Farid Farid
لوح مبارك احمد ، و جمله " كن كشعلة ( النار ) لأعدائي و ( كوثر ) البقاء لأحبائي
چو شعلهء آتش از برای دشمنان ،
از جمله الواح مبارکی که تقریباً در کلّیه خانواده های
بهائی ، برای تسلّی خاطر ، یا عشق وفیر به نفس لوح ،
یا موارد دیگر زیارت میشود ، لوح مبارک احمد است
که در ادرنه از قلم حضرت بهاءالله عزّ نزول یافت .
تحوّلی که این لوح مبارک در احمد یزدی ، مخاطب آن ، ایجاد نمود بارها بیان شده است . او پس از دریافت لوح ، با آن که سخت مشتاق لقای محبوبش بود ، از این دیدار صرف نظر کرد ، و طبق امر مولایش راهی ایران شد تا پیام حق را به مشتاقان و مستعدّان ابلاغ نماید و طریق حقّ و حقیقت بنماید و ظهور موعود بیان را به پیروان حضرت ربّ اعلی بشارت دهد .
از جمله عباراتی که در این لوح مبارک نازل شده و بعضاً مورد انتقاد غیربهائیان قرار گرفته ، جملهء ،
“ کن کشعله النّار لأعدائی و کوثر البقا لأحبّائی”
است که آن را دالّ بر رفتار دوگانه با دوست و دشمن قلمداد نمودهاند و با اصل محبّت بی قید و شرط و معاشرت با روح و ریحان با پیروان جمیع ادیان در تضادّ یافتهاند . به نظر رسید ، اگر به دیدگاه امر مبارک در این خصوص اشارتی گذرا شود ، شاید در روشن شدن موضوع و رفع این تفکّر نادرست کمکی نماید . اگرچه هر نفسی باید نظر به انصاف داشته و با دیدگاهی بیطرف به موضوع بنگرد و از خدایش بخواهد که در اتّخاذ موضع و قضاوت عادلانه به او مساعدت فرماید .
قبل از آن که وارد بحث اصلی شویم ، به این نکته اشاره میشود که کلام واحد میتواند تأثیری دوگانه در طالبان و منکران داشته باشد و ابداً لزومی ندارد که تصوّر شود
که ( کوثر حیات و شعلۀ نار ) دو امر جداگانه هستند . حضرت بهاءالله در لوحی به امضاء کاتب وحی میفرمایند ، “ انشاءالله آن محبوب به کمال قدرت و قوّت بر امر الهی قیام نمایند و بگویند آنچه را که به منزلۀ روح است از برای طالبان و به مثابۀ نار است از برای جاحدان و منکران ”
( مجموعه آثار قلم اعلی ، ج۲۸ ، ص۲۲ ) .
در واقع ، نار برای رفع افسردگی و پژمردگی است ؛ یعنی برای ایجاد طراوت در نفوسی که فاقد روح حیاتند و باید از خمودت نجات یابند . در اینجا آتش است که نقش مهمّی ایفا میکند . و کوثر ، یعنی آب حیات ، نیز برای رفع تشنگی است . بدین لحاظ اگر شخصی بتواند هر دو نقش را در آن واحد ایفا کند ، در سبیل الهی قدمی مؤثّر برداشته است . بدین علّت است که حضرت عبدالبهاء خطاب به احبّای الهی میفرمایند ،
“ کونوا یا احبّاءالله لکلّ ظمآنٍ سلسبیلاً عذباً فراتاً و لکلّ میّتٍ روحاً حیّاً و لکلّ مخمودٍ ناراً و لکلّ مأیوسٍ رجاء ”
( مجموعه مکاتیب حضرت عبدالبهاء ، شمارۀ ۸۸ ، ص۷۵-۱۷۴ ) .
دشمن کیست ؟
در فرهنگ سخن سه تعریف برای دشمن آورده شده است : ۱ ) آن که نسبت به کسی یا چیزی حسّ مخالفت ، بدخواهی ، و کینه توزی دارد ؛
۲ ) شخص ، گروه ، یا کشوری که با دیگری در حال جنگ است ؛
۳ ) ( مجازاً ) آنچه برای کسی یا چیزی به شدّت زیانآور باشد . فرهنگ معین فقط یک تعریف بیان میکند : آن که بدخواه دیگری است . دهخدا اینگونه نوشته است : آنکه عداوت می کند به شخص و کسی که ضرر می رساند . حریف مخالف و ضد و معارض و مبغض . در این مورد
به چند نکته در اعتقادات بهائی باید توجّه داشت :
اوّلاً ) “ انسان باید در جمیع شئون و احوال سماحت داشته باشد ، دشمن را دوست شمرد و بدخواه را خیرخواه بداند نه آن که دشمن را دشمن بداند و مدارا نماید و مبغض را مبغض بداند و حُسن اخلاق بنماید . [ حضرت بهاءالله ] میفرماید اینگونه عمل نمودن تزویر است ، حقیقت ندارد . بلکه شما باید دشمن را دوست ببینید و بدخواه را خیرخواه بدانید و به این دستورالعمل معامله کنید ، یعنی محبّت و مهربانی و خیرخواهی شما حقیقی باشد نه مدارا . زیرا مدارا به یک درجه تزویر است .
” ( نقل نطق حضرت عبدالبهاء ، از ص۹۸ بهاءالله و عصر جدید ) ؛
این از آن جهت است که انسان باطناً دارای فطرتی روحانی است که همان حقیقت انسانی باشد و تنها از او است که محبّت و خیرخواهی تجلّی میکند و باید این کینونت معنوی و حقیقی را ناظر بود تا شخصیت باطنی و حقیقی بیدار و فعال شود و شخصیت خارجی را نیز تقلیب و تجدید نماید ؛
ثانیاً ) “ کسانی را که خودشان را مخالف ما میدانند ، نمیگوییم دشمنان ما ؛ برای این که ما برای دشمن معنی قائل نیستیم و هیچکس را هم دشمن خودمان نمیدانیم . بنابراین میگوییم کسانی که خودشان را مخالف ما میدانند ( که نباید بدانند چون ما مخالف هیچکس نیستیم ) ”
( دکتر داودی – مقالات و رسائل در مباحث متنوّعه ،
ص۷۷) ؛
ثالثاً ) در معنای کلمهء خصم : “ این اصطلاح خصم اصطلاح متداول و رایج در قرون وسطی بود ، به همین صراحت . در منطق میگفتند اگر خصم چنین بگوید ،
در جواب او چنین باید گفت . کلمهء “ خصم ” یعنی شخص مناظر را ، شخصی را که طرف بحث ما است ، درست به صراحت عنوان خصم به او دادند . اگر دشمن اینطور گفت تو در جواب اینطور بگو . پس به این ترتیب لااقل طرف بحث اگر دشمن جنگ ما نباشد ، حریف مسابقهء ما شده و پیداست که اگر این روش مورد قبول قرار بگیرد ، دیانت که اصل آن بر صفا و وفا و صمیمیت و صداقت باید باشد چه معنی پیدا میکند . ما این کار را نمیکنیم . برای این که به آن سرنوشت نمیخواهیم دچار شویم . ما این کار را نمیکنیم برای این که نمیخواهیم کسی را به عنوان خصم در مقابل خود قرار دهیم و خودمان به قصد خصومت در مقابل او قرار بگیریم . اینها از ما و از دین ما که دین صلح و صفا
و وفاق و وفا است دور باد ”
( دکتر داوودی – همان مأخذ ، ص۱۴۸ ) .
رابعاً ) در تعریف دشمن در این مقام به گفتار دیگری
از دکتر داودی استناد میشود که به زیبایی تام آن را تعریف میکند و نحوهء رفتار با آنها در این امر مبارک
را توضیح میدهد . توضیحات ایشان در واقع به قسمتی از لوح احمد مربوط میگردد :
“ وقتی بیان دوست و دشمن می فرمایند ( البتّه دشمن منظور کسانی هستند که خود را دشمن امر بهائی و دشمن حضرت بهاءالله می گیرند والّا نه آن حضرت با کسی دشمنی دارند و نه امر آن حضرت تجویز دشمنی میکند ) ، دعوت می فرمایند که اگر از کسانی که خود
را دشمن می دانند و در این راه سالکند ، حزنی در راه من به تو وارد آید یا به خاطر من حمله ای به تو شود و یا ضربتی بر تو وارد کنند ، مضطرب مباش و به خدا توکّل کن . زیرا مردمی که به تو بد میکنند ، در راه اوهام
قدم بر میدارند ، خدا را به چشم خود نمیبینند و نغمهء الهی را به گوش خود نمیشنوند . در واقع آنان که بد میکنند از جمله کسانی هستند که اوهام و ظنون بین آنان و قلوبشان حائل شده است . بنابراین تو نسبت به آنها کینه پیدا نکن و آنها را دشمن مگیر . آنها اگر خود را دشمن میگیرند ، به این علّت است که گوششان بسته است ، یعنی به گوش خود نمیشنوند ؛ چشمشان بسته است ، یعنی به چشم خود نمیبینند ، زیرا اوهام و ظنون بین آنان و قلوبشان حائل شده است .
( رهائی ، به اهتمام دکتر وحید رأفتی ، ص۴۲ ) .
خامساً ) با احدی نباید دشمنی کرد و هیچکس را نباید دشمن شمرد که جمال مبین می فرماید ، “ أعرِض عن الّذین تجدَ فی قلوبهم غِلّاً مِنَ الله و أحبّائه و لا تکُن للکافرین خصیماً ”
( نورین نیّرین ، ص۱۳۴ ) .
شعلهء نار برای دوستان :
شعلهء نار بودن صرفاً برای دشمنان نیست . اگر بدانیم که در اوقاتی در مورد دوستان نیز صادق است ، بهتر میتوانیم پی به معنای واقعی آن ببریم . از جمله مواردی که شعلهء نار سبب اشتعال گشته ، داستان جناب آقا سیّد اسمعیل زوارهای است که در بغداد از شدّت احتراق به نار اشتیاق جان فدا نمود . جمال مبین در حق او فرموده است ، “ از جمله محبوب شهدا جناب آقا سیّد اسمعیل زوارهای علیه بهاءالله الابهی که به دست خود ، خود را مقبلاً الی البیت فدا نمود . اگرچه این عمل در ظاهر منکر ، و لکن محبّت الهی چنان اخذش نمود که از هر عِرقی از عروقش شعلهء نار ظاهر و باهر ”
( مائده آسمانی ، ج ۷ ، ص ۲۱۶ ) .
حضرت عبدالبهاء شدّت اشتیاق خود به احبّاء را نیز به شعلهء نار تشبیه می فرمایند ، “ از جهتی مشغول به تمشیت مهام امور داخله و خارجه و از جهتی مشغول بتحریر این ورقه ملاحظه کن دل چگونه بنار محبّت
احبّاء اللّه مشتعل است که جمیع این موانع مانع نمیگردد و قلم به ذکر دوستان و یاد یاران مشغول است و روح به نفحات محبتّشان پر روح و ریحان ”
( مکاتیب عبدالبهاء ، ج ۸ ، ص ۱۰۸ ) .
این شعلهء نار میتواند سبب اشتعال احبّای الهی گردد . در مقامی حضرت عبدالبهاء به این نکته نیز اشارتی دارند : “ طوبی لک ثمّ طوبی لک لا أکاد أنسی أیّام العراق یوم الإشراق حینما کنتَ کشعلهِ النّار بین الأبرار و الأخیار تحرق حراره حبّک القلوب المنجذبه فی الصّور و النّاس
فی وهمٍ و فتور و شغل یلعبون و اسألاللهَ أن یزیدَکَ
ثبوتاً و رسوخاً و یضئ بک قلوب الأحرار ”
( منتخباتی از مکاتیب ، ج ۶ ، ص ۴۱۶ )
شعلهء نار بودن دو تأثیر دارد ، تأثیری برای دوستان و تأثیری برای کسانی که با امر الهی خصومت میورزند . حضرت بهاءالله توضیح میفرمایند ، ” قم بین الأخیار و الأشرار باسم ربّک العزیز المختار ثمّ اضرم فی قلوبهم نار ذکری و ثنائی لیزداد به الأوّل و یتوجّه به الآخر ”
( اقتدارات ، ص ۲۹۷ ) .
در این مقام به کلامی از حضرت عبدالبهاء نیز اشاره میشود . هیکل مبارک به احبّای الهی توصیه می فرمایند که نسبت به سایر نفوس چگونه رفتار نمایند و چگونه آنها را از خمودت نجات بخشند : “ کونوا یا احبّاءالله لِکُلّ مارِدٍ شهاباً ثاقباً و لکلّ غافِلٍ عِرقاً نبّاضاً و لکلّ ظلومٍ عدلاً خالصاً و لکلّ جهولٍ علماً کاملاً و لکلّ معانِدٍ برهاناً قاطعاً و لکلّ طالبٍ دلیلاً لائحاً و لکلّ ظمآنٍ سلسبیلاً عذباً فراتاً
و لکلّ میّتٍ روحاً حیّاً و لکلّ مخمودٍ ناراً و لکلّ مأیوسٍ رجاءً ”
( مجموعه مکاتیب حضرت عبدالبهاء ، شمارهء ۸۸ ، ص۱۷۵ ) .
همانطور که ملاحظه میشود ، در اینجا نیز “ نار ” برای نجات از خمودت و سردی است و نه برای سوزاندن ؛ در واقع هدایت هیکل مبارک گویای نهایت درجهء الطاف الهی نسبت به بندگان است .
شعلۀ نار برای هر چه جز خدا :
باید چون آتش بود تا قلوب جمیع نفوس به آتش عشق الهی شعله ور گردد و این جز به راضی بودن به رضای الهی و توجّه به وجه او ، حاصل نشود . این است که فرمود ، “ کُن نارالله لما سواه لتشتعل مِنک أفئده الخلق کذلک أمِرتَ مِن لدن عزیزٍ حکیم ”
( کتاب مبین ، خطّ جناب زینالمقرّبین ، ص ۲۰۱ ) .
نهی از جدال با دشمن :
با توجّه به روشن شدن کلمهء “ دشمن ” ، یعنی کسی که خود را مخالف با ما میداند نه آن که ما او را دشمن یا مخالف بدانیم و در اینجا صرفاً برای تمیز موضوع به کار میرود ، به ممنوع بودن هرگونه نزاع و جدال با افرادی که مخالف ما هستند ، اشارتی میشود .
اینگونه افراد معمولاً سعی دارند ما را به مجادله بکشانند ، یعنی با تحقیر یا استهزاء یا تهمت و افترا و امثال آن و اهانت به اعتقادات ما ، ما را مجبور نمایند که مقابله به مثل نماییم . دکتر داودی چه نیکو این موضوع را بیان کرده است : “ مخالفان ما حمله میکنند ، ایراد میگیرند ، و چون ما را تصدیق ندارند ، چون ما را قبول ندارند ، چون ما را بر حق نمیدانند ، از هر گونه اهانت ، از هیچگونه اهانت بهتر است بگوییم ، صرف نظر نمیکنند .
در مورد ما بد میگویند ، مقدّساتمان را تحقیر میکنند ، طلعات قدسیّه را که مورد احترام ماست برخلاف احترام نام میبرند ، ناسزا می گویند ، فحش می دهند ، سعی
می کنند نشان بدهند که ما باطلیم ، ما بدیم و ما
زشتیم … امّا ما چه حق داریم که به جوابگویی آنها مطابق روش خودشان بپردازیم ؟ ما نمیتوانیم این کار را بکنیم . ما که آنها را قبول داریم ، چطور میتوانیم به ایشان بد بگوییم ؟ … کار ما با کار او هیچ تفاوتی ندارد ، چون او هم کاری کرده که مخالف معتقدات ما است . ما هم دراین مقام کاری کردیم که مخالف معتقدات ما است . او به ما تاخته ، ما هم به نوبت خودمان به خودمان تاخته ایم ”
( مقالات و رسائل در مباحث متنوّعه ، ص ۱۶۱ ) .
در واقع ، مقصود اهل بهاء ترویج تعالیم بهائی است نه وارد شدن در مجادله . تلاش طرف مقابل در واقع منصرف کردن ما از نشر تعالیم است در حالی که ما برای تعمیم معارف بهائی و انتشار کلمات الهی تلاش میکنیم . این معنی را حضرت عبدالبهاء اینگونه بیان میفرمایند ، “ … هر قدر اجتناب کنند شما نزدیکی طلبید و هر قدر اذیّت کنند شما محبّت بنمایید و آنچه بد بگویند شما ملاطفت فرمایید به هر وسیله که ممکن باشد نهایت دلجویی را از آنها بنمایید ؛ از سبّ و لعن و هتک منزجر نگردید ، بلکه مانند چشمهء آب حیات منفجر شوید ، باز محبّت کنید ، الفت نمایید ”
( امر و خلق ، ج ۳ ، ص ۲۰۷ ) .
در مقام دیگر میفرمایند ، “ زنهار زنهار که خاطری بیازارید و قلبی را شکسته نمایید و دلی را دردمند کنید و جانی افسرده نمایید و نفسی را پژمرده کنید ولو دشمن جان باشد و اهل عدوان ” ( همان )
در مقام دیگر میفرمایند ، “ ای حزب اللّه مبادا خاطری بیازارید و نفسی را محزون کنید و در حق شخصی چه یار و چه اغیار چه دوست و چه دشمن زبان به طعنه گشائید در حق کلّ دعا کنید و از برای کلّ موهبت و غفران طلبید زنهار زنهار از این که نفسی از دیگری انتقام کشد و لو دشمن خونخوار باشد ”
( منتخبات مکاتیب ، ج ۱ ، ص ۷۰ ) .
در طرز رفتار با اینگونه نفوس باید ناظر به انگیزه و علّت خصومت آنها بود که چرا دست به اینگونه اعمال میزنند و چه راه حلّی برای آن وجود دارد . اگر شعلهء نار نشانهء خصومت متقابل از سوی اهل بهاء باشد حلّال مشکلات و راه رسیدن به وحدت و یگانگی نیست . دیگربار کلامی از دکتر داوودی بخوانیم که در این مورد نیز توضیحی
می دهند ، “ جمال قدم می فرمایند اینها کسانی هستند که ظنون و اوهام بین آنها و قلوبشان حائل شده و روی قلب آنان را غباری پوشانده و آئینه دل رامکدّر کرده و لذا این آئینه دیگر پرتو حقیقت را منعکس نمیکند و همین است که این نفوس را از راه خدا باز میدارد . پس اگر آزاری به تو میرسانند و صدمه و لطمهای به تو میزنند ، از این نفوس کینه به دل مگیر و مضطرب مشو . آنها دلشان میخواهد تو را خوار و غمگین کنند ولی نه غم به دلت راه پیدا کند و نه احساس خواری کن و نه مضطرب باش . چرا ؟ برای این که اینها دانسته بد نمیکنند ، بلکه ظنون و اوهامی که حائل بین آنان و قلوبشان شده باعث چنین رفتاری است . بنابراین سعی تو باید این باشد که آنان را به فطرت اصلی برگردانی و قلبشان را پاک و آزاد کنی . با دل زدوده از غبار وقتی توجّه به حقیقت کنند ، حقیقت خواه و ناخواه در آئینهء دل منعکس میشود ”
( رهائی ، ص۴۳ ) .
از این قبیل بیانات بسیار است و نشان میدهد که در این ظهور ابداً هیچ جدال و نزاعی با آنچه که به اصطلاح دشمن نامیده میشود، وجود ندارد . حتّی در مقام معامله باید با دوست و دشمن یکسان رفتار نمود ، “ حضرت بهاءالله میفرماید اگر خدا نکرده شما دشمنی داشته باشید ، او را دشمن نبینید ، دوست ببینید . به دوست چگونه لازم است معامله کردن ؛ به دشمن همان معامله را مجری دارید . این تأکید را به جهت این میفرماید تا این که الفت میانهء جمیع بشر حاصل شود ”
( خطابات مبارکه ، ج ۱ ، ص۱۵۴ ) .
وصیت حضرت عبدالبهاء به اهل بهاء در الواح مبارکهء وصایا نیز جز این نیست ، “ ای احبّای الهی در این دور مقدّس نزاع و جدال ممنوع و هر متعدّی محروم . باید با جمیع طوائف و قبائل ، چه آشنا و چه بیگانه نهایت محبّت و راستی و درستی کرد و مهربانی از روی قلب نمود ؛ بلکه رعایت و محبّت را به درجهای رساند که بیگانه خود را آشنا بیند و دشمن خود را دوست شمرد ؛ یعنی ابداً تفاوت معامله گمان نکند ”
( ایّام تسعه ، ص ۴۶۹ ) .
سبقت رحمت بر غضب :
هیچ شکّی نیست که خداوند کریم است و عاشق بندگان و مخلوقات خود . لهذا ابداً مایل نیست کسی محروم بماند
و همواره رحمت او بر غضبش سبقت گرفته و به نوع بشر مهلت داده است که طریق صواب را بیابد و بپیماید . در قرآن کریم ، “ رحمتی وسِعَت کلّ شیء ” آمده است که حضرت عبدالبهاء در توضیح آن میفرمایند ، “ رحمت بر دو قسم است ، خاصّه و عامّه ، روحانی و جسمانی . رحمت عامّهء جسمانی وسعت رحمته کلّ شیء ؛ امّا رحمت خاصّهء روحانی وجدانی رحمانی و یختصّ برحمته مَن یشاء ”
( منتخبات مکاتیب ، ج ۶ ، ص۷ ) .
در این ظهور رحمت الهی بر غضبش سبقت گرفته است . خداوند ، کسانی را که از در مخالفت با امرش برمیآیند ، علیرغم اقتدارش بر اخذ آنها ، به نظر کودکانی مینگرد که محتاج تربیت هستند و لذا با آنها مدارا میفرماید و از احبّایش نیز میخواهد همان طریق را در پیش گیرند : “ قد أتی مالکُ القِدَم لإصلاح العالم . لو عرف النّاس لَطافوا حولَ العرش إنّ ربّک لَهُوَ العلیم الحکیم . مَثَلهُم کمثل الصّبیان إنّ ربَّک لَمربّی العالَمینً . لو أرَدنا لَأخذناهم بکلمهٍ مِن عندنا ولکن سبقت الرّحمه غضبالله المقتدر العزیز القدیر. أنِ اقتدوا ربّکم إنّه هو أرحمُ الرّاحمین . ”
حضرت بهاءالله در خطابی به مخالفین خود می فرمایند ،
“ ارجعوا الی الله و توبوا الیه لیرحمکم الله بفضله و یغفر خطایاکم و یعفو جریراتکم و إنّه سبقت رحمته غضبه و أحاط فضله کلّ مَن دخل فی قمص الوجود من الأوّلین و الآخرین . ”
بدین لحاظ است که نصرت به امر الهی را در مجادله نمیدانند بلکه در مواعظ حسنه میدانند و تحمّل بلایا و شدائد را بر ایجاد فتنه و جدال مرجّح میشمارند ، “ لیس النّصر بالمجادله بل الموعظه الحسنه إنّ ربّک لهو الغفور الرّحیم . سبقت رحمته غضبه لذا حملنا الشّدائد من کلّ دنیٍّ بعد الّذی فی قبضتنا ملکوت السّموات و الأرضین . ایّاکم أن ترتکبوا ما تحدث به الفتنه … ”
دشمن حقیقی کیست یا چیست ؟
آدمی دشمن دارد چه که در طریقی که به سوی حق در پیش می گیرد و تلاشی که برای تحقّق آرزوی مکنون در دل و جانش ، یعنی تقرّب به خدایش و محبوبش ، به عمل میآورد موانعی وجود دارند که او را از پیشروی باز میدارند و اینها در واقع دشمن حقیقی اویند .
در آثار بهائی به اینگونه دشمنان اشاراتی شده است . از آن جمله حضرت بهاءالله میفرمایند ، “ ای بندگان تن بی روان مرده است و دل بی یاد یزدان پژمرده . پس به یاد دوست بیامیزید و از دشمن بپرهیزید . دشمن شما چیزهای شما است که به خواهش خود آن را یافتهاید و نگاه داشتهاید و جان را به آن آلوده اید . جان برای یاد جانان است آن را پاکیزه دارید ؛ زبان برای گواهی یزدان است آن را به یاد گمراهان مَیالایید ”
( یاران پارسی ، ص۳ ) .
مورد دیگر نفوسی هستند که آدمی را از پیشروی باز میدارند . در این مقام باید به کلام آنها بیاعتنایی نمود و ناظر به کلام حق بود تا مقصود حاصل شود : “ ای بندهء یزدان از بیگانگان بیگانه شو تا یگانه را بشناسی . بیگانگان مردمانی هستند که شما را از یگانه دور مینمایند … به گفتار اغیار از یار دور ممان و از سخن دشمن از دوست مگذر … چشم جان بگشا تا روی دوست بینی ؛ گوش هوش فرا دار تا زمزمهء سروش ایزدی بشنوی ” ( همان ، ص۶ ) .
امّا در آثار مبارکه به کرّات به نفوسی که با امر مبارک و طلعات مقدّسه مخالفت شدید مینمایند با واژهء “ اعداء ” اشاره شده است . فی المثل در لوحی به یکی از اماءالرّحمن میفرمایند ، “ یا أمتی اسمعی ندائی مِن شطر سجنی إذ أحاطنی أعدائی الّذین أنکرو القیامه و آثارها و السّاعة و أشراطها ألا أنّهم مِن الصّاغرین ”
( آثار قلم اعلی ، طبع کانادا ، ج ۲ ، ص ۵۰ ) .
و در لوحی خطاب به جناب عندلیب از اعمال و اخلاق ناروای احبّاء به عنوان نصرت اعداء یاد میکنند ،
“ یا أولیائی تمسّکوا بحبل الأعمال و الأخلاق لیظهرَ مِنکُم ما تنجذِبُ بِهِ أفئدهُ مَن فی البلاد ؛ إعلموا أنّ جنودَ الأخلاقِ أقوَی الجنود فی العالم فاعتبروا یا أولی الأبصار بها ترتفِعُ مقاماتِکُم و مراتبِکُم بین الأحزاب . یا عندلیب قد خَلَقنا النّفوس لنصرة أمرِنا ولکن أکثَرَهُم نصروا أعدائی بأعمالٍ ناحت بِها جنودُ الوحی و الإلهام ”
( لئالی الحکمه ، ج ۳ ، ص ۹۵ ) .
و در لوح دیگری ، باز هم خطاب به جناب عندلیب ، صریحاً به این مطلب اشاره دارند : “ از حق بطلب مبعوث فرماید نفوسی را که به کمال تقدیس و تنزیه و انقطاع بر نصرت امر قیام نمایند ؛ قیامی که سستی آن را اخذ نکند و قعود از پی در نیاید . احبّاء قلیل و اعداء کثیر . اکثری را اسماء حایل شده و حجاب اکبر گشته لذا از تقرّب به افق اعلی ممنوعند . بگو ای اهل بهاء از هر یک اگر عمل نالایقی ظاهر شود او ناصر اعدای حق بوده و هست . چه که نفوس غافله به مجرّد اصغآء عمل منکری نار فساد برافروزند و به انتشار عمل آغاز نمایند و نسبت آن را به مبدء راجع کنند ” ( همان ، ص ۲۳۰ ) .
از برای این نفوس نیز دو راه وجود دارد : یا اقبال به مظهر امرالله یا استقرار در جحیم مقدّر برای آنها . حضرت بهاءالله در مناجاتی در حقّ اعداء میفرمایند ،
“ الهی و سیّدی أنِ افتَح عیونَهُم لمشاهَدَهِ جمالِک أو أرجِعهُم إلی مقرِّهِم فی أسفَلِ النّیران ”
( مناجاه ، طبع برزیل ، ۱۳۸ بدیع ) .
امّا برای احبّاء در قبال این نفوس وظیفهای مقرّر که ابداً به سیف و سنان ظاهره ارتباطی ندارد و اگر نسبت به آنها آتشی بر میافروزند ، ابداً به قهر و غضب ظاهره مربوط نبوده و نیست . وقتی ذکر به کار بردن آتش میشود ، توصیهء جمال مبارک به بندگان چنین است ،
“ قم بین الأخیار و الأشرار باسم ربّک العزیز المختار ثمّ اضرم فی قلوبهم نار ذکری و ثنائی لیزداد به الأوّل
و یتوجّه به الآخر . کذلک یأمرک سلطان القدر مِن هذا المنظر الأکبر ” ( اقتدارات ، ص۲۹۷ ) .
در کلامی مذکور ، “ ای اهل بهاء با جمیع اهل عالم به روح و ریحان معاشرت نمایید . اگر نزد شما کلمه ای و یا جوهری است که دون شما از او محروم به لسان محبّت
و شفقت القاء نمایید ؛ اگر قبول شد و اثر نمود مقصد حاصل والّا او را به او گذارید و دربارهء او دعا نمایید ،
لسان شفقت جذّاب قلوب است و مائدهء روح و به مثابهء معانی است از برای الفاظ و مانند افق است از برای اشراق آفتاب حکمت و دانایی ”
( مجموعه اشراقات ، ص۱۳۵ ) .
البتّه، اگر کلام حق در کسی اثر ننماید ، و بخواهد به خصومت و عداوت ادامه دهد ، اجتناب از او لازم و واجب : “ تجنّب عن أعدائی و لاتُعاشِر مَعَهُم و کُن فی حفظٍ جمیلا” ( لئالی حکمت ، ج ۱، ص ۳۵ ) .
امّا عمل خلاف آن ، یعنی هر گونه ضرّی که از سوی احبّای الهی به احدی وارد شود به نفس حق وارد شده است و نافی اصل محبّت و شفقت به کلّ اهل ارض است . جمال مبین میفرماید ، “ انشاءالله به کمال حکمت به ذکر حق مشغول باشید به شأنی که اذکار شما در قلوب تأثیر نماید و وصیّت می کنیم شما را به رأفت و رحمت و حلم و امانت و صدق که شاید عالم تیره به عنایت سراج های اخلاق مرضیّه واعمال طیّبه روشن و منیر گردد . این است معنی نصرت که در کتاب نازل شده . اگر از نفسی الیوم عملی ظاهر شود که سبب ابتلاء و ضرّ نفسی گردد ، فیالحقیقه آن عمل به مظلوم راجع است .
اتّقوا یا احبّائی عن کلّ ما یکرَهُهُ العقول . کذلک ینصحُکُم قلمی و یوصیکم لسانی الصّادق الأمین ”
( آیات الهی ، ج ۲ ، ص ۹۲ ) .
تصریح و تأکید حق بر آن است که عکس این عمل ، یعنی آنچه که با محبّت و شفقت و عدالت و انصاف از احبّای الهی ظاهر شود ، مضرّ به حال امرالله و ناصر اعدای حق بوده و هست . در کلامی میفرمایند ،
“ ای ربّ تری و تعلم أنّ الّذین أرَدنا منهمُ العدلَ
و الإنصاف قاموا علینا بالظّلم و الإعتساف . فی الظّاهر کانوا معی و فی الباطن نصروا أعدائی الّذین قاموا علی هتک حرمتی . إلهی إلهی أشهد أنّک خلقتَ عبادَک لنصره أمرک و إعلاء کلمتک و هُم نصروا أعدائک … ”
( لوح مبارک خطاب به شیخ نجفی ، ص ۲۸ ) .
در موارد کثیره این اعمال را از خصومت اعداء مضرتر و بدتر شمردهاند ، “ امروز ناصر حق اعمال طیّبه و اخلاق مرضیّه بوده . مکرّر این کلمهء علیا از قلم اعلی نازل :
ضرّ این مظلوم زنجیر و کُند ارض طا نبوده و همچنین ظلم ظالم های ارض میم نه ، بلکه از نفوسی است که دعوی محبّت مینمایند و خود را از اهل بهاء میشمرند ولکن مطیع نفس و هوی مشاهده می گردند . امروز باید اولیاء به نور تقوی منوّر باشند و به نار انقطاع مشتعل . این است وصیت حق جلّ جلاله از قبل و بعد طوبی للعاملین . به راستی میگویم از هر نفسی نار أمل و شهوت ظاهر شود ، او از حق نبوده و نیست . باید دوستان به طراز انقطاع و تقوی و امانت و دیانت مزیّن باشند ”
( لئالی حکمت ، ج ۳ ، ص ۲۳۴ ) .
معانی آتش در امر بهائی :
در امر مبارک معانی مختلفهء آتش بیان شده است . وقتی به مفاهیم آن توجّه شود ، کاملاً روشن میگردد که مقصود از آتش ، ابداً نفاق و دشمنی و آزار رساندن نیست ، بلکه در جهت مثبت به کار رفته است . حتّی ، در بیانی از حضرت بهاءالله خطاب به یکی از پارسیان ، که به آئین زردشتی اعتقاد داشتند ، مفهوم آتش در دیانت زردشتی را توضیح می دهند که فی نفسه گویای تقدّس آن در جهت مثبت است نه منفی و نه پرستش و عبادت . لهذا به معانی مختلف آن در اینجا اشارتی گذرا میشود :
معنای آتش در دیانت حضرت زرتشت :
“ صعود و نزول ، حرکت و سکون ، از خواست پروردگار ما کان و ما یکون پدید آمده . سبب صعود ، خفّت ،
و علّت خفّت ، حرارت است . خداوند چنین قرار فرمود ؛
و سبب سکون ، ثقل و گرانی و علّت آن برودت است . خداوند چنین قرار فرمود . و چون حرارت را که مایهء حرکت و صعود و سبب وصول به مقصود بود اختیار نمود ، لذا آتش حقیقی را به ید معنوی برافروخت و به عالم فرستاد
تا آن آتش الهیّه کل را به حرارت محبّت رحمانیّه به منزل دوست یگانه کشانـَد و صعود و هدایت نماید . این است سرّ کتاب شما که از قبل فرستاده شد و تا اکنون از دیده
و دل مکنون و پوشیده بود ”
( یاران پارسی ، ص ۵ ) .
حضرت عبدالبهاء نیز در خطابی به یکی از پارسیان میفرمایند ، “ کالبد جهان هرچند دلپسند و دلنشین و دلبر است ، ولی تن بی جان است و خاک پست تیره ناک . جانِ جهان و جنبش کیهان به گوهر آتش است و این نیروی دلکش . ولی این آتش آتشِ پرزبانهء جان و دل است نه گوهر جهانّ آب و گِل ” .
( همان ، ص ۱۹۱ ) .
بنا بر مفادّ بیانات فوق ، وقتی انسان بتواند شعلهء نار برای کسانی باشد که بغض و عناد را در قلب خود جای دادهاند ، برودت خصومت را از دلشان بیرون می کند و حرارت محبّت را جایگزین آن میسازد و چون از ثقل خصومت رهایی یافتند ، قصد عروج به آسمان محبّت را مینمایند و به ساحت حق تقرّب میجویند .
مقصود از آتش سوزاندن حجاب است ، چه که لازال حجاب از مشاهدهء جمال ممانعت نموده است . حجبات آدمیان همواره آنها را از زیارت جمال معبود در مظهر ظهور منع کرده است . یکی از انواع آتشی که میتواند حجاب را بسوزاند و از میان بردارد ، “ نار ایقان ” است . حضرت بهاءالله میفرمایند ، “ باید به نار ایقان و نور ایمان حجبات را بسوزانید و قلوب و افئده را منوّر دارید . ” در مقابل آن نیز “ کوثر ایقان ” وجود دارد : “ جهد نمایید تا از کوثر ایقان که از یمین عرش الهی جاری است بنوشید . هر نفسی به آن فائز شد او از اهل بقا در صحیفهء حمراء مذکور است ” ( اقتدارات ، ص۲۷۶ ) .
آتش سبب اشتعال میشود و هر آنچه را که دچار خمودت شده از آن رهایی میبخشد . تنها ناری که توانایی ایجاد شعله را دارد ، نار الهی است . بدین لحاظ است که حضرت بهاءالله میفرمایند، “ کُن نارالله لما سویه لتشتعلَ منک أفئده الخلق ، کذلک اُمِرتَ مِن لدن عزیزٍ حکیم ”
( کتاب مبین ، خطّ زینالمقرّبین ، ص ۲۰۱ ) .
نار الهی شور و شوق به جانها بخشد و دلها را به اشتیاق آورد و به سوی خدای یگانه کشاند . مقصود حق آن است که احدی محروم نماند ، پس قلوب سرد شده از برودت عداوت را به شعلهء محبّتالله که از “ نارالله ” حاصل گردد ، توان زائل ساخت .
نار الهی سبب میشود که حرارت حبّ الهی از فرد مؤمن ساطع گردد و برای نفوس دیگر محسوس باشد . حضرت بهاءالله در لوح امّ عطّار می فرمایند :
“ لاتعاشری مع المشرکات کذلک یأمرک مُنــزلُ الآیات . عنده علم کلّ شئ فی کتابٍ مبین . إذا رأیتَ واحدةً مِنهُنّ کونی نارالله لتجد منک حراره حبّ ربّک العزیز الکریم .”
در مقام دیگر به یکی از احبّاء میفرمایند ،
“ ای علی ندایت بسیار محبوب است . بنویس و بگو
و بخوان ناس را به شطر پروردگار عالمیان به حرارت و جذبی که جمیع را مشتعل نماید ” .
( مائده آسمانی ، ج ۴ ، ص ۱۱۲ )
استقامت نیز آتشی است که میتواند سبب احتراق قلوب شود . حضرت بهاءالله میفرمایند ،
“ مقصود از قدرت و قوّت و عضُد ، استقامت بر امرالله است و همچنین ذکر و بیان . استقامت ناری است که قلوب مشرکین را محترق نماید و نوری است که عالم عرفان را منوّر میدارد ” ( رهایی ، ص۵۰ ) .
اثرات دوگانهء نار استقامت برای مؤمنان و غیرمؤمنان در این بیان حضرت بهاءالله واضح و آشکار است :
“ الحمدلله الّذی سرّ خادمه بنفحات بیان اولیائه … وجود اولیاء و استقامتشان بر امر مالک اسماء نور است از برای مقبلین و نار است از برای مشرکین … ”
( رهایی ، ص ۵۰ ) .
آتش عشق سبب سوزاندن حجاب شبهات گردد :
” افسر ثبوت بر سر نهند و دیهیم استقامت بیارایند و نار عشق را برافروزند و پرده شبهات بسوزند تا دلبر تعالیم الهیّه در نهایت جمال پرده براندازد و شمع جمع گردد و شاهد انجمن شود ” .
( مکاتیب عبدالبهاء ، ج ۳ ، ص ۳۱۲ ) . نصرت امرالله با اشتعال به نار محبّت الهی میسّر گردد ؛ لهذا حق
می فرماید ، “ این ایّامی است که باید کلّ به نار محبّت رحمن مشتعل شده به نصرت حق مشغول شوند و نصرت به ذکر و بیان مصدّر شده … انشاءالله از نار سدرهء ربّانیه به شأنی مشتعل شوی که حرارت آن افئدهء بارده را جذب نموده به یمین احدیّه کشاند … ” .
(رهایی ، ص ۵۰ ) .
در این مقام نیز ملاحظه میشود که اشتعال به نار محبّت رحمن سبب جذب نفوسی میشود که از حرارت آن منجذب میشوند .
جمال قدم ، پس از توصیه به احمد برای ثبوت و رسوخ و استقامت ، “ از او میخواهند که نسبت به دشمنان مثل شعلهء نار باشد و نسبت به دوستان مثل چشمهء بقا
که آب زندگانی می نوشاند . در لوح دنیا و بسیاری از الواح دیگر جمال مبارک ، خود ، معانی نار را بیان میفرمایند . میفرمایند منظور از آتش ، آتش محبّت است که آباد میکند ، پیوند می دهد ؛ نه آن آتش ظاهری که میسوزاند ، ویران می کند و متفرّق می سازد . میدانید وقتی چیزی را میخواند جوش بدهند به آتش نزدیک میکنند ؛ همان آتشی که میسوزاند و خاکستر میکند و اجزاء را از هم پراکنده می کند ، میتواند دو چیز را به هم جوش بدهد و این همان آتش محبّت است که میفرمایند در مقابل دشمنان من آتش محبّت الهی باشید ، و در مقابل دوستان من کوثر بقا ، یعنی سرچشمهء آب حیات ”
( دکتر داودی ، رهایی ، ص ۴۲ ) .
نار انجذاب نیز سبب جذب قلوب بندگان میشود . در ادعیهء حضرت ربّ اعلی آمده است ، “ اضرم فی قلبنا نار الجذب و الانجذاب علی شأنٍ تنجذب منه قلوب البریّه … ”
( منتخبات آیات از آثار حضرت نقطهء اولی ، ص ۱۴۲ ) .
آتش سبب حرکت و جنبش است ؛ آتش به عالم روح بخشد و زندگی عطا کند و آن را از سکون و خمودت نجات بخشد . در واقع آتش عبارت از پاد زهری است در مقابل زهر خمودت . حضرت عبدالبهاء در یکی از الواح پارسی میفرمایند ، “ نام خداوند آغاز سخن دانشمند است ای نوشِ دل هر هوشمند ، هر زهری را پاد زهری است
و هر نیشی را نوشی . براستی بدان زهر بیهوشی را هوشی و نیش نادانی را نوشی . درد دردمندان را درمانی و زخم آشفتگان را مرهم دل و جان . کالبد جهان هرچند دلپسند و دلنشین و دلبر است ، ولی تنِ بی جان است و خاکِ پستِ تیره ناک . جانِ جهان و جنبش کیهان به گوهر آتش است و این نیروی دلکش . ولی این آتش ، آتش پرزبانهء جان و دل است نه گوهر جهانِ آب و گِل . پس ای نوش ، تن ناتوان جهان را نوشدارو باش و درد دردمندان را درمان شیرین خوشگوار ؛ بیمارستان نادانان را پزشک دانا شو و شکرستان ستایش و نیایش را طوطی
شکر خوا . ع ع ” ( یاران پارسی ، ص ۱۹۰ ) .
انواع آتش :
آنچه موجب سوء تفاهم و برداشت نادرست از بیان جمال قدم شده ، همانا معانی متفاوت نار است . مفاهیم مثبت
و منفی وجود دارد که تأثیر هر دو سوزاندن است ، امّا یکی ممدوح است و دیگری مذموم . لهذا باید به این معنی نیز توجّه داشت :
یک معنای نار جهنّم است ؛ جهنّم دوری از حق است و مخالفت با مظهر ظهور او . جمال مبارک میفرمایند ، ر
“ اصل النّار هی الجِحاد فی آیاتِالله و المجادلهُ بما یُنَزّلُ مِن عنده و الإنکار به و الإستکبار علیه . ”
در این مقام ، حضرت بهاءالله در لوحی موضوع را کاملاً روشن فرمودهاند ، “ هر نفسی که به آن صبح هدایت و فجر احدیت فائز شد ، به مقام قرب و وصل که اصل جنّت و اعلی الجنان است فائز گردید … والّا در امکنهء بُعد که اصل نار و حقیقت نفی است ساکن بوده و خواهد بود ” ( مجموعه الواح ، ص ۶۹ - ۳۶۸ ) .
اصطلاح اصحاب نار، اهل نار، اصحاب السّعیر و اولیاء النّار نیز در مورد مشرکین و افراد مُعرض از حق اطلاق شده است : “ إنّ الّذین غفلوا اولئک مِن أهلِ النّار و الّذین آمنوا اولئک من اهل الفردوس … ”
در مقامی به ناقضین میثاق الهی نیز اصحاب نار اطلاق شده است : “ إنّ الّذین نقضوا میثاقالله و عَهدَه اولئک أخَذَتهُم نفحات العذاب سوف یرون منازلهم فی النّار .
فبئس مثوی کلّ متکبّر جبّار . ”
غافلان از حق در گمراهی خواهند بود و از جمله اصحاب سعیر محسوب خواهند گشت ، “ إنّ الّذین غفلوا اولئک فی ضلالٍ بعید ، سوف یرون أنفسهم فی النّار ؛ ألا أنّهم أصحاب السّعیر . ”
ستمگران نیز سرنوشتی بهتر از آن نخواهند داشت ،
“ دع الظّالمین الّذین اتّخذوا الأوهام أرباباً مِن دونالله ؛ اولئک مِن أهل النّار ”
نار سدره اصطلاحی است که از سدرهء مشتعله که خداوند از طریق آن با حضرت موسی تکلّم کرد نشأت گرفته است . بنابراین ، نار سدره ، نار الهی است :
“ یاحزب العدل باید به مثابهء نور روشن باشید و مانند نار سدره مشتعل . این نار محبّت احزاب مختلفه را در یک بساط جمع نماید و نار بغضا سبب و علّت تفریق
و جدال است ”
( لوح دنیا ، دریای دانش ، ص ۹۰ ).
منشأ نار نفس ذات الهی است که از طریق نزول آثار و الواح آن را به این جهان انتقال دهد و سبب سوزاندن حجبات نفوس شود ، چه که مقصود از خلقت انسان ، عرفان الهی و عبادت او است و این جز با سوزاندن حجبات و اشارت و رسیدن به خلوص تامّ میسّر نگردد . زیارت آثار الهی چنان آتش شور و اشتیاق را در دل و جان بندگان خدا میافروزد که مشتاقانه جان فدای جانان نمایند و از کدورات این جهان خاکی بگذرند و به جهان الهی قدم گذارند . این است که حضرت بهاءالله در لوح جناب میرزا اسمعیل کاشانی ، معروف به ذبیح ارض کاف ،
می فرمایند ، “ هذا لوح القدس یُذکَرُ فیه ما یشتعل به قلوب العباد ناراً لعلّ یحرق بها کلّ الحجبات و الاشارات و یجعل أنفسهم خالصاً لله المقتدر العزیز الجمیل .
تالله الحق مَن یقرءُ آیاتِ الله علی شأنٍ الّذی یجری مِن لسانِهِ لَینقطعُ عن کلّ مَن فِی السّموات و الأرض و یتقرّب إلی مقرّ القدس هذا المنظر المُشرق المُنیر . و لو یطّلعنّ العباد بحبّ الّذی یجری مِنه حینئذٍ تلک الکلمات لَیَفدیَنّ أنفسَهُم لهذا المظلوم الّذی ابتلی بین یأجوج النّفاق و لن یجدَ لنفسِهِ ناصراً إلّا الله الملِک العزیز الکریم ”
( آفتاب آمد دلیل آفتاب ، ص ۶۱ ) .
آنچه که اشاره میفرمایند اگر کسی همانگونه که این آیات از لسان مبارک نازل شده آنها را بخواند ، شاید اشاره به ناری باشد که در وجود هیکل مبارک زبانه میکشد بقوله تعالی ، “ قد کُنِزَ فی هذا الغلام مِن لحنٍ لو یظهر اقلّ مِن سمّ الإبره لَتندکّ الجبال و تصفّر الأوراق و تُسقط الأثمار مِنَ الأشجار و تخرّ الأذقان و تتوجّه الوجوه لهذا الملک الّذی تجده علی هیکل النّار فی هیئه النّور … ”
(دفتر دوم سفینه عرفان ، ص ۳۱ به نقل از
سورهالأصحاب ).
یا اشاره به نار عنایت الهی باشد که هیچگاه بندهاش را خمود و جمود رها نمیسازد و سعی میکند او را مشتعل نماید ، “ ای پروردگار من غفلت من به مقامی رسید که مرا از فرات عذب یقین محروم ساخت و به ماء صدید ظنون راه نمود ؛ از ذکرت غافل شدم و تو از من غافل نشدی ؛ از حبّت مخمود بودم و نار عنایت تو مشتعل … ”
( همان ، به نقل از جلد اوّل اذکارالمقرّبین ).
یکی از انواع معروف آتش ، ناری است که سبب حدّت بصر و قوّۀ بصیرت میگردد به نحوی که جمیع حجبات و سبحات را میسوزاند و اسرار ازلی در عوالم مُلکی را آشکار میسازد و افرادی را که مظهر “ ترهق فی وجوههم قتره من الجحیم ” هستند از نفوسی که نماد “ تعرف وجوههم نضره النّعیم” هستند متمایز مینماید . منشأ این آتش “ نارالله الموقده ” است .
نار به معنای قهر الهی :
حال اگر به معنای دیگری از نار توجّه کنیم که همان برداشت منتقدان به امرالله است ، یعنی قهر و سیف الهی در مقابل اعداء او ، توضیحاتی که بر این موضوع از قلم صاحب امر نازل شده فی نفسه گویای مطلب است و نافی این نکته که مقصود از نار قیام علیه مشرکین و مخالفین باشد . در واقع همانطور که در سطور فوق مستنداً مذکور گشت ، اهل بهاء با احدی طریق مجادله و منازعه و محاربه نمی پیمایند و کینه و بغض احدی را به دل راه نمیدهند ، چه که قلب را عرش رحمن میدانند و متعلق به خدایشان و او به آنها اجازه نداده جز “ گل عشق ” در آن بکارند . بدین لحاظ برای روشن تر شدن موضوع به نقل چند بیان دیگر از مظهر ظهور الهی مبادرت میشود که در آنها به فرد مقبل و مؤمن توصیه شده که “ رحمه للمحبّین ”
و “ سیفالله لأعدائه ” باشد .
سیف الهی :
در برخی از بیانات مبارکه ، نحوهء سلوک با اعداء و احبّاء به نوع دیگری در مقابل هم قرار گرفته است . در فقرهای از این قبیل بیانات ، نازله از قلم اعلی ، اصطلاح “ سیف ”
به کار برده شده است : “ ایّاک أن لاتضیّع ما أرادالله لک
و لاتخمد عن نار حبّک ثمّ اشتعل بنفسک علی الّذینهم کفروا و أشرکوا و کن رحمةً للمحبّین و کن سیفالله لأعدائه و نعمتةً لأحبّائه ثمّ احفظ نفسک عن مجالسه المُعرضین و تجنّب عنهم و لاتخف مِن أحدٍ و کن فی حصنٍ حفیظ . ”
همانطور که در بیان فوق کاملاً مشهود است ، فرد مقبل و مؤمن نباید اجازه دهد آتش محبّت الهی در قلبش خاموش شود و باید اشتعالش را به کسانی که کافر و مشرک هستند نشان دهد . و امّا در معنای سیف در امر بهائی باید دقّت نمود . در هیچ بیانی “ سیف حدید ” ، یعنی شمشیر معهود و مشهور در بین بندگان ، مقصود نبوده و استفاده از آن نهی شده است و از آن گذشته آن را ابداً مؤثّر نمیدانند . مثلاً در بیانی میفرمایند ، “ سیف تقوی احدّ از سیف حدید است ”
( اشراقات ، ص ۲۱ )؛
در بیان دیگر نازل ، “ سیف الحکمه أحَرٌّ مِنَ الصّیف و أحدٌ مِن سیف الحدید ”
( الواح نازله خطاب به ملوک و رؤسای ارض ، ص۱۱۱ ).
در معنای “ سیف ” و “ سنان ” ، از قلم اعلی بالصّراحه نازل : “ قل السّیف هُوَ ذکری و السّنان هو اللّسان ؛ أن أخرجوهما بإذنی ثمّ انصروا بهما الرّحمن بین الأکوان کذلک اُمِرتُم مِن لدن مُنزِل الآیات . لعمری سیف الکلمه أحدٌّ من سیف الحدید أنِ اعرفوا یا أولی الأبصار ”
امّا ، سیف الهی هم برای فصل است و هم برای وصل :
“ از جمله سلطنت آن است که از آن شمس احدیّه ظاهر شد ؛ آیا نشنیدی که به یک آیه چگونه میان نور و ظلمت و سعید و شقی و مؤمن و کافر فصل فرمود و جمیع اشارات و دلالات قیامت که شنیدی از حشر و نشر و حساب و کتاب و غیره ، کلّ به تنزیل همین یک آیه هویدا شد و به عرصهء شهود آمد ؛ و همچنین آن آیه مُنـزله رحمت بود برای ابرار یعنی انفسی که در حین استماع گفتند ، ربّنا انّنا سمعنا و اطعنا ، و نقمت بود برای فُجّار ، یعنی آنهایی که بعد از استماع گفتند سمعنا و عصینا ؛ و سیفالله بود برای فصل مؤمن از کافر و پدر از پسر . چنانچه دیدهاید آنهایی که اقرار نمودند با آنهایی که انکار نمودند در صدد جان و مال هم بر آمدند . چه پدرها که از پسرها اعراض نمودند و چه عاشقها که از معشوق ها احتراز جُستند و چنان حادّ و برّنده بود این سیف بدیع که همهء نسبت ها را از هم قطع نمود و از یک جهت ملاحظه فرمایید چگونه وصل نمود مثل آن که ملاحظه شد که جمعی از ناس که سالها شیطانِ نفس تخم کینه و عدوان مابین ایشان کاشته بود به سبب ایمان به این امر بدیع منیع چنان متّحد و موافق شدند که گویا از یک صلب ظاهر شدهاند و کذلک یؤلّفالله بین قلوب الّذین هُم انقطعوا الیه و آمنوا بآیاته و کانوا مِن کوثر الفضل بأیادی العزّ مِنَ الشّاربین … ”
( امر و خلق ، ج ۲ ، طبع طهران ، ص۶۱۷ / طبع آلمان ، ص۳۴۰ به نقل از کتاب ایقان ، طبع آلمان ، بند ۱۱۸، ص۷۲ ).
سیف الهی در هر دوری سبب فصل و وصل بوده و خواهد بود . در قرآن کریم ( مؤمنون ( ۲۳ ) ، آیهء ۱۰۱ ) به
“ فإذا نُفِخَ فِی الصُّور فلا اَنساب بینهم ” تصریح دارد و این همان کلمه ای است که بر لسان مظهر ظهور جاری میشود و جز نسبهالله هر نسبتی را از میان بر میدارد . حضرت بهاءالله در تبیین کلام یوحنّای لاهوتی در باب اوّل مکاشفاتش ( آیهء ۱۴ ) ، که میگوید ، “ شبیه پسر انسان را که ردای بلند در بر داشت … و از دهانش شمشیری دو دمهء تیز بیرون میآمد ” ، در جواهرالأسرار میفرمایند ، “ و امّا قولُه « کان یخرج مِن فمه سیفٌ ذافمین » فاعلم بأنّ السّیف لمّا کان آلة القطع و الفصل و مِن فم الأنبیاء و الأولیاء یخرُجُ ما یفصل بین المؤمن و الکافر و یقطع بین المحبّ و المحبوب ، لذا سمّی بهذا و إنّه ماأراد بذلک الّا القطع و الفصل . مثلاً نقطة الأوّلیه و الشّمس الأزلیّه فی حین الّذی یرید أن یحشر الخلایق بإذن الله و یبعثهم مِن مراقد نفوسهم و یفصل بینهم لینطق بآیةً من عندالله و هذه الآیة تفصل بین الحق و الباطل مِن یومئذٍ إلی یوم القیمة و أیّ سیفٍ أحدُّ مِن هذا السّیف و أیّ صمصامٍ أشحذُ من هذا الصّمصام الصّمدیّه الّذی یقطع کلّ النّسبه و بذلک یفصل بین المقبل و المُعرض و بین الأب و الإبن و الأخ و الاُخت و العاشق والمعشوق . لأنّ مَن آمن بما نزّل علیه فهو مؤمنٌ و مَن أعرض فهو کافرٌ و یظهر الفصل بین هذا المؤمن و هذا الکافر بحیث لایعاشرا و لایجتمعا فی المُلک ابداً و کذلک فی الأب و الابن و إنّ الإبن لو یؤمن و الأب یُنکر ، یفصل بینهما و لایجانسا ابداً بل تشهد بأنّ الإبن یقتل الأب و بالعکس و کذلک فاعرف کلّ ما ذکرنا و بیّنّا و فصّلنا و انّک لو تشهد بعین الیقین لَتشهدُ بأنّ هذا السّیف الإلهی لَیفصلُ بین الأصلاب لو أنتم تعلمون و هذه مِن کلمة الفصل الّتی تظهر فی یوم الفصل و الطّلاق لو کانوا النّاس فی ایّام ربّهم یتذکّرون بل لو تدقّ بصرک و ترقّ قلبک لَتشهد بأنّ کلّ السّیوف الظّاهریّه الّتی تقتل الکفّار و تجاهد مع الفّجّار فی کلّ دهرٍ و زمانٍ یظهر مِن هذا السّیف الباطنیّه الإلهیّه ”
در کلام دیگر وقتی نبیل را به هدایت مَن علی الأرض امر میفرمایند ، لسان او را به سیف تشبیه میکنند :
“ انشاءا?
No comments:
Post a Comment