Gohar Minoui
گرد هم آیی ایرانیان
دکتر هوشنگ گیلک
تمنا میکنم حتماً بخوانید و به دوستان خود توصیه فرمائید-بهرام چوبینه
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت….
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او….
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
با آنچه که در محیط های اجتماعی در این روز ها ، میبینیم ، اثار قیام مردم ایران بر علیه دشمنان کشور، یعنی ملا ها، بطور واضحی کاهش یافته است. چنین امری، از آغاز برای من روشن بود که جانیان اسلامی حاکم بر کشور، از هیچگونه کشتار ابا نخواهند کرد و جوانان ما بدون یاری کامل مردم نخواهند توانست به نتیجه نهایی که از بین بردن حاکمان آدم کش دینی هستند موفق شوند. از روزهای نخستین آشکار بود که بیشترین مردم ایران، اگر چه بظاهر پشتیبان جوانان هستند، در باطن اگر منافع آنان ایجاب نکند، گامی در راه بهبود اوضاع کشور بر نخواهند داشت
بسیاری از هم میهنان بر این امید واهی بودند و هنوز گروهی از آنان، پشتیبان این باورند که اگر در آمریکا حزب جمهوریخواهان بر کار بود مردم میتوانستند خود را از شر آخوند ها نجات بدهند. چنین اندیشه ای، توهمی است نادرست و بی معنی. نوار های ویدیویی موجود از سخنان پرزیدنت ترامپ نشان دهنده آنست که ایشان علنا اظهار کرده است که قصد تغییر رژیم درایران را ندارد و فقط میخواهد که دولت ایران در کارش میانه روی را اختیار نماید. آن هم میهنانی که در اندیشه کمک دول خارجی هستند، غافل از آنند که همین ها بودند که مردم شوربخت ایران را دچار این ارازل و اوباش کردند و هنوز هم از آنان پشتیبانی میکنند
آقای امانویل ماکرون، رییس جمهور فرانسه علنا همکاری خود را با رییسی، پرزیدنت جنایتکار ایران تایید نموده است. انگلیس هم بمانند همیشه از پشت پرده یکی به نعل میزند و یکی به میخ. با تمامی این احوال ما خوش باوران و ساده لوحان ایرانی هنوز بر این عقیده هستیم که بیگانگان برای کمک بما آماده اند! شنیدم که خانم مسیح علینژاد از این خوشحال بودند که با ماکرون در کاخ “الیزه” ملاقات و با ایشان دست داده اند و قول گرفته ا ند که کارها بخوبی انجام خواهد یافت! ای کاش که این بانوی عالیقدر میتوانست در این باره تفکر بیشتری مینمود و خود را اندکی بتاریخ و ادبیات ایران آشنایی میداد و از داستان آن “دهقان و خانواده بلدرچین آگاه بود.” و دست کم اقلا از این شعر سعدی آگاه و بدان اندکی ایمان داشت
به غم خوارگی چون سر انگشت من…………. نخارد کس اندر جهان پشت من
با بانوی جوان ایرانی آشنایی داریم که از آنچه در کشور زادگاهی ما میگذرد بسیار دل چرکین است . نا امید از وضع کشورش و با نا بسامانی که امروزه در آنجا میبیند، عواملی چون شور و نشاط و ناامیدی و آرزوی بهبودی اوضاع میهنش باعث آن شده اند که در رده آزادیخواهان در آید و بفعالیت سیاسی بپردازد و با سیاسیون همکاری کند. وی در تمامی گردهم آیی های ایرانیان که در شهر مسکونیش روی میدهد شرکت مینماید. درفش سه رنگ زادگاهی خود را با احترام و عشق با خود بهراه میبرد و کوشش میکند که نشان ملی کشور، یعنی “شیر و خورشید” را طوری قرار دهد که توسط همگان دیده شود
این بانو به دشواری هایی پی برده است که ما سال ها است با آن در جدال هستیم و بجایی نمیتوانیم رسید و آن خصوصیت بیشترین هم میهنان ایرانی ما است. ما در مجامع بیگانگان به قوانین آنان احترام کامل میگذاریم ، اما در یک تشکیلات ایرانی هر کدام خود را فعال ما یشا میدانیم و فکر میکنیم که قوانین حاکم بر اجتماع ما، شامل حال ما نمیباشند ونباید که بشوند. بعبارت دیگر خود را والا تر از آیین نامه های آن تشکیلات میدانیم
یکی از ناله های این دوست گرامی ما این بود که گروهی از گردانندگان این گرد هم آیی ها دید ویژه از خود را در مد نظر قرار میدهند و برای عقیده دیگران اعتباری را قایل نیستند. بطور مثال ذکر میکرد که هنگام برداشت ویدیو، گردانندگان عمدا از انانی که درفش ملی ایران را در دست دارند، بدون کوچکترین توجهی میگذرند و کوشش میکنند که نقشی از آنان را در دید ویدیو منعکس ننمایند. باز اظهار میداشت که گروهی علنا به شاهزاده رضا پهلوی توهین میکنند و نمیخواهند که ایشان را بنام شاهزاده بخوانند
در این مقوله اخیر، روزی نمیگذرد که مطلبی تازه در باره شاهزاده رضا را نشنویم. چنین رویدادی کاملا قابل پیش بینی بوده و امری طبیعی میباشد. بیشترین و احتمالا نزدیک به تمامی مردم از دست ملا های فاسد و جانی و آدم کش بستوه در آمدند و در این اندیشه اند که چگونه از شر چنین بلایی که بدست خود بر خویش آورده اند رهایی یابند. گروهی از همان ایرانیانی که حامی و طرفدار اخوند ها بودند، چون قضیه را ناجور میبینند، رنگ عوض کرده و درفش مخالفت با آنان را بدست گرفته اند. اینان گروه بزرگی را تشکیل میدهند که بیشترین آنان در کمال راحتی در آمریکا و یا در اروپا زندگی میکنند و از سوی ان دول نگهداری میشوند و صاحب شغل های بسیار با ارزشند. در كشور های خارج از ایران، حزب درست کرده اند، ایستگاه رادیو و تلویزیون راه انداخته اند، و برای آزادی میهنی موهوم، سینه چاک میکنند. بدون انکه معلوم شود از کجا نگهداری میشوند. دیدن کار های این افراد مرا بیاد شعر میرزاده عشقی میاندازد در باره تدین که دو سطری را نقل میکنم
تدین، کهنه الدنگ قلندر……..
نموده نوحه جمهوری از بر
عجب جنسی است این، الله اکبر…….
گهی عرعر نماید چون خر نر
زمانی پاچه گیرد چون سگ هار…….
ولی غافل ز گردن بند و افسار
شاهزاده ِضا، تا آنجا که من میتوانم اظهار کنم، خود را از بسیاری از تشنجات اختلافات مردم ایران بر کنار داشتند، و امیدوارم که چنین کاری را ادامه بدهند. با گذشت زمان بسیاری از ایرانیان بدانجا رسیده اند که او را رهبری مناسب در چنین موقعیت خطیر یافتند و امید خود را بر پیروزی ایشان وابسته نموده اند
سخنان بسیاری از این گرد همآیی های ایرانیان شنیدم که بیشترین آنها نمونه هایی هستند از خصلت قاطبه هم میهنان ایرانی ما که یاد گرفتند “نان را به نرخ روز بخورند.” برای من بسیار دشوار است درک این مطلب که چرا نامیدن آقای رضا پهلوی بنام “شاهزاده رضا پهلوی” برای این گروه از ایرانیان مشکل است. شما یی که اظهار به عدم حمایت از حکومت پادشاهی میکنید، کاملا در پندار و گفتار خود محق هستید، ولی این حق چنین اجازه ای بشما نمیدهد که بدیگران بی احترامی کنید. رفتار این گروه از ایرانیان را نمیتوان به هیچ برهان، جز به نادانی و عدم رشد اجتماعی و فرهنگی و اصالت شخصی دانست کار آنان جز ایجاد تفرقه و خدمت به بیگانگان چیزدیگری نیست. آقای رضا پهلوی یک شاهزاده است ویک فرد معتقد به اصول تمدن باید خود را موظف بداند که از افراد دیگر با احترام نام ببرد، اگر چه از دید فکری با وی اختلاف داشته باشد. لقب شاهزادگی ایشان توافق کامل دارد با تمامی آیین ها و رسوم و قوانین ملی و بین المللی. عدم خطاب ایشان بدان لقب چیزی جز تعصب و نبودن رشد فرهنگی نیست
آیا ما بی دانشی را به آن حد رسانده یم که نتوانیم درک کنیم که بزرگترین عامل بد بختی ایران در این زمان حکومت آخوندی است، و مهمترین کاری را که میبایست انجام داد، نخست نجات کشور از دست این جنایتکاران است. طرز حکومت مطلبی است که پس از استقرار آزادی کشور باید مورد مداقه قرار گیرد. من خود بارها از زبان شاهزاده رضا پهلوی شنیدم که گفتند هیچ داعیه پادشاهی ندارد و نوع حکومت را باید عامه مردم تعیین کنند. البته چنین کاری آن هنگام مورد پذیرش قرار میگیرد که ما آن توانایی را داشته باشیم که افکار قاطبه مردم را بپذیریم، که این خود مطلبی است بسیار دشوار برای بیشترین ما
این گروه از ایرانیان مانند کسانی هستند که بر سر گنج نا یافته با هم در نبرد هستند. آیا صلاح در این نیست که نخست گنج مورد دید خود را پیدا کنید و بعدا بر سر تقسیم آن با هم گفتگو نمایید، نه جنگ و جدال! واضح تر بگویم؛ نخست کشور از دست دزدان و جانینان نجات دهید و آنگه گفتگو در آن نمایید که چه گونه حکومتی را برای کشور خواستار هستید. کسانی که جز این رفتار میکنند یا ازکوچکترین شعور بی بهره اند و یا مامور تخریب و تفرقه بسود تشکیلات دیگرند، که ممکن است از دولت کنونی ایران و یا از بیگانگان دستور داشته باشند. در هر صورت بدین بوقلمان صفتان جز نام خاین و نوکر، نام دیگری نمیتوان داد و بهیچوجه نباید به آنان کوچکترین فرصتی برای دخالت و یا رهبری در امور کشور را ارایه نمود
علاوه بر این رده، گروه دیگری از هم میهنان ایرانی هستند که خود بالا تر از دیگران میدانند، یا بسبب تحصیلاتشان و یا بخاطر وضع خانوادگی خود. این کسان نیز برای کارهایی که همکاری همگان را لازم داشته باشد، افرادی میشوند بی مصرف و خود خواه که نه تنها کاری از پیش نمیبرند و سنگینی باری را کم نمیکنند، بلکه باعث بهم زدن نظم کار میشوند و ایجاد تفرقه میکنند
برای مثال، اجازه دهید داستانی در این مورد را برای شما بیان نمایم: در دهه ۱۹۹۰، برای نخستین بار در تکزاس، از گروهی از دوستان خواستم که در تشکیل انجمن پزشکی و پیرا پزشکی با من همراهی کنند. عده ای متشکل از هفت و یا هشت نفر پیشنهاد مرا پذیرفتند و نطفه اساسی تشکیلات را ایجاد نمودیم. قوانین آنرا نوشتیم و به تصویب مراجع قانونی رساندیم. اعضاء این گروه مخارج لازم ابتدایی را بعهده گرفت. جلسات هر هفته یک و یا دوبار در منزل یکی از ما انجام میافت
در چنین زمانی همسرم و من مجبور شدیم برای مدتی از شهر دور باشم. در غیاب من، دوستان موسس، کار را ادامه دادند و هیَت مدیره انجمن را انتخاب نمودند. بدون آگاهی من، مرا به ریاست این هیَت قرار دادند. معاون و منشی و خزانه دار و اعضاء علی البدل را نیز مطابق آیین نامه انتخاب نمودند. پس از مراجعت خود را در برابر یک امر انجام شده یافتم. معاون را که جراحی بود بخوبی نمیشناختم و از این روی نمیدانستم که میتواند با من و سایر اعضا همکاری کامل داشته باشد و یا خیر. بهر روی کاری بود انجام یافته. منشی ما بانوی بود از پزشکیاران، و یکی از عضو های علی البدل، دندان پزشکی بود بنام آقای دکتر البریک نازاریان، جوانی بسیار نازنین و کار بر و همراه که خدمت بسیاری به انجمن نمودند
دفتری کوچک در ساختمانی که دکتر نازاریان در آن مطب داشتند اجاره کردیم و برای کم کردن خرج هر کدام از ما که میتوانستیم میز و صندلی و دیگر لوازم مقدماتی را از منزل و یا دفتر خود بدان جا آوردیم. من میز و چند صندلی داشتم که بدانجا منتقل نمودم و معاون انجمن یک کابینت چوبی کوچکی داشتند که برای نگهداری پرونده ها تحویل ما دادند. جلسات ما بطور مرتب هفته ای یک و یا دوبار انجام میگرفت. طولی نکشید که منشی انجمن به سبب گرفتاری ها شخصی مجبور شد که از کارش استعفا بدهد. هیَت مدیره مطابق قانون میتوانستند فردی را برای اینکار تا انتخابات آینده با رای اکثریت تعیین کنند. اعضاء هیَت مدیره، خانم پزشکیار دیگری را که سابقه بسیار خوبی برای اینکار داشت در نظر گرفتند. همگی بر این عقیده همراه بودند که وی کار ها را بخوبی میتواند انجام دهد بغیر از آقای معاون که از مخالفت خود بهیچوجه دست بر نمیداشت و هیچ برهان قابل ارزشی نیز بر علیه آن کاندیدا نمیتوانست ارایه دهد. بهر روی رای گرفته شد و همگان بغیر از ایشان به آن بانوی پزشکیار رای دادند. جریان را به آن خانم آگاهی دادیم و ایشان نیز پذیرفتند
چند روز بعد برای انجام کاری به دفتر رفتم، ملاحظه نمودم که تمام پرونده ها بر روی زمین ریخته و اطاق تا حدودی درهم و بر هم است. فکر کردم که دزدی به دفتر دستبرد زده است، اما چیزی قابل دزدیدن در آنجا نبود. به دکتر نازاریان تلفن کردم، ایشان نیز بدفتر آمدند. متوجه شدیم که تنها چیزی که مفقود شده است، کابینت محتوی پرونده ها است. معلوم شد که آقای معاون به سبب عدم توانایی بکرسی نشاندن عقیده خود تصمیم گرفتند که از انجمن خارج شوند و دست به چنین کاری زدند و این راه را برای ابراز عدم رضایت خود انتخاب نمودند! . این است طرز فکر اکثریت افراد تحصیل کرده ما. بقول هممیهنان آمریکایی ما: It is my way or the highway.. آیا از چنین کسانی میتوان امید همکاری برای بهبود وضع کشور داشت؟ اینان اگر تخریب در برنامه شان نباشد، حد اقل بهیچوجه بهم کاری با دیگران توافقی ندارند و حرف باید که حرف خودشان باشد. همین گونه افراد امروز دم از آزادی میزنند، با هر طرز فکری که با اندیشه آنان و یا آنچه که آنان مامور اجرای آن میباشد نباشند مخالفت میکنند
من وهمسرم با آنچه که شاهزاده رضا پهلوی میگوید آشنایی داریم و موقعیتی داشتیم که چند بار با ایشان چه بطور خصوصی و چه در جمع ملاقات نمودیم. شاهزاده، جوانی هستند آراسته و مبادی آداب و با فرهنگ و استعداد و بدید ما کسی هستند که تاکنون در درستکاری ایشان تخلفی مشاهده نکردیم، مگر آنچه که برخی از ایرانیان در محیط های مجازی راجع به وی میگویند و مینویسند، بدون آنکه مدرکی قابل ارزش نشان دهند
دیروز یکی از دوستان ایمیلی برای من فرستادند که مصاحبه بود در برنامه ای بنام رنگارنگ با شخصی بنام آقای سهراب چمن آرا. شگفت آور این بود که این بزرگوار بدون کوچکترین ارایه سندی اظهار داشتند که “شاهزاده در هنگام آمدن به آمریکا بیش از سیصد ملیون دلار سرمایه شخصی و شصت بلیون دلار ارثیه باخود داشت و جز عیاشی کاری دیگر نکرد.” آقای چمن آرا کوچکترین مدرکی برای این گفتار و ثبات عقیده خود ارایه نکردند. من نه با آقای چمن آرا، و نه با گرداننده برنامه و نه با تلویزیون رنگارنگ کوچکترین آشنایی ندارم. اما چند پرسش دارم که خوشحال و ممنون خواهم شد که این دو فرد مرا با پاسخ خود رهنمایی کنند: این دستگاه تلویزیونی از کجا اداره میشود و خرج آن را چه کسانی و یا چه گروهی و یا دولت هایی میدهند. دیگر آنکه جناب آقای چمن آرا، شما اتهامات زیادی به شاهزاده زده اید چه از دید اخلاقی و چه از دید انسانی و میهن پرستی و راست کرداری، چرا بمانند یک خبرنگار منصف و یا یک مفسر واقعی، مدارک گفتار خود را در باره طلب پول ایشان از عربستان تا آن سرمایه هنگفتی را که شاهزاده با خود از ایران آورده اند برای اثبات گفتار خود به مردم ارایه نمیدهید؟ در صورت فعلی سخنان شما را جز لاطایلات به هیچ چیز دیگر نمیتوان توجیه نمود. شما این مدارک را بمن ارایه دهید، من مرید شما خواهم شد. در غیر اینصورت شما را ماموری میدانم که برای تفرقه انداختن در میان مردم ایران انتخاب شده اید، بمانند مامورین دیگر. همسرم و خودم از نزدیک شاهد برخی از فعالیت های شاهزاده در هنگامی که دول عربی با اهدا پول های هنگفت به دانشگاه های بزرگ دنیا برنامه گسترده خود را در نابودی فرهنگ ایران و زبان پارسی اجرا میکردند، بودیم که با چه وضع خستگی نا پاپذیری در این باره کار میکردند. ما شاهد بودیم که برای آوارگان ایرانی خارج از کشور متحمل چه سختی هایی میشدند. متاسفانه بسیاری از این برنامه ها نتوانست جامه عمل بخود بپوشد، میدانید چرا؟ برای آنکه ملت نازنین و بظاهر میهن پرست ایرانی، ماهیت اصلی خود را که نفع شخصی آنان بود بر آن ملت ترجیح دادند. پس از مشاهده این نابخردی هم میهنان ایرانی، من به اجبار خود از این کارها کناره گرفتم و توسط ایمیلی به تفصیل جریانات را به شاهزاده آگاهی داد. تمام این جریانات با جزییات مدارک در دست میباشد که امیدوارم بموقع به آگاهی هم میهنان رسانده شود
ایشان بارها اظهار داشته اند که مدعی پادشاهی نیستند، و بر این باورند که مردم پس از آزادی کشور باید برای حکومتی که میخواهند رای بدهند. فکر نمیکنم که در پایان ، کاری جز این بکنند و بدین روی برهانی برای “قصاص پیش از جنایت” نمیبینم
من، شخصا نمیدانم و مطمین نیستم که اگر آن روزی را ببینم که کشور زادگاهی ما از دست این جانیان و خایینان آزاد شده باشد و ما بتوانیم برای ایجاد حکومتی به آزادی رای بدهیم، من برای حکومت سلطنتی رای بدهم یا خیر. اگرچه بر آن یقین دارم که اگر بیشترین مردم خواستار چنان حکومتی باشند، آنرا پذیرا خواهم بود
امیدوارم که اکنون، اقلا تا حدودی برای همگان روشن شده باشد که چرا من امیدی به آینده ایران ندارم. بقول پدر بزرگوارم که هنگام اشغال کشور در جنگ دوم جهانی بدست متفقین در باره پرسش من که چرا مردم ایران بمانند سایر مردم جهان که بر علیه اشغالگران کشورشان، با ایجاد نیروهای زیر زمینی بر علیه مهاجمین قیام نمیکنند، مثلا چرا پل ورسک را منفجر نمیکنند، گفت: “چنین کارهایی نیاز به یک ملت زنده و غیرتمند دارد، مردم کشور ما سده ها است که چنین خصوصیتی را از دست داده اند.” چقدر درست و سنجیده گفت ان مرد مینهن پرست و دانشمند
تصمیم بر آن دارم که در آینده در این صفحه نکاتی را با شاهزاده رضا پهلوی در میان بگذارم، چون راه دیگری در حال حاظر برای من وجود ندارد که با ایشان تماسی حاصل کنم و امیدوارم که این نگارشات بدید ایشان برسد
No comments:
Post a Comment