سرگذشت بخشالله میثاقی رییس قسمت ترجمه و مطبوعات کتابخانه کاخ گلستان
بخشالله میثاقی بامداد سهشنبه ۱۳ ماه مه ۲۰۲۵ در کرج چشم از جهان فرو بست. بخشالله میثاقی در سال ۱۳۵۵ در سمت رییس قسمت ترجمه و مطبوعات کتابخانه سلطنتی در کاخ گلستان تهران منصوب شد و به مدت چهار سال تا زمانی که انقلاب اسلامی وقوع یافت و همه بهاییان در همه ایران از کار اخراج شدند به این مسئولیت ادامه داد.

پس از انقلاب اسلامی در دورانی که عدهای از بهاییان اطراف ایشان که از نخبهترین ایرانیان بودند از جمله ژینوس و هوشنگ محمودی، و عده ای دیگر یکی پس از دیگری اعدام میشدند، وی به شهرهای مختلف ایران سفر میکرد و چون پاسدارهای جمهوری اسلامی در سراسر ایران به منازل بهاییان حمله کرده و کتابهای بهایی را مصادره میکردند، ایشان تعدادی از دعاها و و نوشتجات بهایی را با خط خوش نوشته و اعرابگذاری کرد و قسمتهای عربیاش را ترجمه کرده و کپی گرفت و به شهرهای مختلف ایران سفر کرده و این مجموعه را در دسترس جامعه بهایی ایران قرار میداد.

بخشالله میثاقى در سال ۱۳۱۰ در شهرستان طالقان در حومه تهران متولدشد و در ۹ سالگی پدر خود را از دست داده با مادر و برادران بزرگترش در تهران زندگی میکرد. وی از کودکی علاقه شدیدی به درس و مطالعه داشت به حدی که شبهایی که اهل خانواده خواب بودند و چراغها خاموش بود، زیر نور چراغ خیابان درس میخواند و همیشه شاگرد ممتاز مدرسه بود.
وى در دوران سربازی مترجم مستشار های آمریکایی بود و پس از اتمام دوره با دوشیزه فرح یگان ازدواج کرد و صاحب یک دختر و یک پسر شد. او در سال ۱۳۴۶. لیسانس خود را در رشته زبان از دانشگاه تهران دریافت کرده و به تدریس انگلیسی دانشجوهای افسری در نیروى هوایی تهران پرداخت، و بعد از چند سال در شرکت ذوب آهن به عنوان مترجم استخدام شد.
پس از چند سال کار ترجمه و مصاحبه با دکتر آریانپور مشغول به تدریس انگلیسی در دانشکده کاخ دانش ومدرسه عالی ترجمه شد و همیشه روابط نزدیک و دوستانهای با شاگردان خود داشت. ولی همیشه عشق اولش خدمت به جامعه به ویژه جوانان بود.
دوستی تعریف میکرد که من نوجوان بودم و ایشان همسایه ما بود. مرا تشویق به خواندن و یاد گرفتن میکرد و هر وقت فرصتی داشت مرا صدا میکرد و میگفت بیا این کتاب را با هم بخوانیم.
در سال ۱۳۵۶ از تهران به گوهردشت کرج نقل مکان کردند تا از هیاهوی شهر بزرگ دور باشد و بیشتر بتواند در اطراف و به ویژه در نقاط محروم خدمتی ارائه دهد.
همیشه سعی وی در سوادآموزی و نجات مردم از بیسوادی و خرافات و جهالت بود تا زمانی که انقلاب اسلامی وقوع یافت و همه بهاییان در همه ایران از کار اخراج شدند.
وی در خیلی از مناطق محروم که دسترسی به معلم کم بود برای جوانان کلاس میگذاشت، از جمله جوانان بابا سلمان (دهکدهای در حومه تهران) مراتب محبتشان را به آقای میثاقی چنین ابراز میکنند:
«جامعهی باباسلمان در شهریار، الگویی بینظیر از تحقق اصل تربیت است: دهکدهای که با وجود والدین غالباً بیسواد، اما با ایمانی عمیق به تعلیم و تربیت فرزندانشان، نسلی از دختران و پسرانی را پرورش دادند که امروز در سراسر جهان، مشعلدار دانش، اخلاق، و خدمت به جامعهاند.
در این مسیر، مربیان بزرگی همچون جناب بخشالله میثاقی، نقشی حیاتی ایفا کردند؛ استادی فروتن، ولی بلندمرتبه، که بیچشمداشت، دهها نوجوان را با اندیشه و وقار خود راهنمایی نمود.
امضاء: شاگردان عاشقش از باباسلمان»
در سال ۱۳۶۴ شبی وقتی با همسر و دو میهمان در خانه آماده صرف شام بودند، پاسدارها حمله کرده و او را بیرحمانه مورد ضرب و جرح شدید قرار دادند به حدی که غذاها، وسایل منزل، کتاب ها بر روی زمین و در و دیوار خانه پاشیده شده بود. سپس کتابهای ایشان را در وانتی ریخته و برای آزار بیشتر در حیاط زندان خالی کردند زیرا میدانستند او علاقه و حساسیت خاصی به کتابهایش دارد.
در ماههای اول بازجویی در زندان بسیار با شدت با ایشان برخورد میشد. برادر همسرش اینطور تعریف میکند: «وقتی جناب بخشالله میثاقی را بازجوئی کرده و شلاق میزدند از هوش میرفتند و بعد یک سطل آب سرد به رویش میریختند تا به هوش بیاید و پس از به هوش آمدن باز میگفتند: «بنده بهائی هستم» و چون او رارئیس کل منطقه زندگی خودش میپنداشتند فکر میکردند که با مسلمان شدنش به بقیه میتوانند فشار آورده و آنها را هم مسلمان کنند؛ پس این زدنها و آب ریختنها و به هوش آمدنها ادامه یافت تا آنکه از فشار بیشتر دست برداشتند زیرا دریافته بودند که اگر او را تکه تکه نمایند، بهائی خواهد ماند .یازده سال زندانی کشید. در زندان هم از آنجا که معلم بود و عاشق تدریس، به تعلیم زندانیان پرداخت و از کلاسهای انگلیسی گرفته تا به تدریس زبان عربی و آداب نظافت و مراعات ادب و انسانیت و نامهنگاری و ترجمه مدارک برای زندانیان مشغول بود و چون محبوبیتی بین زندانیان پیدا میکرد، ایشان را به زندان دیگری و یا بند دیگری از زندان منتقل میکردند. گاهی در حین تدریس میدیدند که کتاب انگلیسی که دست زندانی بود کتاب خودشان بوده و روی کتاب نوشته شده بود متعلق به بخشالله میثاقی، وچون زندانی آن را میدید و خجالت میکشید، آقای میثاقی به او میگفت، «فرقی نمیکنه کتاب برای یادگیریه».
در آن زمان چون محافل ملی بهاییان سرتاسر دنیا و کمیته حقوق بشر در سازمان ملل متحد به اعدامهای غیرقانونی بهاییان در ایران اعتراض کرده بودند، جمهوری اسلامی برای حفظ آبرویش اعدام بهاییان را متوقف کرد ولی دائما در تلاش بود که به نحوی با انتقال به بندهای خطرناک زندان، بخشالله میثاقی را در شرائطى قرار داده تا به صورت ظاهرا تصادفی به قتل برسد.
ایشان در سه زندان کچویی، قزلحصار و گوهردشت زندانی بود و چون به زندانیها آموزش میداد، او را به بندهای مختلف زندان منتقل میکردند تا تاثیر کمتری روی زندانیان بگذارد.
وقتی که گالیندو پل نماینده کمیسیون حقوق بشر از طرف سازمان ملل به ایران رفت تا از زندانهای ایران بازدید کند، چون آقای میثاقی به زبان انگلیسی مسلط بود و بدون ترس و واهمه حقیقت را میگفت، دولت ایران از ترس اینکه گالیندو پل از شرائط ایشان با خبر شده و به سازمان ملل گزارش دهد، آقای میثاقی را در سرمای زمستان با لباس نازک زندان به خانه خرابهای در نقطه پرتی بدون دسترسی به گرما، چراغ و یا آب گرم و حتی غذا دو سه روز در آن محل رها کردند. روز آخر که به دنبالش آمدند، ایشان را در نهایت بیرحمی مجبور کردند که لباسی را که ناچار با آب سرد و تکه صابونی شسته بودند، خیس در سرمای زمستان دوباره به تن کرده و ایشان را با آن وضعیت شکنجهبار به زندان برگرداندند.
وقتی آقای پل در مورد بخشالله میثاقی سوال کرده بود، مسئولان یک فرد دیگر را بجاى او به آقای پل معرفى کردند که درجواب به ایشان گفته بود، دلیل اینکه به زندان آمدهام این است که جاسوسی کردم و با دولت مبارزه کردم و مشتی دروغ دیگر ولی وقتی آقای پل این گزارش را با جامعه بهایی ایران در میان گذاشتند آنها گفتند نه! این شخص نمیتواند بخشالله میثاقی باشد. سپس قرار شد در ملاقات بعدی آقای پل اسم پدر بزرگ و مادر بزرگ بخشالله میثاقی را از شخص مربوطه سوال کند و اینبار آن شخص نتوانست جواب دهد و گالیندو پل فهمید که او بخشالله میثاقی نیست و ایشان را پنهان کردهاند تا حقیقت جریان را به نماینده حقوق بشر گزارش ندهد و کارنامه غیرانسانی جمهوری اسلامی به کمیسیون حقوق بشر اعلام نشود که در نتیجه جمهوری اسلامی در تلافی، سازمان صلیب سرخ را از ایران بیرون کرد.
شرائط زندان ها بسیار اسفناک و غیر انسانی بود
در دهه شصت که جمهوری اسلامی مخالفین خود را اعدام میکرد و برای اینکه طناب دار کمخرجتر از گلوله بود، زندانیها را به دار می آویخت و آقای میثاقی و زندانیهای بهایی دیگر را به زور به تماشای این اعدامها میبردند تا ایجاد ترس و وحشت کنند و ایشان در دل برای زندانی نگونبخت دعا میکردند ولی با اینهمه آقای میثاقی به راه خود ادامه داده و به گفته خودش ترسی از کسی نداشت.
از ایشان بارها و بارها خواسته شده بود که اعتقاد خودش را انکار کند ومسلمان شود که در آن صورت نه تنها آزاد میشد بلکه مزایای زیادی به ایشان تعلق میگرفت. به او گفته بودند میتوانی دوباره استاد دانشگاه بشوی که در جواب، آقای میثاقی گفته بودند اگر سند تمام دنیا را هم به اسم من کنید هرگز این کار را نخواهم کرد! و دیگر کمکم حرفهای ایشان را باور میکردند زیرا فهمیده بودند که نمیتوانند او را بشکنند. بارها زندانیان برای ایشان کف میزدند و آفرین میگفتند!
بخشالله میثاقی بارها تهدید به مرگ شد و به اتاق اعدام برده شد ولی هیچکدام از این تهدیدها کوچکترین اثری بر او نگذاشت.
یکی از عجیبترین حکم های جمهوری اسلامی علیه وی، حکم زندان ۴۵۳ ساله او بود! آقای میثاقی پس از تحمل بیش از یازده سال زندان و شکنجههایی خارج از حد وصف از زندان آزاد شد! بعد از چند سال برای دیدار فرزندانش به آمریکا رفت و چند سال را با خانواده خود سپری کرد. در آنجا نیز کلاسهایى با خانواده و دوستان داشت ولی همواره در فکر ایران و دوستان و جوانان بود تا اینکه در سال ۲۰۱۱ به ایران، وطنی که مىپرستید برگشت و به ادامه کلاسها و تعلیم و تربیت جوانان پرداخت.
بخشالله میثاقی بامداد سهشنبه ۱۳ ماه مه۲۰۲۵ چشم از جهان فرو بست و به جهان دیگر شتافت. روح شجاعاش شاد.