Monday, April 29, 2024

شعر "خیاط " و شرح حال سراینده اش: معصومه خانم

 آئین بهائی

Katayoon Taghizadeh



شعر "خیاط " و شرح حال سراینده اش: معصومه خانم

از سایت سی یارون

معصومه خانم تصدی دوختن البسه جمال مبارک و اغصان مبارکه را داشته است. ایشان دارای طبع شعری لطیفی بوده است و این شعر در مورد سوزن خیاطی خودش و اینکه با آن لباسهای جمال مبارک می دوخته است سروده شده است. این قطعه شعر را ایادی فاضل امرالله جناب ابو القاسم فیضی از ارض اقدس مرقوم فرموده اند. [۱]

داستان زندگی معصومه خانم سراینده شعر " خیاط "

وقتی ندای ظهور حضرت اعلی توسط آقا سید یحیی وحید به گوش اهالی یزد رسید گروهی روشن دل که انتظار ظهور قائم موعود را داشتند به جان و دل اقبال کرده به نصرت امر و انتشار آن قیام نمودند .از جمله کسانی که در ملاقات اول با جناب وحید به امر حضرت اعلی ایمان آورد جناب آقا سید جعفر یزدی بود که بعدا مصدر خدمات عظیمه در امر مبارک شد در تبریز صدمات زیاد دید و برای کسب لقای جمال اقدس ابهی به بغداد سفر نموده به حضور مبارک مشرف و سوره النصح به افتخارش نازل گردید .

در یزد در محله مالمیر یعنی همان محله ای که مسکن جناب سید جعفر بود زنی میزیست که دلی آگاه و روحی آزاد داشت .او با برادر زن جناب سید جعفر ( جناب حاجی عبدالغفور یزدی) ازدواج نموده بود .این خانم علاوه بر قرابت و محبت فامیلی به سید جعفر ارادت کامل داشت وقتی شنید که او به امر قائم موعود گرویده تحقیق نموده و مومن شد .پس از ایمان به تبلیغ همسر خود و برادر همسر و فرزندان خود توفیق یافت و در خانه اش را بروی احباب و اغیار گشود .احبایی که از سایر نقاط به یزد سفر می‌نمودند با نهایت مهربانی و مهمان نوازی پذیرایی مینمود و از غیر احبا هر کس که به قصد تحقیق دین جدید می آمد با روی خوش میپذیرفت به همین سبب خانه اش به خانه بابی ها معروف شد .

یکی از فرزندان معصومه خانم که پس از تصدیق مادر به امر مبارک مومن شد جناب حاجی محمد طاهر مالمیری بود .ایشان درباره خدمات مادر خود چنین مینویسد :

"شرح خدمات خالصانه مرحومه والده بوصف در نیاید .مشارالیها لیلا و نهارا به خدمت امر مشغول بودند و عشق مفرطی به خدمتگزاری و پذیرایی احبای الهی داشتند .هرچند روز یک مرتبه مرحوم آقا سید موسی عمه زاده را میفرستادند در کاروانسراها تا اگر تازه واردی به یزد آمده باشد او را به منزل مالمیر راهنمایی کند و تازه واردین را در تمام مدت اقامت در یزد به کمال محبت پذیرایی میکردند و بقدری احبای الهی را دوست داشتند که در موقع ورود مهمان شکر الهی را بجا می آوردند و درب این منزل بر روی عموم احبای الهی همواره باز بود .

در ایامی که حضرت بهاءالله در قصر بهجی تشریف داشتند معصومه خانم اذن تشرف به ساحت اقدس یافت و با سرور بی پایان بهمراهی یکی از فرزندان سید جعفر که سید محمد نام داشت راهی ارض اقدس گردید و پس از عمری انتظار چشمش به زیارت یار بی مثال فروغی جدید گرفت و چون یکی از فرزندانش بنام حاج علی در عکا میزیست اذن یافت که در آن جوار پر انوار ساکن شود و بخدمات مخصوصه جمال مبارک مشغول گردد .معصومه خانم ده سال اخیر عمر خود را در ارض اقدس گذراند در یکی از الواح نازله از قلم اعلی که به امضاء خادم الله و به افتخار حاجی ابوالحسن ( امین الهی) نازل گردیده پس از اظهار عنایت نسبت به جناب حاجی محمد طاهر والده ایشان یعنی معصومه خانم را به این بیانات مبارکه مفتخر فرموده اند:

"والده جناب محمد طاهر علیهما بهاءالله در این ایام که قصر مقر عرش واقع به شرف حضور فائزند یفعل مایشاء و یحکم ما یرید و هو مقتدر القدیر .ملکه های عالم بعد از طلب و انتظار فائز نشدند و این مخدره از بدایع فضل الهی فائز شد به آنچه که اکثر اهل عالم در حسرتش مردند ".

طبق "خاطرات مالمیری" معصومه خانم پنج ماه قبل از صعود جمال مبارک در عکا وفات نمود "ودر وقت برداشتن هیکل ایشان جمیع احبای مجاورین ومسافرین ساحت اقدس به امر مبارک حاضر شدند و جمال قدم به دست مبارک خود گلاب به احبا مرحمت میفرمودند و در همان یوم لوحی نازل فرمودند و در آن لوح میفرمایند بواسطه او نهر غفران در امکان جاری شد ..."

معصومه خانم مدتی در مجاورت قصر بهجی ساکن و خدمات مخصوصه بیت مبارک من جمله خیاطی جامه های مبارک را به عهده داشت .از جمله اشعاری که سروده شعری است که بیانگر احساسات لطیف و رقیق درونی بخاطر انجام خدمتی است که به ایشان محول شده بود .سراینده واقعی این شعر که در "تذکره شعرای قرن اول بهایی" جلد دوم تالیف جناب نعمت الله ذکائی بیضایی زیر عنوان "خیاطه" به چاپ رسیده تا کنون ناشناخته مانده بود .در کتابچه ای به خط جناب حاجی محمد طاهر مالمیری که نزد فامیل جلیلشان محفوظ مانده تعدادی از اشعار معصومه خانم و از جمله این شعر درج است که در تعیین هویت سراینده آن تردیدی باقی نمی گذارد. [۲]

سوزنی دارم کز آن ثوب بها می دوختم

جامه محبوب و تن پوش خدا می دوختم

می بریدم اطلس افلاک را برقامتش

چون تامل رفت دیدم نارسا می دوختم

از گل باغ جنان وز تار لطف قدسیان

جامه بر اندام غیب لایری می دوختم

پرتو خورشید خاور را بجای خط زر

برردای انور مولی الوری می دوختم

کهکشان آسمان جذب را زنجیر وار

بر میان آن ملیک ذوالعطاء می دوختم

جوهر جان زلیخای بقا را از وفا

بر قمیص یوسف مصر لقا می دوختم

یاد ایامی که مژگان غلامان بهشت

بهر اغصان بهاء بر حله هامی دوختم

یاد ایامی که بس با رشته گیسوی حور

ثوب آن خلاق فردوس علاء می دوختم

یاد ایامی که بس پیوسته با خیط نگاه

چشم را بر طاق ابروی بهاء می دوختم

یاد ایامی که من با سوزن مجذوب جان

دست و دل بر دامن آن دلربا می دوختم

قرص ماه و مشتری را همچو مروارید لعل

بر گریبان شهنشاه بقا می دوختم

گر نمی آوردم آن ذیل مقدس را به دست

من نمی دانم دل خود بر کجا می دوختم

----

[۱]  شعرای قرن اول بهایی جلد ۴ صفحه ۶۸_۶۹

[۲] نقل از پیام بهایی شماره ۲۱۸

عکس ضمیمه جناب محمد طاهر مالمیری فرزند معصومه خانم



No comments:

Post a Comment