ديانت و هنر جديد/ داريوش معانی
ديانت و هنر جديد(1)
داريوش معانی
حضرت بهاءالله در يکی از الواح مبارکه بيانی
به اين مضمون میفرمايند، (ترجمه):
هر کلمه ای که از فم مشيّت الهيه صادر
میشود به چنان قدرتی مجهّز است که حيات جديده در کالبد انسانی میدمد... همه فنون
و صنايع عجيبه که در اين عالم به چشم میخورد، در اثر نفوذ اراده عاليه متعاليه و
نقشه محکم متين او جلوه گر شده اند. فقط در اثر ظهور کلمه ‹ صانع › که از زبان
حق صادر میشود و صفت خود را به عالميان اعلام میدارد، قوه ای آزاد شده که در قرون
و اعصار متماديه، ايجاد همه فنون و صنايعی را موجب خواهد شد که دست بشری به وجود بياورد.
اين حقيقتی است مبين و آشکار.
همين که اين کلمه منوّره اظهار شد، قوای
خلاقه حيات بخش او که همه موجودات را به حرکت میآورند، اسباب و وسايلی ايجاد میکنند
که توسط آنها چنين فنونی و صنايعی ظاهر و کامل توانند شد.
همه اين صنايع و فنونی که امروز مشاهده
میکنيد، آثار مستقيم ظهور اسم اوست. در مستقبل ايام به راستی چيزهايی خواهيد ديد که
راجع به آنها از قبل هرگز نشنيده بوديد.
(مضمون بيان مبارک در شماره ۷۴ منتخباتی از آثار حضرت بهاءالله)
1-
تحقيق تاريخی
برای اين که اين حقايق متعاليه بهتر درک
و روشن شود، ناگزير از يک مطالعه مختصر در تاريخ هنر هستيم، تا بتوانيم رابطه فنون
و هنرهای زيبا را با ديانت در مد نظر آوريم. مثلاً در عالم مسيحيت، در زمانی که تمدن
يونان رو به انحطاط میرفت، ديانت آنها (خدايان يونانی و رومی) و قدرت سياسی آنها معنی
خود را از دست داده بود، در چنين موقعی مسيحيت به عنوان قوه روحانی جديدی قدم به عرصه
ظهور گذاشت و با پيدايش خود هنر تازه ای به وجود آورد. اين فن جديد که در مخفی گاه
های زير زمينی مسيحيان شروع شد، همين که مسيحيت دينی رسمی شناخته و آزاد شد، به عنوان
يک ارزش جديد ظاهر و مقياس تازهای خلق کرد. اين مقياس تازه درست برخلاف ارزشهای معتبر
هنر همزمان خود بود.
در مقابل هنر مادی متمسک به طبيعت ايام
اخيره يونان، هنر مسيحی کاملاً باطنی و روحانی
بود، يعنی «نمايش عقايد و آراء مسيحيت». اين هنر حالت خود را تا قرون وسطی حفظ کرد
و در خدمت ديانت بود.
هنر وسيله ظهور افکار و عقايد دينيه ملل
مغرب بود و در تجليل خداوند و مسيح خدمت میکرد. در کنار هنر، علم نيز در خدمت کليسا
و ديانت گام برمیداشت
بعداً که کليسا مادی شد، و به امور دنيوی
پرداخت، در هنر نيز تأثير واقعی معنويات و امور دينيه کم شد (رنسانس، باروک). تا قرن
هيجدهم که هنر کاملاً دنيايی و مادی شده بود، پيشرفت علوم طبيعی نيز در اين سير مساعد
هنرهای زيبا بود. انسان، مقياس همه چيز شده بود و عقيده بر آن که ديگر احتياج به خدايی
نيست، انسان میتواند همه امور را توجيه کند، اين وضع ادامه داشت، تا در اواخر قرن
نوزدهم، دوباره يک تحول عميق باطنی در هنر به وجود آمد. هنر دوباره به معنويات توجه
نمود.
نه تنها مورخين هنری رابطه عميق ديانت
و هنر را توجيه میکنند، بلکه علمای علوم طبيعی نيز وجود اين تأثير و تأثر را تصديق
مینمايند. از جمله پرفسور معروف فيزيک و محقق و دانشمند شهير هايزنبرگ * درباره هنر
مسيحی در قرن هفدهم مینويسد: «شايد بتوان تغيير عقيده محققين را نسبت به طبيعت به
اين وسيله توجيه نمود که در تحول افکار مسيحيت در آن زمان، خداوند چنان عالی و ما فوق
زمين در علو آسمانهای خود به نظر میآمد که کاملاً منطقی بود، اگر زمين و طبيعت را
بدون توجه به خدا تحقيق کنند... به همين علت اين مسئله امری تصادفی نيست که در همان
عصر و زمان طبيعت به تنهايی موضوع هنر میشود، بدون توجه به موضوعات دينی...
بنابراين برای ما روشن میگردد که هميشه
تحوّلات مهمه در عالم اديان و عقايد، اسباب تغييرات مشابه در عالم فن و هنر شده است.
بهتر بگوييم، هر تغيير عميق در يکی از اين دو، دليل و علامت تحوّل مهمی در ديگری است.
(ادامه دارد)
(1)
اين مقاله، در نشريه جوانان بهائی آلمان
در شماره جون و جولای ۱۹۶۱ منتشر گرديده است. اينک برای اولين بار
ترجمه فارسی آن توسط خود نگارنده در اختيار خوانندگان قرار میگيرد..
------------------------------------------------------------
ديانت و هنر جديد(2)
داريوش معانی
2- طلوع هنر جديد
حالا نظری به هنر جديد بيفکنيم: تغيير و
تحول در هنرهای ظريفه عصر جديد بقدری عميق است که هيچ تشابهی با آنچه بوده، باقی نمیگذارد.
اميل پريتوريوس
Emil Preetorius رئيس آکادمی هنرهای زيبا در بايرن آلمان میگويد: «اين هنر نماينده ارزشهای
جديده ديگری است، غيراز مقياسهايی که تا
بحال در هر عصر و زمان و در هر نقطه و مکان در هنر مقبول و معتبر بوده اند
در نيمه اول قرن نوزدهم تا انتهای آن،
اين تحول و تغيير شکل عميقی در جميع عوالم حيات معنوی انسان پيش آورده است.
عالم و کاشف بنام فيزيک،هايزنبرگ میگويد:
«تغيير مهم و مؤثری که در ماهيت صفت پيش آمد، با ترقی الکتروتکنيک حاصل شد که در نيمه
دوم قرن نوزدهم عملی گرديد.
استاد معماری دانشکده فنی گراتس، مینويسد: «برخورد روحانی و معنوی پرفسور
لوران با وظائف جديده در معماری در سالهای
اول قرن نوردهم شروع شد و سعی و کوشش برای نهضت و اصلاح معماری در اواخر آن قرن آغاز
گرديد.»
«جدايی
بين هنری که از رنسانس شروع شده بود، با آن تغيير و شوق جديد پرفسور گيور* در سال ۱۸۷۴ ظاهر گرديد. اگرچه در اين سال امپرسيونيسم**
در مورد نقاشی رسماً در معرض افکار عمومی گذاشته شد، ولی درحقيقت مدتی
قبل از آن شروع شده بود.» و راجع به نقاشهای آن زمان مینويسد: «با اين نقاشها
دوره ای از نقاشی جديد شروع میشود که دائماً در حال جهش و تکامل است و امروز میتوان
ادعا کرد که اين تغيير و تکامل يکی از مهمترين وقايع تحول فکری عصر حاضر به شمار میرود.
_______________
. Gievre *
Impressionismus **
3- در جستجوی
علت
ديديم که در نيمه اول و دوم قرن نوزدهم
درجميع رشته های حيات معنوی و عقلانی عالم بشر، تحولات عميقه مهمی پيش آمده است و
اين تغييرات به خصوص در عالم هنر و نقاشی جديد به چشم میخورد.
حال میگوييم، آيا میشود چنين تحول عظيمی
را در عالم هنر ديد و در اثر آن به تحول مشابهی در عالم ديانت پی نبرد؟ چگونه میشود
در عالم هنر همه مقياسها و ارزشها عوض شود، در حالی که در عالم ديانت همه چيز سرجای
خود بماند، با دانستن اين مطلب که هميشه در طول تاريخ اين دو، يعنی دين و هنر بهمديگر
همبستگی کامل داشته اند..
پس ناگزير حال هم بايد تغيير و تحول هنر
در اثر تغييرات عميقه مهمه ای در عالم ديانت باشد. از طرف ديگر از ذکر اين نکته ناگزيريم
که تغيير و تکامل علوم طبيعی نمیتواند موجب تغيير هنر گردد. در اين مورد هايزنبرگ
میگويد: «هيچ دليلی وجود ندارد که نظريات علوم امروزه به نحو غير مستقيم در ترقی و
تحول هنر جديد مؤثر بوده و يا اين که میتوانسته تأثيری داشته باشد.»
نکته مهمتر آن که هنر هميشه از علم و صنعت
جلوتر است. آنچه را امروز روح هنرمند درک میکند و به طريقه خود آن را اظهار داشته
يا نمايش میدهد، سالها بعد عملاً ثابت میشود. و يا اين که در صنعت و معماری آثارش
نمايان میگردد
با ذکر مطالب فوق میتوان ادعا کرد که يگانه
علت تغيير عميق در عالم هنر در قرن نوزدهم يک علت روحانی معنوی میتواند باشد، لاغير.
حال ببينيم، آيا اين تحول دينی ظهور امر
بهائی است يا تحولات دينييه ديگر.
آيا مسيحيان و مسلمين، نمايندگان دو ديانت
عظيم الشأن عالم، میتوانند ادعا کنند که در قرن نوزدهم در ديانت آنها چنان تغيير و
نهضت جديدی پيش آمده که همپا و مشابهی تغيير عمقی و بینظير هنر جديد باشد، تغييری
که در عظمت، عمق و جدائی از مقياسهای گذشته، بتواند با تحول هنر همطراز باشد؟ جواب
اين سؤال منفی است.
يگانه نهضت روحانی قرن نوزدهم، چه در عالم
مسيحيت و چه در عالم اسلام، ظهور مبشرين متعدد و بشارت آنها به قرب ظهور موعود بود.
بشارت به طلوع يوم جديد و بشارت به نزول امر بديع. قلوب، مشتاق ظهور موعود بود. فرَق
و مذاهب مختلفه به اين منظور تأسيس يافت. فرقه شيخيه در عالم اسلام و ادونتيستها
و فرق متعدده ديگر در عالم مسيحيت شاهد صدق اين ادعا هستند..
(ادامه دارد)
(2) اين مقاله، در نشريه جوانان بهائی آلمان
در شماره جون و جولای ۱۹۶۱ منتشر گرديده است. اينک برای اولين بار
ترجمه فارسی آن توسط خود نگارنده در اختيار خوانندگان قرار میگيرد.
_______
Lorenz
-----------------------------------------------------------------
ديانت و هنر جديد(3)
داريوش معانی
4- امر بهائی
حضرت باب در سال ۱۸۴۴ امر جديد را اعلان و حضرت بهاءالله در سال
۱۸۵۳ در سياه چال طهران اظهار امر خفی فرموده و تا سال ۱۸۹۲ يوماً فيوماً آثار قدرت الهيه در آثار و
الواح مبارکه شان ظاهر و در اين آثار مبارک اساس يک تمدن روحانی برای عالم بشريت نازل
شده. حقايق ازليه به نحو بديع بيان گرديده و مقياسهای جديده وضع شده است و به خصوص
نظم بديع جهان آرايی تولد يافته. بهائيان جميع تحولات و تغييرات را در عوالم علوم و
فنون و صنايع در اثر ظهور کلمه جديده الهيه و تأثير نفوذ اشعه شمس هويه بر قلوب
و آراء و افکار نفوس بشريه میدانند.
5- نوع تأثير
با هر ظهور جديدی قوای خلاقه نامرئيه در
جهان به وجود میآيد که همه اشياء را تغيير شکل و ماهيت میبخشد. عصر جديدی با آه
و ناله تولد میيابد، قديم و جديد به جنگ و جدال میپردازند. هر انسانی که به روحانيات
نزديک شود، ولو از ظهور جديد اسمی نشنيده باشد، اين تغيير روحانی را در خود و در عالم
حس میکند. عالم يک دستگاه عظيمی است و در آن ارتباط کامل بين جميع اعضاء برقرار. در
هر گوشه ای شمسی بتابد، جميع اين دستگاه متأثر میشود..
آنچه بعد از اين شرح داده میشود، نبايد
اين اشتباه را پيش آورد که هنرمندان ويا علما مستقيماً از امر بهائی مستفيض بوده اند.
خير، اغلب، اصولاً اسمی از امر نشنيده بودند و چون هنرمند واقعی خود را به روحانيات
و معنويات نزديک کند، مستقيماً از روح الهی متأثر میگردد و اين تأثير و تأثر در آثار
او به نحوی از انحاء ظاهر و آشکار میشود. حال دوباره بيان مبارک حضرت بهاءالله را
به خاطر میآوريم که به اين مضمون میفرمايند: «آنچه از فنون عجيبه مشاهده میکنيد،
تأثير مستقيم ظهور اين اسم است. در مستقبل ايام آثاری مشاهده خواهيد کرد که در قبل
ذکری از آن بگوشتان نخورده است.
حال با ذکر بعضی مقايسه های روحانی تا
حد ممکن اين مسئله را تحقيق میکنيم که چگونه حقايق الهيه که امروز توسط امر بهائی
ظاهر و از فم مشيت الهيه نازل گشته، در هنر و هنرمندان تأثير نموده. در مقايسات آتيه
اغلب مقصد از هنر، هنز نقاشی میباشد و اين نکته را نيز يادآور میشويم که ذکر اين
امثله و مشاهده اين هماهنگی تحقيق و نظريات شخصی بوده و به هيچ نحوی از انحاء ادعای
صحت کامل و يا اعتبار مطلق آنان در بين نيست. فقط ذکر و نشان دادن راههايی است که
شايد برای جوانان عزيز سودمند بوده و آن عزيزان را بيش از پيش به مطالعه عميق و دقيق
آثار امريه و تطبيق اين حقايق متعاليه با علوم و فنون معاصره تشويق نمايد.
(ادامه دارد)
(3) اين مقاله، در نشريه جوانان بهائی آلمان
در شماره جون و جولای ۱۹۶۱ منتشر گرديده است. اينک برای اولين بار
ترجمه فارسی آن توسط خود نگارنده در اختيار خوانندگان قرار میگيرد..
---------------------------------------------------------
(ديانت و هنر جديد(4
داريوش معانی
6- امثله و هماهنگی
مقايسه اول
عظمت و علوّ بینظير اين ظهور:
حضرت بهاءالله میفرمايند: «شهادت میدهم
نزد خدا به عظمت اين امر، به عظمت غير قابل ادراک آن. در اين ظهور، جميع ظهورات ماضيه
منتها درجه تحقق خود را يافته اند.» (اصل
ترجمه در کتاب دور بهائی موجود است.)
در مورد عظمت و بیمثيلی هنر جديد اميل
پريتوريوسی، بيانی را از پاول والری به اين صورت نقل میکند: «امروز ديگر مثل قبل نمیتوان
در مورد آينده با مطالعه گذشته پيشگويی کرد. چه که از آنچه بوده، کوچکترين اثری و
اشارهای برای آنچه خواهد آمد، نمیتوان استنباط کرد. بشريت تماس گذشته خود را به
نحوی برای آتيه اش فدا کرده که نمايانترين آثار اين آينده بدون هيچ نمونه و مثالی
خواهد بود.»
مقايسه دوم
مفهوم نسبيت:
حضرت ولی امرالله در بيانی در وصف امر بهائی
چنين میفرمايند: «پيروان اين ديانت بنا به آنچه از قلم حضرت بهاءالله نازل شده، محکم
بر اين اصل اساسی معتقدند که حقيقت دينيه مطلق نبوده، بلکه نسبی است.» ترجمه
اين بيان بديع، حقايق ازليه يک تأثير روشن،
صريح و عجيبی در جميع عوالم حيات روحی بشر بخصوص در هنر جديد داشته و دارد.
مادام ژری GUERRY مورخ هنری سوربن راجع به يکی از تابلوهای سزان CEZANNE به نام پاستورال به تاريخ ۱۸۷۰ چنين مینويسد: «اين تابلو نيز مثل اغلب
تابلوهای ديگر اين هنرمند بر اساس يک نظريه بخصوص ترسيم شده که مدور است. ترکيب اين
تابلواز منحنیها به وجود آمده. عالم او عالم کروی است و فضاي او برخلاف فضای رنسانس،
يک کنتينيوم
Kontinium است.
فضايی که از منحنی به وجود آمده، نه از خطوط مستقيم.
به اين وسيله سزان امری را که سی و پنج
سال بعد به وسيله فرضيه نسبيت اينشتاين از نظر علمی ثابت شده، در تابلوهای خود نمايانده
است و اين نشان میدهد که هنر هميشه پيشرو است. ذکر اين مثَل برای روشن ساختن تأثير اين عقيده بهائيان
در علوم و فنون امروزی است.
البته در مورد کوبيسم و تأثير نسبی سطحها
در اين نوع نقاشی نيز بسيار میتوان گفت که
فعلاً از ذکر آن خود داری میشود.
مقايسه سوم
روانی و معنوی شدن هنر، اهميت پيدا کردن
روح و نفس بشر و مقتضيات درونی او:
حضرت بهاءالله در کتاب عهدی می فرمايند:
«مقام انسان بزرگ است. چندی قبل اين کلمه عليا از مخزن قلم ابهی ظاهر. امروز روزی است
بزرگ و مبارک، آنچه در انسان مستور بوده، امروز ظاهر شده و میشود.» همچنين در کلمات
مکنونه میفرمايند: «يا ابن روح! خلقتک غنياً کيف تفتقر وصنعتک عزيزاً بم تستذل و من
جوهر العلم اظهرتک لم تستعلم عن دونی و من طين الحب عجنتک کيف تشتغل بغيری فارجع البصر
اليک لتجدنی فيک قائماً قادراً مقتدراً قيوماً.»
اين کلمات مبارکه بخصوص آنجا که میفرمايند،
آنچه در انسان مستور بوده، امروز ظاهر شده و نيز نظرت را به سوی خود برگردان تا مرا
در خود قائم و مقتدر ببينی، چنان قوه خلاقه خود را در عالم وجود و علوم و فنون ظاهر
نموده که اسباب شگفتی هر محقق بصيری میشود.
هايزنبرگ مینويسد: «وقتی انسان بخواهد از نظر موقعيت جديد علوم طبيعی نسبت
به اساسهای به حرکت درآمده اظهار نظر کند، به اين نکته برمیخورد که برای اولين بار
در تاريخ بشريت انسان در روی زمين درمقابل خود قرار گرفته است و او ديگر دوست يا دشمنی
جز خود نمیيابد.»
کاندينسکی KANDINSKY (۱۸۶۶-
۱۹۴۴)
نقاش
معاصر که نظريات و کارهای او در هنر نقاشی جديد بینهايت مؤثر و مهم بوده و هست مینويسد:
« وقتی ديانت علم و اخلاق (آخري در اثر نظريات محکم نيچه) به تزلزل میافتند و وقتی
پايه های خارجی رو به انهدام میروند، انسان چشم خود را از ظواهر برگردانده و به سوی
خود توجه میکند. ادبيات، موسيقی و هنر اولين و حساسترين مناطقی هستند که اين تغيير
روحانی فوراً خود را در آنها نمايان ساخته، شکل میيابد. اين عوالم آينه وضعيت قوه
معاصر هستند. در اين مناطق (ادبيات، موسيقی، هنر) آن نقطه کوچکی که فقط توسط عدهای
ديده میشود و برای عموم مردم وجود ندارد، بزرگ و واضح نمايش داده میشود.»
حال چه اتفاق میافتد وقتی که بشر در مقابل
خود (نفس خود) قرار میگيرد و نظرش را به سوی خود معطوف میدارد؟ او ديگر آثار الهی
و معنويات را در عالم طبيعت، در عالم خارج جستجو نمیکند، بلکه در خود میجويد. آنچه
برای او وجود دارد، روابط است. روابطی که انسان بايد کشف کرده، به وسيله ای ممکنه
(نوشتن، آهنگ، نقاشی) بيان دارد و به اين وسيله آنچه در او مستور است، ظاهر و هويدا
سازد. حال اگر کسی با شرايط لازمه به نفس خود رجوع کند، و نظر نمايد، بنا به فرموده
حضرت بهاءالله، خدا را در خود میبيند: «فارجع
البصر اليک لتجدنی فيک قائماً قادراً مقتدراً قيوماً.»
بسيار جالب است که هنرمندان واقعی چون به
سوی خود نگريستند، اين حقايق الهيه را در خود يافتند و برای بيان و نمايش آن در کارهای
هنری خود کوشيدند و به اين وسيله بدايع عجيبه به وجود آوردند. آنها در جميع ذرات عالم
چنان که حضرت بهاءالله میفرمايند، آثار قدرت و نفوذ و ارادهی الهيه را مشاهده کردند.
کاندينسکی مینويسد: «نه يک سيب، نه يک
انسان، نه يک درخت نمايش داده میشوند، بلکه همه اينها توسط سزان برای يک امر روانیِ
نقاشی شده اي به کار میروند که «تابلو» نام
دارد و به همين علت است که يکی از بزرگترين نقاشهای مدرن فرانسه هنری ماتيسه Henri MATISSE کارهای سزان را اين طور تعريف میکند:
« او تابلو میکشد و در اين تابلوها سعی میکند که آنچه را الهی و خدايی است، نمايش
دهد.»
(ادامه دارد)
(4) اين مقاله، در نشريه جوانان بهائی آلمان
در شماره جون و جولای ۱۹۶۱ منتشر گرديده است. اينک برای اولين بار
ترجمه فارسی آن توسط خود نگارنده در اختيار خوانندگان قرار میگيرد.
---------------------------------------------------------------
(ديانت و هنر جديد(5
داريوش معانی
مقايسه چهارم:
تحری حقيقت
چگونه میتواند اين نقاش آنچه را الهی است،
در اشياء ببيند. برای مشاهده آثار الهيه و کشف حقايق ربانيه صفات بخصوصی لازم است
که جمال اقدس ابهی در اول کتاب مستطاب ايقان تشريح و در کلمات مکنونه فارسی به بيانی
کوتاه و عرفانی روشن ساخته اند: «ای پسر تراب! کور شو تا جمالم بينی و کر شو تا لحن
و صوت مليحم را شنوی... کور شو يعنی از مشاهده
غير جمال من وکر شو يعنی از استماع کلام غير من، تا با چشم پاک و دل طيب و گوش لطيف
به ساحت قدسم درآيی..»
کاندينسکی که در تأسيس و تحکيم هنر جديد
نقاشی سهم بسزايی دارد، درباره راه و روشی که يک هنرمند واقعی بايد طی کند تا به حقيقت
ابديه هنر برسد، از جمله چنين مینويسد، دقت فرماييد، چگونه اين شخص به عينه حقايق
امريه را بيان میکند: « کور در مقابل اشکال مقبول و غير مقبول، کر در مقابل تعليمات
و خواستهای زمان. هنرمند بايد عمل نمايد. چشم باز او بايد به سوی حيات درونی خود نظر
نمايد وگوش او بايد هميشه زبان ضروريات و مقتضيات روانيه را استماع نمايد. اين است
يگانه راهی که به آن وسيله میتوان آن ضرورت معنويه را اظهار و نمايان نمود.»
مقايسه پنجم: هدايت الهيه
حال میبينيم که مثلاً کاندينسکی عيناً
همان طور ديده و شنيده که جمال ابهی امر و مقرر فرمودهاند. بنابراين او توانسته است
بسياری حقايق و اموری را مشاهده نمايد که ديگران تا مدتها از ديدن و فهم آن عاجز بوده
و هستند. خود او در شرح دوران مادی و تيرگی عالم ماترياليست و کيفيت هنرمند در چنين
عالمی مینويسد: «اما با همه اين کوریها، با همه اين شور و بینظمی، در حقيقت ترقی
روحانی بشر، اگرچه آهسته، ولی مطمئن با قوه ای غير قابل مقاومت پيش میرود. موسای
نامرئی از کوه سرازير میشود، رقص و عبادت بر گوساله طلايی را میبيند، با اين همه،
حکمت تازه با خود برای بشر میآورد. ندای او که برای مردم عادی غير قابل استماع است،
اول توسط هنرمندان شنيده میشود – ابتدا، بدون آن که خود بفهمد - هنرمند ندای نامرئی
او رادنبال میکند.»
حال میتوان بيان جمال مبارک را بهتر و
روشنتر درک نمود که میفرمايند: «جميع آنچه از فنون و هنرها مشاهده میکنيد، نتيجهی
مستقيم ظهور اين اسم است.»
مقايسه ششم: قوه جديد بينايی
حضرت بهاءالله در آثار خود اغلب اشاره میفرمايند
که امروزجميع اشياء عالم به نور شمس حقيقت روشن شده و قوه جديد بينايی به عالم عنايت
گرديده است. از جمله در يکی از مناجاتها میفرمايند: « امروز خورشيد بينايی از آسمان
دانايی پديدار گشته.»
اگرچه نبايد اين بيان مبارک را صرفاً به
ظاهر گرفته، روی کلمات تکيه کرد، ولی فی الحقيقه تأثير عجيب آن در جميع عوالم، ظاهر
و باطن، علم و صنعت، هنر و معماری، انسان را مبهوت میسازد. بنده بسيار در اين مقام
نمیگويم. دوستان الهی خود مطالعه فرموده، ملاحظه نمايند که تأثير اين بيانات چگونه
در آفاق و انفس پديدار است. فقط چند مثال از عالم معماری و نقاشی ذکر میشود.
پرفسور لورنتز Lorentz مینويسد: «يکی از شروط اساسيه برای به وجود آمدن يک معماری مدرن عبارت
از انقلاب نظری (ديدن) بود که در اواخر قرن
قبل پديدار شد و ابتدا در نقاشیهای سزان اظهار وجود کرد.»
در کتاب «جهان با نظر تازه» از قول فرانس
مارک Franz Mark مینويسد: «به جای ديدن دنيا، درون بينی؛
به جای مشاهدهی طبيعت، روشن کردن و مشاهدهی درون طبيعت جايگزين شدهاند. پيکاسو Picasso راجع به خود مینويسد که او در ساختمانهای
سری اشياء توجه میکند. پال کِلِهPaul Klee اقرار میکند: «من شروع کرده ام، هميشه
بيشتر پشت اشياء بهتر بگويم، درون اشياء را ببينم. همين ادعا از نظر علمی درفرمولهای رياضی علمای اتم موجود و معتبر بود.»
(5) اين مقاله، در نشريه جوانان بهائی آلمان
در شماره جون و جولای ۱۹۶۱ منتشر گرديده است. اينک برای اولين بار
ترجمه فارسی آن توسط خود نگارنده در اختيار خوانندگان قرار میگيرد.
------------------------------------------------------------
(ديانت و هنر جديد(6
داريوش معانی
7- تصوير جامع
در اينجا میخواهم کوتاه نظری به آنچه ذکر
شد بيافکنم و روابط ذکر شده را فهرست وار معروض دارم، تا تصوير روشنی به دست آيد.
جمال اقدس ابهی در کتاب مستطاب اقدس میفرمايند:
«قد اضطرب النظم من هذالنظم الاعظم و اختلف الترتيب بهذالبديع الذی ما شهدت عين الابداع
شبهه...» عيناً همين طور انقلاب عميق و عظيم و بی نظيری که جمال مبارک در مورد ظهور
نظم بديع میفرمايند، در عالم هنر در قرن نوزدهم، يعنی مقارن ظهور اين امر بديع واقع
شده است که به آن مفصل اشاره شد.
امر بهائی حقايق دينيه را نسبی میداند،
نه مطلق. تأثير اين نسبی بودن حقايق، در عالم علوم و فنون ظاهر شده. در نقاشی توسط CEZANNE و در علوم توسط اينشتاين به اثبات رسيده
است. پرفسور لورنتز راجع به کوبيسم مینويسد: «در سبک کوبيسم يک موضوع از چند نقطه
ديدگاه مختلف مورد نظر نسبی قرار میگيرد، به طوری که هيچ يک از آنها اهميت مطلق نسبت
به ديگری ندارد.»
تعاليم بهائی به ما میآموزد که طبيعت عبارت
از روابط ضروريه ای است که منبعث از حقايق اشياء است و به اين وسيله آن تصوير قديمِ
طبيعت کنار گذاشته شده و آنچه باقی مانده فقط روابط است. آن طبيعتی که در قرون ماضيه
هنرمند را افسون کرده، او راجذب میکرد، ديگر امروز وجود ندارد. طبيعت پر اسرار از
بين رفته و قوه جاذبه سحاره خود را از دست داده. امروز در هنر صحبت از نقاشی بدون
موضوع در ميان است. از عالمی صحبت است که در مقابلش چيزی نيست. از وحدت هنرمند با کارش
و با طبيعت صحبت میشود. بشر در مقابل خود قرار گرفته، به خود مینگرد و آنچه در خود
میيابد، بيان کرده، نمايش میدهد. او روابط را بيان میکند و به اين علت مفاهيم مجرده
در نقاشی داخل میگردند و هنر به وجود میآيد، شکل، رنگ، خط، و روابط آنها با يکديگر
و ارزشهای مجردهی آنها مهم میشود.
پرفسور لورنتز مینويسد. «امکانات لانهايه
روابط اشياء در فضا در درجه اول اهميت قرار میگيرند. هنر امروز، هنری است بسيار روانی
و معنوی، ولی طريقه بيان آن جديد است. ما بايد بياموزيم که نوع ديگر فکر کنيم. نقاشی
جديد سعی میکند، حيات اشياء، روح اشياء را نمايش دهد.
ياولنسکی JAWLENSKY میگويد: «هنر خدای مرئی است» و نيز راجع به اين
مطلب گفته میشود: «اين کاملاً برای کارهای هنری بشر کافی است که بتواند آن ‹بيشتر›
را، آن ‹پرتو کل› را نمايش دهد و به اين وسيله از طريقه خود، نامرئی را مرئی سازد،
آن چيز ديده نشدنی را که در عالم غيب حقيقت و واقعيت دارد.»
با اين که اين هنر جديد حالت روانی و باطنی
دارد، با اين همه در حال جنگ و جدال است، چه که مراحل اوليه ترقی خود را می پيمايد.
هنر آينه زمان است و به اين جهت مشکلات، بینظميها، ناراحتیهای زمان ما دراين آينه
منعکس و پديدار. عيناً می بينيم که نظم بديع بهائی در خود در نهايت کمال و رونق و
جلال است، ولی در دنيايی از بینظمی، اغتشاش، جنگ و جدال گرفتار.
(ادامه دارد)
(6) اين مقاله، در نشريه جوانان بهائی آلمان
در شماره جون و جولای ۱۹۶۱ منتشر گرديده است. اينک برای اولين بار
ترجمه فارسی آن توسط خود نگارنده در اختيار خوانندگان قرار میگيرد.
---------------------------------------------------------------------
ديانت و هنر جديد (آخرين قسمت)
داريوش معانی
8- طريق وحدت
از همه مهم تر ذکر اين نکته است که هدف
اساسيه ديانت بهائی، يعنی وحدت در عوالم علم و هنر جديد نفوذ و سريان بی انتهايی
يافته است.
خود علما و هنرمندان به اين وحدت اشاره
کرده، آن را وحدت عجيب و اسرارآميزی میخوانند. اين وحدت از اتحاد و وسايل مختلفه
نمايش هنر شروع شده، تا عالیترين مراحل روحيه و تا وحدت علم و هنر ادامه میيابد.
کاندينسکی مینويسد: «به اين نحو بالأخره
به اتحاد قوای خاصه هنرهای مختلف میرسيم و در اثر اين وحدت در طول زمان هنری به وجود
خواهد آمد که امروز شايد بتوان تصورش را کرد، هنر واقعی پرجلال.»
حصول اين وحدت در هنر ممالک مختلف نيز قابل
توجه است. تقريباً در اواخر قرن نوزدهم، نقاشی به درجه بين المللی رسيد و امروز تولد
يک معماری متحد الشکلی در عالم به چشم میخورد، حتی در بنای ساختمانهای تقليدی و مذهبی.
پرفسور لورنتز مینويسد که نوعی ديگر از
وحدت، يعنی وحدت عقل و احساسات در هنر ساختمان به چشم میخورد. همين پرفسور مینويسد:
«در اينجا نمیتوان مفصل شرح داد که چگونه در مناطق و رشته های مختلف و بدون همبستگی
به يکديگر در همه جا بدون اراده وسايل بيان متحد الشکلی به وجود آمده است که بر يک
وحدت سرّی دلالت میکند.»
برای ما اهل بهاء اين وحدت، يک وحدت سرّی
نبوده، بلکه نتيجه تأثير بيان و کلمه الهيه است که در اين عصر نورانی قوه خلاقه
خود را ظاهر و اين وحدت را به دست ابناء بشر و با هدايت خود ميسر فرموده است. چون علم
و هنر هر دو در نتيجه تأثير کلام الهی خلق شده و راه خود را میپيمايند و از آنجا کلام
الهی در هر عصر و زمان يکی است، و امروز به وحدت توجه فرموده، شکی نيست که بايد اين
وحدت را که در جميع شعب ديده میشود، به وجود آورد.
9- هنر آتيه
حضرت ولی امرالله در کتاب دور بهائی شرح
میدهند که نظم بديع بهائی امروزه که بالأخره بر خرابههای جميع انظمه سايره مستقر
خواهد شد، نمونه و بذر نظم جهان آرای آتيه است. همين طور هم هنر امروزی فقط پلی است
به سوی هنر آتيه. اين هنر که دوران تحولی خود را میگذراند، بين درو مرحله واقع شده.
اول مرحله ای که گذشته، دوم مرحله ای که هنوز نيامده است.
گذشته بر کناری گذاشته شده، ولی آينده هنوز
نيامده است. هنر امروز نه تنها وظيفه تحليل هنر گذشته را دارد، بلکه بر خرابي های
آن، هنر آينده را بنا خواهد کرد. و اين ممکن نيست، مگر آن که شرايط لازمه بنای چنين
هنری ابتدا در مبنای نظم بديع و وحدت اصليه نوع بشر به وجود آيد.
بيانات مبارکه ذيل در اين مقام شايان بسی
تعمق و تفکر است. میفرمايند: (ترجمه) «اصل وحدت عالم انسانی به نتايج عاليه ای منتج
میگردد که شناسايی تأثير عميق آن رهبر توسعه نظم بديع جهانی است و يک تمدن جهانی به وجود خواهد آورد که توسط
جامعهی متشکل از جميع ملل، اجناس، طبقات و اديان حمل خواهد شد.»
و نيز میفرمايند: (ترجمه مضمون) «ظهور
حضرت بهاءالله که عالیترين بشارت آن تحقق وحدت جسمانی و روحانی جامعهی بشری است،
بايد - اگر آن را درست درک کنيم - اين طور فهميده شود که ظهور آن، عصر بلوغ جميع بشريت
را بشارت میدهد. چه کسی میتواند شک کند که چنين کمالی به نوبه خود شروع يک تمدنی
را نمايش میدهد که تا به حال چشم بشری نظيرش را نديده و به فهم و انديشه در نيامده
است؟ چه کسی میتواند بسنجد به چه درجه ای از علو چنين تمدنی در طول زمان نايل شده
و عقل بشری که از زنجيرهای خود آزاد گرديده پرواز خواهد کرد؟»
يک ديانت حقيقی موافق مقتضيات زمان بوده،
روح عصر است و درعين حال ارزشها و نظم آتيه جهان را بنا میکند. هر هنر حقيقی فرزند
زمان خود بوده و درعين حال مادر آتيه است.
آخرين قسمت) اين مقاله، در نشريه جوانان
بهائی آلمان در شماره جون و جولای ۱۹۶۱ منتشر گرديده است. اينک برای اولين بار
ترجمه فارسی آن توسط خود نگارنده در اختيار خوانندگان قرار میگيرد.
_________________________________________
گزيده متن رسايل اخوان الصفا و خلان الوفا
ترجمه و نگارش دکتر علی اصغر حلبی
قسمتی از فصل پانزدهم: در فضيلت دانش نسبتهای
عددی و هندسی و موسيقی
۱۶-
تأثير موسيقی بر دلها
و از لحنها و نغمه ها برخی هست که سختی
خشم را فرونشاند و کينه ها را نابودکند و صلح به ارمغان آورد و مايه الفت و مهربانی
شود. و از اينها يکی حکايتی است که در يکی از بزمهای شراب دو مرد خشمگين که از پيش
نيز کينه و دشمنی نهانی داشتند، به هم رسيدند. چون پيمانه چند دور بگشت،کينه ها بشوريد
و آتش خشم زبانه کشيد و هر يک از آن دو کوشيد که دوست خود را بکشد و چون موسيقار ماهر
آن دو را در اين حال ديد، نغمه های سيم را دگرگونه کرد و لحنی نرم و آرام بخش بزد
و آن را به گوش آن دو رسانيد و آن را پيوسته میزد، تا به جايی که شدت خشم آن دو فرو
نشست و برخاستند و دست در گردن همديگر کردند و آشتی ساختند.
و از لحنها و نغمه ها چيزهايی است که
دلها را از حالی به حالی ديگر ببرد و اخلاق آنها را از ضدی به ضد ديگری برگرداند.
و از اين جمله است حکايتی که گويند: گروهی از خداوندان اين هنر در بزم مردی بزرگوار
دعوت شده بودند و او جايگاه هر کس را برپايه چابکی و مهارت آنها مقرر کرده بود. ناگهان
مردی درويش صورت و ژنده پوش اندر آمد. و خداوند بزم او را فراتر از همه نشاند. و انکار
اين کار در چهره آنها پيدا بود. پس آن بزرگ خواست که برتری او را به آنان نشان بدهد
و خشم آنها را فرونشاند. از اين رو از موسيقار خواست که بهری از هنر خود را به گوش
آنان برساند.
مرد چوب پاره هايی که با خود داشت بيرون
آورد و آنها را روی هم سوار کرد و سيمها را بر روی آنها کشيد و بزد، چنان که همه
حاضران بزم از خوشی و لذتی که در دلهايشان افتاده بود، خنديدند. آنگاه ترکيب آن را
ديگرگون کرد و بنواخت و از نرمی نغمه و اندوهگين کردن دلها همه را به گريه انداخت،
آنگاه برخاست و بيرون رفت و ديگر کس از وی خبر نداشت.
از آنچه ياد کرديم، آشکار میگردد که موسيقی
را در دلهای شنوندگان تأثيرهاست و اين تأثيرها مانند تأثيرات هنرهای گوناگون در هيولاهای
گوناگون مختلف است. و از اين روست که همه امتهای آدمی زاده و بسياری از جانوران نيز
آن را به کار میبرند و از شنيدن آن خشنود میگردند. و از دليلهای استوار تأثير آن
در دلهای مردم اين است که آنرا گاه در زمان شادی و سرور و عروسیها و شب نشينیها
و دعوتها و گاهی در زمان غمگينی و اندوهمندی و ماتمها و گاه در پرستشگاهها و در
جشنها و گاه در بازارها و خانه بازاريان و عاميان به کار میبرند. مردان و زنان
و کودکان و پيران و دانايان و نادانان و پيشه وران و بازرگانان و همه طبقات مردم
آن را به کار میبرند و دوست دارند.
-------------------------------------------------------------
ويکتور وازارلی Victor Vasarely
پدر اُپ آرت و يکی از برجستهترين هنرامندان
قرن
از عبدالحميد اشراق
من کارهای ويکتور وازارلی نقاش و نويسنده
صاحب نام فرانسوی مجارستانی الاصل را ديده بودم و وصف ابتکاراتش را شنيده بودم.
در ملاقاتی که با او در کارگاهش در جنوب
فرانسه داشتم، او را بهتر از آنچه شنيده بودم، ديدم. در آن وقت او حدود ۷۰ سال داشت، ولی خيلی جوانتر مانده بود. شوخ
طبع بود. دانشی عميق در مسائل هنری داشت و دارای ذهنی مملو از ذخيرهها علمی بود.
از هنرهای ايران بی خبر نبود. به خصوص هنرهای
ادوار دور.
میگفت، من طب را شروع کردم، ولی پس از
چند سال ديدم به دردم نمیخورد و عشق من به هنر است. بعد به رشته هنری روی آوردم و
در آکادمی بوداپست به آن ادامه دادم. پس از مدتی، در سن ۲۲ سالگی خودم را به پاريس رساندم و محيطم
را عوض کردم. در اين جا سعی کردم با بزرگان هنر در تماس باشم. سعی من در به وجود آوردن
يک مکتب نوگرايی بود. خيلی کوشيدم، تا به آن برسم.
او معتقد بود که سطوح افقی گويی برجسته
میشوند و آنچه در حالت عمودی است میتواند پويا به نظر آيد. وی فعاليتش را صرف به
وجود آوردن هنر متحرک و جنبشی کرد. اين کار يکی از تازه ترين روشهای نقاشی بود که
قبلاً به فکر کسی خطور نکرده بود و او توانست با استفاده از خطای بصر آثار هنری خود
را بيافريند.
وازارلی توضيح میداد که کشف و پيدايی اين
مکتب در مراحل مختلف صورت گرفت. وی میگفت: «ابتدا فکرم را متمرکز در برداشتن مرز بين
نقاشی و مجسمه سازی کردم و پس از آن به کارگرفتن مواد جديد و صنعت نوين در حالتهای
بديع در جهت مصارف مختلف زندگی روزمره، پرداختم.»
زمانی که در اين باره بحث میکرد، با هم
در اطاقش نشسته بوديم که مثل اطاق ساير نقاشان، مملو از رنگها، قلم موها و وسايل
نقاشی بود. اطاق پنجرهای به کارگاه داشت. او گه گاه بلند میشد و به کارگاه نگاه میکرد.
در کارگاهش – که بايد بگويم مثل يک گاراژ بزرگ تعميرات اتومبيل بود و سقفی بلند داشت
– از جرّثقيل گرفته تا وسايل بزرگ حمل و نقل اشيای سنگين در آن ديده میشد. چند نفر
مشغول کار بودند. اينان کارگران تخصصی بودند که تحت نظر او آموزش ديده بودند و هنرمندان
جوانی نيز با او همکاری میکردند.
روی ميز او عکس و نقشه نرده دانشگاه مون
پليه را ديدم که برای در ورودی دانشگاه، به ارتفاع متجاوز از يک متر و طول چند متر
طرح ريزی کرده و ساخته بود. اين نرده با ميله های فلزی عمودی درست شده بود و بدون
اضافه نمودن چيزی به ميله ها، حرکاتی به صورت نيمدايره و قوسی وحرکات ديگری را ظاهر
میساخت، به طوری که در موقع نگاه کردن به ميله، بيننده حالت عمق و برجستگی وحرکت را
در آن رؤيت میکرد، يعنی او توانسته بود از اصل خطای بصری بهره گيرد..
در اين کار نور وظيفه ای نداشت، ولی در
کارهای ديگرش نور يکی از ارکان مهم محسوب میشد. او به دوگانگی و پيچيدگی دسنها معتقد
بود و برای رسيدن به اين پيچيدگی از اصول هندسی استفاده میکرد. از اين طريق توانست،
حالت ديد تماشاچی را عوض کند و با آفرينش هنر
جنبشی، موج بينندگان را به سوی مکتب خود بکشد. وی اين هنر را اُپ آرت ناميد Op (optical) Art.
اوج اين مکتب در سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۷ بود که ابتدا در نيويورک سر و صدا به پا
کرد و پس از آن به ترتيب در پاريس، آمستردام و لندن و ساير پايتختها، که آثار او را
به نمايش گذاشتند. اين مکتب، زودگذر نبود و هنوز هم به قوت خود پابرجاست.
وازارلی را پدر اُپ آرت ناميده و او را
يکی از برجسته ترين هنرمندان قرن گذشته به حساب آوردند.
اولين کارهای ابتکاريش در آگهی های تجارتی
ديده شد که در آن نقاشی از روش هندسی الهام گرفت، مثل کانديسکی، براک و پيکاسو. او
دايره و مربع را با هم ترکيب میکرد، در صورتی که اين دو با هم کم مأنوس هستند، چون
يکی گرد و ديگری دارای ابعاد افقی و عمودی است. ولی او توانست با آشتی دادن اين دو
شکل هندسی، ترکيب زيبايی به وجود آورد و آن دو را با هم مأنوس کند. وی گذشته از آن
برای هر رنگی وظيفه ای تعيين کرد و رنگها را استاندارد کرد و يک زبان برای رنگها
با شرايط و مکان خاصی قايل شد.
او عکاسی را هم در کارهاي خود دخالت داد،
يعنی با عکاسی کارهايش را بزرگ و کوچک میکرد و هر فرمی که میخواست، از طريق عکاسی
به آنها میداد. اين کار را فتوگرافيسم ناميد و چند نمايشگاه در پاريس از اين آثار
خود در معرض بينندگان قرار داد.
آثار هنری او را میتوان به پنج دوره مختلف
تقسيم کرد که هرکدام ابتکاری بوده و برای خود مطلبی جالب و قابل تعمق است.
در مورد او میگويند که باتکنيک چشم سومی
که در بيننده ايجاد کرده است، توانسته بيننده را در يک افق مافوق ديد يک تصوير ببرد.
او به يک اثر سه بعدی توفيق يافت که تا آن زمان از ديدگاهها پنهان بود.