۱۲ بهمن
۱۳۹۷/ رادیو زمانه
پیروان
آیین بهائی از ابتدای ظهور تا حال حاضر هدف آزار و تعقیب حکومتی یا خشونت اجتماعی
مورد تأیید ضمنی دولت قرار داشتهاند. سرکوب این اقلیت پیش و پس از انقلاب ۱۳۵۷،
به شهادت گزارشها اتفاق میافتاده است، اما با تفاوتی مشخص.
بر اساس
گزارشهایی که در ادامه خواهید خواند، پیش از انقلاب ۱۳۵۷ بهائیها یک «اقلیت
بلاگردان» بودند، یعنی سرکوب آنها تحت حمایت حکومت زمانی شدت میگرفت که قرار بود
توجه عمومی از اوضاع اقتصادی و سیاسی به چیزی دیگر منحرف شود. آن زمان انجمن «حجتیه»
به عنوان یک سازمان برای مقابله با آیین بهائیت شکل گرفت.
مدرسه
بهائیان در تهران، ۲۲ مرداد ۱۳۱۲؛ مدرسههای بهائی تا پیش از بسته شدن در ۱۳۱۳ به
دستور رضاشاه، هزاران دانشآموز را به خود جلب کرده بودند ــ منبع: The Baha’i Question, Baha’i International Community, 2008
با این حال، مقامهای سازمان ملل در دوران شاه ترجیح دادند تا فشار برای عدم سرکوب بهائیان را از طریق «دیپلماسی خاموش» دنبال کنند؛ احتمالاً چیزی شبیه به فشار بر خانواده سلطنتی سعودی برای نکشتن روزنامه نگاران.
با این حال، مقامهای سازمان ملل در دوران شاه ترجیح دادند تا فشار برای عدم سرکوب بهائیان را از طریق «دیپلماسی خاموش» دنبال کنند؛ احتمالاً چیزی شبیه به فشار بر خانواده سلطنتی سعودی برای نکشتن روزنامه نگاران.
پس از
انقلاب ۱۳۵۷ اما رهبرانی نهایتاً سکان قدرت را در دست گرفتند که برای پیروان بهائی
جایی در «هویت ملی» موردنظرشان قائل نبودند؛ هویتی مبتنی بر یک قرائت خاص از شیعه.
فشارهای بینالمللی این بار بیشتر شد اما هنوز تبعیض نظاممند، بازداشتهای
خودسرانه، و برخوردهای امنیتی قهرآمیز با بهائیان در جمهوری اسلامی ادامه دارد.
اینکه
دولتهای پیش و پس از انقلاب ۱۳۵۷، هر دو به سرکوب اقلیتهای دینی یا ملی همچون
بهائیان دست زدند، مسئله ای خطیر را برای آینده ایران و جنبشهای اعتراضی کنونی پیش
میکشد: چطور در ایران آینده نه تنها صورت حکومت داری، بلکه ماهیت قدرت را باید
دموکراتیک کرد؟
۱۹۵۵:
سالِ سرکوب
پیروان
آیین بهائی در دوران سلطنت پهلوی با مشکلات زیادی رویارو شدند. در نخستین سالها،
حکومت پهلوی برای راضی کردن روحانیون محافظه کار قوانینی برای تبعیض نظام مند بهائیان
تدوین کرد: «از آغاز ۱۹۳۳، نشر آثار بهائی ممنوع شد، ازدواج بهائیان دیگر به رسمیت
شناخته نمیشد، و بهائیان شاغل در ادارههای دولتی یا تنزل رده پیدا کردند و یا
اخراج شدند. مدارس بهائی که شمارشان در ایران به بیش از ۵۰ عدد می رسید، همگی تعطیل
شدند.»[1]
اما اوج
دراماتیک این سرکوبها اردیبهشت ۱۳۳۴ (مه ۱۹۵۵) بود.
در آرشیو
نیویورک تایمز، نامه ای از اچ. فان. ار. ویلسون، استاد فلسفه کالج بروکلین به تاریخ
۲۷ سپتامبر ۱۹۵۵ خطاب به سردبیر به چشم میخورد که درباره سرکوب بهائیها در ایران
هشدار میدهد:
«هم برای
اعضای جامعه بهایی و هم برای هزاران تن دیگر (همچون من) که بهایی نیستند، اما عمیقاً
نگران مسئله بنیادین آزادی و رواداری دینی هستند، مقاله ۱۸ سپتامبر نیویورک تایمز
درباره فن “دیپلماسی خاموش” دبیرکل سازمان ملل داگ همرشولد و دیگر مقامهای این
نهاد بینالمللی در تلاشهایشان برای پایان دادن به تعقیب بهائیان در ایران خوشحالکننده
بود و یک خبر خوش.
از شاه
و حکومت ایران باید به خاطر دادن این تضمین که “هیچ مشکل جدیدی رخ نخواهد داد” و
ظاهراً تصمیمشان برای پایان دادن به آزار جسمی بهائیان تشکر کرد. از آقای همرشولد
و دستیاران به خاطر نقششان در دستیابی به این موفقیت باید قدردانی کرد.
بند پایانی
این مقاله اما احساسی گمراه کننده ایجاد میکند: “از زمان مذاکرات، گزارشی از فعالیتهای
ضدبهائی در ایران در کار نبوده”. درست است که به حملات جسمی و تخریب اموال و توهین
به اماکن مقدس بهائیان پایان داده شده، اما سرکوب ادامه دار دیگری به همان جدیت در
کار است.
دستور
نخستوزیر و دولت مبنی بر اینکه تمام بهائیانی که از آیین خود چشم پوشی نکنند، از
سمتهای دولتی برکنار خواهند شد، پابرجاست. به علاوه، بهائیان هنوز حق گردهم آمدن
برای عبادت ندارند و بیش از ششصد مرکز بهائیان در ایران هنوز بر اساس دستور حکومت
بسته مانده و عملاً ضبط شده است. این تمهیدات ضد بهائی ادامه دار شاید به دراماتیک بودن
آزارهای جسمی رخ داده در ماه مه نباشند، اما به همان اندازه باید دغدغه سازمان ملل
و افکار عمومی جهان باشند.
بند ۱۸
بیانیه جهانی حقوق بشر اعلام می کند: “هر انسانی محق به داشتن آزادی اندیشه،
وجدان و دین است؛ این حق شامل آزادی عقیده، تغییر مذهب [دین]، و آزادی علنی [و
آشکار] کردن آئین و ابراز عقیده، چه به صورت تنها، چه به صورت جمعی یا به اتفاق دیگران،
در قالب آموزش، اجرای مناسک، عبادت و برگزاری آن در محیط عمومی یا خصوصی است و هیچ
فردی حق اهانت و تعرض به فرد دیگری به لحاظ تمایز و اختلاف اندیشه ندارد.” تا زمانی
که سیاست دولت ایران در رابطه با دین بهائی، که باور بزرگترین اقلیت مذهبی ایران
است، با این اعلامیه سازگار نباشد و تا زمانی که این باور به عنوان یک دین مستقل و
محق به محافظت قانونی کامل به رسمیت شناخته نشود، قطعاً خیلی زود خواهد بود که
مشکل را حل شده بدانیم و وجدانمان را آسوده خاطر کنیم.»
روحانیون
و اعضای ارتش شاه در حال تخریب مرکز ملی بهائیان در تهران، ۱۳۳۴ ــ منبع:The Baha’i Question, Baha’i International Community, 2008
دیپلماسی
خاموش
مقالهای
که ویلسون به آن اشاره میکند، با عنوان «همرشولد در پی پایان دادن به مشکلات بهائیان
ــ تهران تضمین داد» به چاپ رسیدهاست:
« دبیرکل
سازمان ملل با استفاده از تکنیک “ دیپلماسی خاموش” خود در تلاش برای حل مشکلات
اجتماع بهائیان ایران است. بهائیان آیینی با ۷۰۰ هزار تا یک میلیون عضو در ایران
هستند… صدها گروه بهائی نیز در اروپا و آمریکای شمالی وجود دارند.
بخشی از
تلاشهای پشت پرده همرشولد به نفع بهائیان این هفته آشکار شد. این تلاشها در پاسخ
به دادخواست جامعه بینالمللی بهائیان در شیکاگو صورت گرفت…. آنها در نامه شان از
سازمان ملل خواسته بودند که به “بیعدالتیها” علیه بهائیان در تهران و دیگر جوامع
کوچکتر محلی در ایران رسیدگی کند. در این نامه آمده بود که موجی از تعقیبها و
آزارها علیه بهائیان با تحریک چند روحانی متعصب و تبلیغات کذب آنها که بهائیان
دشمن اسلام هستند، آغاز شد.
مسئله
بهائیان به دکتر جی. فن هیون گدارت، کمیسیونر عالی سازمان ملل در امور پناهندگان
ارجاع شد. گدارت هلندی مأمور رسیدگی به این مسأله شد و او نیز در دیداری خصوصی در
آلمان غربی مسأله را با عبدالله انتظام، وزیر امور خارجه ایران در میان گذاشت.»
گزارش
دیگری با نام «دیپلماسی خاموش» نیز ۲۶ ژوئن ۱۹۵۵ در نیویورک تایمز به چاپ میرسد
که نظرات دبیر کل سازمان ملل درباره این نوع دیپلماسی را روایت میکند:
«داگ همرشولد
امروز خواهان گسترش “دیپلماسی خاموش” در چارچوب سازمان ملل برای حل مشکلات جهانی
شد. بحث عمومی درباره موضوعات بینالمللی ابزار جدیدی در دیپلماسی سنتی وارد کرده
که به گفته همرشولد “دیپلماسی کنفرانسی” است. اما علنی کردن اختلافهای بین قدرتهای
بزرگ به باور دبیرکل سازمان ملل وسوسه نوعی بازی نمایشی را ایجاد کرده است»
اما در
اردیبهشت ۱۳۳۴ / مه ۱۹۵۵ چه اتفاقی برای بهائیان افتاد که سازمان ملل باید با رژیم
ایران وارد «دیپلماسی خاموش» میشد؟
کمتر از
دو سال قبل از این سخنان، سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) با کمک سرویس
اطلاعاتی بریتانیا و افسران نظامی دولت محمد مصدق را در کودتایی برکنار کردند. ایران
در حال بدل شدن به یکی از مهم ترین متحدان آمریکا بود. واشنگتن نیز تصمیم گرفته
بود که از بازگشت اقتدار سلطنتی و قدم برداشتن شاه در مسیر تمامیت خواهی مطلق حمایت
کند. حوادث اردیبهشت ۱۳۳۴ به تحریک روحانیون متعصب رخ داد اما بسیاری همدستی حکومت
شاه در آن را عامل خشونتهای تودهای علیه بهائیان میدانستند: انحراف از نارضایتی
گسترده از حکومت پس از کودتا.
« دور دیگری
از آزار و اذیتها ۱۹۵۵ آغاز شد؛ پس از آنکه رژیم پهلوی اجازه پخش سراسری مجموعهای
از خطابههای تحریک آمیز علیه بهائیان از سوی یک واعظ سرشناس شیعه در تهران را
داد. هدف ظاهراً بدلکردن بهائیان به بلاگردان و انحراف توجهها از سیاست گذاریهای
نامحبوب حکومت بود. ایستگاههای رادیوی دولتی و ایستگاههای رادیویی ارتش را در
اختیار شیخ محمد تقی فلسفی، روحانی مسئول [خطابه های تحریکآمیز علیه بهائیان]
قرار دادند. شیخ محمد تقی فلسفی به همراه باتمانقلیج، وزیر دفاع شاه در مراسم تخریب
گنبد مرکز ملی بهائیان با کلنگ شرکت کرد. پس از آن موجی از خشونتهای ضدبهایی ایران
را درنوردید. خبر قتل، تجاوز و دزدی از نقاط بسیاری گزارش میشد اما دولت به جای
مقابله با آنها به مجلس اطمینان داد که دستور توقف تمام فعالیتهای “فرقه بهائی”
را داده است.»[1]
پس از
انقلاب: وضعیت سرکوب دائم
گزارشها
و مقالههای بسیاری درباره وضعیت بهائیان پس از انقلاب ۵۷ در ایران منتشر شده و دیگر
آشکار است که تبعیض علیه بهائیان پس از بر سر کار آمدن جمهوری اسلامی به وضعیت
سرکوب دائم بدل شد.
هفت عضو
انجمن محلی همدان که ۲۴ خرداد ۱۳۶۰ اعدام شدند ــ منبع: The Baha’i Question, Baha’i International Community, 2008
مقاله
زیر مربوط به شش اوت ۱۹۸۱ است؛ دو سال از انقلاب ۱۳۵۷ گذشته و فیروز کاظمزاده،
استاد تاریخ و رئیس کمیته مطالعات خاورمیانه در دانشگاه یِیل، در نیویورک تایمز مینویسد:
« خطر نابودی بهائیان ایران را تهدید میکند »
« یهائیان
در ایران در معرض خطر انهدام قرار دارند. هفتهای بدون یک حادثه شرورانه سپری نمیشود.
همین حالا بیش از ۶۰ تن ــ مغازهدار، استادکار، معلم، کارمند دولت، پزشک، و
استاد سرشناس دانشگاه ــ هدف حمله مرگبار جمعیت خشمگین یا رگبار مسلسل جوخههای
اعدام سپاه پاسداران قرار گرفتهاند. صدها تن را از کار بیکار کردهاند؛ هزاران تن
خانه و مال و اموالشان را از دست دادهاند.
از هر
استانی خبر جنایت میرسد. دو مرد را زنده در شهمیرزاد سوزاندهاند؛ یک کلینیک را
در کاتا با دینامیت منفجر کردهاند؛ یک مرکز محلی را در تاویل خاکستر کردهاند؛ از
گورهای مردگان در حسین آباد هتک حرمت کرده اند؛ در زنجان خانه ها و مغازهها را
آتش زدهاند؛ جمعیتهای خشمگین در اردستان به بهائی ها حمله کردهاند؛ خانوادههائی
را که حاضر به برگشت از آئینشان نشدهاند، از چندین روستا در نزدیکی همدان بیرون
راندهاند؛ مردی، زنش، فرزند ۷ ساله و نوه ۴ سالهاش را تا سرحد مرگ نزدیک بیرجند
با چماقهای میخدار کتک زدهاند؛ بهائیها را از خاکسپاری مردگانشان در گورستان
در چابهار منع کردهاند؛ بیمارستان بهائی ها در تهران توقیف شده است؛ هفت بهائی در
یزد اعدام شدهاند …
مقام ها
برای بهائیان محاکمههای نمایشی ترتیب میدادند که بدون استثناء به محکومیت آنها میانجامید.
اتهام زنی علیه بهائیها با دادستان آغاز میشد، جماعت خشمگین در خیابان آنها را
فریاد میزد، و مطبوعات و رادیو و تلویزیون منتشرشان میکردند. این اتهام ها که
روحانیون شیعه به زور در دهان مظنونان میگذاشتند، همیشه یکسانند: اشاعه فحشا،
همکاری با صهیونیسم، جاسوسی برای قدرتهای امپریالیستی، افساد فیالارض و محاربه
با خدا.
تنها
افراد عامل این یورش علیه نزدیک به ۴۰۰ هزار بهائی نیستند و نمیتوان علت آن را نیز
صرفاً در جوشش شور دینی جست. با یک نسل کشی بخوبی طراحی شده طرفیم. ابعاد این یورش
یک سال پیش مشخص شد، وقتی کل اعضای محفل ملی بهائیان ایران ربوده و بیهیچ رد و
نشانی ناپدید شدند.
روحانیت
شیعه و حکومت ایران و نمایندگانشان در خارج شایع کردهاند که آئین بهائی توطئه ای
سیاسی در خدمت منافع قدرتهای خارجی است. آنها میگویند حکومت شاه به بهائی ها
توجه ویژه داشت و آنها هدایت ساواک و دولت را بر عهده داشتند. بر اساس این داستان سراییها،
انگار تمام نارسائیهای یک جامعه در حال تغییر شتابان را میتوان مستقیماً به
اعمال یک گروه نفرین شده از بدعت گذاران نسبت داد.
نفرتی
که بخش عظیمی از روحانیون شیعه و بخشهای ارتجاعی تر جامعه ایران نسبت به بهائیت
احساس میکنند، هیچ ربطی به سیاست ندارد. یک قرن پیش، قبل از ورود ایدههای مدرن
رواداری دینی به ایران، مؤمنان مسلمان دلایل واقعی برای خصومتشان نسبت به آئین
بهائی را مخفی نمیکردند. آنها بهائیت را بدعتی خطرناک و پیروانش را مرتدانی شایسته
مرگ میدانستند. اینکه بهائیان خدای یکسانی را ستایش میکردند و قرآن را حاصل وحی
قدسی می شمردند، اوضاع را بدتر کرد.
بهائیها
به وحی تدریجی باور دارند و این ایده را کنار گذاشتند که نامسلمانها ناپاکند.
آنها اصولی را می آموزاندند که برای روحانیون غیرقابل فهم یا کراهت بار بود: صلح
جهان شمول و یکپارچگی نوع بشر، برابری جنسها، سازگاری علم و دین، آموزش همگانی. اینکه
بهائیها روحانیت ندارند و رهبری اجتماعشان را به اشخاص منتخب در رأیگیری می سپارند،
توهینی به رهبران دینی متفرعن است.
روی پای
جسد دکتر مسیح فرهنگی، یک بهائی پس از اعدام در ۳ تیر ۱۳۶۰
در
تهران نوشته شده است «ضد اعدام» ــ منبع: The Baha’i Question, Baha’i International Community, 2008
بر خلاف
یهودیان و مسیحیان که به گروههای قومی و فرهنگهای متمایز تعلق دارند، بهائیها
فارسی زبانها و آذریزبانهائی بودند که از اسلام به این آئین گرویدند. آنها بخشی
لاینفک از ملت ایران بودند و نمیشد آنها را در گتو (چه فیزیکی و چه روحی) محبوس
کرد، تنها راه نابود کردن آن ها بود. روحانیت شیعه سالها به دنبال تحقق این هدف
بوده است.
با گذشت
زمان، توجیهها و شعارها هم تغییر کرده. دیگر نمیتوان در قرن بیستم به دلایل
کاملاً الاهیاتی به بهائیت حمله کرد. تأثیر و نفوذ سکولاریسم گروه هائی از تحصیلکردکان
را بر آن داشته تا ناسیونالیسم را جانشین دین کنند. برای آنکه این دسته را علیه
هموطنان بهائی بشورانند، باید بهائیها را غیروطن پرست نشان میدادند. دشمنان بهائیان
به دروغ توسل جستند و اسناد تاریخی جعل کردند. در انقلاب مشروطیت (۱۹۰۶ – ۱۹۱۱)،
مذهبیون مرتجع حامی شاه میگفتند جنبش مشروطیّت ایران دسیسه بهائیها برای تسلط
بر کشور است. همزمان روحانیونی که در کنار برخی از لیبرالها رهبری آن انقلاب را
برعهده داشتند، بهائیها را حامی استبداد میخواندند. هیچ یک از طرفین نپذیرفتند
که بهائیها بر اساس اصل عدم دخالت در سیاست حزبی، بیطرف باقی مانده بودند.
در دهه
سرکوب کمونیستها (۱۹۳۰ میلادی)، بهائیها را با روسیه (خواه تزاری و خواه شوروی)
مرتبط میدانستند. وقتی نفوذ آمریکا در خاورمیانه پس از جنگ جهانی دوم افزایش یافت،
بهائیها عامل نفوذی آمریکا لقب گرفتند. و اخیراً هم آنها را به حمایت از صهیونیسم
متهم میکنند. میتوان انتظار داشت که به زودی آنان را با عراق یا قدرت متخاصم دیگری
مرتبط کنند.
بهائیان
ایران علی رغم تحمّلِ یک قرن اذیّت و آزار هنوز به کشورشان وفادارند.
ایران هم وطنشان است و هم موطن آئینشان. با وجود این، نمیتوان با ارائۀ تصویری
گمراه کننده از آنان، سرنوشت شان را از دیدِ جهانیان پنهان نگاه داشت. دنیا باید
از سرنوشت این جامعه ی صلح طلب و مطیعِ قانونِ گرفتار در چنگِ دشمنی سنگدل و بی
وجدان آگاه باشد.
انقلاب ۵۷: گزارشهایی از چهلسال پیش
جمهوری اسلامی در چهل سال سپریشده از انقلاب ۱۳۵۷ قساوت و مهارتش در سرکوب و خفقان را پنهان نکرده است. اما این خشونت عریان چهلساله عدهای را به اشتباه انداخته که پیش از آن گویی حکومتی دموکراتیک بر سر کار بود یا به قول واقعگراترانشان، یک حکومت عادی که مثل همه حکومتها اشتباهاتی داشت.
در دوران تغییرات ریشهای احساس ناامنی رواج دارد و غیرعادی نیست. حتی پناهبردن به نوستالژی برای گذشته باشکوه تخیلی و ازدسترفته هم غیرعادی نیست. اما خطرناک است.
این خطر در دوران انقلاب ۱۳۵۷ نیز خود را نشان داد. مبارزهی استقلالطلبانه و آزادیخواهانه انقلاب ایران از گرایشهای نوستالژیک برای بازگشت به آغاز اسلام، هویت ایرانی و فرهنگ اصیل ایرانی مصون نبود. نوستالژیای که در نظریهپردازی مفهوم «غربزدگی» هم خود را نشان میداد.
ژاک دریدا، فیلسوف فرانسوی استدلال میکند که کلیدداران آرشیوها حق تفسیر آنها و ساختن روایتهای خودشان از تاریخ را نیز انحصاری کردهاند. پس از بر سر کارآمدن جمهوری اسلامی، سرکوب بیرحمانه مخالفان، و تبعید ناخواسته بسیاری از جمله طرفداران نظام شاهنشاهی، آرشیوها و روایتهای مربوط به انقلاب ۱۳۵۷ نیز به چنین سرنوشتی دچار شدهاند.
برای دورماندن از تحریف تاریخ به دست حامیان و ایدئولوگهای دولتهای پیش و پس از انقلاب، به سراغ گزارشهایی رفتهایم که پیش از تثبیت قدرت جمهوری اسلامی و در ماههای آخر سلطنت یا ماههای ابتدایی پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ نوشته شدند.
پانویس:
[1]
منبع: The Baha’i Question, Baha’i International Community, 2008
https://behnazar.blogspot.com/2019/10/blog-post.html
بهائیها : از اقلیت بلاگردان تا وضعیت سرکوب دائم
بهائیها : از اقلیت بلاگردان تا وضعیت سرکوب دائم
https://www.radiozamaneh.com/430864?fbclid=IwAR2Lqv76V8MCllFQ2dazuZPfOvPOlWI9MHRuFbWKCm9zpZWCmW-lTLS8Kmk
No comments:
Post a Comment