Sunday, June 1, 2025

سرگذشت بخش‌الله میثاقی رییس قسمت ترجمه و مطبوعات کتابخانه کاخ گلستان


سرگذشت بخش‌الله میثاقی رییس قسمت ترجمه و مطبوعات کتابخانه کاخ گلستان

دوشنبه ۵ خرداد ۱۴۰۴ برابر با ۲۶ مه ۲۰۲۵


بخش‌الله میثاقی بامداد سه‌شنبه ۱۳ ماه مه ۲۰۲۵ در کرج چشم از  جهان  فرو بست. بخش‌الله میثاقی در سال ۱۳۵۵ در سمت رییس قسمت ترجمه و مطبوعات کتابخانه سلطنتی در کاخ گلستان تهران منصوب شد و به مدت چهار سال تا زمانی که انقلاب اسلامی وقوع یافت و همه بهاییان در همه ایران از کار اخراج شدند به این مسئولیت ادامه داد.

در کتابخانه سلطنتی کاخ گلستان

پس از انقلاب اسلامی در دورانی که عده‌ای از بهاییان اطراف ایشان که از نخبه‌ترین ایرانیان  بودند از جمله ژینوس و هوشنگ محمودی، و عده ای دیگر یکی پس از دیگری اعدام می‌شدند، وی به شهرهای مختلف ایران سفر می‌کرد و چون پاسدارهای جمهوری اسلامی در سراسر ایران به منازل بهاییان حمله کرده و کتاب‌های بهایی را مصادره می‌کردند، ایشان تعدادی از دعاها و و نوشتجات بهایی را با خط خوش نوشته و اعراب‌گذاری کرد و قسمت‌های عربی‌اش را ترجمه کرده و کپی گرفت و به شهرهای مختلف ایران سفر کرده و این مجموعه را در دسترس جامعه بهایی ایران قرار می‌داد.

بخش‌الله میثاقی پس از انقلاب ۵۷؛ ردیف پشت ، نفر دوم از سمت راست

بخش‌الله میثاقى در سال ۱۳۱۰ در شهرستان طالقان در حومه تهران متولدشد و در ۹ سالگی پدر خود را از دست داده با مادر و برادران بزرگترش در تهران زندگی می‌کرد. وی از کودکی علاقه شدیدی به درس و مطالعه داشت به حدی که شب‌هایی که اهل خانواده خواب بودند و چراغ‌ها خاموش بود، زیر نور چراغ خیابان درس می‌خواند و همیشه شاگرد ممتاز مدرسه بود.

وى در دوران سربازی مترجم مستشار های آمریکایی بود و پس از اتمام دوره با دوشیزه فرح یگان ازدواج کرد  و صاحب یک دختر و یک پسر شد. او در سال ۱۳۴۶. لیسانس خود را در رشته زبان از دانشگاه تهران دریافت کرده و به تدریس انگلیسی دانشجوهای افسری در نیروى هوایی تهران پرداخت، و بعد از چند سال در شرکت ذوب آهن به عنوان مترجم استخدام شد.

پس از چند سال کار ترجمه و مصاحبه با دکتر آریانپور مشغول به تدریس انگلیسی در دانشکده کاخ دانش ومدرسه عالی ترجمه شد و همیشه روابط نزدیک و دوستانه‌ای با شاگردان خود داشت. ولی همیشه عشق اولش خدمت به جامعه به ویژه جوانان بود.

دوستی تعریف می‌کرد که من نوجوان بودم و ایشان همسایه ما بود. مرا  تشویق به خواندن و یاد گرفتن می‌کرد و هر وقت فرصتی داشت مرا صدا می‌کرد و می‌گفت بیا این کتاب را با هم بخوانیم.

در سال ۱۳۵۶ از تهران به گوهردشت کرج نقل مکان کردند تا از هیاهوی شهر بزرگ دور باشد و بیشتر بتواند در اطراف و به ویژه در نقاط محروم خدمتی ارائه دهد.

همیشه سعی وی  در سوادآموزی و نجات مردم از بی‌سوادی و خرافات و جهالت بود تا زمانی که انقلاب اسلامی وقوع یافت و همه بهاییان در همه ایران از کار اخراج شدند.

وی در خیلی از مناطق محروم که دسترسی به معلم کم بود برای جوانان کلاس می‌گذاشت، از جمله جوانان بابا سلمان  (دهکده‌ای در حومه تهران) مراتب محبت‌شان را به آقای میثاقی چنین ابراز می‌کنند:

«جامعه‌ی باباسلمان در شهریار، الگویی بی‌نظیر از تحقق اصل تربیت است: دهکده‌ای که با وجود والدین غالباً بی‌سواد، اما با ایمانی عمیق به تعلیم و تربیت فرزندانشان، نسلی از دختران و پسرانی را پرورش دادند که امروز در سراسر جهان، مشعل‌دار دانش، اخلاق، و خدمت به جامعه‌اند.
در این مسیر، مربیان بزرگی همچون جناب بخش‌الله میثاقی، نقشی حیاتی ایفا کردند؛ استادی فروتن، ولی بلندمرتبه، که بی‌چشمداشت، ده‌ها نوجوان را با اندیشه و وقار خود راهنمایی نمود.
امضاء: شاگردان عاشقش از باباسلمان»

در سال ۱۳۶۴ شبی وقتی با همسر و دو میهمان در خانه آماده صرف شام بودند، پاسدارها حمله کرده و او را بی‌رحمانه مورد ضرب و جرح شدید قرار دادند به حدی که غذاها، وسایل منزل، کتاب ها بر روی زمین و در و دیوار خانه پاشیده شده بود. سپس کتاب‌های ایشان را در  وانتی ریخته و برای آزار بیشتر در حیاط زندان خالی کردند زیرا می‌دانستند او علاقه و حساسیت خاصی به کتاب‌هایش دارد.

در ماه‌های اول بازجویی در زندان بسیار با شدت با ایشان برخورد می‌شد. برادر همسرش اینطور تعریف می‌کند: «وقتی جناب بخش‌الله میثاقی را بازجوئی کرده و شلاق می‌زدند از هوش می‌رفتند و بعد یک سطل آب سرد به رویش می‌ریختند تا به هوش بیاید و پس از به هوش آمدن باز می‌گفتند: «بنده بهائی هستم» و چون او رارئیس کل منطقه زندگی خودش می‌پنداشتند فکر می‌کردند که با مسلمان شدنش به بقیه می‌توانند فشار آورده و آنها را هم مسلمان کنند؛ پس این زدن‌ها و آب ریختن‌ها و به هوش آمدن‌ها ادامه یافت تا آنکه از فشار بیشتر دست برداشتند زیرا دریافته بودند که اگر او را تکه تکه نمایند، بهائی خواهد ماند .یازده سال زندانی کشید. در زندان هم از آنجا که معلم بود و عاشق تدریس، به تعلیم زندانیان پرداخت و از کلاس‌های انگلیسی گرفته تا به تدریس زبان عربی و آداب نظافت و مراعات ادب و انسانیت و نامه‌نگاری و ترجمه مدارک برای زندانیان مشغول بود و چون محبوبیتی بین زندانیان پیدا می‌کرد، ایشان را به زندان دیگری و یا بند دیگری از زندان منتقل می‌کردند. گاهی در حین تدریس می‌دیدند که کتاب انگلیسی که دست زندانی بود کتاب خودشان بوده و روی کتاب نوشته شده بود متعلق به بخش‌الله میثاقی، و‌چون زندانی آن را می‌دید و خجالت می‌کشید، آقای میثاقی به او می‌گفت، «فرقی نمیکنه کتاب برای یادگیریه».

در آن زمان چون محافل ملی بهاییان سرتاسر دنیا و کمیته حقوق بشر در سازمان ملل متحد به اعدام‌های غیرقانونی بهاییان در ایران اعتراض کرده بودند، جمهوری اسلامی برای حفظ آبرویش اعدام بهاییان را متوقف کرد ولی دائما در تلاش بود که به نحوی با انتقال به بندهای خطرناک زندان، بخش‌الله میثاقی را در شرائطى قرار داده تا به صورت ظاهرا تصادفی به قتل برسد.

ایشان در سه زندان کچویی، قزلحصار و گوهردشت زندانی بود و چون به زندانی‌ها آموزش می‌داد، او را به بندهای مختلف زندان منتقل می‌کردند  تا تاثیر کمتری روی زندانیان بگذارد.

وقتی که گالیندو پل نماینده کمیسیون حقوق بشر از طرف سازمان ملل به ایران رفت تا از زندان‌های ایران بازدید کند، چون آقای میثاقی به زبان انگلیسی مسلط بود و بدون ترس و ‌واهمه حقیقت را می‌گفت، دولت ایران از ترس اینکه گالیندو پل از شرائط ایشان با خبر شده و به سازمان ملل گزارش دهد، آقای میثاقی را در سرمای زمستان با لباس نازک زندان به خانه خرابه‌ای در نقطه پرتی بدون دسترسی به گرما، چراغ  و یا آب گرم و حتی غذا دو سه روز  در آن محل رها کردند.  روز آخر که به دنبالش آمدند، ایشان را در نهایت بی‌رحمی مجبور کردند که لباسی را که ناچار با آب سرد و تکه صابونی شسته بودند، خیس در سرمای زمستان دوباره به تن کرده و ایشان را با آن وضعیت شکنجه‌بار به زندان برگرداندند.

وقتی آقای پل در مورد بخش‌الله میثاقی سوال کرده بود، مسئولان یک فرد دیگر را بجاى او به آقای پل معرفى کردند که درجواب به ایشان گفته بود، دلیل اینکه به زندان آمده‌ام این است که جاسوسی کردم و با دولت مبارزه کردم و مشتی دروغ دیگر ولی وقتی آقای پل این گزارش را با جامعه بهایی ایران در میان گذاشتند آنها  گفتند نه! این شخص نمی‌تواند بخش‌الله میثاقی باشد. سپس قرار شد در ملاقات بعدی آقای پل  اسم پدر بزرگ و مادر بزرگ  بخش‌الله میثاقی را از شخص مربوطه سوال کند و اینبار آن شخص نتوانست جواب دهد و گالیندو پل فهمید که او بخش‌الله میثاقی نیست و ایشان را پنهان کرده‌اند تا حقیقت جریان را به نماینده حقوق بشر گزارش ندهد و  کارنامه غیرانسانی جمهوری اسلامی به کمیسیون حقوق بشر اعلام نشود که در نتیجه جمهوری اسلامی در تلافی، سازمان صلیب سرخ را از ایران بیرون کرد.

شرائط زندان ها بسیار اسفناک و غیر انسانی بود

در دهه شصت که جمهوری اسلامی مخالفین خود را اعدام می‌کرد و برای اینکه طناب دار کم‌خرج‌تر از گلوله بود، زندانی‌ها را به دار می آویخت و آقای میثاقی و زندانی‌های بهایی دیگر را به زور به تماشای این اعدام‌ها می‌بردند تا ایجاد ترس و وحشت کنند و ایشان در دل برای زندانی نگون‌بخت دعا می‌کردند ولی با اینهمه آقای میثاقی به راه خود ادامه داده و به گفته خودش ترسی از کسی نداشت.

از ایشان بارها و بارها خواسته شده بود که اعتقاد خودش را انکار کند ومسلمان شود که در آن صورت نه تنها آزاد می‌شد بلکه مزایای زیادی به ایشان تعلق می‌گرفت. به او گفته بودند می‌توانی دوباره استاد دانشگاه بشوی که در جواب، آقای میثاقی گفته بودند اگر سند تمام دنیا را هم به اسم من کنید هرگز این کار را نخواهم کرد! و دیگر کم‌کم حرف‌های ایشان را باور می‌کردند  زیرا فهمیده بودند که نمی‌توانند او را بشکنند. بارها  زندانیان برای ایشان کف می‌زدند و آفرین می‌گفتند!

بخش‌الله میثاقی بارها تهدید به مرگ شد و به اتاق اعدام برده شد ولی هیچکدام از این تهدیدها کوچکترین اثری بر او نگذاشت.

یکی از عجیب‌ترین حکم های جمهوری اسلامی علیه وی، حکم  زندان ۴۵۳ ساله او بود! آقای میثاقی پس از تحمل بیش از یازده سال زندان و شکنجه‌هایی خارج از حد وصف از زندان آزاد شد!  بعد از چند سال برای دیدار فرزندانش به آمریکا رفت و چند سال را با خانواده خود سپری کرد. در آنجا  نیز کلاس‌هایى با خانواده و دوستان داشت ولی همواره در فکر ایران و دوستان و جوانان بود  تا اینکه در سال ۲۰۱۱ به ایران، وطنی که مى‌پرستید برگشت و به ادامه کلاس‌ها و تعلیم و تربیت جوانان پرداخت.

‎بخش‌الله میثاقی بامداد سه‌شنبه ۱۳ ماه مه۲۰۲۵ چشم از  جهان فرو بست و به جهان دیگر شتافت.  روح شجاع‌اش شاد.




Sunday, May 4, 2025

مقایسه بین حضرت مسیح و حضرت بهاءالله (جمال مبارک)

 – ۱۲ – 

مقایسه بین حضرت مسیح و جمال مبارک 


بعضی از اشخاص ذکر نموده اند که هرچند آثار عظیمه از جمال مبارک ظاهر شده و اعمال غریبه صادر گشته که بزرگواری از آن مثل آفتاب ظاهر است ولی ظهور حضرت مسیح اعظمست به آن قیاس نمی شود. 


بلی آثار عظمت در حضرت مسیح فوق تصوّر عالم انسانی و ادراک عقل بشریست و ما نسبت به حضرت مسیح صبیح ملیح در نهایت خضوع و خشوع هستیم و به جان و دل آن حضرت را دوست داریم بلکه اگر اقتضا کند و توفیق رفیق شود جان را فدای حضرت مسیح می نمائیم زیرا او را به نظر عظیم می نگریم و معتقد به او هستیم. 


امّا اگر بنای این ذکر باشد با کمال صدق و محبّت در جواب این اعتراض می گوئیم که حضرت مسیح در میان ملّت اسرائیل پرورش یافت و در تحت حکومت رومان بودند و در آن زمان رومان در جمیع کمالات مدنیّت مشهور آفاق بود، اگر بیانی بلیغ و تعلیمی بدیع از حضرت مسیح صادر شود چندان استغراب ندارد. امّا جمال مبارک در ایران ظاهر شدند که بکلّی در آنجا علوم مفیده مفقود بود مگر علوم اعتقادیّه و احکام شرعیّه. لهذا از چنین شخصی در چنین ملکتی صدور این تعالیم الهیّه و آثار عظیمهٴ مهمّه محلّ استغراب است. 


و حضرت مسیح وقتی که صعود فرمودند دوازده نفر تربیت فرموده بودند از رجال و چهار زن از نساء. بلی چند نفر دیگر بودند لکن در مقام یقین نبودند. و از این دوازده نفر نیز یکی اعدا عدوّ حضرت مسیح شد و آن یهوذای اسخریوطی بود و بر قتل مسیح قیام کرد با وجود آنکه رئیس حواریّون بود. و آن یازده دیگر اعظمشان پطرس بود و او نیز در مقام امتحان ثابت نماند چنانچه حین شهادت حضرت مسیح بنصّ انجیل پطرس سه مرتبه انکار نمود حتّی در مرتبۀ اخیر تبرّی جست. بعد از صوت خروس منتبه و نادم و پشیمان گشت. ولی از بدایت این امر تا یومنا هذا یمکن قریب بیست هزار نفر از رجال و نساء و اطفال در سبیل حقّ شهید شدند و اکثر از این شهدا در زیر شمشیر نعرۀ یابهآءالأبهی بلند کردند. و بسیاری را تکلیف کردند که همین قدر در مجلس بگو که من بهائی نیستم جانت مالت جمیع محفوظ ماند. در جواب این تکلیف یابهآءالأبهی گفت. و وقت صعود مبارک بیش از دویست هزار نفر در ظلّ مبارک در مقام یقین بودند. و صیت حضرت مسیح در ایّامش به آشور و کلدن و آسیاء وسطی و اطراف سوریّا نرسید امّا صیت جمال مبارک در ایّامش شرق و غرب را گرفت. 


حضرت مسیح نزد کل مشهور نبود، اکثر او را نمی شناخت و از دهی بدهی و صحرائی به صحرائی حرکت می فرمود. حتّی وقتی که خواستند حضرت مسیح را بگیرند نمی دانستند که کجاست و نمی شناختند. یهوذای اسخریوطی رفت و گفت من شما را نشان میدهم. گفتند در آن محلّی که داخل می شویم از کجا بفهمیم که کدام مسیح است؟ گفت هر کدام را که من ببوسم او مسیح است. و جمال مبارک مقابل اعدا واضح و مشهود ایستاده بودند و جمیع می شناختند و مقاومت ملّت عظیمهٴ عالم می فرمود. و همچنین حضرت مسیح را دشمن معارض ملّت ضعیفۀ یهود بود که در تحت حکومت رومان بود و ملّت محکومه بودند مثل یهود طبریّه و صفد الآن. لکن معارض و معاند جمال مبارک یک ملّت از ملل عظیمهٴ عالم بود. حضرت مسیح را وقتی که در محضر حاضر کردند سؤال نمودند که تو ملک یهودی در نهایت مظلومیّت در جواب فرمودند تو چنین میگوئی. امّا در مجلس عظیم طهران در حین خطاب صدای مبارک بعنان آسمان می رسید. 

اینست حقیقت حال. ملاحظه فرمائید و به معترضین بگوئید که انصاف دهند و از تعصّب جاهلی بگذرند و بر حقائق امور از قرائن کتب مقدّس پی برند. مثلاً حال اگر به قسّیسان گفته شود که حضرت مسیح در ایّام خویش معروف بین ناس نبود نهایت استغراب را می نمایند و انکار کنند و حال آنکه در نصّ انجیل است که یهوذای اسخریوطی مبلغی برشوه گرفت و آن مبلغ بسیار جزئی بود که محلّ حضرت مسیح را نشان دهد و چون آن جمع هیچیک حضرت مسیح را نمی شناختند لهذا گفت هر کس را ببوسم او حضرت مسیح است او را بگیرید و چنین شد.

    

حضرت عبدالبهاء, "  مجموعه خطابات حضرت عبدالبهاء", 12



Wednesday, April 23, 2025

جمهوری اسلامی مردم را به اندازه اسرائیل دشمن خود می‌داند

 


شیرین عبادی، برنده جایزه صلح نوبل، با انتشار پستی درباره مذاکره با عوامل جمهوری اسلامی نوشت:


«جمهوری اسلامی مردم را به اندازه اسرائیل دشمن خود می‌داند


در حالی که رسانه‌ها مملو از اخبار مذاکرات و تحلیل‌ها پیرامون آن هستند، جمهوری اسلامی با تمام قدرت مشغول سرکوب داخلی است. ۸۵ زندانی بلوچ در معرض اعدام هستند. حملات سازمان یافته سپاه پاسداران به مردم بی‌پناه دست کم ۲۶ بازداشت در تنها شهر زاهدان به دنبال داشته،‌ در میان این بازداشتی‌ها کودکان هم حضور دارند. بنا به گزارش‌ها یک بیمار مبتلا به اوتیسم نیز در میان آنهاست.


یک دختر ۱۸ ساله دیگر به دست پدرش در اسلامشهر کشته شده است. کمپین معلولان تعطیل شده، یک کولبر را با بهانه‌هایی موهوم و غیرقانونی تا پای چوبه‌ی دار برده‌اند. سه زن دیگر محکوم به اعدام هستند. مادران دادخواهی همچون ناهید شیرپیشه در کنج زندان است. فاطمه سپهری در زندان عادل‌آباد جانش را در کف دست گرفته است. زندانیان عرب در زندان شیبان اهواز متحمل شدیدترین فشارها هستند.


از کدام مذاکره و توافق حرف می‌زنید؟ بدون هیچ شکی همگان از گشایش اقتصادی که به نفع مردم باشد استقبال می‌کنند اما نباید فراموش کرد که توافق و مذاکره اصلی با مردم ایران و با قصد پایان جنگ داخلی باید صورت بگیرد. که صد البته تا زمانی که اپوزوسیون چندپاره، نزاع درونی خود را خاتمه ندهد این اتفاق نخواهد افتاد.» 


نظر شما چیست؟


#نه_به_جمهوری_اسلامی

#یاری_مدنی_توانا

#مذاکره_با_آمریکا



Monday, March 31, 2025

فواید و استفاده‌های ریشه قاصدک (Dandelion Root)

 فواید و استفاده‌های ریشه قاصدک (Dandelion Root)



The Hidden Power of Prickly Lettuce: The Unpretentious Wonder of Nature (Lactuca serriola) 👇

قاصدک (Dandelion) یک گیاه معمولی است که اغلب به نام "چمن جاده‌ها" شناخته می‌شود، اما ریشه آن دارای فواید بی‌شماری برای سلامتی است. ریشه قاصدک برای قرن‌ها به عنوان یک گیاه طبیعی برای درمان بیماری‌های کبد، کلیه، هاضمه و مشکلات پوستی استفاده شده است.


فواید شگفت‌انگیز ریشه قاصدک:


1. پاکسازی کبد و بهبود عملکرد آن ریشه قاصدک به عنوان یک گیاه طبیعی سم‌زدای کبد شناخته می‌شود که به پاکسازی کبد از مواد سمی کمک می‌کند.


استفاده: نوشیدن چای ریشه قاصدک باعث خروج مواد زائد از کبد می‌شود. همچنین پودر آن را با آب نیمه گرم مصرف کردن می‌تواند عملکرد کبد را بهبود بخشد.


2. سلامت کلیه‌ها و خواص دیوریتیک (پیشاب‌آور) ریشه قاصدک دارای خواص طبیعی دیوریتیک (پیشاب‌آور) است که به پاکسازی کلیه‌ها و کاهش تورم کمک می‌کند.


استفاده: نوشیدن چای قاصدک به پاکسازی کلیه‌ها و بهبود جریان ادرار کمک می‌کند. همچنین در درمان سنگ کلیه و عفونت‌های ادراری مفید است.


3. بهبود هاضمه این ریشه در رفع سوزش معده، سوء هاضمه، گاز و یبوست موثر است.


استفاده: نوشیدن چای ریشه قاصدک بعد از غذا به بهبود هاضمه کمک می‌کند. همچنین مصرف پودر آن با عسل یا آب نیمه گرم می‌تواند برای رفع یبوست مفید باشد.


4. مفید برای کاهش قند خون و دیابت ریشه قاصدک به افزایش حساسیت بدن به انسولین و متعادل نگه داشتن سطح قند خون کمک می‌کند.


استفاده: نوشیدن چای قاصدک به طور روزانه می‌تواند به کاهش میزان قند خون کمک کند. افراد مبتلا به دیابت باید تحت نظر پزشک از آن استفاده کنند.


5. کمک به کاهش وزن ریشه قاصدک با دفع مایعات اضافی و سموم از بدن، به کاهش وزن کمک می‌کند.


استفاده: نوشیدن چای قاصدک به صورت ناشتا به کاهش چربی بدن کمک می‌کند. همچنین مصرف پودر آن با عسل می‌تواند به کاهش وزن کمک کند.


6. درخشان کردن پوست و درمان آکنه ریشه قاصدک به پاکسازی کبد کمک می‌کند که تأثیر مثبتی بر روی پوست دارد. این گیاه در درمان آکنه، جوش‌ها و اگزما مفید است.


استفاده: نوشیدن چای ریشه قاصدک باعث صاف و درخشان شدن پوست می‌شود. همچنین می‌توان پودر آن را با عسل و شیر مخلوط کرده و به عنوان ماسک صورت استفاده کرد.


7. افزایش سیستم ایمنی بدن ریشه قاصدک دارای خواص ضد التهاب و آنتی‌اکسیدان است که باعث تقویت سیستم ایمنی بدن می‌شود.


استفاده: نوشیدن قهوه قاصدک باعث تقویت سیستم ایمنی بدن و پیشگیری از سرماخوردگی و آنفولانزا می‌شود.


روش‌های استفاده از ریشه قاصدک:


✔ چای: یک قاشق چای‌خوری ریشه قاصدک را در یک فنجان آب گرم به مدت 10 دقیقه خیسانده و سپس نوشیده شود.

✔ پودر: می‌توان پودر ریشه قاصدک را با آب نیمه گرم، شیر یا عسل مخلوط کرده و مصرف کرد.

✔ کپسول/قرص: کپسول‌ها و قرص‌های ریشه قاصدک نیز در بازار موجود است و می‌توان از آن‌ها استفاده کرد.

✔ پیسِت: برای مشکلات پوستی می‌توان پیسِت ریشه قاصدک را روی صورت قرار داد.


ریشه قاصدک یک درمان طبیعی است که استفاده از آن می‌تواند فواید زیادی برای سلامتی داشته باشد. قبل از شروع به استفاده از آن، بهتر است با پزشک مشورت کنید.



Friday, March 28, 2025

آیا نفوذ کلمة‌ الله از شمشير حضرت محمّد برّنده‌ تر است ؟* فرمودند :

 Iraj Sadeghian

شخصی خدمت حضرت عبدالبهاء عرض کرد:


 *آیا نفوذ کلمة‌ الله از شمشير حضرت محمّد برّنده‌ تر است ؟* فرمودند : 

بله، دراين امر شمشير، نفحات الهيّه است، آن شمشير  مى‌ کُشت، اين  جان مى‌دهد ، آن خراب مى‌ کرد ، اين  آباد مى‌کند ، آن بى‌ سر و سامان مى‌کرد ، اين سر و سامان مى‌دهد، خيلی فرق است ميان آن شمشير و اين شمشير. ليکن حقّ يفعل مايشاء  و يحکم مايريد است، آنوقت چنان اقتضا کرد و حالاچنين اقتضا  مى‌کند، آن شمشير قلاع  از سنگ  و آهک  فتح مى‌ کرد  و اين شمشير  قلاع قلوب را  مسخّر مى‌کند ، آن شمشير  حکايت از  قهر الهى  مى‌کرد، اين شمشير از رحمت بى‌ منتهاى الهى، آن شمشير  سبب فصل و تفريق بود، اين شمشير سبب وصل و تأليف است . لکن حقّ يفعل مايشاء است لايسئل عمّا يفعل ، آن شمشير   اذا رأيتم الّذين  کفروا ضربوا‌ الّرقاب ،  اين شمشير    عاشروا مع الاديان بالّروح‌  و الّريحان  .... از بدايت عالم آن چه در کتب سماوى و در تواريخ ذکر شده ، تا به حال در هيچ دورى از دوران انبياء ، نداى الهى در مدّت قليله جهانگير نشده و آوازه و صيت امرالله در جميع اقاليم منتشر نگرديده است ، الاّ در اين ظهور . چون  به کتب رجوع شود  واضح مى‌شود که  علّت از چيست . اين از بريدگى اين شمشير است  و از قوّت آن بازو ، با وجود اين عجب است که اهل ايران هنوز غافلند هنوز محتجبند ، هنوز در شبهه اند و هنوز متزلزلند و هنوز مضطربند . نداى الهى اهالی غرب را که هزاران فرسنگ دور هستند بيدار نموده ولی در ايران که وطن حقّ است هنوز خفته بسيارند و در خواب گرفتارند. صور اسرافيل هم آنها را بيدار نکرد و لابد روزى خواهد آمد که ايران را خدا بيدار می کند.  " بسيارى از ايرانيان مثل عنکبوت مى‌مانند هرچه پرده‌ها‌يشان را ميدرى فوراً يک پرده ديگر  مى‌ سازند ، هرچه شُبهاتشان‌ را  رفع مى‌ کنى يک شُبهه ديگر مى‌آورند .... " 


طراز الهى جلد ١ ، ص ٣١



Thursday, March 27, 2025

شأن نزول و محلّ و اهمیّت کلمات مبارکۀ مکنونه

 Bijan Yeganeh

شأن نزول و محلّ و اهمیّت کلمات مبارکۀ مکنونه


 حضرت بهاءالله شارع آئین مقدّس بهائی در لوحی میفرمایند: 

“از قِبَل(جانب- طرف) این مَسجُون (زندانی)کلمات مکنونه که از مَشرِقِ عِلم ربّانیه در این طلیعۀ فَجرِ رحمانیّه ا‌ِشراق نمود بر احبّاء اِلقاء(ابلاغ و رساندن سخن) نمائید تا کلّ به انوار کلمه منوّر شوند و وَصایای الهی را از اَمام وُجوه(تقدّم) خود نظر نمایند که مبادا غافل شوند و مُحتَجب مانند.  


مأخذ: آهنگ بدیع سال ۲۹ شمارۀ ۳۲۵

 مبیّن عظیم الشأن آئین بهائی حضرت عبدالبهاء میفرمایند:  


”کلمات مکنونه و لَئالی مخزونه که از قلم حضرت بهاءالله صادر در بغداد در سنۀ ۱۲۷۴ هجری قمری مطابق با ۱۸۵۸ میلادی نازل گردیده است. کلمات مکنونه به معنی سخنان پوشیده و مُهر کرده مَصون و مَستور از عالَم سّر و از دستبرد حقّ است و مَکنون و مَکنوه اِملاء به معنی نهان کرده و مُهر کرده آمده .... 

پس از مراجعت حضرت بهاءالله از هجرت دو ساله به کوههای سلیمانیّه در سنین اقامت در بغداد و به هنگام مَشی (قدم زدن)در کنار رود دجله کلمات مبارکۀ مکنونه نازل گردید این کلمات مبارکه به زبانهای فارسی و عربی عزّ نزول یافته و بنا به گفتۀ جناب فاضل مازندرانی فارسیّۀ آن که شامل هشتاد و دو فصل و یک مقدّمه میباشد حاوی معانی و مفاهیم قَصیرۀ ِعَمیقۀِ رمزیّه(کوتاه و عمیق و رمزدار) عرفانیۀ اخلاقیّه است و به احوال جامعۀ اهل بیان در آن ایّام دارد. 

در کلمات مکنونهٔ عربی آن اصول و رؤس تجربیّات و احساسات روحانیّه بیان شده و شامل مقدّمه و هفتاد و یک فصل کوتاه است.در این سِفْر(کتاب) عظیم و اثر بینظیر سلطان سریر ولایت حضرت شوقی ربّانی ولی امر مقدّس بهائی چنین میفرمایند:

 “پس از کتاب ایقان که مخزن حقایق مخزونِ حقایق اَسرار الهیّه و مَکمَن معرف بدیعۀِ ربّانیّه است مجموعۀ جواهر آسای کلمات مبارکۀ مکنونه را باید یاد نمود. این درّ و معانی و لئالی حکمت یزدانی که در صدف عِصمت رحمانی مَستور و مکنون بود در سال ۱۲۷۴ هجری در اوقاتیکه حضرت بهاءالله در کنار دجله مَشی میفرمودند و در دریای توجّه و تفکّر غوطه ور بودند از لِسان اَطهر به لغت ِ فارسی و عربی نازل. 

کلمات مکنونۀ عربی و فارسی اوائل به “صحیفۀ مخزونۀ فاطمیّه” مشهور بود که به اعتقاد شیعیان باید یوم ظهور قائم نازل شود و اِطلاق اسم کلمات مکنونه هم از حضرت بهاءالله است و صحیفۀ مخزونه صحیفه ای بود که جبرئیل به امر الهی برای حضرت فاطمه آورد و حضرت علی علیه السّلام آن را کتابت فرمود و تلاوت آن در اَحیانی که آن مخدّرۀ کُبری از رحلت پدر بزرگوار غرق دریای احزان و تأثرات شدیده بود مایۀ تَسلّی و تَشَفّی خاطر مبارکش می گردید. ‌


حضرت ولّی امرالله میفرمایند: “… بعد از لوح کلّ الطّعام و قصیدۀ رَشح عَماء که در ارض طاء(طهران) نازل شد اوّلین ظهورات قلم مُلهَم ابهی و نخستین رَشحات طَمطام یَمِ قدرت سلطان جبروت بقا را تشکیل میدهد و کلّ بنفسه مقدمۀ نزول کتب مُهیّمنه و صحائف بدیعۀ منیعۀ ایقان و کلمات مکنونه و هفت وادی است که در سنین اقامت بغداد قَبل از اظهار امر جَهری(اظهار امر علنی) امر اَعزّ ابهی از مخزن قلم اعلی صادر.....” 

آنچه مسلّم است فُصول مختلف این کلمات الهیّه در ابتدا بصورتی که اکنون گرد آمده نبوده و در الواح شَتّی(مختلف) از قلم اَعلی (ذات مقدّس حضرت بهاءالله)عزّ نزول یافته ولی بعداً ارادۀ مبارک جمال اقدس ابهی بر جمع آوری و ائتلاف(ترکیب- جمع آوری) آنها قرار گرفت که در این مورد اثری خطاب به زین المقرّبین چنین میفرمایند:

 “از کلمات مکنونه ذکر نموده بودید بعضی از آن مَرّة واحداً (یکباره)نازل ولکن در بعضی احیان فقرات(مطالبی) دیگر نازل شده بعضی کلّ را جمع نموده اند و بعضی متفرّق است اگر جمع شود اَحسَن بوده…” 

جناب زین القربّین بعد از اطّلاع از ارادۀ مبارک مولای خویش به جمع آوری آیات الهیّه پرداخت ولی چون برای ترتیب لَطماتِ مختلف آن معیاری در دست نبود نُسَخ مختلف با ترتیب متفاوت در تقدّم و تأخّر(جلو و عقب) فُصول آن بدست آمده که البتّه به سبب استقلال هر فصل در اصل بیاناتِ مبارکه خِللی وارد نمیکند. 


حضرت عبدالبهاء در اهمیّت عمل به موجب کلمات مکنونه در جواب یکی از سائلین(پرسش کننده) مَبنی بر اینکه چه کنم تا بندۀ حقیقی باشم میفرمایند: 

“به موجب تعالیم حضرت بهاءالله عمل نمائید نه آنکه فقط بخوانید بلکه عمل به موجب کلمات مکنونه و سایر وصایای الهیّه نمائید هر چه من بگویم نَمی(قطره ای) از بُحُور قلم اعلی و قطره ای از بَحر ذخّار(دریای مالامال از آب) فضل و عطای جمال ابهی نمیشود” 

حضرت عبدالبهاء در لوح مبارک خطاب به قابل آباده ای میفرمایند: “باید کلمات مکنونۀ فارسی و عربی را لیلاً و نهاراً (شب و روز)قِرائت نمائیم و تضرّع و زاری کنیم تا به موجب این نصایح الهی عمل نمائیم کلمات مکنونه به جهت عمل نازل شده نه به جهت استماع(شنیدن)” 

مأخذ: بدایع الآثار جلد دوّم 


حضرت عبدالبهاء در لوح احبّای محمّد آباد قزوین میفرمایند: “هر نَفسْی به ملکوت ابهی توجّه نماید و مُنقَطِعاً عَمّا سِوی الله ( گسستن از همه چی غیر از خدا) (Detached from all that Pertaineth not unto thee) سِیر و سلوک فرماید کلمات مکنونه بخوانید و به موجب آن عمل نمائید. یقین بدانید که منصور و مظفّر گردد و موفّق و مویّد شود این کلمات وصایای قطعیّه و نصایح کلیّۀ الهیّه است بر جمیع احبّاء واجبِ قطعی است فریضۀ مُبرمه است که بخوانند و به موجب آن عمل نمایند و کلمات بجهت آن نازل شده نه به جهتِ محض خواندن. بسیاری از نفوس تِلاوت نمایند ولی ابداً در فکر عمل به آن نیستند” 

مأخذ: جزوۀ معارف بهائی عمومی شمارۀ یک. 

در خاتمه فقرهٔ آخِر کلمات مبارکهٔ مکنونهٔ فارسی زینت بخش این مقال میگردد. “عروس مَعانیِ بدیعه که وَرای پرده‌های بیان مَستور و پنهان بود بعنایت الهی و الطاف ربّانی چون شعاعِ منیرِ جمالِ دوست ظاهر و هویدا شد شهادت میدهم ای دوستان که نِعمت تمام و حجّت کامل و برهان ظاهر و دلیل ثابت آمد دیگر تا همّت شما از مراتب انقطاع چه ظاهر نماید کذلک تمّت النّعمة علیکم و علی من فی السّموات و الأرضین و الحمد لله ربّ العالمین” The mystic and wondrous Bride, hidden ere this beneath the veiling of utterance, hath now, by the grace of God and His divine favor, been made manifest even as the resplendent light shed by the beauty of the Beloved. I bear witness, O friends! that the favor is complete, the argument fulfilled, the proof manifest and the evidence established. Let it now be seen what your endeavors in the path of detachment will reveal. In this wise hath the divine favor been fully vouchsafed unto you and unto them that are in heaven and on earth. All praise to God, the Lord of all Worlds



Thursday, February 20, 2025

مصاحبه ای با عاطفه گرگین همسر خسرو گلسرخی که غریب به چهار سال پیش در پاریس انجام شده است...








 

مصاحبه ای با عاطفه گرگین همسر خسرو گلسرخی که غریب به چهار سال پیش در پاریس انجام شده است...


خسرو گلسرخی به روایت همسرش:

چریک نبود ، بیش از حد پوپولیست بود،

قهرمان زندگی‌اش میرزا کوچک‌خان بود.


«من یک فدائی خلق ایران هستم و شناسنامه من جز عشق به مردم چیز دیگری نیست. من خونم را به توده‌های گرسنه و پابرهنه ایران تقدیم می‌کنم. و شما آقایان فاشیست‌ها که فرزندان خلق ایران را بدون هیچ‌گونه مدرکی به قتلگاه می‌فرستید، ایمان داشته باشید که خلق محروم ایران انتقام خون فرزندان خود را خواهد گرفت. شما ایمان داشته باشید از هر قطره خون ما صد‌ها فدائی برمی‌خیزد و روزی قلب شما را خواهد شکافت. شما ایمان داشته باشید که حکومت غیرقانونی ایران که در ۲۸ مرداد سیاه به خلق ایران توسط آمریکا تحمیل شده در حال احتضار است و دیر یا زود با انقلاب قهرآمیز توده‌های ستم‌کشیده ایران واژگون خواهد شد.»


این بخشی از وصیت‌نامه خسرو گلسرخی، شاعری است که در سحرگاه بیست و نهم بهمن سال ۵۲ به جرم شرکت در طرح ترور خانواده شاه، اعدام شد.


ماجرای بازداشت، برگزاری دادگاه جنجالی و اعدام خسرو گلسرخی یکی از فرازهای قابل توجه تاریخ پهلوی دوم است که باعث شد گلسرخی به یکی از شخصیت‌های کاریزماتیک چپ در ایران تبدیل شود.


نزدیک به چهل سال پس از مرگ این شاعر، همسرش عاطفه گرگین که تقریبا همزمان با او دستگیر و نزدیک به چهار سال در زندان می‌ماند، در گفت‌وگویی با «المجله» که در منزلش در پاریس انجام شده، از آرمان‌های خود که در آن زمان روزنامه‌نگار بوده، و همچنین اهداف خسرو گلسرخی سخن می‌گوید.


شما خودتان در کنار گلسرخی به عنوان روزنامه‌نگار فعال بودید و همراه او دستگیر شدید. دقیقا چه مدت در زندان بودید؟

من شانزدهم فروردین سال ۵۲ دستگیر شدم. خسرو را هشتم‌‌ همان ماه در روزنامه کیهان بازداشت کرده بودند. در دادگاه اول، به یک سال حبس، و در دادگاه دوم به سه سال محکوم شدم. اما حدود سه سال و نیم در زندان ماندم و شهریور سال ۱۳۵۵ از زندان آزاد شدم.


پس وقتی گلسرخی را اعدام کردند، شما در زندان بودید؟

بله. من آن موقع در زندان بودم و‌‌ همان جا هم خبردار شدم که خسرو را تیرباران کرده‌اند.


چرا شما بیشتر از سه سال در زندان ماندید؟

برای اینکه آن‌ها در زندان از ما چیزهایی می‌خواستند که ما نمی‌توانستیم انجام بدهیم، مثل اعترافات تلویزیونی. یا قرار بود یک گروه حقوق بشری برای بازدید از زندان بیاید و با زندانیان مصاحبه کند و از ما خواسته بودند که اگر شکنجه شده‌ایم یا شکنجه شدن کسی را دیده‌ایم، چیزی نگوییم.


شما شکنجه شده بودید؟

خود من نه، ولی خسرو شکنجه شده بود. در یک ملاقات که با هم در اوین داشتیم، وقتی توی اتاق آمد، نمی‌توانست روی پا‌هایش راه برود و همان‌طور که در دادگاهش هم گفته بود از شدت شکنجه خون ادرار کرده بود.


چطور خبر اعدام گلسرخی به گوش شما رسید؟

شب بیست و هشتم بهمن، زن زندانبان روزنامه کیهان را آورد که در صفحه اول آن تیتر بزرگ با عکس کرامت‌الله دانشیان و خسرو گلسرخی بود که نوشته بود: حکم اعدام این دو نفر ابرام شد.


واکنش شما چه بود؟

راستش من نمی‌خواستم در آن شرایط کاری کنم که به نظر بیاید شکسته‌ام. الان نمی‌توانم این چیز‌ها را به زبان بیاورم ولی آن موقع در آن سن گفتم هرکس یک جور می‌میرد چه بهتر که آدم با ایمان به راهش بمیرد.


گلسرخی را قبل از مرگ ندیدید؟

اتفاقا‌‌ همان شب، زندانی‌های سیاسی به من می‌گفتند که برو بگو قبل از اعدام بگذارند ملاقات کنید. اما نشد و فردا صبح من را اول بردند دادستانی و وقتی برگرداندند به زندان، رئیس زندان که آدم بدی هم نبود مرا که دید گفت:‌ «من متاسفانه باید اولین کسی باشم که به شما تسلیت می‌گویم اما به قول خودتون هرکس یک‌جور می‌میرد و چه بهتر که آدم اینجور بمیرد.» من خشکم زده بود. دلم نمی‌خواست خودم را جلوی آن‌ها بشکنم ولی تاثیر این خبر به حدی بود که الان هم وقتی به شما می‌گویم انگار همین دیروز بود. به هر حال داستان عجیبی بود و از لحاظ عاطفی و احساسی خیلی به من ضربه زد. اینجور آدم‌ها همیشه با ما می‌مانند و آدم را ترک نمی‌کنند.


شما و خسرو گلسرخی چطور دستگیر شدید؟

آن موقع خسرو در روزنامه کیهان کار می‌کرد و من در رادیو بودم. دامون، پسرمان هم شاید یک سال و نیمه بود. روز دستگیری خسرو، مثل همیشه با هم از خانه بیرون رفتیم و تاکسی گرفتیم. خسرو زود‌تر از من جلوی روزنامه کیهان پیاده شد و من هم رفتم به میدان ارک. آنجا که رسیدم رحمان هاتفی، سردبیر کیهان به من تلفن زد و خبر دستگیری خسرو را داد. یک هفته بعد هم برای دستگیری من آمدند. اول گفتند آمدیم خانه را بگردیم. بعد یک اعلامیه را نشان دادند و گفتند این را در خانه شما پیدا کردیم. البته من فکر می‌کنم خودشان آن را گذاشته بودند؛ چون ما خانه را بعد از دستگیری خسرو پاک کرده بودیم.


گفتید پسرتان آن موقع یک سال و نیمه بود. هیچ وقت سر فعالیت‌های گلسرخی و اینکه باید به فکر خانواده باشد با هم بحث نداشتید؟

ما اصلا فکر نمی‌کردیم چنین اتفاقی بیفتد. چون کاری نمی‌کردیم. فعالیت ما فرهنگی بود. ما فقط می‌نوشتیم. نمی‌دانم چه جوری همه چیز دست به دست هم داد تا خسرو اونجوری برود و من بمانم و بچه هم چند سال با خانواده زندگی کند تا من آزاد شوم. کار ما نوشتن بود و چاپ کردن آن. اما این کار ما هدفمند بود. هدفمان هم این بود که از‌‌ همان موقع باید آزادی برای همه باشد تا کسی از چیزی نترسد. نویسنده از چاپ کتابش نترسد.

وقتی می‌دیدیم برای چنین چیزی هم آزادی نداریم، دنبال به دست آوردن‌‌ همان بودیم. یعنی سعی می‌کردیم به هر قیمتی شده چیزهایی که می‌خواهیم بنویسیم و چاپ کنیم. حتی به صورت پنهان. به نظر من یک روشنفکر باید با جهت‌گیری مشخص داشته باشد و ما به هنر برای هنر اعتقاد نداشتیم. دنبال چاپ آثار کسانی هم بودیم که دنبال هنر متعهد باشند.

اما به نظر خودمان حرف از هنر و ادبیات متعهد زدن چنین تاوانی نداشت. خسرو وقتی زندان بود برای من پیغام فرستاده بود که به عاطفه بگویید این‌ها هیچی در پرونده من ندارند و احتمالا من حتی زو‌تر از تو آزاد می‌شوم و می‌روم از دامون نگهداری می‌کنم تا تو بیایی. اما وقتی شکوه فرهنگی را دستگیر کردند، حرف‌هایی که او در زندان زد برای خسرو چنان پرونده‌ای ساخت که اعدامش کردند.


شما چه سالی آزاد شدید؟

من شهریور سال ۱۳۵۵ از زندان با چند ماه تاخیر آزاد شدم.


از زندان که بیرون آمدید، احتمالا در فضای خاصی بودید. همسر یک سیاسی اعدامی و خودتان هم زندان رفته بودید و هردو روزنامه‌نگار بودید. فعالیت‌های‌ قبلیتان را ادامه دادید؟

من وقتی از زندان آزاد شدم، چون کارم را از دست داده بودم و نیاز به درآمد داشتم، ابتدا به پیشنهاد ژاله کاظمیان که آن موقع همسر برادرم، ایرج گرگین بود در استودیوهای دوبله به عنوان دوبلور فیلم مشغول به کار شدم. بعد از ماجرای ۱۷ شهریور سال ۵۷ هم برای یک سری برنامه شعرخوانی در خارج از کشور همراه گروهی دعوت شدم. در فرانسه و لندن برنامه داشتیم و شعر می‌خواندیم و حرف‌های خودمان را می‌زدیم و هنوز به قول معروف سرگرم «بینش انقلابی» بودیم و فکر می‌کردیم باید در کشور تغییر و تحول و جابه‌جایی صورت بگیرد. وقتی آقای خمینی به پاریس آمدند من اینجا بودم و همه مشتاق بودند که این جابه‌جایی صورت بگیرد و شاه برود. وقتی هم ایشان به تهران برگشتند من هنوز اینجا بودم. شاید یک هفته بعد از آن من هم به ایران برگشتم.


در ایران چه کردید؟ مخصوصا اینکه آن اوایل فضا برای فعالیت هم خیلی باز‌تر بوده.

وقتی به ایران برگشتم، باز یک عده دور و برم را سخت گرفتند که بیا و فعالیت کن. باز افتادیم در همین راه یعنی نوشتن و صحبت کردن و سخنرانی.


کجا سخنرانی می‌کردید؟

خیلی جا‌ها. مثلا تهران در مدارس من را دعوت می‌کردند، یا در رشت وقتی قرار شد شعبه‌ای از اتحاد ملی زنان در دانشگاه گیلان تشکیل شود، برای من یک شب برنامه سخنرانی گذاشتند که به خاطر استقبال زیاد سه شب تکرار شد.


همه این‌ها قبل از انقلاب فرهنگی بود؟

بله. آن موقع فضا جوری بود که همه شور و هیجان داشتند. البته به نظرم یک دوره‌هایی نگاه ما این بود که فکر می‌کردیم این تعهد است که هر جا می‌رسیم شروع به ابراز احساسات سیاسی و تند کنیم و حتی گاهی خیلی چپ‌روی ‌کنیم. الان فکر می‌کنم شاید از دانش کافی برخوردار نبودیم. البته همه کار‌هایمان را رد نمی‌کنم. اما خوب خیلی چیز‌ها هم یک مشت شعارهای سیاسی تحت جو حاکم بوده.


کار روزنامه‌نگاری هم می‌کردید؟

بله.‌‌ همان زمان من شروع به انتشار «فصلی در گلسرخ» کردم که خودم سردبیر آن بودم. این مجلات را انتشار نگاه با تیراژ صد هزار نسخه چاپ می‌کرد و می‌فروخت. به نظرم این کار خیلی خوبی بود ولی خوب بعضی چیز‌هایش الان دیگر مورد قبولم نیست. من ۵ شماره از این مجله را منتشر کردم تا انقلاب فرهنگی شد. یادم هست برای شماره آخرش در چاپخانه صفحه اول که اسم چاپخانه را داشت، کندند و پشت مجله را هم سیاه کردند و توزیع کردند. بعد هم انقلاب فرهنگی شد و ما از ایران خارج شدیم.


مجله «‌فصلی در گلسرخ» ادامه پیدا نکرد؟

چرا. وقتی به پاریس آمدم و دور دوم فصلی در گلسرخ را چاپ ‌کردم که بیشتر از قبل سویه سیاسی داشت.


در واقع چه سالی آمدید؟

بعد از سال ۶۰ بود.


بعد از جنگ؟

بله. جنگ شروع شده بود. به هر حال اینجا سری دوم «فصلی در گلسرخ» ‌را درمی‌آوردم. اما این بار هم خیلی تحت فشار بودم.


از طرف چه کسانی؟

از طرف‌‌ همان اپوزیسیون خارج از کشور که دوست داشتند من تحت لوای آن‌ها کار کنم ولی من می‌خواستم مستقل باشم. کار می‌کردم ولی با هیاهوی بسیار. مثلا فلان سازمان می‌گفت تو چرا نوشتی دیگر نباید مبارزه مسلحانه کرد و باید کار فرهنگی کنیم؟ بعد سعی می‌کردند با کارهایی مثل بایکوت کردن مجله من را تحت فشار قرار بدهند. به

هر حال هرکس می‌خواست ما با آن‌ها کار کنیم و الان من به این معترضم که نگذاشتند به راه خودم بروم. همه یک‌جوری کار را سخت می‌کردند. ولی بالاخره با همین هیاهو‌ها کار انتشار مجله خوابید.


چند شماره از «فصلی در گلسرخ» را در پاریس منتشر کردید؟

شش شماره. پنج شماره هم در تهران چاپ شد. روی هم سیزده شماره بود.


مشکل شما چه بود؟

ببینید قصد زن‌هایی مثل من این است که توانایی خودمان را ثابت کنیم. این مشکل هم فقط در ایران و در آن سیستم نیست. ایرانی‌هایی که اینجا هم هستند این فرهنگ زن‌ستیزی را دارند. همین روشنفکر‌ها بسیار بسیار ضد زن هستند. در حالی که خودشان را به عنوان مدافع زنان معرفی می‌کنند. اما سعی دارند با ترور شخصیتی دیگران خودشان را ثابت کنند. اما با همه این مشکلات، بالاخره من هم کارهای خودم را می‌کردم. سخنرانی‌ها و جلسات خودم را داشتم. دو تا کتاب شعر هم منتشر کردم.


شما هم شاعرید و روزنامه‌نگار و هم نگاه سیاسی خاصی داشتید. کدام یک از این‌ها بیشتر در ایجاد ارتباط بین شما و خسرو گلسرخی تاثیر داشت؟

وقتی من و خسرو آشنا شدیم، من روزنامه‌نگار بودم. خسرو هم نقد شعر می‌نوشت و شعر می‌گفت. به نظرم آدم اندیشمندی بود. علایق مشترک داشتیم. مثل هنر و موسیقی و وقتی اولین بار به خانه او رفتم، دیدم که این جوان، عکس مائو و مارکس و میرزا کوچک‌خان را به دیوار اتاقش زده. این نزدیکی فکری که بین ما ایجاد شد و صحبت‌هایی که با هم داشتیم، به من فهماند که خسرو می‌خواهد کاری کند تا جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کند را از آن حالت دربیاورد. در واقع تعهد اجتماعی داشت. خسرو یک آدم انقلابی در فکر بود و برای همین نوشته‌های متعهدش گرفتند و اعدام کردند. اتفاقا اصلا اهل فعالیت سیاسی نبود و با برخی از دوستانش که یک مدت جلساتی داشت، یک‌بار آمد خانه و به من گفت که من باید بیشتر بخوانم تا بتوانم بهتر بنویسم. یعنی اصلا حوصله فعالیت‌های سیاسی به آن شکل را نداشت.


با چه کسانی جلسه داشت؟ یعنی‌‌ همان چپ‌ها؟

ببینید جنبش چریکی آن موقع تازه شکل گرفته بود و خسرو در واقع چریک نبود. در دادگاهش گفته بود که من یک فدائی خلقم؛ اما منظورش از خلق چیز دیگری بود و دفاع او در دادگاه واقعا شاهکار او بود.


اما برخی از روشنفکران در زندان حاضر به مصاحبه تلویزیونی می‌شدند. نظر گلسرخی در مورد این افراد چه بود؟

خسرو همیشه فکر می‌کرد آدم باید ایستاده بمیرد. وقتی با من در اوین صحبت کرد، معلوم بود که هیچ کوتاه نخواهد آمد و نخواهد شکست. در خاطرات دوستانش هم آمده که او در مقابل شکنجه ایستادگی کرده بود.


پس این کار را تائید نمی‌کرد؟

اگر قبول داشت که خودش هم این کار را می‌کرد. با اینکه بعضی از این روشنفکران که در زندان مقاومتشان می‌شکست و حاضر به مصاحبه می‌شدند، از دوستانش بودند اما آن‌ها را هم نکوهش می‌کرد. خسرو معتقد بود که رژیم می‌خواهد او را بشکند اما او دفاع جانانه‌ای در دادگاه کرد و آبروی روشنفکران را خرید و حفظ کرد. خسرو می‌خواست به آرمان کسانی که برایش در طول تاریخ قهرمان بودند، وفادار بماند.


مثلا چه گوارا؟

چه گوارا که بله. همیشه هم عکس او را به دیوار اتاقش داشت. اما کسانی هم در ایران برای خسرو قهرمان بودند.


مثل دکتر تقی ارانی؟

بله ولی فقط او نبود. قهرمان دیگر زندگی او میرزا کوچک‌خان بود. مدت‌ها می‌رفت جایی که میرزا کشته شده بود تحقیق می‌کرد و می‌نوشت و شعر می‌گفت.


خودش چه مرام و عقیده‌ای داشت؟

خسرو در دادگاه گفته بود من یک مارکسیست- لنینیست هستم و واقعا هم بود. چون به توده‌ها باور داشت. همیشه به طبقه محروم فکر می‌کرد و هر وقت می‌رفت بیرون کسی را با خودش از توی خیابان می‌آورد خانه که با ما غذا بخورد.


شما مشکلی نداشتید؟

گاهی بحثمان می‌شد که من می‌گفتم این‌ها را از کجا می‌آوری توی خانه. الان فکر می‌کنم که پوپولیست بودنش زیاد از حد بوده است. البته الان اینجور فکر می‌کنم. اینکه آدم زیادی به همه اطمینان کند و به هرکس بها بدهد، فقط به صرف اینکه چون از توده‌های مردم است، در ‌‌نهایت ضربه می‌خورد، نه از توده‌ها اما این نگاه در آخر به فرد ضربه می‌زند. خسرو اما طبقه محروم را دوست داشت.


خودش از چه طبقه‌ای بود؟

خسرو از یک طبقه متوسط بود. برعکس چیزی که می‌گویند از طبقات پایین بوده، اما این‌طور نبود و فقط خیلی به مردم اهمیت می‌داد و فکر می‌کرد باید خود را نثارشان کند و در آخر هم این کار را کرد.


به نظرتان اگر خسرو گلسرخی الان زنده بود چه می‌کرد؟

یک‌بار این سوال را بقال محله ما که خسرو را خیلی دوست داشت در روزهای آخر که ایران بودم از من پرسید و من هم نمی‌دانستم چه باید بگویم و گفتم: فقط می‌دانم خسرو اگر بود، باز هم برای آزادی مبارزه می‌کرد و اگر جلوی اندیشه و قلمش گرفته می‌شد باز هم اعتراض می‌کرد. خسرو به مردم تعهد داشت و این را خودش همیشه می‌گفت. الان فکر می‌کنم چرا او فکر می‌کرد به مردم تعهد دارد؟


به نظرم خسرو گلسرخی می‌دانست چه می‌کند و کاملا به کاری که در دادگاه کرد، آگاه بود. هیچ کدام از مبارزان و چریک‌ها و روشنفکران که محاکمه شدند مثل خسرو نمی‌دانستند چه می‌کنند. اما او آنقدر می‌دانست که در دادگاهش از رابطه مارکسیسم و اسلام گفت.


.یکشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۲