Thursday, August 18, 2016

کشتاربزرگ تابستان سال ۶۷ کشتاری ديگرگونه و ويژه بود - تاريخ هيچ قتل عامی را به گور نسپرده و نخواهد سپرد

کشتاربزرگ تابستان سال ۶۷ کشتاری ديگرگونه و ويژه بود 

- تاريخ هيچ قتل عامی را به گور نسپرده و نخواهد سپرد 

 مسعود نقره کار

... از ميان کشتارها , کشتاربزرگ تابستان سال ۶۷ , کشتاری ديگرگونه و ويژه بود. آيت الله خمينی و ديگر دست اندکاران اين جنايت بزرگ قصد داشتند خلاف کشتار های سال ۵۸-۵۷ و کشتار سال ۶۰-۶۲ , بی سروصدا هزاران تن از دگرانديشان و ومخالفان خود را قتل عام کنند, قربانيانی که در بيدادگاه حکومت اسلامی محاکمه و به زندان محکوم شده بودند و دوران محکوميت خود را می گذراندند. به فرمان آيت الله خمينی هزاران تن از اين زندانيان در محاکمه هايی ۲تا ۳ دقيقه ای به مرگ محکوم شدند . قتل عام اين قربانيان , نه قفط در زندان های تهران , در سراسر ايران بی سرو صدا آغاز شد و پيکر قربانيان نيز شتابزده و شبانه در گورهای دسته جمعی به خاک سپرده شدند ." شمار دقيق قبرها و جنازه های مدفون شده در خاوران مشخص نيست، ولی برآورد می شود که اين تعداد از مرز حداقل پنج هزار قربانی می گذرد. البته اخيراً براساس گزارش های به دست آمده، رضا ملک، يکی از عوامل سابق وزارت اطلاعات که در زمان صدارت علی فلاحيان در اين وزارتخانه کار می کرده، در يک نوار ويديويی اظهار داشته که در آنجا بين ۱۷۰ تا ۱۹۰ گور جمعی برای زندانيان سياسی سال ۱۹۸۸ وجود دارد. به گفته او، تعداد ۳۳ هزار و ۷۰۰ زندانی، از جمله خردسالان ۱۱ و ۱۲ ساله و زنان باردار، در دل اين گورها مدفون شده اند."
ايت الله خمينی و ديگرقاتلان بر اين تصور بودند که کار چنين جنايت هولناکی را بی سرو صدا به پايان رساندند ,غافل از اينکه خانواده های قربانيان و بازماندگان کشتار در ايران اين بزرگترين جنايت حکومت اسلامی را فرياد کردند, و به ياری و همت مخالفان حکومت اسلامی در تبعيد و محافل بين المللی, پرده از روی جنايت بزرگ جباربرداشته شد و جهانی با خانواده قربانيان و بازماندگان آن جنايت همصدا شد. ...
-------------------------------------------------------

تاريخ هيچ قتل عامی را به گور نسپرده و نخواهد سپرد،

 مسعود نقره کار


جباران ترس خورده گمان نمی کردند که بردارشدگان، تيرباران شدگان و قتل عام شدگان اين گورستان پرت افتاده شاهدان زنده جباريت و جنايت بزرگ آنان شوند

اسلام، بويژه تشيع، " دين عدم تحمل" اجساد و گور دگرانديشان و مخالفان خود نيز هست! تاريخ نمونه های بسياری از اين نوع عدم تحمل اسلامی و "بی حرمتی" و ددمنشی نسبت به جنازه و گور مردگان دارد:
".....شاه اسماعيل دستور داد جسد شيبک خان را به حضور او آوردند. هنگامی که جسد بی سر امير ازبکان را به نزدش آوردند پادشاه کينه خواه سه ضربت از شمشير خونريز ذوالفقارآسا بر شکمش زدند و دو دست او را قطع نمودند و به لفظ گهر بار ادا فرمودند که هر که سر مرا دوست دارد از گوشت دشمن من طعمه سازد...به مجرد استماع اين فرمان کوشش و ازدحام جهت اکل گوشت ميته شيبک خان به مرتبه ای رسيد که صوفيان تيغها کشيده قصد يکديگر نمودند و آن گوشت متعفن با خاک و خون آغشته را به نحوی از يکديگر ربوده که جرغان (مرغان) شکاری در حال گرسنگی آهو را بدان رغبت از يکديگر بربايند.... شاه اسماعيل دستور داد سر شيبک خان را قدح سازند."استادان زرگر به موجب فرمان شاه والاگهر , سر شيبک خان را در طلای احمر گرفته به جواهر گرانمايه زينت دادند و قدح را ساغر زرين مجلس بهشت آيين نام نهادند. شاه اسماعيل مجلس بزم و عيش ترتيب فرمودند و با امرا و ارکان دولت به عيش و کامرانی مشغول شدند. در ان بزمگاه قدح را به گردش در آوردند و به باده نوشی پرداختند."
آقا محمد خان قاجارنيز"....... امر داد تا استخوان های کريم خان را از قبر بيرون آورده در آستانه قصر خويش در طهران دفن نمودند تا هر روز از روی آن ها عبور کرده و توهين وارد آورده باشد...."
حکومت اسلامی و گروه های فشارو کشتارش نيز همين نوع منش و روش را در سراسر ايران با اجساد و گور قرباينان خود داشته ودارند . برای نمونه: پيکر مثله شده ی برخی از قربانيان" گروه قنات" مخفيانه در خانه های قربانيان غسل داده شدند و در حياط خانه ها و يا باغ های جهرم دفن شدند، چرا که به خانواده قربانيان اجازه داده نشد تا پيکر عزيزان خود را در قبرستان شهر غسل بدهند و دفن کنند.
*************
حکومت اسلامی به دو دليل شرم آورترين و ابلهانه ترين رفتار را با گورها و مردگان غيرخودی روا داشته است:
۱- ارعاب , تحقيروتهديد دگرانديشی و مخالفت , ونيز رساندن اين پيام و هشدار به دگرانديشان و مخالفان که : وقتی با مردگان شما چنين کنيم با زندگان شما چه خواهيم کرد!
در اين عرصه حکومت اسلامی راه اسلاف اش را رفته است . اين حکومت پيروزی اش را با حمله ی آيت الله خلخالی و بيل و کلنگ بدستان اش به آرامگاه رضا شاه ويورش حزب الله به قطعه ۳۳ بهشت زهرا وشکستن سنگ قبرها و ريختن زباله و حتی مدفوع در اين قطعه , و تخريب گورستان بهايی ها جشن گرفت. ازهمان هنگام بر مبنای " سنت محمدی " و " شريعت شريفه " از يورش و حمله پاسداران اسلام به گورستان هايی که آرامگاه دگرانديشان و مخالفان سياسی , عقيدتی و فرهنگی شان بود , نوعی عبادت وکسب و کار ساختند, عبادتی که تحقير و تهديد دگرانديشی و مخالفت محتوی و اساس آن بوده و هست . آباد گران لعنت آباد ها و کفر آباد ها ,که قربانيان" لعنت "شده آن ها روشنفکران و روشنگران , ودگرانديشان بوده و هستند با رفتار ضد انسانی شان کاررا به جايی رساندند که برخی از خانواده ها اجساد عزيزان اعدام شده ی خود را در حيات و باغچه ی خانه ها شان دفن کردند ( زنده ياد دکتر روحانی در مازندران يک نمونه است ) ويا پيکر مثله شده ی فرزند را در حمام خانه غسل دادند و شبانه در گوشه ای به خاک سپردند( يکی از قربانيان گروه قنات در جهرم نمونه است).
۲- تخريب و تغيير چهره ی گورستان دگرانديشان و مخالفان , از بين بردن اجساد قربانيان و جابه جايی آنان برای محو آثار و اسناد جنايت :
حکومت اسلامی تا کنون در ۵ کشتار بزرگ , هزاران دگرانديش و مخالف خود را به قتل رسانده است . بر اين کشتارها , کشتار هايی که بی لياقتی, ندانم کاری و حماقت رهبران و مسؤلين اين حکومت سبب ساز آن بوده و هستند را نيز می توان افزود .( تدوام جنگ عراق و ايران ,فقر , بيماری , قوانين ارتجاعی و انسان کش اسلامی و...).
از ميان کشتارها , کشتاربزرگ تابستان سال ۶۷ , کشتاری ديگرگونه و ويژه بود. آيت الله خمينی و ديگر دست اندکاران اين جنايت بزرگ قصد داشتند خلاف کشتار های سال ۵۸-۵۷ و کشتار سال ۶۰-۶۲ , بی سروصدا هزاران تن از دگرانديشان و ومخالفان خود را قتل عام کنند, قربانيانی که در بيدادگاه حکومت اسلامی محاکمه و به زندان محکوم شده بودند و دوران محکوميت خود را می گذراندند. به فرمان آيت الله خمينی هزاران تن از اين زندانيان در محاکمه هايی ۲تا ۳ دقيقه ای به مرگ محکوم شدند . قتل عام اين قربانيان , نه قفط در زندان های تهران , در سراسر ايران بی سرو صدا آغاز شد و پيکر قربانيان نيز شتابزده و شبانه در گورهای دسته جمعی به خاک سپرده شدند ." شمار دقيق قبرها و جنازه های مدفون شده در خاوران مشخص نيست، ولی برآورد می شود که اين تعداد از مرز حداقل پنج هزار قربانی می گذرد. البته اخيراً براساس گزارش های به دست آمده، رضا ملک، يکی از عوامل سابق وزارت اطلاعات که در زمان صدارت علی فلاحيان در اين وزارتخانه کار می کرده، در يک نوار ويديويی اظهار داشته که در آنجا بين ۱۷۰ تا ۱۹۰ گور جمعی برای زندانيان سياسی سال ۱۹۸۸ وجود دارد. به گفته او، تعداد ۳۳ هزار و ۷۰۰ زندانی، از جمله خردسالان ۱۱ و ۱۲ ساله و زنان باردار، در دل اين گورها مدفون شده اند."
ايت الله خمينی و ديگرقاتلان بر اين تصور بودند که کار چنين جنايت هولناکی را بی سرو صدا به پايان رساندند ,غافل از اينکه خانواده های قربانيان و بازماندگان کشتار در ايران اين بزرگترين جنايت حکومت اسلامی را فرياد کردند, و به ياری و همت مخالفان حکومت اسلامی در تبعيد و محافل بين المللی, پرده از روی جنايت بزرگ جباربرداشته شد و جهانی با خانواده قربانيان و بازماندگان آن جنايت همصدا شد.
چندی ست که حکومت اسلامی دست به تخريب و محو کامل گورستان خاوران , به عنوان يکی از اسناد بزرگ جنايت اش برده است , چرا که جباران ترس خورده گمان نمی کردند که بردارشدگان, تيرباران شدگان وقتل عام شدگان اين گورستان پرت افتاده و بی نام و نشان شاهدان زنده ی جباريت و جنايت بزرگ آنان شوند.
." تخريب اين گورستان و عدم پاسخ به درخواست های انجام شده مبنی بر انجام تحقيقات جامع پيرامون اعدام ها يک نقض آشکار نسبت به حقوق خانواده قربانيان است. آنان اين حق را دارند که اطلاعاتی در مورد واقعيت کشتار زندانيان دريافت و به مانند سال های قبل بر سر قبر عزيزانشان عزاداری کنند. تخريب اين مکان و از بين بردن آثار علمی که در اين گورها وجود دارد باعث خواهد شد عدالت در مورد خانواده قربانيان اجرا نشود."
برای رهايی از چنين کابوس هولناک و عذاب "وجدان"ی - البته اگر وجدانی در کار باشد شان - حکومت اسلامی راهی جز پذيرش مسؤليت اين جنايت و جنايت های ديگری که مرتکب شده است , ندارد.آمرين و عاملين کشتاربزرگ سال ۶۷ , و کشتار های ديگر, می بايد به طور رسمی معرفی شوند و جانيانی که هنوز زنده اند و به جنايت مشغول, دستگير و در دادگاهی بين المللی محاکمه و مجازات شوند. تاريخ هيچ قتل عامی را به گور نسپرده است و نخواهد سپرد.

منابع:
۱- منوچهر پارسا دوست: شاه اسماعيل اول , شرکت سهامی انتشار , ۱۳۷۵
۲- تاريخ کامل ايران , دکتر عبدالله رازی , چاپخانه اقبال
۳- مسعود نقره کار , مقدمه ای بر کشتار دگرانديشان در ايران , نشر پيام , ۲۰۰۸, آلمان
۴ – اطلاعيه های"فدراسيون بين المللی جامعه های حقوق بشر" (FIDH) و "جامعه دفاع از حقوق بشر در ايران" (LDDHI)

http://behnazar.blogspot.com/2016/08/blog-post_18.html




کشتار سال 67 یک نسل کشی بود - گفت وگوی شهروند با دکتر مسعود نقره کار پیرامون کشتارهای 67

اشاره: مسعود نقره کار (پزشک) متولد 1332 تهران است.  او از سال 1347 کوشش های نوشتاری خود را شروع کرد  و با چاپ مقالات ادبی، اجتماعی و نیز سیاسی در ایران و نیز خارج از ایران به عنوان نویسنده ای پرکار و جدی به کار پرداخته است. 
از جمله کارهای او می توان به رمان بچه های اعماق، و پنجره کوچک سلول من،  از سرزمین تلخ،  بسوزان عشق (مجموعه داستانها و یادداشتهای تبعید)،  مجموعه 5 جلدی بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران، بررسی تاریخی و تحلیلی کانون نویسندگان ایران در تبعید، واپسین نامه ها (نامه های تیرباران شده ها)، روایت دو قتل سیاسی (1369)،  و نیز مقاله های بسیاری در سایت های اینترنتی و نشریات چاپی اشاره کرد.  دکتر نقره کار پیش از ترک ایران در عرصه علمی – پزشکی همچنین کتاب  و مقاله نوشته است.  او در زمینه مطبوعاتی نیز همکاری هایی داشته است  که از جمله می توان به همکاری ایشان با نشریه آرش به عنوان یکی از بانیان و پایه گذاران آن (تا شماره دهم) و نیز چاپ شهروند در فلوریدا (2006 -2005) اشاره کرد.

مسعود نقره کار

شنبه 27 آگوست 2011، یادمان بیست و سومین سالگرد قتل عام تابستان 67 در تورنتو برگزار می شود. سخنران اصلی این مراسم مسعود نقره کار است که در مورد “کشتار دگراندیشان در ایران”  سخن خواهد گفت. در همین پیوند شهروند پرسش هایی را با ایشان مطرح کرد. ضمن خوش آمدگویی به ایشان پاسخ های دکتر نقره کار را باهم می خوانیم.
  
شما در مقاله ها و مصاحبه ها یتان مطرح کرده اید که رژیم اسلامی مرتکب  6 کشتار از دگراندیشان و مخالفان سیاسی و عقیدتی خود شده است، چه ویژگی هایی کشتار تابستان سال 67 را از سایر کشتارها متمایز کرده است که علاوه برتبلیغ و توجه و تمرکز فراوان روی  این کشتار از آن به عنوان “فاجعه ملی” نیز نام برده می شود؟ 
ـ حکومت اسلامی کشتار دگراندیشان و مخالفان سیاسی و عقیدتی اش را با نقشه و  برنامه ریزی مشخص و حساب شده، و سیاستی ویژه مرتکب  شده است. هر کدام از کشتارهای شش گانه ویژگی های خاص خود را دارند. ابعاد جنایت ها هم در تمامی این کشتار ها فاجعه بار و در سطح فجایع انسانی و ملی ست. کشتار سال 67 را  اما ویژگی هایی  از سایر کشتارها (کشتارهای  سال های 58-57، سال های 61-60 ، کشتار در خارج از مرزهای جغرافیایی کشور، قتل های زنجیره ای و کشتار فعالان و هواداران جنبش سبز)، تا حدودی البته، متمایز می کند. این ویژگی ها  امکان و موقعیتی را سبب  شده اند که بتوان بر اساس آن ها  پرونده آمران و عاملان این جنایت را  به مصداق “جنایت علیه بشریت”  در دادگاه های بین المللی مطرح کرد و جنایتکاران را در این دادگاه ها به محاکمه کشاند.  البته واقعیت این است که نیروهای مخالف حکومت اسلامی در رابطه با روشنگری و پیگیری سایر کشتارها و دادخواهی  قربانیان و بازماندگان آن ها کم کاری کرده اند که امیدوارم جبران شود.
من به برخی از ویژگی های کشتار سال 67 که سبب شده اند این کشتار به عنوان جنایت علیه بشریت مطرح شود، اشاره می کنم.  
 الف: کشتار سال 67 یک نسل کشی بود. قربانیان به عنوان گروه های اجتماعی مشخص و با هویت معین به خاطر نظرات سیاسی و عقیدتی شان اعدام و در گورهای دسته جمعی به خاک سپرده شدند.

ب: کشتار 67 یک قتل عام حکومتی (دولتی) ست. فتوای آیت الله خمینی به عنوان رهبر این حکومت، با آن لحن کینه توزانه و انتقام جویانه و ضد بشری، سند معتبری برای ارایه به مجامع بین المللی است، سندی که باعث  نسل کشی و قتل عام شده است.
ج: قربانیان کشتار سال 67 زندانیان سیاسی و عقیدتی ای را در بر می گرفتند که سال ها در شکنجه گاه ها و زندان های حکومت اسلامی اسیر بودند. این قربانیان هیچ نقشی در رویدادها و تحول های سیاسی و رخدادهای نظامی ای که در خارج از زندان رخ داد نداشتند، و نمی توانستند داشته باشند. بهانه ها و دلایل حکومت اسلامی برای این قتل عام، که در فتوای آیت الله خمینی نیز عنوان شده، غیر مستدل است و واقعی نیستند.
د: زندانیان اسیر در بیدادگاه های حکومت اسلامی محاکمه و محکومیت هایی به آن ها تحمیل شده بود. آنان دوران محکومیت خود را می گذراندند و بسیاری از آن ها  حتی دوران محکومیت  شان به اتمام رسیده بود و در انتظار آزادی بودند. در این قتل عام حکومت اسلامی حتی به قوانین خود پایبند نماند.
ر: دادگاه ها بیدادگاه های تفتیش عقاید بودند. در این بیدادگاه ها  اتهام های حقوقی مشخص مطرح نبود. بر بنیان پاره ای مفاهیم دینی مثل نفاق و ارتداد قربانیان به مرگ محکوم شدند. کیفیت محاکمه ها  ناعادلانه و مغایر با قوانین بین المللی و حتی قوانین کشوری بودند. محاکمه های 2تا 3 دقیقه ای، بدون حضور وکیل مدافع، توام با فریب و شکنجه ی روانی (و گاه جسمی) قربانی انجام شد.
ز: تعداد قربانیان(حدود 5 هزار نفر) و زمان کوتاه  قتل عام (کمتر از دو ماه)، این کشتار را در زمره قتل عام های بزرگ تاریخ قرار داده است.
و: به خانواده قربانیان هیچگونه اطلاعاتی در مورد چگونگی محاکمه قربانیان، زمان و نحوه ی اجرای احکام داده نشد، جسد قربانیان به بازماندگان آنان تحویل داده نشد و خانواده ها نیز از محل دفن قربانیان خود بی اطلاع بودند.

در بیست و سومین سالگرد کشتار جمعی زندانیان سیاسی در سال 67 دست آورد نیروهای مخالف رژیم را در افشای این جنایت چگونه ارزیابی می کنید؟
ـ آمران و عاملان کشتار سال 67  قصد داشتند مخفیانه و بدون سر و صدا قربانیان را قتل عام کنند. پیش از قتل عام تمامی  راه های  ارتباطی زندانیان با خانواده های شان و با خارج از زندان را  قطع کردند. به خانواده زندانیان اجازه ملاقات داده نشد و قطع ملاقات ها تا مدت ها بعد از قتل عام ادامه داشت. اعدام های دسته جمعی آنهم در زمانی کوتاه، انتقال اجساد با ماشین های یخچال دار حمل گوشت، دفن قربانیان در گورهای دسته جمعی، و  اعلام  درون حکومتی مبنی بر این که این کشتار از آن دست خط قرمزهایی ست که احدی حق نزدیک شدن به آن ندارد حکایت از این داشتند  که حکومت اسلامی می خواست بدون دردسر و سر و صدا قتل عام را به سرانجام برساند. ملاقات دادن به خانواده ها و تحویل پاره هایی از وسایل قربانیان به خانواده ها و پی بردن خانواده ها به فاجعه ای که بر زندگی شان آوار شده بود، سبب شدند تا  این خانواده ها خبر فاجعه را به خارج از کشور برسانند. ایرانیان خارج از کشور نیز بلافاصله  در میان ناباوری و اندوه، یکی از هولناک ترین رویدادهای تاریخ را پیشاروی مردمان جهان و مجامع بین المللی قرار دادند. افشاگری ها و روشنگری ها از همان سال 67 آغاز شد، و امروز بر بنای روشنگری ها و تلاش های نیروهای مخالف حکومت اسلامی در خارج از کشور، پرونده این جنایت به عنوان جنایت علیه بشریت در برابر مردم جهان و مجامع بین المللی گشوده است.
در داخل کشور نیز خانواده های قربانیان، علیرغم فشارهایی که حکومت اسلامی بر آنان روا داشته است، از این فاجعه پرده برداشتند و شجاعانه به دادخواهی  و روشنگری برخاسته اند.   

یکی از موردهای مهم که پس از 23 سال همچنان در هاله ای از ابهام قرار دارد شمار اعدام شدگان سال 67 است گاه آمار از حدود 4هزار تن تا 7 هزار نفر در نوسان است به نظر شما آمار نزدیک به واقعیت کدام است؟ 
ـ مخفیانه بودن قتل عام و شتابی که جلادان برای محو آثار جنایت خود داشتند سبب شده اند که نتوان آمار دقیقی از تعداد قربانیان ارایه داد. تا کنون حدود 4485  نام و مشخصات اعلام شده است، و این می تواند آمار نسبتاً دقیقی باشد. البته آمارها و ارقام اعلام شده متعددند،  برای نمونه از طرف حکومتی ها  ارقامی “حدود چند صد نفر تا هزار نفر”، و از سوی برخی سازمان های سیاسی مخالف حکومت اسلامی  ارقامی حول و حوش 30 هزار نفر اعلام شده است، به نظر می رسد رقم  حدود 5 هزار نفر که مورد تایید بسیاری از جان بدر بردگان از این  قتل عام است به واقعیت نزدیک تر باشد. 

شما به مقوله ای به نام جنایتکاران تحصیل کرده در مقاله هایی پرداخته بودید. ممکن است در این ارتباط توضیح بفرمائید؟
ـ حکومت اسلامی پدیده ی نمونه واری ست، نمونه ای از نمونه وارگی اش این است که برخی  از شکنجه گران و قاتلانی که در خدمت این حکومت اند تحصیلکرده های امریکا و انگلیس و سایر کشورهای اروپایی هستند.  خب می دانید که حکومت های توتالیتر و مستبد در سطوح مختلف از تحصیلکردگان استفاده کرده اند، و یا تحصیلکردگان فراوانی به عشق جاه و مقام و پول، و حتی اعتقاد و باور سیاسی، در سطوح اجرایی سیاسی  و فرهنگی و علمی و پزشکی در خدمت حکومت های تمامیت خواه و خودکامه بوده و هستند، اما به ندرت شکنجه گر و قاتل تحصیلکرده در این دست حکومت ها وجود داشته است. در حکومت اسلامی اما مسلمانان تحصیلکرده و دانشگاهی به شکنجه گری و قتل نیز از برای اسلام عزیز و حفاظت از بیضه ی اسلام روی آورده اند(مثل سعید امامی و سید کاظم کاظمی و جواد لاریجانی و….) . من در چند مقاله به این دست جنایتکاران پرداخته ام، و در آینده نیز به نمونه های دیگر خواهم پرداخت. 

 

فکر می کنید ایران امروز در گستره ملی ظرفیت دمکراسی پذیری دارد؟

ـ به نظر من ظرفیت  دموکراسی پذیری در جامعه ی ما  با میزان فاصله گیری حکومت (و سیاست) از مذهب یا دین نسبت مستقیم دارد. در جامعه ی ما تا هنگام که مذهب (به ویژه تشیع)  در حکومت   نقش ایفا کند روی دموکراسی نخواهیم دید. علاوه بر نقش مذهب (و دین)  و ساختار دینی و مذهبی، ساختار فرهنگی و توسعه نیافتگی سیاسی و عدم رشد جامعه مدنی ظرفیت دموکراسی پذیری در جامعه را کم کرده اند. به احتمال می باید به همین دلایل و برخی دیگر از ویژگی های بافت و ساخت اقتصادی واجتماعی جامعه مان باشد که علیرغم تلاش ها و جانفشانی های بخش هایی از جامعه، و نیز جنبش های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی برای دستیابی به دموکراسی، هنوز به جایی نرسیده ایم.

لطفا کمی در مورد مشخصه های دمکراسی بگویید و نیز مسائلی را که ممکن است جلوی دمکراسی فرضی در ایران را سد کند، برشمرید.
ـ من آن تفسیر و تعبیری را قبول دارم که مشخصه ی دموکراسی را نظام سیاسی و اقتصادی، و روش زندگی ای می داند که در آن همه ی  حقوق سیاسی و اقتصادی و مدنی  و اعتقادی (مذهبی و غیر مذهبی) رعایت و تامین شود. آزادی های اجتماعی و فردی افراد جامعه محترم شمرده  شود. بحث مشارکت سیاسی آحاد ملت و رقابت آزاد سیاسی،  انتخابات آزاد و حکومت اکثریت هم قبول، اما پذیرش و رعایت حقوق اقلیت و تحمل دگراندیشی و مخالفت  مهمترین  مشخصه هایش باشند.
البته می دانید که الان ماشاءالله در باب مشخصه های دمکراسی نوشته وگفته شده است و دموکراسی هم در میهن ما سرنوشت اشعار حافظ را پیدا کرده است، هر از چند گاهی  تفسیرها و تعابیر گونه گون در باب مشخصه ها منتشر می شود و کار به آنجا رسیده است  که مشخصه های دموکراسی از دیدگاه “امام خمینی” منتشر شده است و از قول این موجود هم حق آزادی یکی از مشخصه های دموکراسی اعلام شده است. می بینید! آیت الله خمینی هم در باب آزادی و مشخصه های دموکراسی سخن گفته است، در واقع  کاری کرده است که اگر  آدم بخواهد درباره مشخصه های دموکراسی حرفی بزند دچار شرمندگی و عذاب وجدان شود.  
در مورد موانع و سد های راه دستیابی به دموکراسی می باید این عوامل را در سطوح مختلف بررسید، من به برخی از این سطوح اشاره می کنم:
الف ـ در سطح حکومتی. در شرایط کنونی حکومت اسلامی به عنوان استبداد دینی متمرکز و تمامیت خواه، بزرگترین مانع در راه تحقق دموکراسی در میهنمان است. همین جا بگویم که  نهاد مذهب ( دین)  در میهنمان همیشه دستی در حکومت داشته و بر میزان جباریت نظام های سیاسی افزوده است، این  نهاد در جامعه ی ما  سبب ساز بروز عدم تحمل دگراندیشی و مخالفت شده  و نقش آزاده و آزادی کشی  ایفا کرده است. تلاش “روشنفکران دینی” برای اصلاح این مذهب اگر به جایی برسد کمک بزرگی برای برداشتن این مانع و سد خواهد بود.
ب ـ  در سطح مخالفان و اپوزیسیون حکومت ها. اپوزیسیون های حکومت های خودکامه در میهنمان خود به عنوان سد راه دموکراسی در میهنمان عمل کرده اند(عمل کرده ایم). مخالفان حکومت های خودکامه و ضد دموکراتیک در جامعه ما غالباً خود نیز غیر دموکراتیک بودند و (هستند) و این نیز خود مانعی  در راه  دستیابی به دموکراسی بوده  و هست.
ج  ـ در سطح جامعه نیز  پاره ای از عناصر ساختار فرهنگی و ساختار دینی (مذهبی) موانع راه دستیابی به دموکراسی بوده و هستند، وجود پدیده ی عدم تحمل دگراندیشی و مخالفت سیاسی و عقیدتی و مسایلی مثل ویژگی های جغرافیایی، نقش بیگانگان(فاکتور های جهانی) در جامعه و…. نیز در زمره ی این موانع اند.
د: برخی از ویژگی های شخصیتی، روانی و رفتاری روشنفکران سیاسی، فرهنگی و فلسفی  نیز سد راه رسیدن به دموکراسی در میهنمان هستند. برای نمونه به بی تعادلی، حس ممتاز بودن و خودشیفتگی بدخیم  تا حد در غلتیدن به خودمحوری و خودحق بینی و خودخواهی بیمارگونه همراه با گروه گرایی و فرقه گرایی و…….. می توان اشاره کرد.

بخشی از اپوزیسیون معتقدند که به هیچ عنوان جمهوری اسلامی قدرت اصلاح پذیری ندارد و با براندازی موافقند و بخشی دیگر اصلاح پذیری را همچنان محتمل می دانند و به همین دلیل با رفرم موافقند، تا چه حد فکر می کنید این دو بخش بتوانند از مرحله شعار و خائن و خادم خواندن یکدیگر دور شوند و به عنوان دو نیروی مسئول و جدی اپوزیسیون آمادگی ایجاد یک بحث و گفت و گوی زنده و خلاق را داشته باشند؟ 
ـ سالیانی ست که در باب نزدیکی نیروهای مخالف حکومت اسلامی، حتی در حد دیالوگ، بحث و گفت وگو شده، و می شود اما در عمل  نمره ی همه ی ما (اپوزیسیون را عرض می کنم) در این رابطه صفر است. در باب دلایل عدم موفقیت در این عرصه هم  آنقدر نوشته و گفته و فلسفیده شده که واژگانی مثل خائن و خادم، خودمحوری و خودحق بینی، فرقه گرایی و گروه گرایی، اتحاد عمل و جبهه و اتحاد و….و ده ها واژه و مفهوم و مقوله ی دیگر در این راستا از دست جریان های اپوزیسیون حکومت اسلامی ذله شده اند!  خیلی ها  هم هی دم از عدم آمادگی شرایط عینی برای نزدیکی نیروهای “جگر زلیخایی” اپوزیسیون می زنند، که به نظر من درست نیست و اشکال در ذهنیت این نیروها و ویژگی های شخصیتی و روانی (و رفتاری) افراد شکل دهنده ی این نیروها به ویژه رهبران شان است. متاسفانه خودمحورترین ها و فرقه گراترین ها نیز بهترین اساتید نقد خودمحوری و فرقه گرایی شده اند.
اما در مورد آن “دو بخش” که اشاره کردید به گمان من قضیه کمی متفاوت است چرا که بخشی از”اصلاح طلبان”، در زمره ی اپوزیسیون حکومت اسلامی قرار نمی گیرند، این بخش می خواهد همین هیولا حکومت کند اما با اصلاح و دوتیغه کردن  شوارب و روی چانه و زیر گردن اش، تا شاید بتوان در هیبت انسان قالب اش کرد. خب این برداشت از اصلاح و رفورم کار نزدیک شدن و بحث و گفت وگوی زنده و خلاق را کمی مشکل تر می کند. بحث بر سر پذیرش رفورم و اصلاح نیست، کدام اهل سیاست را سراغ دارید که مخالف اصلاح و رفورم باشد؟ من که کسی را نمی شناسم. بحث بر سر این است که چگونه رفورم و اصلاحی، و با کدام هدف و چشم انداز. من خودم موافق رفورم و اصلاح هستم، اما با چشم انداز یک تغییر ساختاری و بنیادی و انحلال حکومت اسلامی و جایگزینی یک الترناتیو دموکراتیک به جای آن. و چه انسانی و آرمانی خواهد بود که این امر مسالمت آمیز و بدون خشونت  و بدون ریختن یک قطره خون حتی از دماغ حکومت گرانی که سبب ساز اصلی خشونت هستند، صورت پذیرد. ضمن اینکه به یاد بیاورید که این”اصلاح طلبان” بودند که روزهای آغازین جنبش سبز- که یابو ورشان داشته بود-  انحصار طلبانه بساط خط و خط کشی پهن کردند و از راندن دیگران از صفوف شان دم زدند. با این حال من آرزو می کنم شرایطی مهیا شود که با همین دست جماعت هم بتوان متمدنانه به گفت وگو و بحث و تبادل نظر نشست و برای برچیدن بساط خودکامگی  همکاری و هماهنگی کرد.

 

جنبش سبز امروزه در چه مرحله و جایگاهی قرار دارد؟

ـ اگر منظور از جنبش سبز آن جنبش سبزی ست که سبزیت اش را به سبزعلوی ربط دادند و آرمان اش را هم بازگشت به “دوران طلایی امام خمینی”  اعلام کردند، به نظر من آن جنبش مرحوم شده است. آن “دوران طلایی”، به عنوان دوران جنون و توحش و جنایت و ویرانگری، به نام آیت الله خمینی ثبت شده است و بخش آگاه جامعه نیز هنوز بهت زده و ناباورانه با کابوس های آن دوران شکنجه می شوند. جنبشی که استراتژی اش بازگشت به چنان دورانی بود، طبیعی بود که سخن سرایی اش درباره مفاهیمی مثل آزادی و دموکراسی و مدنیت و حقوق بشر نیز ساده لوحانه (و تا حدودی فریبکارانه) جلوه کند، چنین جنبشی خودش  نخستین فاتحه خوان گوراش  بود.(که البته آقایان موسوی وکروبی هم  با اندکی شرمندگی در این فاتحه خوانی شرکت کردند). بنابراین به نظر من آن جنبش سبز به دلیلی که اشاره کردم مرد، اما جنبش سبز زنده است، جنبش سبزی که جنبشی ضد دیکتاتوری، آزادیخواهانه و فرامذهبی و فرا ایدیولوژیک است، جنبشی که رنگین کمانی از دیدگاه ها و نظرهای  سیاسی و عقیدتی متنوع و متکثر، و برایند جنبش های گونه گون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، مذهبی (دینی) و قومی بوده و هست. این جنبش زنده است، آتش زیر خاکستر است  که  سرکوب وحشیانه آن را به مرحله ی شکست و عقب نشینی موقت  کشانده است.

تازه ترین کتاب شما، کتابی ست دو زبانه برای گروه سنی 8 تا 100 سال با عنوان”دنیا خانه ی من است”. ممکن است توضیح دهید، این چه کتابی ست که چنین گروه سنی بزرگی را پوشش می دهد؟
ـ در تعیین این گروه سنی البته اندکی طنز و شیطنت هم هست، اما به گمان من موضوع داستان برای گروه های سنی مختلف قابل فهم و فکر است.
این داستان حکایت کودکانی ست که خانواده آنان از کشورهای مختلف جهان به امریکا مهاجرت کرده اند. این کودکان که در امریکا متولد شده اند بعد از گفتن درباره خانواده ها و کشورهای شان ـ  البته همراه با دوست امریکایی شان ـ به این نتیجه می رسند که دیگر در صحبت هایشان از کشورهای شان کمتر حرف بزنند و اگر کسی درباره ملیت شان پرسید بگویند؛ اهل دنیا هستند و دنیا خانه ی آن هاست.

شما در عرصه های مختلف ادبی و سیاسی کار کرده و کتاب ها و مقاله های بسیار نوشته و منتشر کرده اید. خودتان مسعود نقره کار را بیشتر دلبسته کدامیک می دانید؟
ـ من دلبسته ی ادبیات هستم که  بیشتر از جنس انسان و عشق است، و آدمی را حتی آنجا که از نفرت و مرگ می گوید به عشق و زندگی نزدیک  می کند. سیاست بسان وظیفه و مسئولیت با من است. ادبیات عشق من است. سیاست آدمی را دنده پهن و پوست کلفت و بی رحم  می کند، کاری که از عهده ادبیات برنمی آید. ایکاش سیاست مان عین ادبیات مان می بود!


http://behnazar.blogspot.com/2016/08/67.html



Monday, August 15, 2016

محمد اول و محمد ثاني - ظلم جمهوري اسلامي ايران به 2700 نفر از هموطنان بهائي ساكن سِيسان در آذربايجان شرقي

محمد اول و محمد ثاني

محمد اوّل نخستين نفسي بوده است از سِيسان كه شرف لقا را دريافته و در سنه 1299 قمري با پاي پياده فراز و نشيب زمين را در فصل زمستان در نورديده و با زحمات بسيار خود را به عكا رسانيده است.
در سال ديگر باز عازم عكا گشته با محمد نامي كه بعداً از لسان عظمت به محمد ثاني تسميه گرديد رو به راه نهادند و از تبريز بنا به خواهش احباب مقدار زيادي گل نسترن و هديه هاي تقديمي ديگر بر استري بار كرده با خود بردند و پس از چهل و چهار روز به مقصد رسيده هر دو به لقاءالله فائز و مورد عنايات لانهايات گشتند.

محمد اول دو دفعه ديگرهم در دوره حضرت عبدالبهاء به ارض مقصود سفر كرده و مورد عنايت گشته، دفعه اي هم در ايران به دست اعداء افتاده و كتك فراواني خورده و بالنتيجه به ثِقل سامعه دچار گشته و در سنه 1315 يا 1316 شمسي در سيسان به جهان جاودان شتافت.

وجه تسميه محمد اوّل به اوّل اين است كه او نخستين نفسي بوده است از سِيسان كه شرف لقا را دريافته و عنقريب مختصري از شرح احوالش نگاشته خواهد شد و وجه تسميه محمد ثاني به ثاني اين است كه او دومين كسي بوده است كه افتخار تشرّف را حاصل كرده است و اين سِمَت را جمال قدم به هر دو عنايت فرموده اند اما محمد اوّل كه كتابخانه امري سيسان بنام اوست مردي پر طاقت و نيرومند بوده و قلبي لبريز از محبت داشته و به اشتياق ديدار محبوب در سنه 1299  قمري تنها قدم به راه عكا نهاده و با پاي پياده فراز و نشيب زمين را در فصل زمستان در نورديده و چون راه ها را خوب نميدانسته ابتدا از سيسان به تبريز و از آنجا به اردبيل رفته، در آن نقطه فهميده است كه راه را به غلط آمده پس به تبريز رجوع كرده و از طريق ارض روم با زحمات بسيار خود را به عكا رسانيده و چون لباسش ايراني و كلاهش شبيه به كلاه تركماني بوده و چماقي بزرگ در دست داشته است مردم عكا از ديدارش به شگفت آمده بودند در بازار به حضرت مولي الوري برخورده و آن حضرت پس از احوالپرسي و تفقد وي را به قهوه خانه برده و چائي نوشانيده بعد بدست مبارك، مولوي و توسط آقا محمد جواد نامي عبا بر سر و تنش پوشانيده اند.
 شب اول را با جناب نبيل زرندي همدم شده، ايشان گفته بودند چرا بي اجازه آمدي مگر حضرت ورقا به شما نگفته بودند كه اول بايد اذن حضور حاصل كرد بعد مشرف شد، محمد اول جواب داد كه عشق محبوب مرا به اينجا كشانيد حالا اگر اذن زيارت ندهند و امر به مراجعت بفرمايند اطاعت ميكنم، در اثناي اين گفتگو ميرزا ضياءالله آمد به نبيل گفت مسافر را اذيت مكن، جناب نبيل بغتتاً چيزي بيادش آمده بر غفلت خود افسوس خورده به محمد اول گفت جمال مبارك فرموده بودند يكي از بندگان ما ميآيد كسي به او رجوعي نداشته باشد و من بكلي فراموش كرده بودم بايد مرا ببخشيد  بعد ميرزا ضياءالله محمد اول را به حضور جمال اقدس ابهي رهنمائي كرد، محمد اول از شوق گريه ميكرد جمال قدم فرمودند، به عرش ظهورالله مشرف شدي و به عرش بهاءالله مشرف شدي، خوش آمدي، آنگاه به لسان تركي متكلم شده فرمودند كيفت خوب است؟ احوالت خوب است؟ الحمد لله كه احوالت خيلي خوب است، چرا گريه ميكني؟ به آرزوي خود رسيدي، حال برو استراحت كن دوباره خواهي آمد.
مختصر در اين سفر، 9 روز در عكا ماند و پنج دفعه به شرف مُثول* فائز شد، دفعه آخر به او فرمودند تو به خانواده ات وعده داده اي كه شب عيد نوروز در منزل باشي حالا بايد بروي و در ميقاتي كه معين كرده اي به وطن رسيده و به وعده وفا كرده باشي، مطمئن باش كه در راه از جميع بلايا و مخاطرات محفوظ خواهي ماند، سپس خط سِيرش را تعيين و عباي خود را به او عنايت نموده فرمودند، اين عبا را بپوش و عباي آقا محمد جواد را مُسترد دار، محمد اول حسب الامر رجوع به سيسان كرد و در سال ديگر باز عازم عكا گشته با محمد نامي كه بعداً از لسان عظمت به محمد ثاني تسميه گرديد رو به راه نهادند و از تبريز بنا به خواهش احباب مقدار زيادي گل نسترن و هديه هاي تقديمي ديگر بر اَستري بار كرده با خود بردند و پس از چهل و چهار روز به مقصد رسيده هر دو به لقاءالله فائز و مورد عنايات لانهايات گشتند و گل ها را در باغ رضوان كاشته هيجده نهال از درخت نارنگي در اطرافش غرس نمودند و مدت پنجاه و پنج روز هر دو در باغ رضوان به عمل گل كاري و باغباني مشغول بودند، شبي جمال مبارك شامي مركب از اغذيه هاي گوناگون براي اين دو نفر فرستادند كه از جمله اش حلواي سيب زميني بود و فرموده بودند اين حلوا را بخورند و در مراجعت به وطن، سيب زميني در اراضي خود بكارند و زراعتش را توسعه بدهند تا در گراني و قحطي درمانده نشوند و زندگانيشان هم خوب بشود، محمد اول از آن حلوا خورد ودر باز گشت به وطن امر مبارك را بكار بست و كم كم زراعت سيب زميني رواج يافت و اكنون سِيسان محل زرع اين حاصل و مركز تجارت و ساختن شيره اين محصول و از بركت آن امر، معاش اهلش سهل و زندگانيشان در رفاه و آسايش است.
باري محمد اول دو دفعه هم در دوره حضرت عبدالبهاء به ارض مقصود سفر كرده و مورد عنايت گشته ، دفعه اي هم در ايران به دست اعداء افتاده و كتك فراواني خورده و بالنتيجه به ثِقل سامعه دچار گشته و در سنه 1315 يا 1316 شمسي در 
سيسان به جهان جاودان شتافت.

_______________________________________

 (مُثُول - حاضر شدن در محضر شخصي (بزرگوار *
- آهنگ بديع سال 31  شماره 339





 سِيسان(طلائي سبز)، بعد از پپيروزي انقلاب ، با هجوم عوامل جمهوري اسلامي ايران غصب، و تمام خانه ها و منازل و اماكن و املاك و باغات و مزارع متعلق به سكنهٔ 2700 نفري بهائي آن، با ماشين آلات سنگين و سبك  تخريب و ويران ونهايتاً تبديل به پادگان نظامي گرديد كه در اختيار سپاه پاسدارن جمهوري اسلامي ايران  قرار گرفته است.
 با شروع و ادامه ظلم وجور و ايذاء و اذيت و آزار فزاينده برهموطنان بيگناه بهائي و غصب و تصرف و تخريب تمام خانه ها و منازل و حظيره القدس بزرگ آنها  وانهدام  باغ هاي ميوه  و مزارع حاصلخيز و املاك آباد مربوطه و ويراني اسف بار منطقه ، كلّ 2700 نفرجمعيت بهائي سِيسان مجبور به ترك محل شده و با تحمّل ظلم عيان حكومت جمهوري اسلامي ايران ، بناچار در مكان هاي ديگري سُكني گزيدند و آواره و پريشان و دور از وطن مألوف ، با مشكلات اشتغال و تأمين معاش مواجه بوده  و در حسرت ازدست دادن خانه و كاشانه خود با غم و اندوه  روزگار ميگذرانند.


اطلاعاتي چند  در مورد سِيسان ( برگرفته از روزنامه اميد زنجان مرداد ماه 1378 و اظهارات دوستان)

سِيسان در 40 كيلومتري شرق تبريز و بفاصله 400 متري جاده تبريز به طهران و در دامنه پُرآب و حاصل خيزي واقع شده است.

سِيسان داراي باغ هاي پُرمحصول و گسترده اي بمساحت تقريبي 75 هكتار و اراضي زراعتي  بمساحت 700 هكتار بود.

9 هكتار اعياني مسكوني سِيسان طبق اصول فني و ساختماني احداث شده بود.

_____________________________________________________

از جمعيت 3000 نفري سِيسان 2700 نفرشان بهائي  و 300 نفرشان مسلمان بودند ( بهائي 90% و مسلمان10% )

حدود 600 باب خانه با مساحت متوسط (عرصه و اعياني ) 500- 600 مترمربع  در سيسان وجود داشت.

حظيرة القدس سِيسان( محل اجتماع بهائيان ) با سالن اجتماعات بسيار بزرگ و با گنجايش حدود هزار نفر، سال ها پيش از انقلاب بطرز زيبا و با شكوهي ساخته شده بود. 


 سيسان بعد ازغصب و ويراني -1


 سيسان بعد ازغصب و ويراني -2


                  سيسان بعد ازغصب و ويراني -3


------------------------------------------------------------------------------------------------------------


عكس هائي از بهائيان سيسان قبل از انقلاب :  


  اولين محفل روحاني بهائيان سيسان درسال 1955 



Local Spiritual Assembly of Seysan in 1955.      


Comment posted by "BORHAN"
Title: Correction
My Dad just looked at the picture, and found out the gentleman standing from right is my grand father "Ali Baba Mohammad Hosseini". The rest of folks are:

Standing from Right to left:
1) Ali Baba Mohammad Hosseini
2) Mirzagha Ghorbani
3) Bala Zadeh Nori Zadeh
4) Eidolah Akbari
5) Orouj Ali Ghaebi
Seating from left to right:
1) Rahim Dameshghi
2) Zargham Zaghami Jam
3) Karimolah Moshtagh
4) Reza Taghizadeh

In addition, base my Dad's comments, this is the first Local Spiritual Assembly in Seysan in 1958.



                                   عكس ديگري ازمحفل روحاني بهائيان سيسان

Title: A Turkish Tablet of 'Abdu'l-Baha to Saysan Baha'is
احبّای سيسان عليهم بهاء الله
هوالله
ای بنم يارلر و ياورلرم. خلوص محض و محبّت صرفه دن عبارت اولان نامه لری جان و يورگمه آشرو درجه ده تأثير ايلدی. هيجان وجدان و راحت دل و جان حاصل اولدی. سيسان ده کی دوستان هر بری يار صادق، دوست موافق اولوب سبب روح و ريحان در و اونلری جان و گگلم سور. زيرا حقيقته رهبر و پيش نظر و درگاه احديّته مقرّب هر بری بر بيوک سروردرلر. اونلری ياد ايتدکجه و ديدارلری تخطّر الندقجه خاطر روضه| رضوان اولور، باغ جنان اولور، گلشن اسرار اولور، مشکوة انوار اولور و ملکوت ابهايه تضرّع و ابتهال اولونور و ياران عزيزه الطاف خفيّه رجا اولنور . ربّم تأييد ايدر، توفيق ايدر، تحسين ايدر، تکريم ايدر، تسرير ايدر، هدايت کبرائی، موهبت عظمائی، سعادت دنيا و اخرائی تقدير ايدر و غم و کدری فرح و سرور ايله تبديل ايدر. هر دم سيزی ملکوت ابهادن تأييد ديلرم، تسرير ديلرم، تکريم ديلرم و احبّای سيسان عمومه تکبير ايدرم و اشتياقمی تحرير ايدرم. و عليکم البهاء الابهی. ع ع

Seysan Dostları – Allah’ın bahası üzerlerine olsun

Huvallah!
Ey benim yarlar ve yâverlerim! Hulûs-i mahz ve muhabbet-i sırfeden ibaret olan nâmeleri can ü yüreğime aşırı derecede tesir eyledi. Heyecan-ı vicdan ve rahat-ı dil ü can hâsıl oldu. Sisan’daki dûstân, her biri yâr-ı sadık, dûst-i muvafık olup sebeb-i revh ü reyhandır. Ve onları can ü gönlüm sever. Zira hakikate rehber ve pîş-i nazar ve Dergah-ı Ahadiyyet’e mukarreb her biri bir büyük serverdirler. Onları yad ettikçe, dîdârları tahattur olundukça, hâtır ravza-yi Rızvan olur, bâğ-ı cinân olur, gülşen-i esrâr olur, mişkat-ı envâr olur, ve Melekut-i Ebha’ya tazarru ve ibtihal olunur, ve yârân-ı azize eltâf-ı hafiyye rica olunur. Rabbim teyid eder, tevfik eder, tahsin eder, tesrir eder, tekrim eder; hidayet-i kübrâyı, mevhibet-i uzmâyı, saadet-i dünya ve uhrâyı takdir eder ve gam ü kederi, ferah ü sürur ile tebdil eder. Her dem sizi Melekût-i Ebha’dan te’yid dilerim, tesrir dilerim, tekrim dilerim ve ahibbâ-yı Seysan umumuna tekbir ederim ve iştiyakı tahrir ederim. Ebha’nın Bahası üzerinize olsun.

مجموعهء الواح و مناجاتهای ترکی
Majmu'ih-i Alvah va Munajatha-yi Turki


Standing the first row on the back - from right to left:
Jamal Ghorbany - Golshan Mohabbati - Rooshan Ahmadzade - Dariush Mohammad Hosseini - Amin Asadnejad - Ashoor Ghaebi - Firooz Ghaebi - Khosroo Seysany - Hooshdar Soltany - Soroolah Akbary - Biouk Mohammad Hosseini - Vahid Zarghami Jam - Javansheer Akbary - unknown (barely visible in between two heads) - Bay Baba (last name unknown) - Khosroo Seysany (son of Alibaba)

Standing middle row from right to left:
Eydollah Badihi - Danesh Mohabaty - Taghiye Mohammad Nejad - Nasrin Soltany - Bahaieh Akbary - Naneghiz (monavar) Abdollahy - Nasrin Moshtagh - Moghaddas Akbary - Hadighe Soltany - Mary Zarghamy - Masoomeh Soltany

Sitting from right to left:
Malihe Ghaebi - Naneghiz Farrokhi - Baybala Asadnejad - Aliye Mohammad Hosseini - Faeze Akbary - Tooran Ghorbani - Valiye Mohammad Hosseini













------------------------------------------------------------------------------------------------------------

Payame Bahai Story: Seysan By Najla Noekhah. مختصري از تاريخ نفوذ و انتشار ديانت بهائي در سيسان
http://behnazar.blogspot.com/2015/05/payame-bahai-story-seysan-by-najla.html

ظلم جمهوري اسلامي ايران به 2700 نفر از هموطنان بهائي ساكن سِيسان در آذربايجان شرقي


http://behnazar.blogspot.com/2013/08/2700.html


-----------------------------------------------------------------------------------------------------

Payame Bahai Story: Seysan  By Najla Noekhah. 


 مختصري از تاريخ نفوذ و انتشار ديانت بهائي در سيسان











محمد اول و محمد ثاني

محمد اوّل نخستين نفسي بوده است از سِيسان كه شرف لقا را دريافته و در سنه1299 قمري با پاي پياده فراز و نشيب زمين را در فصل زمستان در نورديده و با زحمات بسيار خود را به عكا رسانيده است.
در سال ديگر باز عازم عكا گشته با محمد نامي كه بعداً از لسان عظمت به محمد ثاني تسميه گرديد رو به راه نهادند و از تبريز بنا به خواهش احباب مقدار زيادي گل نسترن و هديه هاي تقديمي ديگر بر استري بار كرده با خود بردند و پس از چهل و چهار روز به مقصد رسيده هر دو به لقاءالله فائز و مورد عنايات لانهايات گشتند.

محمد اول دو دفعه ديگرهم در دوره حضرت عبدالبهاء به ارض مقصود سفر كرده و مورد عنايت گشته، دفعه اي هم در ايران به دست اعداء افتاده و كتك فراواني خورده و بالنتيجه به ثِقل سامعه دچار گشته و در سنه 1315 يا 1316 شمسي در سيسان به جهان جاودان شتافت.


وجه تسميه محمد اوّل به اوّل اين است كه او نخستين نفسي بوده است از سِيسان كه شرف لقا را دريافته و عنقريب مختصري از شرح احوالش نگاشته خواهد شد و وجه تسميه محمد ثاني به ثاني اين است كه او دومين كسي بوده است كه افتخار تشرّف را حاصل كرده است و اين سِمَت را جمال قدم به هر دو عنايت فرموده اند اما محمد اوّل كه كتابخانه امري سيسان بنام اوست مردي پر طاقت و نيرومند بوده و قلبي لبريز از محبت داشته و به اشتياق ديدار محبوب در سنه 1299  قمري تنها قدم به راه عكا نهاده و با پاي پياده فراز و نشيب زمين را در فصل زمستان در نورديده و چون راه ها را خوب نميدانسته ابتدا از سيسان به تبريز و از آنجا به اردبيل رفته، در آن نقطه فهميده است كه راه را به غلط آمده پس به تبريز رجوع كرده و از طريق ارض روم با زحمات بسيار خود را به عكا رسانيده و چون لباسش ايراني و كلاهش شبيه به كلاه تركماني بوده و چماقي بزرگ در دست داشته است مردم عكا از ديدارش به شگفت آمده بودند در بازار به حضرت مولي الوري برخورده و آن حضرت پس از احوالپرسي و تفقد وي را به قهوه خانه برده و چائي نوشانيده بعد بدست مبارك، مولوي و توسط آقا محمد جواد نامي عبا بر سر و تنش پوشانيده اند.
 شب اول را با جناب نبيل زرندي همدم شده، ايشان گفته بودند چرا بي اجازه آمدي مگر حضرت ورقا به شما نگفته بودند كه اول بايد اذن حضور حاصل كرد بعد مشرف شد، محمد اول جواب داد كه عشق محبوب مرا به اينجا كشانيد حالا اگر اذن زيارت ندهند و امر به مراجعت بفرمايند اطاعت ميكنم، در اثناي اين گفتگو ميرزا ضياءالله آمد به نبيل گفت مسافر را اذيت مكن، جناب نبيل بغتتاً چيزي بيادش آمده بر غفلت خود افسوس خورده به محمد اول گفت جمال مبارك فرموده بودند يكي از بندگان ما ميآيد كسي به او رجوعي نداشته باشد و من بكلي فراموش كرده بودم بايد مرا ببخشيد  بعد ميرزا ضياءالله محمد اول را به حضور جمال اقدس ابهي رهنمائي كرد، محمد اول از شوق گريه ميكرد جمال قدم فرمودند، به عرش ظهورالله مشرف شدي و به عرش بهاءالله مشرف شدي، خوش آمدي، آنگاه به لسان تركي متكلم شده فرمودند كيفت خوب است؟ احوالت خوب است؟ الحمد لله كه احوالت خيلي خوب است، چرا گريه ميكني؟ به آرزوي خود رسيدي، حال برو استراحت كن دوباره خواهي آمد.
مختصر در اين سفر، 9 روز در عكا ماند و پنج دفعه به شرف مُثول* فائز شد، دفعه آخر به او فرمودند تو به خانواده ات وعده داده اي كه شب عيد نوروز در منزل باشي حالا بايد بروي و در ميقاتي كه معين كرده اي به وطن رسيده و به وعده وفا كرده باشي، مطمئن باش كه در راه از جميع بلايا و مخاطرات محفوظ خواهي ماند، سپس خط سِيرش را تعيين و عباي خود را به او عنايت نموده فرمودند، اين عبا را بپوش و عباي آقا محمد جواد را مُسترد دار، محمد اول حسب الامر رجوع به سيسان كرد و در سال ديگر باز عازم عكا گشته با محمد نامي كه بعداً از لسان عظمت به محمد ثاني تسميه گرديد رو به راه نهادند و از تبريز بنا به خواهش احباب مقدار زيادي گل نسترن و هديه هاي تقديمي ديگر بر اَستري بار كرده با خود بردند و پس از چهل و چهار روز به مقصد رسيده هر دو به لقاءالله فائز و مورد عنايات لانهايات گشتند و گل ها را در باغ رضوان كاشته هيجده نهال از درخت نارنگي در اطرافش غرس نمودند و مدت پنجاه و پنج روز هر دو در باغ رضوان به عمل گل كاري و باغباني مشغول بودند، شبي جمال مبارك شامي مركب از اغذيه هاي گوناگون براي اين دو نفر فرستادند كه از جمله اش حلواي سيب زميني بود و فرموده بودند اين حلوا را بخورند و در مراجعت به وطن، سيب زميني در اراضي خود بكارند و زراعتش را توسعه بدهند تا در گراني و قحطي درمانده نشوند و زندگانيشان هم خوب بشود، محمد اول از آن حلوا خورد ودر باز گشت به وطن امر مبارك را بكار بست و كم كم زراعت سيب زميني رواج يافت و اكنون سِيسان محل زرع اين حاصل و مركز تجارت و ساختن شيره اين محصول و از بركت آن امر، معاش اهلش سهل و زندگانيشان در رفاه و آسايش است.
باري محمد اول دو دفعه هم در دوره حضرت عبدالبهاء به ارض مقصود سفر كرده و مورد عنايت گشته ، دفعه اي هم در ايران به دست اعداء افتاده و كتك فراواني خورده و بالنتيجه به ثِقل سامعه دچار گشته و در سنه 1315 يا 1316 شمسي در 
سيسان به جهان جاودان شتافت.

_______________________________________


*  مُثُول - حاضر شدن در محضر(شخصي بزرگوار)  



Mohammad Avval

محمد اول دو بار از سیسان به حضور حضرت بهاالله و دو بار به حضور حضرت عبدالبهاء مشرف شدند

Stories About Seysan





Mohammad Avval

 محمد اول دو بار از سیسان به حضور حضرت بهاالله و دو بار به حضور حضرت عبدالبهاء مشرف شدند

:A Meeting with the Blessed Beauty
.The Story of Mohammad Avval



"Marhaba, Marhaba, Marhaba."
The Persian words meaning 'well-done' enchanted Mohammad Avval's ears as he stood in awe of Baha'u'llah's presence. After many months of traveling from the village of Saysan, Iran to Akka, Israel, Mohammad Avval and his companion finally met Baha'u'llah, the Blessed Beauty, the Promised One of all Ages, their Beloved, and their Lord.


The village of Saysan in Adhirbayjan was known for its many Baha'i inhabitants who had immediately accepted Baha'u'llah when he declared His Faith. While Baha'u'llah was imprisoned in Akka, many of these steadfast Baha'is traveled far and difficult distances to meet their Beloved. Mohammad Avval, a youth, and his friend thought that they should take some flowers to bring the beauty of nature to Baha'u'llah while he was imprisoned in a small and dirty prison. They took vases with bulbs of two narcissus, symbolically the flower of spring, on their journey, anticipating that they would be in full bloom when they reached Akka. While they were traveling, they always watered the plants before quenching their own thirst so that the flowers would be ready when they arrived in Akka.

After many months of travel on foot through dangerous terrain, they were humbled and enchanted to meet Baha'u'llah. It is said that when they met Him they presented the flowers and wept, exclaiming, "Make me a sacrifice; redeem and save my soul!" Baha'u'llah accepted the gifts and is said to have asked Mohammad Avval what he desired or wished for most. Mohammad Avval replied, saying, "You are my Lord; whatever you desire for me is the best I could ever ask for." In response to his great devotion, Baha'u'llah congratulated him three times with "Marhaba," and told him that he would meet great difficulties on his travels back home. Indeed, Mohammad Avval was attacked and lost his hearing, but this tribulation only strengthened his devotion to Baha'u'llah.

His son, Rezvanullah Avvali Seisan, carried the flame of the Baha'i Faith after his father and served as a travel teacher in Iran for nearly his entire life. His wife and children, descendants of Mohammad Avval, keep the memory of their illustrious ancestor who was graced with the opportunity to meet Baha'u'llah in their hearts today.







Stories About Seysan


The Story of my Heart
.From Hand of The Cause of God Mr.Furutan's book


Mr.Furutan

"Seysan and its Baha'i Schools"


During the last months of 1931, on the instructions of the beloved Guardian, Effie Backer came to Tabriz to photograph the historical and holy places of the Faith in that city, and my wife Ataieh and I accompanied her to Saysan. From there, we wrote a letter to the beloved Guardian and asked permission to transfer to Saysan and establish a Baha'i school for girls and boys. After two months we received his response in which, among other points, his secretary wrote on his behalf:

... You have written regarding the arrangement for the school in Saysan, and the education of the Baha'i children there, saying that you and your respected wife, Ataiyyih [Ataieh], intended to undertake this project for a time, and to render the worthy service of teaching the children, fostering education, enlightening minds and perfecting the knowledge of others. this intention was accepted and is approved and is appreciated by the beloved Guardian, and he stated that it is certain that you will be confirmed and will meet with success ... This letter was written on the instructions of the beloved Guardian. (16 Sharaf 89, 15 January 1933.)

Soon after receiving this letter I received a cable from the  Central Assembly for Iran ( In those days the Local Spiritual Assembly of Tehran acted as the Central Assembly for Iran.) urgently summoning me to Tehran. It was winter time , the weather was very cold, and the roads were closed because of the snow. All the travel agencies I referred to gave a negative response, but on the suggestion of one of them, I decided to ride on an oil tanker to Tehran ! We had driven only a few kilometers out of Tabriz when we were stranded in snow and had to stop. Fortunately, there was a little roadside cafe in the vicinity and we took refuge there, but it was so crowded that we had to stand all night. The snow finally stopped, the roads were opened and we continued our journey. it took us four days to travel the distance between Tabriz and Tehran, but upon my arrival I immediately reported to the assembly. I was told that I had been appointed the principal of Tarbiyat School ( a Baha'i school for boys). However, when the instructions of the beloved Guardian were conveyed to them, they decided to postpone the appointment and I returned to Tabriz.

There, I began making the necessary preparations for our move to Saysan, and after saying farewell to the members of the Spiritual Assembly and friends of Tabriz, together with my wife and fourteen-day-old child, I rented a carriage and we began our journey to Saysan. We were greeted by the members of the Spiritual Assembly of Saysan and a few friends there, and were taken to the Haziratul-Quds where a room was given to us for our accommodation.
With the assistance of the Baha'is, the building of the school was soon completed, and about 700 students, boys and girls, began their education. In an amazingly short time, the students demonstrated magnificent progress in all their work, to such a degree that when the well-known Baha'i teacher, Mrs. Keith Ransom-Kehler came to Saysan, she expressed her great admiration of the school and its students, and later published an article to this effect in one of the Baha'i magazines.
At the end of the academic year I sent a report to the beloved Guardian concerning the Baha'i activities in Saysan, to which I received the following response:

15 Sharaf 90 [14 January 1934]
Your comprehensive and refreshing report of Masa'il 90, on the condition of the Baha'is in Saysan, the detailed account of the repairs done on the Haziratu'l-Quds, the establishment of the schools for boys and girls, and the other Baha'i institutions and activities, was received in the holy presence of the Guardian of the Cause of God. . . .  and brought much joy and happiness to his heart . . .  He instructed me to write the following: the noble efforts of that worthy servant will not be forgotten.  It is hoped that in the future, in the capital of the country, you will succeed in rendering greater services, and will perform more glorious feats . . . The arena of service will be unboundedly vast in the future.  Please God that you may also be confirmed and honoured to render international services . . .

In the margin, in the handwriting of the beloved Guardian:

O thou loving Friend:
May God confirm you and increase your honour and glory in your efforts to serve His Cause and exalt His Faith.  May He fulfill your heart's desire through His mercy and bounty, and His might and grace.

Now, a few lines will be written about the village of Saysan, which is located on the slope of Sahand mountain.  It has a pleasant summer, but its winter is very severe and cold, especially for those who are not from that area.  Sometimes the snowfall is so extensive that it buries the houses, and people have to make tunnels through the snow to be able to leave and take care of their needs.  Agricultural produce such as wheat, barley, and potatoes is its major source of income, but carpet-weaving and jajim-making (jajim is a coarse, woolen cloth used for bedding, or as a carpet) are also popular in Saysan.  Cattle and sheep raising are very limited.  The Cause of God was first introduced in Saysan during the time of the Bab, and a great number of Shaykhis became Babis.  They were also firm believers when the sun of the Blessed Beauty rose, and many Tablets have been issued in their honour from His Most Exalted Pen.  The following is one of these Tablets from Baha'u'llah, addressed to the Baha'is of Saysan.

In the Name of Him Who is the All-Seeing, the Incomparable.  Unto the friends of Saysan the glad-tidings of the favour of God the Compassionate are announced.  All are, and have been, under the gaze of His tender mercy, and have found their refuge beneath the shadow of God's towering Lote Tree.  Meditate upon the divine grace.  The divines of the world who consider themselves the most learned, the most erudite, the most scholarly, and the most eminent amongst the peoples of the earth, have not attained to one drop from the ocean of His Utterance, nor have they been honoured with the slightest mention in the presence of the Merciful Lord.  Ye, however, by the grace of God, exalted be His glory, have attained to such a station that the Pen of the Most High in the Most Great Prison is remembering you.  Exalted is this high, this supreme station, and this lofty, this most mighty Remembrance.

    A few of the Baha'is of Saysan had the honour of attaining the presence of Baha'u'llah in the prison-city of 'Akka.  A few others, after the ascension of the Blessed Beauty, visited 'Adbu'l-Baha, and certain ones were fortunate enough to serve in the Holy Land during the ministry of the Guardian.  The friends of Saysan have always been very devoted, self-sacrificing, courageous and inflamed with the love of God, and to the best of their ability have extended continually their protection to the oppressed Baha'is of the neighbouring villages.

    Many of the early Baha'is and teachers of the Cause including Aqa Mirza Husayn-i-Zanjani, Aqa Shaykh Ahmad-i-Mu'allim-i-Uskui, and Aqa Siyyid Asadu'llah-i-Qumi from the East, and the immortal Martha Root, Mrs. Keith Ransom-Kehler and others from the West have stopped in this village and, in their memoirs, have given accounts of their meetings with the friends of Saysan.

    The first National Spiritual Assembly of the Baha'is of Iran was elected at the close of ASH 1312 (early 1934), and for the first time all the local communities elected their delegates to the National Convention in Tehran.  I was elected as one of the delegates from the province of Adharbayjan, and left Saysan for Tehran a few days before the Convention.  A few years had to elapse before I was again given a chance to revisit Saysan.
Derived From Hand of The Cause of God Mr.Furutan's book.