Farzaneh Behinain
-شرح مختصري دربارۀ حضرت باب و حضرت بهاءالله به قلم حضرت عبدالبهاء
باب , جواني بود تاجر از سُلالۀ طاهره . در سنۀ هزار و دويست و سي و پنج ، روز اول محرّم متولّد و چون بعد از چند سال والدش سيد محمّد رضا فوت شد ، در شيراز در آغوش خالش ، ميرزا سيّد علي تاجر پرورش يافته ،بعد از بلوغ در اَبوشَهر ، اوّل به شراکتِ خال و بعد مستقلّاً به تجارت مشغول بوده و به حسب آنچه از او مشهود بود ،مشهور به تدُيّن و تعبُّد و صَلاح و تقوي و به اين صفات منظورِ نظرِ ناس بوده و در سنۀ هزار و دويست و شصت ،در سن بيست و پنج، در شيراز ،در روش و حرکت و اطوار و حالات او آثاري نمودار شد که آشکار گرديد شوري در سر و پروازي ديگر در زيرِ پَر دارد و آغاز گفتار نمود و مقام بابيّت ،اظهار و از کلمۀ بابيّت ،مراد او چنان بود که مَن واسطۀ فيوضات از شخص بزرگواري هستم که هنوز در پسِ پردۀ عزّت است و دارندۀ کمالاتِ بي حَصر و حَد ، به ارادۀ او متحرکّم و به حَبلِ وَلايش مُتِمَّسِک و در نخستين کتابي که در تفسير سورۀ يوسف مرقوم نموده، در جميع مواضعِ آن خطابهايي به آن شخص غايب که از او مُستفيد و مُستفيض بوده ، نموده و استمداد در تَمهيد مبادي خويش جسته و تمنّاي فداي جان در سبيل محبّتش نموده ... چنان به شعلۀ او مُشتعل بود که در قلعۀ ماکو ذکرش در شبهاي ظلماني شمع نوراني او گشته و در تنگناي حبس چهريق يادش نِعمَ الرّفيق شده و فُسحتِ روحاني يافته , از بادۀ او مَخمور بود و به يادِ او مسرور . جميع تابعان در انتظار طلوع آن آثار و کلّ محرمانش در جستجوي ظهور اخبار بودند و از بدايتِ ظهورِ باب در طهران که آن را بابِ ارضِ مقدّس خوانده , جواني بود از خاندان وزارت و از سُلاله نجابت ؛ از هر جهت آراسته و به پاکي و آزادگي پيراسته . هر چند جامع عُلُوِّ نَسَب و سُمُوِّ حَسَب بود و اَسلافش در ايران مشاهير رجال و مَحَطِّ رِحال بودند ؛ لکن از دودمان علماء و خاندان فضلا نبود و اين جوان از بدايت نشو و نما در ميان سلسلۀ وزراء از خويش و بيگانه به يگانگي معروف و از کودکي به فرزانگي مُشارٌ بِالبَنان و منظور نظر عاقلان بود . بر نَهجِ اجداد , تَدَرُّج در مراتب عاليّه نخواست و ترقّي به مقامات ساميّۀ فانيّه نجست . فَرطِ لياقتش , مُسلّمِ کل بود و کثرتِ ذُکاء و فتانتش ، مُتَحَتِّمِ جميع . در انظار عموم ،جلوۀ غريبي داشت و در مجامع و محافل , نطق و بياني عجيب . با وجود عدم تدريس و تَدَرُّس از حِدَّتِ ذُکاء و کثرتِ نُهي در عُنفُوان جواني چون در مجالسِ مباحثِ مسائلِ الهي و دقايقِ حکمتِ نامتناهي حاضر گشتي و در محضر جمعِ غَفيرِ علماء و فُضلاء زبان گشودي ,، کلِّ حاضرين ،حيران و اين را نوعي از خارقِ عاداتِ ذُکاءِ فطريِ عالمِ انساني ۰شمردندي . از صِغَرِ سن , محلِ اميد و شخصِ وحيدِ خاندان و دودمان ، بلکه ملجاء و پناهِ ايشان بودي . باري ،با وجودِ اين احوال و اطوار چون بر سر،کلاه داشت و بر شانه،موي پريشان , کسي تصوّر نمي نمود که مصدرِ اين گونه امور گردد و يا موج طوفانش به اوج اين سَماء رسد .
به نقل از رسالۀ شخص سيا ح صص 4 – 2 و 63 – 61

No comments:
Post a Comment