Tuesday, October 31, 2023

خاطره ای از جناب شکرالله اشقلی اردستانی در باره حاج میرزا حیدر علی بقیةالسیف قلعه شیخ طبرسی

 


خاطره ای از جناب شکرالله اشقلی اردستانی در باره حاج میرزا حیدر علی بقیةالسیف قلعه شیخ طبرسی


پنج الی شش ساله بودم روزی به حمام رفتم حاج میرزا حیدر علی نیز از بقیةالسیف اصحاب مازندران نیز در حمام بودند دیدم تمام بدن و دست های ایشان سوراخ سوراخ است گفتم حاجی این سوراخ ها چیست ؟

ایشان در پاسخ خاطره ای تعریف کردن و گفتند: این مطالبی که می گویم را به خاطر ت بسپار. 


ما در قلعه شیخ طبرسی بودیم یاران ۳۱۳ نفر بودند و قوای دولتی از عهده ما بر نمی آمدند آنها به نیرنگ متوسل شده قرآن را مهر نمودند که ما جنگ نداریم. حضرت قدوس فرمودند اینها منکر قرآن خواهند شد و به شما حمله خواهند کرد لیکن شما جنگ نکنید فرمودند همه شما را شهید خواهند کرد مگر ۷ نفر که بایستی جریان قلعه شیخ طبرسی را نقل کنند تا در تاریخ نوشته شود فرمودند هر کس مایل نیست کشته شود، برود. ما گفتیم آمده ایم این خون ناقابل را به راه حق بریزیم. بالاخره پس از آن که چند شبانه روز گرسنه و تشنه جنگیده بودیم چون قرآن را مهر نموده بودند دست از جنگ کشیدیم و مشغول خوردن غذا شدیم که ریختند و همه را شهید نمودند و بعد به یکی یکی نعش ها سر میزدند و سرها را می بریدند ما تا شش روز تمام در میان نعش ها جرآت نکردیم نفس بکشیم بعد از شش روز سر را بلند کردیم ملاحظه شد آدمی زاد در آنجا وجود ندارد و از بوی خون و تعفن نعش ها نمی شود زندگی کرد هفت نفری رفتیم در داخل جنگل و هفت ماه تمام در داخل جنگل علف خوردیم بعد از هفت ماه یکی از احباب ما را پیدا کرد و به منزل خود برد و غذایی تهیه کرد و ما قاشق را تا در دهان می آوردیم از بوی غذا استفراغ می کردیم. گفتند یواش یواش غذا بخورید عادت خواهید کرد.

بالاخره بعد از چندی به خوردن غذا عادت کردیم هفت دست لباس درویشی برای ما تهیه نمودند و گفتند هر کدام از شما به محل خود بروید و قضیه قلعه شیخ طبرسی را تعریف کنید حاج میرزا حیدر علی می گفت وقتی من به اردستان رسیدم نصفه های شب بود رفتم به درب منزلمان که رسیدم دق الباب کردم مادرم گفت کیست ؟

گفتم حیدر علی است درب را باز کن مادرم گفت درب را باز نمی ګنم تو رفتی و در راه حق شهید بشوی چرا مراجعت کردی ؟

گفتم مادر درب را باز کن من لخت می شوم تو بدن مرا ملاحظه کن اگر شهید شده بودم قبول کن و اگر نه هر چه تو بگوئی درست. من وقتی که لخت شدم و بدن سوراخ سوراخ شده ام را ملاحظه کرد گفت پسرم شیرم را حلالت کردم 

ضمنآ میرزا حیدر علی به بنده فرمودند

پسر جان روزی خواهد آمد که شهرها به هم نزدیک بشوند و از هر شهری حرف بزنند شهر دیگری نیز خواهد شنید یک ریسمان  بین شهرهای عالم خواهند کشید و به وسیله آن ریسمان  صبحت خواهند کرد و نیز فرمودند , از هوا آدم بالدار فرو می آید  من در آن زمان نیستم اما شما ها خواهید بود و این مطالب را ملاحظه خواهید کرد . والسلام


مأخذ: آهنگ بدیع مهر ماه سال ۱۳۴۱ شمسی شماره ۱٨۷ صفحه ۱۴۷


متن فوق برگرفته از کانال آوای عندلیب پارسی:🔽


https://t.me/andalib_parsi/3314


تصویر همراه:

مرقد حاج میرزا حیدر علی در اردستان. 


https://t.me/Tolo_E_Carmel



Sunday, October 29, 2023

ایرج میرزا

 


Vahideh Ansari

سخن ساده‌اش چو آب روان


ششم آبان ۱۲۵۲:  ۱۴۷ سال پیش در چنین روزی #ایرج #میرزا در تبریز زاده شد.


"صحبت دین و وطن یعنی چه؟

دین تو موطن من یعنی چه؟

همه عالم همه کس را وطن است

همه‌جا موطن هر مرد و زن است".


پدر ایرج میرزا نوه فتحعلی‌شاه قاجار و سراینده درباری مظفرالدین میرزا ولیعهد وقت بود و نخست خود به فرزندش زبان فارسی و عربی آموخت.


او هفت ساله بود که به دارالفنون تبریز رفت و در کنار ادبیات و خوش‌نویسی، زبان فرانسه را به خوبی فراگرفت.


۱۴ ساله بود که شعر می‌سرود و از همان زمان کاربرد پیرایه و زبان پیچیده به ویژه عرب‌زدگی را به ریشخند می‌گرفت:


"البدایع‌نگار را دیدم

پشت المیز الاداره خویش

الچپق را گرفته در الدست

الکمالی نهاده در الپیش".


۱۹ ساله بود که پدرش را از دست داد و نخست جانشین او شد اما چون از کار درباری بیزار بود، همه مدیحه‌هایش را از دفترهای شعرش پاک کرد و وارد کار دولتی شد.


۲۱ ساله بود که به فرانسه و بلژیک رفت و مدت کوتاهی در آنجا به بازدید و تمرین زبان فرانسه پرداخت.


۲۳ ساله بود که به تهران رفت و از آن پس چندین شغل دولتی در وزارتخانه‌های دارایی و فرهنگ داشت و در آنجا بود که دبیرخانه وزارت فرهنگ و "اداره کل عتیقه‌جات" (اداره کل باستان‌شناسی) را بنیاد نهاد که هنوز برپا است.


۳۶ ساله بود که معاون استاندار اصفهان و زمان کوتاهی فرماندار آباده فارس شد ولی از این کار ناخرسند بود:


"دو مه افزون بود که ننهادم

سر بی‌فکر و غصه بر بالین".


سپس به مشهد رفت و تا اواخر عمر کوتاهش در گمرک کار می‌کرد و مدتی پیشکار فرماندار نظامی خراسان کلنل محمدتقی‌خان پسیان بود و در این زمان ماندگارترین و بحث‌انگیزترین سروده‌هایش مانند "انقلاب ادبی" و "عراف‌نامه"، را ساخت:


"همه یاران خراسان من اهلند و ادیب

بی‌سبب نیست به سر شوق خراسان دارم".


راز ماندگاری سروده‌های او "سهل ممتنع" است.  از سویی ساده و روان و از سوی دیگر پرمعنی و برخوردار از ترفندهای ادبی. حتی هنگامی که طنز تلخ او به هزل می‌گراید، از شیرینی کلامش هیچ کاسته نمی‌شود تا آنجا که شفیعی کدکنی سروده‌های او را "کاریکاتورهای لفظی" خوانده است.  ترانه‌هایی که به زبان گفتاری نزدیک می‌شوند بی‌آنکه از ادبیات کهن دوری کنند.


یک سوم شعرهای او را ترجمه‌های آزاد و منظوم از شعرهای اروپایی تشکیل می‌دهند که برخی از آنها را قمرالملوک وزیری خوانده است:


"عاشقی محنت بسیار کشید

تا لب چشمه به معشوقه رسید".


بسیاری از شعرهای او به کتابهای درسی دبستانی و دبیرستانی راه یافته‌اند:


"گویند مرا چو زاد مادر

پستان به دهان گرفتن آموخت".


ایرج‌میرزا در ۵۲ سالگی در تهران درگذشت.



Friday, October 27, 2023

آمران و عاملان اعدام دسته‌جمعی ۱۰ زن بهائی در شیراز چه کسانی بودند؟

شنبه ۶ آبان ۱۴۰۲ تهران ۰۰:۴۵

آمران و عاملان اعدام دسته‌جمعی ۱۰ زن بهائی در شیراز چه کسانی بودند؟

۲۹/خرداد/۱۴۰۲

در جریان اعدام دسته‌جمعی ۱۰ زن بهائی در خرداد ۱۳۶۲ در شیراز، از اشخاص زیادی به‌عنوان «عامل» یاد می‌شود.


تمام مراحل بازداشت، بازجویی، شکنجه و اعدام این بهائیان توسط سپاه پاسداران شیراز انجام شد، بنابراین این نهاد امنیتی-نظامی و اعضای آن از عوامل اجرای اعدام این زنان هستند.

با این حال از سه نفر به‌عنوان «آمران اصلی» اعدام ۱۰ زن بهائی نام برده می‌شود: روح‌الله خمینی، رهبر حکومت ایران؛ آقای قضائی، حاکم شرع و رئیس دادگاه انقلاب شیراز آن زمان؛ و ضیاء میرعمادی، دادستان وقت شیراز.

روح‌الله خمینی

پای روح‌الله خمینی سه هفته قبل از اعدام این زنان‌ به‌صورت علنی به ماجرای بازداشت گسترده بهائیان شیراز باز شد. در آن زمان حدود هفت ماه بود که بیش از یکصد بهائی در شیراز بازداشت و سه نفر از آن‌ها نیز در ۲۱ اسفند ۱۳۶۱ اعدام شده بودند.

ورود روح‌الله خمینی به این ماجرا در پی سلسله اخباری بود که جسته‌وگریخته در موضوع بازداشت بهائیان شیراز منتشر شده بود.

ابتدا روزنامهٔ «خبر جنوب» در شماره ۲۳ بهمن ۱۳۶۱ از صدور حکم اعدام «۲۲ بهائی در ارتباط با بیت‌العدل اسرائیل در شیراز» نوشت. این روزنامه تنها اشاره کرد که این افراد از اعضای محفل روحانی محلی بهائیان شیراز هستند، ولی به نام آن‌ها اشاره‌ای نکرد.

پس از انتشار صدور حکم اعدام برای این بهائیان،‌ رونالد ریگان، رئیس‌‌جمهور وقت آمریکا، روز سه‌شنبه‌ ۳ خرداد از رهبران جهان خواست که برای جلوگیری از تصمیم حکومت ایران برای اعدام ۲۲ نفر از بهائیان با او همراه شوند.

آقای ریگان در این بیانیه با اشاره به این‌که از زمان به قدرت رسیدن روح‌الله خمینی در ایران ۱۱۳ بهائی اعدام شده‌اند، گفت که این ۲۲ نفر «در هیچ نقشهٔ سیاسی و یا براندازی رژیم دست نداشته‌اند و سبب مرگ کسی نشده‌اند».

روح‌الله خمینی سه روز پس از آن، در سخنرانی خود به‌مناسبت سالگرد تولد امام دوازدهم شیعیان، با طعنه گفت که آقای ریگان می‌گوید «این بهائیان بی‌پناه مردمی صلح‌جو هستند که به انجام فرائض دینی خود مشغول‌اند و دولت ایران آن‌ها را به خاطر دستورات دینی‌شان که مغایر با عقاید جمهوری اسلامی است دستگیر کرده است».

خمینی در ادامه گفت که اگر بهائیان محکوم به اعدام «جاسوس نبودند»، آمریکا در مورد بازداشت و حکم اعدام آن‌ها اعتراض نمی‌کرد.

رهبر حکومت ایران در انتها گفت:‌ «آیا شما [ریگان] می‌دانید که بهائی‌ها چه کرده‌اند و یا قبل از این‌که حرف بزنید، می‌دانید جریان چیست؟ و یا فقط غیب‌گویی می‌کنید؟ اگر ما هیچ دلیل دیگری هم بر این‌که آنها جاسوس آمریکا هستند نداشته باشیم، همین حمایت ریگان از آن‌ها کافی است.»

با وجود سابقهٔ طولانی خصومت آقای خمینی با دیانت بهائی قبل از انقلاب اسلامی ایران و اعدام پیروان این آئین، پس از روی کارآمدن حکومت جمهوری اسلامی، این سخنان خمینی برای خانواده‌های زندانیان به‌معنای اعدام‌های بیشتر بود.

رهبر صابری، برادر سیمین صابری (یکی از ۱۰ زن اعدام‌شده در خرداد ۶۲)، به رادیوفردا گفت که او و همسرش بعد از این سخنرانی برای آخرین بار سیمین صابری را در زندان ملاقات کردند و خواهرش در این ملاقات با اشاره به این سخنان خمینی گفته بوده که اعدام خواهد شد.

حاکم شرع شیراز

حاکم شرع و رئیس دادگاه انقلاب آن زمان شیراز یک آخوند بود به‌نام «آقای قضائی» یا «حجت‌الاسلام قضائی» از او یاد می‌شد. او کسی است که «مأمور صدور احکام اعدام»‌ بود.

آقای قضائی در مصاحبهٔ‌ روز ۱۲ اسفند سال ۶۱ با روزنامهٔ «خبر جنوب»، در پاسخ به سؤالی در مورد حکم اعدام ۲۲ نفر از بهائیان شیراز، آیات ۲۶ و ۲۷ سوره نوح را از قرآن قرائت کرد. ترجمهٔ این آیات چنین است: «و نوح گفت پروردگارا هيچ‌كس از كافران را بر روى زمين مگذار، چرا كه اگر تو آنان را باقى گذارى، بندگانت را گمراه مى‌كنند و جز پليدكارِ ناسپاس نزايند.»

او در ادامه با «بازیچهٔ شیطان»، «شیطان‌نما» و «منحرف»خواندن بهائیان گفت: «در جمهوری اسلامی ایران برای بهائیت و بهائیان کوچک‌ترین جائی نیست.»

عکسی که روزنامه از آقای قضائی در سال ۱۳۶۱ منتشر کرده بود
عکسی که روزنامه از آقای قضائی در سال ۱۳۶۱ منتشر کرده بود

او با اعلام این‌که ۵۰۰ پرونده از بهائیان در دادگاه انقلاب در حال رسیدگی است، در مورد این‌که بهائیان «جاسوس اسرائیل» هستند، این استدلال را ارائه کرد: «بهائیان از نظر مذهبی خودشان را ملزم به پیروی از بیت‌العدل می‌دانند و بیت‌العدل خود را از نظر مذهب بهائیت ملزم به پیروی از حکومت اسرائیل می‌داند.»

بر این اساس، او اعضای تشکیلات اداری بهائی را «مصادیق بارز ائمه کفر و کفار حربی تشکیلاتی» خواند. با این حال، او در این مصاحبه نام محکومان به اعدام را بیان نکرد.

اعدام سه نفر از بهائیان شیراز تنها ۹ روز پس از این مصاحبه انجام شد و در کمتر از چهار ماه ۱۷ بهائی دیگر ازجمله ۱۰ زن بهائی در شیراز اعدام شدند.

خانواده‌های زنان اعدام‌شده به رادیوفردا گفته‌اند که «وظیفهٔ اصلی» آقای قضائی در مورد پروندهٔ این بهائیان، صدور و اجرای حکم اعدام به فرمان روح‌الله خمینی بود.

بهائیان بازداشت‌شده در آن زمان نیز گفته‌اند که پس از جایگزین‌شدن حاکم شرع دیگر به‌جای آقای قضائی، همزمان با اعدام‌ها در خرداد ۶۲، روند اعدام‌‌ها متوقف و بازداشتی‌های باقی‌مانده به‌مرور زمان از زندان آزاد شدند.

پس از آن اما دیگر در رسانه‌های حکومت ایران نامی از آقای قضائی دیده نمی‌شود. تحقیقات رادیوفردا در این مورد که پس از آن این فرد چه سِمت‌هایی در دستگاه قضائی داشته و اکنون در کدام شهر زندگی می‌کند و چه ارتباطی با نهادهای قضایی یا امنیتی ایران دارد، بی‌نتیجه بوده است.

ضیاء میرعمادی

نام دیگری که بارها بر زبان خانواده‌های زندانیان اعدام‌شده در شیراز می‌آید، ضیاء میرعمادی، دادستان وقت شیراز، است.

روزنامهٔ اطلاعات شمارهٔ ۲۰ آبان ۱۳۶۱ اعلام کرد که‌ ضیاء میرعمادی با «حفظ سمت در دادسرای انقلاب اسلامی بندرعباس به‌عنوان دادستان انقلاب اسلامی شیراز» تعیین شده است.

بر این اساس، حکم بازداشت

عکسی از آقای میرعمادی در روزنامه کیهان مربوط به سال ۱۳۶۱
عکسی از آقای میرعمادی در روزنامه کیهان مربوط به سال ۱۳۶۱

بسیاری از شهروندان بهائی که در پاییز ۱۳۶۱ در شیراز بازداشت شدند، از سوی او صادر شده بود. در همین زمینه،‌ ضیاء میرعمادی در مصاحبه با روزنامهٔ «خبر جنوب» در شمارهٔ ۲ آذر ۱۳۶۱ با تأیید بازداشت بهائیان در شیراز عنوان کرد که این افراد در «رابطه با بهائیت» دستگیر شده‌اند.

او همچنین با وابسته‌خواندن بهائیان به اسرائیل عنوان کرد که هر کسی «در این مسیر قرار بگیرد، ولو مسلمان باشد»،‌ دستگیر و مجازات خواهد شد.

ضیاء میرعمادی تنها مسئولیت بازداشت بهائیان در شیراز را برعهده نداشت؛ او در مصاحبه‌های خود با روزنامه‌های نزدیک به حکومت ایران عنوان کرده که در دوران دادستانی خود در بندرعباس و شیراز با اعضای حزب توده، سازمان مجاهدین، گروه پیکار، اشرف دهقان و برخی دیگر از گروه‌های سیاسی نیز برخورد کرده است.

او در مصاحبه با روزنامهٔ «خبر جنوب» گفته بود که «سازمان اطلاعات ۳۶ میلیون تومان» در اختیار او قرار داده تا با آن نیروهای مخالف جمهوری اسلامی را از بین ببرد.

با این حال او در برخورد با برخی خانواده‌های بهائیان بازداشت‌شده چهرهٔ دیگری از خود را نمایان کرده بود. ضیاء میرعمادی به برخی از این خانواده‌ها گفته بود که بهائیان در شیراز «پلهٔ ترقی» او خواهند بود.

افرادی که آن زمان در بازداشت بودند، گفته‌اند که ضیاء میرعمادی در ۲۲ خرداد ۶۲ با همراهی گروهی از «پاسداران زن و مرد» به ملاقات زندانیان بهائی رفت. در این ملاقات، آقای میرعمادی از آقای تراب‌پور، رئیس زندان، می‌خواهد که مرحلهٔ آخر «استتابه» را آغاز کند و به زندانیان بهائی ۹ روز مهلت داد تا توبه کنند.

برای «استتابه» این سؤال در برابر برخی زندانیان بهائی قرار داده شد: «اسلام یا اعدام؟» و یک هفته پس از این بازدید، ۱۰ زن بهائی اعدام شدند.

مدتی پس از آن،‌ ضیاء میرعمادی به سمت دادستان عمومی تهران منسوب شد، اما بیست سال پس از آن او به‌اتهام «فساد مالی» بازداشت شد. خبرگزاری ایسنا در روزی یکم شهریور ۱۳۸۲ با «شهرام جزایری ۲» خواندن ضیاء میرعمادی نوشت که یک مقام مسئول در دادگاه ویژه روحانیت اعلام کرده است که برای دادستان عمومی سابق تهران که در بازداشت به سر می‌برد، قرار وثیقه صادر شده است.

بر اساس اطلاعاتی که بر روی «پورتال کانون وکلای دادگستری مرکز» قرار دارد، ضیاء میرعمادی دست‌کم از سال ۱۳۹۰ به‌عنوان «وکیل پایه یک دادگستری» مشغول فعالیت است.

سکوت مسئولان

بر اساس اطلاعاتی که اعضای خانواده‌های زنان اعدام‌شده در اختیار رادیوفردا قرار داده‌اند، بسیاری از مسئولان دولت، مجلس و قوه قضائیه از بازداشت و وضعیت این زنان در شیراز آگاه بوده‌اند.

رهبر صابری می‌گوید که یک ماه پس از بازداشت خواهرش، سیمین صابری، او و اعضای خانواده‌های برخی دیگر از زندانیان بهائی شیراز به تهران رفتند و سعی کردند با بسیاری از مسئولان نظام ملاقات کنند.

آقای صابری می‌گوید که در ملاقات با یکی از نمایندگان مجلس،‌ این نماینده با «جهنمی و تار عنکبوتی»خواندن تشکیلات بهائی گفته بود که بهائیان بازداشت‌شده در شیراز «جاسوس» هستند.

خانواده‌های بهائیان در پیگیری‌های خود به دفتر آیت‌الله منتظری در قم هم می‌روند. در ابتدا آخوند مسئول پاسخگویی به یکی از خانواده‌ها می‌گوید که «بهائی‌بودن جرم نیست» و به آن‌ها قول می‌دهد که این مسئله را پیگیری کند.

بعد از خروج این خانواده از دفتر، فرد مذکور که اطلاع نداشته از خانواده‌های بهائی باز هم در دفتر آقای منتظری حضور دارند، شروع به «فحاشی و توهین» به بهائیان کرده و می‌گوید بهائیان با «پررویی» توقع دارند که به شکایت‌شان رسیدگی شود.

خانواده‌ها در پیگیری‌های خود به دفاتر ریاست‌جمهوری، نخست‌وزیری، دادستانی کل کشور، ستاد پیگیری فرمان هشت ماده‌ای (ستادی با عضویت برخی سران حکومت و دولتی که ازجمله برای رعایت حقوق شهروندان در محاکم قضایی تشکیل شده بود)،‌ کمیسیون اصل ۹۰ (کمیسیونی در مجلس برای رسیدگی به شکایات مردم) و مراکز دیگری در این زمینه مراجعه می‌کنند، اما تقریباً هیچ‌یک از مسئولان حاضر نمی‌شوند با این افراد ملاقات و به شکایت آن‌ها رسیدگی کنند.

رهبر صابری در این باره می‌گوید: «این نقشه‌ای بود که همهٔ مسئولین از آن خبر داشتند.»

بر این اساس، به نظر می‌رسد حتی پیش از سخنرانی روح‌الله خمینی در این زمینه، همهٔ ارگان‌ها و نهادهای دولتی و حکومتی از بازداشت بهائیان در شیراز و اتهامات آن‌ها اطلاع داشتند.

این نهادها در این زمینه یا سکوت کردند یا با عوامل این موضوع همراهی کردند که یکی از نتایج آن 

به دار آویخته‌شدن ۱۰ زن بهائی در خرداد ۱۳۶۲ در شیراز بود.






Monday, October 23, 2023

ظالم ترین مردم

Marjaneh Marjaneh

 فقط توجه کنید که این متن را، مرحوم‌ فروغی حداقل یک قرن پیش نوشته. 

" یعنی توی این یک قرن، همه ما خواب بودیم  ؟!؟🤔

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------



وقتی تاجری پسرش ناخوش شد همه قسم نذر برای شفای او کرد مثمر نشد.

*از جمله نذر کرد که صد تومان به ظالم ترین مردم بدهد.*

*اتفاقاً پسر شفا یافت و تاجر خواست نذر خود را ادا کند.*


*با دوستان خود مشورت کرد که ظالم ترین مردم کیست بعد از تفکر‌ بسیار، گفتند کدخدای محله چون مرد جابری است باید ظالم ترین مردم باشد حاجی این را پسندید و صد تومان را برداشته نزد کدخدا رفت و اظهار مطلب نمود.


کدخدا گفت راست است که من مردظالمی هستم ولی مطیع کلانترم و او از من سختگیرتر و ظالم تر است، به او باید برسد تاجر نزد کلانتر رفت او محول به حاکم کرد و قس علی هذا تا به شاه رسید.

شاه گفت من خیلی سختگیر هستم ولی فرّاش شریعتم. 


*باید این نذر به ملّا برسد.*


تاجر نزد ملّا رفت اظهار مطلب نمود.

جناب ملا تغیّر کرد که این چه تکلیفی است به من می‌کنی؟

تاجر ترسید خواست برگردد.


ملا صدا کرد که بیا مومن!

چون توآدم خوبی هستی و نذری کرده‌ای و باید وفا کنی من کاری می‌کنم که هم نذر تو ادا شود و هم صورت شرعی داشته باشد.

فصل زمستان بود مقداری برف در خانه بود گفت ما اسم این کار را معامله می‌گذاریم.

من این برف‌ها را به تو میفروشم و صد تومان را به عنوان قیمت آنها از تو می‌گیرم.

تاجر راضی شد و صیغه خواندند.

تاجر پول داد و خواست برود آقای ملاگفت خوب حالا این برفها مِلک شماست، باید ببرید.😁

تاجر هرچه خواست طفره برود ملا گفت : خیر من مال شما را در خانه نگاه نمی‌دارم.

تاجر آخر ش گفت جهنّم، مبلغی هم می‌دهیم این برف ها را هم ببرند.

چنین کرد و رفت مدتی گذشت و تابستان شد.


روزی ملا تاجر  را احضار کرد و گفت در معامله‌ای که من با شما کردم ادعای غبن دارم.

*برف‌های من بیشتر از صد تومن می‌ارزید فسخ کردم.*

*برف‌های مرا پس داده پول خود را بگیر.🥹

*هرچه تاجر التماس کرد نپذیرفت.*

آخر صدتومان دیگر هم تقدیم کرد و ملا را‌ راضی نمود.


*تاجر در حضور ملا سجده شکر کرد و گفت از آن شکر می‌کنم که نذر من به محل واقعی یعنی به ظالم ترین مردم رسیده است.*


*منبع:*

یادداشت‌های روزانه محمّد علی فروغی، به کوشش ایرج افشار، نشر علم