Foaad Hzghighi
ماهیت ظلم و شیوه مبارزه با آن از دیدگاه بهائی
ترجمهای از سخنرانی دکتر نادر سعیدی در کنفرانس سالانه انجمن مطالعات بهائی آمریکای شمالی
مترجم: بشیر جاوید نیا
موضوع صحبتهای من ماهیت ظلم است و روش و مسیری که میتوان به متضاد ظلم دست پیدا کرد. متضاد ظلم چیزهایی مانند آزادی، عدالت، روشنگری، تواندهی و ازاینقبیل است. زمان من بسیار محدود و این موضوع بسیار پیچیده و چندوجهی است.
برای فهم اینکه ظلم چیست، علل اصلی و ریشههای آن کداماند و دیدگاه بهائی در مقایسه با سایر نظریات و اندیشهها راجع به این موضوع چگونه است، میخواهم برداشت حضرت عبدالبهاء از علل اصلی ظلم را با دریافت مارکسیستی از این موضوع به طور اجمالی مقایسه کنم.
همانطور که میدانید، در نظریه مارکسیستی عوامل و ساختارهای اقتصادی بهعنوان علت اصلی تمام اشکال بیعدالتی شناخته میشوند و دررابطهبا جامعه امروز این البته بدین معناست که برای مارکس، این سرمایهداری است که علت نهایی تمام اشکال ظلم و بیعدالتی در جهان است. حضرت عبدالبهاء در مفاوضات به همین مسئله پرداختهاند. در مفاوضات فصلی وجود دارد که در آن راجع به مسئله اعتصابات و مشکلات و مظالم اقتصادی جهان صحبت شده است. در این فصل، حضرت عبدالبهاء به آنچه که آن را علت اصلی ظلم و بیعدالتی اقتصادی میدانند اشاره میکنند. من این قسمت را میخوانم و خواهش میکنم به کلمات ایشان توجه بفرمایید. ایشان در مورد اعتصابات و بهطورکلی مشکلات اقتصادی صحبت میکنند و میفرمایند:
"اما سبب اصلی این مشکلات قوانین طبیعی مدنیت حاضره است زیرا نتیجه این قوانین این که نفوسی معدود بیش از لزوم ثروت بی پایان یابند و اکثری برهنه و عریان و بی سروسامان مانند".
اگر به فرمایش ایشان دقت کنید واضح است که ایشان سرمایهداری لجامگسیخته را مورد انتقاد قرار میدهند، همانطور که مارکس آن را مورد انتقاد قرار داده بود. اما تحلیل ایشان بهکلی با تحلیل مارکس متفاوت است. ایشان بیان میکنند که علت اصلی مظالم اقتصادی این است که تمدن امروز بر مبنای «قوانین طبیعت» بنا شده است. به بیان دیگر، از دیدگاه حضرت عبدالبهاء ظلم و بیعدالتی نهایتاً ریشه در این دارد که نوع بشر به سطح طبیعت فروکاسته شده است؛ اینکه انسان به رتبه حیوان تنزّل داده شده و اجتماع و نهادهای اجتماعی به سطح جنگل فروکاسته شدهاند.
این بدین معناست که از دید حضرت عبدالبهاء دلیل اصلی و ریشه نهایی همه اشکال ظلم، مربوط به فرهنگی مبتنی بر نوعی از ادراک و آگاهی است که ماهیت روحانی واقعیت را انکار میکند؛ و همچنین مربوط به نهادینهشدن این فرهنگ در اجتماع است. در چنین فرهنگی به نوع انسان مانند حیوان نگاه میشود و تنازعبقا – قانون طبیعت – تبدیل به اصل تعریفکننده، هدایتکننده و سامان دهنده رفتار فردی و نهادهای اجتماعی میشود.
با این شکل جدید از توضیح مسئله، حال آمادهایم تا فهم جدیدی از مسئله ظلم کسب کنیم. نظریه مارکسیستی با اینکه بینشهای زیادی ارائه میدهد، اما چون خودش یک نظریه مادهگرایانه است، جزئی از همان نظام ظلم است و در آن مشارکت میکند. به همین علت است که حضرت عبدالبهاء در ادامه بیاناتشان در مورد این موضوع، نهتنها سرمایهداری خالص را مورد نقد قرار میدهند بلکه به همان میزان کمونیسم را هم نقد میکنند. ایشان استدلال میکنند که هم سرمایهداری و هم کمونیسم چیزی جز اشکال مختلف انسانیتزدایی از انسان و فروکاستن وی به رتبه حیوان نیستند؛ بنابراین رویکرد نهایی [به مسئله ظلم] باید ادراک جدیدی باشد که به دنیا بهگونهای جدید و متفاوت نگاه میکند. این یک نظریه عمومی در مورد ظلم است. در ادامه بحث، به چهار شکل عمده از ظلم اشاره میکنم و نشان خواهم داد که هر کدام از این چهار شکل عمده بهنوعی بیانی از همین علت اصلی هستند؛ یعنی انکار ادراک روحانی از جهان و فروکاستن انسان به رتبه جانوران و وحوش.
اما قبل از آن، میخواهم خیلی مختصر به نکتهای اشاره کنم و آن این حقیقت است که در عین اینکه دیانت بهائی معتقد است علت نهایی بیعدالتی و ظلم این است که انسان بهجای رفتار بر اساس ارزشهای روحانی و انسانی بر اساس تنازعبقا عمل کند و بخواهد قانون طبیعت را در سطح اجتماع و روابط انسانی مورد تقلید قرار دهد، اما این به آن معنا نیست که دیانت بهائی طبیعت را امری شر تلقی میکند. بلکه درست برعکس است. حضرت باب، بهاءالله و عبدالبهاء طبیعت را مقدس و زیبا توصیف کردهاند. حتی خود قانون تنازعبقا یک اصل عادلانه و زیبا در سطح طبیعت است که به توازن بومشناختی منجر میشود، موجب هماهنگی شده و از تداوم حیات پشتیبانی میکند. مشکل اینجاست که وقتی نوع انسان، انسانی که مشخصهاش آگاهی و شعور است و امیالش محدود به غرایز جسمانی نیست، انسانی که فناوری با مقاصد نامحدود و غیرقابلکنترل خلق میکند، بخواهد از قانون تنازعبقا در حیاتش پیروی کند نتیجه آن نه توازن بومشناختی بلکه تخریب خودش و کل سیاره خواهد بود.
بنابراین، برای فهم این مسئله باید توجه داشته باشیم که این انسان است که باید ماهیت روحانی خود را بشناسد و بر مبنای ارزشهای روحانی عمل کند. اگر چنین نکند و قوانین طبیعت در سطح اجتماع و روابط انسانی حکمفرما شود، نتیجهاش ظهور اشکال مختلف ظلم خواهد بود.
میخواهم به چهار شکل عمده ظلم بپردازم. اولین آنها در سطح فردی و فرهنگی است و من آن را هویت متعصبانه مینامم. هویت مسئله بسیار مهمی است و افراد بسیاری در مورد آن سخن گفتهاند. از منظر حضرت باب و دیگر آثار مقدسه بهائی، نوع انسان مانند آینه است؛ ما آینه هستیم. هر آینهای دو جنبه دارد. پس اینکه هویت انسان چیست باید از دو جنبه درک شود.
جنبه اول شیشهای است که آینه از آن ساخته شده است و جنبه دوم تصویری است که در آن شیشه منعکس میشود. مشکل جهان تابهحال این بوده که هنگامی که انسانها میخواستند هویت خود و دیگران را مشخص کنند، آن را بر اساس خصوصیات شیشه تعریف کردهاند. شیشه من با شیشه شما متفاوت است، از نظر قومیت، طبقه اجتماعی، ملیت، زبان، جنسیت و چیزهایی ازایندست. حال اگر حقیقت و هویت من بر اساس آنچه مرا با دیگران متفاوت میکند تعریف شود، یعنی بر اساس خصوصیات شیشه من، نتیجه هویتی خواهد بود که در تقابل و تضاد با دیگران قرار دارد. دیگران، انسانهای دیگر، گروههای دیگر، یا غریبه خواهند بود و یا دشمن. در چنین شرایطی انسانیتزدایی از دیگران، مرگ اجتماعی دیگران و اتخاذ یک معیار دوگانه اخلاقی برای خودیها و غیرخودیها به یک فرایند عادی و طبیعی تبدیل میشود.
بهاینعلت است که حضرت باب در آثارشان میفرمایند هویت حقیقی انسان نه خصوصیات شیشه او بلکه تصویر خداوند است که در آینه قلب وی منعکس شده است. این هویت حقیقی ما بهعنوان آینه است. در واقع حضرت باب قصد داشت یک ادراک جدید، یک فرهنگ جدید، به وجود آورد که در آن ما برای شناخت خود و دیگران به حقیقت وجودیمان ناظر باشیم. حضرت محمد دعایی دارد که میگوید: «اللّهم اَرنی حقایق الا شیاء»
حضرت باب میفرمایند که برای تحقق این خواسته مبعوث شدهاند، یعنی برای اینکه حقایق اشیاء را نمایان کنند و حقیقت اشیاء چیست؟ تصویر خداوند که در تمامی این آینهها منعکس شده است. اگر ما این فهم جدید از هویت را بپذیریم، آنگاه همه واقعیت را، همه انسانها را، یکی خواهیم دید. همه ما یکی هستیم. در این دیدگاه خداوند در واقع اصل وحدتبخش و یگانه کننده همه موجودات است. این بسیار عجیب است که از خداوند بهعنوان توجیهی برای تنفر، خشونت، سرکوب و اینگونه مسائل استفاده میشود درحالیکه مقصود اصلی، کلمه اصلی و معنای اصلیِ مفهومِ خداوند یعنی روحانیت، مستلزم چیزی جز یگانگی همه موجودات نیست و معنایی غیر از آن ندارد.
No comments:
Post a Comment