Saturday, February 25, 2023

 یک خاطره شیرین از بانو شفیقه فتح اعظم                  


به خاطر دارم در دورهء دبیرستان در کلاس ، ما پنج نفر دوست بهائی بودیم که در تمام روز با هم به سر می بردیم حتّی بر یک نیمکت می نشستیم به حدّی که هم شاگردی ها به ما لقب « پنج تن » داده بودند . شاگردان تنبلی نبودیم ولی از حیث نمرات درس‌ها هم رتبهء اوّل را نداشتیم . در مدرسهء زردشتیان درس می خواندیم که در آن زمان به صورت ظاهر تعصبّی به اقلّیت های مذهبی نشان نمی دادند . معلّمی داشتیم که تاریخ تدریس می‌کرد قیافه ای بسیار جدّی داشت و بچه‌ها از او حساب میبردند. پس از چندی درس تاریخ به فصلی رسید که عنوانش فتنهء باب بود . این کلمه برای ما بچه‌های بهائی عنوانی  بسیار ناپسند می آمد و ما که حضرت باب را ظهوری جدید می ‌پنداشتیم نمی توانستیم بپذیریم کتاب مدرسه که وزارت فرهنگ آن را تدوین کرده و کتاب درسی ما بود آن « ظهور » را فتنهء باب بنامد .

روزی سر کلاس معلّم مرا صدا کرد و با همان قیافهء جدّی گفت راجع به فتنهء باب بگو. من هم بدون تأمّل آنچه را که در درس اخلاق و کلاسهای بهائی خوانده بودم مفصل شرح دادم . خانم معلّم تعجّب کرده بود امّا کلام مرا قطع نکرد تا تمام شد. برای ما شاگردان هم آن روز مثل بقّیهء روزها سپری شد . بیش از سی سال گذشت و آن پنج تن هر کدام رهسپار دیاری . یکی به قارهء پهناور آفریقا ، دیگری به اندونزی ، یکی به آمریکا و یکی به اروپا . من هم با همسرم رهسپار هندوستان شدیم . البته رشتهء محبّت و دوستی بین ما از هم نپاشید ، با مکاتبه و گاهگاهی ملاقاتها در گوشه و کنار دنیا تجدید عهد می کردیم . 

باری سال ۱۹۷۹ رسید که انقلاب ایران شروع شده بود . گذرنامهء ما هم مانند سایر ایرانیان بهائی که در خارج از کشور بودند ، تمدید نشد و بهائیان در ممالک مختلفه پذیرفته شدند . کشور کانادا هم از جمله کشورهایی بود که به آنان امان داد . برای گرفتن پاسپورت دو هفته ای به کانادا رفتیم و در شهر تورونتو ماندیم . محفل روحانی ملی بهائیان کانادا چنین تصمیم گرفتند که در آن دورهء کوتاه اقامت ما برای ایرانی های تازه وارد به کانادا جلسه ای ترتیب دهند . در آن جلسه بخاطر دارم که در حدود ۴۰۰ نفر شرکت کردند و بعد از اتمام برنامه دوستان قدیم یکدیگر را پیدا میکردند و با اشک شوق و گرمی و محبت یکدیگر را در آغوش می گرفتند . 

در این میان خانمی نزد من آمد و گفت : یکی از احباء که روی صندلی چرخ دار است نمی تواند جلو بیاید ، مایل است که شما را ببیند گفتم : البته من خدمت ایشان خواهم آمد . رفتم و با خانمی مسن روبرو شدم و احوالپرسی کردم . ایشان از من پرسیدند ، مرا میشناسی ؟ هر چه فکر کردم و نگاه کردم نشناختم ، گفتم : متاسفانه نمی شناسم ، حتماً زائر اعتاب مقدسه بوده اید ، گفتند : خیر خوب دقت کن . باز گفتم : به یادم نمی آید . گفتند : من ….معلم تاریخ مدرسهء انوشیروان دادگر بودم . به محض شنیدن آن اسم باز همان حال ترس و اضطراب سر کلاس تاریخ مرا فرو گرفت و یاد تاریخ حیات حضرت اعلی' افتادم . گفتم شما این جا چه میکنید ؟ گفتند من بهائی شده ام و چنین ادامه دادند که شما پنج شاگرد بهائی کنار هم می نشستید شما را زیر نظر داشتم . ادب ، طرز لباس پوشیدن و نظافت و رفتار و درس خواندن شماها چنان بود که دیدم با سایر شاگردان تفاوت دارد . بر آن شدم که راجع به دیانت بهائی تحقیق کنم . پس از مدتی مطالعه و تحقیق آئین بهائی را قلباً پذیرفتم . الان با شش دخترم در کانادا هستیم و دخترانم همگی بهائی و در شهرهای مختلف کانادا مهاجر هستند . همدیگر را در آغوش گرفتیم ، سروری بی حد به من دست داد که می توانستم معلم دیروز را آن روز در آغوش بگیرم و به سینه بفشارم و اشک شوق بریزم . در آن شب همچنان هیجان زده این خاطرات را در ذهنم مرور می کردم که این بیان مبارک حضرت عبدالبهاء به خاطرم آمد :

« ای حزب الهی به عون و عنایت جمال مبارک روحی لاحباّئه الفدا باید روش و سلوکی نمایید که مانند آفتاب از سایر نفوس ممتاز شوید . هر نفسی از شما در هر شهری که وارد گردد به خلق و خوی و صدق و وفا و محبت و امانت و دیانت و مهربانی به عموم عالم انسانی مشاٌربالبنان گردد . جمیع اهل شهر گویند که این شخص یقین است که بهائی است زیرا اطوار و حرکات و روش و سلوک و خُلق و خوی این شخص از خصائص بهائیان است . تا به این مقام نیایید به عهد و پیمان الهی وفا ننموده اید زیرا به نصوص قاطعه از جمیع ما میثاق وثیق گرفته که به موجب وصایا و نصایح الّهیه و تعالیم ربّانیه رفتار نمائیم .»


تلخیصی از مجله پیام بهائی شماره  ۳۱۴ صفحات ۴۶ و ۴۷:🔽


https://www.h-net.org/%7Ebahai/diglib/Periodicals/Payam_i_Bahai/314.PDF


https://T.ME/TOLO_E_CARMEL



Monday, February 20, 2023

شرح حال شهریار دیار انقطاع، شهید آقا مرتضی سروستانی، نوشته مهرانگیز تاج الدینی/ چون او را وارد میدان توپخانه نمودند، اصرار زیادی کردند که از امر بهائی تبرّی نماید قبول نکرد حتّی به او گفتند تو واعظ و ذاکر و متّقی بودی حیف است، تبرّی نما.

شهید، جناب آقا مرتضی سروستانی 


او اهل سروستان بود، یکی از شهر های استان فارس، در اوائل به روضه خوانی میپرداخت و در ضمن به سَقط فروشی (خرده فروشی) و یا صبّاغی (رنگرز پارچه و لباس نخ) اشتغال داشت و بسیار متّقی و پرهیزگار بود.

مرحوم شیخ محمّد عرب یکی از مشاهیر مبلّغین آئین بهائی، بفرمان حضرت بهاءاللّه از بغداد به شهر های شیراز و سروستان سفر نمود و به توسّط جناب میرزا حیدر علی سروستانی با آقا مرتضی مزبور ملاقات فرمود و در جسلۀ سوّم باعث ایمان او به امر مبارک بهائی گردید.

آقا مرتضی که به سبب شهرت به تقوی و صحّت عمل در بین مسلمین بود، صیت و آوازۀ ایمان و ایقانش نسبت به آئین بهائی با سرعت غریبی منتشر شد و عاقبت منجر به ضوضاء و فساد در سروستان گردید. 

روزی جمعی از احبّای رحمان در محفلی با حضور آقا مرتضی مجتمع بودند ضمن تلاوت آیات سخن از امتحانات الهیّه پیش آمد. دامنۀ بیان به آنجا کشید که استقامت در موقع امتحان از اعظم شرایط ایمان است. 

آقا مرتضی گفت: برای چه این مذاکرات را تعقیب میکنید؟ اهمیّتی ندارد اگر خدا میخواهد امتحان نماید، مرا امتحان کند تا ببیند به چه نحو استقامت مینمایم. احبّاء او را نصیحت و تقویّت نمودند.

پس از چندی از طرف حکومت شیراز عدّه ائی از احبّاء از جمله آقا مرتضی را دستگیر نموده و به شیراز بردند و آنها را در حبس انداختند. مادر آقا مرتضی بی قراری مینمود و به ستمکاران دشنام میداد. این خبر در زندان به آقا مرتضی رسید، نامه ائی به مادرش به این مضمون نوشت: « اگر می خواهی خداوند از شما راضی باشد هر روز قبل از آفتاب دَرب خانۀ محرّکین و مسببّین حبس و نفی ما را آب و جارو نما».

بالاخره پس از شش سال آقا مرتضی را به امر محمّد تقی میرزا رکن الدوله (برادر ناصرالدّین شاه) که حاکم شیراز بود، در میدان توپخانه حاضر نمودند.

میرغضب در بین راه به آقا مرتضی گفت:

تو را میخواهند بکشند، خوب است تبرّی نمائی. آقا مرتضی به محض شنیدن این بشارت کلاه خود را از سر برداشت و به آسمان انداخت و به میر غضب گفت: « این هم مژدگانی تو افسوس که چیز دیگر ندارم والّا از تو مضایقه نمیکردم».

چون او را وارد میدان توپخانه نمودند، اصرار زیادی کردند که از امر بهائی تبرّی نماید قبول نکرد حتّی به او گفتند تو واعظ و ذاکر و متّقی بودی حیف است، تبرّی نما.

او فریاد زد:

ایها الناس من بهائی هستم و هرگز تبرّی نکرده و نخواهم کرد. اینها شیطان من شده اند که کلمۀ دروغ را بگویم. چون او را از قفا (پشت) به توپ بستند، از میر غضب پرسید: «مردم برای چه اینجا جمع شده اند؟» 

میرغضب گفت: برای کشتن تو...

آقا مرتضی سروستانی گفت: پس خواهش دارم که مرا از شکم به توپ ببندید تا خودم هم فدا شدن خودم را تماشا کنم. میر غضب چنین کرد. سه مرتبه با فاصله شیپور زدند که شاید نادم و پشیمان شود ولی او به هیچ وجه مضطرب نگردید و جان در راه محبوب حقیقی فدا نمود.


سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی

ما را ز سر بریده می ترسانی


ما ؛ گر ز سر بریده می ترسیدیم

در محفل عاشقان نمی رقصیدیم


در محفل عاشقان ؛ خوشا رقصیدن

دامن ز بساط عافیت برچیدن


در دست ؛ سر بریده ی خود بردن

در یک یکِ کوچه کوچه ها گردیدن


برگرفته از کانال : آوای عندلیب پارسی»🔽


https://t.me/andalib_parsi


شرح حال شهریار دیار انقطاع، شهید آقا مرتضی سروستانی، نوشته مهرانگیز تاج الدینی🔽

https://t.me/Bahainoorlibrary/5956


تصویر همراه :

جناب مرتضی سروستانی در روز شهادت


https://t.me/Tolo_E_Carmel



Tuesday, February 14, 2023

سخنرانی دکتر فرزانه میلانی در هفدهمین کنفرانس سالنه انجمن هنر و ادب ایران در لندن/ طاهره قرة العين

 Mohammad Salehi


طاهره قره العين: پيشكسوتی كه سكوت و سكون را نپذيرفت٬ فرزانه میلانی

قره العین یک نظام قرون وسطایی را به چالش گرفت. نظام رو به افولی که ديدگاه سلسله مراتبی از انسان ها بطور اعم و زن به طور اخص داشت. او جدا سازی جنسیتی را شکست. غياب زن را از عرصه های عمومی نپذيرفت. سكوت زن را در فضاهای مردانه بر نتافت و وظايف مألوف زن را در اندرون خانه به زير سؤأل كشيد.

سخنرانی دکتر فرزانه میلانی در هفدهمین کنفرانس سالنه انجمن هنر و ادب ایران در لندن


خانم ها، آقايان، دوستان و همكاران عزيز:


می خواهم عرايض امروزم را با تأكيد بر دو نکته آغاز کنم. اول اينكه، می دانم طاهره قره العين نقش بسيار مهمی دراعلام شریعتی نو داشت. طبعاً می توان از اهمییت محورين او در پايه گذاری يك نظام معنوی نوين صحبت كرد. ولی ارزيابی جامع اين موضوع دربضاعت علمی من نیست. عرایض امروز من هم تنها حول و حوش نقش پیشکسوت طاهره در سنت ادبيات و جنبش زنان در ایران می چرخد. درست است که علائق قره العين عمدتاً در زمینهٌ الهیات بود و خواست هایش مذهبی، ولی درعمل، او به عنوان یک زن برای فرصتی مبارزه کرد تا بتواند موجودیت و فردییتی مستقل پیدا کند. پای از گليم سنت فراتر بگذارد. برای خود بیندیشد. استدلال کند. آزادی عقیده داشته باشد. باورهایش را انتخاب و بیان کند. صاحب کرامت انسانی و حقوق مدنی باشد. و البته این همه در حکم معارضه با جایگاهی بود که سنت برای زن قایل بود. او خود این را می دانست و در اشعارش به آن آشکارا اشاره کرده است.


تا كي و كي پند نيوشی كنم؟

چند نهان بلبله پوشی كنم؟

چند ز هجر تو خموشی كنم؟

پيش كسان زهد فروشی كنم؟

تا كه شود راغب كالای من.


خرقه و سجاده به دور افكنم

باده به مينای بلور افكنم

شعشعه در وادی طور افكنم

بام و در از عشق به شور افكنم

بر در میخانه بود جای من.


عشق علم كوفت به ويرانه ام

داد صلا بر در جانانه ام

بادهٌ حق ريخت به پيمانه ام

از خود و عالم همه بيگانه ام

حق طلبد همت والای من.


عشق به هر لحظه ندا می کند

بر همه موجود صدا می کند

هر که هوای ره ما می کند

کی حذر از موج بلا می کند

پای نهد بر لب دریای من.


برای جان بخشیدن به اهداف و آرمان هایش، طاهره توانایی يگانه ای در استفاده از کلمات داشت. شاید این برنده ترين سلاح و تأثير گذارترين ابزار او در مبارزه برای جامعه ای آزاد بود. جامعه ای که در آن همهٌ انسان ها—چه زن و چه مرد—بتوانند با هم در هماهنگی و با فرصت های برابر زندگی کنند. در شعر زیبایی از او به این ابیات برمیخوریم:


آمد زمان راستی کژی شد اندر کاستی

آن شد که آن می خواستی از عدل و قانون و نسق

شد از میان جور و ستم هنگام لطف است و کرم

ایدون به جای هر سقم شد جانشین قوت و رمق


نکتهٌ دوم اينكه واکنش به زندگی، افکار و اشعار طاهره از زمان حیاتش تا به امروز طیف عجیبی از تقدیر و همدلی تا تکذیب و خوف را در بر داشته است. بسیاری تحسین و تجلیلش کرده اند و بسیاری دیگر تحقیر و تکفیر. گروهی او را به سان زنی قدیسی ستوده اند و گروهی دیگر او را زنی خطرناک و سودایی خوانده اند. برخی شهیدش دانسته اند و برخی دیگر او را طراح قتل عمو و پدرشوهرش معرفی کرده اند. و در میان این همه روایات ضد و نقیض، شخصییت به غایت پیچیده و پر شهامت زنی پیشکسوت اغلب تبدیل به تصویری بی جان و یک بعدی شده است.


آیا می توان فارغ از تندیس سازی و افسانه پردازی در بارهُ زندگی پر تلاطم ولی پر بارطاهره صحبت کرد؟ منابع موجود نه تنها بر سر انتساب اشعارش که حتی در مورد زاد روزش اتفاق نظر ندارند. بعضي او را متولد ١٨١٤ می دانند و برخي ديگر معتقدند به سال ١٨١٧ تولد يافته. در مورد نامش هم اختلاف نظر وجود دارد. برخی او را فاطمه و برخی ديگر زرين تاج، زکیه، هند، و ام‌سلمه می نامند. ولی آنچه مسلم و شایان توجه است، این حقیقت انکار ناشده است که طاهره تحصیلات عالی نزد پدرش،ملا صالح برغانی که یک روحانی مترقی بود، و مادرش، آمنه خانم قزوینی، و سایر اعضای خانوادهٌ فرهيخته اش كسب كرد. او با علوم دينی، ادبیات، فلسفه، فقه، حکمت، عرفان و سه زبان فارسی، ترکی و عربی آشنا بود. هر چند در عنفوان جوانی به فضل و فصاحت شهرت بسزایی یافته بود، ولی به اقتضای سنت و هنگامی که حتی 14 سال نداشت او را به ازدواج پسر عمويش در آوردند و اندکی بعد همراه شوهر که برای تکمیل تحصیلات عازم کربلا و نجف بود راهی آن دیارش کردند. این سفر 13 سال به طول انجامید.


در بازگشت به قزوین نظرات طاهره با شوهر و پدر شوهرش سخت در معارضه بود. لاجرم همسر و سه فرزند را ترک گفت و به همراه دختر، خواهرو شوهر خواهر عازم عراق شد. ولی سه سال بعد به حکم فعالییت های مذهبیش او را مجبور به ترک آن دیار کردند. در بازگشت به قزوین حاضر به آشتی با شوهر نشد و تمام کوشش خانواده در این زمینه ناکام ماند. در این میان، ملا محمد تقی برغانی، عموی بزرگ و پدر شوهر طاهره، مورد حمله قرار گرفت و درگذشت. طاهره به اتّهام دست داشتن در قتل او بازداشت شد.


چندی نگذشت که از حبس خانگی و قزوین گریخت و راهی تهران شد. حدود یک سال مخفی ماند و سر انجام به سال 1848 به بدشت رفت و در نخستین کنگرهٌ بابیان نقشی عمده ایفا کرد. در بدشت بود که قره العین در عرصه های سنتاً مردانه حضور پیدا کرد و از چهره و صدا حجاب برداشت. آشوب و غوغایی بر پا شد. هر چند گروهی از مردان حمایتش کردند ولی گروهی دیگر به خشم آمدند و محل کنگره را ترک گفتند. برخی ملحدش خواندند. مردی با شمشیر می خواست به او حمله کند. مرد دیگری به نام عبدالخالق اصفهانی چنان برآشفت که گلوی خود را درید و خون آلود و هراسان جلسه را برای همیشه ترک گفت. حکایت آموزندهٌ این نخستین قربانی حضور زن در عرصه های عمومی هنوز به قلم کشیده نشده است.


بعد از 22 روز، روستاییان اطراف نشست بدشت را بر هم زدند. طاهره بار دیگر از مخفی گاهی به مخفی گاهی دیگر گریخت تا سر انجام مأموران دولتی او را به جرم همدستی در قتل پدر شوهر بازداشت و راهی پایتخت کردند. ولی با یک زن زندانی در آن زمان که هنوز زندان رسمی برای زنان در ایران وجود نداشت چه می توانست کرد؟ به ناچار، او سه‌سال آخر عمر را در بالاخانهٌ محمد خان کلانتر، رئیس پلیس شهر تهران، در حبس خانگی گذراند. پس از سؤ قصد ناموفق علیه ناصرالدین‌شاه، او را هنگامی که 36 سال بیش نداشت در پرده ای از سکوت و پنهان کاری به قتل رساندند غافل از اینکه صدا و پیام او را نمی توان دستبند زد، به حبس خانگی انداخت، یا خفه کرد. به قول فروع فرخ زاد "تنها صداست كه مي ماند" و صدای طاهره قره العين، علی رغم تمام کوشش هایی که در خاموش کردنش شده و می شود، مانده است و ما ندنی است و الهام بخش بسیاری چون شما و من بوده و خواهد بود.


گام های استوار طاهره در راه دراز و دشوار آزادی به قیمت جانش تمام شد. او جان خود را در اين راه باخت ولی ميراثی ناميرا بر جای گذاشت. ميراثی كه گروهي از آن در هراس بودند و هستند و در تخريب و تحريفش کوشیده اند و مي كوشند. میراثی که صد و شصت سال است برچسب فتنه و آشوب بر آن زده اند.


شاید یکی از حیرت آورترین مدارکی که از این بیم آغشته به حیرت از زمان حیات خود طاهره در دست داریم سنگ قبری است در شاهزاده حسين قزوين. صد و شصت سال است که در مقبرهُ خصوصی شهید ثالث—عمو و پدر شوهر طاهره—زنی کاغذ به دست ایستاده و شاهد صحنهُ قتل دلخراشی است. دو مرد با دشنه ای كه در دست دارند از پشت سر به مرد ديگری كه به هنگام نماز به سجود رفته حمله می كنند. برای رفع هر گونه شبهه ای، اين كلمات بر سنگ قبر اضافه شده است: "صحنهُ شهادت ملا تقي به دست يك بابی ملحد."


تهيه كنندهُ سنگ قبر فرزند ملاي مقتول و همسر طاهره است. هر چند قاتل واقعي، ميرزا عبداله شيرازی، در دادگاه به گناه خود اعتراف كرد و قاضی به برائت و بی گناهی طاهره رأی داد، فرزند ملا در رأی خود سست نشد و انگشت ملامت و اتهام را—حتی بر سنگ مزار پدر—به سوی همسرش نشان گرفت.


نگارهُ مشابهی با این نقش در کتاب مجالس المتقین نوشتهٌ ملا محمد تقی برغانی که هفت سال پس از مرگش به چاپ رسید وجود دارد. در اينجا هم زنی ناظر و ناظم قتل ملا تقی ست ولی این بار به جای کاغذ جامی می در کف دارد.


اين دو تصویر—يكی بر مزار امام جمعهُ شهر قزوين و ديگری در كتابی متعلق به او—به راستی حيرت آورند. اول اینکه، از منظر اغلب علمای اسلام، مثلاً حجت الاسلام احمد محسن زاده، حک کردن تصوير زن بر روی قبر جایز نيست. بعلاوه، هر چند نمی توان با قاطعييت گفت تصويرگری در اسلام مکروه است يا مجاز، مسلماً تصویر یک زن بر سنگ مزار یک فقيه بی سابقه یا لااقل از نوادر است. شعر معروف ايرج ميرزا، شاعر شوخ طبع و اهل طنز، را به ياد بياوريم تا غير عادی بودن اين تصوير روشن تر شود:


بر سردر کاروانسرایی

تصویر زنی به گچ کشیدند

ارباب عمائم این خبر را

از مخبر صادقی شنیدند


گفتند که واشریعتا خلق

روی زن بی نقاب دیدند

آسیمه سر از درون مسجد

تا سردر آن سرا دویدند


ایمان و امان به سرعت برق

می رفت که مؤمنین رسیدند

این آب آورد آن یکی خاک

یک پیچه ز گِل بر او بریدند


ناموس به باد رفته ای را

با یک دو سه مشت گِل خریدند

چون شرع نبی ازین خطر جَست

رفتند و به خانه آرمیدند.


در نقش مزار ملا محمد تقی زن كاغذی در دست گرفته است. اینهم به نوبهٌ خود استثنایی و شایان توجه است. چون درمیراث درخشان نقاشی در ایران زنی که در کار نوشتن یا خواندن باشد تا چندی پیش نادر بود. بسیارند زنانی که می رقصند، موسیقی می نوازند، پذیرایی می کنند، به تضرع و تظلم می ایستند، می بافند، می پزند، می نوشند و می نوشانند. اما معدودند زنانی که کاغد یا قلم در کف دارند. فیلم های ایرانی هم سرنوشتی مشابه برای زن نویسنده رقم زده اند. به گفتهُ سید ابراهیم نبوی در 610 فیلمی که در عرض یک دهه قبل از انقلاب 1979 در ایران ساخته شد، مجموعاً 8 زن هنرمند و نویسنده رخ می نمایند در صورتی که بیش از 100 زن به عنوان فاحشه، رقاصه، کارگر در کاباره و ولگرد ایفای نقش می کنند.


در غرب سنت دیرینه ای از نقاشی هست که در آن زنان مشغول خواندن و نوشتنند. گاه در خانه و زمانی بر فراز کوه، گاه کنار دریا و زمانی در باغ، گاه عریان و زمانی پوشیده، آنها خلوتی برای خواندن و نوشتن یافته اند.


صحبت من در اینجا بر سر مقایسهٌ تصویر زن خواننده و نویسنده در غرب و شرق نیست. نیتم تنها اشاره به تازگی تصویر قره العین کاغذ در کف در چهار چوب فرهنگ ایران در قرن نوزدهم است. می خواهم بگویم در فرهنگی که برای قرن ها صدا و جسم زن، این دو راویان فردیت، به عرصهٌ خصوصی تبعید شده بودند، طبیعی است که زن نویسنده و شاعر، متهم ردیف اول در دادگاه واپس گرایان به شمار بیاید. چون نفس نویسندگی ورود به گسترهٌ همگانی است. نوعی رفع حجاب است. ورود به جهانی فراخ و بی مرز است. زن آرمانی سنتاً پرده نشین—یعنی ممنوع الحضور، ممنوع الصدا، و ممنوع القلم بود. ترک فضاهای مرزبندی شده برای او گناهی کبیره دانسته می شد. به این چند بیت کوتاه از اوحدی مراغه ای توجه بفرمایید که تنها مشتی است نمونهٌ خروارها چنین برداشت در ادبیات فارسی:


زن خود را قلم به دست مده

دست خود را قلم کنی آن به

زان که شوهر شود سیه جامه

تا که خاتون شود سیه نامه


به همین سبب، در نقش مزار ملا محمد تقی معلوم نيست كدام يك از دو جرم منسوب به طاهره بزرگتر است. نظارهُ او بر قتل ملا يا تصرف كلام مكتوب كه علامت آن همان كاغذی است كه در كف او مي بينيم. شايد هم تفاوتي در كار نيست و كاغذی كه زن در دست دارد به اندازهُ دشنهُ قتال در مرگ پدرسالار سهيم باشد.


اهمييت این نقش، از نظر من، عمدتاً در این است که نماد و نشانه ایست از هراس و احساس تهدید از تولد عصری نو. هراسی که ساخته و پرداختهُ ذهنی وحشت زده است. در واقع این نقش معتزض به مرگ بزرگ تری از مرگ ملا تقی برغانی است—مرگ نطامی پوسیده، مرگ نظام پدر سالارانه. نظام پوسيده ايكه شوهر را هم طراز و حتی هم اسم خدا می داند. در زبان زيبای فارسی «خدا» تنها اسم خالق جمیع موجودات نیست بلکه مفاهیم گسترده و تودرتو تنیده ای از قبیل «رئیس»، «صاحب اختیار»، "سرور" "آقای خانه" و "شوهر" هم دارد. پسوند خدا در واژه هایی چون «دهخدا»، «ناخدا»، «ناوخدا»، و"کدخدا" به معنی «رئیس ده»، «رئیس ناو»، «رئیس کشتی» و "شوهر" است. همانطورکه در لغت نامهٌ دهخدا آمده است، "کد" به معنی خانه است و "خدا به معنی صاحب و مالک و آقای خانه". جالب آنکه اگر مرد خانه کدخداست، زن خانه کدبانو است. اولی یعنی «کدخدا» صاحب و سرور خانه است و دومی یعنی "کذبانو" "زنی است که خانه را اداره می کند." زنی که خوب و فرمانبرو پارسا است. زنی که در پرده می نشیند و در پرده سخن می گوید. آیا به راستی این کدبانوی محبوس در خانه همان ایزدبانوی حاکم بر جهان و جهانیان است؟


بی سبب نیست که سلطه گرایی، تسلط، سلطنت و سلیطه از ریشه ای واحد مشتق اند. لغت نامه های فارسی سلیطه را زنی تعریف می کنند که "هرزه چانه و زبان دراز است." زنی که بر "شوی خود چیره است." زنی که حد و حدود نمی شناسد و لاجرم "فتنه بر می انگیزد." ولی همین سلطه گرایی که برای زن نا پسندیده و نکوهیده است برای مرد پسندیده و حتی ضروری است. بنا به تعریف همان لغت نامه ها، "سلیط" مردی است که بر خود و اطرافیانش تسلط دارد و می داند زن سلیطه را چگونه آرام و رام کند و به قول معروف گربه را از همان پای حجله بکشد.


و این تبعیض پذیرفته شده در چهار چوب خانه، این بی عدالتی از نوع خانگی با انواع بی عدالتی های سیاسی، اقتصادی، مذهبی و فرهنگی رابطه ای تنگاتنگ دارد. در درجهٌ اول، انسانی که آزادی انسان دیگری را به هزاران دسيسه از او می ربايد خودش زندانی نفرت و بی عدالتی است. ظالم و مظلوم، ستمدیده و ستمگر، زندانی و زندانبان پشت ميله های ظلم و ستم و بی عدالتی زندانند و هر دو كرامت انسانی اشان به چپاول رفته است. به اضافه، ستمگری و بیداد تنها مختص دستگاه حاکمه و قانونگذاران نیست. جای پایش را باید در قلمرو امور روزمره و مناسبات شخصی هم جست و جو کرد. به عبارتی دیگر، نمی توان در جمع عادل بود و در خانه ظالم. نمی توان برای جمع عدالت خواست ولی در اندرونی عدالت ستیز و عدات گریز بود. نمی توان در سطح مملکت دموکراسی بر قرار کرد ولی در مناسبات شخصی یک مستبد قهار بود. قلدرمنشی و زورگویی از نوع خانگیش زمینه ساز سیاست سلطه گراست.


قره العین نه تنها علیه بی عدالتی جمعی و مذهبی بلکه علیه بی عدالتی از نوع خانگی اش هم قیام کرد. او سلطه گرایی و نظام رعییت پروررا در زندگی و اشعارش نپذیرفت و علناً به مصاف آن ها رفت.


ای خفته رسید یار برخیز

از خود بنشان غبار برخیز

هین بر سر مهر و لطف آمد

ای عاشق زار یار بر خیز

آمد بر تو طبیب غم خوار

ای خسته دل نزار بر خیز

ای آنکه خمار یار داری

آمد مه غم گسار بر خیز

ای آنکه به هجر مبتلایی

شد موسم وصل یار بر خیز

ای آنکه خزان فسرده کردت

اینک آمد بهار بر خیز

هان سال نو و حیات تازه است

ای مردهٌ لاش پار بر خیز


و در این یک مورد بخصوص مدافعین و منقدین، تلویحاً یا تصریحاً، از سر تمجید یا تحقیر اتفاق نظر دارند. طاهره پیام آور عصری نو بود و در جستجوی طرحی تازه. به عنوان مثال، در شاهکار مسلم شهرنوش پارسی پور، طوبا و معنای شب، ورود قره العین به صحنه و صفحات کتاب، جهان آشنا و منسجمی را كه تحت سلطه مردسالار بوده در هم می افکند و فرومی ریزاند. هر چند نامی از قره العین در کتاب برده نشده ولی به وضوح و در بستر تاریخی کتاب این اوست که عامل واژگون ساز سنت است. پدر طوبا، قهرمان داستان، اديبی است که در کودکی راجع به آن "زن طاغی" شنیده که "آشوب و غوغا" بپا کرده بود. حاجی ادیب به یاد می آورد که "می گفتند که هر جایی است، اما می گفتند عالم نیز هست. چقدر شایعات در بارهٌ او بر سر زبان ها بود." کسی "با هیجان به پدرش گفته بود او "حجت عصر است." حاجی ادیب برای دخترش طوبا وسایل تحصیل را آماده می کند و به او این امکان را می دهد که معمار زندگی خود و قهرمان روایت آن در کتابی بدیع باشد.


حكايت شخصييت مرد در رمان به غايت زيبا و پر وسعت بهييه نخجواني، به نام خرجين، هم دقيقاً ماجرای از دست دادن امنيت جهان بسته و آشنايی است كه روح مذكر را سردرگم و آواره می كند. او هم همچون عبدالخالق اصفهانی و حاجی اديب از اين زن فاضل و بی باک که صدایی رسا و فكری مستقل دارد هم در هراسی غريزی است و هم دستخوش کششی غیر منتظره و نیاگاه.


به راستی، مگر طاهره چه گفته بود و چه کرده بود که این چنین حیرت آور و وحشت زا بود؟ مگر عصر نوینی که در زندگی و اشعارش از آن به کرات سخن گفته چگونه جهانی بود؟ فراموش نکنیم که در زمان حیات کوتاهش، نه تنها مسلمانان، بلکه بابیان هم از درک رفتار و گفتار و خواسته های او عاجز بودند. در واقع در جواب به شکوه و شکایت بعضی از پیروان خود بود که باب به او لقب پر معنای "جناب طاهره" را داد و از او با شهامتی تحسین برانگیز پشتیبانی و حمایت کرد.


قره العین یک نظام قرون وسطایی را به چالش گرفت. نظام رو به افولی که ديدگاه سلسله مراتبی از انسان ها بطور اعم و زن به طور اخص داشت. او جدا سازی جنسیتی را شکست. غياب زن را از عرصه های عمومی نپذيرفت. سكوت زن را در فضاهای مردانه بر نتافت و وظايف مألوف زن را در اندرون خانه به زير سؤأل كشيد.


برای قرن ها، ديواری نمادين فضا را در ايران به دو بخش اندرونی/بيرونی تقسيم كرده بود. نظام اجتماعی نه تنها بر پايهُ قوم و تبار و مذهب بلكه بر اساس جنسيت نيز تفكيك می شد. برای جداسازی فضا، برای تفكيك جهان زن و مرد، آزادی رفت و آمد را از قشر انبوهی از زنان گرفتند. گويی عرصه های عمومی از آن مردان بود. جای زن آرمانی در چهار ديواری خانه بود. زن خوب، آفتاب/مهتاب نديده بود. بی اجازه و بی سرپرست به كوی و برزن نمی رفت و جای خود را خوب می شناخت.


برای پاسداری عفت عمومی، زنان را از متن جامعه راندند و به درون مرزهای از پيش تعيين شده كشاندند. اندك اندك محفوظ بودن زن تبديل به محبوس بودنش شد. حصاری كه قرار بود وسيلهٌ امنييت باشد تبديل به ابزار كنترل شد. بسياری از ارزش های بنيادين فرهنگی از قبيل غيرت و نجابت، حجب و حيا، شرم و ناموس، ملازم غياب زن از صحنهٌ اجتماع شد.


برای خروج از خانه، چه برای كار، چه برای ديد و بازديد اقوام و والدين، حتی برای انجام فرايض مذهبی زنان نيازمند اجازهُ همسر يا قيم خود شدند. اين عدم آزادی در آمد و شد بنياد تبعيض جنسی است. استقلال مالی، آموزش و پرورش عالی، دستيابی مستقيم به عرصه های سياسی و بالندگی در هنرهای عمومی بدون آزادی حركت به سختی امكان پذير است.


بنابراین هیچ جای شگفتی نیست که آزادی رفت و آمد يكی از شاخص های اصلی تجدد و از مفاد اعلاميهُ حقوق بشر است. مادهُ ١٣ اين پيمان بين المللی برای برقراری و تضمین حقوق برابر برای همهُ مردم "هر انسانی را سزاوار و محق به داشتن آزادی جابه جایی یعنی حرکت از نقطه ای به نقطه ای دیگرمی داند.


این را اضافه کنم که این تنها ایران نبود که آزادی بدون چون و چرا را از زن دریغ کرد. در بسیاری جوامع زنانگی آرمانی مترادف با سکون است. در صورتیکه در خانه ماندن و به اصطلاح خانه نشین شدن مرد مترادف با افول مردانگی است. در زبان فارسی، زنی که بی سبب در کوی و برزن حضور دارد هرجایی، ولگرد و خیابانگرد خوانده می شود. در زبان فرانسه Femme Publique و در زبان انگلیسی Street Walker به معنای زن روسپی است. حتی علامت زنانگی و مردانگی بر تحرک مرد و سکون زن تاکید و تعمید دارد. آینهٌ ونوس، نماد زنانگی، ایستا و محبوس در آینه ای دستی است. ریشه در خاک دارد. نماد مردانگی، اسلحهٌ مارس، تیری رو به آسمان و در پرواز است.


به عنوان مثالی دیگر، در چین برای تقریبا هزار سال پای میلیون ها دختر بی گناه را در قالب چنان تنگی می گذاشتند که گاهی در عمل استخوان پایش می شکست. این پای مثله شده تجسم زیبایی بود و هر چه پا کوچکتر زیبایی افزونتر. ویژگی ممتاز سیندرلا پای به غایت کوچک او بود. درواقع، قدیمی ترین روایت مکتوب این افسانهٌ محبوب درچین و همزمان با رواج کفش چینی نوشته شد. هر چند بیش از 500 روایت متفاوت از داستان سیندرلا در اقصی نقاط دنیا وجود دارد ولی ویژگی یگانهٌ سیندرلا در اغلب قریب به اتفاق آن ها پای به غایت کوچک اوست.


ادبیات جهان پر از زیبایان خفته ایست که تجسم کامل سکون و عدم تحرکند. زن ضد قهرمان، بر عکس، زنی است که تخته بند خانه نیست و در حرکت است. هنوز که هنوز است، زنان جادوگر بر مرکب جارو تصویر می شوند. آن ها جارو را که نماد و نشانهٌ کدبانویی و خانه داریست تبدیل به وسیلهٌ نقلیهٌ مستقل خود می کنند. گویی تحرک بی اذن و اجازهٌ آنها دلیل نا زیبایی و فتنه بر انگیزی آنها قلمداد می شود.


همین تبعید از عرصه های عمومی و ارج نهادن به آزادی حرکت بن مایهٌ ادبیات زنان ایرانی در 160 سال اخیر است. از جانبی احساس اسارت و در بند بودن و از طرفی دیگر مبارزه با جیره بندی آفتاب و فضا مایه و ملاط نوشتهٌ زنان است. از جانبی دیوار و قفس و زندان و قحطی فرصت و احساس خفگی است. از طرفی دیگر سیر و سلوک و پرواز و اوج گرفتن. آغازگر این تحرک و تموج قره العین است. واژهٌ "خیز" و "برخیز" از مستعمل ترین کلمات در آثار اوست. افعالی چون برخاستن، پریدن، در راه بودن، و از کوی و دری به کوی و دری دیگر رفتن به کرات مورد استفادهٌ او قرار می گیرد. در یکی از معروفترین اشعارش او با باد صبا همگام می شود:


گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو به رو

شرح دهم غم ترا نکته به نکته مو به مو

از پی دیدن رخت همچو صبا فتاده‌ام

کوچه‌به‌کوچه، دربه‌در، خانه‌به‌خانه، کوبه‌کو

دور دهان تنگ تو، عارض عنبرین خطت

غنچه به‌غنچه، گل به‌گل، لاله به‌لاله، بو به‌بو

می‌رود از فراق تو خون دل از دو دیده‌ام

دجله‌به‌دجله، یم‌به یم، چشمه‌به‌چشمه، جوبه‌جو

مهر ترا دل حزین بافته بر قماش جان

رشته به‌رشته، نخ‌به‌نخ، تار به‌تار، پوبه‌پو

در دل خویش «طاهره» گشت و نجست جز ترا

صفحه به‌صفحه، لابه‌لا، پرده به‌پرده، توبه‌تو


در ادبیات کهن فارسی باد نقش جالب و مهمی بازی می کند. یکی از آنها پیغام آوری از جانب زنان محبوس در اندرونی است. در این شعر، زن دیگر نیازی به قاصد ندارد. او دیگر پرده نشین و محصور سکوتی اجباری نیست. تیز پا و توقف ناپذیر چون باد است. مرزها را می پیماید و به عرصه های ممنوع قدم می گذارد. از دری به در دیگر می رود و از کوی و برزنی به کوی و برزنی دیگر.


در زندگیش هم، قره العین دایم در حرکت بود. از شهری به شهری و از دیاری به دیار دیگر می رفت. زمانی در قزوین، گاه در نجف و کربلا، روزی در نور، دگر روز در تهران و همدان، گاه در کرمانشاه و گاه در بدشت بود. و در فرهنگی که چنان از حرکت آزاد زنان بیمناک است که حتی تا به امروز برای صدور گذرنامه آنها را نیازمند اجازهٌ کتبی شوهر و قیم می کند، طاهره سکون را نپذیرفت.


اگر در بیش از هزار سال ادبیات مکتوب فارسی نقش زنان حاشیه ای و رنگ پریده است، اگر نام فقط چند زن در میان انبوهی مرد دردناک و حیرت آور است، از اواسط قرن نوزدهم این روند شروع به تغییر می کند. یعنی بعد از قره العین، یک سنت ادبی زنان در ایران پایه گذاری می شود. زنان نویسنده و شاعر یک پیشینهٌ ادبی پیدا می کنند. و با ورود گستردهٌ زنان به صحنهٌ اجتماع و ادبیات مفاهیم سنتی زنانگی و مردانگی و مناسبات زن و مرد ارزیابی مجدد می شود. به گواه تاریخ، در 160 سال گذشته، مسالهٌ پوشش زن، حذفش از صحنهٌ آموزش و پرورش، غیابش از حیطهٌ سیاست، و نا برابری های قانونی، همگی در ایران مورد بحث بوده اند. ولی در گفتمان های سیاسی از مناسبات خصوصی زن و مرد کمتر سخن به میان آمده است. کمتر سیاستمداری، کمتر جنبشی، از راست و چپ و میانه، بهروزی جمع را در گرو ارزیابی رابطه های شخصی دانسته است.


به گمان من، تاريخ معاصر ايران نه تنها شاهد دو انقلاب كه سه انقلاب بوده است. يعنی در كنار انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی، انقلاب ديگری هم در ايران نطفه بست و ريشه گرفت—انقلاب زنان. این انقلاب كه با مفاهيم سنتی و متداول انقلاب همخوانی ندارد ولی انديشهُ سياسی/فرهنگی را از بيخ و بن تغيير داده، راه حل معضلات جامعه را در خونريزی و جنگ نديده، تدریجی بوده و در درون دو انقلاب دیگر جای داشته و زمینه ساز آن دو بوده است. انقلابی که براندازنده و کوبنده نبوده بلکه بر عکس پایه و اساسش بر مبنای ساختن جهانی نو با مناسباتی نو بوده است. قره العین پرچم دار چنین انقلابی است.


اگر نشستی که به همت الیزابت کدی استنتون در نوزدهم ماه ژوییهٌ 1848 در شهر کوچک سنکا فالز در ایالت نیویورک برگذار شد به عنوان نقطهٌ آغازی برای احقاق حقوق زنان در آمریکا شناخته می شود، باید حضور قره العین در بدشت را نقطهٌ آغازی برای جنبش زنان در ایران به شمار آورد. درست است که طرفداران حقوق زن در آمریکا خواستار مشارکت فعال زنان در اجتماع بودند و می خواستند قرارداد اجتماعی را دگرگون کنند و بدشت به این نیت مشخص تشکیل نشده بود. ولی در عمل و در شرایطی به مراتب دشوارتر قره العین همراه با آن گروه مردانی که در آن جمع بودند و از او حمایت کردند پذیرای مشارکت فعال زن در اجتماع شدند. در پردهٌ سوزن دوزی شدهٌ زیبا و جالبی که در سنکا فالز وجود دارد قره العین و الیزابت کدی استنتون دوش به دوش هم ایستاده اند و حق مطلب ادا شده است.


از همین رو و به پاس نقش پیشکسوتش کمپین یک میلیون امضا هم یک بیت از اشعار قره العین را به عنوان شعار خود انتخاب کرده است. این کمپین که می خواهد قوانین تبعیض آمیز را عوض کند متکی بر روش چهره به چهره، رو به روست. هدف فعالین آن گفت و شنودی رو در رو با زنان و مردان در سطحی گسترده است. یعنی برای رساندن صدای اعتراضشان به بی عدالتی فعالین این کمپین کوچه به کوچه و خانه به خانه به راه افتاده اند. گویی همچون قره العین با باد صبا همراه و همگام شده اند تا پیامشان را نکته به نکته از دهانی به دهانی و از گوشی به گوش دیگر برسانند.


آری، دوستان، همسر طاهره حق داشت در خوف و هراس باشد. این حرکت هدفمندی که 160 سال پیش آعاز شد توقف ناپذیر است. البته راه دشوار بوده و بابتش بهایی بس گزاف پرداخته شده و خواهد شد ولی همانطور که شیرزنی در قزوین قرن نوزدهم با صدایی رسا و نامیرا و با ایمانی راسخ مژده داد:


محکوم شود ظلم به بازوی مساوات

معدوم شود جهل ز نیروی تفرس

گسترده شود در همه جا فرش عدالت

افشانده شود در همه جا تخم تونس

مرفوع شود حکم خلاف از همه آفاق

تبدیل شود اصل تباین به تجانس