفع و
حروف حى و کل من آمن بالله و بالبيان در ظل آنها مستظّل." (بيان فارسى باب
١٦ از واحد سوّم)
صراحت
اين بيان مبارک اعجابآوراست. ميفرمايند که همهٴ شئونى که قبلاً توسّط
واحد فرقان نازل گرديد همگى توسّط خود هيکل مبارک نازل ميشود. (ولی کل از
اين بحر مشرق ميگردد) و آنگاه مؤکّد ميسازند که حتىٰ حروف حى نيز که واحد
بيانى را تشکيل ميدهند داراى مقام وصايت يا حجّيّت نيستند و هيچکس موظّف به
عمل به آثار ايشان نيست. و بعد بيان ميفرمايند که از حين غروب (يعنى شهادت
حضرت اعلىٰ) تا طلوع من يظهرهالله هيچکس و هيچ سخنى مفروض و متبوع نيست و
همگان صرفاً و صرفاً موظّف به بيان هستند. بنابراين مىبينيم که حضرت
اعلىٰ نه تنها واحد فرقانى را بشکل واحد بيانى همزمان با خود ظاهر
ميفرمايند بلکه براى رفع هرگونه سوء تفاهم مؤکّد ميفرمايند که حتىٰ آنها
نيز داراى هيچگونه حجّيّت نبوده و آثار ايشان واجب العمل و واجب الاطاعة
نيست. و خلاصهٴ بيان مبارک اين است که ميثاق الهى و حجّت الهى و فرض و وجوب
کلمهٴ الهى در دور بيان منحصر بديشان است و بس، تا زمان ظهور من
يظهرهالله. امّا عدل الهى مستلزم آن است که بلافاصله پس از غروب حجّت الهى
طلوع من يظهرهالله محقّق باشد.
٣_ وحدت تکوين و تدوين
يکى
از رموز بسم الله الرّحمن الرّحيم تطبيق و تعادل تکوين و تدوين است. اصل
انطباق تکوين و تدوين هم در کتاب بيان فارسى و هم در تفسير بسم الله مکرراً
توسّط حضرت نقطهٴ اولىٰ تأکيد ميگردد. ولی در کتاب بيان فارسى است که وحدت
تشريع و تکوين بصورتى کاملاً نوين ظاهر ميگردد. به يک اعتبار بايد گفت که
اين اصل عصارهٴ تعاليم مبارکه است. در اينجا به بررسى چند وجه عمدهٴ وحدت
تکوين و تدوين در بيان فارسى مىپردازيم.
اوّل: مفهوم شيئيّت و مشيّت
اوّلين
وجه ظهور وحدت تکوين و تدوين در آثار حضرت اعلی و همچنين آثار حضرت
بهاءالله تأکيد بر رابطهٴ ميان شىء و مشيّت است. در واقع حضرت نقطهٴ اولىٰ
از ابتداى بيان فارسى واژه شىء را به واژهٴ مشيّت ربط ميدهند و در مورد
اشياء عالم امکان شيئيّت آن را انعکاس مشيّت اوّليه قلمداد ميفرمايند.
بدينترتيب بنظر ميرسد که هيکل مبارک واژهٴ شىء را از واژهٴ شاء (اراده
کرد) اشتقاق ميفرمايند. البتّه اگر لفظ شىء در مورد خداوند هم بکار رود در
آنصورت از اين قاعده خارج ميگردد ولی در مورد عالم امکان اشياء چيزى نيستند
جز تبلور و تظاهر و تجلّى و اثر مشيّت اوّليه. اين امر بنحو لطيف بيانگر
اين حقيقت است که همهٴ عالم هستى چه در رتبهٴ تکوين و چه در رتبهٴ تدوين
همگى مخلوق و محصول مشيّت اوّليه است. بدين ترتيب در وهلهٴ اوّل اصل وحدت
تکوين و تدوين بيانگر اصل مظهريّت است که اصل عمدهٴ الهيّات دور بديع است.
بدين معنا که ذات غيب منيع خارج از امکان شناسائى است و لذا قائم مقام حقّ
مشيّت اوست که عالم امراست و اين مشيّت اوّليه است که شرايع الهيّه و عالم
امکان را علّت ميگردد. بحث در مورد اينکه ذات خداوند علّت خلق کائنات نيست
بلکه علّت خلق کائنات مشيّت خداست مکرراً در آثار حضرت نقطهٴ اولىٰ تأکيد
ميگردد. ولی اصل مظهريّت شالودهٴ وحدت تکوين و تدوين ميباشد. از آنجا که هم
عرصهٴ تدوين و تشريع و همهٴ پهنهٴ تکوين و انشاء مظاهر مشيّت ميباشد در
نتيجه بايد که توازن و تعادل و تطابق ميان آن دو محقّق باشد. در امر مبارک
بهائى اين مطلب تشريح بيشترى ميگردد و حضرت عبدالبهاء طبيعت، شريعت، علم و
محبّت را همگى با تعريف واحدى (روابط ضروريه منبعث از حقائق اشياء) معرفى
ميفرمايند. و در عين حال آثار مبارکهٴ حضرت ربّ اعلىٰ و خصوصاً آثار
مبارکهٴ حضرت بهاءالله اصل تحوّل و صيرورتاست و تکامل را هم در عرصهٴ
تکوين و همهٴ در عرصهٴ تشريع اثبات ميفرمايند. بدين ترتيب مُلک براستى
آينهٴ ملکوت ميگردد. امّا اوج اين موازنه را بايد در بيان مبارک حضرت
بهاءالله در لوح حکمت جستجو کرد که طبيعت را بعنوان مشيّت تعريف ميفرمايند.
اصل تطابق دين و علم و عقل نيز بالمآل نتيجهٴ منطقى همين اصل کلّى است.
دوّم: جنّت اشياء
ازنکات
کاملاً نوين و بىسابقه که در آثار حضرت اعلىٰ ديده ميشود تعبير زيبا و
خلاّق ايشان از مفهوم جنّت است. تا قبل از ظهور مبارک بهشت و جهنم صرفاً در
مورد انسان بکار برده ميشد و آنهم معمولاً به پايان تاريخ حواله ميگرديد.
امّا حضرت اعلىٰ در کتاب بيان فارسى ابداعى شگفتانگيز در اين مورد بوجود
آوردند. بدين ترتيب که هر شىء داراى بهشت و دوزخى است و جنّت منحصر به
انسان نيست. از آنگذشته مفهوم جنّت و جهنّم مفهومى تاريخ گرديد و در
ارتباط با هستى انسان و ديگر موجودات در بستر تکامل خويش معنى يافت. اين دو
ابداع حيرتانگيز به تنهائى براى بيان عظمت، قائميّت و مظهريّت هيکل
مبارک کافى است. با ترکيب اين دو مفهوم ميتوانيم تصوّر بديعى از بهشت و
دوزخ بدست آوريم که هم در عرصهٴ تکوين و هم در حيطهٴ تشريع محقّق است.
بفرمودهٴ حضرت اعلىٰ همهٴ اشياء داراى حقوق خاصّ خود ميباشند. اين تنها
انسان نيست که داراى حقّ است. بالعکس همهٴ موجودات و همهٴ اشياء طبيعى نيز
به ارادهٴ حقّ به اين جهت خلق شدهاند که به کمال خود نائل شوند. هيکل
مبارک بهشت را مرحلهٴ تکامل و کمال شيىء تعريف ميفرمايند. بنابراين همهٴ
اشياء داراى اين حقّ هستند که به بهشت خود برسند. در اين ميان انسان نيز
همين حقّ را دارد. کمال انسان عبارت از عرفان مظهر امر الهى است و بدين جهت
است که ظهور مظاهر مقدّسه دوران رستاخيز است و ايمان به مظهر امر بديع
بهشت و اعراض از او دوزخ است. امّا حضرت اعلی تأکيد ميفرمايند که آدمى
داراى مسئوليّت خاصّى است که از جانب حقّ به او داده شدهاست بدين ترتيب که
آدمى وظيفه دارد تا کوشش نمايد تا همهٴ اشياء به کمال خود يعنى جنّت خود
نائل شوند. اين اصل زيبا وشکوهمند در بيان فارسى چندين بار تکرارميگردد.
بى
ترديد مفهوم تکوين و تدوين در دور بديع از جنبهٴ يک بحث فلسفى خارج گشته و
بعنوان ارزش نوينى در نظام اجتماعى نمايان ميگردد. مسلماًيکى از نتايج
اين بحث اين است که ديانت بديع و نظم بديعش به طبيعت به چشم تقديس و احترام
مينگرد و حفظ محيط زيست از مهمترين اصول نظم بديع بهائى ميگردد. اين امر
در اصل اساسى الهيّات بهائى يعنى اصل مظهريّت نيز هويدا است بدين ترتيب که
طبيعت نيز مظهر حقّ و مظهر اسماء و صفات الهى ميگردد و در نتيجه بجاى تخريب
و نابودى طبيعت بايد به حفظ و زيبائى آن اقدام نمود. اهل بهاء موظّف هستند
که در مورد همه چيز حقوق آنرا پاس دارند و ارج نهند. اين امر وحدت تکوين و
تدوين را معنا و رنگ و محتوائى بديع مىبخشد. تفصيل اين بحث خارج از امکان
اين مقاله است. امّا براى زيور اين مقاله يکى از بيانات مبارک را در مورد
جنّت اشياء زيارت ميکنيم:
"خداوند
درحين نزول بيان نظر بکل خلق خود فرموده و حدود از براى خلق خود در هر
مقام که واقف باشند مقدّر فرموده که هيچ نفسى در جنّت بيان بقدر شىء محزون و
مضطر نگردد. بلکه از براى هر شىء حکم فرموده که مقتدرين بر هر شىء آن شىء
را به علوّ کمال برسانند که از جنّت خود ممنوع نگردد. مثلاً لوحى که در آن
چند سطر نيکوئى نوشته شده باشد جنّت او اين است که آنرا به انواع تذهيب و
طرز و شئونى که در مرقّعات ممتنعه ممکن است که جارى نمود در حقّ آن جارى
سازند. آن وقت مالک او او را به اعلی درجهٴ امکان خود رسانيده که اگر فوق
آن در علم او باشد و در حقّ آن موقع ظاهر نسازد او را از جنّت خود ممنوع
داشته و مؤاخذه از آن نفس خواهد شد که با وجود قدرت چرا منع فيض
نمودى."(بيان فارسى باب ١١ از واحد چهارم)
سوّم: بيان، نظم بيان و نظم بهاءالله
يکى
از مظاهر بسيار مهمّ وحّدت تکوين و تدوين به مسئلهٴ بيان و نظم آن مرتبط
ميگردد. در عين حال اين مطلب کليد فهم مفهوم "نظم بهاءالله" که در کتاب
بيان فارسى بدان اشاره شده است نيز ميباشد. چنانکه ديديم بسم الله الرّحمن
الرّحيم از ١٩ حرف تشکيل شده است. حضرت اعلىٰ که امر مبارکش را براستى
مصداق اين حديث که هرچه که درقرآن است در بسم الله است مقرر فرمود تمامى
آثار مبارکهٴ خود را بر اساس واحد (يعنى ١٩) تقسيم بندى فرمود. اين امر
خصوصاً در مورد امّ الکتاب ديانت بابى يعنى بيان فارسى آشکار است . همانطور
که در ابتداى بيان فارسى و عربى تصريح شده است بيان براساس کلّشىء يعنى ١٩
واحد منظم شده است. بدين ترتيب هر واحدى از بيان به يکى از حروف بسم الله
الامنع الاقدس راجع ميگردد. هر واحد نيز از ١٩ باب تشکيل شدهاست . البتّه
در عمل مىبينيم که هم بيان فارسى و هم بيان عربى تکميل نشدهاند چرا که
هيچيک داراى ١٩ واحد نميباشند. اين امر خود بصراحت کامل بيانگر اين
واقعيّت است که حضرت ربّ اعلىٰ ظهور خويش را از ظهور من يظهرهالله جدا
ندانسته و تکميل ظهور خويش را موکول به ظهور حضرت بهاءالله فرمودهاند.
قبلاً هم ديديم که حضرت اعلىٰ در بيان فارسى بصراحت بيان فرمودند که پس از
غروب هيکل مبارکشان هيچکس تا قبل از ظهور من يظهرهالله مرجعيّتى نداشته و
قادر به اظهار آياتى که در دور بيان حجيّت يا سنديّت يا منصوصيّت يا
متبوعيّت داشته باشد نخواهد بود.
امّا
نظم بيان که مطابق ١٩ واحد است بنا به اصل تطبيق تکوين و تدوين در عين حال
نظم مدنيّت بديع بابى است. يعنى همانطور که بيان بعنوان کتاب الهى براساس
کلّشىء تنظيم گرديد، مدنيّت بابى نيز چنانکه قبلاً ديديم بر اساس همان اصل
منظم و مقرّر گرديد. يعنى جامعهٴ بابى و مؤمنان به امر بديع نيز بر همان
اساس انتظام يافتند. به عبارت ديگر نظم بيان در واقع نظم مدنيّت بديع بابى
بود. در عين حال اين مطلب در مورد مفهوم نظم بديع جهانآراى حضرت بهاءالله
اهميّت خاصّى دارد. توضيح آنکه حضرت ربّ اعلىٰ در بيان فارسى در مورد نظم
بهاءالله صحبت ميفرمايند: "طوبى لمن ينظر الی نظم بهاءالله و يشکر ربّه
فانّه يظهرولامردّ له من عندالله فى البيان" (بيان فارسى باب ١٦ از واحد
سوّم)
معناى
راستين اين بيان مبارک تا قبل از تبيينات هيکل مبارک حضرت ولىّ امرالله
معلوم نگرديد. حضرت ولی محبوب امرالله آشکار ساختند که مراد از نظم
بهاءالله در اين بيان حضرت نقطهٴ اولىٰ نظم بديع جهانآراى حضرت بهاءالله
است. ولی بايد توضيح داد که اين تبيين حضرت ولی امرالله صددرصد باظاهر بيان
فارسى نيز مطابق و موافق است. علّت اين امر ايناست که بيان مبارک در
بارهٴ نظم بهاءالله پس از بحث حضرت اعلىٰ در مورد نظم بيان بشکل ترتيب شئون
گوناگون از آيات و مناجات گرفته تا تفاسير و شئون علميّه و فارسيه مطرح
شدهاست. ايناستکه در يک برداشت سطحى از اين بيانات ممکن است تصوّر شود
که مراد حضرت اعلىٰ از نظم بهاءالله نيز ترتيب و تنظيم آثار گوناگون و شئون
متفاوت صادر از قلم حضرت بهاءالله باشد. يعنى آنکه منظور از نظم بهاءالله
چگونگى ترتيب الواح مختلف حضرت بهاءالله ميباشد و نه مدنيّت بديع بهائى.
امّا اين تصوّر نادرست است. بحث نظم بيان و نظم بهاءالله مبتنى بر اصل
وحّدت تکوين و تدوين است و همانطور که در مورد ترتيب بيان و مدنيّت بابى
ديديم اين نظم در عين حال نظمى است که بايد در عالم امکان و درجامعه و در
فرهنگ بديع نمايان و متظاهر گردد. بنابراين نظم بهاءالله نيز در عين حال که
به آثار و آيات ظهور جمالقدم مرتبط ميباشد در اصل انعکاس آن نظم و آن پيام
در فرهنگ و جامعه و تاريخ انسانى است و آن نظم بديع جهانآراست. امّا از
همان بيان مبارک ميتوان اين مطلب را صريحاً استنباط نمود. توضيح آنکه بحث
حضرت باب در مورد نظم بهاءالله بلافاصله پس از بحث مبارک در مورد اينکه
همهٴ شئون چهارگانه بتوسّط خود حضرت اعلىٰ نازل شدهاست و اينکه در فاصلهٴ
غروب ايشان و طلوع من يظهرهالله هيچکس آثار الهى و واجب الاطاعه نخواهد
آورد انجام ميگردد. بنابراين اگر آن بحث را درست بفهميم مفهوم نظم بهاءالله
را نيز درک خواهيم نمود. قبلاً در همين مقاله عين بيان حضرت اعلی در همان
باب را زيارت کرديم. ديديم که مسئلهٴ انواع شئون آيات مسئلهٴ ميثاق
ومرجعيّت و نظم روحانى بود. يعنى آنکه حضرت باب متذکّر شدند که در دور
اسلام ترتيب نزول آثار الهى از طريق نقطهٴ فرقان، حضرت محمّد، ائمهٴ اطهار و
ابواب اربعه صورت گرفته است. در دور اسلام ترتيب و نظم آثار اسلامى عبارت
از نظام ميثاق و نظام روحانى و ادارى اسلام بودهاست. بههمين جهت است که
ترتيب ٤ شأن عبارت از ترتيب و تظاهر نظام فرهنگى و روحانى اسلام و مسئله
وصايت و رهبرى بودهاست. امّا حضرت اعلىٰ براى آنکه به قرب ظهور موعود بيان
تأکيد فرمايند متذکّر شدندکه در دور خودشان همهٴ اين شئون بتوسّط خودشان
نازل شدهاست و اين را بهاين معنى گرفتند که نظام فرهنگ و مدنيّت بابى نيز
برهمين اساس بناشدهاست يعنى آنکه ديانت ايشان ديگر رهبر و وصىّ و امام و
مبيّن و نهادها و مشروعات و مؤسّسات منصوص نخواهد داشت بلکه بالعکس ظهور من
يظهرهالله بلافاصله صورت خواهد گرفت. در اينجاست کههيکل مبارک از نظم
بهاءالله سخن ميفرمايند. واضح است که در اينجا اساساً اين نظم علاوه بر
اشاره به نزول آيات از قلم اعلىٰ، و تبييّنات حضرت عبدالبهاء و حضرت ولی
امرالله و دستخطهاى بيت عدل اعظم الهى اشاره به نظام بهائى و نظم ادارى و
انعکاس آن در عالم انسانى يعنى فرهنگ و مدنيّت بديع بهائى نيز ميباشد. اين
نکته آنقدر لطيف و دقيق است که جز بتوسّط الهام از تبيينات مولاى محبوب
حضرت ولىّ امرالله قابل درک نمىبود.
چهارم: اعداد واحکام
بايد
توجّه کرد که نظام شريعت حضرت ربّ اعلىٰ اساساً بر همين اصل وحدت تکوين
وتدوين بناشده است. توضيح آنکه اگر به کتاب بيان فارسى توجّه نمائيم
مىبينيم که اصولاً احکام حضرت باب بصورتى تنظيم شدهاند که همهٴ آنها
متوجّه به هدف واحدى هستند و آن ايناستکه دنياى مادى را آينهاى از عوالم
روحانى نمايند. به عبارت ديگر ايجاد موازنه و وحدت ميان ملک و ملکوت هدف
اصلی همهٴ احکام حضرت باب است. بعنوان مثال تقويم که به تقسيمبندى زمان
معطوف است بر اساس اسماء حقّ و در صدر آن اسم من يظهرهالله تنظيم ميگردد و
هدف آن ايناست که تمامى آنات و افعال آدمى بر اساس توجّه به حقّ و حقائق
روحانى صورت يابد. يا آنکه احکام حضرت باب در مورد تولد، ازدواج و وفات
همه بدين هدف معطوف است که وقايع عمدهٴ زندگى آدمى را با سمبلها و آيات
روحانى ممزوج سازد. بدين جهت است که در لحظهٴ تولّد بايد دعائى ذکر گردد و
در حين ازدواج بايد اسم حقّ و رضاى حقّ در آيهاى توسّط زن و مرد بيان
گردد. مرگ نيز بايد براساس شعائرى که همه مربوط به ذکر حقّ است تصوير و
تنظيم ميگردد. وصيّت نامه آينهاى از حيات آدمى ميگردد که در آن بايد ابتدا
به حقايق روحانى اذعان و اعتراف شود. از طرف ديگر حتىٰ عرصهٴ جسم آدمى
نيزمشمول احکام گوناگونى ميگردد که در همهٴ آنها هدف روحانى ساختن و تلطيف
بدن است که از آنجمله است لزوم نظافت و لطافت و حمل هياکل براى مردان و
دوائر براى زنان. مالکيّت نيز به همين شکل مبدّل ميگردد و اموال و دارائى
از طريق احکامى که متوجّه به اين حقيقت است که مالک راستين من يظهرهالله
است تنظيم ميگردد که ازآنجمله است احکام متعددى که مربوط به حقوق الله و
تبرّعات و اوقاف ميگردد. در واقع وقتى بيان فارسى را به دقّت بررسى کنيم
مىبينيم که هدف آن در هر مورد اين است که نظام اجتماعى و فرهنگى و زندگى
فردفرد آدميان آن دور ظرفى از حقائق روحانى واسماء الهى بشود. زيبائى
وتشعشع اين اصل خيرهکننده و بهتآور است. در عين حال همهٴ اين احکام و
اصول ذهن را متوجّه به من يظهرهالله مينمايد. در نهايت قصد حضرت نقطهٴ
اولىٰ آن بود که جزئيات رفتار انسانى حتٰىٰ نفسى هم که تَنَفُس ميکند سمبل و
نشانهاى از اسماء و صفات الهى گردد و وحدت تکوين و تدوين و تمهيد براى
ايمان به بهاءالله باشد.
نکتهٴ
ديگرى که بايد در همين چارچوب شناخته شود اهميّت اعداد و حروف در آثار
حضرت نقطهٴ اولىٰ است. نويسندگان گوناگون از درک مفهوم راستين اين بازى با
اعداد و حروف در آثارحضرت باب غافل شدهاند و آثار ايشان را به پرستش اعداد
و حروف متّهم ساختهاند. اين مقاله جاى چنين بحثى نيست. امّا اصل مطلب،
وحدت تکوين و تدوين است. اعداد و حروف وسيله و نمايشى از اين اتّحاد ميگردد
و از اعداد و حروف استفاده ميشود تا دنياى مادى معطوف و متوجّه به حقايق
ربّانى گردد. به عنوان مثال حضرت اعلىٰ مکرراً از عدد ٩٥ سخن ميگويند و
بسيارى از شعائر و احکام خود را بر اساس آن بنا ميکنند. امّا خود توضيح
ميدهند که ٩٥ مساوى حروف لله است (يعنى ٣ لام و يک ه). و آنگاه بارها توضيح
ميفرمايند که منظورشان از تأکيد بر ٩٥ (مثلاً در ميزان مهريه براى ازدواج)
اين است که همهٴ اعمال لله صورت گيرد و ذهن افراد در زندگى خويش با تداعى
اين اعداد آينهاى از حقائق روحانى شود. به عبارت ديگر اعداد و حروف سمبل و
وسيلهاى ميگردند که هر فعل و هر نهادى را با مفهومى روحانى و نيّتى معنوى
مقارن فرمايند. به عبارت ديگر تأکيد بر اعداد جزء ديگرى است از ارادهٴ
هيکل مبارک که ملک را به ملکوت و ناسوت را به جبروت و شهود را به غيب و
ماده را با روح وحدت و انطباق بخشند. امّا براى هرکس که به جامعه شناسى
آشنا باشد و از اهميّت شعائر و سمبل در تقويم فرهنگ و ايجاد وداد اجتماعى و
تحکيم ارزشهاى فرهنگى باخبر باشد توجّه حضرت اعلىٰ به اعداد بعنوان يک نوع
منطق دلالت و حکايت Symbolism هيچگونه استغرابى
نخواهد داشت. ولی بخصوص اگر به اين واقعيّت توجّه شود که وحدت تکوين و
تدوين صرفاً يک اصل متافيزيک براى حضرت اعلىٰ نبوده بلکه مبنائى بنيادى
براى نظام ارزشهاى بديع ميباشد اهميّت سمبلها در آثار مبارک کاملاً مفهوم
ميگردد.
پنجم: لطافت و عالم مثال
بحث
در مورد عالم مثال خارج از حوصلهٴ اين مقاله است. امّا ارتباط آنرا به بحث
تدوين و تکوين بايد گوشزدنمائيم. آثار شيخ احمد احسائى مکرراً به عالم
مثال و عالم برزخ تأکيد مينمايد. برزخ اصولاً واسطه و حدّ فاصله و عامل
ارتباط ووساطت ميان دو مرحله يا رتبهٴ متّضاد است. به همين جهت ميان همهٴ
مراتب برزخى مقرر است. عالم مثال هم نوعى برزخ است که واسطهٴ ميان عالم
مادى و عالم نفس يا روح ميباشد. خود روح در بسيارى مواقع برزخ و واسطهٴ
ميان نفس و عقل محسوب ميگردد. تعريف اين واژهها مکرراً عوض ميشود و شيخ و
سيّد مفاهيم گوناگون را با کلمهٴ واحدى بيان ميکنند. به همين جهت است که
ميان نفس و جسم هم مرحلهاى ميانه وجود دارد که جسم مثالی است. جسم مثالی
از مواد عالم مثال و عناصر هور قليا تشکيل شدهاست و بدين جهت ثبوت و دوام
دارد. عالم مثال در پائينترين سطح خود به شکل تصوّرات حاصل ازخيال و تخيّل
آدمى در مىآيد. نقش آدمى در آينه نيز از نوع مثال است. ولی آدمى از نظر
شيخ احمد احسائى علاوه برجسد وجسم مادى (عرضى) خويش داراى جسد و جسمى
راستين يا مثالی هم هست. تأکيد شيخ بر اين جسد مثالی تا حدّ زيادى به اين
علّت بود که مىخواست ظاهر نظريهٴ معاد جسمانى را حفظ کند در حاليکه عملاً
معاد را مفهومى روحانى نمايد و در نتيجه تأ کيد نمود که بعث و حشر مربوط به
جسد و جسم مثالی است و نه جسد و جسم ظاهرى.
مفهوم
عالم مثال و مقولهٴ مثال در آثار حکماى گوناگون بههزاران خرافه و مفاهيم
بىمعنى منجرّ ميگردد. بالعکس بنظر ميرسد که حضرت ربّ اعلىٰ مفهوم مثال و
عالم مثالی را بشکل عرصهٴ سمبلها وآيات و نشانههاى مادّى که از حقائق
روحانى حکايت مينمايند تعبير ميفرمايند. به عبارت ديگر بجاى عالمى متافيزيک
و مستقلّ مفهوم مثال به شکل وسيلهٴ ارتباط ملک با ملکوت ظاهر ميگردد.
ازاينجاست که تأکيد براصل لطافت و زيبائى در آثار هيکل مبارک خصوصاً در
بيان فارسى قابل فهم ميشود. بدن آدمى و همهٴ اشياء مادى و فرهنگى بايد به
شکلی تلطيف گردد که سمبل و نشانهاى از حقائق روحانى بشود يعنى مثالی از
ملکوت گردد. اهميّت اعداد و احکام نيز که قبلاً بررسى شد با همين منطق
مرتبط ميباشد. در نتيجه مفهوم مثال در آثار مبارکهٴ حضرت اعلىٰ به شکل
استحسان و زيبائى ظاهر ميگردد. تأکيد بر عالم مثال بعنوان واسطه و رابطهٴ
ميان جسم و روح اشاره به اين واقعيّت بديع ميگردد که از طريق هنر و تلطيف
دنياى مادّى و اشياء طبيعى وسيله و نشانه و ظرف و آيهٴ حقائق روحانى و
معنوى ميگردند. حضرت عبدالبهاء با تأکيد بر اينکه موسيقى و نظافت اگر چه
امرى جسمانى است ولی تأثير شديدى در روحانيّات دارد همين اصل بسيار مهمّ را
مؤکّد ميسازند. خلاصه آنکه حضرت ربّ اعلىٰ با لطافت و ظرافت باورنکردنى با
تأکيد بر اصل لطافت در احکام گوناگون خويش ميان تکوين و تدوين هماهنگى
مىبخشند وجسم آدمى و دنياى مادى را آينهاى از کمالات روحانى و اخلاقى و
معنوى ميفرمايند و اين از ويژگيهاى خاصّ اين ظهور بديع است.
٤_ ميثاق و مراتب هستى
نگاهى
به آثار حضرت نقطهٴ اولی نشان ميدهد که اصل ميثاق، مرکز و اصل آثار مبارک
ايشان است. به عنوان مثال وقتى به تفاسير مبارک از سورههاى گوناگون قرآن
کريم رجوع ميکنيم مىبينيم که تقريباً در همه جا حضرت اعلی مؤکّد مىسازند
که معناى باطنى همهٴ آيههاى قرآن کريم تأکيد بر اصل ميثاق است. اين ميثاق
در واقع به شکل اصول دين ظاهر ميگردد که داراى ٤ رتبه و اصل است که عبارتند
از توحيد، نبوت، امامت و بابيّت. همهٴ اين اصول بيانگر مراحل و مراتب
گوناگون مظهريّت يعنى ظهور اسماء و صفات الهى در عالم خلق است. هيکل مبارک
در آثار خود بارها براين واقعيّت که خداوند از خلق در عالم ذرّ براى ايمان
به خداوند و مظاهر امرش (حضرت رسول، ائمه اطهار و باب امام) اخذ عهد
فرمودهاست تأکيد ميورزند. اين امر در بيان فارسى نيز تکرار ميگردد در عين
حال که حروف حىّ در واقع نقش صرفاً سمبليک مىيابند. آشکاراست که بحث حضرت
اعلىٰ در مورد ميثاق و مراتب چهارگانهٴ آن در اساس به ظهور مبارک من
يظهرهالله و ميثاق حضرتش در خصوص مبيّن آياتالله و بيت عدل اعظم الهى
مربوط ميگردد.
در
کتاب بيان فارسى اين ٤ رتبه با٤ کلمهٴ بسم الله الرّحمن الرّحيم همانند
ميگردند. بدين ترتيب عدد چهار ظرف و عاملی براى ١٩ ميگردد. امّا خود اين
٤رتبهٴ ميثاق با مراتب چهارگانهٴ گوناگون معادل ميگردند. يکى از اين مراتب،
مراحل خلقت است که بشکل مشيّت، اراده، قدر و قضا ظاهر ميگردد که عصارهٴ
مراحل هفتگانهٴ خلقت است. از طرف ديگر اين ٤رتبه با ٤فعل خلق، رزق، حيات،
موت نيز همانند ميگردد. بعلاوه رنگهاى چهارگانهٴ سفيد و زرد و سبز و سرخ
نيز نشانهاى از اين مراتب چهارگانه ميشود. مراحل هستى نيز که فؤاد، روح،
نفس و جسد ذاتى است نيز به همين ترتيب بررسى ميگردد. ٤رتبهٴ تسبيح و تحميد
و تهليل و تکبير نيز به همين سان تصوير ميشود. و ٤مرحلهٴ توحيد نيز مشمول
همان منطق ميگردد. ٤شأن آيات (آيات، مناجات، خطب و تفاسير، و شئون
علميه)نيز به همين ترتيب ارائه ميشود و مفاهيم آتش و هوا و آب و خاک نيز
باز بههمان شکل ترسيم ميگردد. ٤چشمه بهشت (آب، شير، عسل، شراب) نيز بهمان
منطق ارجاع ميگردد ... واضح است که از همين مثالها معلوم ميشود که امر
مقدّس حضرت ربّ اعلىٰ شديداً از طريق استعاره و تمثيل به بيان حقائق روحانى
مىپردازد و اين مطلب نيز با اهميّت سمبلها و وحدت تدوين و تکوين کاملاً
مفهوم ميگردد. در مورد رنگهاى چهارگانه خوانندهٴ عزيز ميتواند به اثر
عالمانهٴ دکتر وحيد رأفتى مراجعه نمايد. در اينجا فقط براى تلطيف اين مقاله
به ذکر بيانى از حضرت نقطهٴ اولىٰ در کتاب بيان فارسى که به برخى از اين
مراتب اشارهميفرمايند مىپردازيم:
"وسزاوار
است که مستدلّين بر توحيد ذات و صفات و افعال و عبادات و خلق و رزق و موت
و حيات و تسبيح و تحميد و توحيد و تکبير و نار و هواء و ماء و تراب و فؤاد
و روح و نفس و جسد و نور ابيض و اصفر و اخضر و احمر در ظلّ حروف بسمالله
الامنع الاقدس ملاحظه نمايند. (بيان فارسى باب ٥ از واحد هشتم)
امّا
همچنانکه در ابتدا هم خاطرنشان گشتيم اينمراتب در عين حال که مراتب خلقت و
هستى است در آنواحد اشاره به مراتب ظهور مظاهر الهى در رتبهٴ تشريع و
ميثاق الهى براى تمسّک و اطاعت به اوامر و آيات مظاهر امر ميباشد. بدين
ترتيب ٤کلمهٴ بسم الله الامنع الاقدس با واحد بيانى و واحد فرقانى که در
٤رتبه ظاهر ميگردند معادل ميشوند. اوج اين مراتب و مظاهر عبارت از ميثاق
الهى در اين دور مبارک است که بشکل خداوند_ حضرت بهاءالله_ مبيّن
آياتالله (حضرت عبدالبهاء و حضرت ولىّ امرالله) و نظم ادارى (بيت عدل
اعظم) ظاهر ميگردد.
امّا
لازماست که در اين بحث مختصراً اشارهاى به توقيع مبارک در تفسير
بسمالله الرّحمن الرّحيم نيز بنمائيم. چنانکه قبلاً هم ذکر شد در تفسير
مبارک همهٴ حروف بسمالله در آنواحد بيانگر همهٴ مقامات چهارگانهٴ روحانى
ميباشند. مثلاً حرف ب در مقام اوّل که مقام مشيّت است اشاره به حضرت
محمّداست. در مقام دوّم حرف ب که مقام اراده است مربوط به حضرت علی است. در
مقام سوّم همان حرف که متوجّه به مقام قدر است به امام حسن مرتبط ميگردد.
و بالاخره در مقام چهارم حرف ب معطوف به قضاء بوده و به امام حسين ربط
مىيابد. امّا تکتک حروف به همين ترتيب در ٤رتبه ظاهر ميگردند و اين
٤رتبه اساساً بيان اصل ميثاق است. در بررسى حرف ل چهار رتبه اشاره به حضرت
محمّد، حضرت علی، ائمهٴ اطهار و شيعهٴ کامل ميباشد. اين مباحث هيکل مبارک
بحدّى ظريف و لطيف و پيچيده است که حتّىٰ امکان ورود به آن نيز در اين
مقاله امکانپذير نيست. تنها به ذکر دو نکتهٴ مهمّ اکتفاء ميکنيم.
اوّل
آنکه اين ٤رتبه اساساً ٤رتبهٴ بيان، معانى ابواب و امام است. توضيح اين
مراتب نيز اگرچه اهميّت خاصّ دارد ولی خارج از بحث ماست. خوانندهٴ عزيز
ميتواند به صحيفهٴ عدليه اثر حضرت نقطهٴ اولىٰ و شرحالزيارهٴ شيخ احمد
احسائى در اين مورد مراجعه نمايد.
دوّم
آنکه اگر چه همهٴ حروف بسم الله بيان مراتب اربعه ميثاق و اصول دين و خلقت
ميباشند امّا جزئيات اين ٤رتبه در حروف گوناگون متفاوت ميگردد. مثلاًدر
برخى حروف مقام دوّم مقام حضرت علی است در حاليکه در برخى ديگر مقام حضرت
فاطمه ميگردد. يا آنکه مقام چهارم گاهى مقام ائمه است و گاهى مقام باب
امام. در اينجا نکتهاى بسيار حسّاس و دقيق نهفته است. حضرت اعلىٰ در اين
اثر خويش که در دوران اوّليه اظهار امر مبارک نوشته شده است بنحو غير
مستقيم اين مطلب را مؤکّد ميفرمايند که ظهور ايشان در رتبهٴ بابيّت به
معناى آن نيست که حضرتشان فاقد مقامات ديگر ميباشند. به عبارت ديگر حضرتشان
حقيقت مشيّت ميباشند که در مراتب گوناگون به شکلهاى مختلف ظاهر ميگردند و
اگر چه هماکنون بنا به استعداد خلق در رتبهٴ بابيّت خود را نمايان
کردهاند امّا در حقيقت بابالله ميباشند. اين مطلب در آثار متأخّر مبارک
از جمله بيان فارسى بارها بصراحت تکرار و تأکيد ميگردد.
ديديم
که تفسير بسمالله الرّحمن الرّحيم و بسم الله الامنع الاقدس در آثار حضرت
نقطهٴ اولىٰ دستخوش ابداع و احداث شگفتانگيزى گرديد. بدين ترتيب بسمالله
الرّحمن الرّحيم آينهاى از ميثاق بديع الهى و مدنيّت و فرهنگ لطيف بيان و
بشارتى به ظهور حضرت بهاءالله ميباشد.
ج _ تفسيربسماللهالرّحمنالرّحيمدرلوحمبارکحضرت عبدالبهاء
اين
تفسير مبارک قبل از صعود جمالمبارک و بامر ايشان نازل شده است. از خود لوح
مبارک آشکار است که اين لوح در عکّا نازل شده است چرا که بارها حضرت
عبدالبهاء در تبيين اسم اعظم به اين نکته که مکلّم طور هماکنون به ظاهر
ظاهر هم در ارض مقدّس حضور دارد اشاره ميفرمايند. در ابتداى لوح مبارک
اشاره به افرادى ميفرمايند که از امر جمال ابهى اعراض کردند و ميثاق الهى
را شکستند و بر بالاى منابر از حضرت ربّ اعلىٰ تبرّى جستند. "الّذين نقضوا
ميثاقک و غفلوا عن اشراقک و ترکوا العروة الوثقىٰ و تبرّوا من مظهر نفسک
العلی الاعلىٰ علیالمنابر فى محضر الجهلاء." (مکاتيب عبدالبهاء جلد اوّل ص
٣٤). و آنگاه توضيح ميفرمايند که اين اشخاص بحضور حضرت عبدالبهاء مشرّف
گرديده و از ايشان خواهش نمودند که از حضرت بهاءالله استدعا فرمايند که
تفسيرى برسورهٴ فاتحه و بسمالله الرّحمن الرّحيم مرقوم فرمايند. آنگاه
هيکل مبارک توضيح ميفرمايند که جمال مبارک به حضرت عبدالبهاء امر فرمودند
که ايشان بسمالله الرّحمن الرّحيم را تفسير نمايند. عين بيان مبارک در اين
مورد آخر اين است:
"ثمّ
حضروا هؤلاء عند عبد آواه الله فى جوار رحمته الکبرىٰ و افاض عليه سحائب
عنايته العظمى والتمسّوا منه ان يتصدّى بطلب بيان معانى سورة الفاتحه
الناطقه باسرار الملک الاعلىٰ ليکون ذلک التفسير و التأويل من معالم
التّنزيل عبرة للّذين يريدون البصيرة والمهدى. فصدر الامر من مطلع ارادة
ربّک لهذا العبد البائس العاجز المنکسر الجناح ان احرّر ما يجريه علی قلم
بنفثات روح تأييده و انفاس قوّة توفيقه ليکون ذلک عبرة لاولی النهىٰ و يثبت
ان الصعوة بفضل من الله تستنسر فى ايّام الله". (مکاتيب جلد اوّل ص ٣٥_
٣٤)
بدين ترتيب
آشکار است که لوح مبارک در ارتباط با ازليان است چرا که از شکستن ميثاق
الهى و تبرّى دولتآبادى از حضرت ربّ اعلىٰ سخن ميفرمايند.
اين
لوح مبارک کوتاهست و با اينکه قرار است تفسير سورهٴ فاتحه باشد اساساً
تفسير بسم الله الرّحمن الرّحيم ميباشد. اگرچه در پايان لوح باختصار تمامى
سورهٴ فاتحه را نيز توضيح ميفرمايند. بايد توجّه کرد که منطق تعبير بسم
الله الرّحمن الرّحيم در اين لوح مبارک با منطق تعبير در آثار حضرت نقطهٴ
اولىٰ و شيخ احمد احسائى کاملاً متفاوت ميگردد. علّت اين امر هم واضح است.
با ظهور جمالمبارک معناى راستين و اصلی بسم الله الرّحمن الرّحيم آشکار و
محقق گرديد. بدين ترتيب بحث حضرت عبدالبهاء بحث در مورد تحقّق است در
حاليکه بحث شيخ احمد و حضرت نقطهٴ اولىٰ ترکيبى از تحقّق و تفسير بود. حضرت
عبدالبهاء بحث خود را بدينترتيب تنظيم ميفرمايند که ابتداء در مورد حرف ب
و آنگاه در مورد اسم، الله، رحمن و رحيم بحث ميفرمايند.
١_ تفسير حرف ب
بيشترين
قسمت تفسير مبارک مربوط به تفسير حرف ب است و آنهم تعجّبى ندارد چرا که بر
طبق احاديث گوناگون ازجمله حديث حضرت علی (ع) که در لوح مبارک مندرجاست
تمام کتب مقدّسه در قرآن و تمام قرآن در فاتحه و تمام فاتحه در بسم الله
وتمام بسم الله در حرف باء مندرج است.
حضرت
عبدالبهاء بيان ميفرمايند که باء که عنوان و آغاز بسمله است جامع همهٴ
معانى الهى ميباشد. بفرمودهٴ مبارک باء تدوينى همين ب بسم الله است که
سرآغاز کتب مقدّسه است. باء تکوينى عبارت از کلمهٴ الهى و مشيّت اوّليه و
مظهر امر الهى است. در هر دوحالت باء علّت خلق موجودات و ممکنات و عامل
فيض و حقيقت جامع است. چرا که تدوين مطابق تکوين است:
"لانّ التدوين طبق التکوين و عنوانه و ظهوره و مثاله و مجلاه و تجلّيه و شعاعه"(مکاتيب جلداول ص٣٥)
آنکاه
حضرت عبدالبهاء به بحث تفصيلی در مورد اهميّت و معناى حرف ب ميپردازند.
بفرمودهٴ مبارک حرف ب بيانگر اسم اعظم الهى يعنى بهاءالله است چرا که جامع
همهٴ حقائق الهى و اسرار روحانى و اسماء الهى ميباشد و به حديث امام جعفر
صادق که فرمود "الباء بهاءالله" استناد ميفرمايند. آنگاه در عظمت اين حرف
بخصوص يعنى ب که اشارهٴ به جمال ابهى است متذکّر ميشوند که مفسّران در
تعبير کلمهٴ بسم اشتباه کردهاند چرا که ايشان اکثراً گمان کردهاند که
ميان ب و اسم حرف الف حذف شدهاست والاّ در حقيقت ميان ب و سم حرف الف هم
وجود دارد.
"
والقوم انّما اعتبروا الحذف والتقدير للالف بين الباء والسين جهلاً و سفهاً
حيث لم ينتبهوا لمعرفة الايات الباهره والبيّنات الظاهره و الجامعية
الکاملة الشامله الزاهره السافره فى هذاالحرف المجيد" (مکاتيب جلد اوّل ص
٣٦)
علّت اينکه
حضرت عبدالبهاء تأکيد ميفرمايند که ميان ب و س هيچ حرف ديگرى وجود ندارد و
حذف نشده ايناستکه حرف ب بفرمودهٴ حضرت عبدالبهاء جامع همهٴ حروف و
معانى است و بخصوص جامع الف نيز ميباشد و بدين جهت تفکيک الف از ب بعنوان
واقعيّتى خارج از ب در کلمهٴ بسم غلط است. استدلال هيکل مبارک به دو صورت
است. اوّل آنکه به آيهٴ قرآنى ديگرى اشاره ميفرمايند که در آغاز آن باسم
الله بيان شده است و نه بسم الله. بدين معنى که اگر خداوند الف مستقل از
باء را در بسم منظور ميداشت آنرا بشکل باسم بيان ميفرمود. پس اينکه در
ابتداى قرآن بجاى باسم، بسم وجود دارد و نه بخاطر قاعدهٴ حذف است بلکه
بخاطر ايناستکه الف مستقلی در سرآغاز قرآن منظور نظر نبوده است. (آيه
قرآن که هيکل مبارک اشاره ميفرمايند اين است: سبّح اسم ربک الاعلی و اقراء
باسم ربک و باسم الله مجرئها و مورسئها).
استدلال
دوّم حضرت عبدالبهاء اين است که حرف باء در غيب خود الف مطلقهٴ الهيه است و
در ظاهر خود الف مبسوطه است. به عبارت ديگر الف و ب يکى هستند و الف در ب
مستور و مندمج است. بدين ترتيب است که ب و نه هيچ حرف ديگرى مبدء وجود و
مصدر شهود در دو عالم تکوين و تدوين ميباشد. براى درک بهتر اين مطلب بايد
به بيان مبارک در مورد رابطهٴ حرف ب با انواع الف توجّه شود:
"ولنرجع
الی بيان الباء و نقول انّها متضمّنه معنى الالف المطلقه الالهيه بشئونها و
اطوارها الليّنيه والقائمه والمتحرکه والمبسوطه و نحوها فى البسملة الّتى
هى عنوان کتاب القدم بالطراز الاوّل المشتمله علی جميع المعانى الالهيّه
والحقائق الرّبانيه والاسرار الکونيه المبتداء فيها بالحرف الاول من الاسم
الاعظم "
(مکاتيب جلد اوّل ص ٣٦)
ترجمهٴ
بيان مبارک اين است: برگرديم به توضيح حرف باء. اين حرف شامل معناى الف
مطلق الهى است در همهٴ شکلهاى آن که عبارتند از الف ليّنه، الف قائمه، الف
متحرّکه، الف مبسوطه و نظائر آن در عبارت بسمله که عنوان کتاب قدم است
بتوسط طراز اول که شامل همهٴ معانى الهيّه و حقائق ربّانيّه و اسرار کونيّه
است که با حرف اوّل اسم اعظم آغاز ميگردد.
همين مطلب را در بيان وحدت الف با حرف ب بدين شکل بيان ميفرمايند:
"لاسيّما
انها اى الباء الف مطلقه الهيّه فى غيبها و الف مبسوطه فى شهادتها و
عينها. فاجنمعت الشّهادة والغيب والعلم والعين والباطن والظّاهر والحقيقه
والشّئون فى هذاالحرف الساطع البارع الصادع العظيم. و انّ سائرالحروف
والکلمات شئونها واطوارهاوآثارها واسرارها فانّهامبدءالوجود ومصدرالشهود
فىعالمىالتّکوين والتدوين" ( مکاتيب جلد اوّل ص ٣٦)
ترجمهٴ
بيان مبارک اين است مخصوصاً که حرف ب در غيب خويش الف مطلقهٴ الهيّه است و
در ظاهر خويش الف مبسوطه است . پس بدين ترتيب شهادت و غيب، علم و عين،
باطن و ظاهر، و حقيقت و شئون در اين حرف ساطع بارع صادع عظيم جمع ميگردد و
براستى که همهٴ حروف و کلمات شئون و اطوار و آثار و اسرار همين حرف ميباشد
چرا که حرف ب مبدء وجود و مصدر شهود است در دو عالم تکوين و تدوين.
قبل
از ادامهٴ مطلب لازم است مختصراً بيانات مبارک فوق را قدرى بررسى نمائيم.
هيکل مبارک در اينجا با اشاره به اصطلاحات عرفانى و بخصوص آثار شيخ احمد
احسائى و سيّد کاظم رشتى از رابطهٴ حرف ب با انواع الف سخن ميفرمايند.
تقسيم بندى الف به الف ليّنه، الف قائمه، الف متحرکه، الف مبسوطه مکرراً در
آثار شيخ احمد و سيّد کاظم ديده ميشود. و در آثار حضرت ربّ اعلی نيز اين
واژهها تکرار ميگردند. هيکل مبارک حضرت نقطهٴ اولىٰ در بحث خويش در مورد
حرف الف نيز از همين مراتب سخن ميفرمايند. در اينجا فقط مختصراً به توصيف
اين واژهها ميپردازيم:
اوّلاً
انواع الف حاصل نقطه است. در عين حال بايد دقّت کرد که نقطه نيز خود جزئى
از حرف ب ميباشد و در تحت آن قرار دارد. ايناستکه ب جامع نقطه نيز ميباشد
در عين حال که مظهر آن نيز در عالم شهود است. با تکرار نقطه و حرکت آن
اوّل بار الف ليّنه يعنى الف نرم و معطوف که قابل انحناء و انعطاف است
بوجود مىآيد. اين الف در حقيقت نامرئى است چرا که بسيار ملائم و شکننده
است و هنوز با نقطه يکى است. الف ليّنه غيب الف عادى است ولی فاقد صفات و
تعيّن و ويژگيهاى حرف الف است . در عين حال با تکرار نقطه صرفاً خطى نامرئى
بوجود مىآيد که کاملاً هم صاف نيست. پس الف ليّنه که اوّلين ظهور و تجلّى
نقطه است نه صاف است، نه ضخيم است و نه مشخّص و معيّن و نه داراى امتداد.
بالعکس نرم و انعطافپذير است و ميتواند شکلهاى گوناگون بخود بگيرد که الف
ليّنه ناميده ميشود.
الف
قائمه دوّمين ظهور نقطه است يعنى وقتى الف ليّنه بشکل صاف درآمد و بشکل
ايستاده و نه معطوف ظاهر شد آنوقت الف قائمه يعنى الف راست و صاف و عمودى
ميگردد. اکنون اين الف داراى حدّ اقلّى از تعيّن و خصوصيت است و کاملاً
انعطافپذير نيست.
مرحلهٴ
سوّم عبارتست از الف متحرّکه. بايد دقّت کرد که الف قائمه اگر چه ايستاده
است ولی داراى صدا نيست يعنى ساکن است و حرکت (ضمه، فتحه و کسره) ندارد.
امّا وقتى که الف قائمه از حالت ساکن (عدم تعيّن نسبى) خارج گشته و فتحه را
قبول ميکند و صدادار و متحرّک ميگردد اوّل بار حرف الف بشکلی که ما آنرا
مىشناسيم ظاهر ميشود.
مرحلهٴ
چهارم مرحلهٴ الف مبسوطه است يعنى الفى که تغيير جهت داده و بجاى ايستاده
بودن حالت افقى بخود مىگيرد. به عبارت ديگر الف مبسوطه بشکل ب مىباشد،
بنا بر اين ب در مرحلهٴ شهود و بروز همان الف مبسوطه است.
حال
اگر بهبيانات حضرت عبدالبهاء که قبلاً نقل شد مراجعه کنيم مفهوم بيان
مبارک واضح مىشود. ب حاوى الف مطلقهٴ الهيّه است که بهشکلهاى الف ليّنه،
قائمه، متحرّکه و مبسوطه ظاهر ميگردد. در عين حال حرف ب در غيب و ذات خويش
الف ليّنه است و در حالت ظاهر الف مبسوطه است. بدين ترتيب مراحل غيب و
شهود و ظاهر و باطن در ب جمع ميگردد و ب جامع همهٴ عوالم غيب و شهود در
تکوين و تدوين مىباشد و بدين علّت است که بسم الله باحرف ب آغاز ميگردد و
حضرت عبدالبهاء نيز اين سخن را که بسم در واقع داراى الفى است مستقلّ از ب
که بخاطر زيبائى يا اختصار حذف شدهاست نفى ميفرمايند. بنا بر اين ب منشأ و
مصدر همهٴ حروف و همهٴ کلمات است يا بهعبارت ديگر اسم اعظم يا مشيّت
اوّليّه است که آن بهاءالله موعود همهٴ اديان و امم است که هماکنون در عرش
عکّا مستوى است.
بدين
ترتيب الف ليّنه در واقع همان نقطه است که در تحت حرف ب قرار دارد و لذا
غيب ب ميباشد امّا الف مبسوطه در ظاهر هم بشکل ب نمايان ميگردد.
حضرت
عبدالبهاء در توضيح حرف ب که اشاره بهبهاء ميباشد حقايق حيرتانگيزى را
بيان ميفرمايند که معضلات بسيارى را حلّ مينمايد. اوّلين مطلبى را که تأکيد
ميفرمايند توضيح سخن سيّدکاظم رشتى در شرح قصيدهٴ لاميّهٴ او است. در
ابتدا سخن سيّد کاظم را نقل کرده و آنگاه بهتوضيح حضرت عبدالبهاء دقّت
ميکنيم. سيّد کاظم در ابتداى کتابش چنين ميگويد: الحمد لله الّذى طرّز
ديباج الکينونة بسرّ البينونة بطراز النقطة البارز عنها الهاء بالالف بلا
اشباع و لا انشقاق.
يعنى
سپاس خداى را که سر آغاز هستى را از طريق سرّ بينونت با نقطهاى بياراست
که از آن نقطه بتوسّط الف، هاء بدون اشباع و انشقاق ظاهر گرديد.
حضرت
عبدالبهاء در توضيح مبارک خود بيان ميفرمايند که سيّد کاظم در سر آغاز
کتاب خود تأکيد ميکند که اسم اعظم الهى بهاء است و مرادش از اين بيان بهاء
ميباشد. هيکل مبارک چنين ميفرمايند: حتّى صرّح بالاسم الاعظم و السّرّ
المنمنم و الرّمز المکرّم و مفتاح کنوز الحکم بصريح عبارته ... فانّک اذا
جمعتالنّقطه الّتى عين الباء و غيبها و الهاء و الالف بلا اشباع و لا
انشقاق استنطق منهنّ الاسم الاعظم و الرّسم المشرق اللاّئح فى اعلی افق
العالم، الجامع لجوامع الکلم المشتهر اليوم بين الامم (مکاتيب عبدالبهاء
جلد اوّل ص ٣٧)
در
اين بيان مبارک حضرت عبدالبهاء توضيح ميفرمايند که سيّد کاظم که ملهم
بهالهامات الهيّه بوده است در اين جمله بصراحت اسم اعظم را ذکر مينمايد
زيرا اگر نقطه را که همان ب هست با دو حرف هاء و الف جمع کنيم بدون اشباع و
انشقاق اسم بهاء بدست مىآيد.
در
سخن سيّد کاظم رشتى در ابتدا از آرايش سرآغاز هستى بتوسّط سرّ بينونت
بوسيلهٴ نقطه سخن گفته شد. لفظ بينونت يعنى بين بودن، واسطه بودن، علّت
بودن. بعداً در همين لوح مبارک حضرت عبدالبهاء توضيح ميفرمايند که ب رمز
بينونت است چون حرف ب بمعناى بوسيلهٴ، بتوسّط، بواسطهٴ، بعلّت ... استفاده
ميگردد. بدين ترتيب سرّ بينونت همان ب است که رمزى از مشيّت اوّليّه است که
علّت خلق است و بعبارت ديگر نقطه است. پس مراد از نقطه در واقع ب است.
آنگاه سيّد کاظم ميگويد که اين نقطه که سرّ بينونت است بهتوسّط الف حرف ب
را بوجود مىآورد بدون اشباع و بدون انشقاق. بعبارت ديگر ب و الف و ه را
بايد بدون اشباع و انشقاق بهيکديگر جمع نمود و آنگاه بهاء بدست مىآيد.
انشقاق که واضح است يعنى ب و الف و ه را نبايد از يکديگر جدا نمود بلکه
بايد بشکل يک کلمه در بيايند و حروف جداگانه نباشند. اشباع هم در اصطلاحات
شيخ و سيّد هميشه بهاين معنى است که يک حرف خالی باشد يعنى پر نباشد يعنى
داراى حرف ديگرى نشود. يعنى آنکه بايد سه حرف ب و ه و الف را بهيکديگر
پيوند داد بطورى که اوّلاً هيچ حرفى در داخل حرف ديگر پنهان نشود و لذا هيچ
حرفى حذف نشود. ثانياً اين حروف که هيچيک نبايد حذف شوند (بلا اشباع) بايد
که بهم متّصل شوند (بلا انشقاق). نتيجهٴ اينکار بهاء است. پس از آن حضرت
عبدالبهاء اظهار تعجّب ميفرمايند که سران شيخيّه اين کلمات را تدريس ميکنند
ولی هرگز درس و عبرت نگرفته و از معنى و مفهوم آن که بشارت بهظهور مبارک
است غافل مىشوند.
مطلب
ديگرى که حضرت مولیالورى در اثبات اهميّت حرف ب بعنوان اسم اعظم و مشيّت
اوّليّه و بهاءالله مطرح ميفرمايند ايناست که در قرآن کريم تنها يک
سورهاست که با بسم الله الرّحمن الرّحيم آغاز نمىشود و آن سورهٴ برائت
است. آنگاه متذکّر ميشوند که اين سوره نيز با حرف ب آغاز ميشود (براءة ...
).
نکتهٴ ديگرى که
هيکل مبارک اضافه ميفرمايند اينست که در حين خلق حقايق موجودات اوّلين
کلمهاى که از دهان موجودات خارج شد کلمهٴ بلی بود که با حرف ب آغاز
ميگردد. يعنى خداوند بفرمودهٴ قرآن از خلق خود سؤال کرد که آيا من خداى شما
نيستم و مخلوقات جواب دادند بلی. در اينجا مطلب ديگرى نيز حضرت عبدالبهاء
بيان ميفرمايند و آن اينست که بهخواننده تذکّر ميدهند در سؤال خداوند نيز
قبل از لفظ ربّ حرف ب آمده است (الست بربّکم) و از خواننده ميخواهند که
بهاين رمز توجّه نمايد بدون آنکه آن را توضيح دهند. بى ترديد يکى از معانى
اين مطلب اينست که ربّ بتوسّط بهاء متجلّى و ظاهر ميگردد و کلمهٴ الهى
همان بهاء ميباشد.
بعلاوه
حضرت عبدالبهاء به بيانات ديگرى از سيّد کاظم رشتى و بيانى ديگر از
محيىالدّين ابن عربى استناد ميفرمايند که در آنها نيز تأکيد بر همين مطلب
است که ب اوّلاً علّت خلقت و ايجاد است و منشأ و مبدأ وجود در تکوين و
تدوين. ثانياً اسم اعظم الهى است باين جهت است که ب اوّل قرآن مىآيد و
اوّلين حرف صادر از زبان مخلوقات است و در اوّل خطاب حقّ بهخلق سابق بر
اسم ربّ مىآيد در همين بحث است که حضرت عبدالبهاء بحث خود را در مورد حرف ب
خلاصه کرده و آن را با رتبهٴ لاهوت ( در مقابل جبروت و ملکوت) و رتبهٴ جمع
الجمع (در مقابل جمع و فصل) معادل ميگيرند. ميتوان گفت که لوح مبارک حضرت
عبدالبهاء در عين تفسير بسمالله الرّحمن الرّحيم تشريح آثار سيّد کاظم
رشتى در خصوص اسم اعظم نيز مىباشد.
تفسير اسم
هيکل
مبارک در مورد اسماء حقّ بحث ميفرمايند. اين اسماء مشتقّ از صفات حقّ
هستند (مثل عليم که از علم مى آيد). امّا در بحث اسماء الهى دو مرحلهٴ
احديّت و واحديّت را از يکديگر تفکيک ميفرمايند. در مقام احديّت اسماء
الهى و صفات الهى با ذات خدا يکى است بدون کوچکترين تفاوتى. امّا در رتبهٴ
واحديّت اين اسماء داراى تحقّق و ظهور گرديده و اعيان ثابته هم معنا
مىيابد. اگرچه اين اصطلاحات در آثار عرفا و فلاسفهٴ قبل (مانند ابن عربى و
غيره) بيان شدهاست امّا حضرت عبدالبهاء مفهوم بديعى را به ارمغان
مىآورند. بدينترتيب که هيکل مبارک ميان سه رتبهٴ وجود يعنى احديّت،
واجبالوجود و ممکنالوجود تفکيک قائل ميشوند. فلاسفهٴ اسلامى مانند ابن
سينا اساساً ميان واجبالوجود و ممکنالوجود تفکيک کردند که واجب الوجود
ذاتى خداست و ممکن الوجود ذاتى خلق است. شيخ احمد احسائى اين نظر ابن سينا
را مورد انتقاد قرار داد و از سه رتبهٴ واجبالوجود، راجحالوجود و ممکن
الوجود سخن گفت که در اينجا واجبالوجود خداست و راجحالوجود که آنهم بنوعى
ممکنالوجود است مرحلهٴ مشيّت ميباشد و ممکن الوجود عالم خلق است. امّا
حضرت عبدالبهاء مفهوم بديعى را در اين لوح مبارک پيشنهاد ميفرمايند.
بفرمودهٴ مبارک مقام احديّت مقامى است که در آن وجود و ماهيّت يکى هستند.
مرحلهٴ واحديّت مرحلهاى است که در آن وجود و ماهيّت وحدت مطلق ندارند ولی
از يکديگر انفکاک ناپذيرند. بفرمودهٴ حضرت عبدالبهاء اين رتبهٴ عبارت از
واجبالوجوداست يعنى وجود و ماهيّت ازيکديگرجداپذير نيستند اگر چه يکى
هم نيستند. خلق ممکنالوجوداست. بدينمعنى که نه تنها وجود و ماهيّت در آن
يکى نيستند بلکه وجود و ماهيّت از يکديگر جدائىپذير ميباشند. بدينترتيب
ذاتّ الهى بفرمودهٴ حضرت عبدالبهاء مستعلی و مستغنى و مسترفع از مفهوم
واجبالوجود هم ميگردد. با توجّه به ديگر بيانات حضرت عبدالبهاء اين نکته
واضح ميگردد که مقام واحديّت در واقع مقام مشيّت اوّليه است که به تعريف
بديع حضرت عبدالبهاء واجبالوجود ميگردد در حاليکه ذات غيب منيع لايدرک
مقدّس از مقولات وجوب و امکان است. بنابراين عصارهٴ اين بحث مجدداً به
مفهوم مظهريّت مربوط ميگردد. ذات الهى در رتبهٴ احديّت خارج از معرفت خلق
است. در اين رتبه حق هست بدون آنکه خلقى مخلوق باشد. بدينترتيب شناسائى حق
صرفاً از طريق مشيّت او و اسم اعظم او که اعلی رتبهٴ ظهور اسماء و صفات
الهى است امکانپذيراست و اين اسم اعظم هماکنون در عکّا به ظاهر ظاهر هم
مشرق است.
٣_ تفسير الله
پس
از توضيح مختصر مبارک در مورد آراء گوناگون در مورد معناى لفظى واژهٴ الله
حضرت عبدالبهاء از آن مناقشات دورى جسته و به عصارهٴ مطلب مىپردازند و
بيان ميفرمايند که لفظ الله اگر به معنى ذات الهى است در آنصورت مطلقاً
خارج از درک و تصوّر خلق است و اصولاً در عبارتى داخل نميگردد. امّا اگر
مراد ظهور وتجلّى خداوند بشکل اسماء و صفات گوناگون باشد در آنصورت واژهٴ
الله اشاره به کلمهٴ جامعه و حقيقت کليهٴ فردانيّه و سدرهٴ لاهوتيّه است که
در ارض مقدّس در سدرهٴ انسان به انىاناالله ناطق است. آنگاه تأکيد
ميفرمايند که هماکنون در ظاهر نيز در عکّا در ارض مقدّس اين کلمهٴ جامعه
خويشتن را به همهٴ عالميان ظاهر فرمودهاست. بدينترتيب همهٴ بشارات الهى
با ظهور حضرت بهاءالله و نزول آيات ايشان در عکّا متحقّق گشته است. آنگاه
در مورد اين واقعيّت که عکّا ارض مقدّس است و در اينجااست که مکلّم طور به
موسىٰ خطاب فرمود بحث ميفرمايند و تصريح ميفرمايند که همهٴ انبياء الهى چه
درظاهر و چه در معراج روحانى از اين ارض مقدّس کسب فيض کردهاند و
بفرمودهٴ حضرت عبدالبهاء علّت تقدّس ارض اقدس نه حضور موسىٰ بلکه
حضورجمالمبارک است. بدينجهت است که موسٰى مأمور گرديد که کفشهاى خود را
در ارض مقدّس به علامت احترام از پاى خود خارج نمايد. بدينترتيب آنچه که
هماکنون در ظاهر نيز محقّق است درعالم سرمدى که مقدّس از محدوديّتهاى
زمانى است همواره مصداق داشتهاست و آن تجليّات جمال مبارک بر همهٴ انبياء
بودهاست. بدينترتيب عکّا عرش رحمن ميگردد. دراين بحث حضرت عبدالبهاء به
اشارت کتب مقدسه، محيىالدّين ابن عربى، و جعفرابن مجله در مورد اهميّت و
تقدّس عکّا مختصراً توجّه ميفرمايند.
٤_ تفسير رحمن و رحيم
هيکل
مبارک مفهوم رحمت را مورد بحث قرار ميدهند و آنرا به دو دستهٴ رحمت ذاتى و
صفاتى يا فيض اقدس و فيض مقدّس تقسيم ميفرمايند. به فرمودهٴ مبارک هر يک
از اين دو خود به دو دستهٴ عام و خاصّ بخش ميگردند. در آخر لوح مبارک بيان
ميفرمايند که مراد از رحمن و رحيم در عبارت بسم الله الرّحمن الرّحيم دو
صورت عام و خاصّ فيض اقدس است. آنگاه فقط اشاره ميفرمايند که بقيهٴ سورهٴ
فاتحه تشريح دو صورت فيض مقدّس است. در نتيجه عبارت رحمن و رحيم صرفاً
اشاره به فيض اقدس ميباشد که همان رحمت ذاتى است و نه رحمت صفاتى. رحمن
عبارت از فيض اقدس عامّ است و رحيم عبارت از فيض اقدس خاصّ. فيض اقدس عبارت
از افاضهٴ ايجاد است در حاليکه فيض مقدّس مربوط به ظهور موجودات بر اساس
خصوصيّات و ماهيّات است. فيض اقدس عامّ بطور مساوى شامل همهٴ موجودات است
که به آن افاضهٴ فيض ميکند. امّا فيض اقدس خاصّّ به مراتب گوناگون وجود و
ظهور آن در مراياى موجودات متوجّه است . در عالم تشريع نيز فيض اقدس خاص
عبارت از وحى الهى به انبياء الهى است در حاليکه فيض اقدس عام شامل فيض
الهى براى مؤمنان و مدنيّت بديع است.
با
استناد به آثار حضرت ربّ اعلىٰ ميتوان گفت که در اينجا نيز فيض اقدس اشاره
به رتبهٴ مشيّت اوّليه است که مصدر وجود است درحاليکه فيض مقدّس اشاره به
رتبهٴ اراده است که مصدرماهيّت است. بديناعتبار رحمن و رحيم به اشکال
گوناگون باز به حقيقت مشيّت اوّليه و اسم اعظم حضرت بهاءالله راجع ميگردد.
در
پايان اين بحث بايد توجّه نمود که چون بسمالله الرّحمن الرّحيم رمز و
نشانى ازاسم اعظم الهى است بدينجهت است که با تحقّق و اکمال بشارت الهى در
اين دور مبارک همان مفهوم به شکلهاى گوناگونى آشکار ميگردد و شايد
بدينجهت است که در آثار حضرت بهاءالله عنوان الواح مبارک محدود به يک
عبارت خاصّ نميگردد. در عين حال نظرى کوتاه به بيانات حضرت اعلىٰ و حضرت
عبدالبهاء و نيز آثار شيخ احمد احسائى بخوبى اين حقيقت را آشکار ميکند که
سرآغاز قرآن کريم براستى جامع جميع حقائق روحانى است که در اين عصر بديع
رمز آن آشکار گرديد.
نادر سعيدى ٢٨ مى ١٩٩٨
نگارنده
از استادعزيز خود دکتر شاپور راسخ، دکتر محمّد افنان و دکتر اسکندرهائى
که وى را مرهون لطف و محبّت بى دريغشان فرمودند خاضعانه سپاسگزارى مينمايد.
همچنين از خادمان مؤسّسهٴ معارف بهائى و جناب روحالله خوشبين که همواره
مشوّق وى بوده اند تشکّر مىکند.
|
< بعد | قبل > |
---|
استفاده از مطالب پژوهشنامهتنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------
سياست وديانت، سياست درامربهائى
شمارۀ ٦ | |
نگارش: محمّد افنان | |
رابطه
دين و سياست يکى از حادّترين مسائل مورد بحث در جهان امروز است. برخى قائل
بلزوم تفکيک کامل اين دو از همديگرند چنانکه در اکثر ممالک راقيّهٴ امروز
جهان عمل ميشود و برخى طرفدار حکومت مذهبى سنّتى تئوکراسى هستند و نظر به
ولايت فقيه در جمهورى اسلامى ايران. پارهاى نيز ميگويند در عين انفکاک،
سياست و حکومت ميتواند بر ارزشهاى اخلاقى والاى اديان تکيه زند و از آنها
الهام گيرد. در قالب چنين گفتگوئى است که مقاله جناب دکتر افنان را ذيلاً
عرضه ميداريم.
١ مفهوم سياست
"از ملکوت بيان مقصود عالميان نازل شد آنچه که سبب حيات عالم و نجات امم است"(١)
لفظ
سياست از دير باز در زبان فارسى و عربى بمفهوم روش حکومت واداره نظام
اجتماعى معمول و متداول بوده است. دهخدا در فرهنگ معروف لغتنامه آنرا بمعنى
حکم راندن بر رعيّت (غياث اللّغات - قرن ١٣ هجرى قمرى)، حکومت و رياست و
داورى ( فرهنگ ناظم الاطبّاء- قرن ١٣) آورده و از شواهد آثار ادبى فارسى
اصطلاح سياست رعيّت" ( کليله و دمنه) "سياست ولايت و رياست امّت"
(عقدالعلی) را شاهد گرفته است. از کلمات قصار متداول در فارسى دو نمونه زير
مؤيد همين مطلب است که سياست و حکومت در زبان فارسى همواره مترادف
بودهاند " مال بى تجارت و علم بى بحث و ملک بى سياست نپايد" (سعدى) و "
امارت بى عدل و سياست ممکن نگردد" ( کليله و دمنه) (٢)
اساساً
لفظ سياست مصدر عربى است و در تعريف آن در کتب لغت آمده "السيّاسة استصلاح
الخلق بارشادهم الی الطّريق المنجىّ فى العاجل و الآجل و هى من الانبياء
علىٰ الخاصّة و العامه فى ظاهرهم و باطنهم و من السّلاطين و الملوک علىٰ
کلّ منهم فى ظاهرهم لاغير و من العلماء ورثة الانبياء علیالخاصّه فى
باطنهم لاغير ( محيط المحيط - قرن سيزدهم هجرى قمرى) (٣) ريشه مطلب را بايد
در آثار فلاسفه متقدّمين جستجو کرد. افلاطون الهى کتابى در باره ضروريّات و
خصوصيّات جامعهٴ انسانى دارد که نام اصلی آن Politea بزبان يونانى است و بعداً بنام جمهوريّت يا Republique بهزبانهاى ديگر ترجمه و مشهور شده است. ارسطو معلّم اوّل نيز کتابى در همين زمينه بنام Politica پرداخته است و لازم بتوضيح نيست که اين دو لفظ که ريشهاى واحد دارند مفهوم سياست و حکومت را در خود پروراندهاند. (٤)
علماء
و حکماء اسلام که در مسائل حکمت و فلسفه روش افلاطون و ارسطو را ادامه
دادهاند نيز سياست را بهمين مفهوم معرّفى نمودهاند. بنا بر نظر خواجه
نصير الدّين طوسى " بضرورت نوعى از تدبير بايد کرد که هر يکى (ازمردمان) را
بمنزلتى که مستحق آن باشد قانع گرداند و بحق خويش برساند و دست هر يکى از
تعدّى و تصرّف در حقوق ديگران کوتاه کند و بشغلی که متکفّل آن باشد از
امورتعاون مشغول شود. و اين تدبير را سياست خواند. پس اگر اين تدبير بروفق
وجوب و قاعدهٴ حکمت اتّفاق افتد و مؤّدى بود بکمالی که در نوع و اشخاص
بقوّه است آنرا سياست الهى گويند و الاّ بچيزى ديگر که سبب آن سياست بود
اضاف کنند ( اخلاق ناصرى - مقالت سوم در سياست مدن) (٥)
با
توجّه کلّى بمطلب ميتوان دريافت که بدون استقرار سياست و سپس حکومت سعادت و
آسايش جامعه صورت نبندد و سياست و حکومتى که بر اساس عدالت و انصاف نباشد
نشايد و نپايد. نکتهٴ جالب اينست که در اوّلين سندى که در اين مبحث توسّط
افلاطون در زمينه علوم فلسفى تنظيم شده بحث عدالت سرآغاز مطلب است. البتّه
اساس مطلب مربوط و منسوب به سقراط است. بىشک اصل حسن ادارهٴ اجتماع و
اعمال اصول سياست ريشهٴ روحانى و الهى دارد. اگرچه اصول اخلاق و آدابى که
لازمهٴ حفظ و نظم اجتماع انسانى است در فطرت بشرى وديعه الهى است اما تربيت
و هدايت فطرت انسانى محتاج به نفثات روح قدسى است و بهمين مناسبت است که
حضرت عبدالبهاء پس از بيان اين حقيقت که " دين عبارت از روابط ضروريّهٴ
منبعث از حقايق اشياء است" تصريح ميفرمايند که نفوس مقدّسه مظاهر الهيّه
بقوّهٴ وحى بر اين روابط علم و اطّلاع دارند و بآن قوّهٴ قدسى عالم انسانى
را هدايت و تربيت ميفرمايند. (٦)
اساس
سياست که وسيلهٴ ادارهٴ جامعهٴ انسانى و ايجاد نظم و آسايش در عالم است
مبتنى بر عدالت و اداء حقّ و حقوق افراد است اين هدف جليل يعنى عدل و داد
در اديان پايهٴ قوانين و اصول است اما اصل اصيل ديگرى نيز در تعاليم الهى
وجود دارد که در حقيقت مايهٴ تکميل و تکامل اجتماع است و آن اصل محبّت است
که در مقابل عدالت وبلکه بسى مهمتر و مؤثّرتر است. متقدّمين نيز اين نکته
را دريافته بودند. خواجهنصيرالدّين طوسى در اخلاق ناصرى چنين آورده "فضيلت
محبّت بر عدالت مقرراست ...احتياج بعدالت که اکمل فضائل انسانى است در
باب محافظت نظام نوع از جهت فقدان محبّت است چه اگر محبّت ميان اشخاص حاصل
بودى بانصاف و انتصاف احتياج نيفتادى ... تنصيف از لواحق تکبّر باشد و
محبّت از اسباب اتّحاد. پس بدين وجود فضيلت محبّت بر عدالت معلوم شد."
(مقالهٴ سوم در سياست مدن) بنابر اين مقدّّّمات سياست بشرى در صورت کمالی
خود مبتنى بر عدالت و مساوات است و اگرچه جامعه از آن همواره بهرهور خواهد
بود امّا هنوز تا کمال حقيقى و مقصد واقعى وجود انسانى راهى دراز در پيش
است. امّا سياستى که بر مبناى تعاليم روحانى و الهى بنياد گيرد عدالت و
مساوات و محبّت و مواسات هر دو را يکسان مىپرورد و از وجود افراد متمدّن
اشخاص ملکوتى مىآفريند. به اين مفهوم و مقصد در کتب مقدّسه از قبل و بعد
همواره اشاره شده . در قرآن کريم بيان " انّماالمؤمنون اخوة "(٧) و "
يوثرون علىٰ انفسهم ولو کان بهم خصاصة" (٨) مؤيد مطلب است.
اساس سياست در امر بهائى در بيانات زير خلاصه شده است:
"
انشاءالله نفوس عالم موفّق شوند و سرج بيانات مشفقانه را بمصابيح حکمت
حفظ نمايند اميد هست که کلّ بطراز حکمت حقيقى که اسّ اساس سياست عالم است
مزيّن گردند." (٩) " از بيگانگى چشم برداريد و بهيگانگى ناظر باشيد و
باسبابى که سبب راحت و آسايش عموم است تمسّک جوئيد. اين يک شبر عالم يک وطن
و يک مقام است از افتخار که سبب اختلاف است بگذريد و به آنچه علّت اتّفاق
است توجّه نمائيد." (١٠) " سراج عباد داد است او را ببادهاى مخالف ظلم و
اعتساف خاموش منمائيد و مقصود از آن ظهور اتّحاد است بين عباد."(١١) " اين
مقام اندازه و مقدار است و مقام اعطاء کلّ ذيحقّ حقّه است طوبىٰ لمن عرف و
فاز و يا حسرة للغافلين. آثار طبيعت بنفسها بر اين شاهد و گواه و هر حکيم
بينائى بر آنچه عرض شد مطّلع و آگاه " (١٢) " اعتساف شأن انسان نبوده و
نيست. در کلّ احوال بايد بهانصاف ناظر باشد و بطراز عدل مزيّن"(١٣) " آنچه
در اين روز پيروز شما را از آلايش پاک نمايد و بآسايش رساند همان راه راست
بوده و خواهد بود."(١٤) " قل اوّل الحکمة و اصلها هو الاقرار بما
بينهالله لأنّ به استحکم بنيان السّياسة الّتى کان درعاً لحفظ بدن العالم
تفکّروا لتعرفوا مانطق به قلمى الاعلىٰ فى هذا اللوح البديع. قل کلّ امر
سياسى انتم تتکلمون به کان تحت کلمةٍ مِن الکلمات الّتى نزلت من جبروت
بيانه العزيز المنيع. "(١٥)
بيان
اخير فصل الخطاب است و اساس سعادت و آسايش عالم در آن خلاصه شده است.
آرزوى متقدّمان بمنظور ايجاد مدينهٴ فاضله يا آرمانشهر است که در آن سياست و
حکومت سپرده بدست حکيمان حقيقى پيشبينى شده است.
٢- سياست و حکومت
"
امور ملّت معلّق است برجال بيت عدل الهى ايشانند امناء الله بين عباده و
مطالع الامر فى بلاده... امور سياسيُّه کلّ راجع است به بيت عدل ...
"(١٦)
حکومت
با سياست ملازمهٴ مستقيم دارد. متقدّمان از جمله افلاطون و ارسطو حکومتها
را بانواع مختلف طبقه بندى کردهاند و اگرچه در طول تاريخ راجع بانواع
حکومت نظرات متنوّعى ابراز شده اما اصول آنها همان است که در تعاريف
متقدّمان آمده است. سياستهائى که انواع حکومتها بر آنها استوار است عموماً
مبتنى بر تقسيم مردم به حاکم و محکوم يا دولت و ملّت است و بجز در رويّهٴ
دموکراسى که بعنوان ظاهر حکومت ملّت بر ملّت است دولت و ملّت دو گروه
متمايزند که بر اساس کسب قدرت يکى حاکم و ديگرى محکوم است و در هر زمانى
ممکن است يکى جاى ديگرى را بگيرد، حاکم محکوم شود و يکى از گروههاى محکوم
ديگران را تحت حکم آورد و حکومت را بقهر و زور با کمک تسلّط بر منابع حياتى
مردم بدست آرد.
دموکراسى
نيز که بنا بر تعريف حکومت مردم بر مردم است بر اساس احراز حکومت بوسيله
قدرت اکثريّت استقرار مىيابد و سياستى نا پايدار دارد زيرا آرمانها و
اهداف آن همواره متناسب آنال و برنامههاى کسانى است که اکثريّت را احراز
مينمايند و اگرچه بظاهر خير و مصلحت عمومى را مدّعى است ولی تضمينى براى
اين هدف که همواره ممکن است در عمل به مفاهيم گوناگونى تعبير شود وجود
ندارد. اکثريّت بمدد وعدههاى تبليغاتى بالقوّه آماده است که حکومت را بدست
گيرد و بالفعل هنگامى که بمقصود رسيد عقائد و افکار خود را که نه ضرورتاً
با اقليّت يا اقليّتها کليّات مشترکى دارد و نه هميشه بر مبناى عدل و انصاف
است به عموم تحميل مينمايد.
بنا
براين دموکراسى در عين خوبى محتاج تربيت و هدايت روحانى است و گرنه نوعى
بىسامانى و عدم نظم حقيقى را که طبيِعتاً مبتنى بر عدم شناسائى حقوق
ديگران و حاصل فقدان عدالت است در عين نظم ظاهرى بنياد مينهد. سلاح اصلی
دموکراسى بهتبليغات است و عامّهٴ مردم، اگر رهبران اجتماع بىايمان شوند و
پاىبند اصول نباشند بدون توجّه پيرو فساد و مبتلاى بآن خواهند شد.
مقصود
از ايمان تقيّد و پايبندى باصول و حقائق روحانى و انسانى است که مشترک در
همهٴ اديان است و جنبههاى مادّى فرهنگ بشر را که دستآورد علوم تجربى است
بمدد روحانيّات حقيقى و عواطف انسانى و اخلاقى که در همهٴ اديان يکى است
تکميل مينمايد اصول و مبانى سياست و حکومت در امر بهائى جامع، مانع و بسيط
است. شواهد زير از آثار مبارکه اساس مطالب را مشخّص کرده است.
"
يا حزب الله مربّّى عالم عدل است. چه که داراى دو رکن است مجازات و مکافات
و اين دو رکن دو چشمهاند از براى حيات عالم. چونکه هر روز را امرى و هر
حين را حکمى مقتضى. لذا امور به بيت عدل راجع تا آنچه را مصلحت وقت دانند
معمول دارند. نفوسى که لوجهالله بر خدمت امر قيام نمايند ايشان ملهمند به
الهامات غيبى الهى. برکلّ اطاعت لازم." (١٧)
در اصول و مبانى سياست ميفرمايد:
"آسمان حکمت الهى به دو نيّّر روشن و منير مشورت و شفقت و خيمه نظم عالم به دو ستون قائم و بر پا مجازات و مکافات " (١٨)
"
آسمان حکمت الهي بدو نيّر روشن ومنير مشورت و شفقت. در جميع اموربمشورت
متمسّک شويد چه که اوست سراج هدايت، راه نمايد و آگاهى عطا کند."(١٩)
"
اسّ اعظم که اداره خلق بهآن مربوط و منوط آنکه؛ اوّل بايد وزراى بيت عدل
صلح اکبر را اجرا نمايند تا عالم از مصاريف باهظه فارغ و آزاد شود. اين
فقره لازم و واجب چه که محاربه و مجادله اسّ زحمت و مشقّت است. دوّم بايد
لغات منحصر بلغت واحده گردد و در مدارس عالم بهآن تعليم دهند. سوّم بايد
باسبابى که سبب الفت و محبّت و اتّحاد است تشبّث جويند. چهارم جميع رجال و
نساء آنچه را که از اقتراف و زراعت و امور ديگر تحصيل نمايند جزئى از آن را
از براى تربيت و تعليم اطفال نزد امينى وديعه گذارند و به اطّلاع امناى
بيت عدل صرف تربيت ايشان شود. پنجم توجّه کامل است در امر زراعت، اين فقره
اگرچه در پنجم ذکر شد ولکن فيالحقيقه داراى مقام اوّل است."(٢٠)
وظيفه ارباب سياست و حکومت و مسئولان آن
"
آسمان سياست به نيّر اين کلمه مبارکه که از مشرق اراده اشراق نموده منير و
روشن است. ينبغى لکلّ آمر أن يزن نفسه في کلّ يوم بميزان القسط و العدل
ثمّ يحکم بين النّاس و يأمرهم بما يهديهم الىٰ صراط الحکمة و العقل (٢١) "
ينبغى لهم بأن يکونوا امناء بين العباد و يرون انفسهم وکلاء لمن
علىٰالارض کلّها هذا ما وعظوا به في اللّوح من لدن مدبّر حکيم" (٢٢)
وظيفه رهبران جامعه
"
اگر حکماء و عرفاى مشفق ناس را آگاه نمايند جميع عالم قطعهٴ واحده مشاهده
گردد. هذا حقٌ لاريب فيه يسأل الخادم همّة من کلّ ذىهمّة ليقوم علىٰ
اصلاح البلاد و احياء الاموات بماء الحکمة و البيان حباًلله الفرد الواحد
العزيز المنّّان" (٢٣) " حکيم دانا و عالمبينا دو بصرند از براى هيکل
عالم. انشاءالله ارض از اين دو عطيّهٴ کبرىٰ محروم نماند و ممنوع نشود."
(٢٤) " طوبىٰ لمن اصبح قائماً علىٰ خدمُّة الامم" (٢٥)
وظيفه عموم مردم
"
اميد هست که کلّ بطراز حکمت حقيقى که اساس سياست عالم است مزيّن گردند."
(٢٦) " از حق جلّ جلاله سائل و آمل که ابصار عالم را بنور حکمت منوّر
فرمايد تا کلّ ادراک نمايند آنچه را که اليوم لازم است. امروز انسان کسى
است که بخدمت جميع من علىٰ الارض قيام نمايد. " (٢٧) " آسمان خرد بدو آفتاب
روشن؛ بردبارى و پرهيزکارى." (٢٨) " در کلّ احوال بايد بانصاف ناظر باشد و
بطراز عدل مزيّن." (٢٩) " برترى و بهترى که بميان آمد عالم خراب شد و
ويران مشاهده گشت ... خود را اعلم و ارجح و افضل و اتقىٰ و ارفع ديدن
خطائى است کبير." (٣٠)
صفات مختصّه لازمه سياستمداران
"
در جميع امور بايد رؤسا باعتدال ناظر باشند چو هر امرى که از اعتدال تجاوز
نمايد از طراز اثر محروم مشاهده شود. " (٣١) " بيان و کلمه بايد مؤثّر
باشد و همچنين نافذ و باين دو طراز در صورتى مزيّن که لله گفته شود و
بمقتضيات اوقات و نفوس ناظر باشد. " (٣٢) " إنّ البيان جوهر يطلب النّفوذ و
الاعتدال ؛ امّا النّفوذ معلّّق بااللّطافة و اللّطافة منوطة بالقلوب
الفارغة الصّّافية و امّا الاعتدال امتزاجه بالحکمة الّتى نزّلناها في
الزّبر والألواح يا اسمى بيان نفوذ مى طلبد چه اگر نافذ نباشد مؤثّر نخواهد
بود و نفوذ آن معلّق بانفاس طيّبه و قلوب صافيه بوده و همچنين اعتدال
مىطلبد چه اگر اعتدال نباشد سامع متحمّل نخواهد شد و در اوّل بر اعراض
قيام نمايد و اعتدال امتزاج بيان است به حکمتهائى که در زبر و الواح نازل
شده و چون جوهر داراى اين دو شئى شد اوست جوهر فاعل که علّت و سبب کليّه
است از براى تقليب وجود و اينست مقام نصرت کليّه و غلبه الهيّه. هر نفسى
بآن فائز شد قادر بر تبليغ امرالله و غالب بر افئده و عقول عباد خواهد بود.
" (٣٣) اگرچه بيان فوق در بارهٴ تبليغ امر نازل شده اما اگر به نتيجهٴ
مطلب توجّه شود که ميفرمايد " هر نفسى بآن فائز شد ... غالب بر افئده و
عقول عباد خواهد بود" در مىيابيم که اشارهٴ بيان مبارک شامل اهل سياست و
ارباب حلّ و عقد امور تواند بود زيرا در رويّهٴ دموکراسى و جمهوريّت که در
آثار مبارکهٴ بهائى منقول واقع شده وسيلهٴ اعظم و اهمّ در احراز حکومت راضى
داشتن و خوشحال ساختن اکثريّت است. امّا اگر اين موقعيّت از اصول و مبانى
مذکور در بيان فوق الذّکر و برکات و هدايت روحانى و الهي محروم ماند جز
عوام فريبى نخواهد بود. و در اين حال جز با اجبار و اضطهاد يا وعده و فريب
اکثريّت بآن تمکين نخواهد کرد و لذا حکومت پايدار نخواهد ماند و اگر پايدار
ماند تنها بمدد شدّت عمل و ارعاب و تجاوز به حقوق مردم دوام خواهد يافت.
اصول
سياست و حکومت بنابر شواهد فوق مبتنى بر تعاليم حضرت بهاءالله و سلاطين و
نامداران مجرى اصول و مبانى مذکور در امر بهائى ميباشند.
٣- سياست و عدالت
"مربى عالم عدل است" (٣٤) "سراج عباد داد است ...و مقصود از آن ظهور اتّحاد است بين عباد" (٣٥)
سياست
چنانکه معلوم شد مجموعهٴ اصول و موازينى است که ادارهٴ جامعه انسانى را
تعهّد نمايد. مطلب اينجا تمام نميشود بلکه سر آغاز کار است که اداره جامعه و
حکومت چگونه بايد باشد تا قوام و دوام جامعه پايدار بماند و اين همان
حقيقت است که از آن به اجراى عدالت تعبير ميشود. سياست صحيح مبتنى بر عدالت
است زيرا تبعيّت از قانون طبيعى است که الهي است. مقصود از طبيعت در اين
مقام يعنى سرشت و فطرت انسانى که ذاتاًً مفطور بخير است و آنچه را بر خود
نمىپسندد براى ديگران هم نمى خواهد. مقصود از مفطور بخير آنست که انسان
نوعاًً متمايل بالفت و محبّت و انس و استيناس است يا بعبارت متداول انسان
مدنىّالطّبع آفريده شده است. در انسان نهاد و صفات حيوانى نيز همعنان سرشت
و صفات انسانى موجود است ولی بعلّت دارا بودن خصيصهٴ تشخيص و اختيار اين
دو نهاد دائماًً درحال جنگ و گريزند و بهمينجهت تربيت وهدايت در اديان
الهي اهميّت مخصوصحاصلنموده واصل "برکس مپسندآنچه تورا نيست پسند"
بعنوان اصلی بديهى شعار همه اديان و مربّيان جامعه بشرى بوده است.
آزادى
لازمهٴ اختيار و تشخيص است و از نعمتهاى خدا دادى است. امّا مانند بسيارى
از مواهب ديگر که خاصّ نوع انسان است تابع اصل اعتدال و نسبت بهامور مختلف
و باعتبار شرايط گوناگون موارد استفادهٴ بىنهايت دارد. منطق و عقل قبول
اصل آزادى براى افراد در هر مرتبه و مقامى را تأئيد مينمايد. امّا آزادى
حقيقى در پرتو اصول و سنن الهى که عمومى و جهانشمول است حاصل ميگردد چه
که اين اصول و موازين ناظر بمصالح و روابط عموم نوع بشر در گذشته و حال و
آينده است. بيان مبارک در کتاب اقدس که " إنّ الحرّيّه تنتهي عواقبها
الیالفتنة الّتى لاتخمد نارها کذٰلک يخبرکم المحصى العليم فاعلّموا إنّ
مطالع الحرّيّه و مظاهرها هي الحيوان و للانسان ينبغى ان يکون تحت سنن
تحفظه عن جهل نفسه و ضرّ الماکرين انّ الحرّيّه تخرج الانسان عن شئون
الادب و الوقار و تجعله من الارذلين... قل الحرّيّه في اتّباع اوامرى لو
انتم من العارفين ... (٣٦) سر فصل روابط و ضوابط سياستى است که حدود و
مفاهيم حقوق انسانى را مشخّص ميسازد. درک اين حقيقت که آزادى انسان بمعنى
رفع مسئوليّت و عدم تعهّد اخلاقى نيست ضرورت وجود اجراى عدالت را نخست در
ضمير افراد جايگزين ميسازد و تا مفهوم عدالت و انصاف در فهم و فکر ما مفهوم
صحيح را که مبتنى بر بيان مبارک فوق است حاصل نکند مفهوم عدالت اجتماعى که
جزء جدائى ناپذير سياست عمومى است در عالم تحقق نخواهد پذيرفت زيرا طبيعت
حيوانى که در انسان موجود است راضى بحقّ عادلانهٴ خود نيست، همه چيز را
براى خود ميخواهد و بمساوات و عدالت تمکين نميکند.
مقتضاى
عدالت احقاق حقّ است و سياستى که مبتنى بر اين اصل است کسانى را که فطرت و
سرشت ايشان مفطور به خير است راضى و ممنون خواهد ساخت. اگر عدالت اجرا شود
اثر سازنده و برکتبخش آن باعث جذب اکثريّت مردم خواهد بود و به بروز و
ظهور فطرت انسانى که شائق و مايل بخير است کمک خواهد کرد و خود بنفسه در
تربيت جامعه و توسعهٴ دامنهٴ اصلاح اجتماعى مؤثّر خواهد بود. امّا عدم
عدالت بعدم رضايت مىانجامد و گروهها و احزاب مختلف بوجود ميآيد و هريک
بنحوى براى احقاق حقّ خود بر مىخيزد و مفهوم عدالت با انتقام اشتباه
ميشود. از اختلاف و تنوّع سياستها کار به تجاوز از حدود و حقوق طبيعى و
حقيقى مىانجامد. عدالت صفت پسنديدهاى است که همه بايد بآن متّصف باشند
امّا دامنهٴ مطلب وسيعتر از آنست که با اين گفته تمام شود بلکه جا دارد
مفاهيم و موارد عدالت نيز مورد توجّه قرار گيرد. بعبارتى عدالت داراى دو
مرحله است يکى عدالت نسبت بموارد امور اشياء و ديگر عدالت نسبت به افراد و
اشخاص. عدالت نسبت بموارد و مسائل ممکن است در باره حقّ و اداء حقّ باشد و
يا در مورد قضاوت باعمال و رفتار افراد بکار رود امّا عدالت در باره افراد
گاهى در باره ديگران است و زمانى نسبت بخود و دوستان و بستگان و در همه حال
احساس وابستگى يا عدم تعلّق و دلبستگى ميتواند آنرا مخدوش سازد. گرچه اين
تقسيم و توضيح در حقيقت مصنوعى است زيرا در بسيارى از موارد ممکن است مطلب
را بتناسب روش طرح آن از زواياى مختلف بررسى کرد. امّا مقصد آنست که موضوع
عدالت از ديدگاههاى متعدّد شايسته بحث و توجّه است.
قضاوت
بعدل و اجراى عدل اگرچه دو مطلب متمايزند ولی در اين بحث مقصود تفکيک آن
نيست زيرا بحث در کليّات و مبادى نظرى است. امّا اوّلين شرط عدالت بطور
کلّى و در موارد برى بودن از مصالح و منافع شخصى يا جمعى است و فقط رعايت
منافع عمومى و بدون تمايل و تبعيض است که اهميّت دارد زيرا هدف آن بنا به
بيان مبارک جمال اقدس ابهىٰ " ظهور اتّحاد است بين عباد" و بجز معدودى از
افراد که بصفت انقطاع حقيقى آراستهاند ديگران بدون آنکه بخواهند و بدانند
قضاوتشان به تبعيض و تفاوت مىانجامد و تشخيص عدالت واقعى مشگل ميشود.
لازمه
مواردى که انسان با حقوق و يا اعمال خود سر و کار دارد انصاف است يعنى ضمن
حفظ منافع شخصى حقوق ديگران را نيز بشناسد. اين مطلب در گرو تربيت اخلاقى و
تقيّد باصول روحانى و ايمان وجدانى است که از تعاليم الهي که عمومى است و
همه را يکسان مىبيند سرچشمه ميگيرد. اگر اجراى عدالت و احقاق حق به تشخيص
افراد واگذار شود در اغلب موارد تجاوز از حقّ به مقابله بمثل و انتقام
مىانجامد. گاهى اين عکسالعمل جزئى و خفيف است و بصورت تبعيض و تفاوت
تظاهر مينمايد و در جامعه گروهها يا افرادى از آن رنج ميبرند، همچنانکه
قوانين بسيارى از ممالک که با افکار مليّت پرستى مفرط يا تمايلات نژادى و
يا اعتقادات مذهبى خاصّ تدوين شده اين تبعيض را در لفاف توجيهات غير انسانى
گاهى به تلويح و زمانى به صراحت ابراز ميدارد اينست که در نتيجه اين
بىعدالتى که در لباس اساس حکومت و قانون عرضه شده با قيام و اقدام نفوس
محروم و مظلوم روبرو ميشود و کار بانتقام ميکشد که نه مقبول اهل منطق و
انصاف است و نه اثر جبران بخش دارد بلکه روزبروز احساس انتقام و مقابله در
طرفين اوج و شدّت بيشترى مييابد. بخوبى ميتوان دريافت که استقرار عدالت
پاينده و واقعى تنها بمدد تربيت نفوس انسانى ممکن تواند بود زيرا بنا به
بيان مظهر الهي " تا نفس بمشتهيّاتش باقى جرم و خطا موجود" (٣٧) است و
نفوسى که بخواستهها و مشتهيّات مشغول و بجرم و خطا مأنوس البته از عدالت
روگردان و گريزان خواهند بود مؤثّرترين عامل در تکوين و ايجاد صفات و ملکات
در افراد انسانى روابط و آداب اجتماعى است. انسان از ابتداى طفوليّت تا سن
کمال همواره متأثّر از روش و آداب خانواده، اخلاق و عمل همسالان و همدرسان
و بالاخره معاملات و روابط محيط اجتماع است از اين رو در جوامعى که اساس
روابط بر مقابله بمثل نهاده شده عدالت راهى و جائى ندارد بلکه انتقام
مستقرّ ميشود. لازمه انتقام شدّت و زياده روى است و در چنين محيطى خواه در
خانواده، يک شهر يا بين ممالک و اقوام و نژادها و ملّتها و مذهبها حسّ
مقابله و انتقام همواره با مقياس غلبه و شدّت عمل بيشتر توسعه و تقويت
ميشود و پايانى جز نابودى عدهاى مظلوم ندارد.
دواى
درد عالم امروز که تشنه عدالت است محبّت و عفو و چشم پوشى از خطاست که
بدينوسيله افراد جامعه انسانى احساس وحدت و يگانگى نمايند. امّا عدالت در
شأن حکومت است که امور جامعه انسانى بآن مقام سپرده شده. " امور ملّت معلّق
است برجال بيت عدل الهى ايشانند امناءالله بين عباده و مطالع الامر في
بلاده يا حزب الله مربى عالم عدل است چه داراى دو رکن است مجازات و مکافات
... چونکه هر روز را امرى و هر حين حکمى را مقتضى لذا امور بوزراى بيت
عدل راجع تا آنچه را مصلحت وقت دانند معمول دارند... يا اهل بها شما
مشارق محبّت و مطالع عنايت الهي بوده و هستيد لسان را به سبّ و لعن احدى
ميالائيد و چشم را از آنچه لايق نيست حفظ نمائيد آنچه را دارائيد بنمائيد
اگر مقبول افتاد مقصود حاصل و الاّ تعرّض باطل... سبب حزن مشويد تا چه
رسد بفساد و نزاع...(٣٨) سلطانى که غرور اقتدار و اختيار او را از عدل
منع ننمايد و نعمت و ثروت و عزّت و صفوف و الوف او را از تجليّات نيّر
انصاف محروم نسازد او در ملأ اعلىٰ داراى مقام اعلىٰ و رتبهٴ علياست بر کلّ
اعانت و محبّت آن وجود مبارک لازم ..."(٣٩) دو بيان مبارک فوق تفکيکاًً
وظائف افراد و مراجع اختيار را تعين فرموده و سهم هر يک را در استقرار
عدالت در جامعه تبيين و تشريح فرموده است.
٤- سياست و وحدت عالم انسانى
"مقصود
اين مظلوم از حمل شدائد و بلايا و ابراز آيات و اظهار بيّنات اخماد نار
ضغينه و بغضا بوده که شايد آفاق أفئده اهل عالم بنور اتّفاق منوّر گردد و
بآسايش حقيقى فائز." (٤٠)
وحدت
عالم انسانى هدف ديانت بهائى است. اين هدف عالی حقيقتى است که حتّىٰ تصوّر
آن در يکى دو قرن قبل از فکر کسى نميگذشت. امّا امروز بمدد وسائل ارتباط
جمعى و تحوّل تفکّرات اجتماعى از ضروريّات عالم بشرى بحساب مىآيد. اين
کيفيّت دو علّت دارد يکى سير و تحوّل روحانى عالم انسانى که حقّ جلّجلاله
يا باصطلاح حکماى الهي علّت العلل چنين مقرّر فرموده و در طول تاريخ حيات
بشر وسيلهٴ آنرا مهيّا داشته و متدرّجاًً بکمک تعاليم روحانى و ديانتى
استعدادات فکرى و علمى و روحى انسان را يجانب آن هدايت فرموده است. ديگر
پيشرفت و توسعهٴ تدريجى علوم و صنايع که اگرچه مخلوق ذهن و فکر انسان است
با اينهمه اگر خوب تفکّر شود آن نيز حاصل اراده و تقدير الهى است که چنين
استعدادى را در وجود بشر بوديعه نهاده است. وحدت عالم انسانى بنا بر تعاليم
بهائى کيفيّت اجرائى و تحقّق هدفى است که بر سه اصل وحدت ذات الهي، وحدت
اديان و وحدت نوع انسان متّکى است. اين سه اصل بر اساس منطق سليم و تفکّر
علمى مقبول اهل انصاف است. وحدت عالم انسانى را از دو ديدگاه بايد بررسى
کرد؛
نخست
از جنبهٴ نظرى که چون نوع انسان از لحاظ معنوى و روحانى واحد و يکسان است
جامعهٴ انسانى از لحاظ کلّى و عمومى حائز حقوق يکسانى است و دليلی ندارد که
بين ملّتها، نژادها و افراد بشرى از لحاظ حقوق انسانى تفاوت و امتيازى
قائل شويم. منطق و انصاف بر اين نکته گواه است. مطلب ديگر تحقّق عملی و
اجراى هدف وحدت جامعهٴ انسانى است که دير زمانى بعلّت عدم توجّه بمبانى
روحانى و انسانى در جامعهٴ بشرى از آن غفلت شده است. گو اينکه در ابتداى
دورهٴ هر ظهورى از ظهورات الهيّه اين هدف بمدد تعليم عملی و آداب و اخلاق
مظهر ظهور و برگزيدگان ثابت و خالص که درک تربيت از منبع رسالت و هدايت
مينمودند معمول و متداول بوده است. شاهد صادق بر اين حقيقت وحدت و اخوّت
پيروان اوليّهٴ حضرت مسيح و پيغمبر اکرم در صدر مسيحيّت و اسلام است.
انصاف
بايد داد که وحدت نوع انسان بديهى هر عقل سليم است و اگر اين اصل بديهى
بآسانى پذيرفته شد بىشکّ تصوير جهان صورتى ديگر داشت. امّا امروز با اينکه
ما بعلّت توسعهٴ جوانب مختلفه علم از جمله وسائل جديد ارتباطى تا حدّى
بمفهوم وحدت حقيقت وجود انسانى متوجّه شدهايم معذلک هنوز به ضروريات و پى
آمدهاى آن آگاه نيستيم. نخستين پى آمد آن قبول وجود حقوق مشابه و متساوى و
متعاقب آن ضرورت قبول ايجاد موازين و مقرّراتى است که اين حقوق مسلّمه را
حفظ نمايد و تعادل آنرا تأمين کند. اين حقوق بايد بر موازينى مبتنى بر اصول
جهانى تأسيس شود يا بعبارتى ديگر متّکى بر اساس جاودانى باشد که زمانها و
مکانها و سياستهاى گذران بشرى در آن رخنه و نفوذ نتواند. اين چنين کيفيّتى
که بايد جاودانى و ابدى باشد در فرهنگ تعاريف بهائى کيفيّتى الهي و ماوراء
بشرى است. متأسّفانه مفهوم الهي بطور کلّى و عمومى بغلط تعريف و تفسير شده و
هر گروه وابسته بهر مذهب و شريعتى تعبير خود را مبتنى بر الهى بودن بر
اساس معيارها و قرار دادهاى خود تعريف مينمايند و آنرا متّکى بر کتاب و
آثار نازله بر شارع ديانت مورد اعتقاد معرّفى مينمايد. امّا اگر اين اصل
معقول و مسلّم را بپذيريم که خداى واحد که همهٴٰ اديان باو اعتقاد و انتساب
دارند همهٴ افراد و اشخاص را يکسان به چشم عطوفت و عنايت مينگرد و اين اصل
يعنى شمول همگانى عنايت حقّ، که اصلی از اصول الهي است و مبناى عدالت
عمومى نيز بر اين اصل پايدار گشته است مفهوم و برداشت مطلب با آنچه امروز
در جامعهٴ بشرى متداول است کلاً عوض ميشود.
حضرت
بهاءالله اساس سياست را که با اصل وحدت عالم انسانى مناسبت و ارتباط دارد
خطاب بسلطان ايران چنين تبيين و توضيح فرمودهاند: " ملک عادل ظلّ الله است
در ارض بايد کلّ در سايه عدلش مأوىٰ گيرند و در ظلّ فضلش بياسايند. اين
مقام تخصيص و تحديد نيست که مخصوص بعضى دون بعضى شود چه که ظلّ از مظلّ
حاکى است. حقّجلّذکره خود را ربّ العالمين فرموده زيرا که کلّ را تربيت
فرموده و ميفرمايد."
با
آنکه وحدت نوع انسان ممکن است بر مبناى خصوصيّات ژنتيکى و بيولوژيکى مورد
بحث و عدم قبول علوم تجربى قرار گيرد امّا از لحاظ روحانى و معنوى کليّهٴ
شواهد و دلائل مؤيّد اصالت و اعتبار اين حقيقت است که آنچه افراد انسانى را
از لحاظ روحى و عاطفى و اخلاقى و معنوى از ساير موجودات متمايز ميسازد در
همهٴ نژادها، قبائل و ملّتها يکى است.
آيات زير از قلم جمال قدم در خصوص وحدت و اتّحاد نازل شده است:
"اى
دانايان امم از بيگانگى چشم برداريد و به يگانگى ناظر باشيد و باسبابى که
سبب راحت و آسايش عموم اهل عالم است تمسّک جوئيد. اين يک شبر عالم يک وطن و
يک مقام است از افتخار که سبب اختلاف است بگذريد و بآنچه علّت اتّفاق است
توجّه نمائيد." (٤١)
"اى
قوم بقوّت ملکوتى بر نصرت خود قيام نمائيد که شايد ارض از اصنام ظنون و
اوهام که فىالحقيقه سبب و علّت خسارت و ذلّت عباد بيچارهاند پاک گردد."
(٤٢)
"...
نار محبّت احزاب مختلفه را در يک بساط جمع نمايد و نار بغضا سبب و علّت
تفريق و جدال است. نسئلالله ان يحفظ عباده من شرّ اعدائه انّه علىٰ کلّ
شىء قدير... اميد آنکه اخيار بروشنى کردار گيتى را روشن نمايند. " (٤٣)
"اشراق ششم اتّحادواتّفاقعباداست لازال باتّفاق آفاق عالم بنور امر منوّر." /(٤٤)
"
اگر علماى عصر بگذارند و من علیالارض رائحه محبّت را بيابند در آن حين
نفوس عارفه بر حريّت حقيقى آگاه شوند راحت اندر راحت مشاهده نمايندو اسايش
اندر آسايش. "% (٤٥)" $آثار نفاق در آفاق موجود و مشهود معآنکه کلّ از
براى اتّحاد و اتّفاق خلق شدهاند." (٤٦)
مفهوم
کلام آنست که اصلاح عالم در گرو اتّحاد و اتّفاق است و اساس آن ازاله
اختلاف و جدائى بين ملل و اقوام و وسيله آن ترک افکار و اوهام و تعصّبات
است که منشأ آن افتخارات واهى و تصوّرات و ادّعاهاى بىپايه است که در
حقيقت اصنام و الٰههاى دروغيناند که ساختهٴ افکار بشرى و محروم از روح
الهي است و رهبران و پيشوايان آن علماى عصرند که دين الهى را در هر دور
بهمذاهب و فرق تجزيه و تقسيم نمودند و از وحدت و اتّحاد مانع شدند.
٥- سياست ودين
"خيمهٴامرالهىعظيماستجميعاحزاب عالم را فرا گرفته و خواهد گرفت. "(٤٧)
مفهوم
سياست و ارتباط آن با مسائل و پديدههائى چون عدالت و حکومت تا حدّى که
ميسّر بود طرح و بحث شد امّا ارتباط آن با دين که خود مجموعهٴ مکمّلی از
مسائل فکرى و عملی و اجتماعى است کيفيّتى ديگر دارد. دين بنفسه روش و سياست
خاصّ خود را دارد و همواره در طول تاريخ تمدّن بشرى سياست مبتنى بر دين را
تأسيس و إعمال کرده است. سياست دينى تا زمانى که متکّى بر اصول تعاليم
آسمانى يعنى مبتنى بر هدايت کتب مقدّسه بوده همواره مورد قبول و تبعيّت
مردم و مؤثّر در حيات اجتماع شده امّا زمانى که به تعبيرات پيشوايان دينى
از مجراى اصلی منحرف گشته و به مذاهب متفاوت تجزيه شده از اصل وحدت کلمه
دور مانده است و به خرابى و دمار انجاميده است.
تعريف
مفهوم حقيقى دين اهميّت اساسى دارد زيرا تعريفات متداول بين مذاهب و اديان
عموماًً نارساست. تعريف دين و خصوصيّات آن بر مبناى اصولی که در امر بهائى
در خصوص دين الهي ذکر شده متضمّن اين نکات است:
١-
دين مجموعهاى از مسائل نظرى مبتنى بر علوم تحقّقى در باره عالم وجود،
معانى اعتقادى در باره مقام انسان و هدف حيات انسانى است. اصول عملی در
باره موازين اخلاقى، مجموعهٴ احکام و عبادات براى تربيت فرد و بالاخره نظام
اجرائى است که متضمّن حفظ سياست براى نظم اجتماعى است.
٢-
انسان بعلّت قوّه تفکّر که مؤثّر در اشياء و روابط طبيعت است از ديگر
موجودات ممتاز و در نتيجه محتاج عوامل و سوائقى است که او را به خير و
سعادت رهنما گردد و از هرچه مايه نابودى و فساد است جلوگيرى نمايد، خلاصه
آنکه فکر و فهم او را به خوب و بد آشنا سازد و اين کار جز بمدد دانستن
سوابق و عواقب امور ميسّر نخواهد بود اينستکه حضرت عبدالبهاء در تعريف
ٰدين ميفرمايند" $شريعت روابط ضروريّه اىاست که منبعث از حقائق کائنات است
و مظاهر الهيّه چون مطلع بهاسرار کائناتند لهذا واقف بآن روابط ضروريّه و
آنرا شريعةالله قرار دادهاند." (٤٨)
٣-
با توجّه بهسرشت فکرى انسان که همواره در حال تحوّل و ترقّى و تکامل است
دين نيز بايد تحوّل پذيرد و باصطلاح پويا باشد تا بتواند احتياجات روحى و
اجتماعى انسان را تأمين نمايد و سياست صحيح را هدايت کند.
٤-
دين بنابر مفهوم بهائى يکى بيش نيست و اديان مختلف که در ادوار متوالی
ظاهر شدهاند همه تجلّى حقيقت واحد بوده و هستند. ابتدائى براى آنها نبوده و
نيست و انتهائى هم براى تجلّى اديان در آتيه نبوده و نخواهد بود. اساس
آنها همه الفت و محبّت، ايجاد وحدت بر اساس اعتقاد به وحدت مبداء وجود يعنى
ذات الهي، تربيت و هدايت به اتّحاد و همبستگى و تأسيس اخلاق و آدابى که
راهنماى بشر به اتّحاد و ايثار و مواسات است.
٥-
از آنجاکه حقيقت دين واحد است تشعّب و انشعاب را بر مىنتابد. مذاهب و فرق
در حقيقت انحراف از اصل دين است زيرا اساس عهد الهي نهى از تفرقه و حفظ
وحدت کلمه است. (٤٩) جناب ابوالفضائل در اين زمينه تحقيقى عالمانه فرموده و
ميفرمايد که دين و مذهب با يکديگر تفاوت بنيادى و اصولی دارد زيرا دين
هادى به وحدت کلمه است و مذهب مشروط به تأئيد اعتقادات و افکارى است که
سايرين با آن توافق ندارند و قبول آن اعتقادات مستلزم ردّ آنان و افتراق از
ديگران است.
بنابر آنچه ذکر شد و بر اساس تعاليم بهائى دين الهي واحد و ازلی و ابدى است داراى دو پايگاه ميباشد:
نخست
اصول و مبانى که اساس اعتقادات، فلسفه حيات و اصول اخلاق را در بر ميگيرد و
ديگر قوانين و اعمالی که در هر دور و زمان متناسب فکر و فرهنگ و احتياج
انسانها تشريع ميشود و معذلک از اصول اوّليّه تأثّر مىپذيرد و اگرچه
ظواهر آن مختلف و متفاوتست هدف و مقصد آن يکى است و دوره تکاملی و تدريجى
را طى مينمايد. بر اصحاب خرد البتّه اين نکته واضح است که اختلاف اديان در
طول تاريخ در امور ثانوى بوده و همواره با ميزان درک و دريافت عقول و علوم
بشرى تناسب داشته است.
منشأ
اديان کلمةالله است که تأثير خلاّقهٴ آن با موازين تجربى و اجتماعى نيز
قابل سنجش و بررسى است. اگر چه کلام الهي بظاهر با ساير مطالب و نظرات
صاحبنظران تفاوت محسوس که همگان آنرا دريابند نشان نميدهد امّا قدرت خلاّقه
آن که در روح و جان مردم تأثير مينمايد، شمول و احاطه آن که نسلهاى متعدد
را جلب و جذب ميکند، نبوات و آينده نگرىهاى آن که گذشته و آتيه را بهم
پيوند ميدهد و بالاخره روح ايمان و اطمينانى که در افراد مختلف طبقات
اجتماع انسانى مىآفريند همه مختصّاتى هستند که هيچ کلام و فرهنگ يا نظام
ديگرى از علمى و اجتماعى قادر بر تأمين آن نيست زيرا لازمهٴ استقرار نفوذ و
تأثير معمولاً قدرت، ثروت يا جمعيّت است و در مورد اديان و مظاهر آن که
خود را مظهر الهي و متّکى بتأئيدات غير مادّى ميدانند هيچيک از اين
امکانات لااقل در ابتداى ظهور آنان وجود ندارد. قدرت دين در تأثير کلمه
شارع و مؤسسّ آن است و همچنانکه متابعت از اصل کلمةالله قدرت وحدت بخش آن
يکتا و بىنظير است در هنگام اختلاف و افتراق نيز قدرت مخرّب و نابود کننده
آن بعلّت اينکه ريشه در اعتقادات و ايمان افراد دارد بمراتب شديدتر است.
بر
اساس آنچه در تعريف دين و مختصّات آن ذکر شد ميتوان دريافت که تنها نظامى
که همه مشخّصات لازم بمنظور اشتمال بر کليّهٴ جهات روح و فکر و جسم بشر را
دارد دين است که مجموعهٴ مکمّلی از روحانيّات، مسائل اجتماعى و احتياجات
حيات جسمانى است. زيرا انسان اساساًً در طلب تحققّ اصول و موازينى است که
روحاًً و جسماًً او را آرامش بخشد و آسايش مادّى را با تسکين احساسات عاطفى
و اخلاقى همراه با جواب مسائل ذهنى و معنوى ميسّر سازد و مهمتر از همه او
را بهآزادى معقول فکرى و اجتماعى برساند. چنين نظامى که ايدهآل همه
مردمان معتدل و منصف است در حقيقت همان مدينه فاضله يا حکومت عادلهاى است
که همه در طلب آن ميکوشند. اگر افراد بهاصل تساوى حقوق انسانى و عدالت
متذکّر باشند خود بخود مقدّمات تأسيس چنين حکومت و سياستى در جامعه پا
خواهد گرفت. ايجاد چنين نظامى محتاج آگاهى و تذکّر افراد به شرافت نوع
انسانى است که تنها در ظلً تعاليم اديان و تربيت روحانى سر ميتواند گرفت.
امّا بمنظور ايجاد مرکزيّت و مرجعيّت براى چنين نظامى حکومتها بايد بر اساس
سياست مبتنى بر دين تأسيس شوند و در ظلّ تعاليم دينى که شمول عمومى دارد
عمل نمايند.
نظم
و آرامشى که بر ميناى حکومت قانون بدون مواهب روحانى دين در زندگانى مادّى
و اجتماعى انسان بوجود مىآيد قرار دادى و مکانيکى است و بهمين جهت بدون
پويائى و تحرّک روحانى نمىتواند آسايش و سعادت جامعه را تأمين نمايد زيرا
انسان مجموعهاى از عواطف و احساسات است که هم تظاهرات جسمانى دارد و هم
جلوههاى روحانى و معنوى و جمع و تناسب اين هر دو است که سعادت و آرامش را
بانسان هديه مينمايد.
اصول
و حقائقى مانند اعتقاد به واجب الوجود و قبول اصل علّيّت در عالم خلقت
يعنى قبول وجود هدف در عالم وجود و اصل جاذبه محبّت روح مشتاق انسان را با
مفهوم حقيقى عالم وجود مرتبط ميسازد و مسائلی از قبيل کيفيّت ارتباط انسان
با مبداء روح انسانى و نحوه درک تکامل تدريجى موجودات و درک موازين هدف
حيات انسان آرامش روحى و معنوى بانسان مىبخشد. بحث و فحص در اين مسائل که
از کلام الهي مايه ميگيرد باعث بارورى و شکوفائى فلسفه و هنر و علوم و ساير
شعب فرهنگ انسانى ميشود و اگر علوم عصرى با آن سنجيده شود هم درک و فهم
کلام و معارف اديان آسان ميشود و هم علوم و دانش بشرى ترقّى و تکامل بيشترى
حاصل مينمايد. زيرا همهٴ اصول متغيّر و متحوّل فرهنگ انسانى از مبانى
اوّليّهٴ لايتغيّر معارف روحانى و دينى سرچشمه مىگيرند. اصول و مبانى
اوّليّه اگرچه ثابتاند امّا اصول چون وجود هدف در خلقت و اصل محبّت و وحدت
که همان جاذبه بمفهوم کلّى و عمومى است حامل نوعى سعهٴ نظر در جهان بينى
است ک همواره درتمام شرايط متغيّر بتناسب با آن شرايط عمل مينمايد. سياستى
نيز که بر اساس تعاليم و اصول دين بنياد شود از برکات اين موازين و اصول
بهره ور خواهد بود و گرنه محدود و متحجّر و نارسا خواهد گشت. اينجاست که
بايد باين نکته توجّه داشت که سياست دينى را نبايد با سياست مذاهب و فرق
اديان يکى دانست و اشتباه کرد. شکّى نيست که دين حقيقى را نبايد با آنچه
باسم دين در بين مردم جهان از ديرباز شايع است يکى دانست. در حال حاضر
دينها همه مذاهبى هستند که از دين واحد اصيل نخستين منشعب شدهاند. اگرچه
ديگران را مردود ميشمارند ولی هيچيک نميتواند ادّعا کند که من حقيقت ديانت
بودائى، مسيحى يا اسلام هستم. امّا با آنکه هيچ سند و دليلی در دست ندارند
خود را حقّ و باقى شعب ديانت را که در اصول ايمان با آن مشترک است منحرف
از حقيقت ميداند. اساساًً دين مبتنى بر حقائق مصرّحه در کتب و اديان الهي
است و مذاهب حاصل تنوّع و اختلاف تعبيرات و تفسيرات علماى دين از متون و
حقائق کتاب آسمانى و تنها چاره اين ضايعهٴ روحانى و دينى تمسّک به عهد و
ميثاق است که متأسّفانه در اديان گذشته سرسرى شمرده شده و عوارض آن بصورت
اختلاف و تفرقه و تشعّب بلائى دامنگير گشته است.
نکته
اساسى در نقش حيات بخش دين مسئله فهم خشيةالله و خدا ترسى است که در آثار
مبارکه بآن توجّه خاصّ مبذول فرمودهاند. خشيةالله در حقيقت علامت و اثر
عرفان حقيقى و محبّتالله است. نخستين ظهور و بروز خشيةالله حقيقى محبّت و
عطوفت نسبت بهمه مردمان از آشنا و بيگانه است ودر حدّ فردى و شخصى با گذشت
و آشتى با همگان تظاهر مينمايد. انتقام با خشيةالله هزاران فرسنگ فاصله
دارد. اگر چه در حدّ اجتماعى و عمومى براى نظام جامعه قصاص و تنبيه جائز
است امّا آنهم به دولتمداران عادل و سياستمردان کامل سپرده و در ظلّ حکومت
عدل و ايمان جاى دارد. حکومت بايد در ظلّ ديانت باشد زيرا تنها ديانت حقيقى
است که تمام شئون حيات انسانى را نظارت و هدايت مينمايد. سياستى که در ظلّ
چنين حکومتى تأسيس شود بر مبناى محبّت و وحدت است که اصل اديان الهي است و
نه تنها استقرار نظم در جامعه منوط بآن است بلکه تربيت جامعه براى ترقّى و
تکامل اجتماعى را نيز تعهّد مينمايد. اساساًً عدالت به تنهائى براى تربيت
جامعه کافى نيست بلکه همراه آن بايد محبّت و گذشت و عفو و اغماض نيز جزء
ملکات عمومى شود و خانواده بشرى تأسيس گردد. زيرا همچنانکه در واحد خانواده
صلح و صفا وگذشت و وفا مايه استقرار و بهم بستگى خانواده است همين احساسات
رقيقه باعث اتّحاد عموم بشر و بالنّتيجه سعادت عالم انسانى نيز خواهد بود و
بکمک عمل و آداب اخلاقى خطا و تجاوز و خشونت جاى خود را بهآداب و اعمال
انسانى و روحانى خواهد داد.
دو نکته در آخر اين بحث اهميّت دارد:
نخست
آنکه دين امرى شخصى است. اساس آنرا بايد از ايّام کودکى تعليم داد. امّا
نبايد مردم را بآن امتحان کرد. تفتيش عقائد و افکار و ارزيابى روش و اعمال
جا ندارد و کسى مؤدّى و مدّعى ديگرى نيست. تجاوز از اصول و مبانى انسانى
باتّکاء و بهانه دانش و تحقيق مخالف عهد و ميثاق الهي و مردود است.
دوم
اينکه سياست حاضر که در سراسر جهان معمول و مقبول است مخالف سياست الهي
است که در امر بهائى بآن توجّه و تأکيد شده زيرا سياست روحانى ناظر بهوحدت
و بمنظور استقرار وحدت در ظلّ تعاليم الهي است و عموم افراد انسانى در آن
شريکند و اصول و قواعد آن در نظم ادارى بهائى تشريح شده است. امّا سياست
حاضرکه در نظر امر يهائى مردود است سياست مخالف رودرروئى احزاب و
نهايتاًً ايجاد اکثريّت و اقلّيّتهاى حزبى و سياسى است و نا گفته پيداست که
با وحدت عالم انسانى که حقيقت هدف وجود بشرى است سازگار نيست اينستکه
تفکيک دين و حکومت و عدم مداخله در سياست بعنوان دو اصل مهم شناخته شده
است. امّا اين دو اصل مربوط باين زمان است که دين بصورت مذاهب مختلفه در
آمده و هر مذهبى بنا بر توجيه و تفسير خود از ايمان مردم در ميدان سياست
بنفع خود استفاده مينمايد. تفکيک دين و حکومت با امر بهائى رابطه مستقيمى
ندارد و فقط قدمى در راه رفع مشکلات حاضر جهانى است که بعلّت ورود دين در
صحنه سياست و حکومت مشکلات عالم وسعت و شدّت بيشترى پيدا کرده است. امّا
اصل عدم مداخله در امور سياسى يعنى سياست کنونى که در امر بهائى مردو شمرده
شده باعتبار اين است که با اصل وحدت بشر که اساس تعاليم بهائى است منافات
دارد زيرا سياستها در عصر ما محدود بمنافع شخصى و گروهى و فرق و احزاب است.
دورنماى
آتيه عالم در آينه فکر و اعتقاد بهائى تصويرى از دنيائى متّحد در ظلّ اصول
وحدت عالم انسانى است که دين و حکومت و اجتماع در کيفيّتى همآهنگ بر اساس
سياست مبتنى بر حق و عدالت در خدمت سعادت عالم بشرى ميکوشد و حکومتها جزئى
از نظام دينى است که حقوق همه افراد را پاس ميدارد و روابط عمومى اجتماع را
سامان ميدهد و افراد در سايه تربيت صحيح اخلاقى و دينى در طريق کمال
انسانى سير مينمايد.
شواهد زير از آثار مبارکه حضرت بهاءالله مؤيد مطالبى است که ذکر شد.
"در
اصول احکام که از قبل در کتاب اقدس و ساير الواح نازل امور راجع به سلاطين
و رؤساى عادل و امناى بيت عدل شده ومنصفينو متبصّرين بعد از تفکّر اشراق
نيّر عدل را بعين ظاهر و باطن در آنچه ذکر شده مشاهده نمايند."- (٥٠)
"رجال
بيت عدل الهي بايد در ليالی و ايّّّام بهآنچه از افق سماء قلم اعلىٰ در
تربيت عباد و تعمير بلاد و حفظ نفوس و صيانت ناموس اشراق نموده ناظر
باشند." (٥١)
-"جنود منصوره در اين ظهور اعمال و اخلاق پسنديده است و قائد و سردار اين جنود تقوىالله بوده اوست داراى کل و حاکم بر کل ." (٥٢)
سبب
اعظم و علّت کبرىٰ از براى ظهور و اشراق نيّّر اتّحاد دين الهي و شريعهٴ
ربانى بوده و نموّ عالم و تربيت امم و اطمينان عباد و راحت من فىالبلاد از
اصول و احکام الهي." (٥٣)
"قل اوّل الحکمة و اصلها هوالاقرار بما بيّنهالله لانّ به استحکم بنيان السّياسة الّتى کانت درعاًً لحفظ مدن العالم. " (٥٤)
"اگر
نفسى در کتب منزله از سماء احديّه بديدهٴ بصيرت مشاهده نمايد و تفکّر کند
ادراک مينمايد که مقصود آنست جميع نفوس نفس واحد مشاهده شوند... اگر
علماى عصر بگذارند و من علیالارض رائحهٴ محبّت و اتّحاد را بيابند درآن
حين نفوس عارفه بر حريّت حقيقى آگاه شوند راحت اندر راحت مشاهده نمايند
آسايش اندر آسايش. " (٥٥)
"اى
پسران انسان دينالله و مذهبالله از براى حفظ واتّحاد و اتّفاق و محبّت و
الفت عالم است او را سبب و علّت نفاق و اختلاف و ضغينه و بغضا منمائيد.
اينست راه مستقيم و اسّ محکم متين. آنچه براين اساس گذاشته شود حوادث دنيا
او را حرکت ندهد و طول زمان او را از هم نريزاند."(٥٦)
"بايد
اوّل هر امرى آخر آن مشاهده شود و از علوم و فنون آنچه سبب منفعت و ترقّى و
ارتفاع مقام انسان است اطفال بهآن مشغول گردندتا رائحه فساد از عالم قطع
شود و کلّ بهمّت اولياى دولت و ملّت در مهد امان مستريح مشاهده شوند.,
"(٥٧)
"اگر انسان به قدر و مقام خود عارف شود جز اخلاق حسنه و اعمال طيّبهٴ راضيهٴ مرضيّه از او ظاهر نشود." (٥٨)
"در
اصول و قوانين بابى در قصاص که سبب صيانت و حفظ عباد است مذکور ولکن خوف
از آن ناس را در ظاهر از اعمال شنيعهٴ نالايقه منع مينمايد امّا امرى که در
ظاهر و باطن سبب حفظ و منع است خشيةالله بوده و هست اوست حارس حقيقى و
حافظ معنوى بايد به آنچه سبب ظهور اين موهبت کبرىٰ است تمسّک جست و تشبّث
نمود. " (٥٩)
"دين
نورىاست مبين و حصنى است متين از براى حفظ و آسايش اهل عالم چه که
خشيةالله ناس را بمعروف امر و از منکر نهى نمايد اگر سراج دين مستور ماند
هرج و مرج راه يابد نيّر عدل و انصاف و آفتاب امن و اطمينان از نور باز
ماند." (٦٠)
"اصل الحکمة هى خشية عن الله عزّ ذکره و المخافة من سطوته و سياطه و الوجَلٌ من مظاهر عدله و قضائه . " (٦١)
مآخذ
١- کتاب عهد مجموعهاى از الواح جمال اقدس ابهىٰ که بعد از کتاب اقدس نازا شده، آلمان ١٣٧ بديع. ص ٣٧
٢- دهخدا علی اکبر لغت نامه، حرف س ذيل کلمه سياست
٣- البستانى بطرس محيطالمحيط، ذيل ساس يسوس
٤-
تحقيق در شکل و ترکيب اصلی اين دو کتاب از اين بحث خارج است خصوص آنکه
نويسنده نه يونانى ميداند نه لاتين. امّا نقل اين اسم آنچنانکه محققين
مانند محمدعلی فروغى در "سير حکمت در اروپا" و فوأد روحانى در مقدّمهٴ
ترجمه "جمهوريّت افلاطون" بکار بردهاند براى ارجاع مطلب کافى بنظر ميرسد.
٥- اخلاق ناصرى مقالت سوم در سياست مدن
٦- رساله سيّاسيّه
٧- قرآن مجيد الحجرات (٤٩) آيه ١٠
٨- قرآن مجيد الحسنر (٥٩) آيه ٩
٩- لوح مقصود مجموعه از الواح ... بعد ازکتاب اقدس... ص١٠٠
١٠- کلمات فردوسيّه مأخذ بالا ص٣٧
١١- کلمات فردوسيّه مأخذ بالا ص٣٦
١٢- لوح مقصود مأخذ بالا ص١٠١
١٣- لوح مقصود مأخذ بالا ص١٠٤
١٤- لوح مقصود مأخذ بالا ص ١٠٥
١٥- لوح حکمت مأخذ بالا ص٩٠
١٦- بشارات و اشراقات مأخذ بالا ص١٤و ص٧٥
١٧- بشارات و اشراقات مأخذ بالا ص١٤ و ص٧٥
١٨- اشراقات(اشراق سيّم) مأخذ بالا ص٧٤
١٩- لوح مقصود مأخذ بالا ص١٠٢
٢٠- لوح دنيا مأخذ بالاصص٥١-٥٠
٢١- لوح مقصود مأخذ بالا ص ١٠٠
٢٢- لوح ملکه آثار قلم اعلی، کتاب مبين. چاپ کانادا ١٥٣ بديع ص ٥٦
٢٣- لوح مقصود مجموعهاى از الواح...بعد از کتاب اقدس ص ١٠٥
٢٤- لوح مقصود مجموعهاى از الواح...بعد از کتاب اقدس ص ١٠٤
٢٥- لوح مقصود مجموعهاى از الواح...بعد از کتاب اقدس ص ١٠١
٢٦- لوح مقصود مجموعهاى از الواح...بعد از کتاب اقدس ص ١٠٠
٢٧- لوح مقصود مجموعهاى از الواح...بعد از کتاب اقدس ص ١٠١
٢٨- لوح مقصود مجموعهاى از الواح...بعد از کتاب اقدس ص ١٠٣
٢٩- لوح مقصود مجموعهاى از الواح...بعد از کتاب اقدس ص ١٠٤
٣٠- لوح اتّحاد ادعيّه حضرت محبوب. چاپ مصر ٧٦ بديع صص ٧-٣٩٦
٣١- لوح مقصود مجموعهاى از الواح...بعد از کتاب اقدس ص ١٠٣
٣٢- لوح مقصود مجموعهاى از الواح...بعد از کتاب اقدس ص ١٠٦
٣٣- لوح سيّد مهدى دهجى مأخذ بالا صص ٣-١٢٢
٣٤- اشراقات(اشراق هشتم) مأخذ بالا ص ٧٥
٣٥- کلمات فردوسيّه( ورق ششم) مأخذ بالا ص ٣٦
٣٦- کتاب اقدس آيات شمارههاى ١٢٣و ١٢٥
٣٧- کلماتفردوسيّه (ورقنهم) مجموعهاى از الواح...بعداز کتاب اقدس ص٣٩
٣٨- بشارات(بشارت سيزدهم) مأخذ بالا ص ١٤
٣٩- کلمات فردوسيّه( ورقچهارم) مأخذ بالا صص ٣٦-٣٥
٤٠- کتاب عهدى مأخذ بالا ص ١٣٤
٤١- کلماتفردوسيّه(ورقهفتم) مأخذ بالا ص ٣٧
٤٢- لوح دنيا مأخذ بالا ص ٤٨
٤٣- لوح دنيا مأخذ بالا صص ٥١-٥٠-٤٩
٤٤- اشراقات(اشراق ششم) مأخذ بالا ص ٧٤
٤٥- لوح مقصود مأخذ بالا ص ٩٦
٤٦- لوح مقصود مأخذ بالا ص ٩٧
٤٧- لوح دنيا مأخذ بالا ص ٤٦
٤٨- مفاوضات چاپ هلند ١٩٠٨ ميلادى ص ١٢٠
٤٩- تأکيد در باره وحدت کلمه در آثار الهيّه مکررّ است حضرت بهاءالله در لوح اتّحاد ميفرمايند؛
"
انّه انزلالدٍّليل و اظهر السّبيل ايّاکم ان تخحتلفوا فيما نزلّ من سماء
مشية ربّکم المقتدر القدير. "( لوح اتّحاد ادعيّه حضرت محبوب. چاپ مصر ص
٣٩٤)
از
حضرت نقطه در قيّوم الاسماء " يا اهل الکتاب لاتفرّقوا الدّين لانفسکم بعد
ما قد جاء الکتاب من عندالله بالحقّ." ( سوره بيست و سوم) و در قرآن مجيد
نيز نازل " واعتصموا بحبلالله جميعاًً و لاتفرقوا. "( سوره آل عمران"٣"-
آيه ١٠٣)
٥٠- لوح دنيا مجموعهاى از الواح ... بعد از کتاب اقدس ص ٥٣
٥١- اشراقات مأخذ بالا ص ٧٣
٥٢- اشراقات( اشراق چهارم) مأخذ بالا ص ٧٤
٥٣- اشراقات(اشراق نهم) مأخذ بالا ص ٧٦
٥٤- لوح حکمت مأخذبالا ص ٩٠
٥٥- لوح مقصود مأخذبالا ص ٩٦
٥٦- لوح مقصود مأخذ بالا ص ١٠٢
٥٧- لوح مقصود مأخذ بالا ص ١٠٢
٥٨- لوح مقصود مأخذ بالا ص ١٠٥
٥٩- لوح دنيا مأخذ بالا ص ٥٣
٦٠- اشراقات(اشراق اوّل) مأخذ بالا ص ٧٣
٦١- اصل کلّالخير مأخذ بالا ص ٩٢
|
< بعد | قبل > |
---|
استفاده از مطالب پژوهشنامهتنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
بينش بهائى درمسئلهٴ آفرينش
Articles - شمارۀ ٦ | |
نگارش: فيروز براقى | |
در
آثار بهائى بموارد فراوانى بر ميخوريم که در مسائل مربوط بعوالم حق، امر، و
خلق و روابط آنها با يکديگر، سخن بميان آمده و توضيحاتى داده شده است.
اشارات اين آثار، که غالباً در جواب پرسشهاى موُمنين اوّليّه در الواح
مهيمنهٴ حضرت بهاءالله، مکاتيب و خطابات حضرت عبدالبهاء و توقيعات حضرت
ولىّامرالله نازل شده، از چنان عمقى برخوردار است که هرگوشه اى از آن
نيازمند تحقيقات وسيع و جداگانه در مفاهيم و معانى معنوى، عرفانى، فلسفى و
علمى ميباشد .
در
مسئلهٴ آفرينش، آثار مبارکهٴ امريّه بعقايد مذاهب باستانى، بفلسفهٴ قدماى
شرق و غرب، بقواعد علمى و شواهد عقلی التفات کامل دارد و هدفش آنستکه از
طرفى نشانه هاى ارادهٴ خلاقهٴ خداوند يکتا و مصدر و موًثر بيهمتا را در کمّ
وکيف جلوه هاى عالم امکان بنمايد و از طرف ديگر، انديشهٴ انسانرا
بشناسائى حقيقت ذات خويش که حامل وديعهٴ روح الٓهى وثمرهٴ متعالی حيات است،
برانگيزد .
در اين
گفتار، کوشش ما برآنستکه باندکى از اينگونه اشارات، در حدود استطاعت
ادراک خويش، استناد جوئيم و در باقى بهمّت دانشمندان و محقّقان عزيز بهائى
اعتماد کنيم .
مطلب اول _ اعتقاد بهائى آنستکه ذات غيب منيع لايدرک گوهرى است سرمدى که عالم وجود از فيض ارادهٴ غالبهٴ او صادر شده "Emanation"
و همانند ذات او ازلی و ابدى است.(١) از اينرو، در جهانشناسى بهائى، براى
وجود بدايت و نهايتى تصور نشده و اين باورداشت در متون آثار بتکرار توجيه و
تصريح گرديده است. حضرت بهاءالله ميفرمايند : "ستايش پاک يزدانرا سزاست
که بخودى خود زنده و پاينده بوده ؛ هر نابودى از او پديدار شده و هر هستى
از هستى او نمودارگشته".(٢) مشيّت آلهى ممکنات و موجودات را "از حقيقت
نيستى و عدم در عوالم هستى و قِدم " ظاهر فرموده و "از ذلّت بُعد و فنا
نجات داده بملکوت عزّت و بقا مشرّف نموده" است .(٣) پس آفرينش از لحاظ
معارف بهائى قدمت زمانى داشته نه ذاتى و هرگاه در متون آثار بالفاظ نيستى و
عدم اشاره شده، مراد عدم صرف و نيستى محض نبوده بلکه رتبهٴ امکانى حقايق و
قابليّات منظور بوده است. حضرت بهاءالله اين رتبه را بهبيان مستعار
"برهنگى نابودى" نيز مينامند و خداوند را برآنکه بتوانائى خود، آفرينش را
از اين برهنگى برآورد و "بپوشش زندگى سرافرازى بخشيد" ميستايند.(٤) امّا
اينکه صدور کائنات از مشيّت صرفهٴ الٓهيّه چرا و چگونه صورت گرفته ، بحثى
پيچيده و طولانى است که سر در فلسفهٴ قديم مشرق زمين و افکار مذهبى يونانى،
عبرى، اسلامى و توجيه مقامات يزدانى دارد .
در مکاتب عرفانى چنين آورده
اند که ذات الٓهى را دو مقام متصور است: احديّت و واحديّت. در مقام اوّل،
اين ذات يکتا را با تعاريفى چون: غيب احديّت، غيب هويّت، صرف احديّت، غيب
الغيوب، مجهول مطلق، کنز مخفى، و امثال آن ستوده اند.(٥) چنانکه از معناى
لغوى اين عناوين برمى آيد، هوّيّت خداوندى از ديد فهمما همواره پنهان
مانده و چنانکه جمالقدم در لوح ايادى امرالله حاج ابوالحسن امين اردکانى،
گواهى ميدهند: "مشعر ادراک آن عالم در اين عالم گذارده نشده است." در چنان
مقامى، آنچه را که ما عالم خلق، يعنى اسماء و صفات، اعيان و حقايق و
ماهيّات پديده ها ميناميم، از جمله صفات ثبوتيّهٴ خداوند محسوب و بهيچوجه
از ذات او مجزّا و منفصل و ممتاز نبوده و رنگ وجود نيافته بودند. بفرمودهٴ
حضرت عبدالبهاء، تصوّر عبارت "کان الله ولم يکن معه من شىء" را در اين
"رتبهٴ اکبر" ميتوان معتبر انگاشت.(٦) در مقام دوم، که آنرا غيب ثانى نيز
ناميده اند، صورت اسماء و صفات در علم الٓهى تعيّن يافته و از يکديگر تمايز
پذيرفته و اعيان و ماهيّات پديدارى نمودار گرديده اند .(٧) حضرت
عبدالبهاء، تجلی اسماء و صفات الٓهيّه را از مقام احديّهٴ ذاتيّه بمقام
واحديّهٴ علميّه، چنين تمثيل ميفرمايند: "در نقطه ملاحظه فرمايند و بحروفات
و کلمات که چگونه در هويّت و حقيقت نقطه، در کمال محو و فنا، مطوى و
مکنونند، بقسمىکه بهيچوجه آثار وجود از حروف و کلمات مشهود نيست و از
يکديگر امتيازى در ميان نه، بلکه محو صرف و فانى بحتند و وجودى جز ذات نقطه
موجود نه".(٨) بر اين قياس، انتقال صور اشياء را از هويّت يگانهٴ خداوندى،
باقتضاى حرکت حبّيّه و تمايل ذاتيّهٴ وى بخلقت کاينات و ظهور آنها را در
آينهٴ علم او ميتوان تصوّر کرد.(٩)
مطلب دوم _ در اعتقاد بهائى، ظهور مشيّت اوليّه "Prime Will " در عالم امکان و صدور مراتب هستى از تجلّى آنست. اين مفهوم در فلسفهٴ حکماى رواقى "Stoics"
يونان باستان که باستمرار حقيقت مادّى جهان و مبانى عقلانى ساختار آن
اعتقاد داشتند، نيز وجود داشت. آنان مفهومى را علمى تر ميدانستند که بمفهوم
کليّت و تماميّت عالم آفرينش نزديکتر باشد. ازجمله، هراکليتوس، نفوذ و
استمرار کلام الٓهى "Logos " را عامل نظم جهان و مايهٴ ادراک انسان ميشمرد. از لحاظ او،کلمة الله، با اعمال قدرت آفاقى و انفسى خود "Pneuma"،
قواى فاعله و منفعلهٴ عالم را متأثّر ميساخت و در بُعد زمان، موجب خلق
پديده ها ميشد.(١٠) اين نماد که حضور ارادهٴ خداوند را در اين عالم معرفى
ميکند، و حقيقت وىرا بحقيقت خلقت ميپيوندد، در معارف عبرى و عربى، نفس، از
ريشهٴ " نَفَسَ = Spirit " يا روح " از ريشهٴ ريح =
باد " خوانده شده که نيروئى بسيط و حيات بخش است. حکماى بعدى، بويژه در
مکتب نو افلاطونيان و فلاسفهٴ اسلامى، بخصوص در مکاتب معتزله و اسماعيليّه،
خرد اولی "Prime Intellect " را قرينهٴ مشيّت اولىٰ و اوّلين قوّهٴ صادره از ذات الٓهى شمردتد. بعلاوه، اين قوه را، از راه تمثيل و تجسم، با عدد واحد " يک = ١ " و يا حرف " اَلِف =
ا " که منفرد و سر اعداد و حروفند، معادل و مظهر الوهيّت يکتا شمردند که
بمدد تجلّيات فيّاض آن، عالم وجود از " لامکان" بر آمده و صورت " امکان "
يافته است.(١١) بنا بتعريف حضرت اعلی، مشيّت الٓهى قائم بذات و منشأ تمام
هستيهااست. چنانکه در صحيفهٴ تفسير " هاء " ميفرمايند: "و انّ الله خلق
المشيّة لا من شىء بنفسها ثمّ خلق بها کلّما وقع عليه اسم شىء. و انّ
العلّة لوجودها هى نفسها لا سواها".(١٢) حضرت بهاءالله، چنانکه درفصل
چهارم باختصار اشاره کرديم، مشيّت اولی را در هياکل رسل و انبياء متجلّى
ميدانند و ظهور اين مظاهر مقدّسهٴ الٓهيّه را " عالم امر " تسميه ميفرمايند
که واسطهٴ انتقال فيض ربّانى از عالم حق بعالم خلق و نمودار بارز اسماء و
صفات خداوندى "نه ذات او" در ميان مردمند. اين ذوات مقدّسه صاحب عاليترين
وکاملترين درجات روحانى، گزيده ترين صفات وکمالات معنوى، و برترين نقطهٴ
اوج ترقّيات وجدانى درعالم انسانى بشمارميروند. از اينجهت، مقامشان
بىنظير و از همگان ممتازند. (١٣) آنحضرت، بيان خود را نيز " زبان خرد "
مينامند که "آفتاب بينش و درياى دانش و مُسخِّر عالم" است و "حيات کلّشىء
از مدد عنايت او بوده وخواهد بود".(١٤) نفوس اين برگزيدگان الٓهى از حقيقت
دو جانبهاى بهره منداست که روئى در جهان طبيعت و روى ديگر در ماوراى آن
دارد. وجه اول، گيرنده و منفعل و وجه دوم، فرستنده و فعّال است. بعبارت
ديگر، خطوط جهان نامرئى روحانى "متافيزيک" و جهان محسوس مادّى "فيزيک" در
عالم امر با يکدگر تلاقى و تداخل ميکنند و يگانه ميگردند. اين رابطه، ترقّى
و تکامل جهان محسوس "حادث ذاتى" را تابع ظرفيتى ميسازد که در پذيرش مواهب و
انبعاثات صادره از کلمة الله " قديم ذاتى"، طىّ قرون و اعصار، در نمودهاى
خود نشان ميدهد و وجود را جلوه گاه اسماء و صفات عالم امر مينمايد.(١٥)
باينصورت،
عالم خلق، مانند عالم امر، در زمان و مکان لايتناهى و نشانهٴ کمال سرمدى
خالق خويش ميگردد. وگرنه، اين پرسش پيش ميآيد که فراسوى جهان هستى چه چيزى
وجود دارد؟ از اين اعتقاد ميتوان همچنين نتيجه گرفت که صور گوناگون اين
عالم هميشه بوده و همواره خواهد بود. يعنى، هيچ نابودى بود نشده و هيچ بودى
نابود صرف نگشته بلکه اصل علمى تغيير، تحوّل، و تکامل بر همه چيز حکومت
کرده و ميکند.(١٦) حضرت عبدالبهاء، رابطهٴ عالم امر و خلق را برابطهٴ
خورشيد و جهان طبيعت تشبيه ميفرمايد. طبق توجيه آنحضرت ، همچنانکه پديده
هاى طبيعى، هريک بقدر استعداد خود، از فيض نور خورشيد حکايت ميکنند، مراتب
مختلفهٴ حيات نيز بقدر استطاعت خويش، از اشعّهٴ خورشيد حقيقت، يا روح کلمهٴ
الٓهى، برخوردارند.(١٧)
اين
تفکّر، از طرفى مبتنى بر آنستکه ذات الوهيّت، که کمال محض و وحدت صرف
ميباشد، بدون آنکه از مکمن تنزيه خود تنزّل جويد و يا دچار تجزّى و انقسام
شود، فيوضات لايزال خود را برعالم خلق،که مرکز نقص وکثرت است، مبذول
ميدارد. چنانکه حضرت بهاء الله ميفرمايند: " اسم اگرچه مدلّ بهموسوم است
لکن اين رتبه در خلق مشهود. و امّا حق، مقدّس از اسم و رسم. کُلّ اسماء
منتهى بکلمة العلياء و کلّ صفات راجع بمشيّة الاولی".(١٨) اوّلين آيهٴ کتاب
مستطاب اقدس نيز گواهى ميدهد که معرفت ذات الٓهى، جز در حدود عرفان مشارق
امر و مطالع وحى او " پيامبران "، در عالم امر و خلق، براى نوع انسان
ميسّرنبوده و نيست .
اين تفکّر، از جهت ديگر، قابليّت جهان مادّى را درکسب فيض حقيقت معنوى
نشان ميدهد و حقايق " مادّى _ روحانى" نمودها و روابط آنها را تابع مقصود و
منظور و قانونى عمومى ميسازد که خود دليلی بر اعتقاد بوحدت آفرينش در
جهانشناسى بهائى است .
اين تئورى کهنسال که از تأثيرات مداوم مشيّت انرژىزاى ازلی در اقتران
قواى فاعله و منفعله سخن ميگويد و حرکت هر پديده را بتماميّت پيکر هستى
ارتباط ميدهد، علاوه برآنکه با تحقيقات فيزيک جديد در راه شناخت يک تئورى
کلّى "Unified Field Theory " هماهنگ است ، تئورى
نسبيّت انشتاين را نيز بخاطر مى آورد که از آفرينشى پويا، با ويژگيهاى خاصّ
وگاهى اجتناب ناپذير، گفتگو ميکند .
مطلب سوم _
اعتقاد بهائى آنستکه علت آفرينش" حُبّ " بوده است. حضرت بهاءالله
ميفرمايند: "علّت آفرينش ممکنات حُب بوده چنانچه در حديث مشهور مذکورکه
ميفرمايد: کنت کنزاً مخفيّاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکى اعرف" .(١٩)
اينگونه
نظرات در مکاتب دينى پيشينيان نيز ديده ميشود و بيانگر آنستکه افکار
عرفانى از صبحگاه تاريخ در اذهان انسانى جلوه اى خاصّ داشته است. تعاليم
کنفسيوس، تجلی محبّت را " توان هستى بخش " مينامد و عشق را بازتابى از
اقتدار خدائى ميشناسد که نيرو بخش عالم وجود " Yen" و مايهٴ تعادل حيات موجودات است .(٢٠)
ذات
ازلی خداوندى ، قبل از آنکه از مقام غيب احديّت برتبهٴ قدس واحديّت گرايد،
تنها باجمال خويش نردعشق ميباخت . اين عشق ، چنانکه حضرت عبدالبهاء
مينگارند: "مبداء جميع عشقها و شوقها و سرمايهٴ همهٴ محبّتها و شورها
شد".(٢١)
البتّه،
در آثار بهائى ، الفاظ حبّ و عشق و محبّت، در موارد و معانى گوناگون بکار
رفته اند. اين واژه ها، که در بيان عواطف معنوى بر مفاهيم تجريدى انطباق
مييابند، در توجيه قوانين علمى ، بمعنى ميل ترکيب ميان اجزاى طبيعى؛
مغناطيس ائتلاف اجسام مادّى ؛ و نيروى کشش و گرايش اجرام فلکى نيز آمده
اند. از اينروست که حضرت عبداليهاء محبّت را برترين قانون عالم الٓهى
ناميده اند. زيرا، از طرفى سبب تشکيل عناصر و اشياى جهان مادّى ميگردد و از
طرف ديگر، شوق جستجو و کشف اسرار عالم هستى و ايجاد ارتباط با جهان معنوى
را در تفکّر انسان مى آفريند.(٢٢) نسيم اين محبّت، که از اثيرى پاک و خالص
بارور گشته است، بر درياى حقيقت ميوزد وامواج گوناگون " پديده ها " را بر
مى انگيزد. پديده ها، بنسبت استعداد خود،کمابيش ميپايند و خودى مينمايند و
چون تعادلشان از هم گسيخت، بدريا باز ميگردند و در ايجاد پديدارهاى ديگر
بکار گرفته ميشوند و در هر حال، بر قانون بقاى انرژى شهادت ميدهند. امّا،
اين ترکيب و تحليل ، چنانکه قبلاً يادآور شديم، بغتى و تصادفى نبوده، بلکه
مسبوق بتدبيرى خاصّ است .
مطلب چهارم _
در جهانشناسى بهائى، اعتقاد بخلاقيّت کلمة الله است که عامل آغاز و ادامهٴ
هستى بوده و هست . حضرت بهاء الله ميفرمايند: "خلق کلّ من فى السّموات
والارض بکلمة الامر الّتى سمّى بالکاف قبل النّون" .(٢٣) قرآن کريم نيز،
حدوث هستى را نتيجهٴ اجراى فرمان الٓهى "کُن = Be"
و ظهور عالم کون ميداند.(٢٤) حضرت ولىّامرالله، از اين فرمان بعنوان
"نيروى خلاقهٴ ايزدى" ياد ميکنند که براثر شمول آن همه چيز صورت هستى
پذيرفته است.(٢٥) حقيقت اين فرمان ملکوتى تمام حقايق عالم امکانرا دربر
ميگيرد؛ بجهان آفرينش قابليت فعل و انفعال القاء ميکند؛ و هويّات سازندهٴ
مادّه را در بسيطترين وسادهترين صورت آن، استعداد آگاهى مىبخشد و در
اين روال، بسرنوشت کائنات و موجودات مفهوم و منظور ميدهد و ماهيّت و نوعيّت
آنها را متداوم ميسازد .
حضرت
بهاءالله، در لوحى ديگر، نفوذ کلمة الله را چنين توصيف ميفرمايند: "حمد
مقدّس از ادراک اوّلين و آخرين مالک يوم الدّين را لايق و سزاست که بکلمهٴ
عليا نطق فرمود وبآن کلمه عَلَم وجود برافراخت و معدوم رايت هستى؛ و بآن
کلمه بحر عرفان و امواج بيان ظاهر؛ هستى عالم بآن معلّق و منوط و احدى
بعرفان آن کلمه علی ماهى عليها فائز نه".(٢٦) البته، آن بخش از تأثيرات
کلمهٴ الٓهى که در پيام مظاهر ظهورش جلوه ميکند و با سرنوشت بشرى ارتباط
مىيابد، نيز تابع تکامل اُرگانيک حيات ميشود و بتناسب درجهٴ ادراک دائم
التّغيير عالم انسانى، در تغيير و تحوّل و تکامل است. از اينروست که حضرت
بهاء الله ميفرمايند: "ولکن قدّرنا ظهور الکلمة وما قدّر فيها بين العباد
علی مقاديرالّتى قدّرت من لدن عليم حکيم" .(٢٧)
مطلب پنجم _
آنستکه کلمهٴ خلاّقهٴ خداوندى،که از مشيّت اوّليّه بارور بود، قوّهٴ
بسيطهٴ اثيريّهاى را برانگيخت. اين نيروى ناشناخته،که خود فاعل و خود
منفعل ميشد، موجب بروز گرما در مادّه و هيولاى کاينات گرديد.گرماى حاصله،
بنوبهٴ خود، باعث ايجاد حرکت شد و جواهر سازندهٴ مادّه را بجنبش و فعل و
انفعال، تقسيم و ترکيب، امتزاج وتحليل و جذب وگريز واداشت و کثرت جهان
طبيعت را واقعيّت بخشيد. ديگر سکون در طبيعت باقى نماند و چرخ گردون گردان
گرديد. روند ترکيب و تحليل، ترقّى وتنزّل، زادن و مردن، در اجسام و ابدان
از جمله خصايص بارز شد و پويائى " ديناميسم " جهان مادّى را تضمين
نمود.(٢٨) اين کيفيّت، از طرفى عالم وجود را بميدان ستيز اضداد تبديل ساخت و
از طرف ديگر، آنرا در چرخهٴ ثابت "حيات _ ممات" بگردش واداشت.(٢٩) حضرت
عبدالبهاء، در يکى از الواح که قبلاً نيز بآن اشاره شد، ميفرمايند : "جميع
کائنات متحرّک است، ساکن در ميان نه. زيرا حرکت از لوازم وجودى است و سکون
از خصايص عدم. يعنى ، وجودى نيست که حرکت نداشته باشد . در الواح الٓهيّه
اين قضيّه صريح است که جميع اجسام مضيئه و غير مضيئه ، حتّى ذرّات کائنات ،
متحرّکست ، يا بالاصالة يا بالتّبع ". (٣٠) "حرکت و تحرّک بدون محرّک
مستحيل است و معلول بدون علّت ممتنع و محال " .(٣١) حضرت بهاءالله ، در
اشاره بمنشأ حرارتى که مولّد اين حرکت است، ميفرمايند : "اين جنبش ازگرمى
گفتار پروردگار در آفرينش هويدا شد ... صعود و نزول، حرکت و سکون، از خواست
پروردگار ماکان و مايکون پديد آمده. سبب صعود خفّت و علّت خفّت حرارت است،
خداوند چنين قرار فرمود؛ و سبب سکون ، ثقل و گرانى و علّت آن برودت است،
خداوند چنين قرار فرمود" .(٣٢) اينگونه اشارات که در متون آثار بهائى
بفراوانى يافت ميشود، دليل برآنستکه خلقت عالم اولاً از مادّهٴ واحده صورت
گرفته و ثانياً، طىّ ادوار طولانى تکامل و تنوّع پذيرفته است. از جمله،
حضرت بهاء الله در لوح حکمت ميفرمايند : "قدکان ماکان ولم يکن مثل ماتراه
اليوم . وماکان تکوّن من الحرارة المحدثه من امتزاج الفاعل و المنفعل الّذى
هوعينه وغيره ... انّ الفاعلين والمنفعلين قد خلقت من کلمة الله المطاعة
وانّها هى علّة الخلق وماسواها مخلوقٌ معلول" .(٣٣)
آنچه
از اين بيان مبارک برمى آيد آنستکه خلقت همواره وجود داشته امّا بشکل
وصورت کنونى نبوده است . وانگهى ، ابتداى آفرينش و مرزهاى آنرا هرگز
نميتوان شناخت . بعلاوه ، جمالقدم ، تصوّر آغاز هستى و حدود جهان کيهانرا
تابع اختلاف افکار و عقايد انسان ناظر ميدانند و از اين لحاظ، آنرا در
مقامى معدوم و در مقامى موجود و در رتبه اى محدود و در رتبهٴ ديگر نامحدود
ميشناسند.(٣٤)
بموجب
بيان آنحضرت عالم هستى را حرارتى برانگيخته که از امتزاج فاعل و منفعل
"ماکانَ = آنچه بود" برخاسته است. اين دو هويّت ، يعنى فاعل و منفعل،عين
يکديگر وغير همديگر نبوده و بافاضهٴ کلمة الله آفريده شده اند.
اين
برداشت عرفانى از تشکيل ماده، بفرضيهٴ اتمى شباهتى نزديک دارد. اگر طبق
قوانين فيزيک کوانتوم، پيکر جهان مادّى را مجموعهٴ امواج مغناطيسى تشکيل
ميدهند که در اتمها ذخيره شده اند ، و اگر اين مغناطيس بغير از دو بار
الکتريکى مثبت و منفى ، که در عين تباين همانندند ، چيزى نيست، بقرابت
اظهار حقايق علمى و دينى در مسئلهٴ آفرينش نزديک ميشويم. با وجود اين
تشابه، جهانشناسى بهائى از توصيف عينى و توجيه تکامل سطحى جهان مادّى
بمراتب فراتر ميرود. حضرت عبدالبهاء در مفاوضات خود، آفرينش هستى را بتولّد
نوزاد انسانى و تکامل تدريجى آنرا بمراحل رشد جسمانى " ارگانيسم حياتى "
او تشبيه مينمايند .(٣٥) آنحضرت ، در لوح شيخ علیاکبرقوچانى و در تبيين
برخى از آيات مذکوره در لوح مبارک حکمت نيز*، ميفرمايند : "... از اين آيهٴ
مبارکه مشهود است که کون در ترقى است ... يعنى از حالی بحال ديگر انتقال
نموده است ... [حکماى سلف] جميع شئون و حوادث و وقايع و حتى حرکت سلسلهٴ
موجودات و نشو و نماى کائناترا نسبت بطبيعت ميدهند و آن طبيعت را مبداء
کاينات ميشمرند ... [جمالقدم] ميفرمايند ، اين طبيعتى که شما مبداء کائنات و
مصدر موجودات ميشماريد، مظهر اسم مبتعث و مُکوّن من است ".(٣٦)
درمفاوضات نيز، که نود سال پيش از اين " ١٩٠٦ ميلادى " تدوين يافت، بنکاتى
اشاره فرمود که علم فيزيک در نيمه راه قرن بيستم ، با تشبث بتئورى "بيگ _
بنگ"، با آن مواجه شد. از جمله، مبداء آفرينش مانند مقصد آن، موردى است که
خرد تجربى علوم معاصر از شناخت آن باز ميماند و تلاش براى توجيهات دينى
آغاز ميشود. حضرت عبدالبهاء، اين واقعيّت علمى را چنين بيان ميفرمايند :
"عالم وجود ، يعنى اين کون نامتناهى را نيز بدايت نبوده و نيست. بلی، ممکن
است جزئى از اجزاى ممکنات، يعنى کره اى از کرات تازه احداث شود و يا آنکه
متلاشى گردد امّا سايرکره هاى نامتناهى موجود است؛ عالم بهيچوجه بهم
نميخورد، منقرض نميشود، بلکه باقى و برقرار است".(٣٧) آنگاه، با ذکر مثالی
آشنا، بنظرات کيهانشناسانهٴ بهائى استحکام خاصّ ديگر ميبخشند و ميفرمايند:
" واضح است که اين کرهٴ ارض در رحم عالم تکوّن يافته و نشو و نما نموده و
بصور و حالات مختلفه در آمده تا بتدريج مکمليّت يافته و بمکنونات نامتناهيه
تزيين جسته و در نهايت اتقان جلوه نموده است".(٣٨) حضرت عبدالبهاء، وسعت
عالم را محدود بافق ديد علمى انسان نميپندارند و توضيح ميفرمايندکه: "در
اين فضاى نامتناهى ملاحظه نمائيد؛ چقدر اجسام عظيمهٴ نورانيّه است، و اين
اجسام منير نامتناهى است. زبرا، از پس اين نجم، نجوم ديگر. خلاصه، فنّاً
ثابت است که عوالم نامتناهى است" .(٣٩)
مطالعات
کيهانى امروز، چنانکه قبلاً اشاره شد ، از وجود مجتمع ستارگانى حکايت
ميکند که بيش از ١٥ بيليون سال از تاريخ ولادت آنها ميگذرد. اگر برحسب
شواهد علمى ، عمر منظومهٴ شمسى را ٤.٥ بيليون سال ؛ ظهور حيات را بر يکى از
کرات کوچک اين منظومه " زمين " در حدود ٣.٥ بيليون سال ؛ قيام "Bipedalism"
نوع انسان صاحب تفکر را چيزى قريب ٣ ميليون سال و اختراع دانش فنّى را فقط
چندين هزاره در نظر آوريم، بفرصت کوتاه خود در شناخت جهان و نقص معرفت
خويش از عوالم نامحدود وجود پى خواهيم برد.
امّا
در مورد مادهٴ واحده اى که در ساختمان عالم آفرينش بکار رفته است، حضرت
عبدالبهاء ميفرمايند: " ... شبهه اى نيست که در ابتدا مبداء واحد بوده است
؛ مبداء نميشود که دو باشد . زيرا مبداء جميع اعداد واحد است، دو نيست و
دو محتاج بمبداء است . پس معلوم شد که در اصل مادّهٴ واحده است. آن مادّهٴ
واحده در هر عنصرى بصورتى درآمده است . لهذا صور متنوّعه پيدا شده است . و
چون اين صور متنوّعه پيداشد ، هريک از اين صور استقلاليّت پيدا کرد، عنصرى
مخصوص شد. امّا، اين استقلاليّت در مدّت مديده بحصول پيوست و تحقّق و
تنوّع تامّ يافت . پس اين عناصر بصور نامتناهى ترکيب و ترتيب و امتزاج يافت
؛ يعنى ، از ترکيب و امتزاج اين عناصرکاينات غيرمتناهى پيداشد " .(٤٠)
برخى ازحکماىيونانباستانوفلاسفهٴبنام اسلام نيزجهانمادّى را قديم "Pre-Existing"
ميدانستند . اين اعتقاد با گزارش کتب آسمانى چون تورات و قرآن ، که خلق
کائناترا محصول شش روزهٴ کار خداوند و عمر جهانرا محدود بشش هزارسال
ميپنداشتند، تباين داشت . از نظر اين فلاسفه، ذات خداوند نيز وجودى ازلی و
"واجب"شمردهميشدکهتعلق ارادهٴ او پيدايش عالم وجود"ممکن" "Contingent"
را موجب شده و آنرا از جائى و چيزى " عدم " بر آورده و "حادث" ساخته است.
بنابراين، ميان نيستى و هستى، که واژه اى استعاريست، خط مرزى نميتوان ترسيم
کرد زيرا خلاقيّت خداوند فعلی مستمرّ و مدام بوده و هست. ابن ُرشد بآيات
قرآن کريم راجع بخلقت زمين و ذکر آتش و آب و عرش و دخان اشاره ميکرد و آنها
را مصالحى ميدانست که قبلاً خلق و براى بناى طبيعت آماده شده بودند. (٤١)
برخلاف او ، امام محمد غزّالی مخالف سرسخت اين عقيده بود و باستناد کتب
مذهبى، خلق کائنات و موجوداترا از عدم، پرداختهٴ دست صانع قدير در ايّامى
معدود و تشکيل جهانرا نيز مسبوق بهزاره اى چند ميدانست. بخشى از مطالب لوح
مبارک حکمت، بنا بدرخواست سائل آن* متوجّه حلّ اين اختلاف نظرى است.
جمالقدم هر دو نظر را در حدّ خود معتبر ميدانند و ضمن تصديق نظريّهٴ
ارسطو، و پيروان مشائى او، بر آغاز حدوث عالم در وحله اى از زمان، صحّه
ميگذارند. فيزيک فضائى امروز هم که غالباً از تئورى بيگ _ بنگ حمايت
ميکند، چنانکه گفتيم، قوام آغاز هستى را بواحد همگونه و يکسانى نسبت ميدهد
که طىّ بيليونها سال بکثرتى گرائيد که ما امروز شاهد آنيم.
بارى،
گرماى جنبش بخشى که در آثار عرفانى بآتش، نور، نار، شعله، روشنائى، حرارت و
امثال آن تعبير شده و علم امروز آنرا باختصار " انرژى " مينامد، در آراء
فلاسفه و اديان گذشته نيز مورد قبول و حتى ستايش بوده است. در حدود پنج
قرن قبل از ميلاد ، امپدکلس "Empedocles" فيلسوف
يونانى، ترکيب و تجزيهٴ مواد را بعلت کارکرد قواى جاذبه و دافعه اى ميدانست
که از عناصر اربعه: آتش، هوا، آب و خاک ناشى ميشوند. بعلاوه، وى معتقد بود
که در هر عهدى يکى از اين قوا سبقت گرفته چنانکه در ابتداى خلقت، حُبّ و
جذب برعناصر ديگر تسلط داشته و موجبات انحلال آنها را در يکديگر فراهم
آورده است. امّا بتدريج، تضاد در ميان آنها ظاهرگشته و بستيز دائم منجرشده
است. مثلاً، پديدهٴ آتشفشانى نشانهٴ جنگ خروشانى است که ميان آتش و خاک پيش
آمده است. (٤٢) هراکليتوس، حکيم ديگر، گرما را اصل بنيادين نمودهاى فيزيکى
ميدانست و از آن بآتش الٓهى "Divine Fire " تعبير
ميکرد. گرما، در سير صعودى خود، از خاک برطوبت و آب و آتش ميرسيد و در خط
نزولی خويش، از آتش بسردى و رطوبت و خاک بازميگشت. عناصر اربعه، در اين
فراز و نشيب مستمر، طبايع محدثهٴ چهارگانه (حرارت، يبوست، برودت، رطوبت) را
يوجود مى آوردند.(٤٣) بعدها، حکماى اسلامى اين طبايع را مورد قبول و بحث و
گفتگو قرار دادند و آنها را "اُسطقسّات" يا ماهيّات ناميدند. اين افکار در
نظرات افلاطون و ارسطو و سپس در طرز فکر مسيحى نيز نفوذ کرد و بيش از
دوهزار سال بر اذهان تسلط داشت چنانکه فلزاتى چون طلا، نقره، آهن، سرب،
زغال و امثال آنها ترکيبى از عناصر چهارگانه تصوّر ميشدند. شناخت ماده،
بعنوان عنصرى بسيط تا سدهٴ هفدهم ميلادى ميسر نگشت.
در
ديانت حضرت زردشت " ١٨٠٠ -٢٠٠٠ ق. م. "، آتش مظهر روشنائى معنوى و نماد
روح اهورائى شناخته شد و فرشتهٴ فروهر آنرا در قلب آدميان برافروخت تا
نشانى از طلوع وجدان آگاه انسان و فروغى از نور فياض يزدان درجسم و جان "Divinity In Humanity"
باشد. در ديانت يهود نيز، چنانکه متون تورات گواهى ميدهد، حضرت کليم نور
الٓهى را در شجرهٴ نارى مشاهده نمود و بانگ اناالحق را از آن شنيد. مزامير
داود، در سرودهاى عارفانهٴ خود، ستارگان آسمان را شعله هاى تابناکى توصيف
کرد که بفرمان يهوه شعلهور گشته اند.(٤٤) شيخ احمد احسائى، موُسس مسلک
شيخيه، نيز معتقد بودکه اولين هويّتى را که خداوند آفريد حرارت بود که
نشانه اى از قدرت خلاقهٴ او در "حرکت کونيه " و سبب و علت خلق پديده هاى
متحرکه است.(٤٥)
البتّه،
مجموعهٴ تغييرات و تحوّلاتىکه براينمنوال درعالم کون بوقوع پيوست و
مظاهر و قواى طبيعى را بوجود آورد، در ابعاد زمان و مکان اتفاق افتاد. زمان
و مکان فرزندان بلاواسطهٴ حرکتند، زيرا حرکت در ظرف زمان و بُعد مکان جارى
ميشود. امّا آنچه اين مفاهيم ثلاثه را ادراک ميکند و ميشناسد، ذهن آگاه
نفس انسانى است. ولی، هويّتى که چرخ هستى را بگردش انداخت، در ابتدائى ترين
لحظه اى که برآن حکم قبل و بعد جارى نبود، چنان در افقهاى گذشته پنهان
گرديد که ذهن آگاه، با خروارها اطلاعات علمى که طى قرون بدست آورد، بشناخت
آن، بجز از طريق احساسات قلبى و اعتقادات دينى، قادر نشد.
فيزيک فضائى، در توصيف سيماى " زمانى_مکانى " جهان کيهان، شعاع دنياى مورد روُيت ما را (١٠ x
١٣.٩) بتوان ٩ سال تخمين ميزند و مخصوصاً خاطر نشان ميسازد که اين "حباب "
جزئى از عوالم بيشمارى است که تا بحال از ديد علمى ما پنهان مانده
اند.(٤٦)
جهانشناسى
بهائى حاکى از آنستکه آفرينندهٴ هستى نه تنها چرخ جهان مادّى را بتبعيّت
قوانين و نظامات خاصّ ملزم گردانيد، بلکه نوع انسانرا نيز بقدرت تعقّل
مباهى ساخت تا بکمک تفکّر و تجربه، رموز اين قوانين و کاربرد و مجارى عمل
آنها را بتدريج کشف کند و بشناسد. آنچه را که امروز علم و دانش ميناميم،
حاصل اين قرارداد و نتيجهٴ اين موهبت ربّانى است.(٤٧) شايد نظر باين مصلحت
اساسى است که جمالقدم عنصر انسانى را در کانون دايرهٴ امکانى مينشانند و
"جميع ذرات ممکنات و حقايق کائنات " را بخدمت او گماشته ميشناسند.(٤٨)
بعلاوه، گوهر پاک ويرا از ميان آفريدگان برگزيده و " بپوشش دانش و بزرگى "
آراسته ميبينند.(٤٩) مسلّماً، بزرگداشتى که در آثار بهائى از نوع انسان
بعمل مى آيد، متوجّه وجههٴ روحانى اوست. ارزشهاى متعالی معنوى که از اين
جنبهٴ الٓهى برميخيزد و بعرفان ارادهٴ حق در عوالم امر و خلق منتهى ميشود،
بخشى از اهداف برنامهٴ آفرينش بشمار مى آيد. وگرنه، مجموعهٴ تظاهرات جسمانى
و تلاشهاى مادّى او را که ضمن عمرى کوتاه جلوه ميکند، نميتوان ثمرهٴ نهائى
و مقصد غائى تحولات کيهانى و تکامل حياتى دانست.(٥٠)
مطلب ششم _
که از جهانشناسى بهائى استنباط ميشود آنستکه عالم امکان، عليرغم نقايص و
حتى تناقضاتى که گهگاه در تظاهرات آن مشاهده ميشود، در کليّت خود مظهر کمال
و جلال آفرينندهٴ خويش است. اين سازمان عظيم که حضرت عبدالبهاء آنرا
"کارخانهٴ قدرت " مينامند ، براثر نظمى طبيعى و قانونى عمومى تکوّن يافته و
انگيزهٴ تغيير و تکامل تدريجى در نهاد تمام کائنات و موجودات نهاده شده
است.(٥١) حضرت عبدالبهاء ميفرمايند: "جميع کائنات، چه از کليّات و چه از
جزئيّات، از اوّل تمام و کامل خلق شده است؛ منتها اينستکه بتدريج اين
کمالات در او ظاهر ميشود و قانون الٓهى يکى است، ترقّيات وجود يکى است،
نظام الٓهى يکى است؛ چه از کائنات صغيره و چه از کائنات کبيره، جميع در تحت
يک قانون و نظامند".(٥٢) اين روال کلی عمومى، که منادى وحدت در کثرت است،
ارکان و اعضاى عالم هستى و مراتب حيات را چنان در هم آميخته و بيکديگر
پيوند داده که همه چيز در همه چيز موُثر و از همه چيز متأثر است.(٥٣) علوم
جديد امروزى نيز، از فيزيک و رياضيات فضائى تا زيست شناسى و روانشناسى، همه
از همبستگى مظاهر طبيعى و روابط علّت و معلولی آنها سخن ميگويند.
جيمزگليک، رياضيدان معروف معاصر در تعريف و توجيه تئورى " ظهور نظم از
بينظمى" "Chaos Theory" و اثبات تأثير و تأثّرى که ميان نمودها و عوارض طبيعى پديد مى آيد، بتمثيل معروف " واکنش پروانه اى" "Butterfly Effect"
اشاره ميکند که با توجيهى البتّه اغراق آميز، بيانگر يک واقعيّت علمى است.
گليک ميگويد: از حرکت بالهاى ظريف پروانه اى که روزى در پکن بپرواز در
آيد، شايد روز ديگر در نيويورک طوفانى بپاخيزد.(٥٤) امّا، نکتهٴ شايان
اهميّت آنستکه حضرت عبدالبهاء از اين اذعان علمى پا فراتر مينهند و ارتباط
و همبستگى همگانى پديده هاى جهان مادّى را نوعى همکارى و هميارى ميشمارند.
بموجب مفاوضات آنحضرت، کواکب آسمانى، علاوه برآنکه بر پديده هاى زمينى
اثرميگذارند، در روابط عالم انسانى نيز موُثرند. امّا، قبول اين تأثيرات را
نبايد از نوع اعتقاد باحکامى پنداشت که بافتهٴ اوهام طايفهٴ منجّمان جوامع
باستان چون کلده و آشور و خرافات کاهنان مصر و يونان بود. از اينرو، براى
پرهيز از هرگونه سوء تعبير، توضيح ميفرمايند که : "مقصد من اينست که اين
جهان غير متناهى مثل هيکل انسانى است؛ جميع اجزاء بيکديگر مرتبط، در نهايت
اتفاق متسلسل ... زيرا عالم وجود نيز مانند شخص حىّ است ". ضمناً، هشدار
ميدهند که "هرچند بقواعد موجود و فنون حاضره [سالهاى ١٩٠٦ ميلادى] کشف اين
روابط نتوان نمود، ولی وجود روابط در بين کائنات کليّه واضح و مسلم است
".(٥٥) از راه اين استدلال، حضرت عبدالبهاء بنتيجهٴ ديگرى ميپردازند که
اثبات وجود خالق متعال است. در لوح مهندس هلندى ميفرمايند: "هرچند جميع
کائنات نشو و نما مينمايند ولی در تحت موُثّرات خارجه اند. آن موُثّرات
خارجه نيز درتحت موُثّرات ديگر است ... اينها هريک هم موُثّرند و هم
متأثّر. پس منتهى بموُثّرى ميشودکه از کائن ديگرى متأثّر نيست و تسلسل قطع
ميگردد".(٥٦) شمول اين قانون يگانه و يکسان سبب ميشود، که بمدد يافته هاى
علمى، بمنشأ و مقصد بسيارى از جريانهاى مبهم طبيعى پى بريم و آثار و نتايج
احتمالی آنها را تا حدّ قابل ملاحظهاى پيش بينى کنيم. اين توفيق حتّى بما
امکان ميدهد، که بجاى تسليم در مقابل قواى شگرف طبيعى، درکار آنها دخالت
کنيم و با ايجاد تغييرات کمّى وکيفى مناسب، از آنها بنفع حال وآيندهٴ خود
بهره بردارى نمائيم. عينيّتى که برقوانين جهان مادّى حکمفرماست، ازجهتى، و
قدرت ادراکى که ذهن فعّال انسانى در شناخت بسيارى از اين قوانين بکار ميبرد
از جهت ديگر، سرمايهٴ گرانبهاى تمدّن بشرى را بوجود مى آورد. همکارى اين
دو وديعهٴ الٓهى است که علاوه بر سنجش روابط پديده هاى نزديک پيرامون،
مطالعهٴ اجرام بغايت دور و پراکندهٴ کيهانى را، در حجره هاى آزمايشگاههاى
زمينى، براى پژوهشگران مقدور ميسازد. پس جاى شگفتى نيست اگر جمعى از
دانشمندان بنام معاصر، حدّ اقلّ نيروهاى جاذبه، الکترومغناطيس، نوسانات
ضعيف اتمى و امواج قوى هسته اى، يعنى قواى شگرف چهارگانه اى راکه در عالم
طبيعت درکار ميبينند، وجوه متفاوت يک نيروى کلّى عمومى بدانند و در توجيه و
اثبات اين نظريه بکوشند.
مطلب هفتم _
که از اهميّتى فوق العاده برخوردار است آنکه در جهانشناسى بهائى، اکثر
الفاظ و اصطلاحاتى که در مورد آفرينش پديده هاى مادّى در متون حکمت قديم
استعمال شده، در تعبير حقايق معنوى و روحانى جديد، باز بکارگرفته شده است.
اين روش، درحالیکه عالم ناسوت را جلوه و استعارهٴ تکامل پذيرى ازجهان
ملکوت معرفى مينمايد، بر ظهور و تجسّم وحدت کلمهٴ الٓهيّه " وحدت آفرينش " و
ارتباط کامل جهان مادّى و معنوى دلالت دارد.(٥٧) در اين مفهوم، هدف غائى
حيات آنستکه جهان ادنى آينهٴ جهان بالا گردد و آثار کمال و فضيلت در آفاق و
انفس ظاهر شود. چنانکه حضرت بهاءالله در اشاره بظهور خود ميفرمايند:
"اکنون آن آتش آغاز، بروشنى تازه و گرمى بى اندازه هويداست. اين آتش يزدانى
بيمايه و دود روشن و پديدار تا جذب رطوبات و برودات زايده که مايهٴ سستى و
افسردگى و سرمايهٴ گرانى و پژمردگى است نمايد و همهٴ امکانرا بمقام قرب
رحمان کشاند. هرکه نزديک شد بر افروخت و هرکه دورى جست باز ماند".(٥٨) حضرت
عبذالبهاء نيز در يکى از خطابات خود ميفرمايند: "حقيقت الوهيّت برجميع
کائنات بمحبّت طلوع نموده ... همين قوهٴ جاذبه که بين کائنات است و بين
عناصر و بين اجزاى فرديّهٴ هر شىء است ، اين نوعى از انواع محبّت است ...
اين اجسام عظيمه که در اين فضاى نامتناهى است، اگر روابط جاذبه ميان آنها
نبود، جميع ساقط ميشدند. سبب ابقاء اينها قوّهٴ جاذبه است که روابط
ضروريّهٴ اين اجسام عظيمه است ؛ و همين اساس صلح است. اگر چنانچه بين اين
اجسام عظيمه روابط جاذبه قطع شود و صلح بدل بجنگ گردد، متلاشى گردند. پس
جنگ در عالم جماد نيز سبب ممات و هلاکت است. بارى، مظاهر الٓهى بجهت محبّت و
الفت آمدهاند" .(٥٩)
اکنونکه
بپايان مقال ميرسيم، باز بيان مبارک حضرت بهاءالله را، بعنوان مسک الختام،
مى افزائيم که ميفرمايند: "اى بندگان ... آسمانها نشانهٴ بزرگى منست،
بديدهٴ پاکيزه در او بنگريد و ستاره ها گواه راستى منند، باين راستى گواهى
دهيد " .(٦٠) " امروز، مرد دانش کسى است که آفرينش او را از بينش باز نداشت
و گفتار او را از کردار دور ننمود" . (٦١)
_______________________
يادداشتها
*
_ لوح حکمت " حکماء " بافتخار آقا محمد قائينى "نبيل اکبر" نازل شد . نبيل
مردى فاضل وحکيم و در فلسفهٴ قدماء دستى داشت. بار اول ملاقات او با حضرت
بهاءالله در عراق "کاظمين" ، در سالهاى ١٢٧٦ هجرى قمرى (١٨٥٩ ميلادى)، در
منزل حاجى عبدالمجيد شيرازى، اتفاق افتاد. در اين ملاقات، مباحث فلسفى مطرح
شد و حضرت بهاءالله در رابطه با مکاتب فلسفى يونانى (ارسطو ، فلوطين) و
اسلامى ( ابن سينا ، سهروردى ، ملاصدرا) اشاراتى فرمودند .
بار
دوم زيارت نبيل بسال ١٢٩٠ هجرى قمرى (١٨٧٣ م.)، در عکا صورت گرفت و لوح
مبارک حکمت در حل سئوالات و مشکلات فلسفى او نازل شد. بخش اول اين لوح
مبارک متوجّه برفتار اخلاقى، سياسات ، و تدبير منزل است که در اصطلاح
قدماء، جمعاً فلسفهٴ عملی ناميده ميشد و چنين مينمايد که از لحاظ آنحضرت بر
فلسفهٴ نظرى " تئوريک " امتياز دارد.
بخش
دوم راجع بمسائل و نظرات مربوط بآفرينش است که بافکار حکماى يونانى و
اسلامى در مورد " قدمت و حدوث " عالم وجود و اظهارات کتب آسمانى ( عهد عتيق
و قرآن ) و تغييرات عناصر اربعه توجه دارد.
بخش
سوم در توضيح آنستکه منشاء هستى تنها نيروهاى طبيعى نبوده بلکه کلمهٴ
خلاّقهٴ الٓهيّه است که در بطن اين قوا نهاده شده و عالم طبيعت را بصورت
بازتابى از ارادهٴ خداوندى ظاهر ساخته است. اين بخش ظاهراً واکنشى در برابر
مکاتب فلسفى مادّى و تحقّقى است که در قرون ١٨ و ١٩ ميلادى در اروپا شهرت
يافتند .
بخش
چهارم در توجيه آنستکه طرز تفکر اروپائى و نگرش خاصّىکه بدنياى مادّى
دارد، مديون فلسفهٴ يونانى است. جمالقدم ، چند تن از قدماى فلاسفهٴ يونانى
را نام ميبرند و اشاره ميفرمايندکه بعضى از آنان، حسب المعروف، با عقايد
علمى مردم مشرق زمين آشنائى داشته و در حضور انبياى بنى اسرائيل تلمّذ کرده
اند. اين حکماء بخداى يگانه ايمان داشته و علاوه بر فلسفهٴ نظرى، بامور
عملی و تجربى نيز علاقه ورزيده اند. شايد مراد جمال مبارک از توضيح اين
نکته آن بوده است که هيچ تمدّنى هرگز مستلزم مادّيگرائى نبوده و
نيست.
مآخذ
١_ عزيزالله سليمانى:" مصابيح هدايت " ، ج. ٥ ، ١١٨ بديع ، ص. ٢٠٠
٢_ " درياى دانش "، ص. ٨١
٣_ " منتخباتى از آثار حضرت بهاءالله "، ١٤١ بديع ، ص. ٥٠
٤_ همان کتاب ، ص. ٥٧
٥_ اسدالله فاضل مازندرانى : " امر و خلق " ، ج. ١ ، ص. ١٠٩
٦_ فاضل مازندرانى : " امر و خلق " ، ج. ١ ، شرح حضرت عبدالبهاء بر حديث "کنت کنزاً..." ، ص. ١٠٩
٧_ حضرت عبدالبهاء: "مکاتيب" ، ج. ٢ ، ١٩١٠ ميلادى ، صص.٣٢_ ٢٧
٨_ همان کتاب ، ص. ١٠٩
٩_ همان کتاب ، ص. ١١٠
10
-Walter Meyerstein :' Foundation of Big-Bang Cosmology', p.
8
11 -Will Durant : ' The Life of Greece ', p. 605 and Moojan Momen: '
Selections From Writings of E. G. Brown ', p. 227
١٢_ فاضل مازندرانى : " امر و خلق " ، ج. ١ ، ص. ١٠٠ همچنين : "کتاب مستطاب بيان فارسى" ، ص. ٨١
١٣_ حضرت عبدالبهاء : " مفاوضات " ، ص. ١٦٦
١٤_ " درياى دانش " ، صص. ٢٨ ، ١٠٦
١٥_ " مفاوضات "، ص. ١٩٥ همچنين : ' Promulgation ', p. 101
١٦_ " مفاوضات " ، صص. ١٢٧ ، ١٤٤ ، ١٩٥
١٧_ " خطابات " ، ج. ١ ، ص. ١٠١ و همچنين :
M. M. Rabb : ' The Divine Art of Living ', Star of The West, Vol. 8, No. 2, April 9/'17, p. 123
١٨_ " امر وخلق " ، ج. ١ ، ص. ١٥٥
١٩_ " درياى دانش " ، ص. ١٥٤
20
-Phillis Ghim:' The Chineese Religion & The Baha'i Faith',
p.53
٢١_ " امر وخلق " ، ج. ١ ، ص. ١١١
22 -David Hofman : ' The Renewal Of Civilization ', p. 92
٢٣_ " آثار قلم اعلی " ، ١٣٤ بديع ، ص. ١٠٠
٢٤_ " قرآن کريم " ، سورهٴ انعام ، آيهٴ ٧٣
٢٥_ "کتاب مستطاب اقدس" ، متن انگليسى ، ذيل آيهٴ ١٨٨ ، ص. ٢٤٧
٢٦_ " آثار قلم اعلی " ، صص. ٢٨_٢٧
٢٧_ حضرت ولی امرالله : " ندا باهل عالم " ، ص. ٨٥
٢٨_ " مفاوضات " ، صص. ٤ , ٣
29 -�Abdu�l-Bahá : ' Paris Talks ', pp. 81-91
٣٠_ اشراق خاورى : " مائدهٴ آسمانى " ، ج. ٢ ، ص. ١٠
٣١_ حضرت عبدالبهاء : " لوح دکتر فورال "
٣٢_ " درياى دانش " ، صص. ٥٨ ، ١١٢
٣٣_ "مجموعهٴالواحمبارکهٴحضرتبهاءالله"، ١٩٢٠ ميلادى، صص. ٤١_٤٠
34 -' Gleanings From The Writings of Bahá'u'lláh ', pp. 161-62
٣٥_ " مفاوضات " ، ص. ١٢٩
٣٦_ " مائدهٴ آسمانى " ، ج. ٢ ، ص. ٧٠
٣٧_ " مفاوضات " ، ص. ١٢٧
٣٨_ همان کتاب ، ص. ١٢٩
٣٩_ " امر و خلق " ، ج. ١ ، ص. ١١٣
٤٠_ " مفاوضات " ، ص. ١٢٨
٤١_ " امر و خلق " ، ج. ١ ، ص. ١١٤
42 -Albert Jacquard : ' La Legende de la Vie ', p. 47
43 -Will Durant : ' The Life Of Greece ', pp. 144-47
44 -Bahya Ibn Paquda : ' Les Devooirs du Coeur ', trad. par A. Chouraqui, p. 4
٤٥_ شيخ احمد احسائى : " شرح الفوائد " ، ١٢٧٤ هجرى قمرى ، رک. مجلهٴ عندليب ، سال ٥ ، شمارهٴ ١٩ ، ص. ٣١
46 - Walter Meyerstein : ' Foundation Of Big-Bang Cosmology ', p. 207
47 _' Promulgation ', pp. 29, 50
٤٨_ "ادعيّهٴ حضرت محبوب"، ١٣٣٩ هجرى قمرى، ص. ٤٤٠ "کلمات مکنونه"
٤٩_ " منتخبات آثار حضرت بهاءالله " ، ١٤١ بديع ، ص. ٥٧
50 -Horace Holley : ' The Reality Of Man', p. 29
51-' Promulgation ', p. 293
٥٢_ " مفاوضات " ، ص. ١٤١
٥٣_ همان کتاب ، ص. ٣ همچنين : p. 349, ' Promulgation'
54 -James Gleik : ' Chaos ', p. 23
٥٥_ " مفاوضات " ، صص. ٧٤_١٧٣
٥٦_ " مکاتيب " ، ج. ٣، صص . ٨٤_٣٨٣
57 -�Abdu�l-Bahá : ' Tablets ', pp. 51-2
٥٨_ " درياى دانش " ، صص. ٥_٥٨
٥٩_ " مجموعهٴ خطابات " ، ١٩٨٤ ميلادى ، صص. ٥٩_٥٥٨
٦٠_ " درياى دانش " ، ص. ٣٢
٦١_ " منتخباتى از آثار حضرت بهاءالله " ، ١٤١ بديع ، ص. ١١٢
|
< بعد | قبل > |
---|
استفاده از مطالب پژوهشنامهتنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
محورروحانى
شمارۀ ٦ | |
نگارش: ولیالله اکبرى | |
مغناطيس اعظم
نوشتار زير ترجمهٴ مقالهايست تحت عنوان Spiritual Axis ' A Powerful Magnet ' بقلم تواناى دانشمندمعظّم دکتر پيتر خان عضومحترم بيتالعدل اعظم الهى که متن آن بزبان انگليسى در مجلهٴ Baha"i News در سال ١٩٨٣ انتشار يافته است.
مقدّمهٴ مترجم
شناخت
و درک واقعى از محور روحانى و نيروى جاذبهٴ ساطعه از آن که تأثيرات روحانى
آتيهاش بالمآل تمامى جزاير و سرزمينهاى واقعه در منطقهٴ عظيم اقيانوس
آرام را زير نفوذ و سيطرهٴ خود گرفته و بهنحوى اسرارآميز باعث اعتلاء،
پيشرفت و توسعهٴ امرالله در اين مناطق خواهد گرديد امرى لازم وضرورى است
چهکه افراد احبّاء را بيش از پيش مطمئن خواهد ساخت که يوم يوم يدخلون
فىدينالله افواجا است و يد غيبى و قضاى مبرم الهى در کار است تا در چنين
مرحلهاى بحرانى که بفرمودهٴ معهد اعلی نقطهٴ عطفى در تاريخ حيات نوع انسان
بروى کرهٴ خاکى است، جامعه را بسوى آن وحدت کلّى که غايت قصوى و مقصد
اعلاى اين ظهور امنع ابهى است سوق دهد لذا قدم ثابت لازم و عزم راسخ واجب
تادامن همّت به کمر زنيم و نشانى و سهمى در اين سير تحوّل و تطوّرى که بنا
بهمشيّت مظهر کلّى الهى در مقدّرات نوع انسان و دراين برهه از زمان در
حال اجراست از خود بيادگار گذاريم.
در سپتامبر سال ١٩٨٢، کنفرانسى در شهر کامبرا تحت عنوان کنفرانس آسيا_ استراليا منعقد گرديد.
در
پيام افتتاحيّهٴ اين کنفرانس، توجّه شرکتکنندگان به توقيع مبارک حضرت
ولىّ عزيز امرالله نازله در سال ١٩٥٧ جلب گرديد. در اين توقيع هيکل مبارک
اشاره به وجود يک محور روحانى ميفرمايند که دو قطب آن استراليا و ژاپن بوده
و نيروى جاذبهاش سرانجام مقدّرات مناطق واقعه بين اين دو منطقه را زير
نفوذ و سيطرهٴ خود خواهد گرفت.
هدف
از اين نوشتار بررسى اختصاصات نيروى جاذبه حاصل از اين محور روحانى است که
مقدّر است در شکوفائى و توسعهٴ امر در سراسر اين مناطق تاثيراتى اساسى و
بنيانى داشته باشد.
در
ابتداى امر چنين بنظر ميرسد که مرور زمان از طرفى و قيادت و هدايت معهد
اعلی از طرفى ديگرلازم است تا اهميّت اين محور روحانى و نيز اسرار مکنون
در آن بتدريج ظاهر گردد. ولی هماکنون و در مراحل ابتدائى نيز ميتوان بعضى
از صور اصلی و اساسى رشد و توسعهٴ امر را بر مبنائى چنين امر بديع و نو
تعيين نمود.
استراليا
و ژاپن نه تنها توسّط بزرگترين اقيانوس جهان از يکديگر جداافتادهاند
بلکه از نقطه نظرهاى فرهنگ، زبان، مذهب و عادات و رسوم ملّى داراى تباين و
تناقضى اساسى و بنيانىاند.
بعلاوه
خاطرات تلخ و اندوهبار جنگ جهانى دوّم بين سالهاى ١٩٤١_١٩٤٥ نيز اين جدائى
و تناقض را شدت بيشتر بخشيده ولی بااينهمه، حضرت ولىّ عزيز امرالله به
نحوى روشن وصريح ارتباطى استثنائى و فوقالعاده را پيشبينى ميفرمايند که
در مستقبل ايّام در بين جوامع امرى و مؤمنين از اين دو نژاد برقرار خواهد
گرديد.
درسال
١٩٥٧، هيکل مبارک در ضمن توقيعى اشاره به يک محور روحانى فرمودند که
امتداد آن از جزاير شمالی اقيانوس آرام تا نقطه متقاطر ادامه داشته و دوقطب
شمال و جنوب آن بمثابهٴ مغناطيسى بزرگ آنچنان قواى نيرومندى است که جوامع
جوانتر و کم تجربهتر را تا مدّتى در ميدان جاذبهٴ خود زيز نفوذ خواهد
گرفت.
درهمان
اوان هيکل مبارک تأييد فرمودند که افتتاح محفل روحانى شمال شرقى آسيا منجر
به تشکيل مؤسسّهٴ همتا و مشابهى در نقطه مقابل خواهد گرديد تا بدينترتيب
يک تعادل روحانى ايجاد گردد که قواى جاذبهاش در آيندهاى بس نزديک تأثيرات
فوقالعادهاى را در مقدّرات امر و در سرتاسر جزائر اقيانوس آرام خواهد
گذاشت.
بنظر
مىرسد که قبل از ورود در بحث و بيان مبحث محور روحانى، اطّلاع از دو اصل
مهم و بنيادى آن که ذيلاً بدانها اشاره ميگردد امرى لازم و ضرورى است.
١_ اصل تأثير مغناطيسمى Principle of Magnetism
پديدهٴ
تأثير مغناطيسمى در جهان مادّى و فيزيکى پديدهاى آشنا است. نظم و ترتيب
اتمها در عناصر و کانىهائى که داراى خاصيّت مغناطيسمىاند بهنحوى است که
بر طبق قانون طبيعت يک ميدان مغناطيسى تشکيل ميگردد و نيروى جاذبهٴ ساطعه
از آن باعث جذب عناصر و کانيهاى مشابه مى شود.
رمز
و معمّاى اين خاصيّت از قرون وسطى تا به امروز براى دانشمندان روشن
نگرديده چرا که اين عمل هنگامى انجام ميگيرد که فاصلهاى دو جسم را از
يکديگر جدا کرده و هيچگونه رابطهٴ محسوس و قابل رؤيتى بين دو جسم نيست.
مضافأ باينکه اين نيروى جاذبه با کاهش فاصله بين دو جسم افزايش يافته و با
ازدياد فاصله نقصان مىپذيرد.
يکى
از ويژگيهاى ظهور اين امر کاربرد اصل مغناطيس بصورت امرى قياسى جهت نشان
دادن عملکرد قواى معنوى و روحانيست. بعنوان مثال حضرت عبدالبهاء ميفرمايند:
مظاهر حق بمثابه مغناطيس در قطب عالم وجودند که باعث جذب قلوب و ارواح مطهّره درممالک و سرزمينهاى بعيده ميگردند. (ترجمه)
بدينترتيب
هيکل مبارک با ذکر مغناطيس يکى از حقايق اساسى و بنيانى روحانى را با يک
پديدهٴ شناخته شدهٴ فيزيکى در قالب مثال روشن ميفرمايند.
در بيانى ديگر در مورد اين ظهور اعظم چنين ميفرمايند:
مغناطيس الهى و قوّت کلمة الله باعث جذب قلوب ميگردد.
در
مورد سطوت عهد و ميثاق الهى نيز مثال مغناطيس را بکار برده و در بيانى
خطاب به احبّاء ميفرمايند: مجذوب مغناطيس عهد و پيمان گرديد.
مثال
مغناطيس نه تنها در مورد مظهر امر الهى و تعاليم مبارکهاش بکار رفته بلکه
در مورد حيات احبّاء و مطابقت آن با موازين امرى نيز ذکر گرديده که مانند
مغناطيس باعث جلب افراد ميگردد. حضرت ولىّامرالله در بيانى در اين مورد
ميفرمايند:
اليوم مغناطيسى که جاذب تأييدات ملأاعلی است امر تبليغ الهى است. نظير چنين مغناطيسى در هيچ عصر و زمانى مشاهده نشده. (ترجمه)
بيتالعدل اعظم الهى در مورد کنفرانسهاى امرى ميفرمايند:
اين
کنفرانسها که مرکزعشق و تسبيح کلمةالله است چون مغناطيسى در هرکجاى دنيا
جاذب قواى روحانى بوده که ممدّ اقدامات و فعّاليّتهاى ياران ميگردد.
(ترجمه)
در همين مورد حضرت عبدالبهاء ميفرمايند:
مهمترين عامل تحبيب و اتّحاد ياران احتفالات روحانى است. اين امر مهمّ همچون مغناطيسى جاذب تأييدات الهى است. (ترجمه)
اينها
و هزاران مثال ديگر که در آثار و الواح الهى در مورد مغناطيس ذکر گرديده
گوياى اين حقيقت معنوى و الهى است که نحوهٴ عملکرد قواى روحانى و تأييدات
آن نيز همانند يکى از قوانين طبيعت، محسوس نبوده و از چشم علم پنهان است.
حضرت
ولىّ عزيز امرالله در توقيّعات مبارکهٴ خودو در مورد استراليا و ژاپن به
نحوى واضح و روشن در مورد مشارق الاذکار و اعتاب مقدّسه به طور ضمنى و
اشاره به اصل تأثير مغناطيسى اشاره ميفرمايند. حضرت عبدالبهاء روح ماسواه
فدا نيز در الواح مبارکهٴ خود بهاحبّاى امريکا به اصل مذکور اشاره فرموده و
در مورد خدمت امرالله وعده ميفرمايند:
چنانچه اقدامات شمامتوّج به تاج وهّاج موفّقيّت گردد بدون ترديد آمريکا را متحوّل به مرکز سطوع امواج روحانى خواهد نمود. (ترجمه)
نحوهاى
که توسّط آن جامعهٴ جهانى امر توسعه مىيابد و نظم جهانى امرالله مراحل
تکوينى را طىّ ميکند از يکطرف، روابط و عکسالعملهاى متقابل و پيچيده بين
منابع مادّى، فرهنگى، موقعيّت جغرافيائى، عوامل فنّى و آموزشى و نيز پيشرفت
معجزهآسا در امر ارتباط جمعى و حمل و نقل از طرف ديگر، احبّاى استراليا و
ژاپن را بسوى خدمتهائى چنان شگفتانگيز و عجيب در سبيل امر حضرت رحمن سوق
ميدهد که نظير آن در عالم مشاهده نگرديده.
٢_ رمز رشد و نماى ارگانيکى Mystery of Growth
در عالم وجودکليّهٴ بنيانهائى که در نتيجهٴ تلاش و کوشش متهوّرانه و
اعجابانگيز بهدست انسان حاصل ميگردد مانند ايجاد کارخانههاى معظّم جهت
توليد محصولات صنعتى، بناى شهرهاى بزرگ، و استخراج منابع معدنى کلّ
نمونههائى از رشد وتوسعهٴ غير ارگانيکاند. از وجوه مشخّصهٴ چنين بنيانها
تدارک نقشههاى جامع و دقيق قبلیاست. بدين معنى که شکل نهائى و تکامل
يافته يک آسمانخراش بزرگ و يا يک سدّ معظّم قبل از شروع ساختمان به نحو
بسيار دقيقى تعيين گرديده و فرمهائى نيز که طى مراحل بعدى ضمن پيشرفت کار
حاصل ميگردد کاملاً معين و شناختهشده ميباشد.
در
موجودات زنده و باصطلاح ارگانيک اصل تکوين و توسعه، امرى کاملاً مخالف و
برعکس بنيانهاى غير ارگانيک است. بدينمعنى که حيات در عالم گياه، حيوان و
بالاخصّ در مرحلهٴ انسان از ذرّهاى ضعيف و ناچيز شروع گشته و طى مراحل
مختلف تکوين، با سرعت رشدى نامنظم به شکلها و فرمهاى مختلفى تبديل و
سرانجام پس از نيل به مرحلهٴ بلوغ و تکامل به شکل و فرمى کاملاً جدا و با
خصوصيّتهائى کاملاً مختلف از موجود اوّليه جنينى درمىآيد.
چنين
تکوين و رشدى که علّت جمال، زيبائى و شگفتيها در عالم امکان است سرّى از
اسرار الهى است که اصول حاکم برآن متعالی از ادراک انسان بوده و شناخت نيرو
و يا روحى که عامل و انگيزه چنين تکوين و رشدى است خارج از عالم عقول و
ادراک است.
با
ذکر مطالب فوق بايد اشاره نمود که مراحل رشد و توسعه جامعهٴ جهانى امر،
مراحلی است نبّاض و ارگانيک و انگيزه و نيروى محرّکه آن سرّى از اسرار الهى
است. لذا درک آن خارج از فهم کسانى است که قصد ارزيابى امر را بر مبناى
وضعيّت کنونى آن و بر اساس معيارها و ميزانهائى فاقد روح و غير ارگانيک
دارند و بالمآل توان، استعداد و قابليّت امر الهى را شديداً ناچيز گرفته و
بههيچ مىپندارند.
بعنوان
مثال يکى از عواملی که بطرزى اسرارآميز تأثيرى فوقالعاده و مؤثر در
پيشرفت جهانى امر داشته، توسعهٴ حدائق در مرکز جهانى امر است. در سال ١٩٣٩
زمانى که حضرت ولىّ امرالله اقدام به توسعهٴ حدائق عظيم و تاريخى جبل کرمل
مينمودند، در توصيف اين حدائق فرمودند که اين مؤسسّات باعث رهائى و انتشار
نيروهائى خواهد گرديد که فىنفسه عامل تسريع در انتشار و شکوفائى امراست.
انسان
غافلی که عاجز از درک علّت و منشاء روحانى توسعه و رشد جامعه امر است
تلاشى بيهوده مينمايد که رابطهاى بر اساس علّت و معلول بين زيبا کردن و
طراوت بخشيدن دامنه يک کوه و رشد مؤسسّات نظم بديع جهان آراى الهى به نحوى
که در آثار و الواح الهى پيشبينى شده پيدا کند.
مثالی
ديگر را ميتوان در پيامهاى مهيمن معهد اعلی در مورد توسعهٴ امر در اروپا
يافت. بيتالعدل اعظم الهى در پيامى اشاره به جزائر واقع در درياهاى
مديترانه و شمال نموده ميفرمايند که اين جزائر نقشى بسيار مهمّ و اساسى در
آگاهى تمامى قارّهٴ اروپا خواهند داشت.
اين
امر کاملأ عکس پديده رشد بر مبناى نحوهٴ متعارف و غير ارگانيک است چهکه
ظاهرأ امر الهى ميبايستى ابتدا در سرزمينهاى واقع در قاّره اروپا نفوذ و
توسعه يافته سپس جزاير واقع در درياى مديترانه و شمال بروى امر مفتوح گردد.
ولی بايد در نظر داشت که رشد و توسعهٴ نبّاض و ارگانيک امر نشأت گرفته از
مظهر کلىّ الهى است و توسعه و انتشار آن نيز تحت کنترل و صيانت الهى بوده
که بترتيب و بر طبق برنامههاى منظّم صادره از مرکزجهانى امر انجام خواهد
گرفت. مثال ديگر در قاّره اروپا، نقش حسّاسىاست که مقدّر است در آينده
ايام جامعهٴ امر در آلمان عهدهدار آن گردد.
حضرت ولىّ امرالله در اين مورد ميفرمايند:
جهاد
روحانى که جامعهٴ امر آلمان در آيندهٴ ايّام بدان مبادرت خواهد نمود
ابعادش ازمرزهاى آن کشور فراتر رفته و بالمآل مشعل امر الهى را از طريق
مرزهاى اروپاى شرقى به قارّهٴ آسيا خواهد برد. (ترجمه)
در
اين مثال نيز بر مبناى اصل متعارف و غير ارگانيک، انتخاب جامعهٴ امر در
آلمان جهت انجام چنين وظيفهٴ خطير و سنگينى و با در نظر گرفتن کدورتها و
اختلافات شديده موجود بين آلمان و کشورهاى همجوار شرقى آن بعيد مينمايد.
مطالعهٴ
توقيعات و آثار امرى در بارهٴ محور روحانى واقعه بين ژاپن و استراليا، تا
حدّى اسرار و رموز مندمج در امر رشد نبّاض و ارگانيک را روشن ميسازد. چهکه
از ديد يک ناظر عادى بسيار تعجّبآور مينمايد که چگونه دو کشورى که از نظر
جمعيّت، فرهنگ، زبان مذهب، آداب و رسوم کاملأ مختلف بوده و بوسيله
عظيمترين اقيانوس جهان از يکديگر جداافتادهاند ميتواند بمثابه دو قطب
مخالف مغناطيس ايجاد محورى روحانى نمايد.
ارشادات
و تأييدات الهى، اطّلاع از تاريخ گذشته و نيز نگرشى به آينده از ديدگاهى
فراسوى ابعاد زمان مدّعى اين واقعيّت است که در دههها و قرنهاى آينده که
جامعهٴ امر جهت نيل و تحقّق اهداف فرامين تبليغى حضرت عبدالبهاء بهپيش
ميتازد، فرصتها و همچنين موانع و مشکلاتى خطير بمنصّهٴ ظهور خواهد رسيد و
در چنين شرائطى است که جوامع بهائى استراليا و ژاپن اين فضيلت و امتياز را
خواهند داشت که نقشى اساسى و مهمّ در مقدّرات و امور امر در نواحى آسيا_
استراليا، نيوزيلند وجزاير اطراف داشته باشند.
در
آيندهٴ ايّام اين نواحى از يکطرف بخاطر وسعت فوقالعاده، عدم تجانس
خصوصيّات مردم آن، موقعيّت جغرافيائى، ارتباط مستحکم جوامع بهائى که حال به
نحو متينى بين دو قطب شمال و جنوب منطقهٴ اقيانوس آرام استقرار يافته
همراه با بينش روحانى بسيارى از ساکنين آن نقشى را ايفا خواهد نمود که در
شکلپذيرى جوامع بشرى و مقدّرات جامعهٴ جهانى امر، تأثيراتى عميق، وسيع و
بنيانى خواهد داشت.
در
موارد ديگر بيتالعدل اعظم در باره ساکنين نواحى جنوب شرق آسيا که پيرو
چهارآئين بزرگ ميباشند مىفرمايند که اينها با دارابودن نبوغ فنّى، بسيارى
از فرهنگها و تمدّنهاى کهن جهان را در ازمنهٴ تاريخ پىريزى نمودهاند که
همگى نمونههائى از عالیترين فضائل و کمالات انسانىميباشد.
با
درنظر گرفتن موارد فوق روشن ميگردد که قوّه و استعدادمکنون در نواحى
قارّهاى واقع در دو قطب اين محور روحانى، بالمآل تأثيراتى شگرف در آينده
نوع انسان خواهد گذاشت.
نقشهائى
که اين دو ناحيه در توسعه و پيشرفت آتى امر ايفا خواهند نمود نقشهائى
مکمّل است چهکه آسيا با نيروى انسانى سرشار، منابعى غنى جهت تأمين مبلّغين
و خادمين مؤسّسات امرى گرديده در حاليکه با پيوستن تعداد قابل ملاحظهاى
از ملّتهاى کوچکتر ولی مستقلّ ناحيهٴ استرالاژيا بهجمهور مؤمنين، شناخت
امر، تحکيم، حيثيّت و اعتيار آن افزايش يافته و ارزش هاى والاى آن در وجدان
انسانها نفوذ و تأثيرى فوقالعاده خواهد نمود. مردم آسيا با پيوستن به خيل
مؤمنين، غناى فرهنگى و سنّتى خود را که نشأت گرفته از حکمت و عرفان مذاهب
بزرگ دوره نبوّت (دورهاى که از حضرت آدم شروع و با ظهور پيغمبر اکرم خاتمه
يافت) است همراه آورده و ساکنين منطقهٴ استرالاژيا که تا حدودى آزاد و
فارغ از قيد و بندهاى بنيادگرانهٴ رؤسا و رهبران مذهبىاند، سهلتر و
آسانتر با مبانى امر خوگرفته و سازش يافته و خواهند توانست که زندگى خود
را با حيات بهائى تطبيق دهند. از طرف ديگر اصل استقلال فردى که از خصوصيّات
اصلی مردم استرالاژيا است با احساس همکاريهاى اجتماعى و فعّاليّتهاى
دستهجمعى که از خصوصيّات اصلی و بارز در جوامع آسيائى است تعديل خواهد
يافت. بعبارت ديگر اين محور روحانى بمنزلهٴ پلی خواهد گرديد که تمامى محاسن
انسانهاى موجود در دو قارّه را که از عظيمترين قارّات جهان بوده و توسط
بزرگترين اقيانوس جهان محاط گرديدهاند با يکديگر تلفيق نموده و دو قارّه
را در جهت تأسيس نظم بديع جهانآراى الهى بيکديگر ارتباط خواهند داد.
ژاپن واستراليا
ژاپن
و استراليا بعنوان دو قطب شمال و جنوب اين محور روحانى داراى خصوصيّاتى
مشترک بوده که در عين حال مکمّل يکديگر ميباشند. هر دوکشور درزمان قيادت
مرکز عهد و پيمان الهى حضرت عبدالبهاء روح ماسواه فدا توسّط مهاجرينى از
آمريکا که بعدها افتخار انتصاب به مقام شامخ ايادى امر را يافتند، بروى امر
مفتوح گرديدند.
حضرت ولىّ عزيز امرالله در اينمورد ميفرمايند:
جوامع
امرى ژاپن و استراليا داراى اين امتياز فوقالعاده گرانبها ميباشند که هر
دو در زمان حيات و بنا بر قواى منبعثهٴ غالبه ازمرکز عهد و پيمان حضرت
بهاءالله جلّ اسمهالاعلی تأسيس گرديدند. هر دو کشور بالمآل مسئوليّتهاى
سنگينى در جهت خدمت به امرالله بعهده خواهند گرفت.
هيکل مبارک اشاره به احبّاى استراليا و نيوزيلند نموده ميفرمايند:
در
آيندهٴ ايّام، احبّاى اين دو کشور تا حدّى که حتّىٰٰ خارج از تصوّرات
کنونى آنان است، هر يک بنوبهٴ خود سهمى کامل درجهت استقرار امر جمال مبارک،
رهائى مؤمنين در ممالک شرقى، شناخت استقلال و رسميّت امر و سرانجام تولّد
نظم و تمدّن جهان آراى الهى به انجام خواهند رساند.
در ادامهٴ همين بيانات اشاره ميفرمايند:
احبّاى
ژاپن و استراليا مقدّر است که بالمآل سهمى بسزا و سنگين در بيدارى
انسانهاى ساکن در تمامى منطقهٴ پاسيفيک نسبت به پيام حياتبخش حضرت
بهاءالله از هر طبقه و نژاد بعهده گرفته و پيش تازان و علمداران مجاهدين
جند الهى در فتح سرزمين اصلی چين و نژاد زرد ساکن آن گردند.
هيکل مبارک در سال ١٩٥٧ در بارهٴ استقرار محفل روحانى ناحيهاى توکيو، چنين فرمودند:
اين
مؤتمر مهمّ و خطير در نهايت سبيل ابلاغ غائى و نهائى امر جمال اقدس ابهى
را به دورترين نقاط چين و ماوراى آن وحتّىٰ تا قلب سرزمينهاى وسيع روسيّهٴ
شوروى مفتوح و هموار خواهد ساخت.(ترجمه)
دو
کشور استراليا و ژاپن داراى خصوصيّات ديگرى نيز ميباشند که درواقع مکمّل
يکديگرند. از جمله امر تراکم جمعيّت است که در استراليا نسبت به وسعت
پهناور آن بسيار کم ولی در ژاپن با در نظر گرفتن انبوه وسيع جمعيّت و کوچکى
سرزمين آن، بسيار زياد است. بعلاوه در سالهاى اخير همکاريهاى اقتصادى بين
دو کشور بسيار افزايش يافته و اين امر مرهون منابع طبيعى غنى و وسيع
استراليا و صنعت وتکنولوژى بسيار پيشرفتهٴ ژاپن است که باعث تعديل يکديگر
ميگردند.
حضرت ولىّ امرالله در توصيف و تشريح خصوصيّات جامعهٴ امر در استراليا، چنين ميفرمايند:
براساس
تعاليم مبارکه تحرّى حقيقت و کشف اسرار و رموز مستوره در عالم مادّى و
الهى بر مبناى عقل و منطق تأکيد و تشويق گرديده تا سبيل ادراک و طريق فهم
امر تکوين و توسعهٴ شرايع الهيّه را بر اساس اصل ارگانيکى حيات بر ما هموار
و آسان سازد. تنها بدينوسيله است که ميتوان بهحقّاليقين اطمينان حاصل
نمود که گذشت زمان همراه با پيشرفت علم و ادراک ما از نحوهٴ تأثيرات متقابل
عوامل مادّى و معنوى بر يکديگر، بتدريج اسرار الهى و رمز غيبى رشد و
توسعهٴ اين امر اعظم الهى را بر ما روشن خواهد ساخت.
نواحىآسيا_استرالژيا(استرالياومجمعالجزايراقيانوسيه)
-The Asian-Australasian Regions
محور
روحانى بين ژاپن و استرالاژيا، در حد فاصل قارّهٴ وسيع آسيا و نيمکرهٴ
دريائى اقيانوس آرام که محاط بر مجمعالجزاير اقيانوسيّه است قرار دارد.
در
اين دو ناحيه قارّهاى که در مجموع داراى بيش از نيمى از جمعيّت جهان است،
مناطقى وجود دارد که در فرامين تبليغى از قلم مبارک حضرت عبدالبهاء
اختصاصأ بدانها اشاره گرديده و بخاطر همين شرف و منقبت است که بنا بفرمودهٴ
معهد اعلی داراى استعدادى فوقالعاده و شگرفاند تا با اقبال امر به جمهور
مؤمنين بپيوندند.
قاره
استرالژيا تمامى نواحى اقيانوس آرام يا پاسيفيک را شامل ميشود که بزرگترين
اقيانوس جهان بوده و بيش از دههزار جزاير کوچک و بزرگ را در مسافتى به
وسعت يکصدوشصت مليون کيلومتر مربع در بر ميگيرد. از نقطه نظر جمعيّت اين
قارّه جزء نقاط کم جمعيّت محسوب و بيشترين تراکم جمعيّت آن در کشور
استراليا است که با جمعيّتى حدود پانزدهمليون نفر داراى مساحتى تقريبأ
بوسعت ايالات متّحدهٴ آمريکا است.
حضرت ولىّ عزيز امرالله ناحيهٴ پاسيفيک و قارّهٴ استراليا را چنين توصيف فرمودهاند:
ناحيهاى
که بدان استعداد و قابليّتى غير قابل تصوّر اعطا گرديده و بمناسبت موقعيّت
خاصّ سوق الجيشى خود مقدّر است که ساکنين آن پس از تحمّل ضربات نيروهاى
مرتعش کنندهٴ جهان و نيز پس از کسب تجاربى گرانبها در مکتب مصائب و بلايا،
مقدّرات نوع انسان را تحت تأثير قرار داده و تا حد قابل ملاحظهاى تغيير
دهند.(ترجمه)
حضرت عبدالبهاء در فرامين تبليغى خاطر احبّاء را به سه مجمع الجزاير واقع در اقيانوس آرام معطوف ميفرمايند:
١_ پلی نژيا Polynesia
٢_ مايکرونژيا Micronesia
٣_ ملانژيا Melanesia
حضرت ولیامرالله استعداد ساکنين بومى اين جزاير را چنين تحسين نموده ميفرمايند:
بسيارى
از ساکنين بومى جزاير پاسيفيک داراى استعداد قابل ملاحظهاى جهت درک مبادى
روحانى بوده و مانند قبايل بومى افريقا از صفا و پاکى قلب وحسن اخلاق و
رفتار بهرهاى وافر دارند(ترجمه)
برخلاف
استرالژيا، جمعيّت در قارّه وسيع آسيا بيش از نيمى از تمامى مردم جهان
است. حضرت ولىّ امرالله قارّه آسيا را چنين توصيف مىفرمايند:
"آسيا
در گذشتهٴ ايّام مهد مذاهب اصلی نوع انسان و محل شکوفائى بسيارى از
کهنترين تمدّنهاى بزرگ جهان بودهاست. اين نواحى همچنين گذرگاه خيل عظيمى
از نژادهاى مختلف ونيز ميدان مصاف و کارزار لشکرهاى بسيارى از ملتهاى
مختلف بودهاست."
بيت
العدل اعظم خاطرنشان ميسازند که اين نواحى شامل قسمتهاى آسيائى شوروى و
نيز سرزمين اصلی چين نيز ميباشد که قسمت اعظم از جمعيّت يکهزارمليون نفرى
آن تاکنون از ظهور حضرت بهاءالله مطلع نگرديدهاند. در سالهاى پيشين حضرت
عبدالبهاء در مورد چين چنين فرمودهاند:
چين،
چين، چين امر جمال مبارک بايد چين را منور کند. کجاست آن مؤمن مقدّس و
مخلصى که مبلّغ چين گردد؟ چين داراى استعدادى عظيم است. اهالی چين افرادى
سادهدل و حقيقت جو هستند. چين کشور آيندهاست...
ميدان
جاذبه محور روحانى بين استراليا و ژاپن نواحى آسياى جنوب شرقى را نيز شامل
ميگردد. در مورد اين نواحى حضرت ولىّ عزيز امرالله ميفرمايند:
جامعهاى
است که نمونه صداقت و وفادارى بوده و در انقياد و تمسک به امر بىنظيرند.
عشق و اشتعال آنان مفرط، و با پشتکار و جدّيتى بىاندازه آماده هرگونه
فداکارى و ازخودگذشتگى در سبيل امرند. (ترجمه)
در پيام ديگرى از طريق منشى هيکل مبارک صادر گرديده چنين ميفرمايند:
جامعه احبّا در قاره استراليا سرمشق ونمونهاى است براى جوامع امرى در ساير قارات دنيا(ترجمه)
در مورد ژاپن نيز حضرت عبدالبهاء چنين ميفرمايند:
افرادى زيرک و باهوش بوده داراى قوّه ادراکى بسيار سريعاند. استعداد و قابليّت آنها در انتشار امر الهى فوقالعاده است.
حضرت ولىّ عزيز امرالله نيز افراد ژاپنى را چنين تعريف و تحسين مينمايند:
بينش
و ديد روحانى در افراد ژاپن بسيار وسيع و حسّاسيت آنان در مقابل هر نوع
جمال و زيبائى اعم از مادى و يا معنوى بسيار زياد و قابل ملاحظه است. در
مورد ديگر ميفرمايند که عشق آنان براى درک حقيقت و جمال بسيار ژرف و عميق
است.
با
درنظر گرفتن موارد فوق روشن ميگردد که جامعه احباى ژاپن و استراليا
مشترکاً فرصتهاى زياد و مسئوليتهاى مشترکى در پيشرفت و توسعه اين امر اعز
ابهى داشته و داراى خصوصياتى هستند که با وجود اختلاف مکمّل يکديگرند. لذا
وحدت وهمکارى نزديک بين اين دو جامعه و اتحاد وادغام اين صفات و خصوصيات
است که مآلاً منجر به ايجاد مجموعهاى خواهد گرديد که از حيث توان و
استعداد بسيار والا بوده و افضل از هريک از جوامع فوق بتنهائى خواهد بود.
اين خصوصيات مختلفه و درعين حال تکميل کننده يکى از اسرار مکنونه در محور
روحانى است که تأثيرات جاذبهاش در مقدرات امر و توسعه آيندهٴ آن تأثيراتى
اساسى و بنيانى خواهد بود.
نحوهٴ تشکيل محور روحانى
اقداماتى
که در جهت پيشرفت و توسعهٴ محور روحانى بايد انجام گيرد و يا موانعى که
الزامأ بايد از آنها احتراز گردد به نحوى روشن وواضح در آثار و الواح الهى
ذکر گرديده. حضرت عبدالبهاء در سال ١٩١٨ خطاب به امةالله اگنس الکساندر
که در آن هنگام مهاجر کشور ژاپن بود چنين ميفرمايند:
بايد تلاش نمود تا شرق و غرب همچون دو روح مشتاق، يکديگر را در نهايت عشق و ولا در آغوش گيرند.
حضرت ولىّ عزيز امرالله در يکى تواقيع خود در مورد محور روحانى چنين ميفرمايند:
اتحاد
واجتماع نزديک و مستمر جوامع بهائى ژاّپن و استراليا در جهت اعتلا و
استحکام نظم جهانى امرى بسيار مهمّ، حياتى ومبرم است يکى از اقداماتى که
بواقع نقطه عطفى تاريخى در اين اتّحاد و اجتماع محسوب ميگردد همانا تشريک
مساعى بسيار نزديک در امر شور و مشورت بين محافل ملّى ژاپن و استراليا در
کنفرانس جهانى بود که در سپتامبر سال ١٩٨٢ در شهر کامبرا منعقد گرديد.
هيکل مبارک همچنين اشاره به موانع سهگانهاى ميفرمايند:
"...
هرچند مسافتى طويل آنها را از هم جدا ميکند و هرچند از حيث زبان و نژاد و
آداب و رسوم و مذهب با يکديگر اختلاف زياد دارند و هرچند عوامل سياسى سعى
ميکنند آنها را از يکديگر جدا نگاه داشته عداوت سياسى و نژادى را
بپرورانند، ارتباط وهمکارى نزديک و مداوم اين جوامع با يکديگر در اجراى
وظيفه مشترک و مخصوص تأسيس و تحکيم بنيان نظم جهانى حضرت بهاءالله در آن
نواحى کره ارض امرى است داراى اهميّت و فوريّت حياتى..."
اين
بيان راهنما که از قلم مبارک بيش از يک ربع قرن گذشته صادر شده امروزه نيز
مانند آن زمان بقوّه خود باقىاست. بيتالعدل اعظم در اين مورد ميفرمايند:
احباى
دو کشور ژاپن و استراليا بايد رهنمودهاى فوق را در مدّ نظر داشته بسيار
جدّى و مهمّ شمارند چه که امروزه نيز با گذشت متجاوز از ربع قرن از زمان
نزول آنها از قلم مبارک، ارزش و اعتبار آنان همچنان به قوّت خود باقيست.
از
نتاج بسيار مهمّ اين محور روحانى، برنامهها و پروژههاى مشترک بين جوامع
امرى استراليا و ژاپن است که ميبايستى با حمايت احبّاى ساير نواحى اجرا
گردد. حضرت ولىّ امرالله در مورد محور روحانى ميفرمايند:
تأثيراتى
که در مقدّرات امر در سالهائى بس نزديک و در کليّهٴ جزاير واقعه در
گسترهٴ اقيانوس آرام بجا خواهد گذاشت تأثيراتى بس اساسى و بنيانيست. در
دنباله اين بيانات هيکل مبارک ميفرمايند:
اقدامات
تهوّرآميزى دير يا زود و بطور مشترک توسّط جزاير واقع درقطب شمال و جنوب و
نيز قلب اقيانوس آرام بايستى شروع گشته و با موفّقيّتى کامل به انجام رسد.
در
اين رابطه به احبّاى استراليا توصيه ميفرمايند که جامعه امرى نيوزيلند را
تا حدّ امکان کمک و يارى نمايند تا اين جامعه بتواند در آينده سهم کامل خود
را در اجراى اين برنامههاى مشترک به نحو شايستهاى به انجام رساند.
بيتالعدل
اعظم الهى بعنوان يکى از اهداف نقشه هفت ساله مقرّر فرمودهاند که محافل
ملّى ژاپن و استراليا با کمک و مساعدت يکديگر برنامهاى مشترک را جهت امر
تبليغ در جزائر کارولين طرح و اجرا نمايند. بدون شک چنين برنامهاى با تمام
اهميّت آن سرآغاز و طليعه همکارىهاى بسيار وسيعى در اجراى برنامههاى
مشترک در جزائر پاسيفيک و آسيا خواهد بود که دامنه آن تا در اعصار آينده
عصر تکوين ادامه خواهد يافت.
تأثيرات محور روحانى برجهان
حضرت
ولىّ امرالله در اوّلين توقيع نازله در مقام ولايت امر که به افتخار
احبّاى ژاپن در سال ١٩٢٢ نازل گرديده اشارهاى به بيانات مبارکه حضرت
عبدالبهاء روح ماسواه فدا فرموده و چنين ميفرمايند:
زود
است که دنيا شاهد بيدارى روحانى مردمان و ملّتها گردد. در چنين تحوّلی
عظيم. ژاپن و يک کشور ديگر (که نام آن را هيکل مبارک ذکر ولی دستور فرمودند
که در حال حاضرمکتوم بماند) نقشى رهبر و پيشتاز خواهد داشت.
با
اشارتى که بعدأ هيکل مبارک در مورد روابط بين ژاپن و استراليا فرمودند
عاقلانه بنظر ميرسد که اين دو کشور مورد اشاره حضرت عبدالبهاء باشند و
تأثيرات آن نيز تأثيرات حاصله از اين محور روحانى باشد که مآلا باعث احيا
وبيدارى روحانى مردمان وملتهائى گردد که بعلّت ابتلا به فساد، ماده پرستى،
آز و عداوت سخت محتاج آنند.
|
قبل > |
---|
No comments:
Post a Comment