Thursday, July 5, 2012

کنکاشی در بهائی ستيزی



کنکاشی در بهائی ستيزی

نویسنده: سهراب نیکو صفت
ناشر: انتشاراتِ پیام
دانلود كتاب  :

از مقدّمه کتاب:

بحث و گفتگو و به نقد کشيدن عقائد و افکار موجب شکوفائی و اعتلای فرهنگی يک جامعه است و بايد به آن ارج نهاد. تنها از این راه است که میتوان با گذشته تاریخی ملّتی آشنا شد, رویدادهای مثبت آن را تقویت کرد و از تکرار اشتباهات گذشته جلوگیری نمود.


هر ملّتی که به سرنوشت آینده خود علاقه مند باشد باید پدیده های اجتماعی مربوط به جامعه خود را دقیقاً بررسی نماید. امّا متأسّفانه در جامعه ایران از زمان پيدايش جنبش بابیّه و بعداً بهائیّه تا به امروز یک بحث علمی و منطقی در شناخت تفکّرات این جنبش نشده است. آنچه تا کنون توسّط مخالفین آنها نوشته شده است غیر از تهمت و افتراهای گوناگون چیز دیگری به چشم نمیخورد. زمانی آنها را به روسیّه گاهی به انگلیس و امروزه به صهیونیسم و آمریکا وابسته می دانند.


آیا میتوان تصوّر نمود که یک دولت خارجی بتواند رستاخیزی به این عظمت را در ایران به وجود بیاورد؟ چنین فکر باطلی توهین به یک ملّت است. رستاخیز بابی موفّق می شود در مدّتی کمتر از پنج سال در بین کلّیّه اقشار جامعه ایرانی نفوذ کند و روحانیّونی نظیر حجّت زنجانی و وحید دارابی از بين روحانيون و تاجری نظیر میرزا جانی کاشی از ميان تجار و زارعی مثل ملّا جعفر گندم پاک کن را از بين زارعين به خود جلب کند که جان خود را بر سر آرمان خود بگذارند. آیا انصاف است که آنها را عامل خارجی بنامیم؟ از نظر تاریخی غیر قابل انکار است که هزاران نفر ایرانی از اقشار مختلف جامعه جان و مال و مقام خود را بر سر اعتقادات خود گذاشتند. آیا اینها همه عمّال خارجی بودند؟


آنهائی که به چنین تفکّری دامن میزنند ناخود آگاه آب به آسیاب آن نیروهائی می ریزند که ملّت ایران را نابالغ میدانند و مدّعی هستند که هیچ کاری در ایران بدون نظر خارجی انجام نمیشود. این تفکّر مانع رشد فکری و بلوغ یک ملّت است و باید با آن سخت مخالف بود. هدف از این نوشته فقط روشن کردن زوایای تاریخ 150 ساله گذشته این جنبش در ایران است.


ملّتی که گسست تاریخی داشته باشد نه تنها هیچگاه موفّق به ورود به شاه راه رشد و شکوفائی نخواهد شد بلکه اشتباهات تاریخی خود را تکرار خواهد کرد. این سؤال مطرح است که چرا از دوران اوّلیّه این جنبش تا کنون از طرف مورّخین و یا روشنفکران ایرانی تحقیقی عاری از قرض و پیشداوری نسبت به این جنبش نشده است. آنچه تا کنون نوشته شده است چیزی جز ردّیه های غیر معقول نبوده است. روحانیّت شیعه که با روی کار آمدن سلسله صفوی و بعد از آن سلسله قاجاریّه به قدرت بلا منازع ایران تبدیل شد قدرت خود را بر پایه تحمیق و بی خبر نگاه داشتن جامعه ایران از رویدادهای اجتماعی و فرهنگی جهان و بالاخصّ جنبشهای فکری و مذهبی قرار داد. مخالفت روحانیان شیعه با گروه اخباری, صوفی, شیخی, بابی و بهائی شاهد این مدّعا است. روحانیّت شیعه با تأسیس مدارس جدید تا سر حدّ امکان مخالفت کرد و از هرگونه اقدامی که در حیطه قدرت آنها بود در جلوگیری از تشکیل آنها فروگذار نکرد. ایجاد مدارس که منجر به باسواد شدن جامعه میشد نمی توانست در راه اهداف روحانیّون باشد. مخالفت روحانیّون با مدارس جدید شکستن میز و صندلی های مدرسه حسن رشدیّه و فرار اجباری او به خارج از کشور از دست طلّاب علوم به اصطلاح دینی ثبت در تاریخ است.


این روحانیّون که به قول ذبیح الله صفا در تاریخ ادبیّات ایران ج 1-5, ص 187, «از بحرین شام لبنان و عراق آمده بودند و شاگردانی که از ایران برای تحصیل علوم دینی می رفتند و در آن مناطق تعلیم می دیدند با زبان تازی سر و کار داشتند و بیشتر تالیفات خود را به عربی خوب یا بد و گاه نا درست می نوشتند. و از این راه دورانی تازه از چیره گی فرهنگی تازی را در ایران پدید آوردند.» اینها هیچگونه علاقه ای به فرهنگ و زبان ایران نداشتند. حتّیٰ امروزه هم روحانیّونِ بزرگ آثار خود را به عربی مینویسند.


مردم را عوام کالانعام می دانند و برای آنها هیچ گونه حقّی جهت ابراز عقیده ای قائل نیستند. خود را مجتهد و مردم را مقلّد می دانند. یعنی مردم باید از عقائد و آراء آنان تقلید کنند و خود دارای حقّ تشخیص نیستند. آیا از جامعه ای که مردم آن عاری از عقل باشند میتوان انتظار رشد فکری و فرهنگی داشت؟ آيا در چنین جامعه ای نور رستگاری میتابد؟ آيا چنین جامعه ای متحجّر و نازا نخواهد بود؟ بدین علّت است که در 500 سال گذشته فیلسوف نامدار و یا متفکّری در ایران به وجود نیامده است. ولی خوشبختانه امروزه با بودن امکانات علمی و فنّی مردم به اطّلاعاتی دسترسی پیدا کرده اند که زمانی فقط در انحصار عدّه معدودی به نام روحانی بود.


سیّد باب این رادمرد ایرانی برای مردم عقل قائل بوده است و آنها را اشخاصی می دانسته که خود میتوانستند خوب و بد کار را تشخیص بدهند و احتیاج به پیشوا و رهبر نداشتند.


سیّد باب با تفکّرات خود پایه قدرت روحانیّت شیعه را هدف قرار میدهد و از این رو مخالفت شدید آنها را به جان می خرد. در اینجا اشاره ای به تفکّرات سیّد باب و بهاءالله مسئله را روشن میکند. برای نمونه آنها نماز جماعت را تحریم میکنند یعنی یکی از ابزار بزرگ روحانیّت را از دست آنان خارج میکنند. آنها معتقداند که هر شخصی خود می تواند به سوی خدای خود عبادت کند.


دوم فتوای روحانیّت شیعه را غیر قانونی می دانند و حقّی برای آنها در این زمینه قائل نیستند. آنها اصولاً فتوا را حرام اعلام می کنند. بر بالای منبر رفتن و از موضع قدرت صحبت کردن را گناه می دانند. دست بوسی و اقرار به گناه و طلب بخشودگی از طرف شخصی غیر از خداوند متعال را حرام می دانند و آن را مخالف کرامت انسانی معرّفی می کنند. حقوق زن و مرد را مساوی میشناسند و معتقد هستند که هر شخصی موظّف است که خود کشف حقیقت کند و نباید گوش به فرمان دیگری باشد.


اینها همه آلات و ابزاری بود که روحانیّت شیعه با استفاده از آنها صد ها سال بر خر مراد سوار بوده است. و اگر اینها را از دست میداد دیگر چیزی برای او باقی نمیماند.


شاید این حقّ طبیعی روحانیّت شیعه باشد که برای استمرار قدرت خود با چنین نظریّاتی مخالفت کند و تا پای نابودی با آن سرسازش نداشته باشد. امّا باید این را صراحتاً اعلام کنند نه اینکه تهمت های نا روا به چنین جنبشی بزنند. در حقیقت علّت مخالفت روحانیّت شیعه با جنبش بابیّه در مطالب ذکر شده است نه حفظ بیضه اسلام و صلاح مملکت اسلامی.


مهدی بازرگان در مصاحبه با یوسفی اشکوری به درستی در باره روحانیّون چنین می گوید:


«اینها برای روحانیّت دلسوزی می کردند نه برای دین.» راجع به میرزای شیرازی مرجع بزرگ عالم تشیّع یعنی همان شخصی که با فتوای تحریم تنباکو و سرانجام تسلیم شدن ناصر الدّین شاه در برابر مردم به آن محبوبیّت ومعروفیّت رسید چنین می گوید:


«میرزا شیرازی فکر کرد که با دادن امتیاز تنباکو از طرف ناصر الدّین شاه به فرنگی کم کم پای فرنگی به ایران باز می شود. همانگونه که در آن موقع باز شده بود و فرنگی هم یعنی کافر و کافر هم بی دین است. یعنی مردم دینشان را از دست می دهند. حرکت این بود, کاری به این نداشت که ناصرالدّین شاه مستبد است و باید برود یا اینکه انگلیسیها نباشند. او هیچ نمی گفت که چرا خارجی ها آمدند و چرا با آنها تجارت میشود و چرا امتیاز بانک به آنها داده می شود. حتّیٰ باید گفت حرکت میرزا شیرازی خیلی دلسوزی برای دین هم نبود. گول نخوریم. دلسوزی برای روحانیّت بود که همه چیز را در اختیار داشت و علما بدون اینکه زحمت کشیده باشند و مسؤلیّت داشته باشند گرداننده مملک بودند. پول نزد آنها میرفت احترام و اطاعت هم برای آنها بود. هم آخرت برای آنها بود و هم دنیا.

در نظر میرزا وقتی فرنگی ها آمدند و دین را از مردم گرفتند مریدها هم از بین می روند. مرید هم که رفت همه چیز آنها از بین میرفت. این است که باطناً آن دلسوزی برای روحانیّت بود. » [نوگرائی دینی, گفتگو با یوسفی اشکوری, نشر قصیده 1378, ص 35]

همچنین بازرگان در مصاحبه یاد شده راجع به روحانیّت در انقلاب بهمن 57 چنین می گوید:


«ولی بعدها معلوم شد که اگر آنها دنبال آقای خمینی را گرفتند برای این بود که آقای خمینی از اوّل دنبال حاکمیّت روحانیّت بود و از عوامل موفّقیّت و پیروزی ایشان هم همین بود که این قشر عظیم و متشکّلِ قدیمی روحانیّت را به حرکت درآورد. ایشان به طلّاب گفته بود که تنها نظامی که روی قانون است اسلام است و اسلام هم دستور حکومت دارد و کسی باید مصدر حکومت باشد که قانون شناس باشد. قانون شناس کی است؟ شما طلبه ها. بعد هم ولایت فقیه را مطرح کردند و کار ولایت فقیه به آنجا رسید که آقای آذری قمی گفت اگر ولیِّ فقیه بخواهد و مصلحت حکومت ایجاب کند میتواند توحید را هم تعطیل کند. لذا آفت واقعی توحید و آفت رسالت و آفت امامت همین است.»


با توجّه به مطالب ذکر شده راجع به روحانیّت و تفکّراتِ باب و بهاءالله که به آن اشاره شد علّت مخالفت روحانیّتِ شیعه با بابیان و بهائیان کاملاً مشخّص است. نه باب و نه بهاءالله هیچگونه مخالفتی با اسلام نداشتند. بلکه بر عکس مدافع اسلام در برابر ادیان گذشته بوده اند. آنها سعی در این داشتند که مردم بتوانند طنابِ اسارتِ فکری خود را از زیر بار خرافاتِ روحانیّون که به نام دین معرّفی می کردند بیرون بکشند و خود را از اوهام و خرافات آزاد سازند.


معتقدین به آئین بهائیّت را امروزه میتوان در بین ملل مختلفه که در سراسر جهان ساکن هستند مشاهده نمود. آیا میتوان یک بهائیِ فرانسوی, آلمانی, انگلیسی, افریقائی و یا غیره را وابسته به خارجی دانست؟ آیا روز آن نرسیده است که نویسندگان و مورّخین ما یک بحث منطقی و علمی نسبت به عقاید و افکار آنها را شروع کنند. امروزه در جهان هر پدیده اجتماعی مورد بحث و تحقیق قرار میگیرد. چرا ما نباید نسبت به جنبشی که از ایران شروع شده و ریشه در فرهنگ ایران دارد و امروزه به یک جنبش جهانی تبدیل شده است تحقیق نکنیم؟ هدف ما از بحث و گفتگو با آقای شهبازی و شهبازی ها فقط و فقط باز کردن روزنه ای به تاریخ گذشته این جنبش است.


چرا ما نباید به عقائد و افکار دیگران احترام بگذاریم؟ آيا این همه کشتارِ مذهبی در تاریخ کشور ما کافی نبوده است؟ آیا نباید یک روزی خطّ بطلان بر اختلافات مذهبی بکشیم؟ امید است که بتوانیم در این راه قدمی برداریم. چون ایمان داریم که رازِ رشد یک جامعه در تحمّل عقائد و افکار دیگران است.

 خداوند همه را به راه راست هدایت فرماید

فایل ضمیمهسایز
kankash_bahai_setizi-shahbazi-sohrab_niku_sefat_-2005c_2.pdf1.16 MB



No comments:

Post a Comment