Wednesday, February 21, 2024

قلب روشن و پاک، بقلم روحی ارباب

 ❤️  قلب  ❤️

 به قلم : روحى ارباب                  



در بيانات و آثار الهيّه اغلب به قلب اشاره شده و از اين لطيفهٴ ربّانى سخن به ميان آمده ‌است. در کلمات مکنونهٴ عربى مى‌فرمايد‌:


ٰ‌ٰ‌يابن الّروح فى اوّل القول فاملک قلباً جيّداً حسناً منيرا لتملک ملکاً دائماً باقياً ازلاً قديماٰ‌ٰ‌. پس هرکس قلب روشن و پاکى داشته باشد برطبق اين بيان احلاى روح‌افزا مى‌تواند ملک دائم باقى ازلی و قديم را مالک شود.

در کلمات مبارکهٴ مکنونهٴ فارسى مى‌فرمايد‌:


ٰ‌ٰ‌اى دوست در روضهٴ قلب جز گل عشق مکار ...ٰ‌ٰ ‌پس قلب روضه‌اى است که قابل انبات گل عشق و محبّت الهى است. در همان کلمات مکنونهٴ فارسى مى‌فرمايد‌: ٰ‌ٰ‌اى پسران ارض براستى بدانيد قلبى که در آن شائبهٴ حسد باقى باشد البتّه بجبروت باقى من در نيايد و از ملکوت تقديس من روائح قدس نشنود‌ٰ‌ٰ‌.


در مناجاتى که از سماء مشيّت حضرت بهاء‌الله جلّ اسمه الاعلی عزّ نزول يافته مى‌فرمايد‌: ٰ‌ٰ‌قلباً طاهراً فاخلق فىّ يا الهى... حضرت عبدالبهاء در مناجاتى کوتاه و مختصر که حاوى معانى بيشمار است مى‌فرمايد‌:


ٰ‌ٰ‌پر وردگارا قلب صافى چون در عطا فرما‌ٰ‌ٰ‌حضرت ولىّ‌امرالله ارواحنا لتربته الفداء مى‌فرمايد‌:


قبل از هرچيز بايد قلب را پاک و نيت را خالص نمود...‌اگر در بيانات مبارکه غور و تعمق کنيم يقيناً هزاران موضع از اين قبيل بيانات الهيّه را زيارت خواهيم کرد.


در موقع زيارت اين آثار يک سؤال پيش مى‌آيد که چگونه در آثار انبياى الهيّه در گذشتهٴ ايّام و در اين ظهور امنع اقدس به قلب توجّه و عنايت خاصّى شده‌ است و چرا افکار و عقول ادباء و شعراء و نويسندگان و متفکّرين همواره معطوف قلب بوده‌ا ا. تاةممست. گمان مى‌رود جواب باين سؤال چندان دشوار نيست. همانطور که قلب حسّاسترين و مؤثرترين عضو بدن است. در عالم روح و معنى نيز محور جميع عواطف و احساسات انسانى بشمار آمده‌است چنانچه در مکالمه مکرّر مى‌گوئيم قلبم متأثّر شد و يا قلباً مشعوف شدم قلباً فلان چيز را دوست دارم و يا قلباً از فلان‌چيز متنفرم. فلان‌کس قلبى رؤوف دارد و يا بالعکس فلان‌کس قسىّ‌القلب است.


ٰ‌ٰ‌ترديدى نيست مايه و وسيلهٴ ترقيات روحانيّه و وصول به مقامات عاليهٴ الهيّه داشتن قلب پاک و طاهر است. قلبى که در اثر شنيدن يک آهنگ خوش روح بخش منبسط نمى شود، دلی که در اثر ديدن مناظر زشت و نازيبا متألّم نمى‌گردد، قلب نيست. وجه تمايز انسان از حيوان همان عواطف و احساسات لطيف انسانى است انسان خوش‌قلب از بدبختى و بيچارگى همنوعان خود متألّم مى‌شود. انسان خوش‌قلب راضى نمى‌شود که ذيروحى را از خود برنجاند و براى جلب منافع خويش وسائل تکدّر و ناراحتى ديگران را فراهم سازد، قلب پاک از زيارت آثار الهيّه لذّت مى‌برد. دل بى‌آلايش از اصغاء کلمات ربّانيّه مهتزّ مى‌شود کسانى‌که قساوت قلب دارند و از زحمت و مشقّت ديگران شاد و مشعوف مى‌شوند، افرادى‌که نار حسد و بغض همواره در دلشان زبانه مى‌کشد، نفوسيکه راحت و آسايش خود را در رنج و زحمت ديگران مى‌پندارند، آن گروه مردمى که همواره در صدد صدمه و ايذاء همنوعان خويش هستند يقيناً قلبشان مغبّر و مکدّر است. اينان از سرچشمهٴ حيات روحانى ننوشيده‌اند و از باران نيسانى بهره و نصيب نبرده‌اند. مقام و رتبهٴ انسانى که بوظائف و تکاليف خود در برابر اين تاج وهّاج انسانى که باو عطا شده واقف و آگاه است بسيار بلند و رفيع است.


پس اگر اين بيان مبارک را زيارت مى‌کنيم که مى فرمايد اگر مالک قلب روشن و پاکى شوى مالک ملک ابدى هستى بايد يقين حاصل کنيم که قلب پاک چنين مقام بزرگى را در بردارد.


اگر در مناجات بدرگاه قاضى‌الحاجات از خدا مى‌خواهيم که قلب پاک و طاهرى بما عنايت فرمايد


و يا قلبى چون درّ صاف عطا نمايد بايد از صميم قلب معتقد باشيم که با اين هديه و ارمغان الهى در دنيا و عقبى شاد و رستگار خواهيم شد. بيائيد بکوشيم تا باين موهبت الهى فائز گرديم قلوبمان را از زنگ ضغينه و بغضاء پاک و منزّه کنيم حسد را که بفرمودهٴ مبارک يأکل الجسد است بقلب خود راه ندهيم و از خود برانيم از غم ديگران ما هم متألّم شويم و با سرور و شادى همنوعان شريک و سهيم باشيم از گريهٴ بينوايان و درماندگان ما هم بگرييم و درد آنها را چاره سازيم در سحرگاه و شبانگاه بدرگاه پروردگار با تضرع و ابتهال مناجات‌کنيم و از صميم قلب بگوئيم "پروردگارا قلب صافى چون در عطا فرما"‌.


آهنگ بدیع سال ١٩ شمارهٴ ٩


 https://t.me/tolo_e_carmel



Saturday, February 17, 2024

محسن هشترودی و دانلود رایگان کتاب "سیر اندیشه بشر"





 محسن هشترودی (۲۲ دی ۱۲۸۶[۱] – ۱۳ شهریور ۱۳۵۵[۱] تهراناندیشمند، شاعر[۲] و ریاضی‌دان ایرانی بود. هشترودی از طرفداران علوم پایه بود و به شعر و موسیقی و فلسفه علاقه داشت. وی به‌عنوان یک متفکر منتقد پیشرو و ریاضیدان دارای اهمیتی نمادین و شخصیتی اثرگذار در جامعه علمی معاصر ایران بوده‌ است. او همچنین توانایی بیان مطالب علمی به زبان ساده را داشت.


زندگی‌نامه


ویرایشزندگی‌نامه

محسن هشترودی در ۲۲ دی ۱۲۸۶ در شهر هشترود[۱] چشم به جهان گشود. پدرش اسماعیل هشترودی از روحانیون و همراهان شیخ محمد خیابانی یکی از فعالان نهضت مشروطه بود.[۳] محسن هشترودی تحصیلات دبستانی خود را در مدرسه‌های سیروس و اقدسیه در شهر تبریز به پایان برد و سپس برای ادامه تحصیل در دارالفنون به تهران آمد. چند سالی در تهران به تحصیل پزشکی گذراند، تا در سال ۱۳۰۴ به عنوان دانشجوی بورسیه دولتی برای تحصیل در رشته ریاضیات به کشور فرانسه اعزام شد.[۱]

محسن هشترودی در سال ۱۳۱۴ با درجه کارشناسی در رشته ریاضیات از دانشگاه سوربن فارغ‌التحصیل شد. سپس با سرپرستی الی کارتان در همان دانشگاه به پژوهش در زمینه هندسه دیفرانسیل پرداخت و مدرک دکترای خود را در رشته ریاضیات در سال ۱۳۱۶ دریافت کرد.[۱] پس از بازگشت به ایران به عنوان استادیار در دانشکده علوم دانشسرای عالی به کار مشغول شد. در سال ۱۳۲۰ کرسی استادی دانشسرای عالی را دریافت کرد. در سال ۱۳۳۰ به مقام ریاست دانشگاه تبریز رسید، و در سال ۱۳۳۶ به عنوان رئیس دانشکده علوم دانشگاه تهران انتخاب شد.[۱] در سال ۱۳۲۳ با «رباب مدیری» ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو دختر و یک پسر به نام‌های فرانک، فریبا و رامین بود.

هشترودی در طول زندگی حرفه‌ای خود ارتباطش را با مجامع علمی بین‌المللی حفظ کرد: وی در سال ۱۳۲۹ به عنوان نماینده دانشگاه تهران در کنگره بین‌المللی ریاضی‌دانان هاروارد شرکت کرد، در مؤسسه مطالعات پیشرفته دانشگاه پرینستون و به درخواست ریاست مؤسسه اوپنهایمر به عضویت پذیرفته شد، و یک ترم پاییزی را نیز به تدریس در دانشگاه هاروارد پرداخت.[۴] هشترودی بر اثر سکته قلبی در ۱۳ شهریور ۱۳۵۵ در سن ۶۸ سالگی در تهران درگذشت و در قبرستان بهشت زهرا آرامگاه شماره ۸۲۴ به خاک سپرده شد.[۵] یادنامه ایشان با نام «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» در سال ۱۳۸۵ توسط انتشارات سنا منتشر شده‌است.[۶]

کوشش‌های فرهنگیویرایش

هشترودی مهارت زیادی در بیان اصول و پدیده‌های علمی و فناوری‌های جدید به زبان ساده داشت و با نوشته‌ها و سخنرانی‌های خود می‌توانست با قشر بزرگی از جامعه ارتباط برقرار کند و مفاهیم اصلی دانش و فناوری را به آنان منتقل نماید. به فلسفه، شعر و موسیقی علاقه زیادی داشت و خود نیز اشعاری سرود.

او تأکید زیادی بر اهمیت علوم پایه داشت تا جایی که شاخه‌های دیگر دانش مانند علوم اجتماعی و علوم انسانی را بی‌اهمیت و غیرعلمی می‌خواند. در همین حال فلسفه، هنر و عرفان را مکمل علم می‌دانست. وی بر این باور بود که «علم» تنها نوع ارزشمند دانش، «هنر» نگاهی ظریف به زندگی، و «فلسفه» غایت معرفت‌شناسی است، و هیچ‌یک بدون نوآوری و اصالت ارزشی ندارند.[۱]

پژوهش‌های علمیویرایش

تخصص هشترودی در زمینه هندسه دیفرانسیل بود. مهم‌ترین اثر علمی نگاشته‌شده توسط محسن هشترودی، پایان‌نامه دکترای او در زمینه هندسه دیفرانسیل است که در آن یکی از مدل‌های ریاضی استادش الی کارتان را تعمیم داد که امروزه به نام «التصاق هشترودی[۷]» (Hachtroudi Connection) شناخته می‌شود.[۱] او در طول زندگی حرفه‌ای در ایران چند مقاله کوتاه علمی نیز منتشر کرد. جدای از پژوهش علمی، هشترودی به عنوان یک متفکر منتقد و ریاضیدان نامدار ایرانی، دارای اهمیت نمادین و شخصیتی اثرگذار در جامعه علمی معاصر ایران بوده‌ است.

در گفته‌های دیگرانویرایش

پرویز شهریاریویرایش

پرویز شهریاری دربارهٔ محسن هشترودی گفته‌است: «نخستین بار که استاد را شناختم در دانشگاه تهران بود که به عنوان دانشجو در کلاس درس او حاضر شده بودم. وقتی که از کلاس بیرون آمدم، به واقع دگرگون شده بودم. پس به این ترتیب هم می‌شود درس داد، پس می‌توان معلم ریاضی بود ولی روح و ذهن دانشجو را چنان افسون کرد که او در برابر شرف انسانی و دانش عام و همه جانبهٔ استاد، از طرفی، خود را کوچک احساس کند و از طرفی دیگر، پُر از شوق و امید شود. درس استاد درس انسانیت و درست اندیشیدن بود و آدمی را در دنیایی از شوق و شگفتی فرو می‌برد… به راحتی و بی‌پروا حرف می‌زد و بدون اینکه برای هر مجلسی شأن جداگانه‌ای قایل باشد، آنچه در دل داشت بیرون می‌ریخت و هرگز فراموش نمی‌کنم لحظاتی را که در پایان نخستین کنفرانس معلمان ریاضی که در دانشگاه پَهلوی شیراز تشکیل شده بود، نیم ساعتی صحبت یا دقیقتر بگویم درددل می‌کرد و تقریباً همه همراه او می‌گریستند.»[۸]

منوچهر آتشیویرایش

به نوشته منوچهر آتشی، نقشی که هشترودی در ادبیات معاصر ایران داشت، همان نقشی است که برتراند راسل در ادبیات انگلیسی داشت البته با معیاری کوچکتر. وی دراین باره گفته‌است: «محسن هشترودی دارای درجه دکترای ریاضیات از نخستین دانشجویان ایرانی بود که همزمان با اجتهاد در رشته‌های فیزیک و ریاضی، دارای شناخت عمیق از هنر و ادبیات و نقاشی نو بود و وقتی وارد محافل روشنفکری ایران شد به عنوان قطبی برای رفع و رجوع دشواری‌های مسایل و مباحث فکری شناخته شد. تلاش هشترودی بیشتر وقف این بود که رابطه زنده و آشکار بین هنر و دانش تازه را کشف نموده و به آگاهی پژوهندگان برساند.»[۸]

امیرحسین آریان‌پورویرایش

امیرحسین آریان‌پور نوشته‌است: «هشترودی مشاغل غیر دانشگاهی را به هیچ نمی‌گرفت و به ندرت به مجالس بزرگان پا می‌نهاد. زندگی ساده‌ای داشت. پس از ساعات تحقیق و تدریس با دوستانش شطرنج بازی می‌کرد، به موسیقی گوش فرا می‌داد و داستان می‌خواند. در برابر فشارهای کشندهٔ روزگار —فقر ظاهری و باطنی جامعه، مرگ فرزند، و پیری— به هنر پناه می‌برد و از بازخوانی غزل‌های حافظ آرامش می‌یافت و با سرودن شعرهای لطیف سبکبار می‌شد. با این وصف گاهی دامنش از دست می‌رفت و کارش به شَطح می‌کشید.»[۸]

آثارویرایش

کتاب‌هاویرایش

  • جهان اندیشه، دانش و هنر
  • نظریه اعداد
  • سایه‌ها (مجموعه شعر)
  • سیر اندیشه بشر
  • از مکانیک کلاسیک تا مکانیک کوانتیک[۸]

مقاله‌هاویرایش

جستارهای وابستهویرایش



Monday, February 12, 2024

مقاله ای از روانشاد دکتر جاوید در باره (شهید مجید فرید بهمردی)

 Faridah Mirzaei



مقاله ای از روانشاد دکتر جاوید در باره (شهید مجید فرید بهمردی)

... روزی یکی از عزیزان که نمونه استقامت و پایداری در بلایا و رزایاست و من به آشنایی و دوستی با او و خانواده جلیلش افتخار می کنم به من گفت: فرید میل دارد ملاقاتی با هم داشته باشیم. این خبر بسیار مسرت بخش بود زیرا نام او را از عزیزان دیگر بسیار شنیده و بی صبرانه مشتاق دیدارش بودم. اشتیاق وافر خود را بیان کردم و در یکی از ایام رضوان فرید به اتفاق همان دوست عزیز و برادرش به منزل ما آمد. در اولین دیدار مجذوب او شدم. فرید با دیگران فرق داشت و به راستی فرید بود. نمی دانم در او چه بود که بی اختیار حس کردم در برابر فردی بی نظیر قرار دارم. در آن روز خیلی با هم صحبت کردیم اظهار علاقه کرد آثار انگلیسی حضرت ولی محبوب را با هم مطالعه کنیم. من می دانستم انگلیسی او در سطح بالاست و با آثار امری انگلیسی نیزآشنایی وافی دارد. از پیشنهادش تعجب کردم و گفتم: فرید جان مطمئنم معلومات انگلیسی امری تو اگر بیشتر از من نباشد کمتر نیست من در اینمورد چه نقشی می توانم داشتر باشم؟ ولی فرید اصرار داشت. من هم فرصت را مغتنم شمردم آرزویم دیدار مرتب و آشنایی بیشتر با وی بود. قرار شد از شنبه کتاب قرن بدیع را با هم مطالعه کبنیم. زیرا این کتاب آخرین اثر انگلیسی حضرت ولی امر محبوب است.برای دیدارش دقیقه شماری می کردم. درست ساعت نه صبح شنبه بعد زنگ در به صدا درآمد و صدایی گرم در جواب گفت فرید و من سه ماه هر شنبه رأس ساعت نه این صدا را شنیدم و با یکی از خصوصیات ممتاز فرید که وقت شناسی بی نظیر بود آشنا شدم. فرید مردی بسیار منظم بود. با هم مطالعه را از مقدمه ایادی امرالله جناب جرج تاونزند شروع کردیم و من دیدم که فرید دارای چه درک عمیقی از آثار است. او از یک جمله، یک فراز، حتی می توانم بگویم یک کلمه به مفاهیمی دست می یافت که من که متجاوز از مدت ده سال خوشه چین مترجمین عالیقدر بهایی در لجنهٔ ترجمه آثار امری بودم، نظیرش را ندیده بودم. این برنامه سه ماه هفته ای یک روز و روزی سه ساعت ادامه یافت و گاهی نیز به علل او را می دیدم و هر بار بیشتر فریفته بینش عمیق او می شدم. او آنچنان محو و فنا بود که نمی خواست خود را نشان دهد ولی خواه ناخواه بارغه هایی از نبوغش آشکار می شد.

گاهی قسمت هایی از دستخط ها و پیام هایی را که خود ترجمه کرده یا اصلاح نموده بود برایم می خواند و می خواست نظر انتقادی مرا بداند و من انسجام و پختگی قابل تحسینی در آنها می دیدم. روان و فصیح و امری ترجمه می کرد، امّا هرگز خود را مترجم نمی شمرد.

در برابر سؤال من که چرا تاکنون در این زمینه فعالیتی نداشته است، می گفت من که مترجم نیستم در حالیکه بهتر از دیگران ترجمه میکرد. روزی فرید نامه ای به رئیس مجلس شورای اسلامی بعد از دومین دورهٔ انتخابات نوشته بود برایم خواند و نظر مرا پرسید، فرید هدف خود را از نوشتن این نامه اتمام حجت ذکر کرده بود که مبا دا رییس محترم مجلس خود را از جریانات وارده بر احبا و بلایا و تعزیرات و شهادت ها بی اطلاع و مبرّی بداند. نامه بسیار متقن و مستدل و محکم بود و با انشایی فوق العاده سلیس و گیرا نوشته شده و راه بهانه را از هر سو بسته بود. تمام وقایع را با شهامتی بی نظیر شرح داده و رئیس مجلس را به عدالت فراخوانده بود. گفتم: حتی سنگ نمی تواند در برابر این نامه بی تفاوت بماند ولی افسوس قلوب افراد متعصب سخت تر از سنگ خاراست زیرا نامه تأثیری نداشت.

فرید هرگز اجازه نمی داد کسی از او تعریف کند از این عمل بیزار بود. بخاطر دارم روزی او را ستودم که در اوایل انقلاب آمریکا را ترک کرده و به ایران آمده و خود را در میدان بلا هدف تیر جفاساخته است. از ستایش من مکدر شد و گفت: "دکتر تو خودت آنجا بوده ای آیا در این زمان آنجا جای ماست؟ وبیان کرد که فقط این ایام در ایران را که می دانستم به ظاهر بی خانمان و بی سر و سامان است، جزو زندگی خود می شمارد." چقدر خدا را شکر می کرد که در ایران است و در بین یاران. همیشه می گفت من که کاری نکرده ام اما همین فرید با خلوص و صفا، محبت و وفا تمام وقتش را وقف خدمت کرده بود. خدمت به خانواده شهدا و مسجونین، خدمت به ملهوفین و درماندگان، خدمت به هرکس که نیازی به خدمت داشت. عشقی عمیق و سرکش سراپای وجود او را می سوخت، به راستی این عشق چه بود. ...

فرید یک شبه ره صد ساله پیموده بود. به بالاترین مقام انتصابی و انتخابی در سطح ملی راه یافته بود. ولی خضوع و خشوع بی حد او و وارستگی اش را چگونه می توانم بیان کنم؟ او به آن مقام رسیده بود که هیچ نخواهد و بی دریغ خود را فدای امر نماید و راضی و شاکر باشد. فرید به امور جوانان علاقه ای بسیار داشت باهم دربارهٔ جوانان و نقش آنان در حال و آینده صحبت می کردیم. می گفت جوانان باید آماده باشند و از تجربیات فعلی کمال استفاده را بنمایند چه که این موقعیت دوباره تکرار نخواهد شد. وقتی که مخالفت با امر جهانگیر شود آنوقت جوانان فعلی ایران می توانند از آنچه آموخته اند به دنیا بیاموزند و نشانه ای از استقامت، ایمان، صبر، شجاعت و فداکاری یاران ایران را به جهانیان نشان دهند و بگویند ناظر چه حوادث بی نظیری بودند و خود چه کرده اند تا سرمشقی برای دیگران باشد. فرید آرزو داشت که بتواند آنچه در توان دارد برای امری که شدیداً به آن عشق می ورزید انجام دهد، ولی هرگز از آنچه انجام داده بود راضی نبود اما از خدمات دیگران با تجلیل فراوان یاد می کرد. گاهی با دوستان در منزل ما ملاقات داشت و من وقتی حس می کردم دیدار جنبه خصوصی دارد در آن شرکت نمی کردم و در اتاق دیگر می ماندم ولی به پیشنهاد خود فرید گاهی خود نیز به جمع می پیوستم و استفاده می کردم. می دیدم فرید چگونه قادر است که عقاید به ظاهر متفاوت و متباین را به یکدیگر التیام دهد به طوری که هر دو طرف کاملاً راضی باشند. فرید با روحانیت و عشق و نحوهٔ استدلال خویش همه را مفتون خویش ساخته بود به طوری که شما یا فرید را نمی شناختید و اگر می شناختید فریفته اش بودید.

روزی یکی از جوانان عزیز جنوب برای دیدار فرید به منزل ما آمد که معلومات خوبی در آثار انگلیسی امری داشت و ترجمه های هیکل مبارک را به دقت با اصل مقایسه کرده بود و در بارهٔ مطالعات و تحقیقات خود با فرید صحبت می کرد و من سراپا بگوش بودم و به عمق بینش هر دو آفرین می گفتم روز خوبی بود و پر ثمر. آخر دیدار قبل از خداحافظی آن جوان عزیز گفت: "می دانید هر که را که اخیراً ملاقات کرده ام یا آواره شده یا زندان رفته است، می ترسم این بلا به سر شما نیز بیاید" فرید با لبخندی که خاص او بود گفت: "اگر برای زیارت شما چنین بهایی را باید پرداخت، با کمال میل حاضرم" و واقعاً کمال صداقت در این گفتار نمایان بود. مدتی بعد فرید و آن دوست عزیز هر دو در زندان بودند. یکی در اوین و دیگری در بندر عباس. در سجن چه ها کردند خدا می داند. ...

فرید عصاره محبت، جوهر عشق، چکیدهٔ عرفان، نمونهٔ گذشت یک خادم مخلض، یک عاشق وارسته و بطور خلاصه یک بهایی به تمام معنی بود. دشمنی نمی دید وبدخواه نمی شمرد. اما بالاتر از همه فرید یک راز بود رازی الهی بود، چه کسی می تواند ادعا کند که فرید را به راستی شناخته است؟ یک روز وقت خداحافظی گفت: " دکتر می دانی که امروز آرزو کردم به زندان بروم و آنجا را ببینم؟ گفتم: "فرید جان ترا بخدا از این خیال درگذر ما به تو احتیاج داریم. آیا اینقدر این عزیزان که در آنجا داریم کافی نیست که تو می خواهی به آن ها ملحق شوی؟ خودت می گفتی که باید فعالیت کرد و قدر این زمان را دانست. جای تو در بین ماست" خنده تلخی کرد و گفت: "نه جای من دیگر اینجا نیست. من می خواهم به زندان بروم. اگر نمی خواستم آرزو نمی کردم." خداحافظی کرد و نگفت تا هفتهٔ بعد. شنبهٔ بعد ساعت ۹ زنگ در به صدا درنیامد و صدایی نگفت فرید. زیرا او در زندان بود و چه زود به آرزوی خود رسیده بود. دیگر برایم یک کار باقی مانده بوددعا برای فرید و آزادی او و سایر یاران در زندان. از هر کسی سؤال می کردم ولی جواب ها از نظر من و آنچه انتظار داشتم امید بخش نبود. زیرا خواهان آزادیش بودم. می گفتند در زندان تحت شدیدترین شکنجه های روحی و جسمی وحشیانه قرار دارد و حتی یک ملاقاتی ندارد. تعزیر می شود ولی اسطوره مقاومت، استقامت، شهامت و شجاعت است و همچون شمعی روشنی بخش جمع یاران در زندان بود. باز هم آرزو داشتم که خبر آزادیش را بشنوم ولی افسوس که بعد از ۲۲ ماه تحمل شداید و بلایا او نیز به خیل عشاق آن دلبر آفاق پیوست. جان باخت و بتاخت و علم در ملکوت اعلی افراخت.



Tuesday, February 6, 2024

... تهیۀ نقشه های اجرایی مشرق الاذکار هند وسخت آن

 آئین بهائی

Mahvash Zaeri

نوشته ای از: فریبرز صهبا

... تهیۀ نقشه های اجرایی مشرق الاذکار هند حدود ۱۸ ماه به طول انجامید. درآن زمان دفتر کار ما در لندن بود. دوستان مهندس و معمار که نقشه ها و مدل ساختمان را می دیدند و می دانستند قرار است این بنا در هند ساخته شود ، بدون استثناء و با قاطعیت می گفتند ، ساختن این بنا در انگلستان بسیار بسیار دشوار است ، در هندوستان با آن همه محدودیت فنّی و عدم تجربه در روش های مدرن ساختمانی حتّی فکرش را هم نمی شودکرد و محال است. من هم مثل معماران دیگر علاقه ای به مدیریت فنّی و اجرایی در کارگاه نداشتم و جذبۀ کار را در طرّاحی معماری می دانستم و قسمت اجرایی کار چیزی جز دردسر و زحمت نبود . امّا بزودی دریافتم که به هیچ وجه امیدی به اجرای چنان نقشه های پیچیده ای در هندوستان نیست و چاره ای ندارم جز آنکه خود به هند بروم و راهی برای اجرای طرح پیدا کنم. اوّل لازم بود مقاطعه کارانی را که برای شرکت در کار دعوت کرده بودیم و هیچ یک به شرکت در کاری چنین پیچیده علاقه ای نشان نمی دادند به انجام کار امیدوار می کردیم و بعد با کمک یکدیگر راهی برای اجرای ساختمان در وضعیت محدود آن زمان هند پیدا می شد و این تنها کار کسی بود که با تمام قلب و روح آرزو داشته باشد طرحی را که آن چنان عاشقانه در خیال پرورانده است به چشم خود ببیند ، لذا تکلیف روشن بود بایست به هند می رفتم. برای مشورت و کسب هدایت به حیفا رفته بودم. روزی حضرت روحیه خانم از برنامۀ مشرق الاذکار جویا شدند ، عرض کردم بزودی با خانواده عازم هند هستیم. بدون ذرّه ای مکث با تبسّم فرمودند: فقط مردها می توانند اینطور بی فکر باشند. چه کسی زن و بچه اش را در اوّل فصل گرما از لندن به دهلی می برد؟ بعد فرمودند: در ماه مِی وقتی در هواپیما در دهلی باز می شود ، درست احساس وقتی را دارد که درِ اجاق را باز می کنی تا غذای پخته شده را بیرون بیاوری. ابداً مصلحت نیست تو باید تنها بروی و بعد از فصل گرما گلی و بچه ها بیایند. این چنین بود که با گرمای غیر قابل تصوّر دهلی آشنا شدیم. بچه ها چند ماه بعد آمدند. امّا ماه های دراز شب و روز هوا گرم است. اوّل گرم و خشک و بعد گرم ومرطوب و در این ماه هاست که حشرات یکباره بیرون می ریزند بی حدّ و حساب ، درهر رنگ و شکل و اندازه و آب و برق هم در هر روز چندین بار و هر بار برای چند ساعت قطع می شد و بچه ها غرق در عرق از خواب می پریدند و گریه زاری می کردند و با این وضع بود که باید خو می گرفتیم.... در آن زمان در هند اجازۀ وارد کردن ابزار کار و مصالح ساختمانی نبود و لذا ابزار مورد استفاده برای کار چیزهایی بودند که فقط در موزه ها و عتیقه فروشیها می شود یافت. برای سوراخ کردن چوب به جای استفاده از متّۀ برقی که امروزه در هر خانه ای پیدا می شود ، از یک میلۀ آهنی استفاده می کردند که ریسمانی به دور آن می پیچیدند و مثل کمانچه می کشیدند تا میله را بچرخاند و چوب را سوراخ کند. بسیاری از این ابزار را امروز در نمایشگاهی که در مشرق الاذکار موجود است به نمایش گذاشته شده و می شود دید. خیلی دشوار است کسی باور کند ساختمانی که جایزۀ بهترین بنای بتن مسلّح را از مؤسّسۀ سیمان و بتن آمریکا دریافت کرده است با چنین ابزاری ساخته شده است. در بعضی مراحل کار مشرق الاذکار در حدود هشتصد زن و مرد کارگر در کارگاه مشغول به کار بودند و چون این کارگرها از دهات مختلف کشور به دهلی آمده و منزل و محلّی برای زندگی ندارند بچه های خود را هم با خود به کارگاه می آورند و معمولاً بچه ها در میان سنگ و خاک کارگاه در زیر دست و پای کارگران برای خود سرگرمند. این بود که لازم دیدیم مدرسه ای در کارگاه تأسیس کنیم تا حدود یکصد و پنچاه کودک را در مدّت روز در خود نگهداری کند و از یک مؤسّسۀ رسمی غیر انتفاعی آموزشی تقاضا کردیم امور تعلیم و تربیت بچه ها را عهده دار شود. لازم بود به بزرگ ترها هم بیاموزیم چه می کنند ، چه می سازند و چرا می سازیم. برای اوّلین بار در می یافتند می شود بنایی ساخت که در آن جمیع مردم از هر دیانت و نژاد و طبقۀ اجتماعی و اقتصادی و فرهنگ و زبان به ذکر الهی مشغول شوند و این در هند باور کردنی نبود ، زیرا هرگز یک مسلمان و یک هندو در کنار هم مناجات نمی کنند و حتّی یک هندو هم با هندوی دیگر اگر از یک طبقۀ اجتماعی نباشد دمخور نمی گردد. با نمایش اسلاید و فیلم به کارگرها از وحدت عالم انسانی صحبت می کردیم و اینکه این بنا هدیه است از ایشان به خداوندشان و از آنجا که همۀ ایشان به یک خداوند واحد معتقدند لذا همۀ انسانها فرزندان یک خداوندند و او همۀ فرزندانش را یکسان دوست دارد و می شود او را به هر زبان و هر اسم عبادت کرد. خیلی زود دریافتیم مردم هند بخصوص مردمان ساده و فقیر ، که اکثریت جمعیّت هندوستان را تشکیل می دهند قلباً بسیار روحانی، قانع و بلند طبعند ، از آنچه خداوند به ایشان داده است شاکرند و به آنان که بیشتر دارند حسادت نمی کنند. سالی یک روز در مراسمی به نام " ویشواکرماپوجا " همان ابزار کار سادۀ خود مثل بیل و کلنگ و ارّه و چکش را در وسط می گذارند و به دعا و مناجات می پردازند و از خداوند به خاطر آنکه این ابزار را به ایشان داده است شکر می گزارند....لذا کم کم رابطۀ بسیار نزدیک و محبّتی ناگفته در بین ما و کارگران ساختمانی برقرار شد ، دانستند صاحبکار همۀ ما یکی است و همه با هم همکاریم و هر یک وظیفه ای داریم و اگر پشت به پشت یکدیگر دهیم نتیجۀ کارمان خلق زیبایی خواهد بود و کمال. برای اوّلین بار قلباً این رابطه را در یک نیمه شب تاریک احساس کردم. بسیار شب ها کار تا صبح ادامه داشت و کارگرها در دو شیفت کار می کردند امّا مهندسین مسئول گاهی مجبور می شدند در هر دو شیفت حاضر باشند. تمام روز از داربست عظیم ساختمانی بالا و پایین رفته بودم و گرما و رطوبت فصل باران انرژی چندانی باقی نگذاشته بود. در نزدیکی های صبح در حا لی که از داربست بالا می رفتم، پایم لغزید و یک پله را از دست دادم ، در یک چشم به هم زدن ده ها دست دستم را گرفت نورمحبّت و همدلی را در سیمای سوخته و رنجورشان به وضوح دیدم و قلبم چنان لرزید که هنوز گرمی مطبوع آن دستها را احساس میکنم هیچیک حرفی نزدیم ، اگر هم می زدیم زبان هم را نمی فهمیدیم. کارگران کارگاه به بیش از ده زبان مختلف محلّی صحبت میکردند و تنها سر کارگرها انگلیسی می فهمیدند و مطالب را به زبانهای محلّی ترجمه می کردند ولی زبان دل را همه می فهمیدند. شبی دیگر در حالیکه در کناری ایستاده بودم و حرکت صدها کارگر را می نگریستم که در زیر نورافکن ها به کار بتن ریزی مشغول بودند. یکی از نجّارها که مردی بسیار خوش ذوق و هنرمند بود و او را به اسم ابتارسینگ می شناختم ، به طرفم آمد و ساکت ایستاد ، پرسیدم ابتار سینگ می خواهی چیزی بگویی؟ گفت بله ، امروز صبح مادرم می گفت تو برای ساختمان یک معبد به اسم خداوند کار می کنی ولی جای خجالت است که برای کارت پول می گیری رسم ما اینست که برای معبد داوطلبانه کار کنیم به مادرم گفتم : من برای مخارج زندگی خانواده ام باید برای پول کار کنم ولی می خواهم شما بدانید ، تبرع من اینست که خیلی شدیتر و از دل و جان کار می کنم. از شدّت شوق او را در آغوش کشیدم. چه تبرعی از این خلوص و صمیمیّت عزیزتر می توانست باشد. ابتارسینگ این نجّار ساده و خوش قلب چندین سال در مشرق الاذکار به خدمت مشغول بود و سال ها بعد از تکمیل ساختمان با من در ارتباط بود و محبّت او را بسیار عزیز می دارم.در مصاحبۀ یکی از روزنامه های هفته با بعضی کارگران مشرق الاذکار از قول ابتار سینگ نوشته بودند که ما و مهندسین بهائی مثل اعضای یک خانواده نزدیک بودیم. بزرگترین نگرانی ما از روز اوّل شروع ساختمان خطر آتش سوزی بود. صدها متر مکعب چوب و تخته به صورت داربست و قالب و سکوی کار و غیره به کار رفته بود و در زیر آفتاب گرم و سوزان تابستان مثل چوب کبریت خشک و مستعد سوختن بود. در عین حال بیش از صد کارگر مشغول بریدن و جوش دادن صدها تُن اسکلت فلزی و آرماتورهای موجود در ساختمان بودند و آبشاری از جرقه و آتش دائماً از گُنبد به پایین سرازیر بود و خطر آتش سوزی بسیار زیاد بود. از طرفی ادارۀ آتش نشانی در دهلی به ما اطّلاع داده بود که در صورت آتش سوزی در ساختمان ، کمکی از ایشان ساخته نخواهد بود زیرا که حدّ اکثر طول شلنگ های ایشان و فشار آب پمپ های موجودشان به هیچ وجه مناسب ابعاد وسیع و ارتفاع گنبد مشرق الاذکار نبود ، لذا در شروع کار دو عدد از ۹ عدد استخر وسیع مشرق الاذکار را ساخته و پر از آب نِگاه می داشتیم و پمپ بسیار قوی در آن نصب كرده بودیم و گنبد را لوله کشی کرده بودیم بطوری که با فشار یک دکمه آب استخرها بر روی گنبد سرازیر می شد و به آتش مجال پیشرفت نمی داد. بیش از بیست بار به این وسیله با آتش مبارزه کرده و موفّق به خاموش کردن آن شده بودیم و بسیار شکرگزار بودیم ، لکن آنطور که رسم تقدیر است روزی که یکی از آخرین برگ های میانی را بتن ریزی کرده بودیم و مقدار زیادی آب موجود در دو استخر فوق العاده پایین رفته بود یک باره آتش عظیمی از سربرگی که همان روز بتن ریزی شده بود سر به آسمان کشید.از هر طرف فریاد آتش بُلند بود و کارگرها سراسیمه و وحشت زده به هر طرف می دویدند. در هندوستان رسم بر این است که کارگرها به محض شروع آتش از محلِّ خطر فرار می کنند ، زیرا کاری از ایشان ساخته نیست و آمادگی مبارزه با آن را ندارند و تجربه به ایشان آموخته است که آتش در ساختمان می تواند بسیار خطرناک باشد زیرا در هر لحظه خطر ریزش داربست های موقّت موجود است و عقل هم حکم می کند که برای دو دلار حقوق در روز جان خود را به مخاطره نیاندازند امّا آن روز در نهایت حیرت شاهد بودیم که کارگران مظلوم با چه فداکاری و علاقه ای خود را به آتش می زدند ، تا آنرا خاموش کنند و ساختمان را از خراب شدن نجات دهند. در آن روز چنان روح اتّحاد و محبّتی در سرتاسر کارگاه موج می زد که قلب انسان را به کلّ منقلب می ساخت. کاملاً معلوم بود هیچکس به خود و مصلحت خود نمی اندیشید و حاضر به هر فداکاری در مسیر خدمت به این سمبل عشق به آفریدگار خود میباشد.

منبع و مأخذ: نشریۀ پیام بهائی ، شمارۀ ۳۵۹ اکتبر ۲۰۰۹، صفحات ۵۳ ، ۵۱ ، ۵۰ ، ۴۹



Saturday, February 3, 2024

تلاوت لوح احمد به زبان تاجیکی (فارسی)


  

(لَوْحُ أَحْمَد)


هو السلطان العليم الحكيم


 هَذِهِ وَرْقَةُ الفِردَوْسِ تُغَنِّي عَلَى أَفْنَانِ سِدْرَةِ البَقاءِ بِأَلْحانِ قُدْسٍ مَلِيحٍ وتُبَشِّرُ المُخْلِصِينَ إِلَى جِوارِ اللهِ وَالمُوَحِّدِينَ إِلى سَاحَةِ قُرْبٍ كَرَيمٍ وتُخبِرُ المُنقَطِعِينَ بِهذَا النَّبإِ الَّذي فُصِّلَ ‌من نَبإِ اللهِ‌ المَلِك‌ العَزِيزِ الفَرِيدِ وتَهْدِي المُحِبِّينَ إِلى مقعَدِ القُدْسِ ثُمَّ إِلَى هذا المَنْظَرِ المُنِيرِ قُلْ إِنَّ هذَا لَمَنظَرُ الأَكبَرُ الَّذي سُطِرَ في أَلْوَاحِ المُرسَلينَ وبِهِ يُفَصَلُ الحَقُّ عَنِ البَاطِلِ ويُفْرَقُ كلُّ أَمرٍ حَكِيمٍ قُلْ إِنَّهُ لَشَجَرُ الرُّوحِ الَّذي أَثْمَرَ بِفَواكِهِ اللهِ العَليِّ المُقتَدِرِ العَظِيمِ.
أَنْ يا أَحْمَدُ فاشْهَدْ بأَنَّهُ هُوَ الله لا إِلهَ إِلاّ هُوَ السُّلطانُ المُهَيمِنُ العَزِيزُ القَدِيرُ وَالَّذي أَرْسَلَهُ باسْمِ عَليٍّ ‌هُوَ حَقٌّ ‌مِنْ عندِ اللهِ وَإِنَّا كلٌّ ‌بأَمرِهِ ‌لَمِنَ ‌العامِلينَ. قُلْ يا قَومِ فاتَّبِعُوا حُدُودَ اللهِ الَّتي فُرَضَتْ في البَيَانِ مِن لَدُن عَزِيزٍ حَكِيمٍ قُلْ إِنَّهُ لَسُلطَانُ الرُّسُلِ وكِتابُهُ لأُمُّ الكِتابِ إِنْ أَنْتُمْ مِنَ العَارِفِينْ كَذَلِك يُذَكِّرُكُمُ الوَرْقاءُ فِي هذا السِّجْنِ وَما عَلَيْهِ إِلاَّ البَلاغُ المُبِينُ فَمَنْ شَاءَ فَلْيُعْرِضْ عَنْ هَذَا النُّصْحِ ومَنْ شَاءَ فَليتَّخِذْ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً. قُلْ يا قَوْمِ إِنْ تَكفُرُوا بِهذِهِ الآياتِ فَبِأيِّ حُجَّةٍ آمَنْتُم بِاللهِ مِنْ قَبْلُ هَاتُوا بِها يا مَلأَ الكَاذِبِينَ لا فَوَ الَّذِي نَفسِي بِيدِهِ لَنْ يَقْدِرُوا ولَنْ يَسْتَطِيعُوا ولَو يَكُونُ بَعْضُهُم لِبَعْضٍ ظَهِيرًا. أَنْ يا أَحْمَدُ لا تَنْسَ فَضْلِي في غَيْبَتَي ثُمَّ ذَكِّرْ أَيَّامِي فِي أَيَّامِكَ ثُمَّ كُرْبَتِي وغُرْبَتِي في هذا السِّجْنِ البَعِيدِ وَكُنْ مُسْتَقِيمًا فِي حُبِّي بِحَيْثُ لَنْ يحَوَّلَ قَلْبُكَ وَلَوْ تُضْرَبُ بِسُيوفِ الأَعْداءِ ويَمْنَعُكُ كُلُّ مَنْ فِي السَّمواتِ والأَرَضِينَ وكُنْ كَشُعْلَةِ النَّارِ لأَعْدَائِي وَكَوثَرِ البَقَاءِ لأَحِبَّائِي وَلا تَكُنْ مِنَ المُمْتَرِينَ وَإِنْ يَمَسَّكَ الحُزْنُ فِي سَبِيلِي أَوِ الذِّلَّةُ لأَجْلِ اسْمِي لا تَضْطَرِبْ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللهِ رَبِّكَ ورَبِّ آبائِكَ الأَوَّلِينَ لأَنّ الّناسَ يَمْشُونَ في سُبُلِ الوَهْمِ ولَيْسَ لَهُمْ مِنْ بَصَرٍ لِيعْرِفُوا اللهِ بِعُيونِهم أَو يَسْمَعُوا نَغَماتِهِ بِآذَانِهِمْ وكذَلِكَ أَشْهَدناهُمْ إِنْ أَنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ كَذَلِكَ حَالَتِ الظُّنُونُ بَينَهُم وقُلُوبِهِم وتَمنَعُهُم عَنْ سُبُلِ اللهِ العَليِّ العَظِيمِ وإِنَّكَ أَنْتَ أَيْقِنْ فِي ذَاتِكَ بِأَنَّ الَّذِي أَعْرَضَ عَنْ هَذَا الجَمَالِ فَقَدْ أَعْرَضَ عَنْ الرُّسُلِ مِنْ قَبْلُ ثُمَّ اسْتَكبَرَ عَلى اللهِ في أَزَلِ الآزَالِ إِلى أَبَدِ الآبِدِينَ. فاحْفَظْ يا أَحمَدُ هذَا اللَّوحَ ثُمَّ اقْرَأْهُ فِي أَيَّامِكَ وَلا تَكُنْ مِنَ الصَّابِرِينَ فِإِنَّ اللهَ قَدْ قَدَّرَ لِقَارِئِهِ أَجرَ مِائَةِ شَهِيدٍ ثُمَّ عِبَادَةِ الثَّقَلَيْنِ كَذَلِكَ مَنَنَّا عَلَيْكَ بِفَضْلٍ مِنْ عِنْدِنا ورَحْمَةٍ مِنْ لَدُنّا لِتَكُونَ مِنَ الشَّاكِرِينَ فَوَاللهِ مَنْ كَانَ في شِدَّةٍ أَو حُزْنٍ ويَقْرَأُ هذَا اللَّوْحَ بِصِدْقٍ مُبِينٍ يَرْفَعُ اللهُ حُزْنَهُ وَيَكْشِفُ ضُرَّهُ ويُفَرِّجُ ‌كَرْبَهُ وإِنَّهُ لَهُوَ الرَّحمَنُ ‌الرَّحِيمُ والحَمْدُ للهِ رَبِّ العالَمينَ. ثُمَّ ذَكِّرْ مَنْ لَدُنّا كُلَّ مَنْ سَكَنَ في مَدِينَةِ اللهِ المَلِكِ العَزِيزِ الجَمِيلِ مِنَ الَّذينَ هُمْ آمَنُوا بِاللهِ وبالَّذِي يَبْعَثُهُ اللهُ فِي يَومِ القِيامَةِ وكَانُوا على مَناهِجِ الحَقِّ لَمِنَ السّالِكِينَ. 



معنای کلمه بهاء و وجه تسمیه حسینعلی نوری به بهاءالله