Roohangiz Dastani
خاتميّت در آئين اسلام - قيامت
مسلمانان بر پايه آياتی از قرآن و رواياتی چند
از رسول اکرم آئين اسلام را آخرين آئين و پيامبر
اسلام را آخرين پيامبر الهی بر میشمرند . و آن عبارت است از :
" ما کان محمّد ابا احدٍ من رجالکم و لکن رسول اللّه و خاتم
النّبيّين . و کان اللّه بکلّ شیءٍ عليما . " (٢٢) - يعنی : محمّد پدر
هيچيک از مردان شما نبوده بلکه فرستاده خدا و خاتم انبيا است
و خداوند از همه چيز آگاه است . "
نيز :
" يا علی ! انت منّی بمنزلة هرون من موسی الّا انّه لانبيّ
بعدی . " (٢٣) - يعنی : ای علی تو و من مانند هارون
( برادر موسی ) و موسی هستيم ، جز اينکه پس از من نبيّ نخواهد بود .
همچنين :
" لا کتاب بعد کتابی و لا شريعة بعد شريعتی الی يوم القيامة ." (٢٤) - يعنی:
کتابی پس از کتاب من و آئينی بعد از آئين من تا روز رستاخيز نخواهد بود .
نيز :
" اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتی و رضيت لکم الاسلام دينا." (٢٥) - يعنی:
امروز دين را برايتان کامل گردانيدم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را دينی برای
شما برگزيدم . "
همچنين:
" و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه و هو فی الاخرة من الخاسرين." (٢٦) - يعنی:
و کسی که جز اسلام دينی را خواهد، هرگز از وی پذيرفته نشود و در روز پسين از زيانکاران
شمرده گردد."
اکنون برای پاسخ به برداشت و استنتاجی که اهل اسلام از آيات و روايات بالا نموده و
بر اين پايه سلسله اديان را پايان يافته و نزول وحی الهی
را انقطاع پذيرفته می دانند، بشرح زير میپردازيم :
ابوالفضائل در اين باره میگويد : " عجب نيست اگر
فقهای ملّت اسلام نيز به کلمه مبارکه خاتم النّبيّين و حديث
لا نبيّ بعدی که ابداً دلالت بر عدم تجديد ديانت ندارد
ممتحن گردند و به امم ماضيه ملحق شوند . و حال آنکه
مقصود آن حضرت از اين کلمه اين بود که ترقّی امّت اسلاميّه
را مکشوف دارد و افضليّت ائمّه هدی را از انبيای بنی
اسرائيل معلوم و واضح فرمايد . زيرا که بر مطّلعين بر کتب
مقدّسه و حالات امم ماضيه واضح است که انبيای بنی اسرائيل
از قبيل اشعيا و يرميا و دانيال و حزقيل و زکريا و امثالهم
کلّ بتوسّط رؤيا ازامور آتيه اخبار میفرمودند و رؤيای
صادقه خود را الهام تعبير مینمودند . چندانکه لفظ
نبيّ بر بيننده رؤيا در ميان قوم داير و مصطلح گشت و در
لغت عبريّه حقيقت ثانويّه يافت و در کتب عهد عتيق و عهد
جديد در مواضع کثيره مذکور و شايع گشت . پس چون فجر
سعادت از افق بطحا طالع شد ... ظلمت ليل زايل
شد و هنگام رؤيا انقضاء يافت و ميعاد رؤيت و مشاهدت
فرارسيد . لذا بوجود اقدس خاتم الانبياء باب نبوّت
يعنی نزول الهام به رؤيا مختوم و مسدود گشت و روح فؤاد
در صدور ارباب سداد سمت احاطه و کلّيّت گرفت و حقايق
روحانيّه که بر انبيای بنی اسرائيل به رؤيا افاضه ميشد بر
ائمّه اسلام عليهم السّلام به رؤيت و مشاهدت مبذول گشت
و معنی حديث " لانبيّ بعدی " و حديث صحيح " علماء امّتی
افضل من انبياء بنی اسرائيل " واضح و مکشوف شد و بجای
" کذا رأيت فی الرّؤيا " که در کلمات اوّلين مذکور بود " کأنّی
أری و کأنّی أشاهد " در بيانات آخرين ثابت و مسطور گشت . " (٢٧)
" رسول " و " نبيّ "بطور اخصّ و در عالم ظاهر و کثرت دارای يک
معنی نيستند . زيرا رسول فرستاده خدا و دارنده آئين و کتاب
است در حاليکه نبيّ برگزيده يزدان و ترويج دهنده آئين
و تعاليم ايزد مهربان و گوينده رويدادهای آينده بوسيلهء
الهام خدا در عالم رؤيا است . از اين رو است که در قرآن برخی
از برگزيدگان خدا رسول و برخی ديگر نبيّ ناميده شدهاند .
و اين نيز ناگفته نماند که هر رسولی میتواند نبيّ باشد وليکن هر
نبيّ دارای مقام رسالت نيست و آيات زير از قرآن مجيد گواه راستی
اين گفتار است : " فلمّا اعتزلهم و مايعبدون من دون اللّه وهبنا له
اسحق و يعقوب و کلّاً جعلنا نبيّا ... و اذکر فی الکتاب موسی
انّه کان مخلصا و کان رسولاً نبيّا .. و وهبنا له من
رحمتنا اخاه هرون نبيّا . و اذکر فی الکتاب اسمعيل . انّه
کان صادق الوعد و کان رسولاً نبيّا ... و اذکر فی الکتاب
ادريس ، انّه کان صدّيقا نبيّا . "(٢٨) - يعنی : پس
از آنکه از ايشان و آنچه پرستش میکردند غير از يزدان ،
دوری گرفت ( مقصود ابراهيم خليل است ) اسحاق و
يعقوب را باو عنايت کرديم و آنان را از انبيا گردانيديم
... و ياد کن موسی را در کتاب ، او پاک نهاد و رسول
نبيّی بود ... و از بخشش خويش برادرش هارون نبيّ را به
وی داديم . و ياد کن اسماعيل را در کتاب ، او راست وعده دهنده
و رسول نبيّی بود ... و ياد کن ادريس را در کتاب . او نبيّ راستگويی بود . "
همچنين :
" و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبيّ الّا اذا تمنّی
القی الشّيطان فی امنيّته . فينسخ اللّه ما يلقی الشّيطان
ثمّ يحکم اللّه اياته و اللّه عليم حکيم . " (٢٩) - يعنی :
و هيچ رسول و نبيّی پيش از تو نفرستاديم مگر اينکه هر هنگام
آرزويی کرد ، شيطان در آرزويش القای شبهه نمود .
خداوند نابود میسازد آنچه را شيطان القا میکند
و پس از آن آياتش را استوار میگرداند و اوست دانا و آگاه . "
اما "رسول" و "نبيّ" بطور اعمّ و در عالم باطن و وحدت از يک
معنی و مفهوم برخوردارند و از آنجائيکه خداوند به صريح آيهء
سوم از سورهء حديد در قرآن مجيد "هو الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن" است،
فرستادگان او نيز به هر اسم و رسم مظاهر و مرايای صفات و کمالات
و مصاديق اوّليّت و آخريّت و ظاهريّت و باطنيّت اويند. از اينرو هر يک
از پيامبران از جمله پيامبر اسلام، در دور و زمان رسالت ويژهء خود،
اول رسولان و آخر رسولان و اول انبيا و آخر انبيا به شمار آمده است.
بر اين پايه است که حضرت بهاءالله نه تنها رسول اکرم را خاتم انبيا
ناميده، بلکه آن حضرت را خاتم رسولان نيز بر شمرده است آنجا که می فرمايد:
"الصّلوة و السّلام علی سيّد العالم و مربّی الامم الّذی به انتهت الرّسالة و النّبوّة..." (٣٠)
بنا بر اين کلمه " خاتم النّبيّين " نبايد بهيچوجه سبب پيدايش اين فکر و
انديشه گردد که هدايت و راهنمايی حضرت يزدان و تحوّل و تجدّد اديان
با ظهور حضرت محمّد پيامبر اسلام، به انجام گرائيده است.
امّا در باره روايت " کتابی پس از کتاب من و ... " :
از اين حديث چنين بر میآيد که حضرت محمّد برای کتاب و شريعت
خويش زمانی تعيين نموده که انجام آن روز رستاخيز است . اکنون بايد
بدانيم رستاخيز يا قيامت چيست و هنگام آن کی میباشد ؟
قيامت در لغت بمعنای " الانبعاث من الموت "( برانگيخته شدن
پس از مرگ ) و روز قيامت بمعنای " يوم البعث من الأرماس"
( روز برانگيختن مردگان از گورها ) آمده است
حال بايد ديد که مقصود از اين " مرگ " چيست و اين
" مردگان " کيانند و اين " گورها " چه میباشد ؟ و زندگی چيست و زندگان کيانند ؟
در کتابهای آسمانی همه جا مقصود از " مرگ " مرگ روحانی و " زندگانی " زندگانی
ايمانی است نه اين مرگ جسمانی و زندگی ظاهری .
در تورات میفرمايد : " اما از درخت معرفت نيک و بد زنهار
نخوری . زيرا روزی که از آن خوردی هرآينه خواهی مرد .
همچنين :
" پس فرايض و احکام مرا نگاه داريد که هر آدمی که آنها را بجا
آورد در آنها زيست خواهد کرد . من يهوه هستم .
نيز در کتاب حزقيال نبيّ آمده است : " هر کسی که
گناه ورزد او خواهد مرد و اگر کسی عادل باشد و انصاف
و عدالت را بعمل آورد .. و به فرايض من سلوک نموده
و احکام مرا نگاه داشته به راستی عمل نمايد ، خداوند يهوه
میفرمايد که آن شخص عادل است و البتّه زنده خواهد
ماند .. پس توبه کنيد و از همه تقصيرهای خود
بازگشت نمائيد تا گناه موجب هلاکت شما نشود .... زيرا
خداوند يهوه میگويد : من از مرگ آن کس که میميرد
مسرور نمی باشم . پس بازگشت نموده زنده مانيد . " (٣٤)
در انجيل آمده است :
" و ديگری از شاگردانش بدو گفت : خداوندا اوّل مرا رخصت
ده تا رفته پدر خود را دفن کنم . عيسی وی را گفت : مرا
متابعت کن و بگذار که مردگان مردگان خود را دفن کنند . " (٣٥)
همچنين :
" آمين آمين به شما میگويم ، هر که کلام مرا بشنود و به
فرستنده من ايمان آورد حيات جاودانی دارد و در داوری
نمی آيد ، بلکه از موت تا به حيات منتقل گشته است . " (٣٦)
نيز :
" و چون می رويد موعظه کرده گوئيد که ملکوت آسمان
نزديک است ، بيماران را شفا دهيد ابرصان را طاهر
سازيد مردگان را زنده کنيد ديوها را بيرون نمائيد، مفت يافتهايد مفت بدهيد .
همچنين :
" ليکن شما ايمان نمی آوريد ، زيرا از گوسفندان من
نيستيد . چنانکه به شما گفتم گوسفندان من آواز مرا
می شنوند و من آنها را میشناسم و مرا متابعت میکنند و من
به آنها حيات جاودانی می دهم و تا به ابد هلاک نخواهند
شد و هيچ کس آنها را از دست من نخواهد گرفت . " (٣٨)
نيز پولس رسول میگويد :
" و شما را که در خطايا و گناهان مرده بوديد زنده گردانيد
... ما را نيز که در خطايا مرده بوديم با مسيح زنده
گردانيد . زيرا که محض فيض نجات يافتهايد .
همچنين يوحنای رسول میگويد :
" ما می دانيم که از موت گذشته داخل حيات گشتهايم
از اينکه برادران را محبّت مینمائيم. هرکه برادر خود
را محبّت نمی نمايد در موت ساکن است . " (٤٠)
در قرآن میفرمايد :
" و ما يستوی الأعمی و البصير و لا الظّلمات و لا النّور و لا
الظِّلّ و لا الحَرور و ما يستوی الأحياء و لا الأموات . انّ اللّه
يُسْمع من يشاء و ما أنت بِمُسْمعٍ من فی القبور . إِنْ أنت
الّا نذير . " (٤١) - يعنی : و کور و بينا و تاريکی و روشنايی
و سايه و گرمی با يکديگر برابر نمی باشند و زندگان
و مردگان نيز با هم يکسان نيستند . خداوند کسی را که
بخواهد میشنواند و تو توانايی شنوانيدن در گور
خوابيدگان را دارا نيستی و تو بيم دهندهای بيش نمی باشی . "
نيز :
" أَو من کان ميتاً فأحييناه و جعلنا له نوراً يمشی به فی النّاس
کمن مثله فی الظّلمات ليس بخارج منها ؟ کذلک زُيِّنَ
للکافرين ماکانوا يعملون (٤٢) . " (٤٣) - يعنی : " آيا کسی
که مرده بود و او را زنده کرديم و نوری را که بدان در ميان
آدميان راه می رفت فرا راهش قرار داديم ، مانند کسی است که
در تاريکيها(ی جهل و نادانی و گمراهی ) بوده و به بيرون
از آن دسترسی نداشته است ؟ اين چنين اعمال کافران ايشان را فريفته است . "
همچنين :
" و لا تحسبَنَّ الّذين قُتلوا فی سبيل اللّه امواتاً بل احياءٌ
عند ربّهم يُرزقون . " (٤٤) - يعنی : " و گمان مبر کسانی که
در راه خدا کشته شدهاند مردهاند ، بلکه
زندهاند و در نزد پروردگار از مواهبش برخوردار .
نيز :
" و لا تقولوا لمن يقتل فی سبيل اللّه امواتٌ بل احياءٌ و لکن
لا تشعرون . "(٤٥) - يعنی: و مگوئيد کسانی که در راه
خدا کشته میشوند از مردگان شمرده میگردند ، بلکه از زندگانند و شما آگاه نيستيد . "
حضرت بهاءاللّه در اين باره میفرمايد :
" همچنين هر کس از جام حبّ نصيب برداشت از بحر
فيوضات سرمديّه و غمام رحمت ابديّه، حيات باقيه ابديّه
ايمانيّه يافت و هر نفسی که قبول ننمود به موت دائمی مبتلا شد.
و مقصود از موت و حيات که در کتب مذکور است موت
و حيات ايمانی است. و از عدم ادراک اين معنی است که
عامّه ناس در هر ظهور اعتراض نمودند و به شمس هدايت
مهتدی نشدند و جمال ازلی را مقتدی نگشتند ...
خلاصه معنی آنکه هر عبادی که از روح و نفخه مظاهر قدسيّه
در هر ظهور متولّد و زنده شدند بر آنها حکم حيات
و بعث و ورود در جنّت محبّت الهيّه میشود ...
خلاصه اگر قدری از زلال معرفت الهی مرزوق شويد ميدانيد که
حيات حقيقی حيات قلب است نه حيات جسد ، زيرا که
در حيات جسد همه ناس و حيوانات شريکند وليکن اين
حيات مخصوص است به صاحبان افئده منيره که از بحر
ايمان شاربند واز ثمره ايقان مرزوق و اين حيات را موت
از عقب نباشد و اين بقا را فنا از پی نيايد . " (٤٦)
اکنون با شرح بالا معلوم شد که اين " مرگ " مرگ
روحانی و " زندگانی " زندگانی ايمانی و اين " مردگان "
مردگان روحانی و " زندگان " زندگان ايمانی و اين " گورها "
گورهای غفلت و نادانی و گمراهی و بیايمانی است .
از اين رو هرهنگام که خداوند مهربان در صور هيکل
پيامبران می زند و بدان روح ايمان در کالبد آدميان
می دمد ، نفوس آماده و پذيرنده از آن روح جانی تازه
گرفته و حياتی بیاندازه يافته و از گورهای نادانی و گمراهی
بپاخاسته و به جهان ايمان درآمده و در حلقه زندگان
دل و جان قدم گذارند . اين هنگام ، هنگام قيامت است و اين زمان ، زمان رستاخيز بنی آدم .
حضرت بهاءاللّه می فرمايد :
" حين ظهور و بروز انوار خورشيد معانی کلّ در يک
مقام واقف و حقّ نطق می فرمايد بآنچه اراده می فرمايد .
هريک از مردمان که بشنيدن آن فائز شد و قبول نمود او
از اهل جنّت مذکور . و همچنين از صراط و ميزان و آنچه
در روز رستخيز ذکر نمودهاند ، گذشته و رسيده و يوم ظهور يوم رستخيز اکبر است ." (٤٧)
همچنين حضرت مسيح ميفرمايد :
" آمين آمين به شما می گويم که ساعتی می آيد بلکه اکنون
است که مردگان آواز پسر خدا را می شنوند و هر که
بشنود زنده گردد ... و از اين تعجّب مکنيد . زيرا
ساعتی می آيد که در آن جميع کسانی که در قبور ميباشند
آواز او را خواهند شنيد و بيرون خواهند آمد . هرکه
اعمال نيکو کرد برای قيامت حيات و هر که اعمال بد کرد
بجهت قيامت داوری . من از خود هيچ نمی توانم کرد
بلکه چنانکه شنيده ام داوری می کنم و داوری من عادل
است . زيرا که اراده خود را طالب نيستم بلکه اراده پدری را که مرا فرستاده است . " (٤٨)
نيز در انجيل يوحنا آمده است :
" پس مرتا به عيسی گفت : ای آقا اگر در اينجا می بودی
برادر من نمی مرد وليکن الآن نيز می دانم که هرچه از
خدا طلب کنی خدا آنرا به تو خواهد داد . عيسی بدو
گفت : برادر تو خواهد برخاست . مرتا به وی گفت : می
دانم که در قيامت روز بازپسين خواهد برخاست . عيسی بدو
گفت : من قيامت و حيات هستم . هرکه به من ايمان آورد
اگر مرده باشد زنده گردد و هرکه زنده بود و به من ايمان
آورد تا به ابد نخواهد مرد . آيا اين را باور می کنی . "(٤٩)
همچنين خداوند در کتاب قرآن فرارسيدن هنگام عذاب يعنی
روز قيامت را به برانگيختن پيامبران خويش در هر زمان وابسته نموده
و می فرمايد : " ما کنّا معذّبين حتّی نبعث رسولا " (٥٠) - يعنی:
عذاب ندادهايم مگر آنکه پيامبری را برانگيخته باشيم .
حضرت باب در اين باره می فرمايد :
" مراد از يوم قيامت يوم ظهور شجره حقيقت (٥١) است
و مشاهده نمی شود که احدی از شيعه يوم قيامت را فهميده
باشد . بلکه همه موهوماً امری را توهّم نموده که عند اللّه
حقيقت ندارد . و آنچه عند اللّه و عند عرف اهل حقيقت
مقصود از يوم قيامت است اينست که از وقت ظهور شجره
حقيقت در هر زمان بهر اسم الی حين غروب آن يوم قيامت
است . مثلاً از يوم بعثت عيسی تا يوم عروج آن ، قيامت
موسی بود که ظهور اللّه در آن زمان ظاهر بود به ظهور آن
حقيقت که جزا داد هرکس مؤمن به موسی بود بقول خود و
هرکس مؤمن نبود جزا داد بقول خود . زيرا که ما
شهد اللّه در آن زمان ما شهد اللّه فی الانجيل بود . و
بعد از يوم بعثت رسول اللّه تا يوم عروج آن ، قيامت عيسی
بود که شجره حقيقت ظاهر شده در هيکل محمّديّه و جزا
داد هر کس که مؤمن به عيسی بود و عذاب فرمود بقول
خود هرکس که مؤمن به آن نبود . و از حين ظهور شجره
بيان الی ما يغرب قيامت رسول اللّه هست که در قرآن خداوند وعده فرموده . " (٥٢)
مولوی (٥٣) نيز اين حقيقت را در قالب شعر آورده و می گويد :
"هين که اسرافيل وقتند اوليا مرده را زيشان حيات است و نما "
"جانهای مرده اندر گور تن برجهد زآوازشان اندر کفن "
"گويد اين آواز ز آواها جداست زنده کردن کار آواز خداست "
"ما بمرديم و بکلّی کاستيم بانگ حقّ آمد همه برخاستيم " ....
"مطلق آن آواز خود از شه بود گرچه از حلقوم عبد اللّه بود " ....
"گفت پيغمبر که نفحتهای حق اندرين ايّام می آرد سبق "
"گوش و هش داريد اين اوقات را در ربائيد اين چنين نفحات را "
"نفحه آمد مر شما را ديد و رفت هرکه را ميخواست جان بخشيد و رفت" ... (٥٤)
از آنچه گذشت دانسته گشت که روز قيامت هنگام ظهور پيامبری جديد و پيدايش
آئينی نوين است و روايت " کتابی پس از کتاب من و آئينی بعد از آئين من تا روز
رستاخيز نخواهد بود " ، دليلی برای تجديد
نشدن اديان الهی و نيامدن کيش آوران يزدانی و تازه نگرديدن کتابهای آسمانی
بشمار نمی رود. در اينجا شايسته است آيات زير از قرآن مجيد را نيز برای
اثبات مقال شاهد آوريم:
" و قالت اليهود : يد اللّه مغلولة . غلّت ايديهم و لعنوا بما
قالوا . بل يداه مبسوطتان ينفق کيف يشاء ." (٥٥) -
يعنی : و يهوديان گفتند : دست خدا بسته است ( يعنی
ديگر پس از موسی پيامبری نخواهد فرستاد . البتّه با
دلايلی که از پيش گذشت ) . بسته باد دستهايشان
و لعنت باد بر آنان برای آنچه که گفتهاند . بلکه دستهای
او گشاده است و می دهد آنچه را که می خواهد . "
همچنين :
" يا بنی آدم امّا يأتينّکم رسل منکم يقصّون عليکم اياتی .
فمن اتّقی وأصلح فلاخوف عليهم ولاهم يحزنون ." (٥٦)-
يعنی : " ای فرزندان آدم ، البتّه پيامبرانی از ميان شما
بسويتان خواهند آمد تا آيات مرا بر شما بخوانند پس
آنانکه پرهيزکار و نيک کردارند بيم و اندوهی برايشان نمی باشد . "
در مقام پاسخ به استنتاجی که اهل اسلام از دو آيه:
اليوم اکملت لکم دينکم ... " و " من يبتغ غير الاسلام ديناً
..." می کنند و از اين رو آئين اسلام را کامل و آمدن آئين ديگری
را لازم نمی دانند و آنرا تا روز پسين تنها دين برترين برای مردم
روی زمين می پندارند ، از آنان پرسش می کنيم که آيا آئين مسيح
آئينی کامل و جامع بوده است يا نه و آيا شريعت موسی شريعتی
کامل و تمام بوده است يا نه ؟ اگر بگويند که آئين مسيح و شريعت
موسی کامل و تمام بودهاند ، خواهيم پرسيد : پس چرا خداوند دانا
ديانت اسلام را برای بندگان خويش برگزيده در حاليکه بدان نيازی نبوده است ؟
اما اگر گويند : آن اديان کامل و جامع نبودهاند، خواهيم گفت که اين امر از عدل و داد خداوند
بدور است که پيامبری را برانگيزد و او آئينی را بنياد نهد که ناقص و
غير کامل باشد . آيا اين امری خردمندانه است ؟ آيا مقصود از فرستادن
پيامبران و بنياد نهادن شرايع و اديان چيست ؟ آيا خداوند جز
راهنمايی انسانها هدف ديگری دارد ؟ مگر می توان با
آئينی ناکامل و قوانينی ناقص قومی را راهنمايی و ملتی
را هدايت کرد ؟ چارهای نيست جز آنکه اذعان کنيم که
اين امر غيرممکن و بيرون از دانش و بينش آفريننده آفرينش است .
در کتاب مقدّس يهود آمده است : " شريعت خداوند
کامل است و جان را برّ می گرداند ... فرائض خداوند
راست است و دل را شاد می سازد . "(٥٧)
همچنين در کتاب عهد جديد ( چنانکه از پيش گذشت )
آمده است : " و اما در شما آن مسح که از او يافتهايد
ثابت است و حاجت نداريد که کسی شما را تعليم دهد .
بلکه چنانچه خود آن مسح شما را از همه چيز تعليم ميدهد
و حقّ است و دروغ نيست . پس بطوری که شما را تعليم
داد در او ثابت می مانيد . "(٥٨)
قرآن مجيد به کمال و تماميّت و رحمت و هدايت تورات مقدّس
چنين گواهی و شهادت می دهد : " ثمّ آتينا موسی الکتاب
تماماً علی الّذی احسن وتفصيلاً لکلّ شیءٍ و هدی ورحمة
لعلّهم بلقاء ربّهم يؤمنون . (٥٩)" - يعنی : سپس به موسی
کتابی داديم که برای نيکوکاران کامل و تمام و برای هر
چيزی روشن گر و گويا و برای مردمان مايه هدايت و رحمت بود
که شايد آنان به ديدار پروردگارشان ايمان آورند ."
همچنين در باره انجيل جليل می فرمايد : " و قفّينا علی
آثارهم بعيسی ابن مريم مصدّقاً لما بين يديه من التّورية
و آتيناه الانجيل فيه هدًی و نورٌ و مصدّقا لما بين يديه
من التّورية و هدًی و موعظةً للمتّقين . (٦٠)" - يعنی : " و پس
از آنان ( انبيای بنی اسرائيل ) عيسی پسر مريم را فرستاديم که
تصديق کننده تورات بود و باو انجيل را داديم که راهنمايی و روشنايی
و گواه راستی تورات و هدايت و نصيحت برای پرهيزکاران بود . "
اکنون بايد بگوئيم که کامل بودن آئين و تمام بودن
شريعت امری مطلق نبوده و دليل هميشگی بودن آن بشمار نمی رود
و در هر عهد و عصر دين حقّ همان دينی است که خداوند برای آن
هنگام خواسته است. پس دين اسلام در زمان خود دين حقّ و آئين
مسيح در دوره خويش آئين راستی و شريعت موسی در عهد خود شريعت
کامل و جامع بوده است . از اين رو است که خداوند در قرآن می فرمايد :
" لکلّ امّة اجل ... " (٦١) - يعنی : " برای هر امّتی زمانی است ... "
نيز :
" لکلّ امّة رسول ... " (٦٢) - يعنی : " برای هر امّتی پيامبری است ... "
همچنين :
" ... لکلّ اجل کتاب ، يمحوا اللّه مايشاء و يثبت و عنده امّ
الکتاب . " (٦٣) - يعنی : " ... برای هر زمانی کتابی
است . خدا آنچه را که بخواهد نسخ و نابود می گرداند و آنچه
را که بخواهد استوار می سازد و امّ الکتاب در نزد اوست . "
نيز :
" ما نَنْسَخْ من آيةٍ أَو نُنْسِها نَأْتِ بِخَيرٍ منها أَوْ مِثْلَها.
أَلَم تَعْلَمْ أَنَّ اللّه علی کلّ شیءٍ قدير ؟ " (٦٤) - يعنی :
" هنگاميکه آيهای را منسوخ گردانيم و يا آنرا ترک نمائيم
بهتر از آن يا مانندش را می آوريم . آيا نمی دانی که خدا بر همه چيز توانا است؟"
اکنون از آنچه در اين بخش گذشت ، روشن گشت که
بفرموده حضرت بهاءاللّه : " لم يزل جود سلطان وجود
برهمه ممکنات به ظهور مظاهر نفس خود احاطه فرموده و
آنی نيست که فيض او منقطع شود و يا آنکه امطار رحمت
از غمام عنايت او ممنوع گردد . " (٦٥
( بهاءالله موعود کتابهای آسمانی ص 89 /113)