روحی روشنی؛ متفکر بهائی ربودهشده و قربانی انقلاب ۵۷
مغازهاش را تعطیل کردند و هر چه دوندگی میکند و به هر نهادی که میرود پاسخی نمییابد و دلیلی برای پلمپ مغازه نمیگویند.
در دانشگاه با رتبه خوب قبول شده است. بالاخره زحمات چند سالهاش جواب داده و نامش میان قبولیها است. برای ثبتنام که میرود میگویند نقصی پرونده دارد اما نمیگویند کدام بخش از پرونده نقصان دارد. او نمیتواند به دانشگاه راه بیابد.
او فوت میکند. بستگان اندوهگینند و از او به نیکلی یاد میکنند. میخواهند او را به خاک بسپرند اما اجازه نمیدهند.
یکی هم بود که او را دفن کرده بودند اما بعد از چند روز او را از قبر بیرون کشیدند و در بیابان رها کردند.
بارها گورستانشان را تخریب کردند.
او را نجس میدانند و مروادهی اقتصادی با او را حرام میدانند. نام او را «فرقهی ضاله» صدا میزنند.
چند صد نفر از آنها را بدون محاکمه با با محاکمههای صوری و غیر عادلانه اعدام کردند.
شناختید؟
بله! نام او بهائی است. او در ایران ِ جمهوریاسلامی از ابتداییترین حقوق انسانی خود محروم است.
روحی روشنی یکی از این بهائیان بود.
او پیش از انقلاب اسلامی کتابی نوشته بود با نام «خاتمیت» .او در این کتاب میگوید که خاتمیت پیامبر اسلام به معنای این نیست که او آخرین پیامبر است و پس از او هیچ کس نمیتواند پیامبر باشد. او نوشت: «بزرگترین حجابی که مانع عرفان و ایقان مسلمین گردیده و آنها را از شاطی بحر عرفان و معرفت حضرت رحمان محروم کرده، کلمه «خاتم النبیین » است و حدیث «لانبی بعدی » ، در صورتی که معنای آن، نه آنچنان است که مسلمین پنداشتهاند؛ و آیه قرآن مجید و احادیث، به هیچ وجه، دلالت بر عدم تجدید شریعت نمینماید.(خاتمیت، روحی روشنی، فصل اول و همچنین صفحه ۳۳)
این کتاب، نوشته «روحی روشنی»، منشی محفل روحانی بهائیان تهران است. روحی ۲۸ سال داشت وقتی این کتاب را نوشت.
پس از نوشتن این کتاب، روحی روشنی از جانب برخی روحانیان و مذهبیهای متعصب مورد تهدید قرار گرفت و تهدیدش کردند که حرفش را پس بگیرد.
انقلاب که پیروز شد و روحانیان و نیروهای مذهبی متعصب قدرت را در دست گرفتند فشار بر بهائیان بیشتر شد.
روحی روشنی در تاریخ ۱۳ دیماه ۱۳۵۸ از سوی افراد ناشناس در خیابان ربوده شد و دیگر هیچگاه از سرنوشت او خبری نشد.
در۱۳ دیماه ۵۸ از سوی افراد ناشناس در خیابان ربوده شد
روحی روشنی سال ۱۳۰۲ خورشیدی در شهر اسکو در استان آذربایجان و در یک خانواده بهائی به دنیا آمد. او سه سال داشت که پدرش را از دست داد.مادرش، صنوبر، سرپرست روحی را عهدهدار شد. روحی خواهر و برادری نداشت و تکفرزند خانواده بود.
مادرش پس از مرگ پدر، مدرسهای دایر کرد تا هم کمکخرج خانواده باشد و هم از لحاظ مالی خود و روحی را تامین کند.
این مدرسه دوام پیدا نکرد و متعصبان مذهبی با فشارهای بسیار او را وادار کردند تا مدرسه را تعطیل کند.
این امر موجب شد که صنوبر خانم و روحی نتوانند در آذربایجان زندگی کنند و به ناچار به تهران مهاجرت کردند. مادر در تهران به کار خیاطی مشغول شد تا بتواند خرج زندگی و تحصیل روحی را تامین کند. روحی تحصیلات ابتدایی را در تبریز گذرانده بود. در تهران تحصیلاتش را ادامه داد. او جوانی اهل مطالعه بود و در حوزههای مختلف تحقیق میکرد.
روحی روشنی در رشته علوم انسانی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شد. او با ارائه پایاننامهاش با عنوان «مارکسیسم و کمونیسم» در سال ۱۳۲۵ از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. او پس از پایان تحصیل در وزارت فرهنگ به کار مشغول شد.
فشار بر روحی شادی ادامه یافت تا جایی که برخی از نشریات مذهبی به خاطر نوشتن کتاب «خاتمیت» بر او و وزارت فرهنگ فشار آوردند که اگر او اخراج نشود او را خواهند کشت.
او نتونست در وزارت فرهنگ بماند و بار دیگر شرایط او و مادرش دشوار شد.
بار دیگر و پس از چند سال بار دیگر به وزارت فرهنگ رفت اما اینبار در شهر ساری به کار مشغول شد.
روحی روشنی در سازی با یکی از همکیشان خود به نام «شکوفه زهرایی» آشنا شد که آشنایی به تشکیل خانواده منجر شد. نتیجه این ازدواج یک دختر و یک پسر بود. فشارها بر او ادامه داشت.
او به دلیل همین فشارها بار دیگر از وزارت فرهنگ رفت. کار او حتا به دلیل شکایت افراطیان مذهبی به دادگاه کشید.
وی پس از این فشارها به وزارت کشاورزی رفت و تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی در وزارت کشاورزی به کار مشغول بود.
پس از انقلاب او را به دلیل باور مذهبیاش از کار بیکار کردند.
با انقلاب اسلامی وضعیت بهائیان بسیار تیره و تلخ شد.
در روز ۱۳ آبانماه ۱۳۵۸ به منزل بسیاری از بهائیان حمله کردند و جمع کثیری از آنها را دستگیر کردند. روحی روشنی در منزل یکی از همین بهائیان بود اما او را دستگیر نکردند.
او ساعاتی بعد از این بگیر و ببندها به سوی خانه به راه افتاد اما هیچ گاه به خانه نرسید.او بهوسیله سرنشینان یک اتومبیل ربوده شد.
روحی روشنی اولین مورد ربودن یک شهروند بهائی در آن زمان نبود.
پیش از آن و در سوم خردادماه ۱۳۵۸ محمد موحد ، روحانی و استاد حوزه که بهائی شده بود در خیابان ربوده شد و دیگر هیچ گاه از سرنوشت او خبری به دست نیامد.
برخی از نشریات مذهبی به خاطر نوشتن «خاتمیت» او را تهدید به اخراج و قتل کردند
همسر محمدعلی موحد که در آن زمان باردار بود در همه نهادهای مربوطه به جستوجوی همسرش برآمد اما هیچ نشانی نیافت.
محمدعلی موحد پیش از ربودهشدن بارها توسط نهادهای امنیتی جمهوریاسلامی احضار و مورد بازجویی قرار گرفته بود.
روحی روشنی به بیماری سرطان مبتلا بود و حتی برای درمان بیماری به انگلستان سفر کرده بود و با اینکه میدانست برگشت او به ایران ممکن است برایش خطرآفرین باشد به ایران بازگشت.
خانم مهرآیین متحدین در گفتوگویی در مورد وضعیت بهائیان در آن زمان به ربودهشدن روحی روشنی اشاره میکند. او میگوید: «اولش بهائیها را به صورت فردی میگرفتند، اما بعد به محافل یورش بردند و اعضای محافل را به طور جمعی میگرفتند. دکتر داودی را که استاد فلسفه بود و خیلی عزیز و با سواد بود و عضو پیشین محفل ملی، ربودند. منشی محفل تهران روحی روشنی را هنگام رفتن به سر کارش ربودند و هنوز هم نمی دانیم کجاست، مرده یا زنده! آقای موحد که قبلا شیخ بود و بعدا بهائی شد و جوان بسیار خوب و باسوادی بود را ربودند و هر چه همسر حاملهاش به دنبالش اینور و آنور گشت خبر و اثری ازش پیدا نکرد».
#بهائیان_ایران #بهائیستیزی #نقض_حقوق_اقلیتها #نقض_حقوق_بشر
https://tavaana.org/roohi_roushani
No comments:
Post a Comment