Thursday, December 22, 2022

ملت زنده و ملتی زنده نما - بخش دوم تازی گری در ایران، موریانه آخوندی

 Gohar Minoui

ملت زنده و ملتی زنده نما - بخش دوم

تازی گری در ایران

موریانه آخوندی

برای هزاران سال،  پیش از حمله تازیان و نابودی ایران، این کشور مهد تمدن و پیشرفت در جهان بود. پس از آمدن اسلام، ایران متحمل تحولات بسیاری گردید و بتدریج از آنچه که بود، در زیر رهبری اسلام، سیر نزولی نمود و به حکمرانی های کوچکتری تبدیل گردید. در چند سده نخستین پس از پیروزی تازیان هنوز مردم برخی از نقاط  کشوربسیاری از آداب ایرانیان کهن را ادامه میدادند، زبان پهلوی و نگارش آن تا حدودی مورد استفاده بود. اما موریانه ای خطرناکی در آن زمان به منصه ظهور میرسید که از داخل ریشه فرهنگ و اداب و استقلال کشور را از بین میبرد. این موریانه افراد و سردمداران دین اسلام بودند که سود خود را در نابودی فرهنگ مردم این سرزمین میدیدند و کمر به نیستی آن بستند و بهترین راه را درنیل بدان مقصود، تحریم آموزش علم و فرهنگ برای عامه مردم دیدند. افرادی بنام علمای دین، آیت الله ها و مجتهدین و مفتی ها و پیروان آنان در راس امور قرار گرفتند. محل سکونت و خانه این موریانه ها در مساجد قرار داشتند که مرکزی برای اشاعه پندار و گفتار آنان بود  


 این رویداده ها چگونه پا به منصه ظهور گذاشتند ؟ و چه شد که در تمامی جهان آنروز نشر پیدا کردند. راه های چندی در وقوع این امر مورد بهره گیری  این بزرگواران قرار گرفتند. یکی از موثر ترین  راه ها، تغییر در دستگاه های اداری تازیان بود که بدست ایرانیان و بر وفق آیین ایرانی انجام میگرفت. مختصرا، چگونگی این طریق را مورد بررسی قرار میدهیم.  در زمان پیامبر اسلام و در هنگام جنگهای  او، هر شیی که مسلمانان با آدم کشی وغارت و چپاول بدست میاوردند به مدینه (یثرب) فرستاده میشد و بر روش دستور پیامبر و مطابق شرع پخش میگردید. پس از وفات محمد و در زمان خلافت عمر(دومین خلیفه اسلام) که  جنایات تازیان بحد کمال رسیده بود، و آدم کشی و چپاول ها و دزدی ها و تجاوز به بانوان به بالا ترین حد خود رسیدند. منابع آنها که بیشتر از کاخهای سلطنتی  و اموال ملل پیشرفته و متمدن آنزمان بدست میامد، نیاز به داشتن تشکیلاتی داشت که بتواند حجم سنگین ان دزدی ها را اداره کند. عمر در عین اینکه میخواست این غنایم  را بر طبق شرع اسلام بین مسلمین پخش کند، اما درچگونگی انجام اینکار، به سبب فقر فرهنگی عاجز بود


 مطابق آنچه که میدانیم،  یکی از بزرگان ایرانی که در زمان عمر در مدینه میزیست،  به عمر نشان داد که چگونه شاهان ایران با داشتن تشکیلاتی بنام : “دیوان” این نقص را بر طرف نموده بودند. وی اشاره نمود که اینکاررا کسانی بنام “دبیر” انجام میدادند که آن دبیران تحت لوای فردی بنام “ایران دبیر بد” انجام وظیفه مینمودند.   و عمر دستور ایجاد دیوان را صادر نمود و “آنسال ۱۵ هجری قمری بود”. از آنزمان دفاتر اداری تازیان به پارسی و توسط دفتر داران ایرانی انجام میافت و این کار بمدت ۵۰تا ۶۵ سال بدرازا کشید، یعنی تا زمان عبدالملک بن مروان . در این زمان “زادان  فرخ”  یکی از ایرانیان پاک نژاد ریاست دفتردیوان را بعهده داشت


زادان فرخ منشیی داشت، بنام “صالح بن عبدالرحمان” یک ایرانی دیگر،  [1].  او ادعا نمود که میتواند دفتر را از پارسی به عربی برگرداند و این خبر به حجاج بن یوسف دادند. حجاج که دید بسیار بدی نسبت بهمه ایرانیان داشت، صالح را مامور اینکار نمود. حجاج نماینده خلیفه  عبدالملک بن  مروان پنجمین خلیفه امویان بود (۶۵-۸۵ ه.ق) برای انجام این امر، زادان فرخ را بسبب مخالفت بچنین کاری بقتل رساندند. پسر او “مردان شاه” و ایرانیانی دیگر حاضر شدند که صد هزار درهم طلا به صالح بن عبدالرحمان بدهند که او بگوید قادر بچنین کاری نیست، اما صالح نپذیرفت. در این هنگام،  مردان شاه   بر او  بانگ  زد  و گفت  “همچنانکه ریشه فارسی را بریدی، خدا نسلت را در این عالم قطع کند.” اما چه نتیجه . [2] در آنزمان این نخستین خیانت یک فرد تحصیل کرده ایرانی بود به کشورش. مطابق آنچه که تاریخ بما میگوید، حجاج در طی زمامداری خود بیش صدو بیستتا سیصد هزار ایرانی را بقتل رسانید


 جنایات بیشترین رهبران اسلامی، پس از تسلط آنان در ایران تمامی نداشت. بهر نحوی به آزار مردم میکوشیدند. دانشمندان را دشمن خود میشمردند و بمانند بزرگان مسحییت که اهل دانش را دشمن خویش میدانستند، اینان دشمنی را با اهل علم آغاز نمودند و در این ره به پیشرفت کامل رسیدند. این مخالفت ها با ازدیاد قدرت علما و فقها و محدثین دینی از همان صدر اسلام شروع شد و تا به امروز ادامه دارد. چنین پیشرفتی موجب عقب ماندگی فرهنگی کشور های اسلامی گردید که به سبب تسلط افراد دینی بر هیَت حاکمه بصورت قرون وسطی باقی مانده است و نو خیزی [3] اروپایی هیچوقت نتوانست جایی در این سرزمین ها پیدا کند. ازبین رفتن فرهنگ مللی که با غلبه تازیان از بین رفتند، زمینه بسیار حاصل خیزی برای تعمیم فقر فرهنگی ایجاد نمود که بزرگان دین اسلام برای اجرای مقاصد خود آنرا لازم میدانستند- مردم بی فرهنگ بمانند گله گوسفندان به گفتار آنان گوش میدادند، و در سطح کشوری، برای مراجع دینی، نیرویی بودند بمانند ارتش برای شاه . این افراد با احراز حمایت طَبقات بی فرهنگ مردم توانستند با شاهان و فرمانداران بی شخصیت و دون مایه همکاری کنند و با آنان یک حکمرانی مشترکی ایجاد نمایند (سمبیوز). [4]توجهی نمایید به شرح سلطنت بیشترین پادشاهان کشور و حتی محمد رضاشاه پهلوی 


 در حدود میانه سده سوم هجری (در زمان خلافت المتوکل علی الله-۲۳۲-۲۴۷ ه.ق.) قدرت سردمداران دینی به حد اعلی رسید.  پیشرفت  قدرت اهل سنت و حدیث در زمان این خلیفه  بدان حد شد که او دستور داد که حتی مناظره در آرا را ممنوع سازند و هر که بدینکار دست زند، او را مجازات نمایند[5] . علمای سنت و حدیث با قدرتی که پیدا کردند، دست به آزار دانشمندان زدند و آنان را بکفر و زندقه و الحاد به تهمت بستند. باید متذکر شد که این زمان برابر میشود با ازدیاد نفوذ ترکان در بارگاه خلفای عباسیان و دور کردن ایرانیان از آن دربار. [6]  پیش از این دوره، نوشتارهای اسلامی بیشتر در باره انتشار دانش دینی و عربی بود که به آن مجموعه “علوم عربیه” و یا “علوم حدیثه”[7] میگفتند که در مقابل آن “علوم عقلی” و یا “علوم قدیمه”[8] قرار داشت. به عقیده پیش تازان دینی، گروه مرتبط به علوم عقلی کسانی بودند بر علیه دین! حتی برخی از خلفا نیز از این تهمت ها  مستثنی نبودند بمانند مامون عباسی (۱۹۸-۲۱۸ ه.ق.).  برای رسیدن به منظور اصلی، عقیده این بزرگان دینی گسترش کامل یافت و شامل تمام دانشمندان غیر دینی شد مانند: زکریا رازی؛ فارابی؛ ابن سینا؛ خیام؛ و نظایر آنان که بسیارند  


یکی از برجسته ترین شخصیت های مذهبی که با بالا گرفتن وضعیت سیاسی و اجتماعی ملا ها  آغاز جدال با دانشمندان را گذاشت باید محمد غزالی را نام ببریم.[9]  این بزرگ مرد دینی، با دانشمندان آنزمان خصومت ویژه ای نشان میداد، از آن جلمه با ابو علی سینا. باید دانست که  بر طبق معمول، در میان این گروه گمراه، کسانی هم بودند که برای دانش و علوم ارزش  بسیاری داشتند و با امثال غزالی  ها نه تنها هم اهنگ نبودند  بلکه مخالف طرز تفکر آنان نیز بودند. از آن جمله باید به عقیده دو فقیه اسپانیایی اشاره نمود: “ابن رشد”[10] که میگوید جای شک نیست که”غزالی در دینداری هم مانند خرد ورزی بخطا رفته است.” و هم چنین بباور او و“ابن طفیل”[11]  که غزالی بیشتر در فکر نام بود تا فهم و کشف حقیقت 


مخالفت غزالی با دانشمندان غیر دینی بیش از حد در نوشتارهای وی موجود است. میگوید: “…اگر چه این علوم (عقلی) ربطی بکار دین و شرع ندارند؛ لیکن چون از مبادی علوم فلسفه اند، سوء آنها دامن او را خواهد گرفت. کمیاب کسی است که علم ریاضی فرا گیرد و در آن تعمق کند و از دین روی بر نتابد و لگام تقوی را از سر بر نیاورد.“[1] وی در مبحث “فاتحه العلوم” بطور کامل ریاضیات را ممنوع شمرده است و بخشی را به مناظره و شرایط و مضار آن اختصاص داده است و میگوید؛ “حتی مداومت در بازی شطرنج با آنکه ذهن را نیرومند میسازد ممنوع و محظور است؛ همچنین هندسه و نجوم…” وی همین دید را در باره علوم طبیعی دارد و میگوید که “در آن حق آلوده به باطل صواب مشتبه با خطا است.” بغیر از غزالی مذهبیون دیگری نیز با همین دید به علوم نگاه میکردند ، از آنجمله اند:  امام ابوالفروج  بن جوزی البغدادی، (۵۹۷ ه.ق.) که  با شدتی بیشتری تمام صاحب نظران دانش عقلی را ملحد و بی دین و فریب خوردگان ابلیس میدانست.[2]  چنین تفکراتی هنوز ادامه دارد؛ گفته های باصطلاح علمای بی ارزشی چون خمینی را در باره افراد دانشگاهی بخوانید


این گرفتاری بزرگ برای کشورهای  غیر تازی اسلامی روز به روز اضافه گردید. نقطه غیر برگشت برای ایران از زمان صفویه آغاز شد که شاهان نخستین آن سلسله بزرگترین آسیب را بر پیکر ناتوان کشور، با رسمی نمودن مذهب شیعه و کشتن هزاران هزار ایرانی دیگر فرود آوردند. اگر چه گام های نخستین آنان در بزرگ داشت و متحد کردن کشور غیر قابل انکار است. در این هنگام بود که قدرت ملا ها به اوج عظمت خود رسید و دخالت آنان در امور کشوری، بویژه پس از چند شاه نخستین به  آن حد شد که شیرازه امور از دست شاهان خارج و بدست ملا ها افتاد. از دست رفتن وجدا شدن افغانستان نتیجه ایست از این شرکت “آخوند-پادشاهی صفوی 


در این برهه از زمان باید یاد آور شوم که در روش مخالفت اشخاص به اصطلاح علمای دینی با دا نشمندان راه دیگری نیز پیدا شد. در زمان صفویه بود که استعمار اروپایی به ایران راه یافت. این گام نخستین، با آمدن سفیری از سوی ملکه “الیزابت اول” بنام “سرانتونی جنکینسن[14]“[15] آغاز گردید و با آمدن برادران “شرلی” و پایه گذاری استعمار سیاه انگلیس بیاری علمای دین  به صورت کامل خود در آمد. انگلیسی ها با فراست کامل دریافتند که برای پیشرفت مقاصد خود باید از گروه دینی که متشکل هستند ازموجوداتی خود خواه و خود پرست و بی وطن و بی ایمان، برای مهار شاهان و هر کسی که در مقابل آنان و منافع شان قرار گیرد استفاده کنند. انگلیس نخستین دولتی بود که جاسوسی را  در ایران آغاز نمود


 انگلیسی ها در سال ۱۵۹۰ میلادی، شخصی را بنام مقصود علی هندی، معروف به “درویش علی” به ایران میفرستند. او کاملا به اوضاع کشور و دین اسلام وارد بود و پس از ورود، به سلک درویشان در آمد و در کار مجلس آرایی چنان استاد میشود که لقب مجلسی را میگیرد. پس از او تعداد جاسوسان انگلیس زیادتر میگردند، که بیشترین آنان از خانواده  مقصود علی هندی بودند. مجلسی دوم، از همین خانواده بوجود میاید و بنام “علامه مجلسی” معروف میگردد. او بود که ثروت بیکران بدست میاورد (با منشاء غیر معلوم) و آغاز به نگارش و پخش ترهات و خرافات میکند و با سرمایه هنگفتی  که در دسترس داشت  تربیت ملا ها را در تمام کشور آغاز مینماید  و آنان را به اطراف و اکناف برای اشاعه اراجیف خود میفرستد این یاخته های سرطانی در تمامی بافت کشور نفوذ و با نبودن فرهنگ عمومی منظور آنان براحتی انجام میگیرد. دراین دوره برای نخستین بار در تاریخ واژه “سید” را ابداع میکنند که امروزه بسیار شایع است، و افتخار بسیاری از ایرانیان بیخرد آنست که خود را سید بنامند و بنمایانند که از اولاد پیامبرند؟‌ واقعا چه بد بختی بزرگی که افراد شیعه بدان گرفتار شده اند و قادر نیستند که در یابند که چنین القابی پوچ و نا درست و فرآورده بیگانگان برای ملت بیفرهنگی چون ایرانیان است. واژه طباطبایی نیز از آن لغاتی است که دیگر پدیده ای از آن زمان میباشد.[16


در طی همان زمان خانواده های طباطبایی و بهبهانی و مجلسی و الماسی ها ایجاد میگردند که بدید بیشترین مورخین از فرآورده های سیاست انگلیس بودند و از آن هنگام در ایجاد بدبختی مردم ایران شرکت داشتند 


سیاست استعمار در دوره   سلاطین قاجار که پست ترین و بی شرم ترین و خاین ترین شاهان را در تاریخ ایران شامل میشوند، تغییر شکلی دیگری میگیرد و خود را به شکلی نوینی نشان میدهد. وابستگی بیشترین سردمداران اسلامی بنحوی  از انحا به سفارت انگلیس ادامه مییابد. از بین  بردن فرهنگ ایران در راس عمال بیگانگان قرار میگیرد منتها علاوه بر علمای دینی، بهره گیری از افراد به اصطلاح تحصیل کرده در صحنه ها فرهنگی و سیاسی و علمی کشورهویدا میگردد. این افراد رکن پنجم  مجموعه تشکیلات “استعمارگران- مذهبیون” را در کشور و در خارج تشکیل میدهند.  تصمیم بیگانگان  بر آن  اصل استقرار میابد که برای حکومت کامل بر ایران و رسیدن به منظور نهایی باید تاریخ و فرهنگ کشور را از بین برد، تا مردمی بی فرهنگ و بی خرد ایجاد گردند، بمانند ایران کنونی. آوردن خمینی و دستگاه  حکمرانان کنونی ایران از این قماش بوده و توسط همین افراد پشتیبانی شده بود. امیدوارم که فراموش نکرده اید که یکی از نخستین کارهای حکومت خمینی بستن دانشگاه ها و مراکز علمی بود. افرادی چون “عبدالکریم  سروش” نقشی کامل در  این راه را ایفا نمود


بدید این گروه، ایران نباید آثاری از خود داشته باشد، تمامی آنچه از این کشور باقی مانده است باید بنام آثار اسلامی معرفی گردد. آثاری که اسلام بیشتر آنها را حرام میداند. ریاضیات باعث آن میگردند که فرد با برهان آشنا میشود و اینکار به زیان دین است و موسیقی و نقاشی و مجسمه سازی (موارد حرام در اسلام)، میشوند جزیی از آثار اسلامی، نه اثار ایرانی 


این بد بختی چنان در یاخته های برخی از مردم ایران جایگزین شده که منجر بدان گردید که  گروهی، بهر نحوی که شد خود را به تازیان نسبت دهند. شجره نامه بعضی از این بزرگان را که برای خود ایجاد کرده اند  ببینید که افتخار آنان در این است که نسل چندم فلان امام هستند! زهی بدبختی  


این نگون بختی در دوران پهلوی نیز ادامه یافت. چند روز پیش در بررسی کتاب های خود،  بشماره ای از مجله  “ایران مهر” برخورد نمودم که در آن نوشتاری داشتم زیر عنوان “تمدن و فرهنگ و هنر ایرانی و یا اسلامی”. [17] در آن نگارش به تفصیل در باره این موضوع سخن گفتم و شواهد این بد بختی ها را آوردم وبرای نمونه،  تراوشات آقای “سید حسین نصر” را مورد گفتگو قرار دادم. ایشان، در پایان مقدمه نوشتاری  از خود، آنرا بنحو زیر امضاء میکنند “سید حسین نصر- تهران- شوال (ه.ق)۱۳۹۵-اکتبر ۱۹۷۵”، یعنی در زمان محمد رضا شاه . ملاحظه کنید به واژه “سید” و سپس به تاریخ تازی “شوال”. ایشان از کاربرد تاریخ ایرانی ننگ دارند. همین سرور گرامی در زمان پهلوی ریاست دانشگاه آریا مهر را داشتند! و ریاست دفتر شهبانو فرح را عهده دار بودند، واقعا جای شگفی است 


                                    ز که نالیم که از ماست که بر ماست


آقای نصر در مجله “ایران نامه” سال چهارم شماره دو، زیر گفتار “هو- راستی چرا اسلامی” میفرمایند “….مینیاتور ها در هر کتابی «شاهنامه فردوسی، نظامی عروضی وغیره » از هر نوع که باشند، چه معراج پیامبر و چه به تخت نشستن جمشید…چه جنگ رستم و افراسیاب …. این آثار در عین حالی که هنر ایرانی است هنر اسلامی نیز میباشد و بدون جهان بینی اسلام چنین هنر هایی بوجود نمیامد…!” آیا شما میتوانید حدث بزنید که مقصود نگارنده از این یاوه گویی بی معنی چیست؟  از جناب آقای سید حسین نصر میپرسم که بر طبق گفتار ایشان که آیا دیوان اداری ایرانیان  “گرچه از تمدن ایران بود ولی بدون جهان بینی اسلام نمیتوانست بوجود آید !!!؟”  آیا سخنان این مرد برای شما قابل فهم است؟ به تخت نشستن جمشید و جنگ رستم و سهراب، چه ربطی به اسلام و یا جهان بینی و یا جهان نابینی آن  باید داشته باشد؟. آیا در آنزمان اسلامی وجود داشت؟  آیا فکر نمیکنید که آقای حسین نصر و کسانی دیگری بمانند ایشان،  شبه غزالی دوران ما هستند و برای چنین منظوری تربیت شده اند؟


سخنان بی سر وته این بزرگ مرد اسلامی واقعا غیر قابل درک میباشند. چگونه میتوان مطالبی را که هزاران سال پیش از آمدن اسلام در میان مردم رواج داشته است از مواهب اسلام دانست؟ من در آن نوشتار “ایران مهر” بطور تفصیل در باره گفته های ایشان و هم چنین ردیه  های علمای الازهر و برخی از فقهای شیعه ایران را در عدم اسلامی دانستن نظریات ایشان مورد گفتگو قرار دادم. کسانی که مایل به مطالعه آن موضوعات هستند میتوانند به آن نوشتار ها رجوع کنند 


سخن در این باره بسیار است، گفتاردر این موضوع،  نیاز به نگارش کتاب ها دارد. از کسانی چون حسین نصر و مانند آنان باید ترس داشت که زیان و خطر آنان برای نابودی فرهنگ ایران بمراتب از فلان ملای بی سواد بیشتر است.  این کسان هستند که من دایما در نگارشات خود بعنوان خطر افراد تحصیل کرده ایرانی اشاره میکنم…اینان هستند که مظهر گمراهی مردم میباشند، این افراد هستند که پس از درهم ریختن پایه کشور، خود به آمریکا و یا اروپا کوچ کردند  و میکنند و درجه استادی دانشگاهی به آنان داده میشود و در رفاه زندگی میکنند و دم از میهن پرستی میزنند. به اطراف خود نظری بیاندازید، چند نفر از این گونه اشخاص را میشناسید؟ البته این گروه هنوز هم به وظایف خود در راه نابودی ایران ادامه میدهند- انجمن فرهنگی ایرانی-اسلامی درست میکنند! جل الخالق از دست چنین مردم متلون المزاج و بوقلمون صفت 


در نگارشات اینده کوشش خواهم کرد که اینگونه افراد در اجتماعات ایرانیان بهمگان معرفی نمایم. تعداد این بزرگواران بیش از آنست که ما تصور میکنیم


پژوهش نامه تاریخ تمدن اسلامی- سال چهل و سوم، شماره یک- ۱۳۸۹ صفحه ۴۳-۵۵: رمضان رضایی-علی بیات و جمال موسوی-  1


-از مجله “مهر میهن – گردآوری جواد نورمندی پور.-  2  


– Renaissance.  -3


– Symbiosis  -4


– تاریخ ادبیات ایران، دکتر ذبیح الله صفا   -5


-سایت راسخون- دیدگاه غزالی در باره علوم عقلی- ذبیح الله صفا-۱۹ فروردین ۱۴۰۱.  – 6


Ibid  -7


Ibid  -8


۹ –  محمد بن محمد الطوسی الغزالئ (متولد ۱۰۵۸-۵۹ و متوفی ۱۱۱۱ میلادی در شهر طوس. یکی از بزرگترین علمای دینی اسلام نه تنها در عهد خود بلکه در عالم دین اسلام میباشد


محمد بن احمد بن رشد اندلوسی، (۱۱۳۶-۱۱۹۸ میلادی) از علمای دین اسلام بود  – 10


ابوبکر محمدبن عبدالملک بن محمد طفیل القیسی اندلیسی (۱۱۰۵-۱۱۸۵ میلادی) یکی دیگر از بزرگان دین اسلام بود.  -11


المنفذ من الضلال- قاهره- صفحه ۹- الغزالی.  -12


– ابن الجوزی : تلبیس ابلیس: مصر ه.ق. ۱۳۴۷ جلد ۴، صفحه ۹۵- دیدگاه غزالی در باره علوم عقلی: ذبیح الله صفا.  -13


–  Sir Anthony Jenkinson.  -14 


 هوشنگ گیلک- آخوند ها و انگلیسی ها- بخش اول- مجله “میراث ایران”- شماره ۹۸ پاییز۱۳۹۹  صفحه ۲۰/.                .        -15


– Ibid.   -16


هوشنگ گیلک- تمدن و فرهنگ ایرانی یا اسلامی- مجله “ایران مهر”-سال چهارم شماره ۴۷ دسامبر ۲۰۰۲صفحه ۱۷.  -17


Share this:



No comments:

Post a Comment