Farid Farid
طبیعت، قَدَرْ، دین، علم!
نویسنده : فروزنده رحمت پور
در آثار بهائی تعریفی جالب و کامل از دین مطرح شده است که میگوید:
" دین عبارت است از کشف روابط ضروریه منبعث از حقایق اشیاء."
(حضرت عبدالبهاء)
جالب اینکه همین تعریف در مورد طبیعت، علم و قَدَرْ نیز به میان آمده است. بنابراین باید در وجوه مشترک بین این چهار مهم دقت کرد تا متوجه شد چگونه این چهار پدیده، تعریف یکسانی دارند؟
ابتدا به پدیده طبیعت و اکوسیستم نظری انداخته، چه که اولین تجلی حیات در طبیعت( اکوسیستم)، صورت میگیرد و این تجلی به وجود آورنده حرکت است...آنجایی که حرکت است، تبادل انرژی در میان بوده و بالنتیجه تغییر و تحول.... لذا هر گونه تغییر و تبدیل در عالم هستی مادی، توسط اکوسیستم صورت میگیرد و تعریف اکوسیستم بر این مبناست که اکوسیستم، یک سیستم طبیعی، شامل گیاهان، حیوانات و میکروارگانیسمها (مجموعهی موجودات زنده) است که در یک ناحیه مشخص با همهی عوامل و اجزای فیزیکی غیرزندهی محیط در تعامل هستند. بنابر این تولد، مرگ و از حالی به حال دیگر شدن کلیه اجزاء عالم هستی مادی، توسط اکوسیستم، تعیین و به مورد اجرا گذاشته میشود. ناگفته نماند که اراده الهی در آنچه مربوط به طبیعت و اکوسیستم است بصورت ضرورت عمل مینماید چونکه طبیعت عرصه ضرورت است چنانچه در تعریف، طبیعت, عبارت است از مجموعه روابط ضروریه منبعث از حقایق اشیاء!
از جهتی این حقایق غیر متناهی اشیاء هر چند در نهایت اختلاف هستند ولکن از جهتی دیگر در نهایت ائتلاف و غایت ارتباط هستند و به عبارتی هر حقیقتی از لوازم ضروریه سایر حقایق است.
جهان طبیعت عبارت از ماده و روابط بین آنهاست...در جهان هستی با صورت های جمادی، نباتی، حیوانی و انسانی برخورد می کنیم و بین این صورت ها روابطی می بینیم.
حضرت مولی الوری چگونگی این ارتباط را به هیکل انسانی تشبیه نموده و چنین میفرمایند :
" ارتباط و ائتلاف این حقایق نامتناهی را جهت جامعه ای لازم تا هر جزیی از کائنات وظیفه خود را بنهایت انتظام ایفا نماید. مثلا در انسان ملاحظه کن و از جزء باید استدلال به کل کرد. این اجزاء و اعضای مختلفه هیکل انسانی ملاحظه کنید که چقدر ارتباط و ائتلاف به یکدیگر دارند. هر جزیی از لوازم ضروریه سایر اجزاست و وظیفه مستقله دارد ولی جهت جامعه، که آن عقل است جمیع را به یکدیگر چنان ارتباط دهد که وظیفه خود را منتظماً ایفا مینمایند و تعاون و تضاعد و تفاعل حاصل میگردد و حرکت جمیع در تحت قوانینیست که از لوازم وجودیه است که اگر در آن جهت جامعه (عقل) که مدبر این اجزاست خلل و فتوری حاصل شود، شبهه ای نیست که اعضا و اجزاء منتظماً از ایفای وظایف خویش محروم مانند." ( مکاتیب حضرت عبدالبهاء ج ۳ ص ۴۸۶)
گفتیم که طبیعت یا اکوسیستم عامل توزیع ارتباط در بین تمامی اجزاست و البته تمامی این سیستم به اراده حق در تحت کنترل قوه محرکه ایست که مصدر و محرک و محور تفاعل بین کائنات است.
این قوه محرکه و معنویه که به شکل عام و کلی در تمامی جهان هستی جاریست و حافظ نظام عالم و مبدأ این روابط ضروریه در بین کائنات است دارای حیات و شعور بوده و ظهور و تجلی آن در هر ذره، جهت حرکت و رفتار و شخصیت آن ذره را مشخص مینماید. به عبارتی قبل از وجود انسان، رفتار و شعور و شخصیت وجود داشته چونکه این شعور از ابتدای هستی در تمامی ذرات دمیده شده و هر ذره ای بر حسب قابلیت خود این تجلی را منعکس کرده است. لذا ذره، علاوه بر حیات و نیرو که نقش موتور و سوخت را دارد ، باید بداند که چه کار کند. مثلا یک مورچه حیات و نیرو دارد ولکن عقل زندگی نیز باید داشته باشد که لانه اش را چگونه بنا نماید و یا وظایفش به عنوان مورچه کارگر چیست. این قوای محرکه و معنویه همان روح حیوانی یا نباتی و جمادیست که دارای شعور البته در محدوده هر مرتبه ای میباشد.
پس نتیجه میگیریم که شعور و شخصیت، قبل از انسان وجود داشته و این طراحی و شخصیت سازی لا نهایه طبیعت در تحت اراده الهی و به پاس نیروی هوشمندی که توسط اثیر در اکوسیستم جاری گردیده است تماما جهت هدف نهایی یعنی وجود انسانی بوده است که مجموعه تمامی این شخصیتهاست.
استاد شهید و فرزانه بهایی، دکتر علیمراد داوودی در بحث روح که همان قوه معنویه متجلی در اشیاست در بخش روح و مناسبت آن با بدن چنین میفرمایند :
" قوه معنویه ای که بطور عام و کلی در سراسر جهان جاری و ساری است و حافظ نظام عالم و مبدأ روابط ضروریه در بین اجزاء کائنات است در ترکیب وجود انسانی انعکاسی میابد و در واقع این ترکیب را محلی برای تجلی خود بر میگزیند و چون قبول این تجلی بر حسب استعدادیست که وجود معین هر یک از افراد انسانی را حاصل است لذا آن قوه کلیه بعد از تعلق به افراد جنبه اختصاص و تشخص بدست میاورد و چون آن قوه کلیه مبدأ حفظ نظام عالم یعنی حافظ روابط ضروریه اشیاء با یکدیگر است، ظهور آن در هر فرد انسانی نیز بصورت موهبتی در میاید که حاکی از روابط اشیاء و کاشف این روابط و مبین آنها بصورت احکام عقلی و تعابیر لفظی است و این همان موهبتی است که نام آن روح عاقله یا نفس ناطقه است خاصیت اصلیه آن کشف روابط ضروریه اشیاء و جستجوی وحدت مکنونه در ورای کثرت ظاهره است." ( انسان در آیین بهایی ص ١٠٢)
با توجه به مطالب فوق این نتیجه را میتوان گرفت که جهان هستی مادی، موجودی زنده بوده و در نهایت میبینیم که ما شیی غیر زنده نداریم و یک ذره هم زنده است منتها :
با من و تو مرده، با حق زنده اند
(مولانا)
همانگونه که اشاره گردید تمامی این طراحی و شخصیت سازی اکوسیستم برای انسان خلق گردیده و ماحصل آنچه که در اکوسیستم و طبیعت میبینیم نتیجه اش به ما برمیگردد.
چنانچه حضرت بهاءالله در این مهم میفرمیند :
" قوله تعالی : لا یکون شئی فی السماء والارض الّا بمشیةٍ و إرادةٍ و قَدَرٍ و قَضاءٍ و إذنٍ و کتابٍ و أجَلٍ ءو کتاب (هیچ چیز در زمین و آسمان نیست مگر با این هفت ویژگی: مشیت، اراده، قدر، قضا، اذن، کتاب و اجل؛)، هر نفسی که بدنیا میاید اسباب لاتحصی با او میاید. اگر چه ببصر ظاهره دیده نمیشود ولکن فی الحقیقه این مقام محقق است.آنچه از محتومات محسوب، تغییر نپذیرد و دون آن بسبب اسباب و اعمال تغییر مینماید. " ( مائده آسمانی ج ٨ ص ١٩٢)
این اسباب لاتحصی همان طراحی اکوسیستم و قوانین طبیعت است یعنی، صانع متعال اسبابی خلق فرموده و به توسط آنها آثار و مسببات و موجوداتی موجود شدند. آتش را سوزاننده خلق فرموده و خورشید و ماه را نور دهنده ایجاد نموده. از برای حرارت و نور آثاری است در عالم، که به توسط آن آثار اموری موجود شدند لکن نه به طور استقلال و نه بطور شرکت.. و از برای این موجودات و مخلوقات و اسباب، تأثیراتی در مزاج و افعال بشر است، لکن نه به نحو استقلال و نه به طور شرکت، بلکه به نحو اقتضا. این اقتضا ناشی از روابط ضروریه منبعث از حقایق اشیاست.
در واقع آگاهی به این مهم خیلی از تضادهای روانی و ذهنی انسان را حل میکند چه که ریشه بسیاری از نابسامانیهای روانی و ذهنی ما، تضادهای ماست. یعنی انسان که دارای شخصیتی برنامه ریزی شده ( بخش فطری و بنیادی) و شخصیتی برنامه پذیر ( بخش اکتسابی) است همواره در ارتباط تنگاتنگ با جهان هستی و روابط ضروریه اش میباشد که در آثار مبارکه به نام " قَدَرْ " عنوان گردیده است.
حضرت عبدالبهاء در باره قضا و قدر میفرمایند :
" قضا و قدر عبارت از روابط ضروریه است که منبعث از حقایق اشیائست و این روابط بقوه ایجاد در حقیقت کائنات ودیعه گذاشته شده است و هر وقوعات از مقتضیات آن روابط ضروریه است. مثلا رابطه ای خدا در میان آفتاب و کره ارض ایجاد فرموده است که شعاع و حرارت آفتاب بتابد و زمین برویاند. این روابط قَدَرْ است و قضا، ظهور آن در حیّز وجود و اراده عبارت از قوه فاعله است که این روابط و این وقوعات در تحت تسلط اوست." ( منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء -ج١ ص ١٩٢-١٩٣)
در واقع يكى از معضلات اعتقادى در ميان توده مردم، مسئله سرنوشت است كه به قسمت نيز تعبير گردیده. آنچه در زبان مردم شايع شده، اين است كه هر اتفاقى در زندگى انسان بيفتد، سرنوشت او بوده و به اختيار خود او نيست و انسان نمىتواند سرنوشت خود را تعيين كند يا تغيير دهد. لذا بايد خود را به دست تقدير بسپارد و هيچ كارى انجام ندهد؛ چون هر آنچه مقدّر شده اتفاق مىافتد و دست و پا زدن انسان فايدهاى ندارد و چيزى را عوض نمىكند؛ لذا هرچه بكوشد نمىتواند مانع اين مقدّرات شود.
گويى كه انسان در هنگام شكست و سرخوردگى در مسير زندگيش، با انتساب آن به قضا و قدر و سرنوشتى كه به او تحميل گرديده است از خويشتن سلب مسئوليت مينمايد !!
از منظر آنان تقدیر و سرنوشت اشاره به یک سری اتفاقات از پیش تعیینشده (از سر نوشتهشده) میباشد که معمولاً اشاره به آینده دارد، چه کلی و چه جزیی.
چنانچه رایج است که میگویند :
آنچه که برایت پیش میاید و آنچه که برایت رقم میخورد بدست بزرگترین نویسنده عالم ثبت شده ( پروردگار)، او که بدون اذنش هیچ برگی از درخت نمیافتد!!!
ولکن آیا براستی این اذن و اراده الهی بدین معناست که سرنوشت ما از پیش نوشته شده و اختیار را از آدمی سلب مینماید؟؟
حال در صورتی که این جمله " بدون اذنش هیچ برگی نمیافتد" بیانگر اراده الهی و قوانین حاکم بر تمامی هستی میباشد. همان مقام قدر و هندسه و اندازه گیری!
لذا وقتی قوانینی درجهان وجود دارد که خداوند ایجادش کرده و منبع ومنشا همه جهان خداوند هست…هراتفاقی هم که می افتد برطبق قوانین جهان است.قوانینی که خدا برای جهان مقرر کرده.پس میتوان گفت هیچ چیز درجهان بی اذن خداونداتفاق نمی افتد.درست است که باتوجه به فرکانسهای ما واختیارات کامل ماست ولی برطبق قوانینیست که خداوند برای ما مقرر نموده است.
مثال ساده برگ را میزنیم که توسط دمبرگ که میله ای از بافتهای چوبی و آبکشی است، برگ را به ساقه متصل مینماید حال چنانچه در فصل خزان این بافتها تضعیف گردد و رفته رفته قابلیت آبرسانی را به برگ از دست دهد، برگ با نیروی باد یا نیروی جاذبه زمین از درخت جدا میگردد. لذا میبینیم که قانونی دیگر که نیروی جاذبه یا باد است سبب این جدایی گردیده است. به عبارتی این امر از طرفی نشانگر قانون علت و معلول میباشد.
در نتیجه طبیعت قانونمند است، حضرت بهاءالله علّیت را در طبیعت توصیف می کند و علّت العلل راخداوند می داند:
چنانچه در این مهم میفرمایند :
«لابد لکلّ امر من مبدأ و لکلّ بناء من بان و انّ هذه العلّه الّتی سبقت الکون…»
«برای هر چیزی علّتی وجود دارد و برای هر بنائی بناکننده ای هست و خداوند علّتی است که پیش از جهان وجود داشته است….» ( مجموعه الواح مبارکه ص ۴٢)
اینکه هر امری به اذن پروردگار است بدین معناست که این قوانین و حساب و اندازه گیری در هر ذره ای از ذرات عالم صادق بوده ولکن اختیار آدمیست که در این میان، قَدَرْ و راه را به مرحله قضا و اجرا گردیدن مینهد.
در نتیجه، اراده الهی در واقع قوه فاعله ایست که تمامی عالم وجود را در تحت تسلط خود داشته چه که بدون اراده او، حیات و بالنتیجه اجبار و اختیار در میان نخواهد بود.
البته این عالم آفرینش را حساب و اندازه ایست. قدر را در لغت «اندازه كردن» گويند.
قدر، خلق اشياء، غرايز، حاجات عضوی ، اعطای خواص برای اشياء، غرايز و اعضاء و غیره ميباشد. چنانچه حضرت بها الله میفرمایند :
" هر نفسی که به دنیا میاید اسباب لاتحصی با او میاید، اکر چه به بصر ظاهر دیده نمیشود ولکن فی الحقیقه این مقام محقق است. آنچه از محتومات محسوب تغییر نپذیرد و دون آن به سبب اسباب و اعمال تغییر مینماید." ( مائده آسمانی جلد ۸ ص ۱۹۹)
لذا بر حسب نظام طبیعت و ارتباط تمامی کائنات در عالم هستی، پس ازمرحله اراده الهی، مقام قدر یعنی هندسه و اندازه و ظهور اسباب است ( گزینه هایی که در زندگی در جلوی راه هر فردی قرار میگیرد) که البته همه این اندازه و ظهور یعنی قضا و قدر، روابط ضروریه ایست که منبعث از حقایق اشیاست و این روابط در حقایق کائنات بوده و به اراده الهیست و هنگامی که گزینه یعنی قدر توسط انسان انتخاب گردید، قضا، یعنی وقوع آن حتمیست چه که از مقتضیات آن روابط ضروریه است. حضرت عبدالبها در توضیح این مهم ( قضا و قدر) مثالی ذکر میفرمایند مبنی بر اینکه رابطه ای که خدا بین آفتاب و کره زمین به وجود آورده است اینگونه است که شعاع و حرارت آفتاب بتابد و زمین را برویاند لذا این تابیدن آفتاب و روییدن زمین مرحله قدر است و در قابلیت تابیدن آفتاب و قابلیت رویش زمین به ودیعه گذاشته شده است حال چنانچه این امر به وقوع بپیوندد و آفتاب تابیده و زمین روییده گردد مرحله قضا سپری گشته است.
از جانبی دیگر ، قَدَرْ، (قابليت خير و شر است که در اشيا و اعضا ميباشد) يعنی برای اشياء و اعضاء، توانایی استخدام آنرا در امور مثبت و منفی داده است.
بعنوان مثال پروردگار به ما دست داده است و آنرا خلق کرده( این یکی از اسباب است) ، حال ما ميتوانيم با دست خود کارهای مثبت کنيم، به فقرا و مساکين کمک کنيم و امثال ذلک و در مقابل با اين دست هم ميتوانيم کار های زشت و ناروا را انجام دهیم، چنانچه بسياری از کار های زشت توسط دست صورت ميپذيرد. و اکنون قدر به اين معناست که پروردگار هر دو توانایی را در دست ما گذاشته است، ولکن اختيار استفاده از آن را به ما داده است و ما کاملا اختيار داريم که از دست خود به يکی از اين دو غرض استفاده کنيم.
به همين سان در اعضای انسان، پروردگار دو صلاحيت را نهاده است، دست انسان ميتواند در خير استعمال شود و هم در شر، ولی مسئوليت استعمال آن به دوش انسان است، زيرا اوست که اختيار استعمال آنرا دارد.
بر اين اساس تمامی مسئولیتهای انسان به اساس اختيار و صلاحيت داشتن وی است و هرگاه اين صلاحيت نباشد او نیز هيچ مسئولیتی نميداشت.
حضرت بها الله در هفت مرحله خلقت، میفرمایند که این مقامات یعنی هفت مرحله را انسان در مقامات خود مشاهده مینماید یعنی بر اساس قانون اختیار که در میانی کائنات تنها و تنها در مورد انسان صادق است، قوه فاعله اراده انسانی در رقم زدن قَدَرْ و تغییر سرنوشت خود نقش پر اهمیتی دارد.
تا به حال تعریفی که در مورد طبیعت و قدر عنوان گردیده مورد بررسی قرار گرفت. حال باید دید که دو پدیده دین و علم چگونه این تعریف را به خود متعلق مینمایند.
بر اساس اعتقادات دیانت بهایی، دین باید مطابق مقتضیات وقت باشد چنانچه حضرت عبدالبهاء میفرمایند :
"بدان که جهان و آن چه در اوست هردم دگرگون گردد و در هر نفس تغییر و تبدیل جوید. زیرا تغییر و تبدیل و انتقال از لوازم ذاتیّه امکان است و عدم تغییر و تبدیل از خصائص وجوب. لهذا اگر عالم کون را حال بر یک منوال بود لوازم ضروریّهاش نیز یکسان میگشت. چون تغییر و تبدّل مقرّر و ثابت روابط ضروریّهاش را نیز انتقال و تحوّل واجب، مثل عالم امکان مثل انسانست که در طبیعت واحده مداوم نه.. بلکه از طبیعتی به طبیعتی دیگر و مزاجی به مزاج دیگر انتقال نمایدو عوارض مختلف گردد و امراض متنوع شود لهذا پزشک دانا و حکیم حاذق درمان را تغییر دهد و علاج را تبدیل نماید... این تغییر و تبدیل عین حکمت است زیرا مقصد اصلی صحت و عافیت است. "
( پیام ملکوت ص ١٧٧)
حال لزوم شریعت وقت چیست؟؟؟
حضرت عبدالبهاء در مفاوضات در جواب چنین میفرمایند :
" حقائق مقدّسه مظاهر کلّيّه الهيّه چون محيط بر کائنات من حيث الذّات و الصّفاتند و فائق و واجد حقائق موجوده و متحقّق بجميع اشيا لهذا علم آنان علم الهی است نه اکتسابی يعنی فيض قدسی است و انکشاف رحمانی .مثلی ذکر نمائيم اين مثل مجرّد بجهت تصوّر اين مطلب است مثلاً اشرف موجودات ارضيّه انسانست انسان متحقّق بعالم حيوان و نبات و جماد است يعنی اين مراتب در او مندرج است بنحوی که دارنده اين مقامات و مراتب است و چون دارنده اين مقاماتست واقف باسرار آنست و مطّلع بسرّ وجود آن اين مَثَل است نه مِثل . مختصر اينکه مظاهر کلّيّه الهيّه مطّلع بر حقائق اسرار کائناتند لهذا شرايعی تأسيس نمايند که مطابق و موافق حال عالم انسانست زيرا شريعت روابط ضروريّه است که منبعث از حقائق کائناتست مظهر ظهور يعنی شارع مقدّس تا مطّلع بحقائق کائنات نباشد روابط ضروريّه که منبعث از حقائق ممکناتست ادراک ننمايد البتّه مقتدر بوضع شريعتی مطابق واقع و موافق حال نگردد . انبياء الهی مظاهر کلّيّه اطبّاء حاذقند و عالم امکان مانند هيکل بشری و شرايع الهيّه دوا و علاج پس طبيب بايد که مطّلع و واقف بر جميع اعضا و اجزا و طبيعت و احوال مريض باشد تا آنکه دوائی ترتيب دهد که نافع بسمّ ناقع گردد . فی الحقيقه حکيم دوا را از نفس امراض عارضه بر مريض استنباط کند زيرا تشخيص مرض نمايد بعد ترتيب علاج علّت مزمنه کند تا تشخيص مرض نشود چگونه ترتيب علاج و دوا گردد پس بايد طبيب بطبيعت و اعضا و اجزا و احوال مريض نهايت اطّلاع داشته باشد و بجميع امراض واقف و بکافّه ادويه مطّلع تا آنکه دوای موافقی ترتيب دهد . پس شريعت روابط ضروريّه ايست که منبعث از حقيقت کائناتست و مظاهر کلّيّه الهيّه چون مطّلع باسرار کائناتند لهذا واقف بآن روابط ضروريّه و آنرا شريعة اللّه قرار دهند ." ( مفاوضات ص ١١٢)
در انتها به تعریف علم میپردازیم که بنا بر تعریف آن، کشف روابط ضروریه منبعث از حقایق اشیاست.
این روابط چیزی نیست جز روابط علّی، یا همان قوانین طبیعی، که حضرت بهاءالله آن را «اسباب» می نامد. علم نیز کشف همان «روابط ضروری»، قوانین طبیعت و یا «اسباب» است. چنانچه در این اسباب لاتحصی و در مراحل پایینتر عالم وجود، یعنی در مرحله جمادات و اشیاء بی جان، همه جا کثرت و اختلاف و تفاوت به چشم میخورد ولکن در عین حال وحدت و ائتلاف و ارتباطی حاکم که سبب تعیّن موجودات گردیده و نظامی نظیر حرکت زمین در مدار منظم خودش یا کردش مرتب فصول و وو... پا برجاست. به عبارتی ارتباطی که بین یکایک اجزای کائنات ایجاد شده است در کنار اختلاف، در تعاون و ارتباط بوده و همین روابط بین اشیاست که علم کشف نموده و بصورت قوانین در میاورد و نشان دهنده این روابط که با رشته های محکم به یکدیگر پیوسته اند میباشد.
در انتها اشاره به این نکته مهم شایان توجه است که بطور کلی هر تئوری علمی، اجتماعی و دینی کاشف و مبیّن یک سلسله روابط ضروریه در عالم وجود است. تئوری علمی به روابطی که در عالم ماده ما بین عناصر و نیروهای طبیعت در جریان است میپردازد. تئوری اجتماعی توضیح دهنده روابط بین افراد انسانی در یک زمان و مکان خاص است و بالاخره تئوری دینی گویای روابطیست که سبب پیوند روح انسانی با عالم حق است. از آنجایی که تغییر و تحول از لوازم ذاتیه امکان است و از آنجایی که روابط انسان در سیر تکاملی و با توجه به موقعیت زمانی و مکانی تغییر مینماید لذا هیچ تئوریی چه علمی، چه اجتماعی و چه دینی نمیتواند بطور مطلق منعکس کننده حقایق کلیه عالم وجود باشد. چنانچه میبینیم که در طول تاریخ تئوری مسطح بودن زمین یا بسیاری از تئوریهای علمی دیگر تغییر یافتند. برده داری و نژاد پرستی که در زمان خود کویای روابط اجتماعی بود به زباله دان تاریخ روانه گردید و بت پرستی و پرستش خدایان گوناگون که مبنای روابط میان انسان و حقیقت روحانی عالم وجود بود دجار این تغییر و تحول گردید. لذا اصل ظهور و افول ادیان دقیقا از همین مسئله ناشی میگردد که حقیقت دینی هر چند ریشه الهی دارد ولکن واقعیت خود را در بستر تکاملی انسان ظاهر و آشکار میسازد لذا هیچ دینی آخرین دین نبوده چونکه دین از مقتضیات وقت است.