آئین بهائی
وضع پارسيان ايران قبل از ظهور ديانت بهائى
پس از حمله اعراب به ايران و انقراض حکومت ساسانيان، پارسيان که مقهور و مغلوب تازيان شده بودند بتدريج ديانت اسلام را قبول نموده و بجرگه مسلمين درآمدند. ولی اين مقهوريت موجب از بين رفتن تمدن و فرهنگ ايرانى نگرديد بلکه ايرانيان بتدريج افکار و عقايد خود را در مذهب رسوخ دادند. و بطوريکه ملاحظه مىگردد بعدها اغلب دانشمندانىکه عرب ناميده شدند در واقع ايرانيانى بودند که کتب خود را بزبان عربى نوشتهاند و فرهنگ و تمدن ايرانى را در قالب معارف اسلامى به اعراب عرضه نمودهاند.
بطورىکه در تواريخ مذکور است پس از کشتهشدن يزدگرد سوم در سال ٢١ ه ق مدّتها پارسيان در گوشه و کنار ايران مقاومت مىکردند، چنانکه تا زمان خلافت منصور عبّاسى (١٥٧ _ ١١٤) ه ق اعراب قادر بر تسلّط بر طبرستان (مازندران کنونى) نگرديدند.
بهرصورت در اثر فتوحات اعراب کلّيه ممالک خاورميانه و شمال افريقا و قسمتى از اسپانيا يکى پس از ديگرى تحت تسلّط تازيان قرار گرفت و در نتيجه ديانت اسلام جايگزين اديان موجود در اين اقالبم گرديد و زبان عربى زبان رسمى اقوام مغلوب شد.
در ايران نيز زبان عربى بجاى زبان پهلوى معمول و رايج نمودند، ولی با تمام فشارها و سختگيريها، فرهنگ ايران زمين مقهور اعراب نگرديد، و زبان فارسى بجاى خود باقى ماند و ايران تنها مملکتى است که زبان خود را پس از تسلّط تازيان حفظ نمودهاست.
بطور خلاصه در گير و دار يورش تازيان به ايران و فشارهائى که بر پارسيان وارد نمودند زردشتيان به چند دسته تقسيم شدند.
١_ کسانيکه اسلام را پذيرفتند ولی تسلّط اعراب را قبول ننموده و کوشيدند تا تسلّط سياسى و فرهنگى اعراب را از ايران براندازند و اين دسته از ايرانيان بودند که نهضتهائى از قبيل قيام ابومسلم خراسانى و بابک خرمدين را برپا نمودند و بالاخره موفّق گرديدند فرهنگ ايرانى را با عقايد اسلامى تلفيق نموده و در قالب افکار ايرانى و زبان فارسى بر ديگران عرضه کنند.
٢_ دسته ديگر کسانى بودند که ترک يار و ديار را بر ترک دين و آئين خود ترجيح داده و ابتدا در سال ١٢٠ يزدگردى (١٣٠ شمسى) از مرکز کهستان به سوى هرمز حرکت و راه هندوستان را در پيش گرفتند و بعد از مدّتى در جنوب سند (نقل از تاريخ پهلوى و زردشتيان ص ٤١٨) و مغرب کراچى مستقر گرديده و بنگهدارى آتش مقدّس و اجراى مراسم و آئين خود پرداختند، اين دسته از مهاجرين به پارسيان هندوستان و يا شهنشاهيان معروفند که با پارسيان ايران که بنام گروه باستانيان مشهورند، در نگهدارى تقويم و بعضى فروعات ديگر اختلاف دارند.
٣_ جمعى ديگر از ايرانيان زردشتى در ميهن خود باقيمانده و بناکامى تن در داده و سختىها را تحمل نموده و آئين نياکان و خانه آباء و اجدادى خود را ترک نگفتند و پس از درگيريهاى زياد،آن ّعده معدودى که باقى ماندند در گوشه و کنار ايران متفرق شدند تا اينکه در سال ٩٩٤ يزدگردى (١٦٢٥) ميلادى شاهعبّاس صفوى جمع کثيرى از زردشتيان را از گوشه و کنار ايران به اجبار به اصفهان کوچانيده و در قريه جديدالاحداث خود بنام گبرآباد يا گبرستان وصل بجلفاى اصفهان اسکان داد.
حتّى بعضى از فضلا و دانشمندان زردشتى را که در يزد و کرمان ساکن بودند بزور به اصفهان برد، برخى از سياحان اروپائى بتفصيل در مورد گبرآباد و وضع زردشتيان در سفرنامههاى خود مطالبى آوردهاند.
جهانگرد رومى موسوم به پيرود ولا وال در نامه مورخ ٨ دسامبر ١٦١٧ ميلادى شرح مبسوطى از بيعدالتى و مظالم وارده بر زردشتيان درج نموده و متذکر مىگردد که بينوايان مسلمان نسبت به آنها (زردشتيان) توانگر محسوب مىشوند. (١).
مادام منانت فرانسوى از قول دالبر که در سال ١٦٦٥ ميلادى به ايران سفر کردهاست راجع به گبرآباد مىنويسد:
زردشتيان بسيارى از نقاط مختلف ايران قبل از اينکه در گبرآباد پناه يابند نابود گرديدند. (٢).
جهانگرد ديگرى بنام ژين چاردين که بين سالهاى ١٧١٣ _ ١٦٤٣ ميلادى بجهانگردى مشغول بوده راجع بمشاهدات خود از زردشتيان ايران و گبرآباد مىنويسد:
شمار اندکى از پارسيان باقى هستند، اين ساکنين باستانى ايران که به آئين نياکان خويش وفادار ماندهاند بواسطه تعقيب نابود گشته و دهات بيشمارى در جنوب اصفهان که منزل و مأواى آنان بود در جنگهاى داخلی ويران و عدّه معدودى از بازماندگان به اطراف يزد و کرمان پناه بردند اين جماعت بقدرى بينوا هستند که در روز تاجگذارى پادشاه خود قادر بفرستادن هديه براى سلطان خود نبودند. (٣)
در دوران صفويه زردشتيان کرمان را نيز در بيرون دروازه شهر بنام گبرمحله مسکن دادند و زردشتيان براى خود خانه و بازار و درٍ مهر و آتش ورهرام ساختند و در آن محله زندگى مىکردند تا اينکه در حمله محمود افغان در سال ١٧٢٠ ميلادى گبرمحله بتصرف قواى افغان درآمد و محمود افغان شروع بقتل و غارت نمود و گبرمحله را ويران کرد (خرابههاى گبرمحله هنوز کم و بيش باقى است) بقيه زردشتيان که تعداد آنها حدود دوازده هزار نفر بود با حالی پريشان بداخل حصار شهر پناه بردند که در آنجا نيز مورد حمله و تجاوز اشرار و الواط کرمان قرار گرفتند، بطورىکه مالک جان و مال و ناموس خود نبودند و هريک از اهالی هرنوع ظلم و تعدى که اراده مىنمود به آنان روا مىداشت.
همچنين در هجوم اشرف افغان در سال ١١٤١ ه ق براى تسخير يزد اشرف افغان ابتدا تفت را بتصرف درآورد و فرمان قتل عام صادر نمود و گروه زيادى از زردشتيان نيز در آن گير و دار از دم شمشير گذشتند.
بطورىکه برخى از مورخين نوشتهاند قبل از دوران صفويه و غلبه افغان جمعيت زردشتيان ايران حدود سه تا پنج مليون نفر تخمين زده مىشد و از آن ببعد ظرف يک قرن و نيم تسلط قاجاريّه بر ايران تعداد زردشتيان بسرعت عجيبى رو بکاهش گذاشت، بطورىکه در زمان ورود مانکجىصاحب به ايران (١٨٥٤) ميلادى آمار دقيق زردشتيان ايران جمعاً ٧٧١١ نفر بودهاست.(٤)
استاد بهروز در مورد ستم وارده بر زردشتيان در زمان شاهعباس مىنويسد:
ترويج اين افکار (افکار حکمت شرقى و پهلوى) با آنکه هزارسال از خاموشى آن مىگذشت باعث گرديد که شاهعبّاس عدّه زيادى از صاحبدلان و زردشتيان را بعنوان بيدينى کشت و بروايتى در زمان شاهسلطان حسين صفوى بيست هزار زردشتى را در يک شب قتل عام کردند و اين اقدام به فتواى علماء و فرمان وى انجام گرديد. يکى از علل اين قتل عام مربوط به دخترى از زردشتيان بود که به اجبار بحرم سلطان اهداء شده بود و پس از مدّتى که دختر مذکور براى ديدار پدر و مادر بخانه خود مىرود افراد خانواده او را برشنوم مىکنند (برشنوم نوعى غسل تطهير است مانند غسل تعميد نزد مسيحيان) و اين عمل بر سلطان گران آمد و موجب صدور قتل عام و کشتار بيرحمانه گرديد. که در اثر اين شورش بقيه زردشتيان از اصفهان بسوى يزد و کرمان فرار کردند.(٥)
وضع زردشتيان در دوران حکومت قاجاريّه بمراتب بدتر و سختتر گرديد و زردشتيان در کمال ذلّت و مسکنت زندگى مىکردند و هرطبقه از اصناف و برزگران داراى لباس و عمامه مخصوص بودند که بوسيله آن شناخته مىشدند.
رنگ لباس زردشتيان نخودى و سفيد بود و حقّ نداشتند لباس نو و رنگين بپوشند و مخصوصاً کلاه بر سر گذارند. لباس سياه مخصوص مسلمانان بود. روزهاى بارانى زردشتيان حقّ نداشتند از خانه خود خارج شوند و از کوچه و بازار عبور نمايند زيرا در اثر تماس به گمان مردم عامى موجبات نجسشدن مسلمانان را فراهم مىنمودند. اقليت زردشتى و کليمى نمىتوانستند پاى برهنه از بازار عبور نمايند زيرا در اثر آبپاشى کف بازار و تماس آن با پاى فرد کافر زمين بازار نجس مىشد.
خانه زردشتيان بايد طورى ساخته مىشد که نهتنها بلندتر از خانه مسلمين نبوده و به آن مشرف نباشد، بلکه آفتاب بطور مستقيم در آن نتابد و غالباً بصورت چهارصفه و محصور و بدون نور و حرارت ساخته مىشد. ساختن و استفاده از بادگير در خانه زردشتيان ممنوع بود (بادگير برجى بود که بتناسب در بالاى خانهها ساخته مىشد و از هر طرف باد مىوزيد هواى خنک را به داخل اطاقها هدايت مىکرد و در گذشته بمنزله نوعى کولر مورد استفاده مناطق گرمسير بود). زردشتيان حقّ نداشتند وسيله کوزه آب را از آب انبار عمومى بخانه خود ببرند و الزاماً مىبايد از مشربه که ظرفى است مسى و يا قرابه شيشهاى استفاده مىنمودند زيرا ترشحات کوزه موجب نجاست مسلمين مىشد و بدينترتيب شخص کافر از نوشيدن آب خنک نيز محروم مىگرديد.
درهاى ورودى خانههاى زردشتيان يکلنگى بود تا خانه زردشتيان مشخص باشد و از خانههاى مسلمين تميز داده شود.
زردشتيان حقّ نداشتند در کوچه و بازار بر الاغ و استر سوار شوند و هرآينه يک نفر مجوس بر الاغى سوار بود بمحض ديدن يک نفر مسلمان بايستى بعنوان احترام از الاغ خود پياده گردد، در غير اينصورت مورد ضرب و شتم مسلمين قرار مىگرفت.
ارباب کيخسرو شاهرخ نماينده زردشتيان در مجلس شوراى ملی در يادداشتهاى شخصى خود مىنويسد:
در يزد تا سال ١٣٠٢ شمسى در باره سوارى بر اسب و الاغ سختگيرى مىشد، با مطالعه نامههاى رسيده ملاحظه نمودم يکنفر پارسى بنام پستنجى که از سوى پارسيان بمبئى مديريت مدرسه کيخسروى يزد را عهده دار بود شکايتى بکنسول انگليس در يزد نوشته و عنوان کردهاست معاون او که يکنفر زردشتى ايرانى است در خارج از شهر سوار الاغ بوده و براى سرکشى بمدارس حومه شهر مىرفته، مسلمين او را از الاغ بزير آورده و کتک مفصلی زدهاند. کنسول شکايت مزبور را بطهران فرستاده و در نتيجه بعرض رضاخان که سمت وزارت جنگ را داشت رسيد. رضاخان فوراً تلگرافى دستور داد، در يزد زردشتيان را مجبور بسوارى کنند و هرکس مخالفت نمايد بشدت تنبيه شوند، با اين اقدام علماى يزد شروع بمخالفت نمودند و مدّتى سوارى موقوف گرديد، ولی در شرفيابى مجدد امير لشکر جنوب رضاخان دستور داد بلادرنگ دستورات اوّليه را اجرا و مخالفين را از يزد تبعيد کنند و بدين ترتيب اين غائله خاتمه يافت.
دريافت جزيه از زردشتيان
جزيه نوعى ماليات بود که از کفار منجمله زردشتيان وصول مىگرديد، در آيه ٢٩ سوره توبه در قرآن کريم آمدهاست:
قاتلواالّذين لا يؤمنون بالله ولا باليوم الآخر ولا يحرمون ما حرمالله ورسوله ولا يدينون دينالحقّ من الّذين اوتواالکتاب حتّى يعطواالجزيه عن يدوهم صاغرون
(با کسانيکه بخدا و روز بازپسين ايمان نياورده، چيزهائى را که خدا و رسولش حرام شمرده حرام نمىدانند و بدين حقّ نگرويدهاند، از کسانيکه کتاب آسمانى بر آنها نازل گشته، بجنگيد تا آن هنگام که بدست خويش با ذلت و تواضع جزيه بپردازند در حاليکه در برابر اسلام خاضعند) (ترجمه قرآن کريم)
طبق آيه شريفه فوق از زمان تسلّط اعراب بر ايران زردشتيان موظف بودند يا بدين اسلام مشرف شوند و يا اينکه جزيه بپردازند. امّا درردوران صفويه و رسميت يافتن مذهب شيعه در ايران اين دو شرط بصورت يا اسلام يا اعدام تبديل گشته بود، ولی در دوران حکومت قاجاريه مجدداً دريافت جزيه معمول شد. در آيه شريفه تصريح گرديده شرط پرداخت جزيه از طرف کفار آنستکه با توانائى نسبت به پرداخت آن اقدام نمايند، ولی بطورىکه موّرخين گواهى مىدهند در ادوار مختلفه دريافت جزيه با ظلم و جور مأمورين وصول و عدم توانائى پرداختکنندگان توأم بودهاست. بطورىکه در اکثر اوقات فقرا و مستمندان در اثر عدم استطاعت مجبور گرديده اند که براى خلاصى از پرداخت جزيه و رنج فقر و فلاکت مسلمان شوند.
آخرين رقم جزيه سالانه مبلغ نهصدتومان براى زردشتيان يزد و چهل و پنج تومان براى زردشتيان کرمان بوده که ضابطين و حکام در موقع وصول حقوق خود را بطور دلخواه بر آن مىافزودند و بعنف و اجبار از رعايا دريافت مىکردند. ادامه دارد ( از کتاب تنی چند از پشگامان پارسی نژاد)س