Monday, February 20, 2023

شرح حال شهریار دیار انقطاع، شهید آقا مرتضی سروستانی، نوشته مهرانگیز تاج الدینی/ چون او را وارد میدان توپخانه نمودند، اصرار زیادی کردند که از امر بهائی تبرّی نماید قبول نکرد حتّی به او گفتند تو واعظ و ذاکر و متّقی بودی حیف است، تبرّی نما.

شهید، جناب آقا مرتضی سروستانی 


او اهل سروستان بود، یکی از شهر های استان فارس، در اوائل به روضه خوانی میپرداخت و در ضمن به سَقط فروشی (خرده فروشی) و یا صبّاغی (رنگرز پارچه و لباس نخ) اشتغال داشت و بسیار متّقی و پرهیزگار بود.

مرحوم شیخ محمّد عرب یکی از مشاهیر مبلّغین آئین بهائی، بفرمان حضرت بهاءاللّه از بغداد به شهر های شیراز و سروستان سفر نمود و به توسّط جناب میرزا حیدر علی سروستانی با آقا مرتضی مزبور ملاقات فرمود و در جسلۀ سوّم باعث ایمان او به امر مبارک بهائی گردید.

آقا مرتضی که به سبب شهرت به تقوی و صحّت عمل در بین مسلمین بود، صیت و آوازۀ ایمان و ایقانش نسبت به آئین بهائی با سرعت غریبی منتشر شد و عاقبت منجر به ضوضاء و فساد در سروستان گردید. 

روزی جمعی از احبّای رحمان در محفلی با حضور آقا مرتضی مجتمع بودند ضمن تلاوت آیات سخن از امتحانات الهیّه پیش آمد. دامنۀ بیان به آنجا کشید که استقامت در موقع امتحان از اعظم شرایط ایمان است. 

آقا مرتضی گفت: برای چه این مذاکرات را تعقیب میکنید؟ اهمیّتی ندارد اگر خدا میخواهد امتحان نماید، مرا امتحان کند تا ببیند به چه نحو استقامت مینمایم. احبّاء او را نصیحت و تقویّت نمودند.

پس از چندی از طرف حکومت شیراز عدّه ائی از احبّاء از جمله آقا مرتضی را دستگیر نموده و به شیراز بردند و آنها را در حبس انداختند. مادر آقا مرتضی بی قراری مینمود و به ستمکاران دشنام میداد. این خبر در زندان به آقا مرتضی رسید، نامه ائی به مادرش به این مضمون نوشت: « اگر می خواهی خداوند از شما راضی باشد هر روز قبل از آفتاب دَرب خانۀ محرّکین و مسببّین حبس و نفی ما را آب و جارو نما».

بالاخره پس از شش سال آقا مرتضی را به امر محمّد تقی میرزا رکن الدوله (برادر ناصرالدّین شاه) که حاکم شیراز بود، در میدان توپخانه حاضر نمودند.

میرغضب در بین راه به آقا مرتضی گفت:

تو را میخواهند بکشند، خوب است تبرّی نمائی. آقا مرتضی به محض شنیدن این بشارت کلاه خود را از سر برداشت و به آسمان انداخت و به میر غضب گفت: « این هم مژدگانی تو افسوس که چیز دیگر ندارم والّا از تو مضایقه نمیکردم».

چون او را وارد میدان توپخانه نمودند، اصرار زیادی کردند که از امر بهائی تبرّی نماید قبول نکرد حتّی به او گفتند تو واعظ و ذاکر و متّقی بودی حیف است، تبرّی نما.

او فریاد زد:

ایها الناس من بهائی هستم و هرگز تبرّی نکرده و نخواهم کرد. اینها شیطان من شده اند که کلمۀ دروغ را بگویم. چون او را از قفا (پشت) به توپ بستند، از میر غضب پرسید: «مردم برای چه اینجا جمع شده اند؟» 

میرغضب گفت: برای کشتن تو...

آقا مرتضی سروستانی گفت: پس خواهش دارم که مرا از شکم به توپ ببندید تا خودم هم فدا شدن خودم را تماشا کنم. میر غضب چنین کرد. سه مرتبه با فاصله شیپور زدند که شاید نادم و پشیمان شود ولی او به هیچ وجه مضطرب نگردید و جان در راه محبوب حقیقی فدا نمود.


سیصد گل سرخ، یک گل نصرانی

ما را ز سر بریده می ترسانی


ما ؛ گر ز سر بریده می ترسیدیم

در محفل عاشقان نمی رقصیدیم


در محفل عاشقان ؛ خوشا رقصیدن

دامن ز بساط عافیت برچیدن


در دست ؛ سر بریده ی خود بردن

در یک یکِ کوچه کوچه ها گردیدن


برگرفته از کانال : آوای عندلیب پارسی»🔽


https://t.me/andalib_parsi


شرح حال شهریار دیار انقطاع، شهید آقا مرتضی سروستانی، نوشته مهرانگیز تاج الدینی🔽

https://t.me/Bahainoorlibrary/5956


تصویر همراه :

جناب مرتضی سروستانی در روز شهادت


https://t.me/Tolo_E_Carmel



No comments:

Post a Comment