Sunday, May 19, 2024

طبیعت، قَدَرْ، دین، علم! / روابط ضروریه منبعث از حقایق اشیاء./ نویسنده : فروزنده رحمت پور



 Farid Farid

طبیعت،  قَدَرْ،  دین،  علم!


نویسنده : فروزنده رحمت پور


در آثار بهائی تعریفی جالب و کامل از دین مطرح شده است که میگوید: 

 " دین عبارت است از کشف روابط ضروریه منبعث از حقایق اشیاء."

(حضرت عبدالبهاء)

جالب اینکه همین تعریف در مورد طبیعت،  علم و قَدَرْ  نیز به میان آمده است. بنابراین باید در وجوه مشترک بین این چهار مهم دقت کرد تا متوجه شد چگونه این چهار پدیده، تعریف یکسانی دارند؟


ابتدا به پدیده طبیعت و اکوسیستم نظری انداخته،  چه که اولین تجلی حیات در طبیعت( اکوسیستم)،  صورت میگیرد  و این تجلی به وجود آورنده حرکت است...آنجایی که حرکت است،  تبادل انرژی در میان بوده و بالنتیجه تغییر و تحول.... لذا هر گونه تغییر و تبدیل در عالم هستی مادی، توسط اکوسیستم صورت میگیرد و تعریف اکوسیستم بر این مبناست که اکوسیستم،  یک سیستم طبیعی،  شامل گیاهان، حیوانات و میکروارگانیسم‌ها (مجموعه‌ی موجودات زنده) است که در یک ناحیه مشخص با همه‌ی عوامل و اجزای فیزیکی غیرزنده‌ی محیط در تعامل هستند. بنابر این تولد،  مرگ و از حالی به حال دیگر شدن کلیه اجزاء عالم هستی مادی،  توسط اکوسیستم،  تعیین و به مورد اجرا گذاشته میشود. ناگفته نماند که اراده الهی در آنچه مربوط به طبیعت و اکوسیستم است بصورت ضرورت عمل مینماید چونکه طبیعت عرصه ضرورت است چنانچه در تعریف،  طبیعت,  عبارت است از مجموعه روابط ضروریه منبعث از حقایق اشیاء! 

از جهتی این حقایق غیر متناهی اشیاء هر چند در نهایت اختلاف هستند ولکن از جهتی دیگر  در نهایت ائتلاف و غایت ارتباط هستند و به عبارتی هر حقیقتی از لوازم ضروریه سایر حقایق است. 

جهان طبیعت عبارت از ماده و روابط بین آنهاست...در جهان هستی با صورت های جمادی، نباتی، حیوانی و انسانی برخورد می کنیم و بین این صورت ها روابطی می بینیم. 

حضرت مولی الوری چگونگی این ارتباط را به هیکل انسانی تشبیه نموده و چنین میفرمایند :

" ارتباط و ائتلاف این حقایق نامتناهی را جهت جامعه ای لازم تا هر جزیی از کائنات وظیفه خود را بنهایت انتظام ایفا نماید. مثلا در انسان ملاحظه کن و از جزء باید استدلال به کل کرد. این اجزاء و اعضای مختلفه هیکل انسانی ملاحظه کنید که چقدر ارتباط و ائتلاف به یکدیگر دارند. هر جزیی از لوازم ضروریه سایر اجزاست و وظیفه مستقله دارد ولی جهت جامعه،  که آن عقل است جمیع را به یکدیگر چنان ارتباط دهد که وظیفه خود را منتظماً  ایفا مینمایند و تعاون  و تضاعد و تفاعل حاصل میگردد و حرکت جمیع در تحت قوانینیست که از لوازم وجودیه است که اگر در آن جهت جامعه (عقل) که مدبر این اجزاست خلل و فتوری حاصل شود،  شبهه ای نیست که اعضا و اجزاء منتظماً  از ایفای وظایف خویش محروم مانند." ( مکاتیب حضرت عبدالبهاء ج ۳ ص ۴۸۶)

گفتیم که طبیعت یا اکوسیستم عامل توزیع ارتباط در بین تمامی اجزاست و البته تمامی این سیستم به  اراده حق در تحت کنترل قوه محرکه ایست که مصدر و محرک و محور تفاعل بین کائنات است.

این قوه محرکه و معنویه که به شکل عام و کلی در تمامی جهان هستی جاریست و حافظ نظام عالم و مبدأ این روابط ضروریه در بین کائنات است دارای حیات و شعور بوده و ظهور و تجلی آن در هر ذره،  جهت حرکت و رفتار و شخصیت آن ذره را مشخص مینماید. به عبارتی قبل از وجود انسان،  رفتار و شعور و شخصیت وجود داشته چونکه این شعور از ابتدای هستی در تمامی ذرات دمیده شده و هر ذره ای بر حسب قابلیت خود این تجلی را منعکس کرده است. لذا ذره،  علاوه بر حیات و نیرو که نقش موتور و سوخت را دارد ،  باید بداند که چه کار کند. مثلا یک مورچه حیات و نیرو دارد ولکن عقل زندگی نیز باید داشته باشد که لانه اش را چگونه بنا نماید و یا وظایفش به عنوان مورچه کارگر چیست. این قوای محرکه و معنویه همان روح حیوانی یا نباتی و جمادیست   که دارای شعور البته در محدوده  هر مرتبه ای میباشد. 


پس نتیجه میگیریم که شعور و شخصیت،  قبل از انسان وجود داشته و این طراحی و شخصیت سازی لا نهایه  طبیعت در تحت اراده الهی و به پاس نیروی هوشمندی که توسط اثیر در اکوسیستم جاری گردیده است تماما جهت هدف نهایی یعنی وجود انسانی بوده است که مجموعه تمامی این شخصیتهاست.


استاد شهید و فرزانه بهایی،  دکتر علیمراد داوودی در بحث روح که همان قوه معنویه متجلی در اشیاست در بخش روح و مناسبت آن با بدن چنین میفرمایند : 

" قوه معنویه ای که بطور عام و کلی در سراسر جهان جاری و ساری است و حافظ نظام عالم و مبدأ روابط ضروریه در بین اجزاء  کائنات است در ترکیب وجود انسانی انعکاسی میابد و در واقع این ترکیب را محلی برای  تجلی خود بر میگزیند و چون قبول این تجلی بر حسب استعدادیست که وجود معین هر یک از افراد انسانی را حاصل است لذا آن قوه کلیه بعد از تعلق به افراد جنبه اختصاص و تشخص بدست میاورد و چون آن قوه کلیه مبدأ حفظ نظام عالم یعنی حافظ روابط ضروریه اشیاء با یکدیگر است،  ظهور آن در هر فرد انسانی نیز بصورت موهبتی در میاید که حاکی از روابط اشیاء و کاشف این روابط و مبین آنها بصورت احکام عقلی و تعابیر لفظی است و این همان موهبتی است که نام آن روح عاقله یا نفس ناطقه است  خاصیت اصلیه آن کشف روابط ضروریه اشیاء و جستجوی وحدت مکنونه در ورای کثرت ظاهره است." ( انسان در آیین بهایی ص ١٠٢) 

با توجه به مطالب فوق این نتیجه را میتوان گرفت که جهان هستی مادی،  موجودی زنده بوده و در نهایت میبینیم که ما شیی غیر زنده نداریم و یک ذره هم زنده است منتها : 


با من و تو مرده،  با حق زنده اند 

(مولانا) 

همانگونه که اشاره گردید تمامی این طراحی و شخصیت سازی اکوسیستم برای انسان خلق گردیده  و ماحصل آنچه که در اکوسیستم و طبیعت میبینیم نتیجه اش به ما برمیگردد. 

چنانچه حضرت بهاءالله  در این مهم میفرمیند : 

" قوله تعالی : لا یکون شئی فی السماء والارض الّا ‫بمشیةٍ و إرادةٍ و قَدَرٍ و قَضاءٍ و إذنٍ و کتابٍ و أجَلٍ ءو کتاب ‬(هیچ چیز در زمین و آسمان نیست مگر با این هفت ویژگی: مشیت، اراده، قدر، قضا، اذن، کتاب و اجل؛)،  هر نفسی که بدنیا میاید اسباب لاتحصی با او میاید. اگر چه ببصر ظاهره دیده نمیشود ولکن فی الحقیقه این مقام محقق است.آنچه از محتومات محسوب، تغییر نپذیرد و دون آن بسبب اسباب و اعمال تغییر مینماید. " ( مائده آسمانی ج ٨ ص ١٩٢) 

این اسباب لاتحصی همان طراحی اکوسیستم و قوانین طبیعت است یعنی، صانع متعال اسبابی خلق فرموده و به توسط آنها آثار و مسببات و موجوداتی موجود شدند. آتش را سوزاننده خلق فرموده و خورشید و ماه را نور دهنده ایجاد نموده. از برای حرارت و نور آثاری است در عالم، که به توسط آن آثار اموری موجود شدند لکن نه به طور استقلال و نه بطور شرکت.. و از برای این موجودات و مخلوقات و اسباب، تأثیراتی در مزاج و افعال بشر است، لکن نه به نحو استقلال و نه به طور شرکت، بلکه به نحو اقتضا. این اقتضا ناشی از روابط ضروریه منبعث از حقایق اشیاست. 

در واقع آگاهی به این مهم خیلی از تضادهای روانی و ذهنی انسان را حل میکند  چه که ریشه بسیاری از نابسامانیهای روانی و ذهنی ما،  تضادهای ماست. یعنی انسان که دارای شخصیتی برنامه ریزی شده ( بخش فطری و بنیادی) و شخصیتی برنامه پذیر ( بخش اکتسابی) است همواره در ارتباط تنگاتنگ با جهان هستی و روابط ضروریه اش میباشد که در آثار مبارکه به نام " قَدَرْ " عنوان گردیده است. 

حضرت عبدالبهاء در باره قضا و قدر میفرمایند : 

" قضا و قدر عبارت از روابط ضروریه است که منبعث از حقایق اشیائست و این روابط بقوه ایجاد در حقیقت کائنات ودیعه گذاشته شده است و هر وقوعات از مقتضیات آن روابط ضروریه است. مثلا رابطه ای خدا در میان آفتاب و کره ارض ایجاد فرموده است که شعاع و حرارت آفتاب بتابد و زمین برویاند. این روابط قَدَرْ است و قضا،  ظهور آن در حیّز وجود و اراده عبارت از قوه فاعله است که این روابط و این وقوعات در تحت تسلط اوست." ( منتخباتی از مکاتیب حضرت عبدالبهاء -ج١ ص ١٩٢-١٩٣) 


 در واقع يكى از معضلات اعتقادى در ميان توده مردم، مسئله سرنوشت است كه به قسمت نيز تعبير گردیده. آنچه در زبان مردم شايع شده، اين است كه هر اتفاقى در زندگى انسان بيفتد، سرنوشت او بوده و به اختيار خود او نيست و انسان نمى‏تواند سرنوشت خود را تعيين كند يا تغيير دهد. لذا بايد خود را به دست تقدير بسپارد و هيچ كارى انجام ندهد؛ چون هر آنچه مقدّر شده اتفاق مى‏افتد و دست و پا زدن انسان فايده‏اى ندارد و چيزى را عوض نمى‏كند؛ لذا هرچه بكوشد نمى‏تواند مانع اين مقدّرات شود.

گويى كه انسان در هنگام شكست و سرخوردگى در مسير زندگيش، با انتساب آن به قضا و قدر و سرنوشتى كه به او تحميل گرديده است از خويشتن سلب مسئوليت مينمايد !! 

از منظر آنان تقدیر و سرنوشت اشاره به یک سری اتفاقات از پیش تعیین‌شده (از سر نوشته‌شده) میباشد که معمولاً اشاره به آینده دارد، چه کلی و چه جزیی.

چنانچه رایج است که میگویند :

آنچه که برایت پیش میاید و آنچه که برایت رقم میخورد بدست بزرگترین نویسنده عالم ثبت شده ( پروردگار)،  او که بدون اذنش هیچ برگی از درخت نمیافتد!!!

ولکن آیا براستی این اذن و اراده الهی بدین معناست که سرنوشت ما از پیش نوشته شده و اختیار را از آدمی سلب مینماید؟؟ 


حال در صورتی که این جمله " بدون اذنش هیچ برگی نمیافتد" بیانگر اراده الهی و قوانین حاکم بر تمامی هستی میباشد. همان مقام قدر و هندسه و اندازه گیری!

لذا وقتی قوانینی درجهان وجود دارد که خداوند ایجادش کرده و منبع ومنشا همه جهان خداوند هست…هراتفاقی هم که می افتد برطبق قوانین جهان است.قوانینی که خدا برای جهان مقرر کرده.پس میتوان گفت هیچ چیز درجهان بی اذن خداونداتفاق نمی افتد.درست است که باتوجه به فرکانسهای ما واختیارات کامل ماست ولی برطبق قوانینیست که خداوند برای ما مقرر نموده است. 

مثال ساده برگ را میزنیم که توسط دمبرگ که میله ای از بافتهای چوبی  و آبکشی است،  برگ را به ساقه متصل مینماید حال چنانچه در فصل خزان این بافتها تضعیف گردد و رفته رفته  قابلیت آبرسانی را به برگ از دست دهد،  برگ با نیروی باد یا نیروی جاذبه زمین از درخت جدا میگردد. لذا میبینیم که قانونی دیگر که نیروی جاذبه یا باد است سبب این جدایی گردیده است. به عبارتی این امر از طرفی نشانگر قانون علت و معلول میباشد.


در نتیجه طبیعت قانونمند است،  حضرت بهاءالله علّیت را در طبیعت توصیف می کند و علّت العلل راخداوند می داند:

چنانچه در این مهم میفرمایند : 


«لابد لکلّ امر من مبدأ و لکلّ بناء من بان و انّ هذه العلّه الّتی سبقت الکون…»


«برای هر چیزی علّتی وجود دارد و برای هر بنائی بناکننده ای هست و خداوند علّتی است که پیش از جهان وجود داشته است….»  ( مجموعه الواح مبارکه ص ۴٢) 


اینکه هر امری به اذن پروردگار است بدین معناست که این قوانین و حساب و اندازه گیری در هر ذره ای از ذرات عالم صادق بوده ولکن اختیار آدمیست که در این میان،  قَدَرْ و راه را به مرحله قضا و اجرا گردیدن مینهد. 

در نتیجه،  اراده الهی در واقع قوه فاعله ایست که تمامی عالم وجود را در تحت تسلط خود داشته چه که بدون اراده او، حیات و بالنتیجه اجبار و اختیار در میان نخواهد بود. 

البته این عالم آفرینش را حساب و اندازه ایست. قدر را در لغت «اندازه كردن» گويند.

قدر، خلق اشياء، غرايز، حاجات عضوی ، اعطای خواص برای اشياء، غرايز و اعضاء و غیره ميباشد. چنانچه حضرت بها الله میفرمایند : 

" هر نفسی که به دنیا میاید اسباب لاتحصی با او میاید، اکر چه به بصر ظاهر دیده نمیشود ولکن فی الحقیقه این مقام محقق است. آنچه از محتومات محسوب تغییر نپذیرد و دون آن به سبب اسباب و اعمال تغییر مینماید." ( مائده آسمانی جلد ۸ ص ۱۹۹) 

لذا بر حسب نظام طبیعت و ارتباط تمامی کائنات در عالم هستی، پس ازمرحله اراده الهی، مقام قدر یعنی هندسه و اندازه و ظهور اسباب است ( گزینه هایی که در زندگی در جلوی راه هر فردی قرار میگیرد) که البته همه این اندازه و ظهور یعنی قضا و قدر، روابط ضروریه ایست که منبعث از حقایق اشیاست و این روابط در حقایق کائنات بوده و به اراده الهیست و هنگامی که گزینه یعنی قدر توسط انسان انتخاب گردید، قضا، یعنی وقوع آن حتمیست چه که از مقتضیات آن روابط ضروریه است. حضرت عبدالبها در توضیح این مهم ( قضا و قدر) مثالی ذکر میفرمایند مبنی بر اینکه رابطه ای که خدا بین آفتاب و کره زمین به وجود آورده است اینگونه است که شعاع و حرارت آفتاب بتابد و زمین را برویاند لذا این تابیدن آفتاب و روییدن زمین مرحله قدر است و در قابلیت تابیدن آفتاب و قابلیت رویش زمین به ودیعه گذاشته شده است حال چنانچه این امر به وقوع بپیوندد و آفتاب تابیده و زمین روییده گردد مرحله قضا سپری گشته است.

از جانبی دیگر ، قَدَرْ،   (قابليت خير و شر است که در اشيا و اعضا ميباشد) يعنی برای اشياء و اعضاء، توانایی استخدام آنرا در امور مثبت و منفی داده است. 

بعنوان مثال پروردگار به ما دست داده است و آنرا خلق کرده( این یکی از اسباب است) ، حال ما ميتوانيم با دست خود کارهای مثبت کنيم، به فقرا و مساکين کمک کنيم و امثال ذلک و در مقابل با اين دست هم ميتوانيم کار های زشت و ناروا را انجام دهیم، چنانچه بسياری از کار های زشت توسط دست صورت ميپذيرد. و اکنون قدر به اين معناست که پروردگار هر دو توانایی را در دست ما گذاشته است، ولکن اختيار استفاده از آن را به ما داده است و ما کاملا اختيار داريم که از دست خود به يکی از اين دو غرض استفاده کنيم.

به همين سان در اعضای انسان، پروردگار دو صلاحيت را نهاده است، دست انسان ميتواند در خير استعمال شود و هم در شر، ولی مسئوليت استعمال آن به دوش انسان است، زيرا اوست که اختيار استعمال آنرا دارد.

بر اين اساس تمامی مسئولیتهای انسان به اساس اختيار و صلاحيت داشتن وی است و هرگاه اين صلاحيت نباشد او نیز هيچ مسئولیتی نميداشت.

حضرت بها الله در هفت مرحله خلقت،  میفرمایند که این مقامات یعنی هفت مرحله را انسان در مقامات خود مشاهده مینماید یعنی بر اساس قانون اختیار که در میانی کائنات تنها و تنها در مورد انسان صادق است،  قوه فاعله اراده انسانی در رقم زدن قَدَرْ  و تغییر سرنوشت خود نقش  پر اهمیتی دارد.

 

تا به حال  تعریفی که در مورد طبیعت و قدر عنوان گردیده مورد بررسی قرار گرفت. حال باید دید که دو پدیده دین و علم چگونه این تعریف را  به خود متعلق مینمایند.


بر اساس اعتقادات دیانت بهایی،  دین باید مطابق مقتضیات وقت باشد چنانچه حضرت عبدالبهاء میفرمایند : 

"بدان که جهان و آن‌ چه در اوست هردم دگرگون گردد و در هر نفس تغییر و تبدیل جوید. زیرا تغییر و تبدیل و انتقال از لوازم ذاتیّه امکان است و عدم تغییر و تبدیل از خصائص وجوب. لهذا اگر عالم کون را حال بر یک منوال بود لوازم ضروریّه‌اش نیز یکسان می‌گشت. چون تغییر و تبدّل مقرّر و ثابت روابط ضروریّه‌اش را نیز انتقال و تحوّل واجب، مثل عالم امکان مثل انسانست که در طبیعت واحده مداوم نه.. بلکه از طبیعتی به طبیعتی دیگر و مزاجی به مزاج دیگر انتقال نمایدو عوارض مختلف گردد و امراض متنوع شود لهذا پزشک دانا و حکیم حاذق درمان را تغییر دهد  و علاج را تبدیل نماید... این تغییر و تبدیل عین حکمت است زیرا مقصد اصلی صحت و عافیت است. "

( پیام ملکوت ص ١٧٧)‌

حال لزوم شریعت وقت چیست؟؟؟ 

حضرت عبدالبهاء در مفاوضات در جواب چنین میفرمایند : 


" حقائق مقدّسه مظاهر کلّيّه الهيّه چون محيط بر کائنات من حيث الذّات و الصّفاتند و فائق و واجد حقائق موجوده و متحقّق بجميع اشيا لهذا علم آنان علم الهی است نه اکتسابی يعنی فيض قدسی است و انکشاف رحمانی .مثلی ذکر نمائيم اين مثل مجرّد بجهت تصوّر اين مطلب است مثلاً اشرف موجودات ارضيّه انسانست انسان متحقّق بعالم حيوان و نبات و جماد است يعنی اين مراتب در او مندرج است بنحوی که دارنده اين مقامات و مراتب است و چون دارنده اين مقاماتست واقف باسرار آنست و مطّلع بسرّ وجود آن اين مَثَل است نه مِثل . مختصر اينکه مظاهر کلّيّه الهيّه مطّلع بر حقائق اسرار کائناتند لهذا شرايعی تأسيس نمايند که مطابق و موافق حال عالم انسانست زيرا شريعت روابط ضروريّه است که منبعث از حقائق کائناتست مظهر ظهور يعنی شارع مقدّس تا مطّلع بحقائق کائنات نباشد روابط ضروريّه که منبعث از حقائق ممکناتست ادراک ننمايد البتّه مقتدر بوضع شريعتی مطابق واقع و موافق حال نگردد . انبياء الهی مظاهر کلّيّه اطبّاء حاذقند و عالم امکان مانند هيکل بشری و شرايع الهيّه دوا و علاج پس طبيب بايد که مطّلع و واقف بر جميع اعضا و اجزا و طبيعت و احوال مريض باشد تا آنکه دوائی ترتيب دهد که نافع بسمّ ناقع گردد . فی الحقيقه حکيم دوا را از نفس امراض عارضه بر مريض استنباط کند زيرا تشخيص مرض نمايد بعد ترتيب علاج علّت مزمنه کند تا تشخيص مرض نشود چگونه ترتيب علاج و دوا گردد پس بايد طبيب بطبيعت و اعضا و اجزا و احوال مريض نهايت اطّلاع داشته باشد و بجميع امراض واقف و بکافّه ادويه مطّلع تا آنکه دوای موافقی ترتيب دهد . پس شريعت روابط ضروريّه ايست که منبعث از حقيقت کائناتست و مظاهر کلّيّه الهيّه چون مطّلع باسرار کائناتند لهذا واقف بآن روابط ضروريّه و آنرا شريعة اللّه قرار دهند ." ( مفاوضات ص ١١٢) 


در انتها به تعریف علم میپردازیم که بنا بر تعریف آن،  کشف روابط ضروریه منبعث از حقایق اشیاست.


این روابط چیزی نیست جز روابط علّی، یا همان قوانین طبیعی، که حضرت بهاءالله آن را «اسباب» می نامد. علم نیز کشف همان «روابط ضروری»، قوانین طبیعت و یا «اسباب» است. چنانچه در این اسباب لاتحصی و در  مراحل پایینتر عالم وجود،  یعنی در مرحله جمادات و اشیاء بی جان،  همه جا کثرت و اختلاف و تفاوت به چشم میخورد ولکن در عین حال وحدت و ائتلاف و ارتباطی حاکم که سبب تعیّن موجودات گردیده و نظامی نظیر حرکت  زمین در مدار منظم خودش یا کردش مرتب فصول و وو... پا برجاست. به عبارتی ارتباطی که بین یکایک اجزای کائنات ایجاد شده است در کنار اختلاف،  در تعاون و ارتباط بوده و همین روابط بین اشیاست که علم کشف نموده و بصورت قوانین در میاورد و نشان دهنده  این روابط که با رشته های محکم به یکدیگر پیوسته اند میباشد. 

در انتها اشاره به این نکته مهم شایان توجه است که بطور کلی هر تئوری علمی،  اجتماعی و دینی کاشف و مبیّن یک سلسله روابط ضروریه در عالم وجود است. تئوری علمی به روابطی که در عالم ماده ما بین عناصر و نیروهای طبیعت در جریان است میپردازد. تئوری اجتماعی توضیح دهنده روابط بین افراد انسانی در یک زمان و مکان خاص است و بالاخره تئوری دینی گویای روابطیست که سبب پیوند روح انسانی با عالم حق است. از آنجایی که تغییر و تحول از لوازم ذاتیه امکان است و از آنجایی که روابط انسان در سیر تکاملی و با توجه به موقعیت زمانی و مکانی تغییر مینماید لذا هیچ تئوریی چه علمی،  چه اجتماعی و چه دینی نمیتواند بطور مطلق منعکس کننده حقایق کلیه عالم وجود باشد. چنانچه میبینیم که در طول تاریخ تئوری مسطح بودن زمین یا بسیاری از تئوریهای علمی دیگر تغییر یافتند. برده داری و نژاد پرستی که در زمان خود کویای روابط اجتماعی بود به زباله دان تاریخ روانه گردید و بت پرستی و پرستش خدایان گوناگون که مبنای روابط میان انسان و حقیقت روحانی عالم وجود بود دجار این تغییر و تحول گردید. لذا اصل ظهور و افول ادیان دقیقا از همین مسئله ناشی میگردد که حقیقت دینی هر چند ریشه الهی دارد ولکن واقعیت خود را در بستر تکاملی انسان ظاهر و آشکار میسازد لذا هیچ دینی آخرین دین نبوده چونکه دین از مقتضیات وقت است.



پروین اعتصامی - قاضی بغداد، شد بیمار سخت

 Mohammad Salehi

پروین اعتصامی - قاضی بغداد، شد بیمار سخت

قاضی بغداد، شد بیمار سخت

از عدالتخانه بیرون برد رخت

هفته‌ها در دام تب، چون صید ماند

محضرش، خالی ز عمرو زید ماند

مدعی، دیگر نیامد بر درش

ماند گرد آلود، مهر و دفترش

دادخواه و مردم بیدادگر

هر دو، رو کردند بر جای دگر

آن دکان عجب شد بی مشتری

دیگری برداشت کار داوری

مدتی، قاضی ز کسب و کار ماند

آن متاع زرق، بی بازار ماند

کس نمیورد دیگر نامه‌ای

بره‌ای، قندی، خروسی، جامه‌ای

نیمه‌شب، دیگر کسی بر در نبود

صحبتی از بدره‌های زر نبود

از کسی، دیگر نیامد پیشکش

از میان برخاست، صلح و کشمکش

مانده بود از گردش دوران، عقیم

حرف قیم، دعوی طفل یتیم

بر نمیورد بزاز دغل

طاقهٔ کشمیری، از زیر بغل

زر، دگر ننهاد مرد کم فروش

زیر مسند، تا شود قاضی خموش

چون همی نیروش کم شد، ضعف بیش

عاقبت روزی، پسر را خواند پیش

گفت، دکان مرا ایام بست

دیگرم کاری نمی‌آید ز دست

تو بمسند برنشین جای پدر

هر چه من بردم، تو بعد از من ببر

هر چه باشد، باز نامش مسند است

گر زیانش ده بود، سودش صد است

گر بدانی راه و رسم کار را

گرم خواهی کرد این بازار را

سالها اندر دبستان بوده‌ای

بس کتاب و بس قلم فرسوده‌ای

آگهی، از حکم و از فتوای من

از سخنها و اشارتهای من

کار دیوانخانه، میدانی که چیست

وانکه میبایست بارش برد، کیست

تو بسی در محضر من مانده‌ای

هر چه در دفتر نوشتم، خوانده‌ای

خوش گذشت از صید خلق، ایام من

ای پسر، دامی بنه چون دام من

حق بر آنکس ده که میدانی غنی است

گر سراپا حق بود مفلس، دنی است

حرف ظالم، هر چه گوید می‌پذیر

هر چه از مظلوم میخواهی بگیر

گاه باید زد به میخ و گه به نعل

گر سند خواهند، باید کرد جعل

در رواج کار خود، چون من بکوش

هر که را پر شیرتر بینی، بدوش

گفت، آری، داوری نیکو کنم

خدمت هر کس بقدر او کنم

صبحگاهان رفت و در محضر نشست

شامگه برگشت، خون آلوده دست

گفت، چون رفتم بمحضر صبحگاه

روستائی زاده‌ای آمد ز راه

کرد نفرین بر کسان کدخدای

که شبانگه ریختندم در سرای

خانه‌ام از جورشان ویرانه شد

کودک شش ساله‌ام، دیوانه شد

روغنم بردند و خرمن سوختند

بره‌ام کشتند و بز بفروختند

گر که این محضر برای داوری است

دید باید، کاین چه ظلم و خودسری است

گفتم این فکر محال از سر بنه

داوری گر نیک خواهی، زر بده

گفت، دیناری مرا در کار نیست

گفتمش، کمتر ز صد دینار نیست

من همی گفتم بده، او گفت نی

او همی رفت و منش رفتم ز پی

چون درشتی کرد با من، کشتمش

قصه کوته گشت، رو در هم مکش

گر تو میبودی به محضر، جای من

همچو من، کوته نمیکردی سخن

چونکه زر میخواستی و زر نداشت

گفته‌های او اثر دیگر نداشت

خیره سر میخواندی و دیوانه‌اش

میفرستادی به زندانخانه‌اش

تو، به پنبه میبری سر، ای پدر

من به تیغ این کار کردم مختصر

آن چنان کردم که تو میخواستی

راستی این بود و گفتم راستی

زرشناسان، چون خدا نشناختند

سنگشان هر جا که رفت انداختند



Saturday, May 18, 2024

یادی از آقای وجیه الله گلپور زندانی سابق ساکن ساری با درج رنجنامه همسرش




 https://t.me/golshaneshgh

 یادی از آقای وجیه الله گلپور زندانی سابق ساکن ساری با درج رنجنامه همسرش

زندگی آرامی داشتیم. به همراه همسرم سالها دفتر روزگار را در روستای صفرآباد ساری ورق زدیم. وجیه الله سحرگاهان به راز و نیاز مشغول بود، سپس به پرورش گیاهان باغ می‌پرداخت و شبانگاهان نیز به مطالعه می‌کرد. سالها بود که از سالهای سخت زندگی گذشته بود. قریب به سه دهه پیش که همسرم را تنها به صرف اعتقاد به دیانت بهایی از شغل شرافتمندانه خود یعنی معلمی اخراج کردند. سالهایی که با بحرانهای شدید مالی همراه بود.

بحرانی که نه فقط هویت اعتقادی ما، نه فقط شرایط اقتصادی ما، که جان ما را نیز تهدید می‌کرد. در سالهای ابتدایی انقلاب که اندیشه‌های افراطی و افکار پرتعصب و پرده‌های جهل، چشم بسیاری را بسته بود. شبها منزل ما توسط برخی متعصبین مذهبی سنگسار می‌شد و همسرم مورد ضرب‌وشتم قرار گرفت. سالها گذشت و بسیای از آنان که در آن زمان دشمنان ما بودند، در اثر نیکی کردار و درستی گفتار همسرم از دوستان ما شدند و برخی نیز خود مورد ستم و تبعیض صاحبان قدرت قرار گرفتند. آنان که خود را زمانی مقابل ما می‌دیدند، حال همراه و همدرد ما گشتند. گمانم چنان بود که آن سالهای سخت برای همیشه گذشت. اما چندی پیش که همسرم در اثر کهولت سن در ۷۱سالگی در اثر عارضه قلبی تازه از بیمارستان مرخص گشته بود، صبحگاهی که همسرم نه در باغ و در حال پرورش گیاهان که دربستر بیماری از درد رنج می‌برد. تلفن به صدا درآمد. مردی خود را دوست همسرم خواند. اما صدایش را نمی‌شناختم.

خواست با وجیه الله صحبت کند. همسرم نیز صدایش را نشناخت. این دوست ناآشنا و یا دیر آشنا وی را به ستاد خبری احضار نمود. دیر آشنایی که نه به رنجَش حرمت گذاشت و نه به بیماری اش. دوست نا آشنایی که بجای عیادت همسرم حکم بازداشتش را آورد. چه دوران غریبی است، روزگار ما! که مدعیان دوستی بند در دست دوست می‌زندند و بجای پرستاری، بازداشتش می‌کنند. صبح پنجشنبه ساعت ۹ وجیه الله با دستی که گذر عمر لرزانش نمود، و قلبی سرشار از اطمینان که رنج های زمانه هر لحظه صبورتر و البته نحیفش کرده بود، به ستاد خبری اطلاعات مراجعه نمود تا به گفته بازجوی اطلاعات تنها به چند سؤال ساده پاسخ گوید، اما نمی‌دانم چرا این سوالات ساده پایان نمی‌پذیرد تا همسرم به کانون گرم خانواده بازگردد؟

درختان شکوفه کرده‌اند و گل‌های باغ هر روز منتظر باغ بانند اما نه دستی که آبیاریشان کند و نه نوایی که برایشان نغمه خوانی نماید. تا شنبه صبر کردیم. به امید آن که با مراجعه به مراجع قضایی دریابم که شوهرم کجاست و اتهامش چیست؟ مردی که در روستا به نیکی و پاکی شهرت یافته، چه کرده که در شهر، شهرآشوبش نامیده‌اند؟ مردی که آرامش باغ از اوست، چه ولوله‌ای در شهر افکنده که دربندش کرده‌اند؟ ابتدا که هیچ پاسخی نبود که نبود. گویی همه در سکوتی که سخن از ترس و وحشت داشت، اجازه سخن گفتن نداشتند. در برخی چشمها همراهی را می‌شد دید، اما به اکراه رفتاری دیگر می‌کردند. سکوت بود و انکار. تا آن که منشی دفتر بازپرس ساری به دادمان رسید و گفت که به تنکابن منتقل شده است. پرونده‌اش نیابتی است، ولی بیشتر هیچ نمی‌دانیم.

باید به تنکابن بروید چه که ایشان را به همراه پرونده‌اش به تبعیدگاه نشتارود تنکابن منتقل کرده‌اند. تمام بیماریهای خود را فراموش نمودم، تمام دردهایم را و با کهولت سن رنج سفری دویست و پنجاه کیلومتری را برخود هموار کردم تا مراجع قضایی تنکابن پاسخم را گویند. روز یکشنبه رفتم تا دادستان، دادم بستاند و فریاد رسم بعد از خدای باشد. اما فریاد، بر اسمان کشید و بجای آن که اتهام همسرم را بگوید و قراری که برایش صادر گشته است را معین نماید، ما را ”بهایی کثیف“ خواند و ”فرقه ضاله“ نامید و این ناحق را حقمان خواند. به یاد این آیه مبارکه قرآن کریم افتادم که می‌فرمایند: ”اگر فاسقی خبری برایتان آورد، تحقیق کنید که مبادا از سر نادانی آسیبی بدو رسانید“.

خداوند از مسلمانان خواسته که با فاسق چنین کنند، حال من که شهروندی قانون مدار بوده‌ام و در تمام زندگی هیچگاه پایم به مراجع قضایی باز نشده، خبر دستگیری همسرم را برای مراجع قضایی شهرستان تنکابن آوردم، اما بجای تحقیق مرا تحقیر کردند و توهین نمودند. از اتاق بی‌آن که کوچکترین بی‌حرمتی به ایشان شود و یا حتی نام دین خود را برزبان آورده باشیم، بیرون شدیم.




Wednesday, May 15, 2024

حضرت بهاءالله و عرفا


 مقاله ای از موژان مؤمن

عنوان: عرفان و جامعه بهائی

ترجمه: حوریوش رحمانی



قسمت دوم 


حضرت بهاءالله و عرفا


شواهد فراوانی در دست است که حضرت بهاء الله در طول حیات خود با بسیاری از عرفای اسلام یعنی صوفیان مصاحبت و ارتباط نزدیک داشته اند. آشکارترین این شواهد به دوران بغداد مربوط می گردد، هنگامی که حضرت بهاءالله به علّت بروز اختلاف بین بابیان، بغداد را ترک فرمودند و روش زندگی درویشانه را برای خود انتخاب نموده در کوههای سلیمانیه اقامت گزیدند. دیری نپائید که ایشان به عنوان شیخ صوفیان شهرت یافتند و رهبر خالدیه (فرقه نقشبندیه) در شهر سلیمانیه از ایشان دعوت کرد که در تکیه آنها اقامت گزینند. در طی اقامت در آنجا حضرت بهاءالله کتاب "فتوحات مکّیه" شیخ محیی الدّین عربی را که از آثار معروف عرفانی است تفسیر و تشریح فرمودند. همچنین قصیده ورقائیه را به سبک قصیده طائیه ابن فارض، عارف مشهور به رشته نظم در آوردند. گر چه بابیان بغداد موفّق شدند که حضرت بهاءالله را ترغیب به بازگشت به بغداد نمایند، ولی ایشان ارتباط خود را با صوفیان کردستان که گاهگاهی برای ملاقات ایشان به بغداد می آمدند حفظ کردند. ایشان نه تنها با فرقه نقشبندیه بلکه با قادریه نیز در تماس بودند. در طی اقامت در بغداد، چهار وادی را برای یکی از رهبران صوفی کردستان که در سلیمانیه ملاقات کرده بودند به نام شیخ عبدالرّحمن طالبانی کرکوکی، بزرگ خاندان معروف طالبانی در کردستان و رهبر صوفیان قادری کردستان نازل فرمودند. همچنین رساله هفت وادی را برای شیخ محی الدّین یکی از صوفیان قادری که به عنوان شیخ صوفیان در گیلزاردا جانشین پدرش شده بود نازل فرمودند. در این رساله،حضرت بهاءالله احاطه کامل خود را به اصطلاحات و مفاهیم اهل تصوّف آشکارا به ثبوت رسانده اند. در طی سالهای بعد نیز حضرت بهاءالله با صوفیان اعم از شیخ یا مرید در تماس بودند. چنانچه حاج رضا قلی صفا، شیخ معروف صوفی از فرقه نعمت اللّهی در استانبول به حضور حضرت بهاءالله مشرّف شد. همچنین صوفی مشهور، حاج محمّد علی پیر زاده در اسکندریه در کشتی به حضور حضرت بهاءالله رسید و حاج محمّد علی سیّاح در عکّا به زیارت حضرت بهاءالله نائل گردید. بسیاری از مأموران دولت عثمانی گرایش صوفیانه داشتند و جمعی از آنان به لحاظ خصوصیّات روحانی که در حضرت بهاء الله مشاهده می نمودند احترام خاصّی برای ایشان قائل بودند. از جمله آنها سلیمان پاشا، یکی از صوفیان قادریّه بود که هنگام اقامت حضرت بهاءالله در ادرنه، سمت فرماندار ادرنه را داشت. همچنین حضرت بهاء الله به حضرت عبدالبهاء دستور دادند که در پاسخ به درخواست صفوت پاشا، تفسیری بر حدیث "کنت کنزاً مخفیاً" که از احادیث اسلامی مورد علاقه اهل تصوّف می باشد بنگارند.


در بین کسانی که در زمان حضرت بهاءالله به شرف ایمان نائل شدند بسیاری بودند که یا صوفی بودند و یا گرایش صوفیانه داشتند. در بین این گروه خطاّط نامدار میرزا محمّد حسین مشکین قلم که یکی از صوفیان نعمت اللّهی بود، سلیمان خان که بعداً به جمال افندی معروف شد و احمد یزدی که لوح احمد عربی به نام وی نازل گردید و چندین نفر از همراهان حضرت بهاء الله از جمله درویش صدق علی، میرزا محمّد علی اصفهانی و حاج محمّد خان بلوچ را میتوان نام برد. بسیاری دیگر از پیروان بلند پایه حضرت بهاء الله یا به صوفیگری علاقه نشان میدادند و یا مدّتی به لباس درویشان در آمده بودند. از جمله این عدّه ملاّ محمّد علی زرندی، نبیل اعظم و ملاّ محمّد قائنی، نبیل اکبر بودند. همچنین تعدادی از درویشان صوفی ایرانی به دیانت بهائی ایمان آوردند که حتّی بعد از ایمانشان به زندگی درویشی خود ادامه دادند. حاج قلندر همدانی همین که به دیانت بهائی ایمان آورد درویش وار آواره دیار شد و با ملاقات با دراویش دیگر، آنان را به طریق ایمان رهنمون گردید. او چندین بار به عکّا رفت که یکبار با درویش بهائی دیگری به نام صدق علی قزوینی همراه بود(۱) حاج عبدالکریم قزوینی جوانی بیست ساله از یک خانواده ثروتمند بود که بر اثر ملاقات با حاج قلندر، هم به دیانت بهائی ایمان آورد و هم زندگی درویشی را برای خود برگزید، همه ثروت خود را رها کرد و با نام صوفیانه عارف علی، راهی دیار شد. پس از چندی اسماعیل نامی به عنوان شاگرد به او پیوست و نام صوفیانه حاج طیفور را برای خود برگزید. این دو در قلمرو عثمانی سفر میکردند تا به عکّا رسیدند. حضرت بهاء الله به حاج عبدالکریم لقب حاج مونس عطا فرمودند(۲) در بغداد این دو نفر با درویش دیگری به نام حاج توانگر ملاقات کردند و او و چند نفر از همراهانش به دیانت بهائی ایمان آوردند(۳) باین طریق آئین بهائی تدریجاً در بین دراویش گسترش یافت. به طوریکه در یک مورد شش نفر درویش به عکّا رفته به حضور حضرت بهاءالله مشرّف شدند.


۱- فاضل مازندرانی، ظهور الحق جلد ۶، صفحه ۷۱۱

۲- همانجا صفحه ۵۵۴

۳- همانجا صفحه ۵۵۵


https://t.me/tolo_e_carmel



Wednesday, May 1, 2024


Faridah  Mirzaei

نگاهی مختصر به روز دوازدهم عید رضوان سال ۱۸۶۳ ، بغداد، عراق


چون اراده حضرت بهاءالله تعلق گرفت که ظهر دوازدهم رضوان از باغ نجیبیه عزیمت فرمایند، بعد از وداع با احباء و سایر دوستداران بر اسب کهر تقدیمی آقا میرزا فتحعلی فتح اعظم که مسعود یا سعود نام داشت سوار شده رو به فریحات حرکت فرمودند و در حالی که اهل بیت مبارک نیز با کجاوه و عماری ایشان را همراهی می کردند. تمام کسانی که داستان آن روز و آن ساعت را تعریف کرده اند می گویند هنگاهی که حضرت بهاءالله سوار بر اسب و آماده عزیمت شدند صدای ناله و زاری از جمعیت برخاست. فریادهای الله اکبر در فضا پیچید. مردم خود را بر سر راه اسب مبارک می افکندند. طبق روایت آقا رضا، چنان می نمود که آن مرکب شاهوار از روی جان های پاک و قلوب صاف آن جمع عظیم می گذشت…دو ساعت بعد از ظهر به قصر بزرگی که در آن جا بود وارد شدند و تا جناب کلیم وسائل سفر را از بغداد تهیه و به فریجات حمل نماید، مدت یک هفته در آن قصر اقامت فرمودند. 

آقا رضا قناد شیرازی که ملازم رکاب مبارک بود ، می نویسد:

در آن روز….سواری ممتاز حضرت بهاءالله را تماشا کردیم. در مدت ۱۲ سنه که در عراق اقامت فرمودند با این که همیشه اسب حاضر بود، حسب میلشان هر کحا که می رفتند (سوار قاطر می شدند) در طریق سفر غالبا سوار کجاوه می شدند….میرزا یحیی که در بغداد پریشان و ‌پنهان بود از اول قصد داشت به هندوستان یا حبشه برود ولی همین که دید حضرت بهاءالله با شکوه و جلال حرکت می فرمایند و خطر رفع شده است تغییر عقیده داد و از حضور حضرت بهاءالله استدعا کرد که چه بکند؟ فرمودند: تمام آثار مبارک حضرت اعلی را که نزد توست منتشر کن و چون کسی تو را نمی شناسد به ایران برگرد و مشغول تبلیغ شو و یا در بغداد توقف کن و با احبای ایران در مکانبه باش، ولی او تمکین نکرد و حاج محمد کاظم خراسانی را که از حیث قیافه شبیه وی بود به سفارت فرستاد و گذرنامه ای تهیه کرده….عیال و اولادش را با کاروان حضرت بهاءالله همراه نمود و خودش متنکرا به موصل رفت و به انتظار حضرت بهاءالله ماند.

در صلاحیه که سر راه سلیمانیه و کرکوک است حاکم و محترمین شهر استقبال نمودند و در اربل چون روز ورود هیکل مبارک مصادف با عید قربان بود به افتخار ایشان و همراهان ضیافتی شایسته ترتیب دادند که در آن جواد خان کارگزار ایران نیز حضور داشت و بعد به موصل تشریف بردند و سه روز در آن جا متوقف شدند.


تلخیصی از کتب:🔽


عهد اعلی صفحه ۵۳۱:🔽

https://t.me/Bahainoorlibrary/2762


بهاءالله شمس حقیقت صفحه ۲۲۸:🔽

https://reference.bahai.org/fa/t/o/BKG/bkg-228.html#pg228


ویدیوی همراه با نام «روز دوازدهم رضوان» می باشد توضیحات ویدیو در لینک زیر:🔽

https://youtu.be/C70g9KGDYVs


https://t.me/Tolo_E_Carmel