Friday, August 20, 2021

شرح حال جناب طاهره قرةالعين به قلم حضرت عبدالبهاء در تذکرة الوفاء

        

جناب طاهره – تذكرة الوفاء - اثر حضرت عبدالبهاء

هو اللّه )

و از جمله نساء طاهرات و آيات باهرات قبسه نار محبّت اللّه و سراج موهبت اللّه جناب طاهره است * اسم مبارکش امّ سلمه بود صبيّهء حاجی ملّا صالح مجتهد قزوينی برادر زاده ملّا تقی امام جمعه قزوين و اقتران بملّا محمّد پسر حاجی ملّا تقی نمودند و سه اولاد از ايشان تولّد يافت دو اولاد ذکور و يک دختر ولی هر سه محروم از موهبت مادر *

خلاصه در سنّ طفوليت پدر معلّمی تعيين نمود و بتحصيل علوم و فنون پرداختند و در علوم ادبی نهايت مهارت يافتند بدرجه ئی که والدشان افسوس ميخورد که اگر اين دختر پسر بود خاندان مرا روشن مينمود و جانشين من ميگشت *

روزی جناب طاهره بخانهء پسر خاله ملّا جواد مهمان گشتند در کتابخانه ملّا جواد جزوه ئی از تأليفات حضرت شيخ احمد احسائی يافت جناب طاهره بيانات را بسيار پسنديد و خواست که با خود بخانه برد ولی ملّا جواد استيحاش مينمايد که پدر شما حاجی ملّا صالح دشمن نورين نيّرين شيخ احمد و آقا سيّد کاظم است اگر استشمام نمايد که نفحه ئی از گلشن معانی و رسائل آن دو بزرگوار بمشام شما رسيده قصد جان من نمايد و شما را نيز مغضوب نمايد * در جواب جناب طاهره ميگويد که من مدّتی بود تشنه اين جام بودم و طالب اين معانی و بيانات شما از اينگونه تأليف هر چه داريد بدهيد و لو پدر متغيّر گردد لهذا ملّا جواد تأليف حضرت شيخ و حضرت سيّد را از برای او ميفرستد *

شبی جناب طاهره در کتابخانه نزد پدر رفته و از مطالب و مسائل شيخ مرحوم صحبت ميدارد * بمجرّد احساس که دختر از مطالب شيخ با خبر است زبان شتم ميگشايد که ميرزا جواد ترا گمراه نموده * در جواب ميگويد که من از تأليف شيخ مرحوم اين عالم ربّانی معانی نامتناهی استنباط نمودم و جميع مضامين مستند بروايات از ائمّه اطهار است شما خود را عالم ربّانی ميناميد و همچنين عموی محترم خود را فاضل و مظهر تقوای الهی ميدانيد و حال آنکه اثری از آن صفات مشهود نه *

باری، مدّتی با پدر در مسائل قيامت و حشر و نشر و بعث و معراج و وعيد و وعود و ظهور حضرت موعود مباحثه مينمود ولی پدر از عدم برهان بسبّ و لعن ميپرداخت * تا آنکه شبی جناب طاهره در اثبات مدّعای خويش حديثی از حضرت جعفر صادق عليه السّلام روايت نمود چون حديث برهان مدّعای او بود پدر بسخريّه و استهزا پرداخت * گفت ای پدر اين بيان جعفر صادق عليه السّلام است، چگونه شما استيحاش نموديد و سخريّه مينمائيد؟ من بعد ديگر با پدر مذاکره و مجادله ننمود خفيًّا بحضرت سيّد مرحوم مکاتبه ميکرد و در حلّ مسائل معضلهء الهيّه مخابره مينمود * اين بود که سيّد مرحوم لقب قرّة العين باو دادند و فرمودند بحقيقت مسائل شيخ مرحوم قرّة العين پی برده * و امّا لقب طاهره اوّل در بدشت واقع گشت و حضرت اعلی اين لقب را تصويب و تصديق نمودند و در الواح مرقوم گشت *

باری، جناب طاهره بجوش و خروش آمد و بجهت تشرّف بحضور حاجی سيّد کاظم رشتی توجّه بکربلا نمود ولی قبل از وصول بده روز پيش حضرت سيّد صعود بملأ اعلی نمود لهذا ملاقات تحقّق نيافت * امّا حضرت سيّد مرحوم پيش از عروج تلامذهء خويش را بشارت بظهور موعود ميدادند و ميفرمودند برويد و آقای خويش را تحرّی نمائيد. از اجلّه تلامذهء ايشان رفتند و در مسجد کوفه معتکف گشتند و برياضت مشغول شدند و بعضی در کربلا مترصّد بودند *

از جمله جناب طاهره روز بصيام و رياضات و شب بتهجّد و مناجات مشغول بود * تا آنکه شبی در وقت سحر سر ببالين نهاده از اينجهان بيخبر شد و رؤيای صادقه ديد * در رؤيا ملاحظه نمود که سيّد جوانی عمامه سبز بر سر و عبای سياه در بر دارد پای مبارکش از زمين مرتفع است در اوج هوا ايستاده و نماز ميگذارد در قنوت آياتی تلاوت مينمايد * جناب طاهره يک آيه از آن آيات را حفظ مينمايد و در کتابچه خويش مينگارد * چون حضرت اعلی ظهور فرمودند و نخستين کتاب احسن القصص منتشر شد روزی در جزوه احسن القصص جناب طاهره ملاحظه مينمود آن آيه محفوظه را آنجا يافت فورًا بشکرانه پرداخت و بسجود افتاد و يقين نمود که اين ظهور حقّ است *

باری، اين بشارت در کربلا بايشان رسيد مشغول تبليغ شدند و احسن القصص را ترجمه و تفسير مينمودند و بتأليف فارسی و عربی ميپرداختند و اشعار و غزليّاتی انشا مينمودند و در نهايت خضوع و خشوع بعبادات ميپرداختند حتّی از مستحبّات چيزی فرو نميگذاشتند * چون اين خبر بعلماء سوء در کربلا وصول يافت که اين زن ناس را بامر جديد دعوت مينمايد و در جمعی سرايت نموده علماء بحکومت شکايت نمودند * مختصر اينست که اين شکايت منتهی بآن شد که تعرّضات شديده مجری گشت و بشکرانه آن مصائب و بلايا پرداختند * حکومت چون بجستجو پرداخت اوّل گمان نمودند که جناب شمس الضّحی جناب طاهره است تعرّض باو نمودند * ولی چون عوانان مطّلع شدند که جناب طاهره را گرفته‌اند لذا شمس الضّحی را رها نمودند زيرا جناب طاهره بجهت حکومت پيام فرستاد که من حاضرم شما ديگری را تعرّض ننمائيد *حکومت خانه ايشانرا در تحت ترصّد گرفت و ببغداد نوشت تا دستور العمل دهند که چه نوع معامله گردد مستحفظين سه ماه اطراف خانه را احاطه نمودند و بکلّی مراوده را قطع کردند * چون از برای حکومت جواب از بغداد تأخير افتاد جناب طاهره بحکومت مراجعت نمودند که چون خبری از بغداد و اسلامبول نرسيده ما خود ببغداد ميرويم و منتظر جواب اسلامبول ميگرديم * حکومت اجازه داد جناب طاهره با شمس الضّحی و ورقة الفردوس همشيرهء جناب باب الباب و والده ورقة الفردوس عازم بغداد شدند در بغداد در خانه جناب آقا شيخ محمّد والد جليل آقا محمّد مصطفی شرف نزول فرمودند * چون مراودهء ناس تکثّر يافت منزل را تغيير دادند و شب و روز بتبليغ پرداختند و مراوده و معاشرت با اهالی بغداد مينمودند * لهذا در بغداد شهرت يافتند و ولوله در شهر افتاد و جناب طاهره با علمای کاظمين مخابره مينمودند و اتمام حجّت ميکردند هر يک حاضر ميشد براهين قاطعه اقامه مينمودند * عاقبت بعلمای شيعه خبر فرستادند که اگر قانع باين براهين قاطعه نيستيد با شما مباهله مينمايم فزع و جزع از علماء برخاست حکومت مجبور بر آن گرديد که ايشانرا با نساء ديگر بخانه مفتی بغداد ابن آلوسی فرستاد سه ماه در خانهء مفتی بودند و منتظر امر و خبر از اسلامبول ابن آلوسی بمباحثات علميّه ميپرداخت و سؤال و جواب ميکرد و اظهار استيحاش نمينمود *

روزی ابن آلوسی حکايت رؤيائی از خويش نمود و خواهش تعبير کرد گفت در عالم رؤيا ديدم که علمای شيعه در ضريح مطهّر سيّد الشّهداء وارد گشتند و ضريح را برداشتند و قبر منوّر را نبش نمودند جسد مطهّر نمودار شد خواستند هيکل مبارک را بردارند من خود را بر جسد منوّر انداختم ممانعت نمودم * جناب طاهره گفتند تعبير خواب اينست که شما مرا از دست علمای شيعه رهائی ميدهيد * ابن آلوسی گفت من نيز چنين تعبير نمودم * و ابن آلوسی چون جناب طاهره را مطّلع بر مسائل علميّه و شواهد تفسيريّه ديد اغلب اوقات به سؤال و جواب ميپرداخت و از حشر و نشر و ميزان و صراط و مسائل ديگر مذاکره مينمود و استيحاش نميکرد * ولی شبی پدر ابن آلوسی بخانه پسر آمد با جناب طاهره ملاقات نمود بدون تأمّل و سؤال بسبّ و لعن پرداخت و بشتم و طعن زبان بگشاد و شرم و خجلت نداشت * ابن آلوسی بخجلت افتاد و زبان بمعذرت گشاد و گفت که جواب از اسلامبول آمد پادشاه شما را امر به رهائی کردند ولی بشرط آنکه در ممالک عثمانی نمانيد لهذا فردا برويد و تهيّهء اسباب سفر بنمائيد و بخارج مملکت بشتابيد * لهذا جناب طاهره با نساء ديگر از خانه مفتی برون آمدند و تهيّهء اسباب سفر کردند و از بغداد برون آمدند * وقت برون آمدن از بغداد جمعی از احبّای عرب مسلّح پياده همراه گشتند از جمله جناب شيخ سلطان و جناب شيخ محمّد و سليل جليلشان آقا محمّد مصطفی و شيخ صالح اين چند نفر سوار بودند و جميع مصارفات را جناب شيخ متحمّل بودند تا وارد

کرمانشاه شدند نساء در خانه ئی و رجال در خانه ديگر منزل نمودند و اهل شهر متمادياً حاضر ميشدند و از مطالب جديده اطّلاع می يافتند * در کرمانشاه نيز علماء بهيجان آمدند و حکم باخراج نمودند *

لهذا کدخدای محلّه با جمعی هجوم بخانه نمودند و آنچه را که موجود بود تالان و تاراج نمودند و در کجاوه بدون روپوش نشاندند و از شهر براندند تا آنکه بصحرائی رسيدند اسيرانرا پياده نمودند و مکاريها حيوانات خود را برداشته بشهر عودت کردند * اين اسرا بدون زاد و راحله در آن بيابان بی‌سر و سامان شدند *

جناب طاهره نامه ئی بامير کشور نوشت که ای حاکم عادل ما ميهمان شما بوديم، آيا بميهمان چنين رفتار سزاوار است؟ چون نامه را بحاکم کرمانشاه رسانيدند حاکم گفت من از اين ستم و جفا خبری ندارم اين فتنه را علماء بر پا نموده‌اند و حکم قطعی داد که کدخدا اسبابی را که يغما شده اعاده نمايد کدخدا اسباب منهوبه را برده تسليم داد و مکاريها از شهر آمده سوار شدند و روانه گشتند و بهمدان رسيدند و در آن شهر بايشان بسيار خوش گذشت و اجلّهء نساء شهر حتّی شاهزادگان نزد جناب طاهره می آمدند و استقاضه از بيانات ايشان مينمودند * در همدان جمعی از همراهان را مرخّص ببغداد نمودند و بعضی را بقزوين همراه آوردند از آن جمله شمس الضّحی و شيخ صالح را * سوارانی در بين راه از منسوبان جناب طاهره از قزوين رسيدند و خواستند او را تنها بخانه ببرند جناب طاهره قبول ننمودند که اينها با منند *

باری، باين ترتيب بقزوين وارد شدند جناب طاهره بخانه پدر رفتند و اعراب که همراه بودند در کاروانسرا محلّی گزيدند * و جناب طاهره از خانه پدر بخانه برادر شتافتند و با نساء اعيان ملاقات مينمودند * تا آنکه قتل ملّا تقی وقوع يافت جميع بابيان قزوين را گرفته چند نفر را بطهران فرستادند و از طهران رجوع بقزوين دادند و شهيد کردند * و سبب قتل حاجی ملّا تقی اين شد که آن ظالم جهول روزی بر فراز منبر زبان بطعن و لعن بشيخ جليل اکبر گشود يعنی حضرت شيخ احمد احسائی ولی با نهايت بيحيائی که او آتش اين فتنه بر افروخت و جهانی را بزحمت و آزمايش انداخت بصوت جَهوَريّ شتائم بسيار رکيکه بر زبان راند * شخصی از اهل شيراز از مبتدئين حاضر مجلس بود تحمّل طعن و لعن شيخ ننمود شبانه بمسجد رفت و نيزکی در دهن ملّا تقی مذکور زد و خود فرار کرد * صبحی احبّا را گرفتند و نهايت شکنجه و زجر مجری داشتند ولی کلّ مظلوم و بيخبر تحقيقی نيز در ميان نبود * آنچه گفتند ما از اين واقعه بيخبريم پذيرفته نشد * بعد از چند روز شخص قاتل بپای خود نزد حکومت حاضر شد و گفت من قاتلم و سبب قتل شتم و لعن بر شيخ احمد احسائی مرحوم حال خود را تسليم ميکنم تا اين بيگناهان رهائی يابند او را نيز گرفتند و اسير کند و زنجير شد و با ديگران در زير سلاسل و اغلال روانه طهران نمودند *

در طهران ملاحظه کرد که با وجود اقرار و اعتراف ديگران رهائی نيافتند شبانه از زندان فرار نمود و بخانهء دردانه صدف محبّت اللّه و گوهر يگانهء درج وفا و کوکب درخشندهء برج فدا حضرت رضا خان پسر مير آخور محمّد شاه محمّد خان وارد گشت و در آنجا بعد از چند روز اقامت خفيًّا فرارًا با رضا خان همعنان بقلعه مازندران شتافتند * از طرف محمّد خان سوارانی چند بهر طرف بتاختند و آنچه جستجو نمودند نيافتند * آن دو سوار بقلعه طبرسی وارد و جام شهادت کبری نوشيدند * امّا احبّای ديگر که در طهران در زندان بودند چند نفر آنان را بقزوين فرستادند و شهيد نمودند *

روزی صاحب ديوان ميرزا شفيع شخص قاتل را احضار نمود گفت ای جناب شما يا اهل طريقتيد يا اهل شريعت اگر متمسّک بشريعتيد، چرا چنين مجتهد پر فضيلت را چنين زخمی بدهان زديد؟ و اگر اهل طريقتيد از شروط طريقت عدم اذيّت است، پس چگونه بقتل عالم پر حميّت پرداختيد؟ در جواب گفت: جناب صاحب ديوان يک حقيقتی نيز داريم بنده بحقيقت جزای عمل او را دادم *

باری، اين وقايع پيش از ظهور و وضوح حقيقت امر رخ داد زيرا کسی نميدانست که ظهور حضرت اعلی روحی له الفدا منتهی بظهور جمال مبارک گردد و اساس انتقام از بنيان برافتد و إِن تُقتلوا خير من أَن تَقتلوا اساس شريعت اللّه گردد بنياد نزاع و جدال بر افتد و بنيان حرب و قتال ويران گردد در آن اوقات چنين وقايع رخ ميداد * ولی الحمد للّه بظهور جمال مبارک چنان نور صلح و سلام درخشيد و مظلوميّت کبری بميان آمد که در يزد رجال و نساء و اطفال هدف تير و عرضه شمشير گشتند سروران و علماء سوء و پيروان بالاتّفاق هجوم بر مظلومان نمودند و بسفک دماء ستمديدگان پرداختند حتّی مخدّرات را شرحه شرحه نمودند و يتيمان ستمديده را بخنجر جفا حنجر بريدند تنهای پاره پاره را آتش زدند * با وجود اين نفسی از احبّای الهی دست نگشاد بلکه بعضی از شهيدان دشت بلا و همعنان شهدای کربلا چون قاتل را بسيف شاهر مهاجم ديد نبات در دهن او گذاشت و گفت با مذاق شيرين بقتل اين مسکين پرداز زيرا اين مقام فداست و اين شهادت کبری و مرا آرزوی بی منتهی *

باری، بر سر مطلب رويم، جناب طاهره در قزوين بعد از قتل عموی بيدين در نهايت سختی افتاد محزون و مسجون و از وقايع مؤلمه دلخون بود و از هر طرف نگهبان و عوانان و فرّاشان و چاووشان مواظب بودند * او در اين حالت بود که جمال مبارک از طهران آقا هادی قزوينی زوج خاتون جان مشهور را فرستادند جناب طاهره را بحسن تدبير از آن دار و گير رهانيده شبانه بطهران رسانيدند وارد بسرای مبارک گشتند و در بالا خانه منزل نمودند * خبر بطهران رسيد حکومت در نهايت جستجو بود و در هر کوی گفتگو با وجود اين در خانه متّصلا ياران می آمدند جناب طاهره در پس پرده بودند با آنان صحبت ميکردند *

روزی جناب آقا سيّد يحيای وحيد شخص فريد روح المقرّبين له الفدا حاضر شدند و در بيرون نشسته جناب طاهره ورای پرده نشسته و من طفل بودم و در دامن او نشسته بودم * جناب وحيد آيات و احاديثی نظير درّ فريد از دهان می افشاند آيات و احاديث بسيار در اثبات اين امر روايت فرمود * بغتة طاهره بهيجان آمد گفت يا يحيی فأت بعمل إِن کنت ذا علم رشيد، حالا وقت نقل روايات نيست وقت آيات بيّناتست وقت استقامت است وقت هتک استار اوهام است وقت اعلاء کلمة اللّه است وقت جانفشانی در سبيل اللّه است عمل لازم است عمل * باری، جمال مبارک طاهره را با تهيّه و تدارک مفصّل از خدم و حشم ببدشت فرستادند بعد از چند روز رکاب مبارک نيز به آن سمت حرکت نمود * در بدشت ميدانی در وسط آب روان از يمين و يسار و خلف سه باغ غبطه روضه جنان * در باغی جناب قدّوس روح المقرّبين له الفداء مخفيّاً منزل داشتند و در باغی ديگر جناب طاهره مأوی داشتند و در باغی ديگر جمال مبارک در خيمه و خرگاه تشريف داشتند و در بين ميدان واقع در وسط احبّا خيمه زده بودند * در شبها جمال مبارک و جناب قدّوس و طاهره ملاقات مينمودند * هنوز قائميّت حضرت اعلی اعلان نشده بود جمال مبارک با جناب قدّوس قرار بر اعلان ظهور کلّی و فسخ و نسخ شرايع دادند * بعد روزی جمال مبارک را حکمةً نقاهتی عارض يعنی نقاهت عين حکمت بود * جناب قدّوس بغتةً واضح و آشکار از باغ بيرون آمدند و بخيمهء مبارک شتافتند * طاهره خبر فرستاد که چون جمال مبارک نقاهت دارند رجا دارم باين باغ تشريف بياورند * در جواب فرمودند اين باغ بهتر است شما حاضر شويد * طاهره بی‌پرده از باغ برون آمد بخيمه مبارک شتافت ولی فرياد کنان اين نقره ناقور است اين نفخه صور است، اعلان ظهور کلّی شد جميع حاضرين پريشان شدند که چگونه نسخ شرايع شد و اين زن چگونه بی‌پرده برون آمد * بعد جمال مبارک فرمودند سوره واقعه را بخوانيد * قاری سوره اذا وقعت الواقعه را تلاوت نمود اعلان دوره جديد شد و ظهور قيامت کبری گرديد * ولی جميع اصحاب اوّل همه فرار کردند بعضی بکلّی منصرف شدند و بعضی در شکّ و شبهه افتادند بعضی بعد از تردّد دو باره بحضور آمدند * باری، بدشت بهم خورد ولی اعلان ظهور کلّی گشت بعد جناب قدّوس بقلعه طبرسی شتافتند و جمال مبارک با تهيّه و تدارک مکمّل سفر نيالا فرمودند تا از آنجا شبانه باردو بزنند و داخل قلعه طبرسی شوند * اين بود که ميرزا تقی حاکم آمل باخبر شد و با هفتصد تفنگچی به نيالا رسيد شبانه محاصره کرد و جمال مبارک را با يازده سوار بآمل رجوع داد و آن بلايا و مصائب که از پيش ذکر شد رخ داد *

امّا طاهره بعد از پريشانی بدشت گير کرد او را در تحت نگهبانی عوانان بطهران فرستادند و در طهران در خانهء محمود خان کلانتر مسجون شد ولی مشتعل بود منجذب بود ابدًا سکون و قرار نداشت * زنان شهر ببهانه ميرفتند و استماع کلام و بيان او مينمودند * از قضای اتّفاق در خانهء کلانتر جشنی واقع گشت و بزمی آراسته شد سور پسر کلانتر بر پا گشت زنهای محترمهء شهر از شاهزادگان و نساء وزراء و بزرگان بدعوت حاضر ميشدند * بزم مزيّن جشن مکمّل بود ساز و آواز چنگ و چغانه و ترانه روز و شبانه مستمع بود ولی طاهره بصحبت پرداخت چنان زنانرا جذب نمود که تار و طنبور را گذاشتند و عيش و طرب را فراموش نمودند در پيرامون او جمع شده گوش بکلام شيرين او ميدادند * بر اينحالت مظلوم و مسجون ماند تا آنکه حکايت شاه واقع شد فرمان بقتل او صادر بعنوان خانهء صدر اعظم او را از خانهء کلانتر برون آوردند دست و روی بشست و لباس در نهايت تزيين بپوشيد عطر و گلاب استعمال نمود و از خانه برون آمد * او را بباغی بردند مير غضبان در قتلش ترديد و ابا نمودند غلامی سياه يافتند در حال مستی آن سياه رو سياه دل سياه خو دستمالی در فم مبارکش فرو برد و مخنوق نمود بعد جسد مطهّرش را در آن باغ بچاهی انداختند و خاک و سنگ روی آن ريختند * ولی او بنهايت بشاشت و غايت مسرّت مستبشر ببشارات کبری متوجّه بملکوت اعلی جان فدا فرمود * عليها التّحيّة و الثّناء و طابت تربتها بطبقات نور نزلت من السّماء *

 




Wednesday, August 11, 2021

فلسفه سیاسی ازلیان و بهائیان(بخش دوم)

 

iran-emrooz.net | Fri, 23.07.2021, 9:39

Iran Emrooz سیاسی ازلیان و بهائیان(بخش دوم)


فاضل غیبی

برای آشنایی با فلسفۀ سیاسی هر گروهی باید به آن به عنوان گروهی اجتماعی نگریست. علوم اجتماعی، گروه‌های دینی را نیز نه جمعی با باورهای مشترک، بلکه مانند هر گروه ‏اجتماعی یا سیاسی دیگری، برخوردار از «هویت فرهنگی» مشترک می‌داند.

این ویژگی باید در مورد گروه‌ها و جریانات مذهبی مورد تأکید قرار گیرد، زیرا هیچ دو نفری از تصورات و باورهای یکسان در مورد مقولات دینی (مانند خدا) برخوردار نیستند. ‏بنابراین وابستگان به هر گروه اجتماعی بیش از آنکه به باورهایی مشترک پایبند باشند، در جریان مزبور بالیده‌اند و به هویت مشترک و همبستگی ناشی از آن تکیه دارند.‏

در بخش نخست دیدیم که گروه کوچک «ازلیان» با رهایی از اسلام، توانستند هم نوآوری‌های سیدباب را دریابند و هم افکار برخاسته از دنیای پیشرفته را اقتباس کنند. ‏از این راه به نخبگانی بدل شدند و تأثیری شگرف بر روند بیداری ایرانیان و نوسازی کشور گذاشتند.

شگرد موفق آنان پنهانکاری و اسلام‌نمایی بود؛ بدین دو وسیله ‌توانستند تا بالاترین مراتب در قشر ملایان نفوذ کنند. اما مشکل «تقیه» این بود که پس از انقلاب مشروطه، با ‏افشای هویت نامداران ازلی، دیگر فعالیت در میان ملایان ممکن نبود. شمار شخصیت‌های ازلی در دربار نیز پس از شهریور۲۰ کاهش یافت. بدین سبب ایران زیر ‏فشار «روشنفکری چپ اسلامی» چنان عقب نشست که بدین لحاظ در مقایسه با دوران مشروطه «صد سال عقب‌تر» بود.(۱) ‏

نخستین شاخص عقب‌ماندگی آن که در دوران محمدرضاشاه، نه تنها از سوی «روشنفکران» کوششی برای پیشبرد رفرم‌های اجتماعی نمی‌شد، بلکه اقدامات مترقی(مانند ‏افزایش حقوق زنان و برابری حقوقی همۀ شهروندان..)  فرامینی دلخواه برای حفظ قدرت «دستگاه» تلقی می‌شد. زیرا که سرچشمۀ فکری آنها آشکار نبود و مانند کشورهای ‏پیشرفته از توافق اجتماعی برنمی‌خاستند.

شاخص دیگر،  کوشش شاهان پهلوی برای بزرگداشت ایران باستان بود. پس از نشر کتاب دورانساز «تاریخ ایران باستان» نگارش حسن پیرنیا (نخستین ‏نخست‌وزیر مشروطه)، در دوران رضاشاه کوشش برای بزرگداشت ایران پیش از اسلام، از جلوه‌ای پویا و سرافراز برخوردار شد. اما در دوران محمدرضاشاه چنین ‏کوششی از سوی دربار و دولتمردانی «اسلام‌پناه»، رفته رفته به مضحکه‌ای بدل گشت.‏

در بخش نخست اشاره شد، که تیراندازی بابیان به ناصرالدین‌شاه برای او چنان وحشت‌انگیز و ساچمه‌های بجا مانده در گردن او، چنان دردناک بود، که تا پایان عمر از هیچ ‏چیز به اندازۀ لفظ بابی به خشم نمی‌آمد.(۲)

دریافتیم که با رویکرد سیدباب به دربار، بابیت از ویژگی یگانه‌ای برخوردار گشت و آن پشتیبانی از حکومت سیاسی در برابر قدرت ملایان بود. با گرویدن اکثریت قاطع ‏بابیان به بهائیت، پیشوای آنان حسین‌علی نوری«بهاءالله»، بر خلاف ازلیان، خط مشی سیدباب را ادامه و تکامل بخشید و همین به شکاف اصلی میان دو جناح ‏‏«بابی» دامن زد. شاهد آنکه، میرزا آقاخان کرمانی از اسلامبول به عکّا نزد بهاءالله رفت، تا او را به پشتیبانی از «سیدجمال» فراخواند و چون پاسخ منفی گرفت، کتابی ‏در ردّ بهائیت نوشت.

به هر رو، در نوشتارهای بهائی برای پشتیبانی از حکومت سیاسی دلایل بسیاری بیان شده است. بدین مضمون که قدرت حکومت ذاتاً بر پشتیبانی ملت استوار است ‏و حکومت برای کسب و حفظ آن ناچار است در تأمین امنیت و رفاه «رعیت» بکوشد. منفعت حکومت، در خدمت به ملت است و اگر بیداد کند، از ناآگاهی ‏بر منافع قدرت خویش چنین می‌کند.  بنابراین باید روشنگری کرد، تا حکومت اقتدار خود را نه در رفتار سرکوبگرانه، بلکه در «رعیت‌پروری» بجوید. برعکس، پایۀ ‏قدرت ملایان ذاتاً بر فقر مادی و معنوی امت استوار است و آنان برای حفظ نفوذ خود ناچار به جلوگیری از هر گام پیشرفت‌طلبانه هستند.

جاذبۀ دیگر بهائیان دفاع از ایرانیت در دورانی بود، که اسلام‌زدگی سراپای جامعه را درمی‌نوردید: ‏
‏«ایران وقتی بهشت برین بود و آئینی نازنین داشت... ولی افسوس که جولانگاه بیگانگان شد و بنیان قدیم به تزلزل آمد.»(عبدالبها)‏

بدین معنی بهائیت تنها جریانی بود که در ظلمت سلطۀ ملایان، می‌توانست ایراندوستانی را جلب کند، که از یکسو خاطرۀ ایران باستان را گرامی می‌داشتند و از سوی ‏دیگر کشور را در زیر حکومت و دربار مفلوک ناصری رو به نابودی می‌دیدند.

اما بهائیان در تنگنای شگفت و بیسابقه‌ای گرفتار بودند. هرچند از حکومت و قانونمداری پشتیبانی می کردند، سرکوب‌شان در تمامی نیم سدۀ عصر ناصری در دستور کار ‏دربار بود. از یک سو به هدف زنده کردن راستی و درستی ایرانشهری و بازیافت سرافرازی انسانی از «تقیه» ابا داشتند و از سوی دیگر، ملایان در شهر و روستا پیگیرانه ‏در پی یافتن «بابی» بودند، تا جانش را بگیرند و مالش را «حلال» کنند.

برای آنکه تصوری از «بابی‌کشی» روزمرّه بیابیم، به گزارشی در «خاطرات حاج سیاح» توجه کنیم:‏
‏«من فرّاشم و روزی آخوندی را دیدم طمع مرا واداشت به او گفتم:«پول ناهار مرا بده!» گفت:«ندارم» من اصرار کردم و او ایستادگی نمود. در این میان یکنفر ‏دیگر رسید من به او گفتم:«این آخوند بابی است» هر دو او را بردیم نزد اردشیر میرزا حاکم طهران. گفت:«چه می‌گویید؟» گفتیم:«بابی آورده‌ایم.» گفت:«گفتگو ‏ندارد ببرید آسوده‌اش کنید!» فوراً بردند میرغضب سرش را برید.»(۳)‏

تکرار چنین صحنه‌ای در شهر و روستای ایران، نشانگر بن‌بست اقلیت بهائی در دوران ناصری است. گروه اجتماعی پرشماری که از یکسو از دولتمردان دربار مفلوک ‏ناصری پشتیبانی می‌کرد و از سوی دیگر بخاطر دفاع از ایرانیت، پیوسته کسانی را از همۀ اقشار جامعه بخود جلب می‌نمود. اما به سبب محرومیت از کوچکترین ایمنی ‏اجتماعی، به زندگی در خوف و خفا محکوم بود.

بهائیان نه تنها جامعۀ مذهبی منفعلی نبودند، بلکه از هر امکانی برای جلب نخبگان جامعه استفاده می‌کردند. طبعاً رایج‌ترین شیوه، نگارش و ارسال جزوه‌های بی‌نام و ‏نشان به باسوادان جامعه بود، که در آن خیانت‌ها و جنایت‌های ملایان را برمی‌شمردند، «علما» را «جُهلا» خوانده و به خودآگاهی ملی دامن می‌زدند.‏

پس از یکی دو تظاهر علنی که موجب قتل تظاهرکنندگان شد،(۴) بهاءالله از زندان (عکا) با پیک نامه‌ای به ناصرالدین‌شاه فرستاد که در آن بعنوان پیشوای بهائیان ‏نوشت، آنچه بوده گذشته، اینک «حزب بابی» گروهی از «رعایای شهریاری» را تشکیل می دهند و «حال بايد حضرت سلطان به عنايت و شفقت با اين حزب ‏رفتار فرمايند و اين مظلوم عهد مي نمايد از اين حزب جز صداقت و امانت امري ظاهر نشود كه مغاير رأي جهان آراي حضرت سلطاني باشد.»‏

این نخستین بار بود که سخن از پیمانی مدنی می رفت که می‌بایست بر حقوق و وظایف متقابل میان حکومت و شهروندان استوار باشد. روشن است که دربار ناصری ‏از درک این معنی ناتوان بود، چنانکه پیک را که جوانی ۱۸ ساله بود زیر شکنجه کشتند و شاه نامه را به آخوند ملاعلی کنی داد، تا جواب دهد و او گویا گفته بود که جواب نامه ‏همانست که با فرستاده‌اش کردید! ملاعلی کنی، آخوندی است که ناصرالدین‌شاه پای پیاده از قصر به پابوس او می‌رفت و در نامه‌ای به شاه «کلمۀ قبیحۀ آزادی» را وارد ‏‏«ادبیات سیاسی» ایران نمود.

اما در سوی مقابل، «آزادی» کانون اصلی فلسفۀ سیاسی بهائی را تشکیل می‌دهد. امروزه پس از گذشت چهار دهه عمر حکومت اسلامی بر ایران، اغلب ‏اندیشمندان تکیه بر «عدالت‌طلبی» را وجه مشترک جریانات اجتماعی و سیاسی ایران (از چپ و اسلامی تا ملی و مدرن) و در عین حال نقطۀ ضعف و عامل شکست ‏مبارزات ایرانیان تشخیص داده‌اند.  پیش‌شرط «عدالت‌خواهی» وجود تفاوت در میان گروه‌های اجتماعی است، درحالیکه «آزادی»‌ بر برابری و نزدیکی تکیه دارد و ‏بدین وسیله بخودی خود راه پیشرفت را می‌گشاید: ‏
‏«راه آزادی باز شده و سراپردۀ یگانگی بلند شده به چشم بیگانگان یکدیگر را نبینید.»‏

نمونه‌ آنکه، زن و مرد گوناگون هستند، اما برابری حقوقی آنان باعث می‌شود، که هر دو با احساس آزادی به شکوفایی انسانی دست یابند. این برای همۀ اختلافات و ‏تبعیضاتی که در آغاز این نوشتار اشاره شد، صدق می‌کند.

نمونۀ دیگر: وابستگان به اقلیت‌های ‌قومی نیز زمانی به راستی پشتیبان حکومت مرکزی خواهند بود که از آزادی و برابری با دیگر اقوام برخوردار باشند. مدرنیتۀ اروپایی با ‏نادیده گرفتن تفاوت‌ها توانست، «حقوق برابر شهروندی» را به موتور رقابت و پیشرفت بدل کند. درحالیکه عدالت‌خواهی به اختلاف و برخورد اجتماعی دامن می زند ‏و نیروی سازندگی جامعه را هدر می‌دهد. چنانکه در ایران، اسلام زدگی نه تنها باعث رشد نگرش چپ شد، بلکه این دو با سبقت‌جویی در «عدالت‌طلبی» ایران را به ‏مغاک امروز سرنگون ساختند.

بدین معنی مبارزه برای هرگونه آزادی، از جنسی و دینی تا فرهنگی و قومی، در نهایت راه را بسوی قانونمداری، آزادی شهروندی و پیشرفت اجتماعی می‌گشاید. از اینرو ‏مبارزۀ بهائیان برای کسب آزادی را، با تکیه بر تفاوت‌های خود با دیگر ادیان و بویژه با اسلام، باید مهمترین جبهۀ پیشرفت در تاریخ معاصر ایران دانست. زیرا ‏همینکه آنان بزرگترین اقلیت مذهبی را تشکیل می‌دادند، محرومیت‌شان از حق برابر، حلقۀ مفقوده‌ای بود که ایران را از کشورهای پیشرفته جدا می‌ساخت. ‏
ناآگاهی اجتماعی در ایران باعث شده است که بسیاری پافشاری بهائیان بر هویت دینی خود را نشانۀ تعصب مذهبی بیابند. برای آنکه این نکتۀ مهم روشن شود، نگاهی ‏به صحنۀ تاریخی مکرری روشنگر است:‏

‏ «مدتهاست جمعى را در سِدِه (از آبادی‌هاى بزرگ نزديک اصفهان) به نسبت بابي‌گرى دنبال کرده، آنها ناچار به طهران رفته بدولت شکايت نموده‌اند. دولت هم حکمى ‏صادر کرده که اشخاص مزبور به وطن خود بازگشت نمايند و در امان باشند... اين جمع با اين احکام دولتى رو به خانه‌هاى خود مى روند. با اطمينان بى‌اساس و تصورات ‏باطل ابلهانه. از طرف ديگر بعضى از روحانيون سِدِه که بستگى به شيخ محمدتقى‌نجفى دارند مصمم‎ ‎مى گردند. نگذارند آن جمع به مقصد خود رسيده از امنيتى که از دولت ‏حاصل کرده‌اند استفاده نمايند... ساعتى چند از روز برآمده، درحاليکه مطرودين با مأمور حکومت وارد مى‌شوند و شمارۀ آنها به بيست نفر نمى رسد، بى‌آنکه هيچگونه سلاحى در ‏دست داشته باشند، چند صد نفر بر آنها حمله آورده به جز چند تن که فرار مى نمايند، باقى‌ را از ضرب چوب و چماق با خاک يکسان مى‌سازند.»(۵)‏

نگارندۀ این گزارش، با وجود همدردی با کشته‌شدگان، به آنان «تصورات باطل و ابلهانه» نسبت می‌دهد. اما آیا قابل تصور است که جمعی از بهائیان ایران دربارۀ ‏قساوت ملایان توهم داشته باشند؟ از سوی دیگر، اگر آنان «درد مذهبی» داشتند، می‌توانستند به جای دیگری مهاجرت کنند. اما ظاهراً برای نخستین بار توانسته بودند، از ‏حمایت «مأمور حکومت» برخوردار شوند و عزم داشتند تا پای جان از حق زندگی خود بعنوان دگراندیش مذهبی دفاع نمایند. ‏

اسفا که ایرانیان پس از یک سده «عدالتخواهی» بیهوده، امروزه باید مبارزۀ آزادیخواهانه خود را در همان سطح پایینی (در حد آزادی پوشش!) به پیش ببرند که بهائیان در ‏عهد قاجار! ‏

حتی در دوران پهلوی نیز با آنکه برخی حقوق شهروندی تحقق یافته بود، اما ایرانیان به احساس شادی‌بخش آزادی دست نیافتند. زیرا چنانکه تئوری‌پردازانی مانند «هانا ‏آرنت» نیز دریافته‌اند، آزادی فقط نبود فشار سیاسی و برخورداری از حقوق شهروندی نیست. بلکه آزادی واقعی همانا امکان دخالت در سپهر همگانی و شرکت در ‏نوسازی اجتماعی و سیاسی است. تنها این سطح از آزادی به سعادت فردی و خوشبختی اجتماعی دامن می‌زند. از این نظر بهائیان که نوسازی همه‌جانبۀ ایران را به اعتقاد ‏مذهبی خود بدل ساخته بودند، حتی در دوران قاجار نیز خوشبخت‌ترین قشر جامعه را تشکیل می‌دادند!‏

برای ملایان نیز روشن بوده و هست که آزادیخواهی بهائیان به حق زندگی (چنانکه مثلاً منتظری می‌خواست) پایان نمی‌یابد و نفس وجودشان «خطرناک» است، زیرا ‏تک تک «اعتقادات مذهبی» آنان از برابری زن و مرد تا ظهور امام غایب و از دمکراسی‌خواهی تا «ایرانیگری» پایه‌های نفوذ ملایان را درهم‌می‌شکند.

اشاره شد که در عصر ناصری پشتیبانی بهائیان از اقتدار دولتی در برابر نفوذ ملایان بدین می‌انجامید که با تکیه بر توانایی‌هایشان در دربار و دیوان نفوذ کنند. تا آنجا که ‏دولت‌آبادی نوشت: ‏
‏«(بهائیان) در اغلب دوایر دولتی مصدر کار هستند.»(۶)‏

‏ اما آنان، به سبب واهمۀ شاه، تنها تا ردۀ دوم دولتمردان امکان پیشروی داشتند. شاهد آنکه با پادشاهی مظفرالدین‌شاه به یکباره در بالاترین رده، از معیّرالممالک و ‏صنیع‌السلطنه تا موقّرالدوله (حاکم بوشهر) و مویدّالدوله (حاکم کاشان) بسیاری بعنوان بهائی شناخته شدند و همین باعث تهاجم همه‌جانبۀ ملایانی شد، که پیش از این دعاگوی ‏ناصرالدین‌شاه بودند. آنان حس می‌کردند اوضاع دگرگون شده و بدین سبب برای حفظ نفوذ خود بر دربار حاضر بودند، به هر کاری دست بزنند و این زمینه‌ای بود که ‏باعث شد ازلیان بتوانند «دو سید» را فریب دهند.‏

با این وصف روشن است که بهائیان بعنوان «مفسدان عقیدتی» به هیچ وجه نمی‌توانستند در انقلاب مشروطه نقشی بازی کنند. هرچند که آنان نیز مانند ازلیان امیدوار ‏بودند با انتخاب به «مجلس ملت» در نوسازی کشور همکاری کنند. عبدالبها به بهائیان نوشت‎:‎
‏«...اکنون بايد به جوهر کار پرداخت و با سياسيون مراوده کرد و حقيقت حال بهائيان را بيان نمود... یاران‎ ‎به نهايت جهد و کوشش نمايند که نفوسى از بهائيان از ‏براى مجلس ملت انتخاب گردد.»(۷)‏

‏«فساد عقیده» دستاویزی بود، که وابستگان به هر دو جناح «بابی» را از شرکت در مجلس بازمی‌داشت. هرچند که بهائیان چندان کوششی هم از خود نشان ندادند؛ بدین ‏دلیل که انقلاب مشروطه «انقلاب» آنان نبود! بهائیان خواستار پیوند «شوکت شهریاری» با دمکراسی پارلمانی، بنا به نمونۀ انگلیس، بودند(۸)، درحالیکه انقلاب ‏مشروطه از آنجا که مجلس را در زیر نظارت ملایان قرار می‌داد، بر قدرت ملایان می‌افزود. بدین سبب بهائیان وقتی دیدند که ملایان در تهاجم تبلیغی بر ‏مشروطه‌خواهان، در و دیوار پایتخت را پر از اعلامیه‌هایی کردند که مشروطه را «توطئۀ بهائی» قلمداد می‌نمود و این تهمت، کشتار مشروطه‌خواهان را زمینه‌سازی می‌کرد، ‏برای حفظ جان آنان، خود را بکلی عقب کشیدند.‏

نیازی به تأکید نیست که دوران رضاشاه دوران مطلوب بهائیان بود. از یکسو حملات ملایان فروکشید و از سوی دیگر اصلاحات رضاشاهی از گسترش شبکۀ مدارس نوین ‏تا «کشف حجاب زنان»، تحقق آرزوی دیرینۀ آنان بود. فراتر از آن، بهائیان آن نیروی اجتماعی را تشکیل می دادند، که اصولاً با تکیه بر آن اصلاحات رضاشاهی ‏ممکن گردید. ‏
کسانی که اوضاع ایران پیش از به قدرت رسیدن سردار سپه  را با دو دهه بعد مقایسه می‌کنند و از سرعت نوسازی رضاشاهی شگفت‌زده می‌شوند، نیروی اجتماعی یاد ‏شده را در نظر نمی‌گیرند. صرفنظر از «کشف‌حجاب» که بدون استقبال زنان غیرمسلمان امکان موفقیت نداشت، بخش مهم نخستین آموزگاران مدارس را بهائیان ‏تشکیل می‌دادند، بدین دلیل ساده که (صرفنظر از قشر ملایان) تنها «توده» باسواد کشور بودند.

‏ کوتاه آنکه، در دوران محمدرضاشاه نیز بهائیان در همه جای دستگاه اداری کشور بجز در میان نهادهای امنیتی شاغل بودند و بر خلاف پیروان دیگر اقلیتهای مذهبی که بیشتر ‏در بخش خصوصی فعالیت داشتند، تنها گروه بزرگ اجتماعی را تشکیل می‌دادند، که با صداقت کامل در نهادهای دولتی خدمت می‌کردند. فزونی شمار بهائیان در نهادهای ‏دولتی برای ملایان بسیار نگران کننده بود. در این میان، محمدرضاشاه تصور می‌کرد، با در برابر هم قرار دادن این دو نیرو در باریکۀ «بیم و امید»، سیاست ماهرانه‌ای را ‏دنبال می‌کند.

بسیاری بر بهائیان خرده گرفته‌اند که پیش از انقلاب اسلامی، از دخالت در سیاست برکنار بودند. پس از نگاهی به فلسفۀ سیاسی بهائیت، باید پرسید، آیا «فعالیت ‏سیاسی» احزاب و جریانات گوناگون جز در جهت تضعیف حکومت سیر می‌کرد؟ و چگونه می‌توان از گروهی خواهان اقتدار حاکمیت خواست که در جهت مخالف ‏هدف خود فعالیت کند؟

اینک پس از نگاهی کوتاه به فلسفۀ سیاسی و نقش دو جناح بابی (ازلی و بهائی) در دوران معاصر، می‌توان جمع بست، که بدون اندیشه و کنش این جریان، اندیشۀ تجدد و ‏راهیافت نوسازی هیچگونه امکان بروز نداشت و چه بسا که ایران همچنان در اوضاع اجتماعی و سیاسی عصر قاجار بسر می‌برد.  ‏

فلسفه سیاسی ازلیان و بهائیان (بخش نخست)

فلسفه سیاسی ازلیان و بهائیان (بخش نخست) Iran Emrooz

——————————-
‏(۱) علی‌میرفطروس، دیدگاه‌ها، عصرجدید، ص۸۳‏
‏(۲) یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، ج۱ـ۲، ص ۱۱۲‏
‏(۳) خاطرات حاج سیاح (یا دوران خوف و وحشت)، بکوشش حمید سیاح، ص ۴۷۵‏
‏(۴) «جمعى را امر فرمودند، كه آشکارا در ميان مردم تکلمّ نمايند. چنانچه بعضی‎ ‎از نفوس... بكمال قدرت و قوت و استقامّت بذكر حق ناطق گشتند.»(امر و خلق، ج۳، ص ۴۷۷)‏
‏(۵) ‏‎=‎‏(۲) ص۳۲۲
‏(۶) همانجا، ص۳۱۶‏
‏(۷) محمدرضا فشاهی، واپسین جنبش قرون وسطایی در دوران فئودال، جاویدان، ۱۵۷‏
‏(۸) «حال آنچه در لندره امّت انگريز به آن متمسّک خوب بنظر ميايد چه که به نور سلطنت و مشورت امّت هر دو مزيّن است.»بهاءالله، مجموعه الواح،  ص۵۳‏


نظر خوانندگان:


■ نقش مثبت جرگه ازلی به همان تحرکات پیش زمینه جنبش مشروطه خواهی (با تمام تناقضاتش ...) پیوند خورده و هر چه بود تمام تخم مرغ‌هایشان را در همان سبد گذاشته بودند. ولی نقش مخرب آنان علی الخصوص در سنگ‌اندازی و ستیز با بهائیان تا همین امروز ضربات سنگینی بر پیکر جامعه ایرانی وارد نموده است. این کارنامه جمعی نامرئی است که کمتر روشنفکر ایرانی از آن آگاهی دارد.
هژیر بهامین


■ برخلاف گفته نویسنده که بهائیان در دوران شاه در همه شئون مملکتی جز بخش امنیتی، کار می کردند، پرویز ثابتی معاون مشهور ساواک، از خانواده‌ای بهایی بود. هرچند ممکن است خودش باوری به آئین نداشته باشد.
شاهین خسروی


■ همانگونه که نوشته‌اید بهاییان در دوران شاه از بیشترین آزادی اجتماعی را بر خوردار بودند.. ولی چگونه عمل کردند. جوانان جویای كارِ دهه چهل و پنجاه انگشتر های سجع بهائیان مثل “الله ابها” می‌پوشیدند تا شانس پذیرش كار در سازمانهای تحت نفوذ بهائیان مثل رادیو تلویزیون و هواییی ملی كه در دهه چهل و پنجاه بیشترین ازادی تاریخ خود را در ابران داشتند، داشته باشند. عینهو امروز كه برای پذیرش شغل، مراسم نماز و دفن میت را از بر می‌كنند. منظور اینکه مشکل ما فرهنگی است و ادیان مختلف لباس‌هایی هستند متفاوت که بر قامت ما که همه اشتراک فرهنگی دارند می‌آید.
کاوه





فلسفه سیاسی ازلیان و بهائیان (بخش نخست)

iran-emrooz.net | Wed, 23.06.2021, 18:01

Iran Emrooz سیاسی ازلیان و بهائیان (بخش نخست)


با گذشت زمان هرچه بیشتر روشن می‌گردد، که علت اصلی ناکامی در گذار از حکومت اسلامی ‏ناآگاهی از ماهیت آن است. حکومت کشور بزرگی مانند ایران، پدیدۀ اجتماعی بسیار پیچیده‌ای ‏است و مخالفان بدون شناخت از ضعف‌ها و توانایی‌های حاکمیت نخواهند توانست روش‌های ‏مناسب و درستی را در پیش گیرند و همواره به واکنش در برابر کنش‌های رژیم مجبورند.

فرصت‌های از دست رفته در چهار دهۀ گذشته شاهدی است بر اینکه نمی‌توان از کوشش برای ‏یافتن شناخت درست از ماهیت حاکمیت اسلامی طفره رفت. البته حاکمیت امروزی ملایان سابقۀ ‏تاریخی دارد و آنان بار نخست در نیمۀ سدۀ ۱۹م. بر ایران حاکم بودند. این فرصت خوبی است ‏تا به کمک جامعه‌شناسی تاریخی و از راه مقایسۀ اوضاع امروز با آن دوران، راهکار‌های مفیدی ‏را بازشناخت.

در تمامی نیم قرن «دوران ناصرالدین‌شاه» قدرت‎ ‎دربار در برابر مجموعۀ دستگاه عظیم حاکمیت ‏رهبری شیعیان ناچیز بود و جنبۀ نمادین داشت. مهمتر از قدرت مادی، تسلط معنوی ملایان بود، ‏که در آن زمان نیز با استفاده از بدویت اعتقادات شیعی تودۀ مردم را گروگان گرفته بود. لازم به ‏یادآوری است که نمایانگر بدویت شیعی نه اعتقادات خرافی (مانند اعتقاد به جنّ و یا زنده بودن ‏امام دوازدهم..)، بلکه این باور بدوی است که اختلافات ظاهری میان انسان‌ها اختلافات ‏‏«ذاتی» است: مانند اختلاف میان مرد و زن، مؤمن و کافر، مرجع و مقلّد، سیّد و مهجور، بالغ و ‏صغیر، مصلح و مفسِد، عاقل و سفیه، یتیم و پدردار، ارباب و برده، پاک و نجس و بسیاری دیگر. ‏نتیجۀ عملی ذاتی بودن این اختلافات جلوگیری از کوشش برای رفع تبعیضات «مشروع» است.

این گونه «نگرش» به دورانی از رشد بشر بازمی‌گردد که او هنوز نمی‌توانست مفهوم «انسان» را ‏ورای گوناگونی‌های ظاهری تصور کند. در جامعه‌ای با چنین اعتقاد‎ ‎مذهبی‎ ‎نه همدردی انسانی ‏جایی دارد و نه پیشرفت اجتماعی، زیرا هر کس باید بر سرنوشت خود در جایگاهی «خداخواسته» ‏گردن نهد. بنابراین در جامعه‌ای که اسلام و بویژه شیعیگری حاکم شده باشد از همدردی ‏اجتماعی بعنوان انگیزۀ رفع تبعیض و پیشرفت اجتماعی خبری نیست و جامعه به انجماد در ‏بدویت دچار می‌گردد.

اینک با توجه به اینکه ظاهر جامعۀ ایران در عصر ناصری نمایانگر تسلط کامل شیعیگری بود، ‏پرسش اصلی این است که آیا ملایان توانسته بودند، بدویت اسلامی را نیز بر تار و پود جامعه حاکم ‏کنند؟

خوشبختانه پاسخ به این پرسش منفی است. زیرا ملایان نه تنها امروزه، بلکه در آن زمان نیز ‏نتوانسته بودند تسلط اسلام را بطور کامل برقرار کنند و از درون جامعه افکار و نیروهایی ‏برخاستند که به انقلاب مشروطه دامن زدند. انقلاب نابه‌هنگامی که نه تنها در کشورهای اسلامی ‏قابل تصور نبود، بلکه حتی در هند و چین نیز سابقه نداشت. بدین سبب نیز بررسی درست ‏انقلاب مشروطه و شناخت زمینۀ آن، هنوز هم برای راهیافتی بسوی پایان دادن به تسلط ملایان ‏سودمند است.

ویژگی دیگر آنکه در آن دوران حاکمیت همه‌جانبۀ ملایان بر جامعه، رسوخ افکار نوین از «ممالک ‏کفر» را غیرممکن کرده و اندیشۀ ترقی در ایران فقط می‌توانست در درون جامعه شکل گیرد. ‏بنابراین جریان فکری و اجتماعی که می توانست زمینه‌ساز انقلاب مشروطه گردد، می بایست ‏جریانی غیراسلامی و برخاسته از درون جامعۀ ایران باشد.

اما باید پرسید که پس از هزار سال سلطۀ حکومتگران اسلامی و چهار سده چیرگی ملایان شیعی، از ‏کجای جامعۀ ایرانی می‌توانست جریانی غیراسلامی برخیزد؟ پاسخ این است که هرچند ملایان در ‏این دوران، مسجد را بجای قهوه‌خانه و قرآن را بجای شاهنامه تحمیل کرده بودند، اما خوی و ‏منش ایرانشهری همچنان در لایه‌های زیرین جامعه روان بود و آنچه را که فردوسی و دیگر ‏پاسداران فرهنگ ایرانی در روان جمعی ایرانیان نقش بسته بودند، کاملاً زدوده نشده بود: ‏

کم آزاری و بردباری گزین / که این است آیین و فرهنگ و دین

‏هرچند که ظاهر جامعه، تسلط نفس‌گیر اسلام شیعی را نمایش می‌داد:

    «اگر ملت است چيزى از او باقى نمانده، مگر چهار آخوند و پيشنماز، و چهار دسته سينه‌زن و ‏سنگ‌زن و پيل‌باز... و ده دوازده هزار روضه خوان و شبيه خوان به صداى بد آواز.» (میرزا ‏ابراهیم بدایع‌نگار، ۱۲۸۹ق.)‏

در این برهوت فرهنگی تنها یک جنبش مردمی و پایدار را می شناسیم که در سرآغاز این دوران پدید ‏آمد و نه تنها گسترش خود را مدیون بازیافت نگرش ایرانشهری بود، بلکه با تکیه بر نوآوری‌های ‏علی‌محمد شیرازی (سید باب)، در برابر جامعۀ ایران راهی دیگر گشود.

برای درک اینکه چگونه جنبشی مذهبی و «شکست‌خورده» توانست به تحولی چنین شگرف در ‏تاریخ معاصر دامن زند، حتی به بررسی و تحلیل آثار و آموزه‌های سید باب نیاز ندارد، چنانکه ‏اغلب ایرانیان پرشماری که به بابیت گرویدند نیز آثار او را نخوانده بودند. بلکه آنان از فرازهای ‏فرهنگ ایرانشهری حافظه‌ای تاریخی داشتند، که آن را در ندای سیدباب بازمی‌یافتند و بدانکه ‏می‌شنیدند جوانی ۲۵ ساله از شیراز، ایرانی‌ترین شهر ایران، ندا می‌دهد که باید تبعیضات و تعصبات ‏اسلامی را برانداخت، آموزه‌های او را از «برابری زن و مرد» تا «براندازی طبقۀ مجتهدان» .. ‏رهایی‌بخش می‌یافتند.

سخن از جریان بابی در دو جناح آن است، که از خط مشی سیاسی کاملاً متفاوتی برخوردار بودند ‏و به روندهای متفاوتی در تاریخ معاصر ایران دامن زدند. در بخش نخست این نوشتار به اندیشه ‏و عمل جناح «ازلی» («بیانی») می‌پردازیم و در بخش دوم به شاخۀ بهائی خواهیم نگریست.

نخستین اندیشمند نامدار گروه ازلی، آقاخان کرمانی بود. وی را باید از جمله بابیانی دانست که ‏ناصرالدین‌شاه را مسئول قتل سیدباب دانسته و به هر وسیله‌ای برای سرنگونی حکومت قاجار ‏می‌کوشیدند. راه حلی که او برای رسیدن به هدف خود ارائه داد، نه تنها راهنمای فعالیت ازلیان ‏بود، بلکه تأثیر شگرفی بر تحولات تاریخی ایران معاصر بجا گذاشت. ایدۀ آقاخان این بود: ‏
از آنجا که ملایان («احمق بیشعور»)(۱) با تسلط خود بر امّت، به قدرت برتر در ایران بدل ‏شده‌اند، باید بتوان آنان را بازی داد و از فشارشان بر دستگاه حکومت سیاسی استفاده کرد:‏

    «اگر‎ ‎از‎ ‎طايفۀ‎ ‎نيم‎ ‎زندۀ‎ ‎ملايان‎ ‎تا‎ ‎يک‎ ‎درجۀ‎ ‎محدودى‎ ‎معاونت‎ ‎بطلبيم،‎ ‎احتمال‎ ‎دارد،‎ ‎زودتر‎ ‎مقصود‎ ‎انجام گيرد.»(۲)‏

‏ او برای انجام این «مقصود» در اسلامبول به سیدجمال افغانی نزدیک شد و کوشید از راه کمک ‏برای «اتحاد اسلام» از او جلب اعتماد کند. سیدجمال با طرح این هدف دربار عثمانی و شخص ‏سلطان را مجذوب خود کرده، دم و دستگاهی فراهم آورده بود. پس از آنکه میرزا رضاکرمانی به ‏دستور سیدجمال، ناصرالدین‌شاه را به قتل رساند، دولت ایران مایل بود که مسئول قتل مجازات ‏شود، اما از آنجا که دربار عثمانی حاضر به تحویل سیدجمال نبود، سفیر ایران در اسلامبول چنین ‏وانمود کرد که میرزاآقاخان و یارانش در «شورش ارامنه» دست داشتند و باعث تحویل آنان به ‏ایران شد و در تبریز سر میرزا آقاخان و دو یار دیگرش به جرمی که مرتکب نشده بودند، بریده شد. ‏این نخستین بار بود که تجربۀ تاریخی بدفرجامی رخ داد و نشانگر این بود که استفاده از ملایان ‏برای رسیدن به هدفی نیک، محکوم به شکست است و همکاری با کسانی که دروغ (تقیه) را ‏فضیلت می دانند، جز خسران‌ نتیجه‌ای ندارد. بسیاری از دولتمردان ایرانی از جمله مخبرالدوله ‏هدایت به این معنی پی برده بودند:

    «ميرزا‎ آقاخان‎ ‎کرمانى،‎ ‎شيخ‎ ‎احمد‎ ‎روحى،‎ ‎ميرزا‎ ‎حسن‌خان‎ ‎خبيرالملک به ريسمان‎ ‎سيد‎ (جمال‌) در‏‎ ‎چاه‎ ‎افتادند. ‎اى‎ ‎بسا‎ ‎ابلیس‎ ‎آدم‎ ‎رو‎ ‎که‎ ‎هست‎ / ‎پس‎ ‎به‎ ‎هر‎ ‎دستی‎ ‎نبايد‎ ‎داد‎ ‎دست!»(۳)

شگفت است که میرزا آقاخان که بعنوان بابی، ماهیت اسلام و ملایان را می‌شناخت به چنین ‏اشتباه مرگباری دچار شد:

    «اسلام‎ ‎مناسب‎ ‎قبايلى‎ ‎وحشى‎ ‎و‎ ‎دزد‎ ‎مزاج‎ ‎باشد‎ ‎که‎ ‎راهى‎ ‎براى‎ ‎معاش‎ ‎و‎ ‎زندگانى‎ ‎جز‎ ‎غارت‎ ‎و‎ ‎يغما‎ ‎نداشتند‎ ‎و‎ ‎جز‎ ‎طريق‎ ‎فحشا‎ ‎و‎ ‎بى‌باکى‎ ‎نمى‎ ‎پيمودند.»(۴)‏

شوربختانه تراژدی واقعی ایران، تکرار دوباره و دوبارۀ این «تجربه» تا به امروز است. منظور حتی ‏کوشش حزب توده و سازمان‌های کمونیستی پس از آن برای استفاده از ملایان برای نفوذ در میان ‏‏«توده مذهبی» نیست، زیرا که رهبران این حزب به ناراستی دستکمی از ملایان نداشتند. اما ‏اسفناک دو نمونۀ بزرگ در تاریخ معاصر ایران است که هر دو به فاجعه منجر شدند: ‏

ــ بار نخست انقلاب مشروطه بود، که (چنانکه در نوشتار: «رهبر انقلاب مشروطه که بود؟» ‏آمده) ازلیان به ریاست و رهبری یحیی‌دولت‌آبادی دو آخوند پرقدرت پایتخت به نام‌های ‏‏«بهبهانی» و «طباطبایی» (معروف به«دو سید») را به طمع قدرت و ثروت برای طرح ‏خواسته‌های مشروطه‌خواهانه فریب دادند و از نفوذ آنان برای وارد آوردن فشار بر دربار استفاده ‏کرده، توانستند صدور فرمان مشروطه و تأسیس مجلس اول را به ثمر برسانند. اما «دو سید» ‏هرچند که در این جریان به چنان قدرتی دست یافته بودند که تاج بر سر محمدعلی‌شاه گذاشتند، ‏از شرکت ازلیان در مجلس اول «به علت فساد عقیده» جلوگیری کردند و باعث محرومیت ‏انقلاب از رهبری و در نتیجه شکست آن و بروز هرج و مرجی شدند که به تقسیم کشور میان دو ‏قدرت خارجی انجامید.

ــ مورد دیگر جنبش ملی نفت بود که مصدق کوشید با استفاده از پشتیبانی توده‌ای آن را به ثمر ‏برساند. توده‌ای که در واقع پایگاه آخوند کاشانی بود. اما کاشانی همینکه در اوج قدرت و محبوبیت ‏متوجه شد که جنبش ملی در خدمت نفوذ ملایان نخواهد بود، مصدق را تکفیر کرد و باعث ‏فروریختن پایگاه «مردمی»(بازاری) از او شد:

‏«مصدق در‎ ‎حاليکه‎ ‎هنوز‎ ‎محبوب‎ ‎و‎ ‎هنوز‎ ‎نخست‎ ‎وزير‎ ‎بود،‎ ‎پيروانى‎ ‎نداشت‎ ‎و‎ ‎حاميان‎ ‎کاشانى‎ ‎ديگر‎ ‎در دسترس‎ ‎نبودند.» (۵)‏

‏ بدین ترتیب در دو مهمترین رویدادهای تاریخ معاصر کوشش برای استفاده از نفوذ ملایان نتیجۀ ‏عکس داد و ناگفته پیداست که انقلاب اسلامی بعنوان بزرگترین فاجعۀ تاریخ ایران نیز پیامد همین ‏توهم بود، که سرنگونی حکومت شاه به کمک ملایان ممکن خواهد شد؛ اما دیری نخواهد پایید ‏که آنان به سبب ناتوانی از ادارۀ کشور، صحنۀ قدرت را به نفع «انقلابیون» ترک خواهند گفت!

خوشبختانه استفاده از «مشتی ملایان بیشعور» تنها تاکتیک مبارزۀ ازلیان بجا نماند و آنان رفته ‏رفته بدین رسیدند، که با نفوذ در دو پایگاه قدرت (یعنی ملایان و درباریان) بکوشند تا روشنگری‌ها ‏و نوآوری‌های سیدباب را در جامعه گسترش دهند. در نتیجه جریان ازلی بسیار پیشتر از انقلاب ‏مشروطه از تأثیر گسترده‌ای بر جامعه و نخبگان ایرانی برخوردار شد و دامنۀ نفوذشان از ‏شیخ‌هادی (آخوند معروف تهران) تا امین‌الدوله (صدراعظم مظفرالدینشاه) را در بر می‌گرفت.

‏«رمز موفقیت»ازلیان، تظاهر و «تقیه» به مسلمانی بود. چنانکه حتی برخی از آنان (مانند ‏سیدجمال اصفهانی، هادی دولت‌آبادی و و ملک‌المتکلمین) توانستند در شمار ملایان سرشناس ‏درآیند و بدینوسیله در شهرهای بزرگ ایران «صاحب منبر» شوند.

در این زمینه سیدجمال اصفهانی (پدر «جمال‌زاده») از همه موفق‌تر بود و توانست در آستانۀ ‏انقلاب مشروطه بر منبر بزرگترین مسجد پایتخت یعنی «مسجد شاه» (با گنجایش بیش از هزار ‏نفر) تکیه زند. او مدتی بر این منبر از «خرابی کار دولت» و حتی شخص شاه بد می‌گفت و نقشی ‏مهم در گسترش جوّ انقلابی بازی کرد. تا آنکه در شامگاه همان روزی که حاکم تهران شماری از ‏تاجران شهر را (به تشویق ازلیان!) چوبکاری کرد، سیدجمال بر منبر چنان به دولتیان ناسزا گفت، ‏که امام جمعۀ پایتخت (داماد شاه و پیشنماز مسجد) او را بابی خواند و باعث بلوای شدیدی شد ‏که در واقع زنگ آغاز انقلاب را به صدا درآورد.

تأثیر ازلیان گسترده‌تر از آن است که بتوان در این مختصر مورد بررسی قرار گیرد. بدین اشاره ‏بسنده می‌کنیم که این تأثیر دستکم چهار جنبه داشت:‏

ــ نخست نفوذ مستقیم بر دولتمردان، که کافیست به جناح امین‌الدوله اشاره شود. او در کنار ‏مشیرالدوله(پیرنیا) مبتکر و کارگردان همۀ اصلاحات دوران ناصری و «بیدارترین دولتمرد زمان ‏خود» بود. مظفرالدینشاه به محض آنکه توانست اتابک را از صدارت عظما برکنار کند، ‏امین‌الدوله را به این مقام برگزید، اما دیری نپایید که کل ارتجاع درباری و مذهبی، شاه را مجبور ‏کرد، یا او را برکنار کند و یا با «بلوای عام» روبرو شود. امین‌الدوله سرسلسلۀ مهم‌ترین نخست‌ ‏وزیران دوران پهلوی بود و از قوام تا حسین‌علا و از وثوق‌الدوله تا دکتر امینی از خاندان او ‏برخاستند.

ــ دیگر روابط گسترده با نمایندگان کشورهای خارجی، که مثلاً ملک‌المتکلمین منشی سفارت ‏فرانسه بود و سفیر عثمانی بخاطر دوستی با یحیی‌دولت‌آبادی برای برآورده شدن خواسته‌های ‏مشروطه خواهان میانجی‌گری کرد.

ــ سوم، برگزاری انجمن‌های مخفی و نیمه‌مخفی فراوان مانند «انجمن‌میکده» به ریاست ‏سلیمان‌خان میکده، که نام ۵۴نفر اعضای سرشناس آن ثبت تاریخ است و هنگامیکه لو رفت، ‏اتابک چنان به وحشت افتاد که همه را زندانی و یا تبعید کرد. انجمن مهم دیگر انجمنی به ریاست ‏پسر آخوند طباطبایی بود، که اغلب اعضای آن را نیز ازلیان (از جمله ناظم‌الاسلام کرمانی نویسندۀ ‏‏«تاریخ بیداری ایرانیان») تشکیل می‌دادند.‏

ــ چهارم، کوشش‌های فرهنگی گسترده از تأسیس مدارس نوین تا کمک به پیشرفت زنان و ‏تاریخ‌نگاری از دیدگاه ملی (۶)‏

دیگر روشن است، که انقلاب مشروطه دستکم تا انتخابات مجلس اول، منحصراً پروژۀ ازلیان بود ‏و پس از آنکه ملایان از انتخاب آنان به مجلس جلوگرفتند و برخی را تکفیر کردند، کسانی مانند ‏دولت‌آبادی به «تبعیداختیاری» رفتند و یا مانند دهخدا خانه‌نشین شدند.

پربارترین دوران فعالیت ازلیان پس از کودتای سوم اسفند بود، که در آن سران سرشناس ازلی، از ‏فروغی و دولت‌آبادی تا علا و تقی‌زاده، حلقۀ مشاوران درجه یک سردار سپه را تشکیل دادند و او را ‏در همۀ امور، از جمله در راه عقب‌راندن نفوذ ملایان، راهنمایی می‌کردند.

از چیستان‌های تاریخ معاصر ایران یکی این است که در دوران پهلوی اغلب دولتمردان از خاندان ‏قاجار برمی‌خاستند، اما کوششی برای بازگرداندن قاجارها نداشتند. علت این پدیدۀ شگفت را باید ‏این دانست، که اکثر آنان از خاندان امین‌الدوله برمی‌خاستند که گرایش ترقی‌جویانه‌شان به سبب ‏تأثیرپذیری از جنبش بابی بر وابستگی به خاندان قاجار غلبه داشت.

‏ بنابراین می توان چنین جمع بست، که سید باب از همان اوان به طبقۀ ملایان شیعی پشت کرد و ‏متوجه دربار شد. او با آنکه از طبقۀ ملایان برمی‌خاست، در نامه‌هایی که به محمدشاه نوشت، ‏خواستار تقویت حکومت سیاسی در برابر قدرت حکمرانی آخوندها شد. همین چرخش نیز باعث ‏گشت که مردم به ستوه آمده از بیداد آخوندها، از بابیت استقبال کنند و باعث گسترش پایدار آن ‏در میان همۀ اقشار شوند.

نخستین تراژدی جنبش بابی سرکوب بابیان بدست امیرکبیر بود، که در پیامد مرگ نابهنگام محمدشاه ‏وظیفه داشت برای تحکیم شاه نوتخت، مدعیان سلطنت را سرکوب کند. انجام این وظیفه زمانی ‏برعهدۀ او گذاشته شد که بابیان در سه مکان قلعه‌بندی کرده به دفاع در برابر نیروهای دولتی ‏مشغول بودند. اما پس از سرکوب قلعه‌ها و تیرباران باب، در یکسال و نیمی که تا سقوط امیرکبیر ‏گذشت، نه دولتیان به آزار بابیان برآمدند و نه بابیان به ستیزه جویی دست زدند.

بدین ترتیب می‌رفت که گروه پرشمار دگرباوران و دگراندیشان بابی در شهر و روستای ایران بخشی ‏پایدار از جامعه را تشکیل دهند. این روند که بیشک می‌توانست در روند آتی تاریخ ایران نقشی ‏قابل مقایسه با نقش پیروان مارتین لوتر در اروپا پیدا کند، شش ماه پس از مرگ امیرکبیر به ضربتی ‏جانکاه از میان رفت. این ضربت پیامد تیراندازی دو جوان بابی به شاه بود، که مانند همۀ دیگر ‏ترورهای تاریخی نتیجه‌ای فجیع یافت و به تراژدی واقعی جنبش بابی دامن زد.

بدین شرح که در میان بابیان، مانند هر گروه اجتماعی دیگری که مورد سرکوب قرار گرفته باشد، ‏دو جناح پدید آمده بود، که جناح نخست در دوران آخر امیرکبیر به نزدیکی به حکومت سیاسی ‏امیدوار بود. اما جناح دیگر که بنا به انتقام‌جویی شیعی، امیرکبیر و پس از او شخص شاه را مسئول ‏قتل سیدباب می‌دانست، به قصد انتقام، دو سه جوان بابی را واداشت به شاه تیراندازی کنند. ‏ناگفته پیداست که تیراندازی به شاه آتش خشم او را برانگیخت و سرکوب بابیان را در دستور کار ‏درباریان قرار داد. اما فاجعۀ اصلی این بود که ملایان که تا بحال در برابر تهاجم تبلیغی بابیان رو به ‏هزیمت داشتند، به فرصتی طلایی دست یافتند و در نیم سدۀ آتی تا انقلاب مشروطه، با تأیید و ‏همدستی دربار از «بابی‌کشی» بعنوان بهترین وسیله برای کسب ثروت و گسترش قدرت استفاده ‏کردند، زیرا در چنین جوّی می‌توانستند نه تنها بابیان را، بلکه هر رقیب و یا «عنصر مخالف و ‏نامطلوبی» را نیز به اتهام بابیگری از میان بردارند.

اگر جامعۀ ایران در سدۀ ۱۹م. مسیری طبیعی می‌پیمود، می‌بایست قشر ملایان بعنوان پاسداران ‏جهل و توحش اجتماعی حذف می‌شدند، تا جامعه بتواند پذیرای افکار مدرن و انساندوستانه شود ‏و یا همانند ژاپن با تکیه بر فرهنگ تاریخی خود از دستاوردهای نوین غرب بهره بَرد. اما با بقای ‏قشر ملایان که نه تنها به قدرت و ثروت بیسابقه‌ای دست یافت، بلکه توانست راه رسوخ هرگونه ‏نوآوری واقعی را سدّ کند، کشور در عقب‌ماندگی میخکوب شد.

اینکه ملایان حتی با اونیفورم پوشیدن سربازان مخالفت می‌کردند و یا «عینک» را مظهر الحاد ‏بابیگری می دانستند، فقط ظاهر امر بود، آنان در واقع توانستند با تکرار روزمرۀ آزار و کشتار ‏بابیان در شهر و روستای ایران از گسترش همدردی انسانی بعنوان اهرم اصلی پیشرفت اجتماعی ‏جلوگیری کنند.

امروزه با توجه به گسترش رفتار وحشیانه در سایۀ حکومت اسلامی بسیاری از ناظران بدین ‏رسیده‌اند، که دوران پهلوی در تاریخ معاصر ایران میان‌پرده‌ای بیش نبود و جامعه پس از انقلاب ‏اسلامی به سرشت پیشین و واقعی خود بازگشته است. در واقع نیز با رشد شدید خشونت اجتماعی ‏در سایۀ نسخۀ دوم حکومت ملایان بر ایران می‌توان از بازگشت به دوران پیشاپهلوی سخن گفت ‏و لازم است که برای درک تاریخ معاصر ایران نمای تاریخی دیگری پرداخته شود؛ زیرا آنچه را که ‏دربارۀ تاریخ معاصر پرداخته شده، حاصل نگرش جریان چپ اسلامی است و در آن، صرفنظر از ‏وارونه جلوه دادن نقش ملایان، برای تاریخ معاصر ایران روندی پویا تصور شده، که نخستین ‏نقطۀ اوج آن انقلاب مشروطه است.

از آنجا که این انقلاب مانند هر انقلاب دیگری به زمینه و آگاهی نیاز داشته، «تاریخ‌نگاران» چپ ‏اسلامی در پی یافتن «روشنگرانی» که می‌بایست زمینه‌ساز آن باشند، در کتابخانه‌ها کتاب‌ها و ‏نوشتارهایی بعضاً خطی یافته‌اند، که نشان از روشنفکری نویسندگان آنها دارد. بر این پایه ‏نگارخانه‌ای از کسانی مانند آخوندوف و طالبوف تا میرزا ملکم و مستشارالدوله فراهم آمده، که ‏گویا با روشنگری‌های خود جامعۀ ایران را به سوی انقلاب مشروطه به پیش ‌راندند.

اما چنانکه پژوهش‌های نوین (از جمله از سوی ماشاالله‌آجودانی در «مشروطۀ ایرانی») نشان ‏می‌دهند، هیچیک از «روشنگران» مزبور با آنکه همگی در خارج از کشور بسر می‌بردند، شهامت ‏غلبه بر «اسلام درون» را نیافته، همۀ آنچه را که از ملکم‌خان («قانون») تا مستشارالدوله («یک ‏کلمه») (۷) .. بعنوان راه پیشرفت ایران نشان داده‌اند، جز تحقق«قانون اسلام» نبوده، تا چه ‏رسد به «روحانیون مشروطه‌طلب»(مانند نائینی و آخوند خراسانی) که دغدغه‌ای جز «رواج ‏اسلام مطابق ضروریات زمانه» نداشتند. در این باره داوری احمد کسروی کاملاً درست است که:‏

    «ناسازگارى مشروطه و قانون اساسى با کيش يا دينى که مردم داشتند درخور چاره نمى بود. به اين ‏لايحه در روزنامه‌هاى فارسى پاره‌هايى نوشتند. ولى اگر راستى را بخواهيم جز رويه‌کارى و فريبکارى ‏نبوده.» (۸)‏

تازه همان مطالب «انتقادی» نیز در ایران بجز انگشت‌شماری بدست کسی نمی‌رسید. چنانکه ‏حتی مظفرالدین‌شاه هنگامیکه در تبریز ولیعهد بود، «(نشریه) «قانون»را که ممنوع از دخول به ‏ايران بود، در لف پاکت به ايشان مى رسيد.»(۹)‏

بنابراین ادعای درستی است، که در تمامی نیم سده پیش از انقلاب مشروطه ممکن نبود، هیچ ‏اندیشۀ غیراسلامی از خارج به جامعۀ شیعه‌‌زده ایران رسوخ کند و بابیت تنها سرچشمۀ نوآوری و ‏نواندیشی بود. البته بابیان نیز از یکسو به سبب غلبه بر تاریک‌اندیشی اسلامی و از سوی دیگر، به ‏بهره‌مندی از سرچشمه‌های ادب و اخلاق ایرانی (چنانکه در میرزا آقاخان کرمانی بخوبی می توان ‏دید) پذیرای اندیشه‌های نوین از غرب نیز بودند و می‌توان ادعا کرد که گسترش محدود چنین ‏اندیشه‌هایی را نیز مدیون«بابیان» (مانند پیرنیا و فروغی) هستیم.

‏روشن است که ازلیان دستکم به سبب کمیت ناچیز خود نمی‌توانستند به تنهایی زمینه‌ساز انقلاب ‏مشروطه و نوسازی دوران پهلوی باشند. از اینرو در بخش دوم این نوشتار به جناح دیگر جنبش ‏منسوب به سیدباب می نگریم که به تصور احمد کسروی که هر دو گروه را از نزدیک می‌شناخته: ‏‏«دستۀ بيشتر اينان مى‌بودند و کوشش را اينان مى‌نمودند.»(۱۰)

‏فلسفه سیاسی ازلیان و بهائیان(بخش دوم)
‏ ‏فلسفه سیاسی ازلیان و بهائیان(بخش دوم) - Iran Emrooz


——————————
‏(۱) فریدون آدمیت، اندیشه‌های آقاخان کرمانی، ص۳۶‏
(۲) هما ناطق، نامه‌های تبعید، ص۳۰‏
‏(۳) مخبرالسلطنه هدایت، گزارش ایران، ص۱۴۲‏
‏(۴) فریدون آدمیت، اندیشه‌های‌ میرزا آقاخان کرمانی، ص۱۴۱‏
‏(۵) سلسله پهلوى و نيروهاى مذهبى، ترجمه عباس مخبر، طرح نو، ص۹۷‏
‏(۶) نمونه: کوشش‌های صدیقه و پروین دولت‌آبادی و کتاب ۷جلدی «تاریخ انقلاب مشروطه ‏ایران» به نگارش مهدی ملک زاده
‏(۷) مستشارالدوله:«رجال دانش و معرفت و ارباب حکمت و سیاست همه کتب معتبره اسلام را ‏حاضر و جمله کدهای دول متمدنه را جمع کنند و در مدتی قلیل کتابی جامع نویسند.» (رساله ‏‏«یک کلمه»، ص۱۷)‏
‏(۸) احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، امیرکبیر، ص۴۳۰‏
‏(۹) ناظم‌الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، امیرکبیر، ص ۱۰۱‏
‏(۱۰) احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص۲۹۰

نظر خوانندگان:


■ بدویت اعتقاد شیعی اعتقاد به معصومیت بعضی افراد بشر و مقدس‌سازی آنهاست تا در پس پشت آنها قوانین اقتصادی و سیاسی زمان ایشان را مبنا قرار دهد... بطور مثال مقدار و موارد پرداخت زکات در زمان آن مقدس شده‌ها را میزان قرار دهد برای امروز...و این کاری است که برای قدرتمندان بسیار به‌صرفه است... آیا شما دوست ندارید به میزان هزار سال قبل مالیات بدهید؟
مثال دیگر اینکه از معصومیت استفاده کرده و جانشینی خود را پس از فوت آنها شرعی قلمداد نموده و اقتدار و اختیار بسیار آنها را ارث خود قلمداد میکند... چیدمان قرآن را معتبر نمیداند و فهم قرآن را منحصر به همان معصومان میپندارد... برای همین استکه روایات آنها را بالاتر از قرآن مینشاند...
بدین ترتیب جلوی برداشت های دقیق و جدید از قرآن را گرفته و مدعیان را تکفیر میکند... تنها راه برای مقابله با ایشان نشان دادن اینستکه قرآن با همین چیدمان اگر متصل خوانده شود به برداشتی منسجم و دقیق میرسیم که برای امروز ما نجات بخش است...و با آموزش ساده مکرر میتواند توده مستضعف را از سیطره آنها خارج سازد...
این روش خوانش متصل قرآن روشی است اشاره شده در خود قرآن و شبیه روشی است در برخورد با خوانش پدیده های طبیعی.... اما افسوس که روشنفکران نیز در کار خواندن دقیق قرآن اهتمام نمی‌ورزند....امروزه روشنفکران با استفاده از ابزار الکترونیکی جستجوی سریع در متون دیگر توجیهی برای سستی خود در این کار ندارند....والا در شناخت تشیع بطور خاص و اسلام بطور عام سرگردان خواهند بود و از جانب توده مسلمان مورد بی‌توجهی قرار خواهند گرفت....
مرادی


■ مردم ایران از دین و مذهب خسته‌اند و از آن نفرت دارند حالا شما تبلیغ دین جدید می‌کنید؟ به جایی نمی‌رسد. دین و مذهب یعنی خفقان، زندان،‌ نکبت حالا هر دینی که می‌خواهد باشد.
قبادیانی


■ سلام نویسنده گرامی
خستگی و دلبریدگی ملت از حکومت مذهبی را نمونه‌ای برای دوری از شیعه‌گری نپندارید. شما را به خدا دست از این دین و آن دین و مذهب بکشید و ملت آزاد بگذارید به فرجام خود بهتر بیاندیشد. نکند با این ذهنیت مردم را از چاله ای به چاه دیگری سرنگون کنید. لطفا دین و مذاهب و اعتقادات مردم را امری شخصی بپندارید و از سیاست جدا کنید.
با تشکر.... جمشید


■ پژوهشگر فرزانه،
سپاس بی‌پایان از مقاله‌ی روشنگرانه و زیبای شما. ما را از پژوهش‌های خود سیراب کنید. شوربختانه کتابخوان کم داریم. مقاله‌خوانی بنظر رایج‌تر و البته قابل دسترس‌تر است و آسان‌تر دست‌بدست می‌گردد. در انتظار بخش‌های دیگر مقاله‌های شما روز شماری می‌کنم.
تورج استرآبادی


■ جمشید خان
ملت ایران از دین خسته است زیرا از آخوند و نظام آخوند زخم خورده است به نام همان آزادی که دنبالش هستید باید تحمل کنید که دیگران حرف بزنند و نظرشان را اعلام کنند شما از مار نیش خورده‌اید و لازم نیست که از طناب کوهنورد وحشت کنید شما نظرتان را در باره بفرمایید و من مشتاق خواندن نظریات شما و آقای غیبی هستم نمی‌شود به کسی گفت دیگر حرف نزند و یا در باره این مطلب یا ان مطلب ننویسد مگر مقررات مناظرات انتخابی وضع می‌کنید؟
با ارادت و احترام / فرهاد


■ سلام فرهاد خان. حق با شماست. کاملا هم. واقعی باید بود و همه را در گفتن و نوشتن آزاد باید گذاشت. درست است نیش زده مار غاشیه‌ایم و حتی از ریسمان و طناب کوهنوردی ترسان شده‌ایم. نکند همین طناب کوهنوردی طناب دار دیگری باشد که طالب گردن دیگری شود. اما تحلیل‌های سیاسی را باید از دین و دین‌داری جدا کرد که غلط نیست. بگذارید دین در حوزه‌های دینی تدقیق شود و شرایط سیاسی اجتماعی هم در روزنامه‌ها و نوشته‌های تحلیلی سیاسی. آنان که ستون دین را از ستون علم جدا ساخته‌اند و هر موضوعی را با پسوند اسلامی می‌خواهند چگونه حاضر شوند این پسوند را باز پس گرفته بجایش ازادی بگذارند. درد داریم درد. چه کنیم که مار گزیده همچنان میترسد.
والسلام و درود بر شما که تذکری بجا دادید.
جمشید


■ مقاله تحقیقی بسیار سودمندی بود. بخصوص در مورد ازلیان که نامشان آمده اطلاعات روشنگرانه‌ای بود. امیدوارم در مقاله‌های بعدی نقاط اشتراک ‌تفاوت‌های بابیان با زلی ها و بهاییان مورد بررسی قرار بگیرند.
محسن



Tuesday, August 10, 2021

ادعای سید علی محمد باب/ یادی از دکتر محمد افنان

 ادعای سید علی محمد باب

یادی از دکتر محمد افنان

در سالروز صعود ایشان/ ۷ آگوست سال ۲۰۱۷

در تاریخ امر بهائی مشاهیر و نویسندگان و شعرا و ادبای بسیاری در این (تقریبا) دو قرن گذشته زیسته و از خود آثار بسیار ارزشمندی بر جای گذاشته اند. یکی از این نویسندگان نامی جناب دکتر «محمد افنان» می باشند که سال ها استاد دانشگاه تهران بودند و بعد از انقلاب به کانادا مهاجرت کردند از ایشان کتاب نفیس «مجموعه مقالات دکتر محمّد افنان» (۱) به جای مانده که شامل مطالب مختلف و متنوعی در مباحث ادیان بابی و بهائی است.


دکتر محمّد افنان در صفحۀ ۱۱ کتاب ذیل عنوان «سخنی از ره قدرشناسی» نوشته اند:

 

«نویسندۀ مقالات این مجموعه که حاصل بیش از پنجاه سال عمر اوست شاگردی در مکتب امر الهی بهائی است سابقۀ نگارش بر این اساس بوده که انس با معارف وسیعۀ امر بهائی روح و جان او را محظوظ و مسرور داشته و این مقالات حاصل تأثیر روحانی و معنوی کلام الهی و تاریخ پُربشارت و هدایت این دور عظیم است.....»


گردآوری این مجموعه با کمک و همیاری همسر مهربان دکتر افنان بوده ایشان در مورد تهیه این مجموعه اشاره می کنند که:

«...مقالاتی که در این مجموعه به حضور دوستان و علاقمندان به تفحّص و تعمّق در آثار مبارکۀ این ظهور بدیع تقدیم می گردد حاصل متجاوز از پنجاه سال مطالعات شخصی همسر عزیزم دکتر محمّد افنان و علاقۀ قلبی او به انس و الفت با آثار مبارکه است و معذلک هرگز به فکر تألیف کتابی نیافتاد و تشویق و ترغیب دوستان در او مؤثّر نگشت امّا از آنجا که همواره مشتاق بود خدماتی را که به او ارجاع می گشت به بهترین نحو ممکن انجام دهد هرگاه از طرف تشکیلات بهائی و هیأت های تحریریّۀ مجلّات امری از او خواسته می شد دربارۀ مطلبی، مقاله ای بنویسد و یا نتیجۀ تحقیقات و مطالعات خود را در آن زمینه در اختیارشان گذارد، بنهایت خضوع و خشوع این خدمت را انجام می داد....»


بعد از صعود این نویسنده گرامی پیامی از طرف بیت‌العدل اعظم مورّخ ۸ آگوست ۲۰۱۷ مخابره شد:⬇️


«از استماع خبر صعود یار محبوب، جناب محمّد افنان، خادم برازندۀ جمال قدم و سلالۀ محترم عائلۀ جلیله حضرت ربّ اعلی، عمیقاً محزون شدیم. خدمات بی‌مثیل ایشان در طول ده ها سال به امر مبارک – در ادارۀ امور امریه در مهد امرالله، در افزودن به غنای تحقیقات امریه، و، به طور اخصّ، در مطالعۀ آثار مبارکۀ حضرت ربّ اعلی – که با جدّیت، حکمت، و تواضع بی حصر و حدّ صورت می‌گرفت برجسته و ممتاز بود. در تقدیم خدمات به امر الهی در مرکز جهانی بهائی، ایشان مشارکتی ارزشمند و جاودانی در دارالتّحقیق بین‌المللی داشتند.


با همسر عزیزشان، مهری خانم، فرزندان و دیگر اعضاء عائله عمیقاً و با محبّت تامّ ابراز همدردی می‌نماییم و آنها را به ادعیه صمیمانه در اعتاب مقدّس برای ارتقاء روح پرفتوح ایشان در جمیع عوالم الهی و نیز آرامش قلوب آنها اطمینان می‌دهیم.»


۱- برای مطالعه این مجموعه با ارزش به لینک زیر مراجعه فرمایید:⬇️

http://www.bahailib.com/pdf/1724.pdf


در یوتیوب تحت عنوان «نقد سخنان دکتر محمد افنان» می توانید به ویدیوهایی برای آشنایی با ایشان و اثرشان داشته باشید. 

ویدیوی همراه از برنامه «برای فردا» مصاحبه بانو «روحانی» با دکتر «محمد افنان» می باشد، لینک یوتیوب این برنامه⬇️


https://youtu.be/jpsVJE9Yoyw


ورقی از مجله:Baha’i Canada در باره ایشان⬇️

https://bahaicanada.bahai.ca/passing-of-dr-muhammad-afnan/


https://t.me/Tolo_E_Carmel