ه.ش. ۱۳۹۰ دی ۲۹, پنجشنبه
جلوهای از جنایات جمهوری اسلامی (۱): نامه سرگشاده ایرج مصداقی به محمد نوریزاد (بخش اول)
جلوهای از جنایات جمهوری اسلامی
نامه سرگشاده ایرج مصداقی به محمد نوریزاد (بخش اول)
نور به اندرونی خامنهای و دیگر سردمداران نظام بتابانید!
تاریخ انتشار: ۸ دی ۱۳۹۰
«نجواهای نجیبانه»: ایرج مصداقی، فعال سیاسی و حقوق بشر و زندانی سیاسی که دهه شصت را در زندانهای جمهوری اسلامی به سر برد، و نویسنده کتابهایی چون «نه زیستن، نه مرگ» (خاطرات زندان)، «دوزخ روی زمین»، «رقص ققنوسها و آواز خاکستر»، «نگاهی با چشم جان...»، «کتاب شعر زندان» و...، که توانست از اعدامهای سیاسی سال ۶۷ جان سالم به در برد و سال ۱۳۷۳ با دشواری و مشقت از کشور خارج گردد، در تاریخ ۸ دیماه ۱۳۹۰، در نامهای سرگشاده خطاب به آقای محمد نوریزاد، با مرور بخشهایی از نامههای سرگشاده وی خطاب به علی خامنهای، از نوریزاد خواست که با توجه به نزدیکی و ارتباط با باند قدرت در جمهوری اسلامی و آشنایی او از فجایع و جنایات رژیم، از جمله قتل عام سال ۶۷، در مورد آنها افشاگری کند؛ او به محمد نوریزاد نوشت که:
«آیا از خاوران چیزی نشنیدهاید؟ چرا در مورد آن سکوت میکنید؟ چرا شمایی که از همه چیز گفتهاید، در مورد کشتار بزرگ ۶۷ سکوت میکنید؟ آیا این کشتار، برای شما هم خط قرمز است؟»
او در بخش پایانی نامه خود خطاب به محمد نوریزاد نوشت:
«آقای نوریزاد! جنایات سر به مُهر رژیم را که کم نبوده، افشا کنید. در مورد جنایتکارانی که ما نمیشناسیم و قطعاً شما و دوستانتان اطلاعات مکفی در مورد آنها دارید، روشنگری کنید. نور به اندرونی خامنهای و دیگر سردمداران نظام بتابانید. آن وقت است که رستگار خواهید شد. عاقبت بهخیری در دسترس شماست!»
البته این نامه، با سانسور و سکوت خبری رسانههای سبز و اصلاحطلب روبهرو گردید؛ و از سوی خود آقای نوریزاد هم، پاسخ یا واکنشی نسبت به آن، نشان داده نشد.
این نوشتار، تاریخچهای است از کارنامه رژیم جمهوری اسلامی، از نگاه بازیگری که خود درگیر حوادث بوده و اینک، آنها را مورد تحلیل و تعلیل قرار میدهد و از این رو، بسیار قابل توجه و تأمل است؛ توصیه میکنم این نامه را با دقت و حوصله بخوانید.
در ادامه، متن کامل این نامه را به همراه برخی عکسهای مرتبط با موضوع کشتارها و اعدامهای سال ۶۷ و پیش از آن، میخوانید و میبینید؛
مطلبی از شما در دو سال گذشته انتشار نیافته که نخوانده باشم و در آن تعمق نکرده باشم. پیشتر نیز شما را از خلال نوشتههایتان در کیهان میشناختم. چند باری نیز با مشقت تمام و البته از سر بیکاری در زندان روایت فتح شما و مرتضی آوینی را دیده بودم.
دو انگیزه مرا وا میدارد تا این نامه را خطاب به شما بنویسم.
شنیدهام از دوست نازنین و جاودانهام محسن دگمهچی تجلیل کردهاید. محسنی که رنج زندان خمینی و خامنهای دو پیشوای مورد احترام شما را به جان خرید و ذره ذره آب شد و البته به باور من دوباره جریان یافت. شما شاهد بودید که شعله جانش چگونه آهسته آهسته به خاموشی گرایید و آنگونه که من میاندیشم عاقبت ستارهای شد و درخشیدن گرفت.
خوشحال شدم که همچون محسن کدیور و امثالهم از «به درک واصل شدنشان» اظهار خشنودی نکردید و برای قتل عام دگربارهشان به درگاه «شیطان بزرگ» آویزان نشدید. امیدوارم در مورد شما اشتباه نکرده باشم.
عفونامهتان را خواندهام. شما به جای آن که به این و آن اندرز دهید، توجیه کنید، خود را به خاطر آنچه بر سر مردم آمده مقصر دانسته و پوزش خواستهاید. از این بابت قابل احترامید شما نوشتهاید:
«ای همه ایرانیان، از این که امروزه در جهان، آوازه نیکی با شما نیست، شرمندهام. شرمندهایم. مرا و ما را ببخشایید. از این که من، ما، زندگی شما را با ریا و تزویر و دروغ و بیعدالتی آلودهام، آلودهایم، شرمگینم، شرمگینیم. مرا، و ما را عفو کنید. العفو. العفو. العفو. ای همه ایرانیان، از این که به اسم دین، از دیوار اعتماد شما بالا رفتم، بالا رفتیم، و به اسم دین، ذخایر شما را به باد دادم، به باد دادیم، و به اسم دین، موجبات نفرت شما را از دین فراهم کردم، فراهم کردیم، از شما پوزش میطلبم. من این نوشته را از دو قدمی مرگ برای شما مینویسم. مرگی که فراتر از تمایل من، مرا تعقیب میکند. از اینکه من، ما، جلوی چشم جهان عقل، با شما بیعقلی کردیم، پشیمانیم. مرگ برای ما، و زندگی برای شما. رقص مرگ برای من، برای ما، و رقص زندگی برای شما. دنیا و آینده به کامتان.»
به شما احترام میگذارم، چرا که تنها کسی هستید که اردوگاه جناح غالب را ترک کرده و به مردم پیوستهاید. آگاهانه از مهدی خزعلی نام نمیبرم. از این بابت است که شما را شایسته قدردانی میدانم. تا کنون هر کس که از درگاه قدرت رانده میشد و به گونهای مورد خشم حاکمان قرار میگرفت، به فکر حقوق دگراندیشان میافتاد و کباده آزادگی میکشید. خود بر برج عاج مینشست و دیگران را متهم میکرد. شما از این بابت استثنایید و در خور ستایش.
در چشمان شما صفا و صمیمیتی را میبینم که در نگاه اکبر گنجی ندیدم. برای همین، نوع نگاهم به شما متفاوت از نگاهم به اکبر گنجی است.
قصد ندارم با این نامهنگاری فشاری بر فشارهایی که روز و شب متحمل میشوید بیافزایم. نمیخواهم باعث نگرانی بیشتر خانواده شما بشوم. انتظاری ندارم مثل دیگر نامهها نامه مرا هم در سایتتان انتشار دهید. آن را به صلاح نمیدانم. خط قرمزهای رژیم را خوب میشناسم. فراموش نکردهام که از زندان برای سخنرانی در خاوران به مرخصی میرفتند، عدهای معرکهگردان آنجا بودند و کسی هم کاری به کارشان نداشت. اما علی صارمی برای یک دقیقه سخنرانی در خاوران جانش را داد.
امیدوارم از صراحت لهجهام در این نامه ناراحت نشوید. قصدم بیارزش نشان دادن فعالیتهای شما و رنجی که برای بیان نظراتتان متحمل میشوید نیست. بیشرمی دستگاه ولایت را به خوبی میشناسم. تلاشم این است حالا که چشمهایتان باز شده، حالا که آمادهاید بها بپردازید، مبادا کوششهایتان بیحاصل شود و در دور باطل گرفتار آیید. فکر میکنم نیاز به پوستهشکنی دارید. بدون آن درجا خواهید زد. شما در مسیری که انتخاب کردهاید به قله رسیدهاید. حالا باید هدف بزرگتری را انتخاب کنید.
برای این که دچار توهم نشوید بایستی به اطلاعتان برسانم همه آنچه را که امروز شما با تمام وجود فریاد میکنید، بخش کوچکی از فریادهای نسل ما در ۳۳ سال گذشته است. نسلی که همه چیزش را در مبارزه با رژیم نکبت ولایت در طبق اخلاص گذاشت. نسلی که پرپر شد اما از تلاش و کوشش بازنایستاد.
نسلی که دوباره چهار جاودانه (علی صارمی، محمد حاجآقایی، جعفر کاظمی و محسن دگمهچی) در ماههای دیماه و بهمن ۸۹ و فروردین ۹۰) تقدیم مردم ایران کرد.
توجه داشته باشید شما حرف جدیدی نمیزنید، خوبیاش تنها در این است کسی که در اردوگاه ولایت بوده آنها را بر زبان میراند و بر حقانیت گفتههای نسل ما مهر تأیید میزند. یادتان باشد زهرا بهرامی فقط در مورد جنایت «عاشقان ولایت» در روز عاشورا روشنگری کرد و در مقابل جوخه اعدام ایستاد.
حالا از درون همان دستگاه ولایت یکی برخاسته و جنایات صورتگرفته را برملا میکند و صدایی را که خاموش شد پژواک میدهد.
بزرگی آیتالله منتظری از همینجا آغاز شد. او که جانشین »امام عزیز» بود رو در روی او ایستاد و گفت «اطلاعات شما روی ساواک شاه را سفید کرده است». اتفاقاً خمینی از همینجا بود که او را تحمل نکرد و کینهاش را به دل گرفت. به نامه مهرماه ۱۳۶۵ آیتالله منتظری رجوع کنید، همان موقع بود که پروژه برکناری ایشان کلید خورد و سناریوی مهدی هاشمی جلوی دوربین رفت. از همان موقع، خمینی مسؤولیت «عفو» زندانیان را از او گرفت.
اهمیت موضعگیریهای شما هم در همینجاست که از کیهان آمدهاید. یار و همراه حسین شریعتمداری بودهاید، همو که تلاش میکرد از زبان زندانیان درهمشکسته حقانیت نظام را نتیجه بگیرد و حالا یار غار خودش در مقابل خامنهای و دستگاه ولایت قد علم کرده است. راهی را که طی کردهاید مبارکتان و مبارکمان باشد.
اما توجه داشته باشید این کافی نیست. به ویژه برای کسی که مؤید همه جنایات رژیم در ۳۰ سال گذشته بوده است. نامه اعمال پیشین شما سنگین است. وجدانتان را که بیدار شده است قاضی کنید، ۳۰ سال بندگی نظام نکبت جهل و جنون خمینی و خامنهای، با هر انگیزهای که صورت گرفته باشد، گناه کوچکی نیست.
رویکرد شما چنانچه راه به نفی نظام در کلیتاش از خمینی و خامنهای گرفته تا رفسنجانی و خاتمی و تا موسوی و کروبی نبرد، در نهایت میتواند فرصتطلبی محض و فرار از پاسخگویی و مسؤولیتپذیری معنا شود.
آقای نوریزاد شما مانند پاسداری که از او به عنوان «سردار مستعفی سپاه» و عضو اخراجی هیأت علمی دانشگاه امام حسین» یاد میکنید، ساده نباشید. او که مدعی است در گفتگو «با چند پزشک متخصص ایمونولوژی (سرطانشناسی)» به این نتیجه رسیده که «تغییر در الکترولیت خون و به خصوص کاهش پروتئین و گلبولهای قرمز به شدت حوزه تصمیمگیری مغز» خمینی را در ده ماه آخر عمر تحت تأثیر قرار داده و تصمیمات وی تابع میزان پروتئین و گلبول قرمز خون متفاوت و بعضاً متعارض از تصمیمات قبلیاش بوده است. بنا بر این، امام عزیز انسان نیکی بوده و اطرافیان بدسیرت، او را مجبور به اخذ تصمیمات متعارض با شخصیتاش کردهاند! آقای نوریزاد چنین دستاویزهایی شما را همچنان به بیراهه میبرد. فراموش نکنید تلاش برای توجیه جنایاتی که خمینی مرتکب شده و «تطهیر» او چنانچه «سردار» یادشده خواسته، همدستی در جنایت علیه بشریت است. البته «سردار مستعفی سپاه» آنقدر ذکاوت دارد که در نامه به شما هزاران قربانی قتل عام ۶۷ را به منظور تخفیف جنایات «امام عزیز» به صدها تن کاهش دهد.
آقای نوریزاد، همه نامههای ملاطفتآمیزی را که به شما نگاشته شده خواندهام. اما از من توقع نداشته باشید کلمات را همچون بعضیها بیجا خرج کنم. شما را «حر» هم خواندهاند. قبل از هرچیز بایستی بگویم به شبیهسازیهای تاریخی باور ندارم و از آن پرهیز میکنم، اما در اینجا مجبورم به این موضوع هم اشاره کنم تا بتوانم حرفم را بزنم.
به این تعریف و تمجیدها بسنده نکنید. همینهاست که آدم را خراب میکنند و فرصت رها شدن از اردوی جنایت را از انسان سلب میکنند.
شما هنوز «حر» نشدهاید چرا که هنوز اردوگاه یزید و بنیامیه را ترک نکردهاید. «حر»، لشکر یزید، سردمدار بنیامیه را ترک کرد و به لشکر حسین و جریان علوی پیوست. شما هنوز از ابوسفیان و معاویه فاصله نگرفتهاید. شما هنوز از خمینی سردمدار این نظام فاصله نگرفتهاید. شما هنوز یزید را با صلاحیتترین فرد میشناسید. تابلوی «حر» را که نمیتوان به دلخواه خود رسم کرد. با این حال، فکر میکنم زمینه آن را دارید و تا کنون راه زیادی را طیکردهاید.
توجه داشته باشید «حر» در میان بنیامیه به دنبال کسی نبود. او در دستگاه بنیامیه کسی را به یزید ترجیح نمیداد. او حتا تلاش نکرد یزید را به راه راست هدایت کند. چون تکلیف مشخص بود. صفآرایی هم مشخص بود. ترک اردوگاه بنیامیه لازمه «حر» شدن است.
شما وقتی رستگار و عاقبت بهخیر میشوید که در اولین قدم، رازهای نهفته ولایت را برملا کنید. آنچه را که ما از آن بیخبریم بازگو کنید. اسناد جنایاتی را که در ۳۳ سال گذشته صورت گرفته و ما از آن بیاطلاعیم افشا کنید. درست مثل آیتالله منتظری. او عزیز مردم شد چرا که چیزی را از مردم پنهان نکرد.
او سند جنایت خمینی را برملا کرد. او دستخط خمینی را، که بیرحمانهترین فرمان کشتار در تاریخ شیعه است، انتشار داد. او نامهنگاری بین احمد خمینی و موسویاردبیلی را افشا کرد. او با انتشار این اسناد، پرده از چهره کریه خمینی برگرفت. او بود که برای اولین بار، آمار قتل عام شدگان ۶۷ را اعلام داشت وگرنه خامنهای و رفسنجانی و موسوی اردبیلی و خاتمی و... که منکر قتل عام و کشتار بودند. آیتالله منتظری بدون توجیهکاریهای معمول، نام مصطفی پورمحمدی را برملا کرد وگرنه تا آن روز ما هیچکدام وی را که مسؤولیت مستقیم در کشتار و شکنجه زندانیان سیاسی داشت، به اسم نمیشناختیم. صداقت فرد در همینجا روشن میشود.
ما اکبر گنجی را هم داریم که مدعی است از نظام بریده و درس حقوق بشر به این و آن میدهد و هیچ خدایی را هم بنده نیست، اما تا کنون با آن که در خارج از کشور است و در صحت و امنیت کامل، یک کلمه بر اطلاعات ما از جنایات رژیم نیافزوده است. برای همین، نبایستی مطلقاً به او و گفتههایش اعتماد کرد.
شادی صدر از گنجی خواسته در مورد جنایات رژیم در دهه ۶۰ در پروژهای که در دست داشت همکاری کند. اویی که خواهان پاسخگویی خامنهای است، پاسخی به درخواست ساده شادی صدر نداد. خودخواهی و منیت را میبینید.
برادر پیروز دوانی در گفتگویی با سایت جرس عنوان کرد که از اکبر گنجی خواسته تا در مورد اطلاعاتی که پیرامون قتل برادرش به فرمان محسنی اژهای انتشار داده بود با یکدیگر گفتگو کنند. اکبر گنجی پیشتر مدعی بود فرمان محسنی اژهای برای قتل پیروز را دیده است. با این حال، گنجی حاضر نشد جواب درخواست و ایمیل برادر پیروز دوانی را بدهد. اکبر گنجی از نردبان پیروز دوانی و دیگر قربانیان قتلهای زنجیرهای بالا رفت و حالا به آنها و خانوادههایشان پوزخند میزند.
یکی از برنامهسازان رادیو فردا که گزارشی در مورد قتل فریدون فرخزاد تهیه میکرد، از من خواست تا در مورد قتل فرخزاد با او به گفتگو بنشینم. گفتم چرا با اکبر گنجی گفتگو نمیکنید او که میگفت «فرنگیکار» به فرمان علی فلاحیان او را به قتل رسانده و... برنامهساز مربوطه گفت: با گنجی تماس گرفتم، حاضر به گفتگو نیست و مدعی است چیزی در این مورد را به خاطر نمیآورد. هفتخطی را ملاحظه میکنید؟ امیدوارم شما به سرنوشت او دچار نشوید.
یادش به خیر آیتالله منتظری، بزرگی این مرد را میبینید؛ از میان دوست و دشمن کسی نبود که به او نامهای بنویسد، سؤالی کند و پاسخی نگیرد. با چه حوصلهای پیرمرد در دهه نهم عمرش پاسخ مهدی اصلانی، همنشین بهار، رضا معینی و... را داد. نکته جالب این که همگی در نقطه مقابل او بودند.
شما خود نوشتهاید: «میدانم در سخن حق، نوری نهفته است که مخاطب خود را میجوید و کام او را به نور خود برمیآورد.»
پیش خود گفتم از فرصت استفاده کنم سخن حقی را با شما در میان بگذارم بلکه نور آن کام شما را بجوید و شما را از تاریکی نظام نکبت ولایت برای همیشه بیرون آورد. حیف است در وادی ولایت بمانید.
آقای نوریزاد، شما مسیر درستی را میروید، از این بابت، بایستی تحسینتان کنم. از نامه اول تا پانزدهم راه زیادی را طی کردهاید. یادتان هست در نامه اولتان به تاریخ ۲۳ شهریور ۸۸ هنوز خامنهای را «آقا جان» و «مولای من» میدانستید و «پدر» میخواندیدش. اما هرچه جلوتر آمدید، هرچه چشمهایتان بیشتر باز شد از او فاصله گرفتید. برای همین بایستی مورد تقدیر قرار گیرید.
هرچند گفتنی در مورد مطالب مطرحشده در نامههای شما زیاد است اما مجبورم تنها به بخشی از آنها بسنده کنم، چرا که امکانش نیست به همه موضوعات بپردازم.
آقای نوریزاد، شما در نامه اولتان به خامنهای در مورد میکونوس نوشتید:
«وقتی فراتر از چارچوبهای دیپلماسی، بر سر طراحان دادگاه میکونوس فریاد برآوردید و بساط خدعه و نیرنگشان را بر سر خودشان آوار کردید، ما به همدیگر تبریک میگفتیم.»
حالا که چشمهایتان باز شده، در مورد میکونوس چه میگوئید؟ میدانید که دستگاه ولایت با دستههای گل به استقبال قاتلان بیرحم میکونوس و بختیار رفت. وقتی استقبال رسمی از آنان را دیدید از خودتان شرم نکردید؟ چگونه توانستید پیش زن و بچهتان سرتان را بلند کنید وقتی میدیدید گل به گردن قاتلی میاندازند که با چاقوی نانبری گلوی نحیف بختیار را بریده است؟
خون ۴ انسان بیگناه را تروریستهای اعزامی خامنهای با بر زبان آوردن رکیکترین فحشها، مشابه همانها که در سلولهای انفرادی اوین به کرات شنیدهاید، در رستوران میکونوس بر زمین ریختند. آقای نوریزاد دادگاه میکونوس بعد از ۵ سال رسیدگی مستمر، عاقبت رأی به محکومیت قاتلان و آمران و مباشران داد. مجموع همه دادگاههایی که در سال ۶۷ به فرمان خمینی برگزار شد و در جریان آن هزاران زندانی را به جوخه اعدام سپردند، به اندازه همین یک پرونده که شما از آن به عنوان «خدعه» و «نیرنگ» نام بردهاید، نمیشد. آن روز از این که خامنهای «بساط خدعه و نیرنگشان را بر سر خودشان آوار کرده بود» به یکدیگر تبریک میگفتید، امروز در مورد آن خونها چه فکر میکنید؟
آیا میدانید در جریان کشتار ۶۷ هرگاه که دستهای از زندانیان را اعدام میکردند، جانیان ضمن آن که به یکدیگر تبریک میگفتند، نان خامهای هم بین خودشان تقیسم میکردند. گاه به مایی که در راهرو مرگ، نوبت خویش را انتظار میکشیدیم هم تعارف میکردند. انتظار داشتند در جشن قتل عزیزانمان شرکت کنیم.
هیچ میدانید دولتهای رفسنجانی و خاتمی همه تلاششان را به خرج دادند تا خونهای به زمین ریخته شده در میکونوس را پایمال کنند؟ امیدوارم دیگر پایتان به زندان باز نشود اما اگر به زندان رفتید و محسن امینزاده را دیدید و یا در بیرون از زندان، دیداری حاصل شد از او و تلاشهایشان در این زمینه بپرسید.
شما در نامه خود به خامنهای تأکید کردهاید که همچنان چشم به اصلاح امور دارید:
«روح این نوشته، نه از جانب یک دشمن تابلودار و منافق در کمین، که خیرخواهی کسی است که هنوز چشم به اصلاح امور دارد و همان مدینه فاضله را از جانب این نظام طالب است.»
نمیدانم آیا هنوز هم انتظار «اصلاح امور» و ایجاد «مدینه فاضله» از این نظام و خامنهای را دارید یا خیر. اما منظورتان از «منافق در کمین» کیست؟ دهها هزار تنی که در دهه ۶۰ توسط «سربازان گمنام» امام زمان بر تختهای شکنجه بدنهایشان شرحه شرحه شد و یا خیل عظیمی که در میدانهای تیر و چوبههای دار جان دادند؟
آیا تاریخ مبارزه با ظلم و جور نظام جهل و جنایت و نکبت حاکم بر کشورمان، بدون آنها معنایی هم دارد؟
امیدوارم مرا همچون یار و همراه قبلیتان حسین شریعتمداری «منافق تابلودار» نخوانید. همچون آنهایی که اخیراً عکسم را در غرفه نمایشگاه قرآن گذاشته و مدعی بودند با دروغهایم عامل فریب خوردن آیتالله منتظری و دوری ایشان از «امام» بودهام، خود را فریب ندهید.
آقای نوریزاد، شما در مورد یکی از کارهایتان، که من آن را ظلم بزرگ در حق مردم ایران میدانم، مینویسید:
«یادم هست که برای تلویزیون، مجموعهای میساختم به اسم «حماسه خمینی». و ناگزیر باید همه آرشیو تصویری ملاقاتهای مردم با حضرت امام را مرور میکردم. خودم این مجموعه را طراحی کرده بودم. بسیار نیز خوب بود و تأثیرگذار. در یکی از نوارها به ملاقات امام عزیزمان برخوردم با اهالی گنبد. اگر اشتباه نکرده باشم، زمان این ملاقات هم مربوط میشود به سالهای ۶۰-۶۱. یعنی چند سال پس از پیروزی انقلاب؟ در این ملاقات، که مکتوب آن در صحیفه نور هم هست، امام عزیز رسماً از مردم، به دلیل این که نتوانستهاند با برپایی این نظام به وعدههای خود عمل کنند، عذرخواهی میکنند. این سخنان در شلوغی آن سالها گم شد و کسی از مسؤولین به آن مراجعه نکرد.»
نمیدانم امروز نظرتان راجع به مجموعه «حماسه خمینی» که ساختید چیست؟ شما در نامه به خاتمی از «میزان نفوذ آه بیپناهان» گفتهاید. تردید نکنید به خاطر همان مجموعه «حماسه خمینی» اگر از خمینی و اعمالش فاصله نگیرید و عذر تقصیر نخواهید «آه بیپناهان» دامانتان را خواهد گرفت.
وای بر شما اگر همچنان بر نظر دیروزتان پابرجا باشید که آه هزاران مادر دلسوخته را پشت سر خود دارید. آه هزاران مادری که هنوز از گور بینشان فرزندانشان بیخبرند. آه صدها مادری که همچنان چشمشان به در است تا فرزندان مفقودالاثرشان که به دست جوخههای مرگ نظام به قتل رسیدند و هیچگاه مسؤولیت آن از سوی دستگاههای قضائی و امنیتی نظام پذیرفته نشد، به خانه بازآیند.
ناله و نفرین هزاران فرزندی را پشت خود دارید که کودکیشان را «امام عزیز» پرپر کرد. شیون و زاری نوعروسانی را پشت سر خود دارید که شوهرانشان را از سر سفره عقد به قتلگاه بردند.
فریاد گوشخراش دخترکانی را پشت سر خود دارید که در قبرها و قیامتهای خمینی طراوتشان گم شد.
آقای نوریزاد ما هم مثل شما «عذرخواهی»های خمینی پلید را شنیده بودیم. نمیدانم چه شد که شما «حماسه»اش خواندید. یک بار دیگر توجه شما را به بخشی از عذرخواهیهای او از ملت که در سال ۵۸ صورت گرفته جلب میکنم:
«... اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابی عمل کرده بودیم، تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم و رؤسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم و رؤسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم و چوبههای دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمتها پیش نمیآمد. من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز عذر میخواهم، خطای خودمان را عذر میخواهم. ما مردم، انقلابی نبودیم. دولت ما انقلابی نیست. ارتش ما انقلابی نیست. ژاندارمری ما انقلابی نیست، شهربانی ما انقلابی نیست، پاسداران ما هم انقلابی نیستند. من هم انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمیدادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام میکردیم. تمام جبههها را ممنوع اعلام میکردیم. یک حزب و آن، حزبالله، حزب مستضعفین. و من توبه میکنم از این اشتباهی که کردم و من اعلام میکنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران، که اگر سر جای خودشان ننشینند، ما به طور انقلابی با آنها عمل میکنیم. مولای ما امیرالمؤمنین سلام الله علیه، آن مرد نمونه عالم، آن انسان به تمام معنا انسان، آن که در عبادت آنطور بود و در زهد و تقوا آنطور و در رحم و مروت آنطور و با مستضعفین آنطور بود، با مستکبرین و با کسانی که توطئه میکنند - شمشیر را میکشید- و میکشت، هفتصد نفر را در یک روز (چنانچه نقل میکنند) از یهود بنیقریظه که نظیر اسرائیل بود و اینها از نسل آنها شاید باشند، از دم شمشیر گذراند... ما نمیترسیم از اینکه در روزنامههای سابق،در روزنامههای خارج از ایران،برای ما چیزی بنویسند ما نمیخواهیم وجاهت در ایران و در خارج از کشور پیدا بکنیم.»
میبینید چه جنایتکاری «امام عزیز» شماست؟ البته امام به وعدهاش عمل کرد و چوبههای دار را در میادین برپا ساخت و حزبالله را ساخته و پرداخته کرد. آقای نوریزاد، هنگامی که خمینی این حرفها را میزد «تغییری در الکترولیت خونش» به وجود نیامده بود و «پروتئین و گلبولهای قرمزش کاهش» نیافته بودند که در «حوزه تصمیمگیری مغزش» تأثیر بگذارند.
آیا منظور «امام عزیز» از عذرخواهی در مورد برآورده نشدن وعدهها، آب و برق مجانی و دادن پول نفت در خانهها بود یا ممنوعیت واردات گوشت یخی؟ اگر چنین است، چرا احمدینژاد را مورد غضب قرار میدهید که با دادن وعده آوردن پول نفت سر سفرهها، مردم را فریب داده است؟ آقای نوریزاد، چرا به خودتان دروغ میگویید؟! مگر نه این که خمینی که وعده رفاه اقتصادی میداد به محض این که به قدرت رسید گفت اقتصاد، مال خر است؟
آقای نوریزاد شما عوامفریبی و دجالیت خمینی را میگذارید جای بلندنظری خمینی و عذرخواهی او از ملت؟
نگاه کنید هر دیوار کجی که در نظام نکبت جمهوی اسلامی بالا رفت خشت اولش را خمینی گذاشته بود.
شما از راندن منافقین تابلودار و رفع شدن نگرانیتان از نقاق داخلی گفتهاید:
«یک اشتباه عملیاتی، و یک خطای معرفتی، از همان روزهای نخستین به جان ما در افتاد و ما را فریفت و روز به روز بنیان ما سست کرد و بنیان خود استحکام بخشید. اشتباه ما آن بود که به خیال خود، منافقین تابلودار را از کشور راندیم و با راندن آنها، نگرانیمان از نفاق داخلی برطرف شد.»
آقای نوریزاد، حالا که به «منافقین جدید» و خطرناکتر از «منافقین تابلودار» متهم شدهاید چه میگوئید؟ حالا که اهل «فتنه» مینامندتان در مورد اتهاماتی که به مخالفان و رقبایتان میزدید چه فکر میکنید؟ بدون بازبینی گذشته، بدون عذر تقصیر خواستن از همه قربانیان، بدون محکوم کردن، بدون گفتگوی همه جنایاتی که در دهه ۶۰ و پیش و بعد از آن اتفاق افتاده، راه به جایی نخواهید برد. بدون مرزبندی قاطع با همه جنایاتی که صورت گرفته نمیتوان از عقوبت آنها گریخت.
شما خطاب به خامنهای در مورد حاکم شدن روحانیان بر تمامی مقدرات محوری کشور نوشتهاید:
«با مدیریت و خواست شما، روحانیان بر تمامی مقدرات محوری ما حاکم شدند. از نهادها و نمایندگیهای ولی فقیه، تا ادارات عقیدتی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و نظامی و فرهنگی. چه در داخل و چه در خارج. و ما تا میآمدیم به این همه حضور و سرک کشیدن روحانیان در زیر و بالای کشور بیاندیشیم، خود را سراسیمه با خواست شما مجاب میکردیم؛ که یعنی: لابد این درایتی است از جانب شما و ما از تبعات آن غافلیم. به عنوان نمونه، در وزارت جهاد کشاورزی، نماینده ولی فقیه حضور داشته و دارد و صاحب نفوذ است، جایی که تناسبی با حضور یک روحانی ندارد و این حضور کمتناسب، مقدرات خاصی را بر بدنه این وزارتخانه بار میکند. این روحانیان، در کل، و در طول این سالیان هدرشده، به دلیل نداشتن سواد و آگاهی درباره بدنهای که درآن حضور داشتهاند و گاه بر سر آن نیز ایستادهاند، مخاطرات فراوانی را بر ساحتهای متعدد کشور تحمیل کردهاند. هم به جهت دخالتهای گاه و بیگاهشان، و هم به خاطر تحمیل آدمهای همجوارشان.»
آیا با مدیریت و خواست خامنهای روحانیان بر تمامی مقدرات محوری ما حاکم شدند؟ مگر این خمینی نبود که هست و نیست یک ملت را به دست مشتی آخوند بیسواد و فرومایه بخشید؟ مگر نه این که خامنهای سیاستهای او را مو به مو اجرا میکند؟
آقای نوریزاد، شمایی که از ابتدای تشکیل جهاد سازندگی در ارتباط با آن بودهاید چرا کاسه و کوزهها را سر خامنهای میشکنید؟ آیا اولین مسؤول جهاد سازندگی بهشتی نبود؟ آیا ناطق نوری نماینده تامالاختیار خمینی در جهاد سازندگی نبود؟ آیا بعدها این مسؤولیت به دوش عبدالله نوری گذاشته نشد؟ کدامشان صلاحیت انجام این کار را داشتند؟
مگر به فرمان خمینی مقدرات ارتش و نیروهای نظامی به دست خامنهای نیفتاد؟ مگر خامنهای نماینده او در وزارت دفاع و شورای عالی دفاع و... نبود؟ آیا ارتش تناسبی با حضور یک آخوند دارد؟ مگر نه این که رفسنجانی سربازی ندیده فرمانده کل قوا شد؟ آیا او از فرماندهی جنگ چیزی میدانست؟ مگر نه این که فرماندهی نیروهای انتظامی (اعم از کمیته و شهربانی و ژاندارمری) در اختیار ناطق نوری بود؟ مگر نه این سالها مهدوی کنی بر کمیتههای انقلاب اسلامی حکمرانی میکرد؟
آخوندی که به قول شما حضورش در جهاد سازندگی تناسب ندارد چگونه میتواند ریاست جمهور شود و بر مقدرات کشور حاکم؟ چگونه میتواند حاکم مطلقالعنان باشد؟ چگونه میتواند کرسیهای مجلس را پر کند؟ چگونه میتواند ریاست کمیسیون برنامه و بودجه مجلس را یدک کشد؟ یادتان رفته دری نجفآبادی در دوران خمینی مدتها ریاست این کمیسیون را به عهده داشت؟ یک آخوند بیسواد صرف و نحو و سیوطی و... خوانده از برنامه و بودجه چه میداند؟
آقای نوریزاد، تا دیر نشده خود را از شر نظام نکبت ولایت رها کنید. این إن قلتها مشکل شما و نظام را حل نمیکند. باور کنید گشایشی حاصل نمیکند.
آقای نوریزاد، شما نگاهی به قامت وزرای دولت احمدینژاد انداخته و نوشتهاید:
«در چهار نمونه آشکار، یک نگاهی به اندازه قامت وزیر ارشاد فعلی بیندازید، و به وزیر علوم فعلی، و به وزیر صنایع فعلی، و به وزیر نفت فعلی. آیا اینان، عصاره نخبگی ملت مایند؟ یا نه، در عین درستی و خوب بودن، آدمهای کوچکی هستند که ما آنان را برای اطاعت محض از خود بر سرکارهای بزرگ گماردهایم؟»
آقای نوریزاد، نگاهی به اندازه قامت کسانی که از روز اول این نظام، جامه وزارت و وکالت و... پوشیدند بیاندازید، کدامشان عصاره نخبگی ملت ما بودند؟ به دوران «امام راحل» نگاه کنید. نسلی که آن دوران را به خاطر نمیآورد با شنیدن «دوران طلایی امام» شاید خیال کند آن دوره دم مسیحایی «امام» اکسیر کرده و مس را به طلا تبدیل میکرد.
بگذارید چند نفرشان را معرفی کنم. نمیدانم ملاک شما برای «درستی» و «خوب بودن» چیست؟ ای کاش شرح میدادید. شما باعث توهم خوانندگان مطالبتان میشوید. مگر میشود آدم «خوب» باشد و «درست»، این همه سیاهی را ببیند و دم فرو ببندد؟
آیا اندازه قامت عباس دوزدوزانی وزیر ارشاد دولت رجایی به وزارت ارشاد میآمد؟ میدانید که عباس دوزدوزانی اولین فرمانده سپاه بود. از همان ابتدا تمایزی بین سپاه و کار «ارشاد» دیده نمیشد. شما سالها با صفار هرندی در کیهان همراه و همدوش بودید، یکی از یکی بیکفایتترند.
آیا اندازه قامت علیاکبر پرورش که از اساتید حجتیه بود، به وزارت آموزش و پرورش میآمد؟ او وزیر دولت موسوی بود.
از وزیر علوم گفتید. آیا نگاهی به وزرای علوم دولت موسوی و رفسنجانی و... کردهاید؟ فرهادی را میگویم که امروز نمیتواند از پشت منقل تریاک بلند شود و در عملیات «فروغ جاویدان» مجاهدین، «هل مِن مبارز» میطلبید و وزارت علوم را تعطیل میکرد و دانشجویان را به جبهه فرا میخواند. وزیر بهداری دولت موسوی، منافی بود که پسر پانزدهسالهاش شهرام را در اوین به بند کشیده بودند و عاقبت پسر را در جبهه به کشتن دادند.
حتماً یادتان هست هوشنگ فاضل را که سرپرست وزارت بهداری بود. دندانهایی که در دهان خامنهای است، کار دست اوست. شهلا حریری مطلق همسرش را به فجیعترین شکل به قتل رساندید و او همچنان در خدمت نظام بود. حالا هم که مثل خاوری و بسیاری دیگر از گماشتگان نظام به کانادا رفته و عکس با کراوات هم میاندازد.
از وزیر صنایع گفتید و داغم را تازه کردید. آیا قامت وزرای صنایع قبلی برازنده بود؟ چه کسی صنایع ایران را به روز سیاه نشاند؟ آیا وزیر صنایع دولت احمدینژاد به تنهایی قادر به انجام این کار شد؟ سالیان سال در دولت موسوی، محمدعلی ذاکر یا معاون وزارت صنایع بود یا سرپرست وزارت صنایع. میدانید مادرش خانم سکینه محمدی را که در جلسات قرآن زنان پیش از انقلاب مسألهگو بود و قاری قرآن و دعا و با پوشیه در خیابان ظاهر میشد، در دیماه ۱۳۶۰ درست در همین روزها بیرحمانه مقابل جوخه اعدام قرار دادند. گناهش فقط و فقط این بود که به خاطر حس مادری از بچههای مجاهدش دفاع میکرد.
آیا قامت غرضی و آقازاده و... به وزارت نفت میآمد؟ غرضی که از بنیانگذاران دستگاه امنیتی سپاه بود. کدام کار غیرعادی وزاری احمدینژاد میکنند که آنها صد بدترش را در دوران امام عزیز نکردند. بروید خاطرات آن دوره را بخوانید، ببینید اسلاف اینها چه کردهاند.
شما نمیدانید خمینی، رفیقدوست قاتل را که یک بارفروش میدان و راننده او موقع ورود به ایران بود، به وزارت سپاه رساند و بعد خامنهای بزرگترین مجموعه اقتصادی کشور را به دست او سپرد؟ آقای نوریزاد، نگاهی به اندازه قامت زنانی که از ابتدای انقلاب کرسیهای مجلس را پر کردهاند بیاندازید، از منیره گرجی تا مریم بهروزی و گوهرالشریعه دستغیب و مرضیه حدیدهچی دباغ آشپز خانه خمینی در پاریس، کدام یک «عصاره نخبگی ملت» بودند که حالا از دست ابلهانی چون فاطمه آجرلو و زهره الهیان و طیبه صفایی و عشرت شایق که مدتی در نقش فاطمه کوماندو ظاهر میشد و... بنالیم؟
آقای نوریزاد، نمیدانید بسیاری از گردانندگان مؤتلفه که بعدها دارای ثروتهای عظیم شدند و خودشان و دوستانشان تجارت کشور را در دست گرفتند، در دوران شاه کسبه ساده و شاگردهای بازار بودند و از هیچ ثروت و نفوذی برخوردار نبودند. چه کسی آنها را بر جان و مال مردم و سرمایههای کشور حاکم کرد؟ غیر از خمینی؟
۱۶ سال وزارت امورخارجه کشور در دست ولایتی بود که کوچکترین تخصصی در این مورد نداشت. هر چه پاسدار بیکاره در تجریش و اختیاریه و... بود را به وزارت خارجه برد و لباس دیپلماتی به تنشان کرد. مگر نه آن که قائممقاماش شد علیمحمد بشارتی یکی از جنایتکاران علیه بشریت در دهه ۶۰ و مؤسس گروه قنات در جهرم. بشارتی جز راهاندازی دستگاه اطلاعات و امنیت سپاه از کدام سابقه دیپلماتیک برخوردار بود؟
معاون ولایتی همین علاءالدین بروجردی بود که امروز دستش در پرونده اختلاس بانکی گیر است. در حالی که آمپولزنی بیش در دبی نبود و توسط او لباس دیپلماتی به تن کرد و در دوران خمینی به معاونت وزارت خارجه رسید.
وزیر راه دولت موسوی قامتش به وزارت میآمد؟ نمیدانید پروژه جاده کشیدن وسط دریاچه ارومیه در دولت موسوی آغاز شد و به فاجعه خشک شدن این دریاچه در دولت احمدینژاد منجر شد؟
آقای نوریزاد، یادتان رفته کاندیدای حزب جمهوری اسلامی به ریاست بهشتی و رفسنجانی و خامنهای و باهنر و... که از حمایت حوزه علمیه قم و جامعه روحانیت و... هم برخوردار بود، برای ریاست جمهوری، جلالالدین فارسی بود که شما به درستی قاتلاش میخوانید؟ یادتان هست «عصاره فضائل ملت» را در چه کسی یافته بودند؟
در سی و دو سال گذشته کی و کجا در نظام جمهوری اسلامی کارآمدی ملاک تصدی پستهای سیاسی و قضائی و... بوده است؟
آقای نوریزاد، شما در مذمت برگزاری دادگاههای غیرعلنی نوشتهاید:
«ما، در هواخواهی از او (احمدینژاد)، جمعی از نخبگان و فرزندان خود را به زندان افکندهایم. کسانی را که یک روز، همپا و همدوش شخص شما، برای برقراری این نظام، تلاش کرده و به زندان رفته بودند. و شاید، راز این که خدا ما را دوست ندارد، در این نیز باشد که ما، قدر دوستان خود ندانستیم و انتقاد بدیهی آنان را به حساب براندازی خود گذاردیم و جلوی چشم دنیای عقل، به رفتاری غیرعقلانی دست بردیم و سر و ته مجرمیت اغلب این زندانیان را در دادگاههای غیرعلنی به هم آوردیم. آن هم با جرمهایی که از فرط کوچکی، خندهدارند و ما دلیلی برای غیرعلنی بودن دادگاههایشان، اقامه نکردیم. لابد اگر دادگاههای علنی تشکیل میشد، مجرمیت خود ما در مظان اتهام قرار میگرفت. و ما، از انتشار این نتیجه معکوس هراس داشتیم. ای عزیز، در دادگاههای غرب پلید و کافر، متهمان، در بهترین لباسهای ممکن، از زندان به دادگاه برده میشوند و به آنان فرصت سخن و دفاع داده میشود. و ما، متهمان را با زیرشلواری و دمپایی به دادگاه میبریم و کمترین بهایی نیز به حق انسانیشان قائل نمیشویم. تا: تحقیرشان کنیم و از تحقیر آنان بزرگی خود برآوریم.»
آقای نوریزاد، نخبگان اخیراً به زندان افتادهاند؟ نمیدانید در کشتار ۶۷ دهها استاد دانشگاه و محقق و نخبه عالیمقام به جوخه اعدام سپرده شدند؟ نمیدانید هزاران نخبه در دهه ۶۰ مقابل جوخه اعدام ایستادند؟
شما از برگزاری دادگاههای غیرعلنی گلایه میکنید. در همه دوران خمینی کدام دادگاه سیاسی، علنی برگزار شد؟ مگر نه این که خامنهای در این مورد جا پای خمینی میگذارد؟ چرا یکی را تقدیس میکنید و بر دیگری خرده میگیرید؟ صد رحمت به دادگاههای خامنهای. آقای نوریزاد، من یکی از خوششانسهای سالهای ۶۰ و ۶۱ هستم که در دادگاه توانستم با چشم باز شرکت کنم و حاکم شرع را ببینم. اکثریت غالب زندانیان با چشمبند در دادگاه حاضر میشدند و چنانچه در دادگاه کیفرخواست را نمیپذیرفتند یا همانجا توسط حاکم شرع مورد ضرب و شتم قرار میگرفتند و یا به شعبه بازجویی فرستاده میشدند تا بار دیگر مورد شکنجههای وحشیانه قرار گیرند. گاه خود بازجو در دادگاه شرکت میکرد و با تهدید، زندانی را وادار میکرد که کیفرخواست را بپذیرد یا دوباره روی تخت شکنجه بخوابد.
در جریان کشتار ۶۷ ناصر منصوری را با برانکارد نزد هیأتی بردند که امروزه همه اهرمهای قضائی را در دست دارد. جانیان با وجودیکه جسم در هم شکسته او را میدیدند، به فرمان «امام عزیز»، «رحم» نکردند و حکم اعدامش را دادند.
در سال ۶۰ و ۶۱ که اعدام روی پتو و برانکارد و... یکی از شیوههای معمول بود. حتماً عکس اعدام روی برانکارد در شهریور ۵۸ در کردستان و در دوران «امام عزیز» را دیدهاید.
هیچ میدانید مادر معصومه شادمانی را دیماه ۶۰ روی برانکارد اعدام کردند. مادر در دوران شاه پاهایش آش و لاش شده بود و لاجوردی و جلادان خمینی بر همان پاها دوباره شلاق زدند تا اراده او را در هم بشکنند و پشت دوربین بیاورندش.
آقای شهباز (عباسعلی) شهبازی را که معرف همه بزرگان نظام است، در سال ۶۷ در رشت روی برانکارد به قتلگاه بردند و همراه پسرش علی به دار آویختند.
آقای نوریزاد، در سال ۶۰ و ۶۱ گاه دادگاه در بهداری زندان و کنار تخت زندانی برگزار میشد. چرا که زندانی نای رفتن به دادگاه را نداشت. جانیان در همانجا حاضر شده، کیفرخواست را میخواندند و متهم را برای اجرای حکم میبردند. در مدتی که دادگاه کذایی برگزار میشد بیمارانی که به خاطر شکنجههای وحشیانه روی تختهای دیگر بستری بودند، بایستی سرهایشان را زیر پتو میکردند.
آقای نوریزاد، در جریان اولین روز کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ مرا پابرهنه تا کنار دادگاه بردند و به خاطر مشکلی که بین خود زندانبانان پیش آمد به سلولم بازگرداندند.
آقای نوریزاد، در ۵ مهرماه ۶۰ دادگاه عدل اسلامی را در شعبه بازجویی برگزار میکردند. یک گوشه اتاق تخت شکنجه بود، در گوشهای دیگر بازجو کیفرخواست مینوشت و در طرف دیگر، حاکم شرع، حکم اعدام صادر میکرد. درست مثل کارگاههای خیاطی، سریکاری میکردند.
آقای نوریزاد، آیا اطلاعی ندارید که جانیان از زمان خمینی تحقیر را پس از مرگ نیز اعمال میکردند؟ نمیدانید بسیاری از پدران و مادران مجبور شدند فرزندانشان را در حیاط خانه و باغشان به خاک بسپارند؟ آیا نمیدانید پول تیر مطالبه میکردند؟ آیا نمیدانید گاه جنازه را پشت در خانه قربانی رها میکردند؟ آیا نمیدانید همین عاشقان ولایت، همینها که بدنه پاک نظام مینامید، چه بر سر سنگهای بهشت زهرا میآورند؟ نمیدانید چه بیحرمتیها به مادران و پدران و همسران و فرزندان شهدا میکنند؟
آقای نوریزاد، وقتی این جنایات انجام میگرفت «تغییری در الکترولیت خون» خمینی به وجود نیامده بود و «پروتئین و گلبولهای قرمزش کاهش» نیافته بودند که در «حوزه تصمیمگیری مغزش» تأثیر بگذارند.
آیا از خاوران چیزی نشنیدهاید؟ چرا در مورد آن سکوت میکنید؟ چرا شمایی که از همه چیز گفتهاید، در مورد کشتار بزرگ ۶۷ سکوت میکنید؟ آیا این کشتار، برای شما هم خط قرمز است؟ سکوت شما و امثال شما باعث شد شیخ محمد مقیسه که نقش بزرگی در آن کشتار داشت، به ریاست شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب برسد و شما را محاکمه کند.
آقای نوریزاد، به توصیه مصطفی موسوی لاری فرزند وزیر کشور دولت خاتمی عمل کنید. او خطاب به شما نوشته است: «اکنون پدران ما در مقابل این سؤال که در زندانهای سال ۶۷ چه گذشت، تنها و تنها میگویند «نمیدانم». به راستی سؤال ما را چه کسی پاسخ خواهد داد؟ شاید شما بتوانید در این مهم سهیم باشید.»
به مصطفی و مصطفیها بگوئید پدرانشان دروغ میگویند. برای آنها توضیح دهید جنایت آنقدر بزرگ است که حتا نمیتوانند مسؤولیت آن را به عهده بگیرند و تنها تلاش میکنند از عقوبت آن فرار کنند. به مصطفی توضیح دهید پدر ایشان در دوران خاتمی وزیر کشور و رئیس شورای امنیت کشور بود، یونسی که امروز پسرش حسن در زندان خامنهای است، وزیر اطلاعات بود و به همه اسناد دسترسی داشت، اما حاضر نشدند نشانی قبر قتل عام شدگان ۶۷ را به مادران و پدران و همسرانشان بدهند. از کشتار خبر نداشتند! از محل دفن هم بیخبرند؟ مصطفی و مصطفیها را به خاوران ببرید و نکبت نظام ولایت را به آنها نشان دهید. اگر وقت کردید «روایت فتح» نظام در زندانها را هم جلوی دوربین ببرید.
خوب است بدانید پیشتر مقالهای نوشته بودم و با انتشار لینک فیلم سنگسار دو متهم در پادگان نیروی انتظامی توضیح داده بودم کسی که اولین سنگ را پرتاب میکند حجتالاسلام محمدعلی رحمانی است که قرار بود پس از پیروزی آقای کروبی وزیر کشور دولت ایشان شود. پسر محمدعلی رحمانی که مهندس است برایم نامه نوشت و توضیح داد پدرش این موضوع را تکذیب میکند و... به او توضیح دادم من لینک فیلم مراسم سنگسار یادشده را انتشار دادهام، خودتان آن را ببینید. پدرتان در ردیف اول به شکلی بسیار واضح ایستاده و مراسم سنگسار را آغاز میکند. آقای نوریزاد، این طایفه أظهر من الشمس را تکذیب میکنند.
به مصطفی و مصطفیها بگویید مجمع روحانیون مبارز و از جمله پدر ایشان بود که نقشه حذف آیتالله منتظری را کشیدند. کروبی و امامجمارانی و حمید روحانی سردمدار آن بودند و هنوز از مردم ایران پوزش نخواستهاند. مصاحبههای علیه آیتالله منتظری پس از برکناری توسط اعضای این مجمع صورت میگرفت. به او بگویید که موسوی خوئینیها و تاجزاده هنوز برکناری آیتالله منتظری را موجه میدانند و ایشان را فاقد شرایط لازم برای رهبری معرفی میکنند.
آقای نوریزاد، شما وقتی به زندان ولایت افتادید با سادگی تمام انتظار داشتید پس از دستگیری، خامنهای به ملاقات خانواده شما رفته آنها را دلداری دهد و به آنها بگوید:
«فلانی - نوریزاد - درست در روزهای بحرانی، با برنامههای تلویزیونیاش، با نوشتههایش، برای منِ رهبر که در معرض تهاجمات طوفانی این و آن قرار گرفته بودم، به میان آمد و از من سخت جانبداری کرد. امروز او در زندان است؛ به خاطر انتقاد از من! او باید در زندان ادب شود. همسر و فرزندانش توسط بازجوهای بیسواد و بیادب و تندخو به ناسزا گرفته شوند و خود او به تلخترین شکل ممکن به ورطه تهدید و تحقیر و ضرب و شتم درافتد. اما این دلیل نمیشود که منِ رهبر قدر زحمتهای پیشین او را ندانم و به خانوادهاش سر نزنم. یا اگر خود به دیدار آنان نروم، نمایندهام را نیز به این منظور به سراغشان نفرستم.»
آقای نوریزاد، چگونه با آن که فیلم بازجوییهای فهمیه دری نوگورانی همسر سعید امامی را به چشم خود دیده بودید، انتظار چنین واکنشی از سوی خامنهای را داشتید؟ آیا نزدیکی شما و همسرتان به خامنهای بیش از «سعید جان» و همسرش بود؟ آیا بی چشم و رویی و بیصفتی خامنهای در جریان قتل سعید امامی و بازجویی از همسرش را ندیده بودید؟ بماند که امروزه همسر سعید امامی دوباره توجیهگر جنایات رژیم شده است و به عنوان سخنگوی آنان در شورای حقوق بشر شرکت میکند.
این همه سادگی شما از کجا ناشی میشود؟ آیا نمک به حرامتر از روحانیت، قشری را در اجتماع سراغ دارید؟ آیا از خمینی بی چشم و روتر کسی را میشناسید؟ اگر همچنان او را «عزیز» مینامید اجازه دهید توضیح دهم:
یادتان رفته حاج کریم دستمالچی را چگونه به اتهامات واهی در تابستان ۶۰ به همراه حاج احمد جواهریان اعدام کردند؟ او که پول هواپیمای خمینی را هم داده بود.
آیا نمیدانید یکی از کسانی که در سال ۴۲ رأی به مرجعیت خمینی داد و او را از خطر اعدام رهانید، آیتالله شریعتمداری بود؟ یادتان رفته امام عزیز با او چه کرد؟ نمیدانید آیتالله شریعتمداری بیمار از سر استیصال و درماندگی به خمینی نامه نوشت و گفت: «کارد به استخوان رسیده... اگر مقصود بیآبرو کردن بوده، بهکلی حاصل گردید و اگر مقصود سلب مرجعیت است، به مقصود رسیدند». نمیدانید خمینی حتا اجازه نداد به وصیت آیتالله شریعتمداری عمل شود؟ آیتالله سید رضا صدر، برادر امام موسی صدر که به وصیت آیتالله شریعتمداری قرار بود بر پیکر او نماز میت بخواند، در مقالهای با عنوان «در زندان ولایت فقیه» نوشته است «حتی اجازه ندادند که نماز طبق وصیت آن مرحوم گزارده شود و سپس در محلی که خود تعیین کرده بودند دفن شد.» او سپس تأکید میکند که حکومت صدام حسین پس از قتل سید محمد باقر صدر (پسرعموی صدر) اجازه برگزاری تشییع جنازه و برگزاری مراسم ختم را به خانواده این مخالف حکومت داده بود.
یادتان رفته با توطئه طراحیشده از سوی حزب توده و سرهنگ کبیری و محمدی ریشهری چگونه قطبزاده را به تور انداختند و با خدعه و نیرنگ از او اعتراف گرفتند و به جوخه اعدام سپردند؟ آیا خمینی نمیتوانست خدمات قطبزاده را به خاطر بیاورد؟ مگر نگفته بود که بیست سال است او را میشناسم. البته امام و دستگاه ولایت به کبیری و حزب توده هم رحم نکردند. یکسال طول نکشید که کبیری و رهبران حزب توده را نیز دستگیر کردند و به زیر شدیدترین شکنجهها بردند. رهبران حزب توده تا آن موقع جز خدمت به نظام چه کار کرده بودند که به آن عقوبت دچار شدند؟ ناسپاسی و نمک به حرامی تا کجا! یادتان رفته خمینی با آیتالله منتظری که نور چشماش بود چه کرد.
شما که در کیهان قلم میزدید نمیدانستید چگونه خامنهای افسار گماشتهگانش را باز کرده تا به رفسنجانی و خانوادهاش بتازند؟ موضوع قتل احمد خمینی را فراموش کرده بودید؟ ندیدید با رفسنجانی و احمد خمینی که او را در خمره رنگرزی خبرگان تبدیل به ولی فقیه مسلمین جهان کردند، چه کرد؟ چگونه انتظار دلجویی او از خانواده خود را داشتید؟!
برخی دیگر از جدیدترین نوشتارهای ایرج مصداقی
********************************************************************************************************************************************************************************************
***********************************************
ه.ش. ۱۳۹۰ دی ۲۹, پنجشنبه
جلوهای از جنایات جمهوری اسلامی (۲): نامه سرگشاده ایرج مصداقی به محمد نوریزاد (بخش دوم)
جلوهای از جنایات جمهوری اسلامی
نامه سرگشاده ایرج مصداقی به محمد نوریزاد (بخش دوم)
نور به اندرونی خامنهای و دیگر سردمداران نظام بتابانید!
تاریخ انتشار: ۸ دی ۱۳۹۰
«نجواهای نجیبانه»: ایرج مصداقی، فعال سیاسی و حقوق بشر و زندانی سیاسی که دهه شصت را در زندانهای جمهوری اسلامی به سر برد، و نویسنده کتابهایی چون «نه زیستن، نه مرگ» (خاطرات زندان)، «دوزخ روی زمین»، «رقص ققنوسها و آواز خاکستر»، «نگاهی با چشم جان...»، «کتاب شعر زندان» و...، که توانست از اعدامهای سیاسی سال ۶۷ جان سالم به در برد و سال ۱۳۷۳ با دشواری و مشقت از کشور خارج گردد، در تاریخ ۸ دیماه ۱۳۹۰، در نامهای سرگشاده خطاب به آقای محمد نوریزاد، با مرور بخشهایی از نامههای وی خطاب به علی خامنهای، از نوریزاد خواست که با توجه به نزدیکی و ارتباط با باند قدرت در جمهوری اسلامی و آشنایی او از فجایع و جنایات رژیم، از جمله قتل عام سال ۶۷، در مورد آنها افشاگری کند؛ او به محمد نوریزاد نوشت که:
«آیا از خاوران چیزی نشنیدهاید؟ چرا در مورد آن سکوت میکنید؟ چرا شمایی که از همه چیز گفتهاید، در مورد کشتار بزرگ ۶۷ سکوت میکنید؟ آیا این کشتار، برای شما هم خط قرمز است؟»
او در بخش پایانی نامه خود خطاب به محمد نوریزاد نوشت:
«آقای نوریزاد! جنایات سر به مُهر رژیم را که کم نبوده، افشا کنید. در مورد جنایتکارانی که ما نمیشناسیم و قطعاً شما و دوستانتان اطلاعات مکفی در مورد آنها دارید، روشنگری کنید. نور به اندرونی خامنهای و دیگر سردمداران نظام بتابانید. آن وقت است که رستگار خواهید شد. عاقبت بهخیری در دسترس شماست!»
البته این نامه، با سانسور و سکوت خبری رسانههای سبز و اصلاحطلب روبهرو گردید؛ و از سوی خود آقای نوریزاد هم، پاسخ یا واکنشی نسبت به آن، نشان داده نشد.
این نوشتار، تاریخچهای است از کارنامه رژیم جمهوری اسلامی، از نگاه بازیگری که خود درگیر حوادث بوده و اینک، آنها را مورد تحلیل و تعلیل قرار میدهد و از این رو، بسیار قابل توجه و تأمل است؛ توصیه میکنم این نامه را با دقت و حوصله بخوانید.
در ادامه، متن کامل بخش دوم نامه ایرج مصداقی به محمد نوریزاد را میخوانید:
شما از گماشته شدن افراد سست و بیدانشی چون شیخ محمد یزدی بر رأس دستگاه قضا توسط خامنهای گله کردهاید:
«خدایا، سید علی، با گماردن افراد سست و بیدانشی چون شیخ محمد یزدی بر رأس دستگاه قضا، حیثیت قضا و قضاوت را در کشور ما به خاک انداخت.»
آقای نوریزاد، شما از سوابق شیخ محمد یزدی در دوران خمینی اطلاع ندارید؟ نمیدانید او رئیس دفتر «امام» در قم بود؟ نمیدانید ریاست دادگاه انقلاب قم را به عهده داشت؟ فراموش کردهاید نایب رئیس مجلس در دوران خمینی بود. نمیدانید در مجلس سوم که رأی کافی نیاورد از سوی خمینی بلافاصله به عضویت شورای نگهبان درآمد تا بر مصوبات مجلس نظارت کند. نمیدانید سالها ریاست کمیسیون قضائی مجلس را که به قول خمینی «عصاره فضائل ملت» بود به عهده داشت. آیا فراموش کردهاید از سوی خمینی برای شورای بازنگری قانون اساسی انتخاب شد؟ آیا نمیدانید رهبران حزب جمهوری اسلامی شامل بهشتی و رفسنجانی و خامنهای و باهنر وی را به عنوان نماینده خود در هیأت حل اختلاف با بنیصدر انتخاب کردند؟
آیا رژیمی که از کشتار ۶۷ بیرون آمده بود، دستگاه قضائیاش حیثیتی داشت که او به خاک افکند؟
شما در ادامه و در ارتباط با برکشیده شدن صادق لاریجانی به عنوان قاضیالقضات نظام آوردهاید:
«اوج فلاکت دستگاه قضا آنجا پا گرفت که روحانی خالیالذهنی چون صادق لاریجانی به حکم سید علی بر مسند قاضیالقضاتی کشور نشست. در طول تاریخ و در همه جای دنیای فهم، قاضیالقضات به کسی گفته و میگویند که در کار قضا و قضاوت، هم به لحاظ علمی، و هم از حیث تجربه، کارآمد قاضیان و کارکشتگان دستگاه قضا بوده باشد. اما این شیخ، بدون اینکه ذرهای تجربه، و ذرهای دانش قضائی داشته باشد، بر مسندی نشست که هرگز مستحقش نبود.»
آقای نوریزاد، لطفاً دستگاه قضائی کشورهای دیگر را با سلاخخانه و کشتارگاه نظام ولایت که دستگاه قضائیاش مینامید، مقایسه نکنید که نمک پاشیدن بر زخمهایمان است. متأسفانه شما در نامه خود شیخی را که دانش قضائی داشته و کارکشته دستگاه قضا باشد و از تجربه عملی هم داشته باشد معرفی نکردید تا داوریتان را به چالش بکشم. آیا شما در دستگاه ولایت، قاضیای را میشناسید که دستانش به خون بیگناهان آلوده نباشد؟ دستور شکنجه و بیداد نداده باشد؟
اگر شما دارای قدرت بودید چه کسی را رئیس دستگاه قضائی نظام ولایت میکردید؟ در نظام نکبت ولایت هر که تجربه بیشتری دارد به معنای آن است که جنایات بیشتری را مرتکب شده است. کاندیدای مورد نظرتان را نام ببرید تا سیاههای از اعمال جنایتکارانه او را ردیف کنم.
آیا سید حسین موسوی تبریزی که امروز اصلاحطلب است و سابقه قضائیاش به سال ۵۷ میرسد خوب است؟ کارکشته دستگاه قضا هم هست. منصوب «امام عزیز» هم بوده. هیچ میدانید با دستان خودش از دو طرف فک زندانی را همزمان با ضربهای محکم به سمت بالا و پایین میکشید تا از جا در برود و بعد مدعی میشد میخواهم اطلاعاتات را از حلقومات در بیاورم؟ هیچ میدانید خودش شاهد اعدام زندانیای میشد که به بیضهاش شلیک میکردند تا در درد به خود بپیچد و جان دهد؟ شاهدان این دسته جنایات، امروز زنده هستند. فکر میکنید «امام عزیز» در حساسترین روزهای کشور، بیخود او را از تبریز فرا خواند و دادستان کل انقلابش کرد؟ آوازه او را شنیده بود، از بیرحمیاش با خبر بود. یادتان رفته موسوی تبریزی چه مضحکهای به جای دادگاه در رسیدگی به جنایت سینما رکس آبادان راه انداخت تا جنایتکاران را که ردشان به حوزه و بیت امام و... میرسید از عقوبت و کیفر نجات دهد؟
آقای نوریزاد، لاریجانی در سن ۵۰ سالگی به مقام قاضیالقضاتی کشور رسید. آیا نمیدانید حسینعلی نیری در سال ۶۲ در حالی که ۲۶-۲۷ سال داشت به ریاست حکام شرع اوین رسید که کم از قاضیالقضاتی نظام نبود. البته حق با شماست، آن موقع او همچون لاریجانی بیتجربه نبود و دستانش تا مرفق به خون بیگناهان آلوده بود. تا آن موقع هزاران حکم شلاق و شکنجه صادر کرده بود.
آیا شما نمیدانید لاجوردی با شش کلاس سواد که پیش از انقلاب در بازار، لباس زیر زنانه فروش بود و پس از انقلاب، به مقتضای روز به روسریفروشی روی آورده بود، توسط خمینی و بهشتی و قدوسی به دادستانی تهران گمارده شد تا بزرگترین جنایات را سازماندهی کند. آیا نمیدانید لاجوردی در دوران «امام عزیز» و در «دوران طلایی»ای که مهندس موسوی از آن یاد میکند، مطلقالعنان بود و بیش از رئیس قوه قضائیه فعلی قدرت داشت؟
شما نمیدانید معاون اجرایی قدوسی و لاجوردی، احمد قدیریان، سمسارفروش بازار بود؟ «امام عزیز» شما بر چه اساس پستهای قضائی حیاتی را بین چنین قصابانی تقسیم میکرد؟
آیا نمیدانید مصطفی پورمحمدی در حالی که تنها ۲۰ سال داشت، دادستان هرمزگان بود و در ۲۲ سالگی دادستان خراسان. آن موقع شما در بشاگرد بودید، حتماً که با او از آن موقع آشنا هستید و یا از آوازهاش باخبر بودید. آیا نمیدانید در جریان کشتار ۶۷ ابراهیم رئیسی ۲۷ ساله بود و مصطفی پورمحمدی ۲۸ ساله و مثل آب خوردن احکام اعدام صادر میکردند؟ آیا نمیدانید آن موقع نزدیک به ۹ سال از پیروزی انقلاب میگذشت و این افراد سالها بود بر جان و مال مردم حاکم شده بودند؟
رازینی و محسنی اژهای و حسینیان در بیست و سه سالگی و در حالی که هیچ سابقه قضائی نداشتند، توسط بهشتی و قدوسی پایشان به دستگاه قضائی باز شد و از همان موقع به جنایت مشغول شدند. چرا خمینی را به خاطر حاکم کردن این جانیان بر جان و مال مردم، مورد پرسش قرار نمیدهید؟
همین شیخ محمد مقیسه را که در جریان کشتار ۶۷ نقش اساسی داشت و حاکم شرع دادگاه شما بود، چه کسی بر جان و مال مردم حاکم کرد؟
در نگاه شما رازینی و محسنی اژهای که کارکشته دستگاه جنایت هستند برای این کار از صلاحیت لازم برخوردارند؟
محمد سلیمی چطور، رئیس دادگاه ویژه روحانیت هم هست. میخواست حکم اعدام آیتالله منتظری را هم صادر کند. جنایتی نیست که نکرده باشد. از ۲۵ سالگی هم حکم اعدام و سنگسار و... میداده.
آقای نوریزاد امیدوارم سهو قلم و یا بیاطلاعی محض موجب نوشتن این جمله از سوی شما شده باشد:
«... برای اولین بار در تاریخ قضا و قضاوت، به خلق جرمهایی مبادرت ورزید که از فرط سستی، کودکان را نیز به خنده وا میداشت. اما همین جرمهای خندهدار، باعث شد که با امضای این شیخ قضاوتنکرده و قضاوتندیده، ناگهان صدها مرد جوان و پیر و زن و دختر به زندانهای انفرادی و شکنجه در افتادند. خدایا، ما به چشم خود دیدیم که انسانیت، در آن ژولیدگی قضائی، چگونه به هیچ گرفته شد، و عدالت و علی و اولاد علی، و همه آموزههای دینی، به اسم دین چگونه به مسلخ برده شدند.»
ای کاش جرمهای خندهدار را برای اطلاع خوانندگان توضیح میدادید تا به شما بگویم هزاران نفر را در دهه ۶۰ به چه جرمهایی به صلابه کشیدند.
آقای نوریزاد، اگر آنچه را که در زندانهای خامنهای در دهه ۸۰ میگذرد جنایت میدانید، پس آنچه را که در زندانهای خمینی در دهه ۶۰ گذشت را چه بنامیم؟ چگونه است که بر تمامیت این نظام نمیشورید؟ دل به چه بستهاید؟
آقای نوریزاد نمیدانم درک شما از انفرادی و شکنجه چیست؟ بیشترین دوران انفرادی که شما با آن مواجه شدید، چقدر است؟ هیچ میدانید محمدرضا مشاط، ۴ سال انفرادی بود و عاقبت در کشتار ۶۷ جاودانه شد؟ باور کنید او هیچ جرمی مرتکب نشده بود. آیا میدانید صدها نفر بیش از دو سال و سه سال در سلولهای انفرادی گوهردشت به سر بردند؟
شما نمیدانید دختران میهنمان را چگونه در واحد مسکونی به بند کشیدند؟ از حاج اسماعیل که در دادستانی مرکز مشغول کار است بپرسید؟ کتاب «دوزخ روی زمین» را که سرنوشت آنان است بخوانید و ببینید «امام عزیز»تان تحت نام اسلام چه بر سر دخترکان تیرهبخت میهنمان آورد. باور کنید بخش کوچکی از واقعیت را هم نتوانستم تصویر کنم و هنوز خودم را برای ناتوانیام سرزنش میکنم و از این بابت شرمندهام.
میدانید جرمشان چه بود؟ اول دستگیری زندانیان، یکی از آنها را «جوجه» خطاب میکردند و دیگری را «فیل» و «قناری»... حالا بایستی تاوانش را پس میدادند. با هم گاهی شعر و ترانه میخواندند. از سر شیطنت پاسداری را مسخره کرده بودند، یکیشان دست دختری را گرفته بود و به او آفتاب را نشان داده و از زیباییهایش گفته بود و اظهار امیدواری کرده بود که آفتاب دوباره در کشور ما طلوع کند.
آقای نوریزاد، شما چند ساعتی را با بازجویتان و در اتاق بازجویی سر کردهاید. فکرش را بکنید این دختران بیگناه ۱۴ ماه مجبور بودند با بازجوهایشان در یک جا زندگی کنند. ۱۴ ماه تمام با چشمبند یا رو به دیوار، انواع و اقسام شکنجهها و تحقیرها را که در ذهن کسی نمیگنجد هم تحمل کنند.
حتا خودشان هم نمیدانستند جرمشان چیست. حتا نمیدانستند چه چیزی را بایستی اعتراف کنند یا چه رفتاری داشته باشند.
راستی میدانید در جریان کشتار ۶۷ بین ۱۵ تا ۲۰ نفر از بچههای بند ما را به اتهام اینکه حاضر نشدند بگویند در روز عید غدیر که بندمان جشن داشتیم چه کسی به آنها شربت داد، به جوخه اعدام سپردند. هیچ میدانید کاوه نصاری که در اثر ضربه مغزی گذشتهاش را فراموش کرده بود به خاطر اینکه حاضر نشد به بند «جهاد» و کارگاه زندان برود، حکم اعدامش صادر شد؟
هیچ میدانید من به خاطر انگلیسی درس دادن به زندانیان چه مصیبتی در انفرادی کشیدم و چه شکنجههایی که متحمل نشدم. به خاطر درست کردن کیک برای جشن عید قربان هم کتک خوردم و هم به انفرادی رفتم. هیچ میدانید چه تعداد زندانی به خاطر خواندن نماز جماعت به انفرادی رفتند و همین برایشان سابقه شد تا در کشتار ۶۷ به دار آویخته شوند؟
هیچ میدانید مجتبی موسوی به جرم سلام کردن به علی انصاریون، که بعدها به طرز فجیعی برای راحت شدن از شر بازجویان اطلاعات خودکشی کرد، دو هفته سر پا بدون خوابیدن ایستاد و بعدها شیفتی او را بیدار سر پا نگاه داشتند. هیچ میدانید صدها و صدها زندانی روزها وگاه هفتهها سر پا با چشمبند و پاهایی به اندازه شانه باز ایستادند. اصلاً میدانید زندانیان آن دوره دچار چه عارضههایی شدند؟
داستان قبر و قیامت را خواندهاید؟ زندانی را به جرم اینکه نان خشک را که میجود صدا میکند، به جرم سرفه کردن، به جرم بالا کشیدن آب بینی به هنگام سرماخوردگی که تولید صدا میکند، مورد ضرب و شتم قرار میدادند. میدانید در بندهای قزلحصار افراد را به جرم اینکه تهمانده غذایش را به دوستی داده بود، روزها سر پا با چشمبند بیدار نگاه میداشتند. جرمهای خندهدار را، که شما از آنها یاد میکنید، توضیح دهید.
کجا بودید آن موقع که به اتفاق مرتضی آوینی «روایت فتح» خمینی در اوین و قزلحصار و گوهردشت و عادلآباد و وکیلآباد و صدها خرابآباد دیگر را بسازید.
این تنها گوشه کوچکی از «حماسه خمینی» شماست. این اتفاقها درست در زمانی افتاده است که شما مشغول درست کردن فیلم «حماسه خمینی» بودید؟ حالا که چشمهایتان کمی باز شده، از همین حالا حسابتان را از جانیان جدا کنید. معلوم است وقتی شما از «حماسه خمینی» فیلم میسازید عدهای درباره مبارزه لاجوردی با «خشونت» کتاب مینویسند و از دلرحمی او داستانها سر هم میکنند و از اخلاق محمدی او میگویند. آیتالله منتظری از طریق نمایندگانش از چنین جنایاتی آگاه شد و خمینی را از انجام این کارها برحذر داشت. نتیجهاش را همه ماها دیدیم. آقای نوریزاد، اشتباه آیتالله منتظری این بود که خوشخیالانه تصور میکرد «امام عزیز» از این جنایات بیخبر است. در حالی که هادی خامنهای به خود من گفت ما کابلهایی که با آن «تعزیر» میکنیم را به امام نشان دادهایم.
آقای نوریزاد، نشنیدهاید در دوران خمینی چه تعداد زندانی بدون آن که جرمی مرتکب شده باشند به خاطر بستگانشان، فرزندانشان، خواهر و برادرانشان به گروگان گرفته شدند؟
آقای نوریزاد، شما از مراتب علمی و زیرکی و شمّ سیاسی و ذکاوت خامنهای گفتهاید:
«خدایا، سید علی، با همه مراتب علمیاش، و با همه زیرکی و شم شریف سیاسیاش، و با همه ذکاوتهای منحصر به فردش، بی آنکه خود به عاقبت رفتارش بیندیشد، به برآوردن قدرتی مخوف و پنهانی دست برد. سپاه را که باید از مراودات سیاسی و اقتصادی و اطلاعاتی به دور میبود، به هر کجای مواضع کشور نفوذ داد و مستقیماً دایره سیاست را که به سلامت روانی آحاد مردم و برجستگان سیاسی کشور محتاج است، به قمه و کلت و ضرب و شتم و زندان و شکنجه آلوده کرد. به موازات دستگاه رسمی وزارت اطلاعات، سپاه را واداشت تا او نیز به کارهای اطلاعاتی و امنیتی ورود کند و بساط موازی و مشرف بر وزارت اطلاعات را در همه جا بگستراند.»
خودتان را گول میزنید یا خامنهای را یا مردم بیخبر از همهجا را؟ تعریف شما که مهندسی خواندهاید از علم چیست؟ که خامنهای را دارای مراتب علمی معرفی میکنید؟ اگر منظورتان «علم» آخوندی است که خود بهتر میدانید آیتالله منتظری که فقیه اعلم بود و در صداقت و راستگوییاش شک و شبههای نبود، رأی به بیسوادی او داد. شما از علم آخوندی چه میدانید که او را دارای مراتب علمی بالا معرفی میکنید؟ مگر نه اینکه علم را استاد تأیید میکند؟ خامنهای در محضر چه کسی تحصیل «علم» کرده است؟ نکند بر او وحی نازل شده؟ چه نشانهای از زیرکی و شم سیاسی و ذکاوت منحصر به فرد در خامنهای سراغ دارید؟ به ما هم بگویید تا مستفیض شویم. کشور در سایه رهبری چه کسی به بیغوله تبدیل شده است؟ حرث و نسل کشور را چه کسی به تاراج داده است؟ ابلهی چون احمدینژاد را چه کسی بر سرنوشت مردم ایران حاکم کرده است؟ نفس کشیدن را هم از مردم دریغ کردهاند. نگاهی به آلودگی هوا در همه شهرهای کشور بکنید. چرا بیجهت از کلمات استفاده میکنید؟ چرا حرمت کلمات را پاس نمیدارید؟
آیا شما نمیدانید از اولین روز تشکیل سپاه پاسداران، بخش اطلاعات و امنیت، یکی از مهمترین واحدهای آن بوده است؟ نمیدانید در سیاهترین سالهای این حکومت در دهه ۶۰، سپاه پاسداران و بخش اطلاعات و امنیت آن در سراسر کشور یکهتاز بود؟ نمیدانید ۲۰۹ اوین و کمیته مشترک و پادگان عشرتآباد، مخوفترین شکنجهگاههای سپاه پاسداران بود؟ نمیدانید بزرگترین شکنجهگران و جانیان رژیم، دستپروردگان سپاه پاسداران در دوران خمینی هستند؟
شما از نامههای سرگشاده و محرمانه به خامنهای یاد کردهاید:
«ساواک، خود را مأمور رژیم میدانست، دوستان ما اما به کمتر از سربازی امام زمان راضی نیستند. مطالعه نامههای سرگشاده و محرمانهای که آقایان «عبدالله مؤمنی» و «حمزه کرمی» و «حجتالاسلام دکتر مهدی منتظرقائم» برای حضرتعالی نوشتهاند، سندهای حتمی این خفت بزرگاند. اینکه بازجویان نظام اسلامی ما با آنان چهها که نگفتهاند و چهها که نکردهاند، جز شرم، بر روان و جان ما نمیبارد.»
آقای نوریزاد، من هم نامههای عبدالله مؤمنی و حمزه کرمی را خواندهام. باور کنید به شرافتم سوگند، آنچه بر سر این افراد آمده را نه ما و نه بازجویان در دهه شصت، شکنجه نمینامیدیم. حداکثر «تکاندن» یا «ملیخوری» اسماش بود. مگر از محمدی گیلانی که نشان درجه یک عدالت نظام را دریافت کرده، نشنیدهاید که میگفت: «تعزیر باید پوست را بدرد، از گوشت عبور کند و استخوان را در هم شکند».
شما شکنجه نه دیدهاید و نه در مورد آن شنیدهاید. هادی خامنهای همراه با دعایی و هادی نجفآبادی رو به خود من و بچههای اتاقمان گفتند: تعریزهای معمولی مثل شلاق زدن کف پا، آویزان کردن، قپانی زدن، جوجهکباب و... را نگوئید، ما خودمان دیدهایم، تنها موارد تعزیری را که به نقض عضو منجر شده توضیح دهید. چند نفر را میخواهید نام ببرم که در زیر شکنجه انگشتان پایشان قطع شد. چه تعداد زندانی زیر کابل جان دادند؟ چه تعداد کلیههایشان از کار افتاد؟ میدانید سبز کردن مو کف پا یعنی چه؟ این شوخی «سربازان گمنام امام زمان» و «امام عزیز» شما در سال ۶۰ بود. وقتی که در اثر شکنجه پایتان متلاشی شود مجبور میشوند با عمل جراحی از قسمت ران پایتان پوست برداشته به کف پا پیوند بزنند. به این شکل، کف پایتان مو در میآورد.
هیچ میدانید در دهه ۶۰ «سربازان گمنام امام زمان» که تعدادیشان مانند سید حسین موسوی تبریزی و علی یونسی و... اصلاحطلب شدهاند و گاه در مذمت شکنجه صحبت میکنند، فرد را زیر چنان شکنجههایی میبردند که قلم از بیان آن قاصر است؟
هیچ میدانید فشار شکنجه آنقدر زیاد بود که شرط رهایی از آن را مصاحبه به منظور محکوم کردن جریان سیاسی که فرد به آن وابسته بود اعلام میکردند. اشتباه نکنید، نه اینکه بعد از مصاحبه، زندانی را آزاد کنند و یا تخفیفی قائل شوند، خیر؛ شرط این بود: مصاحبه کن تا شکنجه را قطع کرده، زودتر اعدامات کنیم. زندانی برای اینکه زودتر اعدام شود حاضر به خودزنی میشد. آیا در تاریخ چنین شرط و شروطهایی را شنیدهاید؟ چند نفر را میخواهید اسم بیاورم که به چنین مصیبتی دچار شدند؟
آقای نوریزاد، من را بردند دو جنازه در سطل آشغال و در وسط کپهای زباله نشانم دادند. در بهداری اوین و در زیر شکنجه جان داده بودند. پاهایشان تا زانو باندپیچی بود. اینها را در رادیوهای ضد انقلاب نشنیدهام، به چشم خودم دیدهام.
آقای نوریزاد، شما از سلامت مالی خامنهای و خانوادهاش در نامههایتان صحبت کردهاید، اما در مورد احمدینژاد نوشتهاید:
«... سلامت یک فرد را میتوان از میزان سلامت اطرافیان او رصد کرد. حضور دزدانی چون محمدرضا رحیمی در اطراف احمدینژاد، نشان از دزد بودن خود وی دارد. او - احمدینژاد- نابکاری است که با روی بردن به پروندهسازی، سعی در مخفی نگاه داشتن اسرار دزدی خود دارد. او، یک روز، رو در روی خود شما خواهد ایستاد و به شما خواهد گفت: پرونده همه شما پیش من است. به دزدیهای من و اطرافیان من کاری نداشته باشید تا به دزدیهای شما کاری نداشته باشم.»
آیا فرمولی که در مورد احمدینژاد گفتید، در مورد خامنهای کارکرد ندارد؟ دزدان را چه کسی بر میهن ما حاکم کرده است جز خامنهای؟ آیا او از دزدیها خبر ندارد؟ چه کسی فرمان پایین کشیدن فتیله بحثها در اختلاس بزرگ را داد؟
آقای نوریزاد، شما در مورد حقارت رفتارها و بداخلاقیهای نظام نوشتهاید:
«در حقارتِ رفتار ما و بداخلاقیِ ممتدِ ما همین بس که ما پاکمردی چون مهندس «محمد توسلی» را قریب به یک ماه در زندان نگاه داشتهایم و یک خبر مختصر به خانوادهاش ندادهایم که او کجا زندانی است و اساساً آیا زنده است یا مرده!؟ مهندس محمد توسلی، هموست که هم در سالهای پیش از انقلاب به زندان شقاوتِ شاه رفته، و هم بارها در سالهای پس از انقلاب به زندان اسلامیِ ما. همو که هماکنون داماد فهیم و فرهیختهاش مهندس فرید طاهری و دختر بیگناهش لیلا توسلی، زندانی عصبیت ما هستند. ما با اینهمه لجاجت و کینهتوزی به کجای آداب مسلمانی چشم دوختهایم؟»
آقای نوریزاد، برای چه دستگیری و شکنجه و آزار و اذیت و بی چشم و رویی و وقاحت را «بداخلاقی» مینامید؟ خدا نیامرزد خاتمی را که این «بداخلاقی» را لقلقه زبان شماها کرد که هر کجا خواستید جنایتی را ماستمالی کنید از آن به عنوان «بداخلاقی» نام میبرید.
مگر نمیدانید این عصبیت و شقاوت را خمینی باب کرد؟ مگر نمیدانید اولین بار مهندس توسلی در دوران خمینی دستگیر و به زیر شکنجه رفت. مگر از دستگیری ۹۰ نفر همفکران او به اشاره هاشمی رفسنجانی در زمستان ۶۷ بیخبرید؟ خاطرات آقای فرهاد بهبهانی را بخوانید تا متوجه شوید بر آقایان چه رفته است.
آیا خبری از رنجی که دکتر ملکی در دوران «امام راحل» و خامنهای کشید، بیخبرید؟ من با او همبند بودهام، یادم هست چگونه بر دستان او قپانی زدند و آویزانش کردند. یادم هست چگونه به زیر شلاقش بردند. موسوی خوئینیها در جریان هست. او خود و خانوادهاش نان و نمک دکتر ملکی را خورده بودند، اما با بیصفتی پاسخ محبتهای او را دادند. من با زندهیاد دکتر علی اردلان در سال ۶۳ هماتاق بودهام. پیرمرد را در سال ۶۷ دوباره دستگیر کرده و زیر فشار بردند. همه این بیرحمیها در دوران خمینی بود. لطفالله میثمی را در دوران امام عزیز با آنکه از دو چشم نابینا است، در اوین با چشمبند این طرف و آن طرف میبردند. نمیدانید طاهر احمدزاده پیش از آنکه در سن بالای هشتاد سالگی، زندان خامنهای را تحمل کند، در ۶۰ سالگی زندان خمینی را تجربه کرد و شکنجههایی را متحمل شد که قادر به تشریح آن نیستم؛ پدر دو شهید بود؛ جز نیکنامی و پاکدستی و مردمدوستی چیزی از او شنیدهاید؟ در دوران «امام عزیز» بود که دکتر سامی را به آن طرز فجیع کشتند. نمیدانید خمینی، بازرگان را تهدید کرده بود چنانچه این دو را از استانداری خراسان و تصدی وزارت بهداری برکنار نکند، خودش رأساً وارد شده و دستور برکناری آنها را خواهد داد؟
شما همچنین از روانه کردن جلادی چون خلخالی به جان جامعه یاد کردهاید:
«روانه کردن جلادی چون خلخالی به جان جامعه، تجلی میزان فهم ما از آسمان خدا بود. و معنای دیگر وعدهها و سخنان جاریِ ما و شما بر منبرهایمان. او میکشت، به ظاهر برای برقراری اسلام، و در باطن، برای برقراریِ خود ما که بعد از قرنها به نان و نوایی رسیده بودیم. وگرنه اگر ما را بصیرتی بود، گریبان دریدنِ خود خدا را به چشم میدیدیم، که فریاد میزد: آهای آنانی که هیاهویی به اسم جمهوری اسلامی به راه انداختهاید، در اسلام رحمت نیز هست. چرا به محض پیروزی، همانند فاتحان وحشیِ تاریخ، به اعدام و مصادره اموال مردم حریص شدهاید؟ و چرا به گوشهای از همان سخنان منبرتان، به روزِ فتحِ مکه، به عفو عمومی پیامبر، به بخشودن همه قاتلان و خطاکاران روی نمیبرید؟»
چرا تنها از خلخالی نام میبرید؟ احکام اعدامی که محمدی گیلانی و نیری و رئیسی و پورمحمدی و رازینی و محسنی اژهای و... صادر کردهاند که بیشتر است. تازه خلخالی را خامنهای روانه نکرد. حکماش را از خمینی گرفته بود. راستی چرا جای لاجوردی در نوشتهتان خالی است؟ فکر میکنید او کمتر از خلخالی جنایت کرده است. چهره عبوس خلخالی را به یاد میآورید اما از چهره عبوس لاجوردی که بهشتی و خمینی بر جان و مال مردم حاکم کردند، یادی نکردهاید.
مگر نمیدانید خمینی که فیلم «حماسه»اش را ساختهاید رحمت را چگونه معنا میکرد؟ چرا پیش از آنکه این پرسشها را مطرح کنید بر او نمیشورید و حسابتان را از او جدا نمیکنید؟ آیا نمیدانید این خمینی بود که گفت:
«منطق انبیا این است که «اشداء» باید باشند بر کفار و بر کسانی که بر ضد بشریت هستند، بین خودشان هم رحیم باشند. و آن شدت هم رحمت است بر آنها.»
آیا لازم است توضیح دهم که در شریعت خمینی، «یوم الله» روز مرگ و نیستی و عذاب است؟ آیا نشنیدهاید که او در سخنرانیاش به مناسبت اولین سالگرد هفده شهریور سال ۵۷ خطوط نظام مورد نظر خود را به روشنی ترسیم کرده و از جمله برای آن که فرمان کشتار مخالفان سیاسی را مشروع جلوه دهد، با یک شبیهسازی تاریخی -مذهبی، گفت:
«یوم خوارج، روزی که امیرالمؤمنین -سلام الله علیه - شمشیر را کشید و این فاسدها را، این غدههای سرطانی را درو کرد، این هم «یوم الله» بود... امام - علیه السلام - دید که اگر اینها باقی باشند فاسد میکنند ملت را، تمامشان را کشت، الا بعضی که فرار کردند؛ این «یوم الله» بود.»
آیا این خمینی نبود که تأکید کرد: «روزهایی که خدای تبارک و تعالی برای تنبیه ملتها یک چیزهایی را وارد میکند، یک زلزلهای وارد میکند، یک سیلی وارد میکند، یک توفانی وارد میکند، که شلاق بزند به این مردم که آدم بشوید، اینها هم «یوم الله» است.»
آیا او نگفت: «ما خلیفه میخواهیم که دست ببرد، حد بزند، رجم کند! همانطور که رسولالله دست میبرید، حد میزد، رجم میکرد!»
مگر این خمینی نبود که تا آنجا پیش رفت که خطاب به اعضای مجلس خبرگان، ائمه جمعه سراسر کشور و میهمانان خارجی شرکتکننده در سومین کنفرانس اندیشه اسلامی و گرامیداشت «دهه فجر» گفت:
«نروید سراغ احکام فقط نماز و روزه، آنها را هم باید بگویید، اما احکام اسلام که منحصر در این نیست... شما آیات قتال را چرا نمیخوانید؟ هی آیات رحمت را میخوانید! آن قتال هم رحمت است، برای اینکه میخواهد آدم درست کند.»
آیا فرمان قتل عام زندانیان سیاسی را که خمینی صادر کرد نخواندهاید؟ از این وحشیانهتر میشود بر بیرحمی تأکید کرد؟:
«رحم بر محاربین، سادهاندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپدیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است، وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند «اشداء علی الکفار» باشند. تردید در مسائل اسلام انقلابی، نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا میباشد.»
شما در مورد ظهور روحانیان عبوسی چون خلخالی و روحالله حسینیان و فلاحیان نوشتهاید:
«این گونه شد که با ظهور روحانیان عبوسی چون خلخالی و روحالله حسینیان و فلاحیان، لبخند و شادمانی به صورت مردم ما ماسید و خشکید. مردم با ناباوری به قیل و قال ما و به عربدههای ما که نسبتی با مسلمانی نداشت، نگریستند و کمکم عقب نشستند. عقب نشستند؟ بیجا کردند! ما را با این مردم هنوز کارهاست. و: افتادیم به جان مردممان. و تا توانستیم در اطرافشان سیم خاردار کشیدیم. سوژه انقلابِ ما گویا نه آن افقهای آسمانی، که اسیر کردن و به اسیری بردن مردمانِ خودمان بود. همان مردمی که به ما آری گفته بودند و سادهلوحانه مقدرات کشور را به ما گرسنگان و کمینکردگان و سیریناپذیران سپرده بودند.»
آقای نوریزاد، مگر نه اینکه در بهار آزادی، لبخند و شادمانی بر صورت مردم ما ماسید و خشک شد؟ مگر نه اینکه از همان ابتدا رنگهای شاد را ممنوع اعلام کردید و کدورت و تیرگی را رواج دادید؟ یک بار دیگر به بخشنامههای رسمی دولت موسوی مراجعه کنید؟ مگر نه آنکه در دوران خمینی مردم را در استادیومهای ورزشی هم از دست زدن منع میکردید. فیلم مسابقات بسکتبال آن دوره را تماشا کنید، مردم مجبور بودند هر بار که توپ به حلقه میرفت الله اکبر بگویند. چه شد که ۳۰ سال سکوت کردید، این همه نامردمی را دیدید و نه تنها دم فرو بستید که تأیید کردید.
با همه اوصافی که از سیاهیهای نظام برشمردهاید، باز هم مینویسید:
«من شخصاً حضرت شما را برای رهبری کشورمان از همه روحانیان و غیرروحانیانِ مصدرنشین، از روحانیانی چون مصباح یزدی و مهدوی کنی و جنتی و شیخ محمد یزدی و حتا از همه مراجع فعلی مناسبتر میدانم. جناب شما از نگاه من، فردی هستید نطاق، اهل مطالعه، هنرشناس، هنردوست، اهل سیاست، شجاع، پرکار، زیرک، باهوش، پرحافظه، پیگیر، عالِم، و با خصوصیاتی اینچنین قابلِ اعتنا. با همه داراییهایی که شما دارید و با هر آنچه که دیگران ندارند، حال و روز ما این است که میبینیم.»
آقای نوریزاد، اینهمه جنایت و شقاوت و سیاهی را گفتید که چنین نتیجه جاهلانهای بگیرید؟ وای بر شما که خامنهای را برای رهبری کشورمان از همه روحانیان و غیرروحانیان مصدرنشین، مناسبتر میدانید. چگونه به خودتان اجازه میدهید خواهان ادامه نظامی باشید که صالحتریناش خامنهای است؟! آخوند بیمقدار بیسوادی که تا پیش از آنکه به قدرت برسد هیچ اثر قلمی به جز آداب نماز و ترجمه کتاب صلح امام حسن و یا کتابهای بیارزشی چون «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» و «ادعانامه علیه تمدن غرب» که هر طلبه صرف و نحو خواندهای هم قادر به نوشتن آن است از خود به یادگار نگذاشته بود.
شجاعت خامنهای را در کجا دیدهاید؟ در مقابل مردم بیدفاع؟ میدانید فلسطینیها در سال ۱۹۷۶ در لندن علیه حافظ اسد که تازه مرتکب جنایت «تل زعتر» شده بود چه شعاری میدادند؟ «اسد فی لبنان، فار فی جولان» یعنی شیر در لبنان و در مقابل اردوگاههای بیدفاع فلسطینی و موش در بلندیهای جولان مقابل اسرائیل. این حال روز خامنهای است. شعار دادن و عربده کشیدن که نشد شجاعت.
اصلاً چرا باید هست و نیست یک کشور به دست آخوندهای فرومایهای داده شود که صالحترین و با کیاستترینشان آخوند سیاهدلی چون خامنهای باشد؟! چرا بایستی مجبور باشیم از بین مصباح یزدی و جنتی و مهدوی کنی و شیخ محمد یزدی و خامنهای و مراجع تقلید، یکی را انتخاب کنیم؟ چرا بایستی به چنین حقارتی دچار شویم؟ شما چرا به این حقارت و پستی تن میدهید؟
آقای نوریزاد، طرح اینگونه نظریهها از سوی شما خطرناک است. شما به بیراهه میروید؛ بازگردید. چیزی جز خذلان نصیبتان نخواهد شد.
شما در مورد بدنه پاک سپاه نوشتهاید:
«درباره سپاه، خود بهتر از همه ما میدانید که بدنهاش پاک و شریف است و این بدنه پاک، به شدت از کارهای خلافی که آن جماعتِ رأسنشینِ سپاه بدان مشغولند، متنفر و منزجر است. و چون فضای داخلی سپاه از هر مجموعهای بستهتر و خفهتر و خوفناکتر است، کسی را از بدنه سپاه، امکان شکایت و اعتراض نیست.»
آقای نوریزاد، مگر سپاه به تازگی بر جان و مال مردم دست انداخته؟ مگر نه اینکه از ابتدای انقلاب این سپاه پاسداران بود که در شهرهای مختلف کشور مراکز شیر و خورشید و سازمانهای جوانان و هتلهای جلب سیاحان و مراکز جهانگردی را به زندان و شکنجهگاه و پادگان تبدیل کرد؟ سپاه چه چیز از گشتاپو کم دارد؟ بدنه سپاه، پاک و شریف است، دیگر چه صیغهای است؟ همه این دستگاه، جهنمی است. از بسیج آن گرفته تا خود سپاه. دستگاه سرکوب رسمی است. مثل این است که کسی بگوید ساواک، بدنهاش پاک و شریف بود. قطعاً عناصر پاک و شریف هم در ساواک کم نبودند. بدون شک عناصر میهنپرست هم در آن بودند، اما دستگاه در کلیتاش عامل سرکوب بود و اختناق و رو در روی مردم. یادتان رفته پاسداری که فکر میکردید «صالح» است و به او در ۲۰۹ اعتماد کرده بودید چه بر سرتان آورد که پیش خود گفتید صد رحمت به کفن دزد قبلی؟ مگر در جریان سرکوب وحشیانه مردم در تابستان ۸۸ عملکرد بسیج و سپاه را ندیدید؟ آیا «جماعت رأسنشین» در خیابانها به جان مردم افتاده بودند و آنهمه وحشیگری از خود نشان میدادند؟ آیا این بدنه «پاک و شریف» نبود که مردم را به خاک و خون میکشید؟ این بدنه «پاک و شریف» سپاه پس از پایان جنگ کی به داد مردم رسیده است؟ متأسفانه شما چوب ذهنیت سادهانگارانه خود را میخورید و دستبردار هم نیستید.
شما بدنه وزارت اطلاعات را نیز به پاکی و پاکدستی معرفی کردهاید:
«من پیش از این نیز درباره مأموران وزارت اطلاعات با شما سخن گفته بودم. اینکه: عمده کارکنان این دستگاه، مثل سپاه، درستکار و زحمتکشند. اما قلیلی که اختیار کلی این دستگاه با آنان است، پلید و نفرتانگیز و هیولایند. و شما آقا جان! از هیولا بودن این مأموران خبر داشتید. و میدانستید که آنان با متهمین چه میکنند و چگونه آن اسلام گمشده را در این تنگناهای بلاتکلیفی به صحنه میآورند. وقتی حفظ نظام را از اوجب واجبات دانستیم، بدیهی است که تفسیر این وجوب، در هر اداره و دستگاهی به معنی مستقلی میانجامد. اگر موافق باشید به یکی دو تا از این حفظ نظامها سر بزنیم تا بدانیم هیولاهای وزارت اطلاعات با متهمین چه میکنند. نه نه، قصد من سر زدن به این سلول نیست. بگذارید این چهار هیولا کار خود را بکنند. آنان با فرو کردن کله «حمزه کرمی» به داخل کاسه مستراح، مشغول حفظ نظاماند. مزاحم کارشان نشویم. در سلول مجاور نیز برادران برای حفظ نظام و برای به زانو درآوردن یکی از رقبای سیاسی شما، فیلمی را که مخفیانه از اتاق خواب او گرفتهاند نشانش میدهند و او را به انتشار آن فیلم تهدید میکنند. برویم آقا جان، من هم مثل شما دارد حالم به هم میخورد.»
آقای نوریزاد، شما یکی از جنایتکارترین دستگاههای نظام را که در سی سال گذشته از انجام هیچ جنایتی حتا سر به نیست کردن «یادگار امام» فروگذار نکرده، دستگاهی در خدمت مردم معرفی میکنید و تنها عده قلیلی را پلید و نفرتانگیز میخوانید. این اظهار نظرها هولناک است.
درست برعکس ارزیابی شما، بایستی بگویم ممکن است عده قلیلی از سر ناچاری در این ارگان سرکوب حضور داشته باشند که فینفسه آدمهای خوبی باشند، اما آنها هم در خدمت یکی از جهنمیترین دستگاههای اطلاعاتی دنیا هستند. آقای نوریزاد، بیخود نبود آیتالله منتظری ۲۵ سال قبل وقتی هنوز جنایت بزرگ ۶۷ اتفاق نیفتاده بود، وقتی که تازه ۲ سال از تشکیل وزارت اطلاعات میگذشت، به خمینی گفت دستگاه اطلاعات شما روی ساواک شاه را سفید کرده است. آیا در این ۲۵ سال از میزان جنایتها کاسته شده است؟ دو سال جنایتآفرینی کجا و ۲۷ سال جنایتآفرینی کجا؟
آقای نوریزاد، هیچ میدانید بازجوی نظام اسلامی شما در دوران حیات امام چه کرد؟ در همان زمانی که خمینی مدعی بود آیتالله منتظری فریب منافقین را خورده و به نظام اسلامی تهمت میزند؟
اصغر بنازاده امیر خیزی و همسرش فریبا صمدی در ارتباط با مجاهدین دستگیر شدند. بازجوی فریبا چشماش او را گرفت. هر طور بود در همان زندان، طلاق او را گرفت. محمد، برادر بزرگتر اصغر را دستگیر کردند و به کمیته مشترک بردند. مدتی اسیر بود تا اصغر به او وکالت داد که همسرش فریبا صمدی را طلاق دهد. فریبا بعداً همسر دوم بازجوی مربوطه شد. اصغر در سال ۷۰ آزاد شد و سپس در دهه ۸۰ دوباره دستگیر شد و توسط قاضی مقیسه محاکمه شد و چند سالی زندان بود. محمد هم دو سال پیش دستگیر شد و در ۲۰۹ زندانی است. شاید او را دیده باشید. به ۵ سال زندان محکوم شده است.
خمینی برای اینکه همه مردم را در جنایات خویش سهیم کند از آنها خواست که جاسوسی همدیگر را کنند. همسایه را علیه همسایه شوراند. اهل خانواده را علیه یکدیگر. فامیل را علیه فامیل و... اتفاقاً همین سیاست را در کشتار ۶۷ اجرا کردند. همه پاسداران را میآوردند تا در اعدام زندانیان سهیم شوند. فرقی نمیکرد در کدام قسمت زندان باشند، موتوری، خدمات، بهداری، فروشگاه، ملاقات، آشپزخانه و... همگی میآمدند و لگد آخر را در شکم قربانی میزدند تا از روی چهارپایه بیافتد و میان زمین و هوا آویزان شود. آری همانها که بدنه پاک و بی غل و غش مینامیدشان چنین جنایاتی را مرتکب میشدند. من به چشم خودم دیدم.
این خمینی بود که حرمت هیچ حریمی را نگاه نداشت. چرا به خودتان دروغ میگویید: مگر او نبود که دروغگویی و شرب خمر را نیز واجب شمرد. مگر نه اینکه احمدینژاد و دولت او به وصایای «امام عزیز» عمل میکنند؟:
«وقتی که اسلام در خطر است، همه شما موظفید که با جاسوسی حفظ بکنید اسلام را. وقتی که حفظ دماء مسلمین بر همه واجب باشد، اگر- فرض کنید که- حفظ جان یک نفر مسلمانی، حفظ جانش وابسته [به] این است که شما شرب خمر کنید، واجب است بر شما. دروغ بگویید، واجب است بر شما. احکام اسلام برای مصلحت مسلمین است، برای مصلحت اسلام است، اگر ما اسلام را در خطر دیدیم، همهمان باید از بین برویم تا حفظش کنیم.... جاسوسی فاسد خوب نیست، اما برای حفظ اسلام و برای حفظ نفوس مسلمین واجب است، دروغ گفتن هم واجب است، شراب خمر هم واجب است.»
آقای نوریزاد، خمینی این فرمان را در بستر بیماری صادر نکرده است. «تغییری در الکترولیت خونش» به وجود نیامده بود و «پروتئین و گلبولهای قرمزش کاهش» نیافته بودند که در «حوزه تصمیمگیری مغزش» تأثیر بگذارند.
آقای نوریزاد، خود بهتر میدانید منظور خمینی از «اسلام»، خودش و نظامش بود. مهدی مهرمحمدی را زن برادرش لو داد. او عاقبت در سال ۶۷ جاودانه شد. هیچ میدانید مادران و پدرانی بودند که گول وعده و وعیدهای خمینی را خوردند، فرزندانشان را به امید اینکه چند صباحی زندان باشند و ارشاد شوند به دادستانی تحویل دادند و جنازهشان را تحویل گرفتند؟
از سر فرو کردن زندانی در مستراح گفتهاید. فکر میکنید چنین اعمالی تازگی دارد؟ در قزلحصار، پاسداری بود به نام سلیمان سوری. یکی از کارهایش همین بود که سر زندانی را در کاسه مستراح کند. موهای زندانی را از ته میزد و سپس در توالت میریخت و زندانی را مجبور میکرد که آنها را بخورد. سوری در جبهه کشته شد، تا روزی که قزلحصار بودم اسم سالن ورزشی قزلحصار به نام او مزین گشته بود که «سرباز راستین اسلام» بود. از همانهایی که شما دربارهشان «روایت فتح» میساختید. «شیران روز و زاهدان شب». راستی هیچ میدانید جانیان هرگاه به جبهه میرفتند و بازمیگشتند و یا از آن بالاتر، وقتی به حج میرفتند و بازمیگشتند، در وحشیگری و جنایت هیچ حد و مرزی را نمیشناختند؟ هیچ میدانید در ماههای رمضان و محرم، خوی جنایتکاریشان تشدید میشد؟ من بیشترین کتکها را در سلول انفرادی در ماه محرم و ماه رمضان با زبان روزه خوردم. هیچ میدانید چند نفر از وحشیترین بازجویان زندان در جبهه کشته شدند.
شما خطاب به خامنهای در مورد نحوه بازجویی از یک دختر جوان نوشتهاید:
«متهم یک دختر جوان است. دانشجوست. او را با چشمان بسته به سلول کوچک بازجویی میبرند و بر یک صندلی رو به کنج دیوار مینشانند. کمی بعد، جناب بازجو داخل میشود. دختر جوان به احترام او نیمخیز میشود. بازجو با لفظِ «بنشین پتیاره» او را بر جای خود مینشاند. دختر جوان یکی دو پرسش بازجو را با احترام پاسخ میگوید. بازجو با این عتاب که: «با من لفظ قلم صحبت نکن سلیطه»، عمق شخصیت خود را به دختر جوان میشناساند. اتهام دختر چیست؟ اعتراض دانشجویی در دانشگاه. پس چرا مرد بازجو راجع به اولین تجربه جنسیِ دختر میپرسد؟ این یک شگرد همیشگی است، با دو خروجیِ پُرفایده. شگردی که هم به شکستن شخصیتِ متهم میانجامد، و هم برای فرد بازجو حال و هوایی فراهم میکند. دختر با شرم انکار میکند. اما فحش رکیک مرد بازجو، لرزه بر اندام دختر مینشاند.»
آقای نوریزاد، آنچه را که به خامنهای نوشتهاید احتمالاً حداکثر چیزی است که تجربه کردهاید. متأسفم بگویم که در دوران خمینی این کمترین حد از توهین به زندانیان زن، آنهم نه به دختران دانشجو که به دختران دانشآموز بود.
شما فیلم «حماسه خمینی» را ساختهاید در حالی که فاطمه مصباح ۱۳ ساله را مقابل جوخه اعدام گذاشته بودند. تنها به این دلیل که حاضر نشد پدر و مادرش را که به قتل رسیده بودند، محکوم کند. هیچ میدانید همه خواهران و برادران فاطمه اعدام شده بودند؟ فاطمه آخری بود و امام شما از او هم نگذشت.
اسم چند دختر نونهال را بیاورم که به رگبار مسلسل بسته شدند. اندکی به گذشته برگردید آیا شرم نمیکنید از چنین امامی دفاع کردید و برای چنین جنایتکاری فیلم ساختید و حماسهاش نامیدید؟
هیچ میدانید دختران ۱۱، ۱۲ ساله را دستگیر کرده بودند. وقتی پاسداران در اتاق را میبستند و به منظور تنبیه، اجازه نمیدادند زندانیان به دستشویی بروند، آنها خودشان را خیس میکردند؟
هادی غفاری روبهروی بیمارستان فیروزگر در روز ۵ مهر روی پشت دختران ۱۴- ۱۵ ساله نشسته و آنها را مجبور میکرد راهش ببرند و صدای حیوان درآوردند. در اوین خودم او را دیدم که لبادهاش را در شلوارش کرده و شروع به کابل زدن میکرد. «امام عزیز» شما به پاس چنین خدماتی بود که دستور دارد کارخانه جوراب استارلایت را به او بدهند. آیا شما اطلاعی از ماوقع ندارید؟
۲۵ سال قبل آیتالله منتظری به خمینی نوشت:
«آیا میدانید که جنایاتی در زندانهای جمهوری اسلامی به نام اسلام در حال وقوعند که شبیه آن در رژیم منحوس شاه هرگز دیده نشد؟ آیا میدانید که تعداد زیادی از زندانیها تحت شکنجه توسط بازجویانشان کشته شدهاند؟ آیا میدانید که در زندان مشهد، حدود ۲۵ دختر به خاطر آنچه بر آنها رفته بود. مجبور به درآوردن تخمدان یا رحم شدند؟ آیا میدانید که در برخی زندانهای جمهوری اسلامی دختران جوان به زور مورد تجاوز قرار میگیرند؟!»
آقای نوریزاد، حجتالاسلام انصاری نجفآبادی نماینده آیتالله منتظری به من گفت ۸۰ زندانی دختر را که دچار روانپریشی شده بودند در قزلحصار دیده است.
بگذارید یک مورد ساده و پیش پا افتاده را به شما بگویم که بارها و بارها در شکنجهگاه «واحد مسکونی» اتفاق افتاد. خواهر نازنین و گلم تعریف میکرد:
«یک بار دیگه هم که سعید خود منو که خلافی ظاهراً کرده بودم (چون حالم خوب نبود، دو بار پشت سر هم خواسته بودم ببرنم دستشویی)؛ در غیاب اسماعیل بلند کرد و بعد از چند تا مشت و لگد و کاراته توی گردن (اون موقع هنوز نشسته بودم و بهم نگفته بود بلند شم)، بهم گفت با فاصله دست رو به سمت دیوار بگیرم و بایستم تا صبح. بعد به دختری که نگهبانی میداد سپرد که اگه به دیوار نزدیک شدم یا دوباره تقاضای دستشویی کردم، بهشون اطلاع بده. در همون شب، کلی صدای داد و بیداد و رفت و آمد سعید و افراد دیگه و صدای گریه یکی از بچهها رو میشنیدم. خودم هم چون پریود بودم و همیشه در اون شرایط دردهای شدید و خونریزیهای مفصل داشتم (که زمینهساز عمل بعدی هیستروکتومیام بود)، تا صبح با اینکه سر پا ایستادم، اما پدرم درآمد و یکی دو بار که از درد و نامساعد بودن وضعیت جسمیام و چون از دل درد و کمر درد داشتم میمردم، خواستم برم جلو به دیوار تکیه بدم، توابه (که نمیشناختمش) با تهدید به اینکه سعید رو خبر میکنه (سعید همون دور و برها بود) نگذاشت. صبح که شد....»
آقای نوریزاد، چه حالی میشوید وقتی اینها را میخوانید؟ چه پاسخی دارید به این دختر که جوانیاش را نابود کردید، بدهید؟ شما آن موقعی که او زیر چنین فشاری بود «حماسه خمینی» را میساختید و سرتان در آرشیو فیلمهای خمینی بود. شما با فیلمهایتان ملت را فریب میدادید. با چهرهای که شما و امثال شما از خمینی میساختید، کابلها پایین و بالا میرفتند. دستها روی ماشهها فشار میدادند و خانوادهها داغدار میشدند. کجاست مرتضی آوینی که «روایت فتح» سربازان گمنام امام زمان در «واحد مسکونی» را جلوی دوربین ببرد؟
دوست نازنین دیگرم مینا تعریف میکرد او و سولماز را با هم به اتاقی که در واحد مسکونی تبدیل به شکنجهگاه شده بود بردند. سولماز حاضر به بازجویی پس دادن نبود و زیر ضربات کابل قرار داشت. مینا با هر ضربه کابل، شدیداً فریاد میزند و بعد از ۱۵ ضربه تصمیم میگیرد که دیگر فریاد نزند. هرچه میزنند سکوت میکند. عاقبت از تخت شکنجه بازش میکنند. میخواهد راه برود متوجه میشود پاهایش به شدت باد کردهاند. نگاه میکند میبیند زمین پر از خون است. فریاد میزند پاهایم دچار خونریزی شده است. بازجو با خنده میگوید، خون پای تو نیست. اینها خون پای سولماز است. چشمهایش را باز میکند زمین و در و دیوار را پر از خون میبیند. مینا وقتی این واقعه را برایم تعریف میکرد بغض گلویش را فشرد و نتوانست ادامه دهد.
آقای نوریزاد، آیا داستان مادرانی را که پیش چشم کودکانشان شکنجه میشدند، شنیدهاید؟ آیا صدای کودکی که در سلول تنها مانده بود و عاجزانه مادر و خالهاش را صدا میکرد، شنیدهاید؟ آیا فریاد استغائه و کمک کمک کودکی که در سلول انفرادی تنها مانده گوشهایتان را آزرده است؟ آیا کودکی را دیدهاید که بر پاهای باندپیچی شده از زخم شکنجه مادرش دست بکشد؟ آیا اشک مادر در این لحظات را دیدهاید؟
آقای نوریزاد، میدانید در همان سلولهای ۲۰۹ که مدتی میهمانشان بودید، چه جنایاتی اتفاق افتاده؟ پژواک صدای قربانیان را نشنیدید؟
داستان سمیه تقوایی را شنیدهاید که در ۹ سالگی به اسارت درآمد و عاقبت بعد از آزادی از زندان، از آنجایی که پدر و مادرش در عراق بودند، با تهدید، به عقد پاسداری درآمد و در ۲۵ سالگی از بیماری سرطان فوت کرد. تصورش را بکنید این بلا به سر دختر شما میآمد. این فجایع در دوران طلایی امام اتفاق افتاد. مصطفی شفافی در سال ۲۰۰۵ داستان رنج او را به رشته تحریر درآورد.
شما از حمله شبانه به خانههای مردم توسط اوباش و لمپنهای اداره نوشتهاید:
«دونفر از لُمپنهای اداره را خبر میکنند. فلانی را میشناسید؟ بله، خوب هم میشناسیم. میخواهم ساعت دو نیمهشب، بروید بالای سرش. حالا چرا دو نصف شب؟ اینجوری بهتر به فیها خالدونش اثر میکند. چشم. دو نصف شب میرویم بالا سرش. از بغل زنش او را میکشید بیرون و جلوی زن و بچهاش میتپانید داخل گونی و میآوریدش اینجا! ای به چشم. ساعت دو نیمهشب است. بی سر و صدا داخل میشوند. مرد سیاسی، در کنار همسرش خفته است. دستی با شتاب لحاف را پس میزند. زن بیدار میشود. دو مرد قلچماق، گونی را بر سر مرد سیاسی میکشند. زن جیغ میکشد، اما به سیلی یکی از لُمپنان به گوشهای پرتاب میشود. بچهها وحشتزده سر میرسند. مرد لُمپن و همکار قلچماقش با نگاهی به زن و بچهها که مثل بید میلرزند گونی به دوش بیرون میروند. به همین سادگی! میبینید آقا جان؟ یک پرسش!؟ در دوران رهبری شما، چه تعداد از این گونیها پُر و خالی شده باشد خوب است؟ باز که به سمت آینده و به توپبازی آن پسرکان ژندهپوش سر چرخاندید!»
فکر میکنید این شیوه جدیدیاست که خامنهای باب کرده؟ آیا نمیدانید بیش از سه دهه است که شبها به سراغ سوژهها میروند. نمیدانید در دوران خمینی اعضای گروههای ضربت کمیتهها و دادستانیها را لات و لوت و لمپنترین افراد تشکیل میدادند؟
نگاهی به اطرافیان لاجوردی بکنید تا معنای لمپن را دریابید. دست چپ و راستش مجتبی مهراببیگی بود و جلیل بنده. بروید در میدان خراسان در مورد سابقه جلیل تحقیق کنید. شتیلهبگیر پای قمار بود و حالا شده بود «سرباز اسلام». در میدان امام حسین از سابقه مجتبی مهراببیگی پرس و جو کنید. در دوران خامنهای اسماعیل افتخاری (اسی تیغزن) را که در دوران خمینی برو بیایی در غرب و جنوب غربی تهران داشت، محاکمه کردند. همان مقداری را که در دادگاه مطرح کردند ملاحظه کنید. جنایتی بود که او مرتکب نشده باشد؟ با این حال، چاقو که دسته خودش را نمیبرد، آزادش کردند. در همان دادگاه به چند مورد تجاوز و قتلی که توسط او انجام گرفته بود اشاره شد. میدانید او بیش از دو دهه «سرباز رشید اسلام» بود. لمپنتر از اکبر خوشکوشک که مشاور عملیاتی وزیر اطلاعات هم شد، کسی را سراغ دارید؟ او نیز در دوران خمینی برکشیده شد. سید عباس ابطحی در دوران لاجوردی محافظ و راننده و تیرخلاصزناش بود. راننده خط کرایه درکه – تجریش بود. لمپنی که دومی نداشت. میگفتند خواهرش را که اتفاقاً زیبارو هم بود صیغه لاجوردی کرده بود تا به او نزدیکتر شود.
داستان اعظم حاجحیدری را بخوانید. برادرش محمد و پسرعموهایش عزیز و ابوالفضل بازجوی اوین بودند. ابوالفضل حاجحیدری با نام مستعار حسنی پس از کچویی رئیس زندان اوین شد. در ضمن آنها خواهرزاده عسگراولادی هم هستند.
محمد وقتی از حضور خواهرش در خانه خاله مسناش با خبر شد، همان شبانه دستور حمله را صادر کرد. در اثر وحشیگری پاسداران، خاله مسن دچار حمله قلبی شد. خواهر اعظم را که زنی ۴۵ ساله و دارای دو فرزند بود نیز دستگیر کردند. نجمه خواهر کوچکتر را هم دستگیر کردند. محمد میدانست مهین خواهر بزرگش سیاسی نیست اما دو سال او را در زندان نگاه داشتند. محمد و پسرعموها خودشان از خواهران و دخترعمویشان بازجویی میکردند. تعجب نکنید محسن آرمین هم خودش به برادرش کابل میزد. یک بار که اعظم چشمبندش را بالا زده و پسرعمویش عزیز را دید یک هفته به خاطرش شلاق خورد.
آقای نوریزاد، شما در مورد نحوه برخورد خامنهای با موسوی و کروبی و همسرانشان نوشتهاید:
«اگر مایل باشید یک سری هم به آقایان موسوی و کروبی و همسرانشان بزنیم. از این بالا شما خوب تشخیص میدهید که زندانی کردن اینان، تا چه اندازه به وجهه شما آسیب زد و به وجهه آنان افزود. میبینید که هرچه ضعف و بیعدالتی است به اسم ما و شما رقم خورده، و هرچه اعتبار و محرومیت و مظلومیت است برای آنان ذخیره شده. شما اگر خود را محق میدانستید و آنان را مقصر، باید آنان را در یک دادگاه، صالحانه و منصفانه به چالش میکشیدید. یک پرسش! شما اگر به جای آقایان موسوی وکروبی بودید، دوست داشتید با شما چگونه رفتار میکردند؟ حتماً به انصاف و عدل. پس چرا با این دو، بد کردید و نام خود را در امتداد نام حاکمان عبوس و تندخو ثبت فرمودید؟
آقای نوریزاد، این یکی را اجازه دهید از زبان خامنهای بگویم که توقع داشت چگونه با او برخورد شود. او در سال ۵۷ در نامهای به مسؤولان کمیته ایرانی دفاع از حقوق بشر از جنایات شهربانی شاه چنین تظلمخواهی کرده است:
«بسمه تعالی
مسؤولان محترم کمیته ایرانی دفاع از حقوق بشر، دامت توفیقاتهم
با احترام و درود و سپاس فراوان، موقعیت استثنائی و بینظیری که به ابتکار آن عناصر شریف و شجاع در فضای مختنق و گرفته ایران پدید آمده، به اینجانبان فرصت میدهد که یکی از دهها رفتار غیرقانونی مأموران دولتی را که در دوران تبعید غیرقانونی اینجانبان به شهرستان ایرانشهر (واقع در قلب بلوچستان و در فاصله / ۲۰۰۰ کیلومتری تهران) انجام گردیده مطرح ساخته، ضمن تقاضای طرح و تعقیب آن در قلمرو فعالیتهای آن کمیته در داخل کشور، مصراً درخواست نمائیم که عین این گزاره را به مقامات و مراجع ذیصلاح جهانی از قبیل مجمع حقوقدانان بینالمللی و کمیته دفاع از حقوق بشر و صلیب سرخ جهانی و غیره ارائه نموده، بدینوسیله نقطه بسیار کوچک و در عین حال پرمعنائی از رفتارهای غیرقانونی هیأت حاکم ایران با معترضان و مخالفان خود را در معرض دید و اطلاع آنان قرار دهید.
و اینک اصل موضوع:
شهربانی ایرانشهر در سه هفته قبل پیرو یک اخطار شفاهی به گماشتن یک پست کنترل بر در خانهای که مسکن و پناه ما است مبادرت ورزید. این مأمور که در تمام ساعات شبانهروز به مراقبت اشتغال دارد، موظف است که همه مسافران و دیدارکنندگانی را که از شهرستانها و از بسیاری نقاط ایران برای دیدار با اینجانبان به این شهر آمدهاند ابتدا مورد پرسش قرار داده و کارت شناسائی از آنان بخواهد و مشخصات آنان را یادداشت کند و سپس غالباً آنان را به اداره شهربانی جلب یا هدایت نماید. در مواردی نیز اطلاع حاصل شده که مأمور مزبور با ادای سخنان تهدیدآمیز از ورود شخص دیدارکننده جلوگیری کرده است. لازم است تذکر داده شود که چگونگی انجام کارهای یادشده بر حسب تفاوت اخلاق و احساسات شخصی مأموران که هر چهار ساعت یک بار تعویض گردیده و به نوبت، پست نامبرده را عهدهدار میگردند، متفاوت میباشد و گاه این رفتارها با خشونتی نامتناسب انجام میشود.
اینجانبان یک نوبت در تاریخ ۶/۳/۵۷ و نوبت دیگر به عنوان اتمام حجت درتاریخ ۱۱/۳/۵۷ کتباً به این عمل غیرمنطقی و مخالف با قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر به شهربانی محل اعتراض کردیم و چون هیچگونه تغییری در عمل مسؤولان شهربانی مشاهده نشد، لازم دانستیم که آن کمیته محترم را در جریان امر قرار دهیم. رونوشت دومین نامه اعتراضیه پیوست است.
والسلام علیکم و علی عبادالله الصالحین
سید علی خامنهای تبعید شده از ۲۳/۹/۵۶ از مشهد
محمدکاظم راشد یزدی تبعید شده از ۱۲/۱/۵۷ از یزد
سید محمدعلی مولوی تبعید شده از ۲۱/۲/۵۷ از گرمسار
سید فخرالدین رحیمی خرمآبادی تبعید شده از ۲۱/۲/۵۷ از خرمآباد»
وقاحت را ملاحظه میکنید؛ خامنهای از جمعیت ایرانی دفاع از حقوق بشر میخواهد موضوع را به اطلاع مراجع بینالمللی ذیربط برسانند. چند نفر را میشناسید که به خاطر ارتباط با مراجع بینالمللی، دستگیر شده و به جرم جاسوسی و ارتباط با بیگانه، زیر شکنجه کشیده شدهاند؟
ظلمی که بر خامنهای رفته چه بوده است؟ مأموران شهربانی دوران «ستمشاهی» اسم کسانی را که نزد ایشان میرفتهاند یادداشت میکرده.
آقای نوریزاد، شما در دو ردیف از نیکان و دژخیمان نام بردهاید:
«به این دو ردیف صندلی بنگرید! یک ردیف: در افقِ روشنایی، و ردیف دیگر: در افق تیرگی. در ردیف روشنایی: گاندی و نلسون ماندلا و خوبانی چون آن دو نشستهاند، و در ردیف تیرگی: صدام و قذافی و دژخیمانی چون آن دو. در هر دو ردیف، یک صندلیِ خالی نهادهاند. برای جناب شما و بنا به انتخابتان؛ در کنار گاندی و نلسون ماندلا، یا در کنار صدام و قذافی؟ من تردیدی ندارم که شما خواهان جلوس در کنار آن دو مرد بزرگ و شریف هستید. و باز تردیدی ندارم که سرنوشت صدام و قذافی را برای خود نمیخواهید. ما نیز خواهان خوشنامی شما هستیم. دوست داریم آوازه کارهای خوب شما جهانگیر و فراگیر شود. درست مثل نیکنامیِ گاندی و نلسون ماندلا.»
آقای نوریزاد، مگر یادتان رفته خمینی به صراحت گفت برای ما قضاوت تاریخ مهم نیست؟ مگر یادتان رفته خمینی گفت: «ما نمیخواهیم وجاهت در ایران و در خارج از کشور پیدا بکنیم»؟
از خامنهای میگذرم، که شما هنوز چشم امید به او بستهاید و امیدوارید تغییر روش دهد، نظرتان راجع به خمینی و اعمال او چیست؟ او در کدام ردیف قرار دارد؟ در «افق روشنایی» یا «افق تیرگی»؟ در کنار صدام حسین و معمر قذافی یا گاندی و ماندلا؟ صدام و قذافی کدام جنایت را مرتکب شدند که خمینی صد بدترش را انجام نداد؟ میدانید که صدام را به جرم جنایتی که در دجیل انجام گرفته بود و در آن ۱۴۸ نفر به قتل رسیده بودند به اتهام جنایت علیه بشریت به دار آویختند. گفته میشد صدام جنایت فوق را تأیید کرده است. آیا شما نمیدانید که خمینی تنها در یک مورد، فرمان قتل عام زندانیان سیاسی را شخصاً صادر کرد و طی آن به گفته آیتالله منتظری ۳۸۰۰ زندانی حکم دار را از دم تیغ گذراندند؟
آقای نوریزاد، بیش از سه دهه فریب خمینی و خامنهای را خوردید، هنوز درس نگرفتهاید که دل به وحید خراسانی و موسوی اردبیلی و جوادی آملی و مکارم شیرازی و محمد خاتمی و سید حسن خمینی و هاشمی رفسنجانی و... بستهاید؟
مخالفت وحید خراسانی با خامنهای در این است که میگوید چرا به حرمت قمهزنی فتوا داده است. چرا به دستور او از قمهزنی جلوگیری میکنند؟ چرا گفته نیازی نیست با صدای بلند در عزای حسین گریه کنند. چرا اجازه میدهند زنان به مراکز عمومی راه یابند.
موسوی اردبیلی را از جمله خوبان خطاب کردهاید! قاضیالقضاتی که مسؤولیت اعدام دهها هزار زندانی را به دوش دارد. یک قلم آن به تصدیق آیتالله منتظری ۳۸۰۰ نفر در جریان قتل عام سال ۶۷.
جوادی آملی در سال ۶۰ عضو شورای عالی قضائی بود و از این طریق، دستش به خون آغشته است. پیشتر هم حاکم شرع بود، او و اعتراض؟
صانعی، دادستان کل رژیم در سیاهترین روزهای نظام بود. آقای نوریزاد، خیلی خوشخیالید.
از جریان ۸۸ که بگذریم، آیا جنایت و خیانتی در طول ۳۳ سال گذشته در کشورمان اتفاق افتاده که رفسنجانی در آن دخیل نبوده باشد؟ چگونه انتظار دارید او سیاهیهای نظام را به قلم بکشد؟
مکارم شیرازی، حرمت آیتالله شریعتمداری، مراد و ولینعمتاش را نگه نداشت و رأی بر خلع مرجعیت او داد. به خاطر همین بیصفتیاش بود که اجازه دادند پلههای ترقی را طی کند، چون میدانستند بی چشم و رو و بیحیاست. حالا انتظار دارید او در ظلمی که به آحاد مردم میشود اعتراض کند!
بیغیرتتر از حسن خمینی کسی را سراغ دارید؟ به گفته عمادالدین باقی که در دادگاه نیز تکرار کرد، هیأت بررسی قتلهای زنجیرهای او را خواسته و رسماً به او گفته بود پدرش نیز یکی از قربانیان قتلهای صورتگرفته توسط وزارت اطلاعات بوده است. از او که خونخواه پدرش نیست انتظار دارید حق مردم را طلب کند!؟
آیا ندیدید خاتمی چه فرصتهای گرانبهایی را از دست داد؟ آیا شاهد نبودید وقتی خاتمی دو قوه را در اختیار داشت، چقدر مسلوبالاختیار بود، حالا چه انتظاری از این سید یزدی بی بو و خاصیت دارید؟ یادتان رفته در مهرماه ۶۰ وقتی زندهیاد بازرگان در نطق پیش از دستور مجلس از خمینی خواست جوخههای اعدامش را متوقف کند، همین خاتمی و به تعبیر مهندس بازرگان «کیهان عزیز» او بود که میانهدار شد و چه اتهاماتی که به بازرگان نزد. یک بار دیگر نطق نیمهکاره مهندس بازرگان و سه مقاله شریرانه محمد خاتمی علیه بازرگان را بخوانید تا به سادگی خودتان پی ببرید که از امامزادهای چون خاتمی انتظار معجزه دارید.
اگر قرار باشد عدالتی در مورد افراد اجرا شود، همان سه مقاله محمد خاتمی علیه بازرگان کافی است تا او را به عنوان جنایتکار علیه بشریت مورد بازخواست و مجازات قرار دهند.
کیهان آن روز و محمد خاتمی ادارهکننده آن نقش کیهان امروز و حسین شریعتمداری را بازی میکردند.
اینها آینده خود را در نظام میبینند، معلوم است هزار جنایت دیگر هم که اتفاق بیافتد از آنها و «مراجع عظام تقلید» آبی گرم نمیشود و اتفاقاً چه خوب. چرا که فاتحه آنها هم همراه با فاتحه نظام خوانده خواهد شد.
آقای نوریزاد، برای رنجهایی که خود و خانوادهتان کشیدهاید ارزش قائلم، نمیخواهم بیثمر شوند. نگاه کنید همینکه از نظام جمهوری اسلامی فاصله گرفتید، همین که توجیهگر جنایات رژیم نشدید، چقدر به لحاظ وجدانی راحتترید، چقدر شبها راحتتر میخوابید، چقدر قلمتان رساتر شده، چقدر انسانتر شدهاید، تصورش را بکنید زمانی که از این نظام جور و جنایت بالکل کنده شوید، چه دنیای زیبایی پیش رویتان خواهد بود. درنگ نکنید، شمایی که تا اینجای راه را آمدهاید بقیه راه مطمئن باشید سادهتر است.
با هر چه مربوط به گذشته است خداحافظی کنید. اگر وقت کردید دوباره نگاهی به «سردار» سعید قاسمی و گفتههایش، که آن روزها یکی از سوژه «روایت فتح»تان بود، بکنید. شما فیلم مستند نمیساختید، شما از هر چیز، روایت رسمی نظام را به تصویر میکشیدید وگرنه در «روایت فتح«تان از عملیات فروغ جاویدان، به جنایاتی که «سربازان رشید اسلام» مرتکب شده بودند هم اشاره میکردید. به دادگاههای صحرایی که محمد سلیمی جنایتکار اداره میکرد و مثل آب خوردن، حکم اعدام اسیران را صادر میکرد و آنها را از درخت و تیر چراغ برق و اسکلتهای فلزی ساختمانهای نیمهتمام آویزان میکردند هم اشاره میکردید.
آقای نوریزاد! جنایات سر به مهر رژیم را که کم نبوده افشا کنید. در مورد جنایتکارانی که ما نمیشناسیم و قطعاً شما و دوستانتان اطلاعات مکفی در مورد آنها دارید روشنگری کنید. نور به اندرونی خامنهای و دیگر سردمداران نظام بتابانید. آن وقت است که رستگار خواهید شد. عاقبت به خیری در دسترس شماست.
ایرج مصداقی
۸ دیماه ۱۳۹۰
www.irajmesdaghi.com
irajmesdaghi@yahoo.com
برخی دیگر از جدیدترین نوشتارهای ایرج مصداقی
---------------------------------
No comments:
Post a Comment