Thursday, January 17, 2013

جامعه بهائی چه درون زندان و چه بیرون زندان، به صلح جهانی و محبّت و وحدت عالم انسانی می اندیشد



جامعه بهائی چه درون زندان و چه بیرون زندان، به صلح جهانی و محبّت و وحدت عالم انسانی می اندیشد



جامعه بهائی چه درون زندان و چه بیرون زندان، به صلح جهانی و محبّت و وحدت عالم انسانی می اندیشد و برای تحقق آن نه تنها برنامه و طرح های مشخص بر طبق آموزه های بهائی دارد، بلکه بر اساس آن آموزه ها، اقدامات متنوع هم در سطوح محلّی و ملّی و بین المللی می نماید. سازمان ملل متحد و بسیاری از جوامع و کشورها و ملل جهان و سازمان های غیردولتی از طرح های بهائی در این مسیر استقبال کرده اند. زندانیان بی گناه بهائی نیز که در زندان های جمهوری اسلامی ایران به اتهامات واهی و ظالمانه اسیرند جز به صلح و رفاه جهانیان نمی اندیشند. به فکر خود نیستند، بلکه به فرمودۀ مولایشان به فکر صلح و صلاح عالم اند. متن زیر آرزوی های یکی از ایشان است که گویی از دل یک یک بهائیان زندانی و غیر زندانی برخاسته است. عین نوشته ایشان را در زیر می خوانیم.

دلنوشته وحید تیزفهم، یکی از مدیران بهایی در بند برای پدرش

سه‌شنبه، ۱۹ دی ۱۳۹۱

وحید تیزفهم یکی از هفت مدیر سابق جامعه بهایی ایران است که در مرداد ماه سال ۸۹ و پس از چهار جلسه محاکمه در شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب اسلامی به ریاست قاضی مقیسه هر یک به ۲۰ سال زندان محکوم شدند که حکم مذکور عیناً به تائید دادگاه تجدیدنظر رسید.

پدر آقای تیزفهم نیز از جمله زندانیان سیاسی دهه شصت بود که به جرم اعتقاد به آئین بهائیت اعدام شد. وی دلنوشته ای در مورد پدر خود نگاشته است که متن کامل آن به شرح زیر است:

کودکی ۹ ساله بودم که پدرم را به خاطر اعتقاد داشتن در مهر ماه ۶۰ در شهر ارومیه دستگیر و به زندان انداختند. یادم می‌آید آن روز صبح که مأمورین به منزل ما آمدند؛ روز غریبی بود! آخرین روزی بود که پدرم را در کنارم داشتم.

در آن روز مادرم و برادر کوچکم هوشمند به مسافرت رفته بودند. من و دو خواهرم، دو عمه ام و پدرم در منزل بودیم. صبح آن روز قبل از آنکه به منزل ما هجوم بیاورند به منزل آقای جلال پیروی رفته بودند. همسر ایشان با منزل ما تماس گرفتند و خبر آمدن مأمورین را دادند ولی پدرم با خونسردی کامل گفت که فرار نمی‌کند، جایی نمی رود و کنار ما خواهد ماند؛ آنچه مقدّر است پیش خواهد آمد.

پس از ساعتی زنگ در زده شد و مأمورین امنیتی آمدند و پس از تفتیش منزل و جمع آوری تمامی کتب دینی، اوراق، آلبومها، عکسها، و سمبلهای مذهبی به پدرم گفتند که آماده رفتن باشد. وقتی ما پرسیدیم چه زمانی پدرم باز خواهد گشت؟ آنها گفتند: بزودی. یکی دو روز بیشتر از ما دور نخواهد بود. پدرم به مأمورین اصرار کردند که آلبوم عکس من و برادرم را با خود نبرند چرا که ما به آلبوم عکسهایمان وابسته ایم و دوستش داریم.

یکی از مأمورین که در دوره تحصیل، شاگرد پدرم بود پذیرفت و این شد که تنها آلبومهای عکس باقیمانده از یورش مأمورین، آلبوم من و برادرم است. ولی آن یکی دو روزی که به ما قول داده بودند که پدرم را آزاد خواهند کرد و به خانه باز خواهد گشت، هنوز محقق نشده چرا که حدود ۸ ماه بعد در زندان ارومیه، پدرم با اصابت سه تیر به شهادت رسیدند. تیری سه سانت بالای ناف، تیری در بازوی چپ و تیر خلاصی که از گیجگاه سمت چپ وارد و از گونه سمت راستش خارج شد.

پدر عزیزم! دوستت دارم و می‌ستایمت. به تو افتخار می‌کنم که در نبودنت معنی بودن و زیستن را به من آموختی. تحسینت می‌کنم که با ریختن خونت معنی فداکاری و ایثار را برایم ابدی کردی. آفرینت می‌گویم که بین زندگی زودگذر مادی و حیات ابدی، ابدیت را برگزیدی و به من درسی آموختی که با بودنت به این میزان قادر نبودی در اعماق روح وجانم تأثیر گذاری.

یادت همیشه در یادهاست و محبتت در قلبها.

روزهای سختی را در زندگی ام تجربه کردم و امتحانات فراوانی را پشت سر گذاشته ام. ولی تنها چیزی که در زمان ظهور و بروز هر بحران به ذهنم خطور می‌نماید آن است که چطور از این بحران یک فرصت بسازم و آن فرصت را چگونه به یک پیروزی تبدیل کنم! من ساعتها، ماه‌ها، و سالها با چهاردیواری دور و برم در زندان صحبت کردم و درد و دل های فراوانی با این دیوارها داشتم. با آنکه محصور این دیوارهای بلندم ولی آرمانهای بلندتر از این دیوارها دارم و آرزوی بزرگی در سر.

حال حاضرید با من در این آرزوها شریک باشید؟ آماده اید تا دست به دست هم گامهای بلندی به سوی آنچه سالها نوع بشر تشنه رسیدن به آن بوده یعنی صلح، وحدت و محبت برداریم؟ من نقشه‌هایی دارم؛ شما چه؟ لختی بیاندیشید و زمانی به محیط پیرامونی خود نظاره کنید چه برنامه ای برای تغییر خود و دیدگاه خود دارید؟ چگونه می‌توانید دیگران را در این تغییر سهیم نمائید؟ زیباترین هدیه شما به انسانهای پیرامونتان چیست؟

قایقی خواهم ساخت خواهم انداخت به آب/
دور خواهم شد از این خاک پلید/
که در آن هیچکس نیست که در بیشه عشق/
قهرمانان را بیدار کند/
پشت دریاها شهریست که در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است /
همچنان خواهم خواند./
همچنان خواهم راند./

وحید تیزفهم

زندان رجایی شهر

  بند ۴ سالن
۱۲
 



No comments:

Post a Comment