Monday, February 12, 2024

مقاله ای از روانشاد دکتر جاوید در باره (شهید مجید فرید بهمردی)

 Faridah Mirzaei



مقاله ای از روانشاد دکتر جاوید در باره (شهید مجید فرید بهمردی)

... روزی یکی از عزیزان که نمونه استقامت و پایداری در بلایا و رزایاست و من به آشنایی و دوستی با او و خانواده جلیلش افتخار می کنم به من گفت: فرید میل دارد ملاقاتی با هم داشته باشیم. این خبر بسیار مسرت بخش بود زیرا نام او را از عزیزان دیگر بسیار شنیده و بی صبرانه مشتاق دیدارش بودم. اشتیاق وافر خود را بیان کردم و در یکی از ایام رضوان فرید به اتفاق همان دوست عزیز و برادرش به منزل ما آمد. در اولین دیدار مجذوب او شدم. فرید با دیگران فرق داشت و به راستی فرید بود. نمی دانم در او چه بود که بی اختیار حس کردم در برابر فردی بی نظیر قرار دارم. در آن روز خیلی با هم صحبت کردیم اظهار علاقه کرد آثار انگلیسی حضرت ولی محبوب را با هم مطالعه کنیم. من می دانستم انگلیسی او در سطح بالاست و با آثار امری انگلیسی نیزآشنایی وافی دارد. از پیشنهادش تعجب کردم و گفتم: فرید جان مطمئنم معلومات انگلیسی امری تو اگر بیشتر از من نباشد کمتر نیست من در اینمورد چه نقشی می توانم داشتر باشم؟ ولی فرید اصرار داشت. من هم فرصت را مغتنم شمردم آرزویم دیدار مرتب و آشنایی بیشتر با وی بود. قرار شد از شنبه کتاب قرن بدیع را با هم مطالعه کبنیم. زیرا این کتاب آخرین اثر انگلیسی حضرت ولی امر محبوب است.برای دیدارش دقیقه شماری می کردم. درست ساعت نه صبح شنبه بعد زنگ در به صدا درآمد و صدایی گرم در جواب گفت فرید و من سه ماه هر شنبه رأس ساعت نه این صدا را شنیدم و با یکی از خصوصیات ممتاز فرید که وقت شناسی بی نظیر بود آشنا شدم. فرید مردی بسیار منظم بود. با هم مطالعه را از مقدمه ایادی امرالله جناب جرج تاونزند شروع کردیم و من دیدم که فرید دارای چه درک عمیقی از آثار است. او از یک جمله، یک فراز، حتی می توانم بگویم یک کلمه به مفاهیمی دست می یافت که من که متجاوز از مدت ده سال خوشه چین مترجمین عالیقدر بهایی در لجنهٔ ترجمه آثار امری بودم، نظیرش را ندیده بودم. این برنامه سه ماه هفته ای یک روز و روزی سه ساعت ادامه یافت و گاهی نیز به علل او را می دیدم و هر بار بیشتر فریفته بینش عمیق او می شدم. او آنچنان محو و فنا بود که نمی خواست خود را نشان دهد ولی خواه ناخواه بارغه هایی از نبوغش آشکار می شد.

گاهی قسمت هایی از دستخط ها و پیام هایی را که خود ترجمه کرده یا اصلاح نموده بود برایم می خواند و می خواست نظر انتقادی مرا بداند و من انسجام و پختگی قابل تحسینی در آنها می دیدم. روان و فصیح و امری ترجمه می کرد، امّا هرگز خود را مترجم نمی شمرد.

در برابر سؤال من که چرا تاکنون در این زمینه فعالیتی نداشته است، می گفت من که مترجم نیستم در حالیکه بهتر از دیگران ترجمه میکرد. روزی فرید نامه ای به رئیس مجلس شورای اسلامی بعد از دومین دورهٔ انتخابات نوشته بود برایم خواند و نظر مرا پرسید، فرید هدف خود را از نوشتن این نامه اتمام حجت ذکر کرده بود که مبا دا رییس محترم مجلس خود را از جریانات وارده بر احبا و بلایا و تعزیرات و شهادت ها بی اطلاع و مبرّی بداند. نامه بسیار متقن و مستدل و محکم بود و با انشایی فوق العاده سلیس و گیرا نوشته شده و راه بهانه را از هر سو بسته بود. تمام وقایع را با شهامتی بی نظیر شرح داده و رئیس مجلس را به عدالت فراخوانده بود. گفتم: حتی سنگ نمی تواند در برابر این نامه بی تفاوت بماند ولی افسوس قلوب افراد متعصب سخت تر از سنگ خاراست زیرا نامه تأثیری نداشت.

فرید هرگز اجازه نمی داد کسی از او تعریف کند از این عمل بیزار بود. بخاطر دارم روزی او را ستودم که در اوایل انقلاب آمریکا را ترک کرده و به ایران آمده و خود را در میدان بلا هدف تیر جفاساخته است. از ستایش من مکدر شد و گفت: "دکتر تو خودت آنجا بوده ای آیا در این زمان آنجا جای ماست؟ وبیان کرد که فقط این ایام در ایران را که می دانستم به ظاهر بی خانمان و بی سر و سامان است، جزو زندگی خود می شمارد." چقدر خدا را شکر می کرد که در ایران است و در بین یاران. همیشه می گفت من که کاری نکرده ام اما همین فرید با خلوص و صفا، محبت و وفا تمام وقتش را وقف خدمت کرده بود. خدمت به خانواده شهدا و مسجونین، خدمت به ملهوفین و درماندگان، خدمت به هرکس که نیازی به خدمت داشت. عشقی عمیق و سرکش سراپای وجود او را می سوخت، به راستی این عشق چه بود. ...

فرید یک شبه ره صد ساله پیموده بود. به بالاترین مقام انتصابی و انتخابی در سطح ملی راه یافته بود. ولی خضوع و خشوع بی حد او و وارستگی اش را چگونه می توانم بیان کنم؟ او به آن مقام رسیده بود که هیچ نخواهد و بی دریغ خود را فدای امر نماید و راضی و شاکر باشد. فرید به امور جوانان علاقه ای بسیار داشت باهم دربارهٔ جوانان و نقش آنان در حال و آینده صحبت می کردیم. می گفت جوانان باید آماده باشند و از تجربیات فعلی کمال استفاده را بنمایند چه که این موقعیت دوباره تکرار نخواهد شد. وقتی که مخالفت با امر جهانگیر شود آنوقت جوانان فعلی ایران می توانند از آنچه آموخته اند به دنیا بیاموزند و نشانه ای از استقامت، ایمان، صبر، شجاعت و فداکاری یاران ایران را به جهانیان نشان دهند و بگویند ناظر چه حوادث بی نظیری بودند و خود چه کرده اند تا سرمشقی برای دیگران باشد. فرید آرزو داشت که بتواند آنچه در توان دارد برای امری که شدیداً به آن عشق می ورزید انجام دهد، ولی هرگز از آنچه انجام داده بود راضی نبود اما از خدمات دیگران با تجلیل فراوان یاد می کرد. گاهی با دوستان در منزل ما ملاقات داشت و من وقتی حس می کردم دیدار جنبه خصوصی دارد در آن شرکت نمی کردم و در اتاق دیگر می ماندم ولی به پیشنهاد خود فرید گاهی خود نیز به جمع می پیوستم و استفاده می کردم. می دیدم فرید چگونه قادر است که عقاید به ظاهر متفاوت و متباین را به یکدیگر التیام دهد به طوری که هر دو طرف کاملاً راضی باشند. فرید با روحانیت و عشق و نحوهٔ استدلال خویش همه را مفتون خویش ساخته بود به طوری که شما یا فرید را نمی شناختید و اگر می شناختید فریفته اش بودید.

روزی یکی از جوانان عزیز جنوب برای دیدار فرید به منزل ما آمد که معلومات خوبی در آثار انگلیسی امری داشت و ترجمه های هیکل مبارک را به دقت با اصل مقایسه کرده بود و در بارهٔ مطالعات و تحقیقات خود با فرید صحبت می کرد و من سراپا بگوش بودم و به عمق بینش هر دو آفرین می گفتم روز خوبی بود و پر ثمر. آخر دیدار قبل از خداحافظی آن جوان عزیز گفت: "می دانید هر که را که اخیراً ملاقات کرده ام یا آواره شده یا زندان رفته است، می ترسم این بلا به سر شما نیز بیاید" فرید با لبخندی که خاص او بود گفت: "اگر برای زیارت شما چنین بهایی را باید پرداخت، با کمال میل حاضرم" و واقعاً کمال صداقت در این گفتار نمایان بود. مدتی بعد فرید و آن دوست عزیز هر دو در زندان بودند. یکی در اوین و دیگری در بندر عباس. در سجن چه ها کردند خدا می داند. ...

فرید عصاره محبت، جوهر عشق، چکیدهٔ عرفان، نمونهٔ گذشت یک خادم مخلض، یک عاشق وارسته و بطور خلاصه یک بهایی به تمام معنی بود. دشمنی نمی دید وبدخواه نمی شمرد. اما بالاتر از همه فرید یک راز بود رازی الهی بود، چه کسی می تواند ادعا کند که فرید را به راستی شناخته است؟ یک روز وقت خداحافظی گفت: " دکتر می دانی که امروز آرزو کردم به زندان بروم و آنجا را ببینم؟ گفتم: "فرید جان ترا بخدا از این خیال درگذر ما به تو احتیاج داریم. آیا اینقدر این عزیزان که در آنجا داریم کافی نیست که تو می خواهی به آن ها ملحق شوی؟ خودت می گفتی که باید فعالیت کرد و قدر این زمان را دانست. جای تو در بین ماست" خنده تلخی کرد و گفت: "نه جای من دیگر اینجا نیست. من می خواهم به زندان بروم. اگر نمی خواستم آرزو نمی کردم." خداحافظی کرد و نگفت تا هفتهٔ بعد. شنبهٔ بعد ساعت ۹ زنگ در به صدا درنیامد و صدایی نگفت فرید. زیرا او در زندان بود و چه زود به آرزوی خود رسیده بود. دیگر برایم یک کار باقی مانده بوددعا برای فرید و آزادی او و سایر یاران در زندان. از هر کسی سؤال می کردم ولی جواب ها از نظر من و آنچه انتظار داشتم امید بخش نبود. زیرا خواهان آزادیش بودم. می گفتند در زندان تحت شدیدترین شکنجه های روحی و جسمی وحشیانه قرار دارد و حتی یک ملاقاتی ندارد. تعزیر می شود ولی اسطوره مقاومت، استقامت، شهامت و شجاعت است و همچون شمعی روشنی بخش جمع یاران در زندان بود. باز هم آرزو داشتم که خبر آزادیش را بشنوم ولی افسوس که بعد از ۲۲ ماه تحمل شداید و بلایا او نیز به خیل عشاق آن دلبر آفاق پیوست. جان باخت و بتاخت و علم در ملکوت اعلی افراخت.



No comments:

Post a Comment