Friday, September 5, 2014

گفتگو با ابوالحسن بنی‌صدر « خمینی با سرکوب بهاییان عقده‌گشایی کرد »

گفتگو با ابوالحسن بنی‌صدر « خمینی با سرکوب بهاییان عقده‌ گشایی کرد »

 


ابوالحسن بنی‌صدر یک‌سال پس از انقلاب ۵۷ به عنوان اولین رییس‌جمهوری ایران انتخاب شد. او با حمایت آیت‌الله خمینی٬ بنیان‌گذار جمهوری اسلامی به سمت فرماندهی کل قوا منصوب شده بود و عضو شورای انقلاب نیز بود. اما در خرداد ماه سال ۱۳۶۰ مجلس شورای ملی به عدم کفایت وی رای داد و توسط آیت‌الله خمینی از فرماندهی کل قوا عزل شد. او پس از مدتی زندگی مخفیانه٬ به فرانسه رفت.
در زمان ریاست‌جمهوری بنی‌صدر٬ فشار و سرکوب مخالفان و اقلیت‌های مذهبی و اقوام و ملیت‌ها شدت گرفته بود. یکی از اقلیت‌های مذهبی که با بازداشت و چه بسا در مواردی با اعدام مواجه شدند٬ بهاییان بودند.
در سال ۱۳۵۹ هفت تن از اعضای محفل محلی شهر همدان بازداشت و پس از تحمل یک‌ سال زندان٬ در خرداد ماه سال ۱۳۶۰ زیر شکنجه اعدام شدند. خانواده‌های ‌آن‌ها - لینک گزارش دوم٬ باهره مطلق ـ در گفت‌وگو با ایران وایر اظهار داشتند که در پیگیری‌های خود از طریق حسین ملکی٬ نماینده بنی‌صدر در همدان٬ نامه‌هایی به ریاست‌جمهوری ارسال کرده‌اند.
بنی‌صدر به عنوان اولین رییس‌جمهوری ایران چه اقداماتی برای پیگیری وضعیت بهاییان انجام داد؟ نامه‌هایی که به دست حسین ملکی رسید٬ چه شد؟ آیا او تمام اختیارات خود را برای پیش‌برد اهدافی که عنوان کرده٬ به کار گرفت؟ نقش رییس‌جمهوری در فشارها و سرکوب‌های پس از انقلاب ۵۷ چه بود؟
این‌ها سوالاتی‌ست که در گفت‌وگو با ایران وایر مطرح شد و بنی‌صدر ضمن تاکید بر «روایت واقعیت» به آن‌ها پاسخ داد.
بنی‌صدر ضمن اشاره به این‌که «سرکوب‌گران» از آیت‌الله خمینی «چراغ سبز» برخورد با بهاییان را داشتند٬ این اقدام را «عقده‌گشایی» بنیان‌گذار جمهوری اسلامی می‌داند چرا که طبق اظهارات وی «ساواک پیش از انقلاب٬ خمینی را به بهایی بودن متهم کرده بود».
در ادامه متن گفت‌وگوی ایران وایر با ابوالحسن بنی‌صدر را می‌خوانید:
آقای بنی‌صدر٬ برخی سال ۱۳۵۹ و زمانی که شما رییس‌جمهور بودید را دوره‌ی سرکوب و فشار بر مخالفان و اقلیت‌ها توصیف می‌کنند. در آن زمان بهاییان نیز از جمله اقلیت‌های مذهبی بودند که بازداشت و چه‌بسا اعدام شدند. در زادگاه شما٬ همدان٬ ۷ نفر از اعضای محفل محلی را بازداشت و محاکمه کردند. آن‌ها در نهایت در خرداد ماه سال ۱۳۶۰ زیر شکنجه جان باختند. آیا شما در جریان این واقعه بودید؟
آن زمان که من در مخفی‌گاه بودم و از چیزی خبر نداشتم.
درست است که در تاریخ کشته شدن آن‌ها شما به شکل مخفیانه زندگی می‌کردید٬ اما بازداشت آن ۷ نفر در سال ۱۳۵۹ اتفاق افتاد.
بله. منظورم این است که در آن زمان که کاری که شما می‌گویید اتفاق افتاده٬ من مخفیانه زندگی می‌کردم. از ۱۸ خرداد ماه که از کرمانشاه به تهران بازگشتم٬ به شکل علنی زندگی نمی‌کردم. در ۲۵ خرداد بعد از  صحبت آقای خمینی و پس از تلگراف سختی که به او زدم٬ به مخفی‌گاه رفتم و دیگر از هیچ‌چیزی خبر نداشتم٬ از جمله این خبری که امروز برای اولین بار از زبان شما شنیدم. در خرداد ماه سال ۱۳۶۰ من به شکل مخفیانه زندگی می‌کردم و در جریان این اتفاق نیستم.
قبل از زندگی مخفیانه‌تان چطور؟ خانواده‌های کشته‌شدگان در مصاحبه با ایران وایر گفته‌اند که برای پیگیری وضعیت زندانیان خود بارها با مسوولان مختلف نامه‌نگاری داشتند از جمله آقای حسین ملکی٬ نماینده‌ی شما در شهر …
من نماینده‌ای به نام حسین ملکی نداشتم. رضا تقوی رییس دفترم بود. اتفاقا او هم از شهر همدان بود.
اما پیش از این گفت‌وگو برخی از اعضای دفتر شما حضور وی را به عنوان نماینده‌تان در شهر همدان تایید کرده‌اند.
معنی ندارد که رییس‌جمهور در شهر همدان نماینده‌ای داشته باشد.
پس آقای حسین ملکی که بود؟
من اصلا شخصی به نام حسین ملکی را نمی‌شناسم.
یعنی شما هیچ اطلاعی از بازداشت این ۷ نفر در سال ۱۳۵۹ نداشتید؟
می دانستم که تعرض‌هایی می‌شود. ببینید گروهی که می‌خواهد استبداد را بازسازی کند اول به سراغ اقلیت‌ها می‌رود. اعم از اقلیت دینی٬ قومی یا سیاسی. پس از انقلاب اول از همه به سراغ ضد انقلاب رفتند و سپس از لحاظ سیاسی به سراغ دیگر گروه‌ها آمدند. از جبهه ملی شروع کردند و رسیدند به مجاهدین خلق. زمان بسیار زیادی پیش از کودتای خرداد ۶۰. از لحاظ مذهبی به سراغ بقیه‌ی مذاهب رفتند که بهاییان از همه بی‌دفاع‌تر بودند و به همین دلیل بیشتر از همه به آن‌ها حمله کردند. از لحاظ قومی هم به اقوام مختلف حمله کردند. تمام این تعرضات زمینه‌ای برای بازسازی استبداد بود. در طول تاریخ اگر نگاه کنیم همواره استبدادها به همین شکل بازسازی شدند.
به موضوع بهاییان برگردیم. شما گفتید که در جریان اتفاقی که برای اعضای محفل همدان رخ داد٬ نبودید. یعنی ۷ نفری را که در زمان ریاست‌جمهوری شما و از سال ۱۳۵۹ در بازداشت بودند. اما این کشتار تنها در همدان اتفاق نیفتاد. بعد از انقلاب ۵۷ در شهرهای دیگر ایران هم بهاییان مورد سرکوب قرار گرفتند. شما در جریان بودید که این کشتار و سرکوب‌ها به دستور چه کسی اتفاق افتاد؟
اول باید بگویم که در زمان حکومت شاه٬ ساواک متنی درآورد و خمینی را به بهایی بودن متهم کرد. این مساله باعث به وجود آمدن عقده‌ای در خمینی شد. طبیعتا خمینی پس از انقلاب سخت‌گیری به بهاییان را به نوعی تبرئه‌ی خود تلقی می‌کرد. علاوه بر این امر دیگری هم واقع شد که سبب تشدید سرکوب بهاییان شد. اطلاعاتی درباره شبکه بهاییان در سراسر کشور به وزیر اطلاعات و ارشاد رسید و آن‌ها هم این شبکه را روی نقشه‌ای پیاده کردند. هنوز آن موقع «واواک» - وزارت اطلاعات ـ نبود.
پس شما در جریان این نقشه بودید؟ آن را دیده بودید؟
بله. وزارت اطلاعات و ارشاد این نقشه را به محل ریاست جمهوری آوردند. نقشه‌ آن‌قدر بزرگ بود که طول سالن کفایت آن را نمی‌کرد. دور تا دور سالن این کاغذ شبکه‌ را باز کردند. ادعایشان این بود که این شبکه‌ با رژیم شاه سابق همکاری می‌کرده است. این هم بر دلایل سرکوب اضافه شد.
پس شما در جریان اقدامات آتی در مقابله با بهاییان قرار داشتید. با علم به این موضوع٬ چه اقدامی انجام دادید؟ بنا به گفته‌‌ی محققان٬ در دوران ریاست‌جمهوری شما ۵۶ بهایی اعدام شدند. 
من این موضوع را در شورای انقلاب طرح کردم. با آقای منتظری هم در این‌باره صحبت کردم که حقوق انسان بر طرز فکر او مقدم است. قبل از این‌که بهایی‌ست یا غیربهایی٬ مسیحی‌ست یا مسلمان٬ انسان است و حقوق ذاتی‌ دارد که باید رعایت شود. آقای منتظری هم موافق بود. شورای انقلاب هم موافقت کرد که این سرکوب‌ها متوقف شود. البته می‌دانید اگر آقای خمینی چراغ سبزی می‌داد٬ موافقت شورای انقلاب خیلی موثر نبود. کسانی که سرکوب می‌کردند چراغ سبز را از او داشتند.
در واقع کشتار بهاییان دستور مستقیم آقای خمینی بود؟
کسی دستور رسمی از آقای خمینی ندارد. او چراغ سبز نشان می‌داد.
اما شما در گفت‌وگویی تلویزیونی٬ در پاسخ به همین سوال گفتید که این کشتارها دستور مستقیم آقای …

بسیار خب. اما الان که با شما صحبت می‌کنم گفتم که چراغ سبز. یک وقت هست که به افراد می‌گوید بکنید و می‌کنند. طبیعتا بدون اجازه‌ی او انجام نمی‌دادند.
.                                                                                                                                                                                                                       .

.                                                                                                                                                                                                                       
..                                            
مستند یا مدرک مکتوبی از دستور یا چراغ سبز آقای خمینی وجود ندارد؟
نخیر. خصوصا کتبی که نوشته شده باشد بگیرید و بکشید٬ همچین چیزی از آقای خمینی وجود ندارد. من هم همچین حرفی در آن گفت‌وگو هم نزدم.
در سال ۱۳۵۹ یازده نفر از اعضای محفل ملی بازداشت شدند. هرچند که بعدها هیچ‌کس مسوولیت بازداشت آن‌ها را برعهده نگرفت و هنوز هم سرنوشت آن‌ها نامعلوم است. شما این مسایل را در شورای انقلاب مطرح کردید؟
موضوع کشتار آن‌ها نبود بلکه مساله‌ی حقوق آن‌ها به عنوان انسان بود که مطرح شد. اوایل صحبت از کشتن آن‌ها نبود. آن‌ها را در وزارت‌خانه‌ها از کار بی‌کار می‌کردند. در جاهای مختلف به آن‌ها تعرض می‌شد. این مساله را در شورای انقلاب مطرح کردم.
با توجه به آن‌چه شما از رسم نقشه‌ی شبکه‌ی بهاییان گفتید این‌طور به نظر می‌رسد که این اقدام برنامه‌ریزی و اتهام آن‌ها همکاری با محمدرضا پهلوی عنوان شده بود. اما یکی از کشته‌شدگان در دست‌نوشته‌های خود از اتهام‌های مختلفی سخن می‌گوید که به آن‌ها وارد شده بود. در واقع به نظر می‌رسد بهایی بودن یا خارج شدن از دین برای محکومیت‌شان کافی بود.
نه بر طبق اصول اسلام و نه بر فروع آن نمی‌شد این کار را کرد. حتی نمی‌شد آن‌ها را مرتد خواند٬ چراکه آن‌ها نسل چندم از بهاییان بودند. چه خبر داشتند که جد بزرگ‌ آن‌ها بهایی شده‌اند و نسل بعد از نسل بهایی شده‌اند. از دوران قاجار تا زمان انقلاب چندین نسل طی شده است. پس نمی‌شد به آن‌ها عنوان مرتد داد. جز آن‌هایی که به تازگی بهایی شده بودند. آن‌ها بین کسانی‌که به تازگی بهایی شده بودند با آن‌هایی که از قبل بهایی بودند تمیز نمی‌دادند.
شما یک مورد پیدا نمی‌کنید که در آن زمان اتهام ارتداد به کسی زده باشند. البته به اقای غضنفرپور٬ نماینده‌ی مجلس٬ گفته بودند که مارکسیست شده و مرتد است و توبه‌اش نیز مورد قبول نیست. در مورد او با خمینی صحبت کردم که این حرف‌هایی که آقایان در مجلس زده‌اند معنایش این است که می‌خواهید راه را ببندید؟ به خمینی گفتم که «این‌ها جوان هستند و نمی‌دانستند که مارکسیسم چیست. یک چیزی مد شده و این‌ها هم گفته‌اند که ما مارکسیست هستیم. حالا زحمت بکشید که این عده به اسلام برگردند و بعد به عنوان مرتد بکشید؟» پس از این صحبت‌ها بود که چنین اقدام‌هایی توقف شد.
بحث ارتداد در میان نبود٬ همین عنوان که «بهایی» هستند برای سرکوب کافی بود.
به همدان بازگردیم. این هفت نفر عضو محفل محلی همدان - به گفته خانواده آن‌ها - مقابل چشمان هم آن‌قدر شکنجه شدند تا درگذشتند. از طرفی آقای اخوان در گفت‌وگو با ایران‌وایر - لینک گزارش سوم اعدام بهاییان که گفت‌وگو با سعید اخوان در آن هست ـ به رابطه‌ی شما با خانواده‌های بهایی از جمله خود ایشان اشاره داشتند. شما اهل همدان هستید و می‌گویید مساله‌ی بهاییان را برای حقوق انسان در شورای انقلاب مطرح کردید. شاید همدانی بودن شما این توقع را ایجاد می‌کرد که بیشتر پیگیر مسایل شهر زادگاه‌تان باشید اما می‌گویید که به هیچ‌وجه در جریان واقعه‌ای که بر این ۷ نفر گذشته نبودید. فکر می‌کنید آن زمان از تمام قدرت خود برای پیگیری وضعیت بهاییان استفاده کردید؟
مساله‌ی مهم اما این است که سوال شما محل دارد. یک وقت است که با آن‌هایی که بهایی نبودند بیشتر بدرفتاری می‌شد. در هر هفته ۱۲۰۰ زد و خورد مسلحانه در ایران اتفاق می‌افتاد. چند نفر آن‌ها بهایی بودند؟ ناچیز. پس این مورد خاص بهاییان نیست. مثل این که در ایران همه زندگی خوب و عالی داشتند به غیر از بهاییان. همچین چیزی نبود.
تمام آن‌چه اتفاق افتاد به قصد بازسازی استبداد بود. هرکس را به یک بهانه‌ای سرکوب می‌کردند. بهایی را به عنوان بهایی٬ کرد حزب دموکرات و کومله را به عنوان گروهک فلان٬ مجاهد خلق را به عنوان منافق. هر کدام را به دلیلی دست می‌گذاشتند و گلاویز می‌شدند. در این بازسازی استبداد چند درصد به بهاییان می‌رسد؟ به ۵ درصد هم نمی‌رسد. یعنی ۹۵ درصد سرکوب‌ها سهم بقیه بوده است.

تاریخ را نه آن‌طور که دل‌خواه است بلکه آن‌طور که واقعیت دارد باید پیدا کرد٬ گفت و نوشت وگرنه نسل بعد نسل در گیجی می‌مانند و همین بلا سر ایران می‌آید که آمده. باید تاریخ را آن‌طور که واقع شده یافت. برای این ‌کار باید آن‌چه را که برای بهاییان اتفاق افتاده در تاریخ قبل از انقلاب پیگیری کنید تا مشخص شود که ریشه‌ی نزاع بین دستگاه روحانی شیعه و بهاییان کجاست. می‌دانیم که از دوره‌ی قاجار شروع شده ولی این مساله از دید من بیشتر در دوران پهلوی دوم یعنی شاه سابق قوت گرفته است.
این‌که من امروز در تبعید و زیر بار تهدید ترور زندگی می‌کنم به دلیل استقامتی‌ست که داشتم وگرنه الان در ایران بودم و وضعیت دیگری برقرار بود. آن‌چه که ممکن بوده عمل شده. در واقع جنگ بود. یک طرف به اسلحه و زور مسلح بود و طرف مقابل به حقوق انسانی و ملی مردم ایران مسلح بوده است. کسی که اسلحه در دست داشت٬ می‌کشت و کسی که بر حق و حقوق خود استقامت می‌کرد٬ اعتراض می‌کرده است.
برخی از تحلیل‌گران اختیارات و عمل‌کرد شما در ریاست‌جمهوری را به اختیارات و عمل‌کرد آقای خاتمی٬ رییس‌جمهوری هفتم و هشتم تشبیه کرده‌اند. این عده معتقدند که اختیارات شما بیشتر از آن‌چه انجام شده٬ نبوده است. می‌خواستید پیگیر باشید و چه‌بسا اقداماتی هم انجام دادید اما همواره نیرویی قوی‌تر از شما وجود داشت که اجازه‌ی اعمال نفوذ به شما نمی‌داد. خودتان چقدر این موضوع را قبول دارید؟
به اندازه‌ی سر سوزن هم حقیقت در این حرف نیست. دلایل آن را برای شما می‌گویم:
اولا که انتخابات اول ریاست‌جمهوری٬ انتخاباتی آزاد بود اما انتخابات آقای خاتمی غیرآزاد برگزار شد٬ به این لحاظ که در اولین انتخابات نه شورای نگهبانی وجود داشت که تعیین صلاحیت کند نه احزاب و روزنامه‌ها و اجتماعات ممنوع بودند. همه آزاد بودند. در آن دوره ۱۲۴ نامزد ریاست‌جمهوری وجود داشت. در واقع اسباب آزادی انتخابات فراهم بود. تازه نامزد همان‌هایی که  بعدها کودتا کردند که با آن‌که وزارت کشور را هم در دست داشتند٬ در آن انتخابات ۴ درصد رای آوردند. منظور حبیبی‌ست که نامزد حزب جمهوری اسلامی بود. [در انتخابات اول با وجود این‌که شورای نگهبان وجود نداشت اما خویینی‌ها که در آن زمان عضو مجلس خبرگان و نماینده‌ی آیت‌الله خمینی در شورای سرپرستی صدا و سیما بود٬ سابقه کاندیداها را بررسی می‌کرد و به کسانی که صلاحیت نداشتند٬ اجازه‌ی تبلیغ در صدا و سیما را نمی‌داد]
مساله‌ی بعدی این‌که در آن زمان در قانون اساسی٬ ولایت مطلقه فقیه وجود نداشت ولی وقتی آقای خاتمی رییس‌جمهور شد٬ قانون اساسی را به قول خودشان تکمیل کرده بودند و ولایت مطلقه فقیه را به آن افزوده بودند. بنابراین رییس‌جمهوری از ولایت مطلقه‌ی فقیه تبعیت کامل پیدا می‌کرد.
سوم این‌که آقای خاتمی خود را تابع این ولایت مطلقه‌ی فقیه می‌دانست. مصاحبهای هم انجام داده بود که گفته بود اختیارات ولی‌فقیه در ایران کم‌تر از اختیارات رییس‌جمهوری آمریکاست. دروغ خیلی آشکار و بی‌مزه‌ای هم گفت. در زمان انتخابات اول اصلا مساله‌ی ولایت مطلقه‌ی فقیه مطرح هم نشده بود. بعدها بود که آقای خمینی مدعی ولایت مطلقه شد. آن زمان نظارت فقیه بود.
چهارم این‌که در مجلس اول که انتخابات‌اش هم آزاد نبود٬ ۹ دلیل برای عدم کفایت رییس‌جمهوری بنده بیان شد:
عدم اعتقاد به اصل ولایت فقیه٬ مخالفت با گروگان‌گیری٬ طرف‌داری از «حقوق بشر کذایی» ـ صفتی که آن‌ها بیان می‌کردند ـ٬ مخالفت با نهادهای انقلابی یعنی سپاه و دادگاه انقلاب و ...٬ مخالفت با اعدام‌ها و افشای شکنجه‌ها٬ طرف‌داری از دموکراسی غربی٬ تشبیه خمینی به شاه واعتراض به این‌که کار دستگاه تبلیغاتی که تبدیل به مداحی از خمینی شده است٬ اعتراض به استقرار دیکتاتوری و در نهایت غیرقانونی دانستن مجلس و قوه‌ی قضاییه.
آقای خاتمی کجا با این ۹ مورد مخالفت کرد؟ تازه در آن زمان ولایت مطلقه‌ای هم در کار نبود در حالی‌که در دوره‌ی آقای خاتمی تمام این موارد وجود داشت.
در آن زمان دو عامل خارجی وجود داشت که ایرانی‌ها از آن غافل هستند. یکی مساله‌ی گروگان‌گیری و سازش پنهانی که به «اکتبر سورپرایز» معروف شد. جمهوری‌خواهان این اقدام را انجام دادند تا گروگان‌ها را آزاد نکنند تا در انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا کارتر شکست بخورد. ایران پیروز شد. همین‌طور هم شد. مورد دوم تجاوز عراق به ایران. در معامله‌ای پنهانی قرار و مدار این بود که از حکومت ریگان اسلحه گرفته شود تا جنگ ادامه پیدا کند. در آن زمان وزیر دفاع انگلستان در دادگاه ایران‌گیت انگلیسی رفت و عنوان کرد که جنگ به سود انگلستان و غرب بود٬ اسباب ایجاد و ادامه‌ی آن‌ را فراهم کردیم. جنگ را توسط صدام ایجاد کردند و توسط دستگاه خمینی با کودتای خرداد ۶۰ ادامه دادند.
بنابراین با توجه به عواملی که برشمردم این مقایسه به کلی بی‌مبناست. حتی اگر طرز فکر خاتمی در اصل با ولایت مطلقه‌ی فقیه جور نباشد٬ امیدواریم که این‌طور باشد٬ اما هیچ‌کجا این مساله را بروز نداده که طرز فکری دارد که با دموکراسی و حقوق انسان جور باشد.
گفته شده که اجداد شما بهایی هستند و به آقای صدرالصدور می‌رسید. این احتمال باعث شده که توقع حمایت‌ شما از بهاییان در زمان ریاست‌جمهوری‌‌تان بیشتر باشد. آیا این شنیده را تایید می‌کنید؟
نه٬ این گفته درست نیست. صدر الصدور فامیل ماست اما این فامیل دو شاخه دارد. یکی که در خارج از همدان زندگی می‌کردند و اغلب در تهران ساکن بودند که صدر الصدور از آن شاخه است. شاخه‌ی دیگر در همدان بودند که من از آن‌ها هستم.
اما آقای صدرالصدور بهایی بودند؟
بهاییان صدر الصدور را به خودشان می‌بندند. تاریخ درآورده‌ و به او نسبت داده‌اند که من آن را خوانده‌ام. اما بسیاری از کسانی که او را چه در فامیل و چه در تهران می‌شناختند٬ می‌گفتند که بیشتر از آن دانش داشت که پیرو سیدعلی‌محمد باب یا میرزا بها شود. این که او بهایی بوده یا خیر را خدا می‌داند. من خدای او نیستم. اما دختر او با یک مرد بهایی ازدواج کرد و بهایی شد. در دوره‌ی شاه که در باره دین بهایی زیاد مطالعه می‌کردم٬ کتاب صدرالصدور را هم خواندم و پرسیدم اما به من گفته بودند که این شخص٬ فردی نبود که بهایی شود. 


http://behnazar.blogspot.com/2014/09/blog-post_4.html






No comments:

Post a Comment