آغاز دایرهوارگیِ
چرخش
حمایتهای
گسترده از اکبر گنجی، و تریبون سازیها و کرسی ساختنهای مرسوم درخارج از کشور با
سرعت و در چنان فضای هیجانیای طی طریق کرد که اکبر گنجیِ گیج شده فرصت هضم نیافت
و نتوانست علائم بروز توهم رهبریت فکری و عملی، در گفتار و رفتار بپوشاند. حامیان
دانشگاهی او با براه انداختن دیدارهای نمایشی با این و آن بزرگ فلسفه و سیاست و
هنر، و با تلنبار کردن امضاء در پای حرفهای او، و سپس ترآوازه گری هائی همچون “اتاق
فکر”سازی، آنهم برای هدایت جنبش آزادیخواهانه در داخل کشور، اندک اندک اسباب تعجب
به ادوات مزاح و خنده بدل می کردند. (و منِ خوشبین نیز صدای خرد شدن ذهنیتام در
باره ی گنجیِ روزنامه نگار را می شنیدم).
دُم خروس
اما خیلی زود آغاز چرخش دایره وار اعلام کرد. “شو”ی اعتصاب غذای نیویورک صحنهی
نمایش دُم خروس از زیر شال سبزِ چند متری شد. در این “شو” انحصارطلبی و حزب فقط
حزب الله و نشانههای “پاسداریت” اکبر گنجی عود کرد. “لابیستهای حکومتی – دانشگاهی”
در امریکا و جماعتی که با این نوع شوها بودجه سازی کرده و می کنند، و گروهی فیلسوف
و اساتید دانشگاهی و چهرههای سیاسی و فرهنگی و هنریِ جّوگیر شده، زیر پای گنجی
شانه دادند و چنان “داریه دنبک” دموکراسی خواهی راه انداختند که دیدنی و شنیدنی
بود. انتقادها و اعتراضها نیز زیر ضرب آهنگها و بیاعتنائیهای متفرعنانه خفه شد.
هنوز بساط” شو” جمع نکرده بودند که نوشتم:
“… گنجی
با پیشه کردن روشی فرقه گرایانه و غیردموکراتیک در اعتصاب غذای نیویورک به موقعیت
سیاسی خود لطمه زد، و در حد خویش نیز بر تفرقه و تشتت میان نیروهای اپوزیسیون
افزود.
در این
اعتصاب غذا جز به رنگ سبز و حمایل شنل وارههای سبز بر گرده ی حامیان این اعتصاب
غذا به هیچ نماد و رنگ دیگری اجازه حضور داده نشد. گنجی حتی از نصب پرچمهای سه
رنگ، با و یا بدون شیر خورشید، در محدوده و جایگاه اعتصاب غذا پرهیز کرد، پرچمی که
نه فقط سلطنت طلبان و مجاهدین خلق ایران که بسیاری از ایرانیان مستقل و وطن پرست
حامل آن بوده و هستند، پرچمی که نمادهای هزاران سال تمدن بر آن نقش بسته است. گنجی
حتی در اتخاذ و طرح شعارها نیز ایجاد محدودیت کرد، و شعارهایی که این روزها از سوی
دلاوران آزدایخواه در خیابانهای میهنمان فریاد می شوند، در این اعتصاب غذا راه نیافتند.
گنجی
بارها کاربرد اینگونه روشها غیردموکراتیک و فرقه گرایانه ی حزب الهیها و گروههای
فشار حکومت اسلامی را در گفتار و نوشتار مورد نقد و نفی قرار داده بود: “… اینان
افراد جامعه را به درون گروه و برون گروه تقسیم می کنند و برون گروهها را دشمن
تلقّی می کنند…”. (۲) گنجی مدعی است که از زمانی که در تایید آزادی به کلمات قصار
خمینی استناد می کرد فاصله گرفته است (۳)، به همین دلایل وجود چنین رفتاری از سوی
او غیرمنتظره و تعجب آور است.
گنجی حضور
پرچم سلطنت طلبان و شعارهای آنان را شاید به این خاطر که “رژیم سلطنتی به دوران
ماقبل مدرن تعلق دارد ” (۴)- بر نتابید، اما روشن نیست چرا در برخوردی غیرروشنفکرانه
و برای بهره برداری تبلیغاتی و ابزاری تا آنجا پیش رفت که خواننده ی سلطنت طلبی
چون خانم گوگوش را برای حمایت از اعتصاب غذا دعوت کرد، خوانندهای که در بسیاری از
کنسرتهایاش با بر روی شانه انداختن پرچم نماد “دوران ما قبل مدرن” به روی صحنه
رفته است. شوی اعتصاب غذا در نیویورک زنگ آغاز چرخش اکبر گنجی روزنامه نگار بود…” (۵)
۳
رذیلت
سکوت در برابر کشتارها
بعد از” شو”ی
اعتصاب غذای نیویورک اکبر گنجی به سراغ کشتارها و دادخواهی از قربانیان و محاکمه
آمران و عاملان کشتارهای رژیم کشتار رفت، و به “کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان
ملل” نامهای نوشت. در این نامه گنجی ضمن بر شمردن جنایتهای حکومت اسلامی، به ویژه
کشتارهای دهه ۶۰، خواستار رسیدگی به جنایتهای حکومت اسلامی شد. وی برای اینکه
نشان بدهد که چقدر دقیق و عمیق فکر می کند و می نویسد با انتشار چهار مقاله (۶) مبانی،
زمینه ها، شواهد و اهداف “نامه”اش را هم شکافت. امضا کنندهها هم برای محکم کاری زیر
نامه امضا ریختند.
گنجی در
نامه خطاب به “کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل”، فهرست وار به برخی از جنایت
هایی که حکومت اسلامی تا آن موقع مرتکب شده بود، اشاره داشت:
“… رفتارهای
این رژیم در سرکوب مردم ایران، مصداق جنایت علیه بشریت است. این رژیم در ایران تبعیض
جنسی و مذهبی و قومی برقرار کرده است، رژیمی است که با اندیشه، شادی و زیبایی
مخالفت بنیادی دارد، رژیمی است که دهها روشنفکر معترض را در داخل و خارج از ایران
ترور کرده است، رژیمی است که بسیاری از مخالفان و دگراندیشان را اعدام کرده است. …”.
و به این دلیل که: “… کارنامه ی زمامداران سیاسی ایران مصداق روشن جنایت علیه بشریت”
است (۷)، مجازات سران جنایتکار این رژیم، از جمله یکی از تدارکات چیان این جنایت
ها، محمود احمدی نژاد درخواست شده است. گنجی در مقالههای موشکافانه و در”نامه”،
رهبران این حکومت از خمینی ی بنیانگذاراش گرفته تا خامنهای رهبر و ولی فقیه و
احمدی نژاد ریاست جمهور را بدرستی “مصداق روشن جنایت علیه بشریت” معرفی کرده است،
به سخن دیگر رژیم و نظام دینی، رژیم و نظامی ضد بشر، فاسد و جنایتکار معرفی و
مجازاتاش درخواست شده بود. نگاه گنجی، (و برخی دیگر از امضاکنندگان این نامه)، در
اینکه رهبران نظام دینی و حکومت اسلامی “مصداق روشن جنایت علیه بشریت” هستند، نگاه
و شناختی تازه است، به ویژه گنجیای که پیش تر با تاسف بر زبان آورده بود: “… شکست
اصلاحات عین شکست نظام است… آنها که خود را برای شرکت در مراسم تحریم اصلاحات و
خواندن فاتحه آماده کرده اند باید بدانند اگر چنین سودایی عملی شود آن مجلس، مجلس
ترحیم همه ما خواهد بود و…” (۸) …
بدون تردید
برای بسیج ایرانیان بیان نکتهها ی واضح و مبرهن از سوی گنجی، که: “سکوت در برابر
جنایت، مشارکت در جنایت است” و یا “…فاجعه ی بزرگ تر آن است که بسیاری از افراد این
جنایات را می بینند و سکوت می کنند. … سکوت در برابر شکنجه و جنایت، و حالت عدم
اطلاع به خود گرفتن، بخش مهمی از رذیلتی است که متأسفانه میان ما فراگیر شده است. بهانه
تراشی برای سکوت و بیتفاوتی، کار چندان دشواری نیست…”(۹)، قابل فهم، موثر و کارآ
خواهد بود اما نه به آن اندازه که به باور پایبندی پیشتاز این دست اقدامها به
دموکراسی و آزادی رسیده باشند…”(۱۰)
۴
توجیه سیاسی
جنایت
گمانه زدن
این که اکبر گنجی، نویسنده نقد “توجیه ایدئولوژیک جنایت”(۱۱) خود روزگاری در نقش
عالیجنابی ظاهر شود که “توجیه سیاسی جنایت” کند، لااقل برای من ساده نبود. گمان نمی
بردم “اژه ای”وار جنایت هائی که به نوشته و گفته ی خودش” مصداق جنایت علیه بشریت” هستند
و از نگاه او “سکوت در برابر جنایتها مشارکت در جنایت” تلقی می شود را توجیه سیاسی
کند. گنجی جنایتها و کشتارهای نظام کشتار را واکنش این نظام در برابر واکنش خشونت
آمیز مخالفان نظام اعلام کرده است. در واقع او با ذبح شرعی حقیقت، جنایتها و
کشتارهائی که حکومت اسلامی مرتکب شده را به گردن دگراندیشان و روشنفکران و مخالفان
انداخته و حکومت اسلامی را رژیمی که دگراندیشی و روشنفکری و مخالفت تحمل می کند جا
می زند. (۱۲)
اکبرگنجی
برای اثبات مدعیاتاش به روال مرسوم پس از آسمان و ریسمان کردن چرتکه به دست با
شمارش و جمع زدن تعداد قربانیان بر آن می شود اثبات کند که حکومت اسلامی نظام و رژیم
کشتار نیست، و از دل چنین حکمی نظام اسلامی را به نوعی تعریف کند، در حالی که او این
نظام را پیش تر تعریف و معنا کرده بود:
“… رفتارهای
این رژیم در سرکوب مردم ایران، مصداق جنایت علیه بشریت است. این رژیم در ایران تبعیض
جنسی و مذهبی و قومی برقرار کرده است، رژیمی است که با اندیشه، شادی و زیبایی
مخالفت بنیادی دارد، رژیمی است که دهها روشنفکر معترض را در داخل و خارج از ایران
ترور کرده است، رژیمی است که بسیاری از مخالفان و دگراندیشان را اعدام کرده است. …”
(۱۳).
و اصرار
در تجدید نظر در تعریف درحالی ست که بنیانگذار نظام اسلامی ، یعنی کسی که این نظام
حادث کرد نیز نه فقط در حرف، که درعمل رژیم و نظام اسلامیاش را تعریف کرده است:
” …نظام
اسلامی، نظامی ست که امتاش باید مثل پیغمبر شمشیر داشته باشند تا آدم بکشند، ائمهاش
همه جندی (نظامی) باشند، همگی جنگی باشند، شمشیر بکشند. آدم بکشند… خلیفه می خواهد
که دست ببرد، حد بزند، رجم کند، و بداند با چند سال زندان کارها درست نمی شوند. در
این نظام باید عواطف کودکانه را کنار گذاشت… برای حفظ کیان این نظام چه بکُشی و
چه کشته شوی، به بهشت خواهی رفت… تعلل برای بر پا کردن دار بر سر چهارراه ها، برای
دار زدن روزنامه نگاران، پذیرفتنی نیست وبرای چنین تعللی باید توبه کرد، قطع دست و
پا در ملاء عام و در آوردن چشم و سنگسار و شکنجه و اعدام عملی درمانی و آموزشی و
نوعی جراحی شفا بخش است و….” (۱۴) تعریفی که هم در رابطه با این سی و اندی سال و
هم عمر ۱۴۰۰ ساله اسلام و ریشهها و زمینههای حضور خشونت به عنوان همزاد اسلام (به
ویژه در تشیع) حق مطلب ادا کرده است. اکبر گنجی علیرغم دو تعریف به دست داده شده
در کلام و در عمل باز اصرار دارد با مصادره ی به مطلوبِ فاکتها و “مدعیات” تعریف
دیگری قالب کند و عنصر اصلی تعریف حکومت اسلامی، یعنی خشونت و کشتار را فرافکنانه
به گردن دیگران بیاندازد.
“… الف- جنگ
کردستان: داستان درست از فردای پیروزی انقلاب (۲۳ بهمن) با حمله به شهربانی مهاباد
و خلع سلاح آن آغاز شد. چند روز بعد- در ۳۰ بهمن- مهاجمین پادگان مهاباد را خلع
سلاح کرده و تجهیزات و مهمات آن را با خود بردند. جنگی که آغاز شد، به کشته شدن
هزاران تن از طرفین انجامید.
ب- جنگ
گنبد: درگیرهای گنبد در اسفند ماه ۵۷ آغاز شد و در فروردین ماه ۱۳۵۸ جنگ اول ترکمن
صحرا شکل گرفت. بعد هم نوبت به جنگ دوم گنبد رسید. در این دو جنگ نیز تعداد زیادی
از طرفین کشته شدند (به عنوان نمونه به مقاله “جستاری در چریکهای فدایی” که به
فعالیتهای آنان فقط در یک شهر پرداخته توجه کنید.)
پ – “قیام
آمل” توسط گروه مارکسیست/لنینیستی/مائوئیستی اتحادیه کمونیستهای ایران (سربداران)،
یک نمونه کوچک از خشونتهای دهه شصت را به نمایش می گذارد. قیام آمل در بهمن ۱۳۶۰،
به نوشته منابع همین گروه، منجر به کشته شدن بیش از ۲۰۰ تن از نیروهای طرفدار رژیم
و زخمی شدن بیش از ۵۰۰ تن از آنان شد. در این واقعه فقط ۴۴ تن از نیروهای اتحادیه
کمونیستهای ایران کشته شدند (پرنده نوپرداز، ص ۱۳۲)…
ت- فاز
نظامی سازمان مجاهدین خلق: سازمان مجاهدین خلق در خرداد ۱۳۶۰ طی بیانیهای آغاز
فاز نظامی را اعلام کرد. انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی در ۷ تیر ۶۰، انفجار دفتر
نخست وزیری در ۸ شهریور ۶۰، انفجار دفتر دادستانی، و… شماری دیگر از ترورها که هدف
همه آنها- به گفته مسعود رجوی و دیگر رهبران سازمان- نابودی تمامی رهبران رژیم و “بی
آینده کردن” آن بود، به کشته شدن تعداد زیادی از رهبران جمهوری اسلامی منتهی شد.”…
(۱۵)
و می بینید
حّد ومیزان” حقیقت” جوئی و گوئیِ روزنامه نگار مسلمانی را که تا قبل از جا افتادن
در فرنگ در تقبیح جنایتهای رژیم سینه چاک می داد؟
من قصد
ندارم دررابطه با قلبِ واقعیت و حقیقت توسط گنجی نمونه و فاکت بدهم، فجایع هنوز میلیونها
شاهد زنده دارد. و وجدانی اگر در کار باشد آن چه در روزهای پیش از انقلاب، و روزها
و هفتههای آغازین انقلاب در جامعه ما رخ داد بر آن حک شده است: روزهای آخر دی ماه
و اوائل بهمن ماه سال ۵۷، روزهای حمله گروههای فشار و یاران گنجی درسرتاسر ایران
به تجمعهای استادان دانشگاهها و اهل قلم و زنان، به سینماها (گفتن ندارد که
منظورم آدم سوزان سینما رکس آبادان نیست! که در آن فاجعه بیش از ۴۰۰ زن و مرد و
کودک در آتش سوزانده شدند) و مراکز فرهنگی و هنری و رستورانها با شعارها و شعائر اسلامی،
روزهای حمله به شهرنو و سوزاندن تن فروشان، به دار آویختن دسته جمعی معتادان در
ملاء عام، روزهای حاکم شرع خمینی حجت الاسلام والمسلمین صادق خلخالی، روزهای حمله
به کتابفروشیها و کتاب سوزان ها، و روزها و شبهای کشتار ددمنشانه ی اسیران
وابسته به رژیم پهلوی از روی پشت بام مدرسه علوی، درست از ۲۶ بهمن ماه سال ۵۷ و…
اکبر گنجی
در مورد مجاهدین خلق دیگر با طیب خاطر “حقیقت کُشی” می کند .او از خودش نمی پرسد
که چرا مجاهدین فاز نظامیشان را سال ۶۰ آغاز کردند، مگر سال ۵۸ و ۵۹ را از آنها
گرفته بودند؟ روزنامه نگار حقیقت جو نباید یادش رفته باشد که رهبری سازمان مجاهدین
خلق ایران سال اولِ بعد انقلاب حامی حکومت اسلامی و حتی نگران سلامت “امام خمینی” و
بیماری قلب این “پدر بزرگوارشان” بودند، آنهم درست در هنگامهای که هواداران
نوجوان این سازمان و سایر جریانهای سیاسی به گناه فروش نشریه سازمان در خیابانها
مورد ضرب و شتم، ضربه چماق و نیش چاقو و قمه قرار می گرفتند، و افراد گروههای حزب
الهی حتی دختران نوجوان هوادار این سازمان و جریانهای سیاسی دیگر را مورد تعدی
جنسی قرار می دادند.
اکبر گنجی
که آن روزها، یعنی روزهای آغازینِ بعد از انقلاب، دستی در کمیته و سپاه داشت، نمی
باید سخنرانی۲۷ مرداد ماه ۱۳۵۸ خمینی را که در حمایت از حمله حزب الله به دفاتر
روزنامهها بود، فراموش کرده باشد:
“… اگر ما
از اول قلم تمام مطبوعات مزدور را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد
را تعطیل کرده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و روسای آنها را
به جزای خودشان رسانده بودیم و چوبهای دار در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و
مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمتها پیش نمی آمد. من توبه می کنم از این
اشتباهی که کرده ایم…”
راستی
جناب گنجی! کنش روزنامه نگاران چگونه کُنشی بود که واکنش و تاواناش دار زدن بر سر
چهارراهها می باید باشد؟
خمینی در
روز میلاد پیامبر اسلام در سال ۱۳۶۱، در رابطه با موج دوم کشتار جمعی مخالفان و
دگراندیشان، برای چندمین بار نشان داد که ریشه خشونتها و کشتارها “نظام و رژیم
کشتار” از کجا آب می خورند:
“… شما
آقایان علما، چرا فقط سراغ احکام نماز و روزه می روید؟ چرا هی آیات رحمت را در
قران می خوانید و آیات قتال را نمی خوانید؟ قران می گوید بکشید، حبس کنید… پیغمبر
شمشیر دارد تا آدم بکشد. ائمه همه جندی (نظامی) بودند. همگی جنگی بودند. شمشیر می
کشیدند. آدم می کشتند… خلیفه می خواهیم که دست ببرد، حد بزند، رجم کند. با چند سال
زندان کار درست نمی شود. این عواطف کودکانه را کنار بگذارید…”
اکبر گنجی
در ادامه کشفیات حیرت انگیزی که طهارت حکومت اسلامی را هدف گرفته است توجیه اسیر
کُشی تابستان سال۱۳۶۷ را نیز به سایر فرافکنیها اضافه می کند. او می نویسد:
“…. به
گزارش تعداد زیادی از زندانیان آن دوران، نیروهای سازمان (مجاهدین) از قبل در جریان
قرار داشته و خود را برای این امر آماده کرده بودند. آنان که خود را پیروز فرض می
کردند، در زندانهای سراسر کشور دیگر اتهام خود را “منافقین” اعلام نمی کردند،
بلکه قهرمانانه می گفتند: “مجاهدین”. حتی نقشه جغرافیایی تهیه کرده و مسیرهای پیروزی
را گام به گام تعقیب می کردند…” … و به عنوان نمونه از یکی از مشابهیناش نقل قول
می آورد تا بهانه و توجیه خمینی در بارهی کشتار تابستان ۶۷ در فتوی جنون آمیز را
توجیه کرده باشد. (۱۶)،
خمینی
درفتوی کشتار سال ۶۷ چنین حکمی صادر کرده بود: “… از آنجا که منافقین خائن به هیچ
وجه به اسلام معتقد نبوده و هر چه میگویند از روی حیله و نفاق آنهاست و به اقرار
سران آنها از اسلام ارتداد پیدا کرده اند، و با توجه به محارب بودن آنها و جنگهای
کلاسیک آنها در شمال و غرب و جنوب کشور با همکاریهای حزب بعث عراق و نیز جاسوسی
آنان برای صدام علیه ملت مسلمان ما، و با توجه به ارتباط آنان با استکبار جهانی و
ضربات ناجوانمردانه آنان از ابتدای تشکیل نظام جمهوری اسلامی تاکنون، کسانی که در
زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند محارب و محکوم به
اعدام میباشند…”.
و بازمی بینید
شباهتهای ناگزیز مدعیات گنجی را با فتوی جنون آمیزِ خمینی؟ این که اسرای “رژیم
کشتار” از آنچه در بیرون از زندان می گذشت اطلاع داشتند امری غیرمترقبه و نشانه ی
ارتباط آنان با مجاهدین ساکن در عراق نبود. آنان از طریق ملاقاتیهای خود و حتی
اطلاع رسانیهای با برنامه در زندانها توسط خود رژیم از آنچه در بیرون می گذشت
مطلع می شدند. اینکه خبر فعالیتهای سازمان مجاهدین، مجاهدهای اسیر را خوشحال و
تحریک و تهییج می کرد هم امری بدیهی بود، سوال اما این است که پاسخ این اطلاع
داشتنها و شادی کردنها در پشت دیوارهای زندانِ رژیم کشتار و قتل عام هزاران
مجاهد و غیرمجاهد و ضدمجاهد اسیر، آنهم به شیوه و روش سبعانهای که پیش رفت، بود؟
کشتار افراد گروه هائی که اگر مرتکب خشونتی هم شده بودند، خشونت از نوع حکومتی و
در کنار رژیم کشتار و علیه مخالفان رژیم و دگراندیشان و روشنفکران بود را چگونه می
توان توجیه کرد؟
گنجی
درپارهای دیگر از مقالهاش چنان تصویری از فضای دگراندیشی و روشنفکری میهنمان، و
برخورد حکومت اسلامی با دگراندیشان و روشنفکران و مقولههای آزادی اندیشه و بیان و
قلم و نشر و سانسور می دهد که بیشک اگر همان فیلسوفان و سیاستمدارانی که او
افتخار حضور در محضرشان یافته است، و یا سازمان هائی مثل سازمان «حقوق و دمکراسی» و…
از دیدگاه گنجیِ واقعی اطلاع پیدا کنند نخستین سوالشان از ایشان این خواهد بود که:
“عالیجناب! پس چرا معطلید؟ چرا هنوز سر بر دامان غرب امپریالیسی و مزایایاش
خواباندهاید، چرا به بهشتِ تحمل دگراندیشی و روشنفکری و مخالفت بر نمی گردید؟
بهشتی که امریکای پناه داده به جنابعالی به گَردپایاش هم نمی رسد؟”
و اینها
تصاویر و تفاسیر گنجی از عملکرد رژیمی ست که تا قبل از جا خوش کردن عالیجناب در
امریکا رهبراناش را جانی و رفتارشان را مصداق جنایت علیه بشریت، معرفی می کرد:
“… صدها
روشنفکر دگراندیش در داخل ایران در حال ابراز وجودند. آثارشان در رسانهها و از طریق
کتاب منتشر شده و می شود. آیا همه افرادی که در داخل ایران ابراز وجود می کنند،
ابراز وجودشان (مخالفتشان) “از حد ستیزههای جناحی دستگاه فراتر” نمی رود؟ روشنفکر
برجسته و سکولار- خشایار دیهیمی- یکی از زندانیان سیاسی دهه شصت ، حدود ۱۵۰ کتاب
به فارسی برگردانده و منتشر کرده است. تمامی آثار او، بدیل جمهوری اسلامی و ولایت
فقیه هستند. چرا “منطق رژیم کشتار” در مورد او به کار نمی افتد و همچنان زنده است؟…
آرش نراقی بیانیههای زیادی علیه جمهوری اسلامی امضا کرده است. علیه ولایت فقیه در
دانشگاه سخنرانی و منتشر کرده است. بیانیه مرگ جمهوری اسلامی را نوشته و امضا کرده
است. در اعتصاب غذای مقابل سازمان ملل هم شرکت داشته و سخنرانی کرده است. از بهائیان
همیشه دفاع کرده و در کنفرانس آنها شرکت کرده است. همجنس گرایی را نه تنها اخلاقا
قابل دفاع دانسته که آن را با قران هم سازگار کرده است. همه این فعالیتها هم علنی
بوده و “نظام کشتار” از آنها با خبر است. با این همه، در دوران پس از جنبش سبز و
دوران احمدی نژاد، چهار کتاب آینه جان (چاپ اول زمستان ۸۸)، درباره عشق، شامل “در
فضیلت عشق اروتیک” (چاپ اول ۱۳۹۰)، حدیث حاضر و غایب (چاپ اول ۱۳۹۰) و اخلاق حقوق
بشر (چاپ اول ۱۳۸۸) را در جمهوری اسلامی منتشر کرده است. نکته جالب درباره کتاب
آخر این است که حاوی مقاله هایی در دفاع از دخالت بشردوستانه است. مجلههای داخل
کشور نیز دائما مقالههای او را منتشر کرده و یا با او مصاحبه می کنند. عکساش را
هم روی جلد مجله کار می کنند. آرش نراقی فقط یک نمونه است… آیت الله خامنهای به
شدت مخالف “لیبرال دموکراسی” بوده و صدها بار آن را نقد و رد کرده است. با این
همه، آثار اکثر متفکران بزرگ لیبرال به فارسی ترجمه و انتشار یافته است: کارل پوپر
(جامعه باز و دشمنانش، و….)، فون هایک (راه بردگی، قانون قانون گذاری و…)، جان
راولز (نظریه عدالت، عدالت انصافی، قانون مردمان، و…)، آیزیا برلین (چهار مقاله
درباره آزادی، آزادی و خیانت به آزادی، ریشههای رومانتیسم، مجوس شمال، کارل
مارکس، سرشت تلخ آدمی، و…)، آمارتیاسن (اخلاق و اقتصاد، برابری و آزادی، توسعه یعنی
آزادی، اندیشه عدالت، هویت و خشونت، و…)، ریچارد رورتی، مارتا نسبام، هیلری
پاتنام، جان لاک، میلتون فریدمن، و دهها لیبرال دیگر… فقط لیبرالها نیستند، بسیاری
از آثار مارکسیستها (از مارکس و انگلس و پولانزاس و آلتوسر و هابسبام گرفته تا بقیه)
ترجمه و منتشر شده و می شوند. آثار الحادی بسیاری در این ۳۴ سال با مجوز وزارت
فرهنگ و ارشاد اسلامی و با کاغذ و فیلم و زینک دولتی منتشر شده و می شود. رمانها
را در نظر بگیرید، آنها “جهانهای بدیل” جمهوری اسلامی خلق می کنند. آیا آنها
دگراندیشانه نیستند؟…” (۱۷)
و البته
گنجی شکسته نفسی کرده است که نمونه ی خودش را به عنوان نمونهی درخشان حضور تحمل
دگراندیشی و روشنفکری و بارقههای دموکراسی در حکومت اسلامی ذکر نکرده است، نمونهای
که سایر نمونههای برشمرده در مقایسه با آن ناچیزند. گنجی افتادگی نشان داده است
که نگفته است حکومت اسلامی او را که روزانه علیه رهبراناش مطلب می نوشت و جنایتهایشان
را افشا می کرد تحمل کرد و علاوه بر انتشار مقالههایاش رخصت داد تا از آن مقالهها
نیز کتاب سازی کند و در تیراژهای بالا به فروش برساند- آنهم در شرایطی که حکومت
اسلامی درگیر و گرفتار به قتل رساندن دگراندیشان و روشنفکران سیاسی و فرهنگیای
همچون حاجی زاده و دوانی و شریف و فروهرها و مختاری و پوینده و… بود-، گنجی فروتنی
کرده است که نگفته است رژیم کشتار آن قدر اهل تحمل و مدارا بود (و لابد هست) که پس
از اینکه ایشان را به زندان انداخت شرایط نوشتن مانیفستهای قطور و مّطول علیه همین
حکومت را در زندان برایاش فراهم آورد و اسباب نشر و پخش ملی و بین المللیشان نیز
مهیا ساخت، پژوهشها و رهنمودها و اندرزهائی که منابعشان می باید کتابخانه ی عظیمی
در اوین شکل داده باشند. گنجی آقائی کرده است که به عنوان یک نمونه درخشان دموکرات
بودن خامنهای نگفته است که عکسهای رنگی و با کیفیت ایشان بر تخت اعتصاب غذا از
زندان به اقصی نقاط جهان فرستاده می شد در حالیکه فریادش علیه ولی فقیه که “خامنهای
باید برود” زیر نویس عکسها بود. اکبر گنجی افتادگی کرده است که نگفته است همسر ایشان
گزارش احوالات و مبارزاتشان علیه حکومت، آنهم در زندان همین حکومت را در سطح
جامعه و در مطبوعات و کتب کثیرالانتشار منتشر می کرد، و بالاخره فروتنانه نگفته
است “جانیان علیه بشریت” با سلام و صلوات لوازم سفرها و شرکت در سیمنارها و
بالاخره مهاجرت ایشان فراهم آوردند.
به راستی
کجای جهان این حد تحمل و مدارای با دگراندیشی و روشنفکری و مخالفت سراغ دارید؟
اکبر گنجی
برای اینکه محکم کاری کرده باشد، پرسش هم طرح می کند، و می پرسد چرا “منطق کشتار” در
مورد آن صدها روشنفکری که درداخل ایران به نوعی علیه حکومت می نویسند و فعالیت می
کنند، اعمال نمی شود؟ پرسشی که گنجی خودش پاسخ اش را به گونهای استادانه، آنهم
با ارائه تصاویر و تفاسیری که از رژیم کشتار نقش زد، داده است. اما برای اینکه حمل
بر بیادبی نشود من هم به پرسش ایشان پاسخ می دهم: به چندین دلیل “رژیمهای کشتار”
منطق کشتار را در مورد همه ی روشنفکران اعمال نمی کنند که من فقط به یک موردش
اشاره می کنم و آن استفاده ابزاری این نوع رژیمها از برخی روشنفکران و شبه
روشنفکران است. رژیم کشتار نیاز دارد گاه عوامفریبانه وانمود کند که رژیمی اهل
تحمل دگراندیشان و روشنفکران است و برای اثبات ادعایاش احتیاج به ارائه نمونه و “اشانتیون”
دارد، و گاه نیز از دهان و نگاه برخی از روشنفکران هم جنساش تفاسیر و تصاویر تطهیر
کننده ی جنایتهایاش بیرون بکشد. که ملاحظه فرمودید اکبر گنجی چه استادانه در این
زمینه عمل کرد و نظام کشتار را به عنوان رژیمی که تحمل دگراندیشی و روشنفکری و
مخالفت دارد، نمایاند و قتل دهها هزار دگراندیش و روشنفکر و مخالف، که جنایت هائی
در حد جنایت علیه بشریت بوده اند را ماهرانه توجیه کرد. الحق کدام دهان و نگاه به
زیبائی کلام و تصاویر گنجی می توانست بیان کننده و نشان دهند ویژگیهای نوعی
دموکراتیسم در رژیم اسلامی باشد، و تفسیر و تعبیر کند که رژیم اسلامی رژیم تحمل
دگراندیشی و روشنفکری و مخالفت است و اگر دگراندیش و روشنفکری در این سرزمین مثله
شده، خفه شده، و یا به شکلهای مختلف به قتل رسیده ربطی به مخالفت رژیم اسلامی با
اندیشه و بیان و قلم انان، و مسائلی مثل اختناق و سانسور نداشته و ندارد، یعنی که
مثله و خفه و دشنه آجین شدنها علاوه بر خشونت طلبی ناشی از “خلاف شرع” کردن هم
بودند: سعیدی سیرجانی “لواط” کار بود و در کارِ مصرف و تجارت تریاک و جاسوسی، میرعلائی
عرق اندازبود و شرب نوشابه ی مسکر می کرد، مختاری و پوینده قاچاق کوپن مواد غذائی
می کردند، و الباقی هم دزد و زناکار بودند آنهم دزدانی مسلح و زناکارانی محصنه کار
و…
پدیدهی “عالیجناب
گنجی” برای مسلمان زاده هائی چون من که فرهنگ و اخلاق گنجیها می شناسد، اگر چه
تلخ اما غیرمترقبه نبوده و نخواهد بود. دریغا که گنجی نه فقط به خودش که به اپوزیسیونی
که زمانی حامیاش بود ظلم روا داشته است. حق دارند فیلسوفان و بزرگانی که با او نشست
و برخاست کرده اند و یا محافلی که به او به عنوان “تعهدش به آزادی بیان و مخالفت
دموکراتیک” جوایزی داده اند با پی بردن به ماهیت ارزیابیها و هیاهوهای اش، به بخشی
از اپوزیسیون حکومت اسلامی و شناختاش از آدمها و پدیدهها دیگر اعتماد نکنند.
۵
کلام آخر
نگاه تازه
ی اکبر گنجی به کشتارهائی که حکومت اسلامی مرتکب شده، و نیز تلاش او برای ارائه
تعریف جدید همراه با تطهیر “رژیم کشتار”، در کنار پارهای دیگر از ارزیابیها و
عملکردهای اش به نظر من حکایت این دارند که: شخصیت اکبر گنجی ظرف مناسب برای
مظروف هائی که در خارج از کشور برایش دست و پا شد، نبود. برنامهها و جلسههای سیاسی
و حقوق بشری، حضور گسترده در رسانههای غیرایرانی و ایرانی، انتشار مقالهها و
کتابها به زبانهای زنده دنیا، نشست و برخاست با بزرگان فلسفه و سیاست، و مهم تر
از آنچهها که برشمرده شد خیرات و برکات دلاری، در گنجایش موجود نمی گنجید، و
نگنجید. برخی از انسانهای غرقه در دین مثل حکومتهای مغروقِ در دین، این اصل که هیچ
چیز انسانی و اجتماعی ماهیت و ذات ثابت ندارد را زیر سوال برده اند و سخت اسباب
زحمت مخالفان ذات گرائی پدید آوردهاند. همین بیظرفیتی و ناتوانی در دگرگونی و تغییر
بنیادین کار به آنجا می کشاند که به قولِ فروید: “توهم پرده ی ریا و دروغ از روی
ماهیت” کنار می زند، و دایره وارگی چرخش دگردیسی آشکار می کند، و “حقیقت کُشی به
جای حقیقت جوئی و حقیقت گوئی می نشیند”.
البته
اکبر گنجی حق دارد که خیال کندکه هدف فعالیتهای قلمی و قدمیاش کشف حقیقت بوده
است. و به ویژه برای این کشف آخرش کلاه از سر بردارد، اما اگر هنوز اندکی انصاف و
ظرفیت در کار باشد ایشان می باید یک تشکر- حتی خشک و خالی – از مخالفان حکومت
اسلامی بکند. چرا؟ برای اینکه اگر مقتولانِ خشونت طلبِ قتلهای زنجیرهای نبودند
اکبر گنجی به عنوان یک روزنامه نگار مبارز مطرح نمی شد. و یا اگر نامه پراکنیها و
سخنرانی هاو بازاریابیها در باب کشتارهای دهه ۶۰ نمی بود، افتخارها و جوایز و
دلارها نصیباش نمی شد و… بجای اهانت و بدگوئی به مخالفان حکومت اسلامی جا دارد
اقلا” به خاطر مال و مکنت و شهرتی که عملکرد همین مخالفان در به دست آوردنشان نقش
داشته است، سپاسگزارشان باشد.
می گویند یک
بارحاج میرزا آقاسی می رود از مادر چاهِ قنات تازهای که می کندند، بازدیدی بکند. کنار
چاه که می رسد گفت و گوی مقنی و وردستش را که ته چاه پشت سرحاجی صفحه گذاشته بودند
، می شنود. آن دو بهم می گفتند: یارو چه موجود احمقی است، با این که این چاه به آب
نمی رسد می گوید شما بکَنید به آب رسیدنش با من. حاج میرزا آقاسی سرش را می کند توی
چاه و می گوید: نمک به حرام ها! گیریم این چاه برای من آب نشود، برای شما که نان
که می شود.
***
زیرنویس:
۱-نگاه کنید
به مجموعه ی ۵ جلدیِ ” بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران” و نیز کتاب ” مقدمهای
بر کشتار دگراندیشان در ایران” و نیز مقاله های:
اکبر گنجی
و پیشتازی روشنفکری دینی.
asre-nou.net
در تدارک
تدفین جنازه
news.gooya.com
یکسان سازی
انسانها و عدم تحمل دگراندیشی،
news.gooya.com
۲-اکبر
گنجی, تلقی فاشیستی از دین و حکومت, نشر طرح نو ، سال ۱۳۷۹, ص ۲۱۳
۳- منبع
فوق ، ص ۴۹
۴- منبع
فوق ، ص ۱۸۰
۵-مسعود
نقره کار: اکبر گنجی و” یک بام و دو هوا”
news.gooya.com
۶- www.peiknet.com
۷- اکبر
گنجی : چهار مقاله :
الف – خامنهای
و احمدی نژاد، جنایت علیه بشریت، با این رژیم چه باید کرد، گویا و اخبار روز، ۵
مرداد
ب – راه
قانونی بر خورد با سرکوبگران حاکم ، گویا و اخبار روز ۷ مرداد
ج – با این
رژیم چه باید کرد ؟ گویا و اخبار روز ۹ مرداد
د – با این
رژیم چه باید کرد؟، دادگاه اسراییلی علیه علی حامنهای ، ۱۲ مرداد
۸- اکبر
گنجی، اصلاح گری معمارانه، نشر طرح نو ، سال ۱۳۷۹ ، ص۲۳۸
۹- نامه
به” کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل ”
۱۰- منبع
شماره ۷ – نامه به” کمیساریای عالی حقوق بشر سازمان ملل ” – منبع شماره ۶
۱۱- اکبر
گنجی، توجیه ایدئولوژیک جنایت،تاریک خانه ی اشباح… جلد ششم ،صص۳۵-۳۲
۱۲- اکبر
گنجی ، جمهوری اسلامی “رژیم کشتار؟”
news.gooya.com
۱۳- منبع
شماره ۷
۱۴- نگاه
کنید به “صحیفههای نور” خمینی که سرشار از بیاناتی ست که به نمونه هائی اشاره
کردم.
۱۵، ۱۶، ۱۷
– منبع شماره
No comments:
Post a Comment