Wednesday, November 19, 2025

به یاد مادرم ژینوس محمودی؛ نخستین زن هواشناس ایران



بلاگ
به یاد مادرم ژینوس محمودی؛ نخستین زن هواشناس ایران
۴ فروردین ۱۴۰۳
مونا محمودی

این یادداشت به قلم مونا محمودی، استاد دانشگاه، ریاضیدان و متخصص امنیت سایبری ساکن آمریکا است. او فرزند هوشنگ و ژینوس محمودی است. هوشنگ محمودی در ۳۰ مرداد ۱۳۵۹ توسط ماموران حکومت ربوده و ناپدید شد. ژینوس محمودی که اولین زن هواشناس ایران است و این یادداشت به یاد او تحریر شده، در ۶ دی ۱۳۶۰ در تهران تیرباران شد.  
****
امروز ۲۳ مارس برابر با چهارم فروردین، روز جهانی هواشناسی است. هر سال این روز برایم بسیار سنگین است و غم انگیز زیرا یادآور غوغای جهالت و کوته فکری در سرزمینم، کشور ایران است.
یادآور بیدادی جانسوز که چگونه زنی بی گناه و بی‌نظیری را که از اولین بنیانگذاران سازمان هواشناسی و علوم جوّی در ایران بود، به خاطر باورهای قلبی‌اش بی‌رحمانه به جوخه اعدام سپردند. او، ژینوس محمودی مادر من بود. ژینوس عاشق ابرها بود و همیشه با شوق و شگفتی به آنها خیره می‌شد. مثل اینکه ابرها دوستان نزدیکش بودند و همیشه حرفی برای گفتن داشتند؛ آنها را خوب می‌شناخت و به من و خواهرم وقتی دو کودک خردسال بودیم، نام ابرها و برخی از ویژگی‌های آنها را یاد می‌داد.
ژینوس عاشق طبیعت بود. با کوه‌ها حرف می‌زد و انگار درد و دل می‌کرد.  او از کودکی بسیار کنجکاو،  باهوش و حساس بود. همیشه می‌خواست تا رازهای نهفته در جلوه‌های زیبای طبیعت را فاش کند برای همین تصمیم گرفت فیزیک بخواند.  ژینوس اولین دختری بود که از دانشگاه تهران در رشته فیزیک با رتبه اول فارغ التحصيل شد.
 به خاطر دارم شب‌ها وقتی که هوا کاملا تاریک، آسمان صاف و پر از ستاره می‌شد و می‌توانستی کهکشان راه شیری را بر فراز آسمان تهران ببینی، او من و خواهرم را در بغل می‌گرفت و سرش را به سوی آسمان بلند می‌کرد و می‌گفت: «بچه‌ها، این نوار سفید را توی آسمون نگاه کنید. ببینید که چقدر زیبا است… حدس می‌زنید که چند تا ستاره در اون هست؟ می‌دونید چه قدر از ما دورند؟ می‌دونید احتمال رسیدن به آنها خیلی خیلی کمه؟  ولی دخترای خوشگلم، یادتون باشه که هیچ چیزی در دنیا غیر ممکن نیست؛ ممکنه زمانی برسه که بشر از لحاظ علم اینقدر پیشرفت کنه که بتونه به این کهکشان‌ها دست پیدا کنه».
ژینوس فوق لیسانس خود را در رشته علوم جوّی و هواشناسی به پایان رساند و بعد در اداره هواشناسی به عنوان پیش‌بین ارشد شروع به کارکرد. آن زمان اداره هواشناسی بسیار کوچک بود و فقط چند تا اتاق داشت. اداره در فرودگاه مهرآباد بود؛ همان جایی که مامان، من و خواهرم را ( برادرم هنوز خیلی کوچک بود) چند بار سوار هواپیمای دو موتوره کرد و وقتی بالای ابرها می‌رسیدیم، در کوچک کف هواپیما باز می‌شد و ما از آنجا ابرها را می‌دیدیم و در ابرها پرواز می‌کردیم. بعدها فهمیدم که این پروازها برای آزمایش و تحقیق بودند.
در سن ۳۸ سالگی مادرم، ژینوس، ریاست تحقیقات علمی و آموزشی هواشناسی و علوم جوّی در ایران را بر عهده گرفت و مدرسه عالی هواشناسی را بنیانگذاری کرد. همچنین او رئیس هیئت تحریریه نشریات هواشناسی و مسئول و سرپرست تهیه اطلس اقلیمی ایران شد اگرچه بعد از انقلاب با خبر شدیم که حتی نام او را از اطلس اقلیمی حذف کرده‌اند. ژینوس در کنار همه‌ این کارها، استاد تئوری هواشناسی در دوره‌های تخصصی فوق دیپلم وفوق لیسانس هم بود.
آخرین باری که مامان را دیدم تابستان سال۱۳۵۵ در تهران بود، وقتی که من برای دو هفته از آمریکا برای دیدن او و پدرم هوشنگ محمودی به ایران رفته بودم. در آن زمان، من در آمریکا دانشجوی مقطع دکترای ریاضیات بودم. در این سفر مامان من را خیلی تشویق کرد که بعد از پایان درس به ایران برگردم و به کشور خدمت کنم. او می‌گفت که من به عنوان یک زن می‌توانم نقش مهمی برای تشویق دخترها به تحصیل داشته باشم. 
یادم می‌آید که یک بار در این سفر وقتی با مامان به اداره هواشناسی رفتیم، دم در ورودی اداره  که رسیدیم، او به ساختمان سازمان هواشناسی اشاره کرد و گفت «اون اداره کوچیک هواشناسی در فرودگاه مهرآباد را یادت می‌آید؟ با چه زحمتی اون اداره رو به این سازمان مجهز تبدیل کردم و هواشناسی را در ایران پیش بردم. کار سختی بود و هنوز هم هست زیرا همیشه بر ضد جریان قدرتمند جهالت بعضی (چه در داخل و چه در خارج این سازمان) در حرکتم  تا بتونم کارها رو پیش ببرم البته خیلی از کارها پیش رفتند ولی آیا افکار آدم‌ها هم در این مملکت همان قدر پیشرفت کرده‌اند؟ آیا روزی این مملکت و مردمش ارزش این تلاش ها و دستاوردها را خواهند دانست؟ دلم می خواهد تو برای خدمت به ایران برگردی تا بتوانیم با همدیگر یواش یواش تاثیرگذار باشیم و شاهد تغییرات خوب باشیم».
در سال ۱۳۵۷، قبل از انقلاب اسلامی، ژینوس رئیس سازمان هواشناسی ایران شد و این آخرین سمت او بود. برای ژینوس روز جهانی هواشناسی خیلی اهمیت داشت و هر سال در این روز سعی می‌کرد قدم جدید دیگری بردارد و کار جدیدی را برای پیشرفت هواشناسی در ایران آغاز کند. برای مثال، درسال ۱۹۶۷(۱۳۴۶) به مناسبت روز جهانی هواشناسی مجله «روز هواشناسی» را منتشر و تحریر کرد. او در این نشریه مقالات زیادی نوشت از جمله در مورد آلودگی هوا و یا استفاده از اشعه آفتاب برای مصارف خانگی. مادرم دبیر هیات تحریریه تمامی نشریات هواشناسی ایران بود. 
ژینوس به عنوان نماینده ایران در اکثر کنفرانس‌های بین‌المللی شرکت می‌کرد و برای تحقیق و توسعه  علم هواشناسی و علوم جوّی در ایران از ده‌ها مراکز علمی و دانشگاهی در اروپا و آمریکا به هزینه سازمان جهانی هواشناسی دیدن  کرده بود.
خدمات اجتماعی و تلاشهای مستمر ژینوس در زمینه آموزش و توانمند سازی زنان و دختران جوان ایرانی در راستای تحقق آرمان برابری بسیار گسترده و ارزنده است که امیدوارم بتوانم در مطلبی دیگر به آن بپردازم.
اما ژینوس تنها یک زن موفق از لحاظ درجات عالی علمی و حرفه‌ایی نبود. او  مادر سه فرزند بود. همسرش، هوشنگ محمودی مانند او، فردی پرمشغله و با مسئولیت‌های فراوان بود ولی همیشه در کنار ژینوس بود و از فعالیت‌های او حمایت می‌کرد. 
ژینوس زنی زیبا، شیک پوش و خوش صحبت بود. همه او را فردی بسیار مصمم، با اراده و پر کار می‌شناختند.  لبخند زیبائی که به ندرت از صورتش محو می شد، زبانزد خاص و عام بود.  او همیشه آرام بود حتی اگر در بیرون جنگ و جدال و هیاهو برپا بود. صدایش آرام بخش و رفتاری متین و با وقار داشت.  
به خاطر می‌آورم که هر روز صبح یوگا انجام می‌داد و کتابی نیز راجع به ورزش یوگا از انگلیسی به فارسی ترجمه و چاپ کرده بود. او عاشق هنر مخصوصا باله و موسیقی بود به همین خاطر من و خواهرم را از سن ۹ سالگی در کلاس باله ثبت نام کرد و برادرم را از خردسالی به کنسرواتوار موسیقی  برای آموختن پیانو فرستاد.
با وجود اینکه شاید او یکی از قدرتمندترین و بانفوذترین زنان ایران بود، اما هرگز از قدرتش برای کارهایش به شکل سنتی (خشونت) استفاده نکرد. او با لطافت زنانگی و در نهایت محبت و مهر ولی محکم و مصمم وظایفش را انجام می‌داد. با همه با احترام برخورد می‌کرد و همه هم برای او احترام خاصی قائل بودند.
در اوان انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷، بسیج زنان، ژینوس محمودی را تحت عنوان مبارزه با حجاب به کمیته انقلاب بردند. این بازجویی منجر به تقاضای بازنشستگی او شد.  طولی نکشید که ژینوس برای اینکه حاضر نشده بود در ستون مذهب به جای دین «بهایی» مسلمان بنویسد، از کار برکنار شد.
مادرم، ژینوس محمودی در روز ۲۲ آذر ۱۳۶۱ برابر با ۱۳ دسامبر ۱۹۸۱ در جلسه محفل ملی بهاییان ایران همراه با همکارانش دستگیر شد و دو هفته بعد، یعنی ۶ دی همان سال  (۲۷ دسامبر) به خاطر پایداری بر باورش به آئین بهایی در سن ۵۲ سالگی در زندان اوین تیرباران شد.



Tuesday, November 18, 2025

حقیقتی درباره عشق مادر که حتی مرگ هم نمی‌تواند خاموشش کند…

 حب الخیول

حقیقتی درباره عشق مادر که حتی مرگ هم نمی‌تواند خاموشش کند…

گ

عشق مادر، نیرویی است که هیچ مرزی نمی‌شناسد؛ نه زمان، نه فاصله، و نه حتی مرگ. مادری که شب‌ها بی‌خوابی می‌کشد تا فرزندش آرام بخوابد، مادری که درد و رنج خود را پنهان می‌کند تا هیچ غمی بر دل فرزندش سنگینی نکند، حتی وقتی فرزندش بزرگ می‌شود و دنیا او را به مسیرهای سخت و تاریک می‌کشاند، هنوز همان دل آرام، همان پناهگاه مطمئن و همان مأمن امن است که هیچکس نمی‌تواند جای آن را بگیرد.


وقتی مادر می‌رود، شاید جسمش کنار ما نباشد، اما روحش در تک‌تک لحظات زندگی ما جاری است. هر لبخند، هر اشک، هر تصمیم و هر موفقیتی که می‌گیریم، بی‌اختیار با یاد او رنگ می‌گیرد. کافی است نامش را زمزمه کنیم تا احساس کنیم دست‌هایش هنوز ما را نگه داشته‌اند، نگاهش هنوز بر ما دوخته شده است و با وجود نبود جسمش، هنوز راهنمای ماست، محافظ ماست و نور امید ماست.


عشق مادر حتی در سکوت و غیابش فریاد می‌زند. وقتی دنیا سرد و بی‌رحم می‌شود و کسی در کنارمان نیست، یاد او یادآور می‌شود که هیچگاه تنها نیستیم. عشق او نیرویی است که ما را به ادامه دادن، به امید داشتن، به مهربانی و زندگی کردن وامی‌دارد. این عشق، تنها نیرویی است که مرگ حتی نمی‌تواند آن را محدود کند، مرزهای دنیا نمی‌توانند آن را محصور کنند، و هیچ چیزی در جهان نمی‌تواند آن را خاموش سازد.


تصور کنید مادری که سال‌ها با تمام وجودش از شما محافظت کرده، روزی از جهان می‌رود؛ اما همین که چشمانش را می‌بندد، جسمش شاید کنار ما نباشد، اما هر سلول وجود ما با یاد او نفس می‌کشد. صدای مهربانش، نگاه پرمهرش، حتی لمس نرم دستش، با هر خاطره‌ای که از او داریم، در زندگی ما زنده می‌ماند. هر موفقیت، هر شکست، هر لبخند و هر اشک ما، انعکاسی از عشق اوست که هیچگاه پایان نمی‌یابد.


عشق مادر، حقیقتی است که حتی مرگ نمی‌تواند آن را خاموش کند. این عشق، نوری است که تاریک‌ترین شب‌ها را روشن می‌کند، صدایی است که در سکوت‌ترین لحظات ما فریاد می‌زند: «تو تنها نیستی، من همیشه با تو هستم.» و این همان نیرویی است که زندگی را معنا می‌بخشد، که ما را به امید داشتن و ادامه دادن وامی‌دارد، و به ما می‌آموزد که محبت واقعی، هرگز پایان نمی‌یابد.


هرگز فراموش نکنیم که عشق مادر، بزرگ‌ترین معجزه زندگی است؛ عشقی که هیچ زمان و هیچ مرگی نمی‌تواند آن را از بین ببرد. این عشق، جاودانه است، بی‌پایان است و برای همیشه قلب ما را به تپش درمی‌آورد، حتی وقتی دیگر جسم او با ما نیست. عشق مادر، همیشه زنده است و همیشه راهنمای ماست.


---


#عشق_مادر #مادر #عشق_بی‌پایان #محبت_مادر #روح_مادر #بی‌نهایت #زندگی #الهام‌بخش #احساسات #تأمل #عشق_فرزند #مهربانی #مرگ_نمی‌تواند #عشق_جاودان #خانواده #حمایت_بی‌پایان #قدردانی #دلنشین #نور_امید #جاودانگی #معجزه_زندگی



Monday, November 17, 2025

خاتميّت در آئين اسلام - قيامت

 Roohangiz Dastani

خاتميّت در آئين اسلام - قيامت

مسلمانان بر پايه آياتی از قرآن و رواياتی چند

از رسول اکرم آئين اسلام را آخرين آئين و پيامبر

اسلام را آخرين پيامبر الهی بر می‌شمرند . و آن عبارت است از :

" ما کان محمّد ابا احدٍ من رجالکم و لکن رسول اللّه و خاتم

النّبيّين . و کان اللّه بکلّ شیءٍ عليما . " (٢٢) - يعنی : محمّد پدر 

هيچيک از مردان شما نبوده بلکه فرستاده خدا و خاتم انبيا است 

و خداوند از همه چيز آگاه است . "

نيز :

" يا علی ! انت منّی بمنزلة هرون من موسی الّا انّه لانبيّ

بعدی . " (٢٣) - يعنی : ای علی تو و من مانند هارون

( برادر موسی ) و موسی هستيم ، جز اينکه پس از من نبيّ نخواهد بود .

همچنين :

" لا کتاب بعد کتابی و لا شريعة بعد شريعتی الی يوم القيامة ." (٢٤) - يعنی: 

کتابی پس از کتاب من و آئينی بعد از آئين من تا روز رستاخيز نخواهد بود .

نيز :

" اليوم اکملت لکم دينکم و اتممت عليکم نعمتی و رضيت لکم الاسلام دينا." (٢٥) - يعنی: 

امروز دين را برايتان کامل گردانيدم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را دينی برای 

شما برگزيدم . "

همچنين:

" و من يبتغ غير الاسلام ديناً فلن يقبل منه و هو فی الاخرة من الخاسرين." (٢٦) - يعنی: 

و کسی که جز اسلام دينی را خواهد، هرگز از وی پذيرفته نشود و در روز پسين از زيانکاران 

شمرده گردد."

اکنون برای پاسخ به برداشت و استنتاجی که اهل اسلام از آيات و روايات بالا نموده و

بر اين پايه سلسله اديان را پايان يافته و نزول وحی الهی 

را انقطاع پذيرفته می د‌انند، بشرح زير می‌پردازيم :

ابوالفضائل در اين باره می‌گويد : " عجب نيست اگر

فقهای ملّت اسلام نيز به کلمه مبارکه خاتم النّبيّين و حديث

لا نبيّ بعدی که ابداً دلالت بر عدم تجديد ديانت ندارد

ممتحن گردند و به امم ماضيه ملحق شوند . و حال آنکه

مقصود آن حضرت از اين کلمه اين بود که ترقّی امّت اسلاميّه

را مکشوف دارد و افضليّت ائمّه هدی را از انبيای بنی

اسرائيل معلوم و واضح فرمايد . زيرا که بر مطّلعين بر کتب

مقدّسه و حالات امم ماضيه واضح است که انبيای بنی اسرائيل

از قبيل اشعيا و يرميا و دانيال و حزقيل و زکريا و امثالهم

کلّ بتوسّط رؤيا ازامور آتيه اخبار می‌فرمودند و رؤيای

صادقه خود را الهام تعبير می‌نمودند . چندانکه لفظ

نبيّ بر بيننده رؤيا در ميان قوم داير و مصطلح گشت و در

لغت عبريّه حقيقت ثانويّه يافت و در کتب عهد عتيق و عهد

جديد در مواضع کثيره مذکور و شايع گشت . پس چون فجر

سعادت از افق بطحا طالع شد ... ظلمت ليل زايل

شد و هنگام رؤيا انقضاء يافت و ميعاد رؤيت و مشاهدت

فرارسيد . لذا بوجود اقدس خاتم الانبياء باب نبوّت

يعنی نزول الهام به رؤيا مختوم و مسدود گشت و روح فؤاد

در صدور ارباب سداد سمت احاطه و کلّيّت گرفت و حقايق

روحانيّه که بر انبيای بنی اسرائيل به رؤيا افاضه ميشد بر

ائمّه اسلام عليهم السّلام به رؤيت و مشاهدت مبذول گشت

و معنی حديث " لانبيّ بعدی " و حديث صحيح " علماء امّتی

افضل من انبياء بنی اسرائيل " واضح و مکشوف شد و بجای

" کذا رأيت فی الرّؤيا " که در کلمات اوّلين مذکور بود " کأنّی

أری و کأنّی أشاهد " در بيانات آخرين ثابت و مسطور گشت . " (٢٧)

" رسول " و " نبيّ "بطور اخصّ و در عالم ظاهر و کثرت دارای يک 

معنی نيستند . زيرا رسول فرستاده خدا و دارنده آئين و کتاب

است در حاليکه نبيّ برگزيده يزدان و ترويج دهنده آئين

و تعاليم ايزد مهربان و گوينده رويدادهای آينده بوسيلهء

الهام خدا در عالم رؤيا است . از اين رو است که در قرآن برخی

از برگزيدگان خدا رسول و برخی ديگر نبيّ ناميده شده‌اند .

و اين نيز ناگفته نماند که هر رسولی می‌تواند نبيّ  باشد وليکن هر

نبيّ دارای مقام رسالت نيست و آيات زير از قرآن مجيد گواه راستی

اين گفتار است : " فلمّا اعتزلهم و مايعبدون من دون اللّه وهبنا له

اسحق و يعقوب و کلّاً جعلنا نبيّا ... و اذکر فی الکتاب موسی

انّه کان مخلصا و کان رسولاً نبيّا .. و وهبنا له من

رحمتنا اخاه هرون نبيّا . و اذکر فی الکتاب اسمعيل . انّه

کان صادق الوعد و کان رسولاً نبيّا ... و اذکر فی الکتاب

ادريس ، انّه کان صدّيقا نبيّا . "(٢٨) - يعنی : پس

از آنکه از ايشان و آنچه پرستش می‌کردند غير از يزدان ،

دوری گرفت ( مقصود ابراهيم خليل است ) اسحاق و

يعقوب را باو عنايت کرديم و آنان را از انبيا گردانيديم

... و ياد کن موسی را در کتاب ، او پاک نهاد و رسول

نبيّی بود ... و از بخشش خويش برادرش هارون نبيّ را به

وی داديم . و ياد کن اسماعيل را در کتاب ، او راست وعده دهنده 

و رسول نبيّی بود ... و ياد کن ادريس را در کتاب . او نبيّ راستگويی بود . "

همچنين :

" و ما ارسلنا من قبلک من رسول و لا نبيّ الّا اذا تمنّی

القی الشّيطان فی امنيّته . فينسخ اللّه ما يلقی الشّيطان

ثمّ يحکم اللّه اياته و اللّه عليم حکيم . " (٢٩) - يعنی :

و هيچ رسول و نبيّی پيش از تو نفرستاديم مگر اينکه هر هنگام

آرزويی کرد ، شيطان در آرزويش القای شبهه نمود .

خداوند نابود می‌سازد آنچه را شيطان القا می‌کند

و پس از آن آياتش را استوار می‌گرداند و اوست دانا و آگاه . "

اما "رسول" و "نبيّ" بطور اعمّ و در عالم باطن و وحدت از يک

معنی و مفهوم برخوردارند و از آنجائيکه خداوند به صريح آيهء 

سوم از سورهء حديد در قرآن مجيد "هو الاوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن" است،

فرستادگان او نيز به هر اسم و رسم مظاهر و مرايای صفات و کمالات 

و مصاديق اوّليّت و آخريّت و ظاهريّت و باطنيّت اويند. از اينرو هر يک

از پيامبران از جمله پيامبر اسلام، در دور و زمان رسالت ويژهء خود، 

اول رسولان و آخر رسولان و اول انبيا و آخر انبيا به شمار آمده است.

بر اين پايه است که حضرت بهاءالله نه تنها رسول اکرم را خاتم انبيا

ناميده، بلکه آن حضرت را خاتم رسولان نيز بر شمرده است آنجا که می فرمايد: 

"الصّلوة و السّلام علی سيّد العالم و مربّی الامم الّذی به انتهت الرّسالة و النّبوّة..." (٣٠)

بنا بر اين کلمه " خاتم النّبيّين " نبايد بهيچوجه سبب پيدايش اين فکر و 

انديشه گردد که هدايت و راهنمايی حضرت يزدان و تحوّل و تجدّد اديان 

با ظهور حضرت محمّد پيامبر اسلام، به انجام گرائيده است.

امّا در باره روايت " کتابی پس از کتاب من و ... " :

از اين حديث چنين بر می‌آيد که حضرت محمّد برای کتاب و شريعت 

خويش زمانی تعيين نموده که انجام آن روز رستاخيز است . اکنون بايد 

بدانيم رستاخيز يا قيامت چيست و هنگام آن کی می‌باشد ؟

قيامت در لغت بمعنای " الانبعاث من الموت "( برانگيخته شدن

پس از مرگ ) و روز قيامت بمعنای " يوم البعث من الأرماس"

( روز برانگيختن مردگان از گورها ) آمده است 

حال بايد ديد که مقصود از اين " مرگ " چيست و اين

" مردگان " کيانند و اين " گورها " چه می‌باشد ؟ و زندگی چيست و زندگان کيانند ؟

در کتابهای آسمانی همه جا مقصود از " مرگ " مرگ روحانی و " زندگانی " زندگانی 

ايمانی است نه اين مرگ جسمانی و زندگی ظاهری .

در تورات می‌فرمايد : " اما از درخت معرفت نيک و بد زنهار

نخوری . زيرا روزی که از آن خوردی هرآينه خواهی مرد .

همچنين :

" پس فرايض و احکام مرا نگاه داريد که هر آدمی که آنها را بجا

آورد در آنها زيست خواهد کرد . من يهوه هستم . 

نيز در کتاب حزقيال نبيّ آمده است : " هر کسی که

گناه ورزد او خواهد مرد و اگر کسی عادل باشد و انصاف

و عدالت را بعمل آورد .. و به فرايض من سلوک نموده

و احکام مرا نگاه داشته به راستی عمل نمايد ، خداوند يهوه

می‌فرمايد که آن شخص عادل است و البتّه زنده خواهد

ماند .. پس توبه کنيد و از همه تقصيرهای خود

بازگشت نمائيد تا گناه موجب هلاکت شما نشود .... زيرا

خداوند يهوه می‌گويد : من از مرگ آن کس که می‌ميرد

مسرور نمی باشم . پس بازگشت نموده زنده مانيد . " (٣٤)

در انجيل آمده است :

" و ديگری از شاگردانش بدو گفت : خداوندا اوّل مرا رخصت

ده تا رفته پدر خود را دفن کنم . عيسی وی را گفت : مرا

متابعت کن و بگذار که مردگان مردگان خود را دفن کنند . " (٣٥)

همچنين :

" آمين آمين به شما می‌گويم ، هر که کلام مرا بشنود و به

فرستنده من ايمان آورد حيات جاودانی دارد و در داوری

نمی آيد ، بلکه از موت تا به حيات منتقل گشته است . " (٣٦)

نيز :

" و چون می رو‌يد موعظه کرده گوئيد که ملکوت آسمان

نزديک است ، بيماران را شفا دهيد ابرصان را طاهر

سازيد مردگان را زنده کنيد ديوها را بيرون نمائيد، مفت يافته‌ايد مفت بدهيد . 

همچنين :

" ليکن شما ايمان نمی آوريد ، زيرا از گوسفندان من

نيستيد . چنانکه به شما گفتم گوسفندان من آواز مرا

می شنوند و من آنها را می‌شناسم و مرا متابعت می‌کنند و من

به آنها حيات جاودانی می د‌هم و تا به ابد هلاک نخواهند

شد و هيچ کس آنها را از دست من نخواهد گرفت . " (٣٨)

نيز پولس رسول می‌گويد :

" و شما را که در خطايا و گناهان مرده بوديد زنده گردانيد

... ما را نيز که در خطايا مرده بوديم با مسيح زنده

گردانيد . زيرا که محض فيض نجات يافته‌ايد . 

همچنين يوحنای رسول می‌گويد :

" ما می د‌انيم که از موت گذشته داخل حيات گشته‌ايم

از اينکه برادران را محبّت می‌نمائيم. هرکه برادر خود

را محبّت نمی نمايد در موت ساکن است . " (٤٠)

در قرآن می‌فرمايد :

" و ما يستوی الأعمی و البصير و لا الظّلمات و لا النّور و لا

الظِّلّ و لا الحَرور و ما يستوی الأحياء و لا الأموات . انّ اللّه

يُسْمع من يشاء و ما أنت بِمُسْمعٍ من فی القبور . إِنْ أنت

الّا نذير . " (٤١) - يعنی : و کور و بينا و تاريکی و روشنايی

و سايه و گرمی با يکديگر برابر نمی باشند و زندگان

و مردگان نيز با هم يکسان نيستند . خداوند کسی را که

بخواهد می‌شنواند و تو توانايی شنوانيدن در گور

خوابيدگان را دارا نيستی و تو بيم دهنده‌ای بيش نمی باشی . "

نيز :

" أَو من کان ميتاً فأحييناه و جعلنا له نوراً يمشی به فی النّاس 

کمن مثله فی الظّلمات ليس بخارج منها ؟ کذلک زُيِّنَ 

للکافرين ماکانوا يعملون (٤٢) . " (٤٣) - يعنی : " آيا کسی

که مرده بود و او را زنده کرديم و نوری را که بدان در ميان

آدميان راه می ر‌فت فرا راهش قرار داديم ، مانند کسی است که

در تاريکيها(ی جهل و نادانی و گمراهی ) بوده و به بيرون

از آن دسترسی نداشته است ؟ اين چنين اعمال کافران ايشان را فريفته است . "

همچنين :

" و لا تحسبَنَّ الّذين قُتلوا فی سبيل اللّه امواتاً بل احياءٌ

عند ربّهم يُرزقون . " (٤٤) - يعنی : " و گمان مبر کسانی که

در راه خدا کشته شده‌اند مرده‌اند ، بلکه

زنده‌اند و در نزد پروردگار از مواهبش برخوردار . 

نيز :

" و لا تقولوا لمن يقتل فی سبيل اللّه امواتٌ بل احياءٌ و لکن

لا تشعرون . "(٤٥) - يعنی: و مگوئيد کسانی که در راه

خدا کشته می‌شوند از مردگان شمرده می‌گردند ، بلکه از زندگانند و شما آگاه نيستيد . "

حضرت بهاءاللّه در اين باره می‌فرمايد :

" همچنين هر کس از جام حبّ نصيب برداشت از بحر

فيوضات سرمديّه و غمام رحمت ابديّه، حيات باقيه ابديّه

ايمانيّه يافت و هر نفسی که قبول ننمود به موت دائمی مبتلا شد.

و مقصود از موت و حيات که در کتب مذکور است موت

و حيات ايمانی است. و از عدم ادراک اين معنی است که

عامّه ناس در هر ظهور اعتراض نمودند و به شمس هدايت

مهتدی نشدند و جمال ازلی را مقتدی نگشتند ...

خلاصه معنی آنکه هر عبادی که از روح و نفخه مظاهر قدسيّه

در هر ظهور متولّد و زنده شدند بر آنها حکم حيات

و بعث و ورود در جنّت محبّت الهيّه می‌شود ...

خلاصه اگر قدری از زلال معرفت الهی مرزوق شويد ميد‌انيد که

حيات حقيقی حيات قلب است نه حيات جسد ، زيرا که

در حيات جسد همه ناس و حيوانات شريکند وليکن اين

حيات مخصوص است به صاحبان افئده منيره که از بحر

ايمان شاربند واز ثمره ايقان مرزوق و اين حيات را موت

از عقب نباشد و اين بقا را فنا از پی نيايد . " (٤٦)

اکنون با شرح بالا معلوم شد که اين " مرگ " مرگ

روحانی و " زندگانی " زندگانی ايمانی و اين " مردگان "

مردگان روحانی و " زندگان " زندگان ايمانی و اين " گورها "

گورهای غفلت و نادانی و گمراهی و بی‌ايمانی است .

از اين رو هرهنگام که خداوند مهربان در صور هيکل

پيامبران می زند و بدان روح ايمان در کالبد آدميان

می دمد ، نفوس آماده و پذيرنده از آن روح جانی تازه

گرفته و حياتی بی‌اندازه يافته و از گورهای نادانی و گمراهی

بپاخاسته و به جهان ايمان درآمده و در حلقه زندگان

دل و جان قدم گذارند . اين هنگام ، هنگام قيامت است و اين زمان ، زمان رستاخيز بنی آدم .

حضرت بهاءاللّه می فرمايد :

" حين ظهور و بروز انوار خورشيد معانی کلّ در يک

مقام واقف و حقّ نطق می فرمايد بآنچه اراده می فرمايد .

هريک از مردمان که بشنيدن آن فائز شد و قبول نمود او

از اهل جنّت مذکور . و همچنين از صراط و ميزان و آنچه

در روز رستخيز ذکر نموده‌اند ، گذشته و رسيده و يوم ظهور يوم رستخيز اکبر است ." (٤٧)

همچنين حضرت مسيح ميفرمايد :

" آمين آمين به شما می گويم که ساعتی می آيد بلکه اکنون

است که مردگان آواز پسر خدا را می شنوند و هر که

بشنود زنده گردد ... و از اين تعجّب مکنيد . زيرا

ساعتی می آيد که در آن جميع کسانی که در قبور ميباشند

آواز او را خواهند شنيد و بيرون خواهند آمد . هرکه

اعمال نيکو کرد برای قيامت حيات و هر که اعمال بد کرد

بجهت قيامت داوری . من از خود هيچ نمی توانم کرد

بلکه چنانکه شنيده ام داوری می کنم و داوری من عادل

است . زيرا که اراده خود را طالب نيستم بلکه اراده پدری را که مرا فرستاده است . " (٤٨)

نيز در انجيل يوحنا آمده است :

" پس مرتا به عيسی گفت : ای آقا اگر در اينجا می بودی

برادر من نمی مرد وليکن الآن نيز می دانم که هرچه از

خدا طلب کنی خدا آنرا به تو خواهد داد . عيسی بدو

گفت : برادر تو خواهد برخاست . مرتا به وی گفت : می

دانم که در قيامت روز بازپسين خواهد برخاست . عيسی بدو

گفت : من قيامت و حيات هستم . هرکه به من ايمان آورد

اگر مرده باشد زنده گردد و هرکه زنده بود و به من ايمان

آورد تا به ابد نخواهد مرد . آيا اين را باور می کنی . "(٤٩)

همچنين خداوند در کتاب قرآن فرارسيدن هنگام عذاب يعنی 

روز قيامت را به برانگيختن پيامبران خويش در هر زمان وابسته نموده 

و می فرمايد : " ما کنّا معذّبين حتّی نبعث رسولا " (٥٠) - يعنی: 

عذاب نداده‌ايم مگر آنکه پيامبری را برانگيخته باشيم . 

حضرت باب در اين باره می فرمايد :

" مراد از يوم قيامت يوم ظهور شجره حقيقت (٥١) است

و مشاهده نمی شود که احدی از شيعه يوم قيامت را فهميده

باشد . بلکه همه موهوماً امری را توهّم نموده که عند اللّه

حقيقت ندارد . و آنچه عند اللّه و عند عرف اهل حقيقت

مقصود از يوم قيامت است اينست که از وقت ظهور شجره

حقيقت در هر زمان بهر اسم الی حين غروب آن يوم قيامت

است . مثلاً از يوم بعثت عيسی تا يوم عروج آن ، قيامت

موسی بود که ظهور اللّه در آن زمان ظاهر بود به ظهور آن

حقيقت که جزا داد هرکس مؤمن به موسی بود بقول خود و

هرکس مؤمن نبود جزا داد بقول خود . زيرا که ما

شهد اللّه در آن زمان ما شهد اللّه فی الانجيل بود . و

بعد از يوم بعثت رسول اللّه تا يوم عروج آن ، قيامت عيسی

بود که شجره حقيقت ظاهر شده در هيکل محمّديّه و جزا

داد هر کس که مؤمن به عيسی بود و عذاب فرمود بقول

خود هرکس که مؤمن به آن نبود . و از حين ظهور شجره

بيان الی ما يغرب قيامت رسول اللّه هست که در قرآن خداوند وعده فرموده . " (٥٢)

مولوی (٥٣) نيز اين حقيقت را در قالب شعر آورده و می گويد :

"هين که اسرافيل وقتند اوليا    مرده را زيشان حيات است و نما "

"جانهای مرده اندر گور تن        برجهد زآوازشان اندر کفن "

"گويد اين آواز ز آواها جداست    زنده کردن کار آواز خداست "

"ما بمرديم و بکلّی کاستيم    بانگ حقّ آمد همه برخاستيم " ....

"مطلق آن آواز خود از شه بود    گرچه از حلقوم عبد اللّه بود " ....

"گفت پيغمبر که نفحتهای حق    اندرين ايّام می آرد سبق "

"گوش و هش داريد اين اوقات را    در ربائيد اين چنين نفحات را "

"نفحه آمد مر شما را ديد و رفت    هرکه را ميخواست جان بخشيد و رفت" ... (٥٤)

از آنچه گذشت دانسته گشت که روز قيامت هنگام ظهور پيامبری جديد و پيدايش 

آئينی نوين است و روايت " کتابی پس از کتاب من و آئينی بعد از آئين من تا روز 

رستاخيز نخواهد بود " ، دليلی برای تجديد

نشدن اديان الهی و نيامدن کيش آوران يزدانی و تازه نگرديدن کتابهای آسمانی 

بشمار نمی رود. در اينجا شايسته است آيات زير از قرآن مجيد را نيز برای

اثبات مقال شاهد آوريم:

" و قالت اليهود : يد اللّه مغلولة . غلّت ايديهم و لعنوا بما

قالوا . بل يداه مبسوطتان ينفق کيف يشاء ." (٥٥) -

يعنی : و يهوديان گفتند : دست خدا بسته است ( يعنی

ديگر پس از موسی پيامبری نخواهد فرستاد . البتّه با

دلايلی که از پيش گذشت ) . بسته باد دستهايشان

و لعنت باد بر آنان برای آنچه که گفته‌اند . بلکه دستهای

او گشاده است و می دهد آنچه را که می خواهد . "

همچنين :

" يا بنی آدم امّا يأتينّکم رسل منکم يقصّون عليکم اياتی .

فمن اتّقی وأصلح فلاخوف عليهم ولاهم يحزنون ." (٥٦)-

يعنی : " ای فرزندان آدم ، البتّه پيامبرانی از ميان شما

بسويتان خواهند آمد تا آيات مرا بر شما بخوانند پس

آنانکه پرهيزکار و نيک کردارند بيم و اندوهی برايشان نمی باشد . "

در مقام پاسخ به استنتاجی که اهل اسلام از دو آيه:

اليوم اکملت لکم دينکم ... " و " من يبتغ غير الاسلام ديناً

..." می کنند و از اين رو آئين اسلام را کامل و آمدن آئين ديگری 

را لازم نمی دانند و آنرا تا روز پسين تنها دين برترين برای مردم 

روی زمين می پندارند ، از آنان پرسش می کنيم که آيا آئين مسيح 

آئينی کامل و جامع بوده است يا نه و آيا شريعت موسی شريعتی 

کامل و تمام بوده است يا نه ؟ اگر بگويند که آئين مسيح و شريعت 

موسی کامل و تمام بوده‌اند ، خواهيم پرسيد : پس چرا خداوند دانا

ديانت اسلام را برای بندگان خويش برگزيده در حاليکه بدان نيازی نبوده است ؟

اما اگر گويند : آن اديان کامل و جامع نبوده‌اند، خواهيم گفت که اين امر از عدل و داد خداوند

بدور است که پيامبری را برانگيزد و او آئينی را بنياد نهد که ناقص و 

غير کامل باشد . آيا اين امری خردمندانه است ؟ آيا مقصود از فرستادن 

پيامبران و بنياد نهادن شرايع و اديان چيست ؟ آيا خداوند جز

راهنمايی انسانها هدف ديگری دارد ؟ مگر می توان با

آئينی ناکامل و قوانينی ناقص قومی را راهنمايی و ملتی

را هدايت کرد ؟ چاره‌ای نيست جز آنکه اذعان کنيم که

اين امر غيرممکن و بيرون از دانش و بينش آفريننده آفرينش است .

در کتاب مقدّس يهود آمده است : " شريعت خداوند

کامل است و جان را برّ می گرداند ... فرائض خداوند

راست است و دل را شاد می سازد . "(٥٧)

همچنين در کتاب عهد جديد ( چنانکه از پيش گذشت )

آمده است : " و اما در شما آن مسح که از او يافته‌ايد

ثابت است و حاجت نداريد که کسی شما را تعليم دهد .

بلکه چنانچه خود آن مسح شما را از همه چيز تعليم ميدهد

و حقّ است و دروغ نيست . پس بطوری که شما را تعليم

داد در او ثابت می مانيد . "(٥٨)

قرآن مجيد به کمال و تماميّت و رحمت و هدايت تورات مقدّس

چنين گواهی و شهادت می دهد : " ثمّ آتينا موسی الکتاب

تماماً علی الّذی احسن وتفصيلاً لکلّ شیءٍ و هدی ورحمة

لعلّهم بلقاء ربّهم يؤمنون . (٥٩)" - يعنی : سپس به موسی

کتابی داديم که برای نيکوکاران کامل و تمام و برای هر

چيزی روشن گر و گويا و برای مردمان مايه هدايت و رحمت بود

که شايد آنان به ديدار پروردگارشان ايمان آورند ."

همچنين در باره انجيل جليل می فرمايد : " و قفّينا علی

آثارهم بعيسی ابن مريم مصدّقاً لما بين يديه من التّورية

و آتيناه الانجيل فيه هدًی و نورٌ و مصدّقا لما بين يديه

من التّورية و هدًی و موعظةً للمتّقين . (٦٠)" - يعنی : " و پس

از آنان ( انبيای بنی اسرائيل ) عيسی پسر مريم را فرستاديم که

تصديق کننده تورات بود و باو انجيل را داديم که راهنمايی و روشنايی 

و گواه راستی تورات و هدايت و نصيحت برای پرهيزکاران بود . "

اکنون بايد بگوئيم که کامل بودن آئين و تمام بودن

شريعت امری مطلق نبوده و دليل هميشگی بودن آن بشمار نمی رود

و در هر عهد و عصر دين حقّ همان دينی است که خداوند برای آن 

هنگام خواسته است. پس دين اسلام در زمان خود دين حقّ و آئين 

مسيح در دوره خويش آئين راستی و شريعت موسی در عهد خود شريعت

کامل و جامع بوده است . از اين رو است که خداوند در قرآن می فرمايد :

" لکلّ امّة اجل ... " (٦١) - يعنی : " برای هر امّتی زمانی است ... "

نيز :

" لکلّ امّة رسول ... " (٦٢) - يعنی : " برای هر امّتی پيامبری است ... "

همچنين :

" ... لکلّ اجل کتاب ، يمحوا اللّه مايشاء و يثبت و عنده امّ

الکتاب . " (٦٣) - يعنی : " ... برای هر زمانی کتابی

است . خدا آنچه را که بخواهد نسخ و نابود می گرداند و آنچه

را که بخواهد استوار می سازد و امّ الکتاب در نزد اوست . "

نيز :

" ما نَنْسَخْ من آيةٍ أَو نُنْسِها نَأْتِ بِخَيرٍ منها أَوْ مِثْلَها.

أَلَم تَعْلَمْ أَنَّ اللّه علی کلّ شیءٍ قدير ؟ " (٦٤) - يعنی :

" هنگاميکه آيه‌ای را منسوخ گردانيم و يا آنرا ترک نمائيم

بهتر از آن يا مانندش را می آوريم . آيا نمی دانی که خدا بر همه چيز توانا است؟"

اکنون از آنچه در اين بخش گذشت ، روشن گشت که

بفرموده حضرت بهاءاللّه : " لم يزل جود سلطان وجود

برهمه ممکنات به ظهور مظاهر نفس خود احاطه فرموده و

آنی نيست که فيض او منقطع شود و يا آنکه امطار رحمت

از غمام عنايت او ممنوع گردد . " (٦٥

( بهاءالله موعود کتابهای آسمانی ص 89 /113)



Saturday, November 15, 2025

اَسرار شهادت فخر الشهداء جناب بدیع و اینکه ارادۀ الهی بر افشای آن تعلّق گرفت

 آئین بهائی

Bijan Yeganeh

Jan 28, 2023

اَسرار شهادت فخر الشهداء جناب بدیع و اینکه ارادۀ الهی بر افشای آن تعلّق گرفت


حضرت بهاءاللّه شارع آئین مقدّس بهائی از ادرنه " سجن بعید " و عکّا " سجن اعظم ، طیّ الواحی که خطاب به ملوک جهان نازل فرمودند مأموریّت الهی خود را باطّلاع آنان رسانیده، آنها را به خدمت در راه صلح و عدالت و پرهیزکاری دعوت فرمودند نصایح و اِنذارات عظیمی که در این الواح بچشم میخورد دقّت نظر هر جوینده ائی را نسبت به دیانت بهائی بر می انگیزد.

در این مقام جمال اقدس ابهی، بنفسه المهیمنه علی الممکنات شهادت میدهد که:

 "از اوّل ابداع تا حال چنین تبلیغی جهرة ( آشکارا ) واقع نشده"

همچنین حضرت عبدالبهاء آن را از "آیات و معجزات" این ظهور اعظم محسوب فرموده اند.

 حضرت بهاء اللّه میفرمایند: 

"مخصوص هر نَفسی از رؤسای ارض لوحی مخصوص از سماء مشیّت نازل و هر کدام باسمی موسوم......تا جمیع اهل ارض یقین نمایند و به بَصر ظاهر و باطن مشاهد کنند که مالک اسماء در هر حال غالب بر کلّ بوده و خواهد بود"


لوح خطاب به ناصرالدّین شاه یکی از اوّلین این توقیعات بود که در ادرنه نازل شد ولی ارسال آن برای فرمانروای ایران احتیاج به مرور زمان داشت. داستان پیک این لوح، چگونگی حمل آن به طهران و حوادثی که بعد از تسلیم آن امانت بر سر آن پیک امین آمد موحش و تکان دهنده است.

شرح ایمان جناب بدیع از قلم جناب ملّا محمّد زرندی نبیل اعظم تاریخ نگار شهیر به تفصیل رقم خورده است.

بالاخره آقا بزرگ نیشابوری این پیک امین هفده ساله احساس کرد که باید راه کوی دوست را پیش بگیرد و براه افتاد و پای پیاده از طریق موصل کردستان و آبهای مدیترانه ، راه عکّا و سجن جمال معبود را در پیش گرفت، وی در اوائل سال ۱۸۶۹ میلادی به عکّا رسید و از آنجائیکه هنوز لباس محقّر سقّائی را در برداشت توانست بدون آنکه نظر نگهبانان قلعه را جلب نماید بآسانی از دروازه برّی عکا عبور کرده وارد شهر شود. ولی در داخل شهر نمی دانست بکجا برود و چگونه احباب را بشناسد باینجهت بدون آنکه بداند چه پیش خواهد آمد برای ادای نماز وارد مسجدی شده نزدیک غروب عدّه ائی ایرانی وارد مسجد شدند و بدیع در کمال خوشوقتی حضرت عبدالبهاء را در بین آنان شناخت فوری چند کلمه در روی کاغذی نوشته آنرا به حضرت عبدالبهاء رسانید. در همان شب ترتیبی داده شد که وی بتواند وارد قلعه شده بحضور حضرت بهاءاللّه مشرّف گردد.

بدیع دوبار افتخار تشرّف به حضور حضرت بهاءاللّه را یافت در طیّ همین ملاقات ها بود که حضرت بهاءاللّه  راجع به لوحی که به ناصرالدّین شاه نازل شده بود بیاناتی فرمودند.

بساری از مؤمنین و قدمای امر بودند که آرزو میکردند که چنین افتخاری نصیب آنها گردد و حامل این لوح باشند ولی حضرت بهاء اللّه هنوز اقدامی نفرموده و در انتظار بودند و این انتظار تا ورود آن جوان خسته و تنها بطول انجامید، جوانی که برای دریافت تولّد ثانوی از دست محبوب، خود را به دروازه ای عکّا رسانیده وارد شهر شده بود. در طی آن دو ملاقات که آقا بزرگ خراسانی بمحضر محبوبش مشرّف گردید خلق "بدیع" یافت. حضرت بهاءاللّه میفرمایند: "در وی روح عظمت و قدرت دمیده گشت.

لوح سلطان در جعبه کوچکی به درازای یک وجب و نیم و پهنای کمتر از یک وجب و ضخامت یک چهارم وجب همراه  پاکتی مهر شده که در آن لوح مختصری که بشارت به شهادت بدیع داده شده بود و با  عنوان

"هواللّه تعالی

نسئل اللّه بان یبعث احداً من عباده و ینقطعه عن الامکان و یزیّن قبله بطراز قوّة و الاطمینان ......الخ

توسّط حاجی شاه محمّد امین ( اوّلین امین حقوق اللّه) در کوه کرمل به بدیع داده شد و بدیع بمدّت چهار ماه یکّه و تنها و بدون رفیق و همراه و همراز از بین کوهها و صخره ها سفر کرد و در قصر ییلاقی شاه به آرامی نزدیک شاه شد و مؤدّبانه گفت: "یا سلطان قد جئتک من سباء بنباء عظیم"

ناصرالدّین شاه از شنیدن این جمله حیرت کرد ولی لحن آرام و متین پیک امین او را آگاهی داد که وی حامل پیامی از حضرت بهاءاللّه است.


چنانکه میدانیم بدیع را شکنجه دادند ولی تا آخرین لحضۀ حیات با شجاعت و استقامت تحمّل نمود و نیز چنانکه میدانیم تا مدّت سه سال بعد از آن، قلم اعلی شجاعت و پایداری وی را می ستود و میدانیم که به وی لقب فخر الشهداء عنایت شد و جمال اقدس ابهی ذکر' شهادت کُبری" او را "مِلح الواح" یاد فرموده اند.

شرح کامل زجر و شکنجه ای که بر بدیع وارد شد و داستان جانگداز شهادت وی بعد ها بقدرت پروردگار، بطرز عجیبی فاش گردید.

چگونگی افشاء شهادت بدیع بدست خطّ محمّد ولی خان تنکابنی ناصر السّلطنه - سپهدار اعظم که بعد ها سپهسالار اعظم گردید موجود میباشد.

پیش از شرح شهادت بدیع نوشته شده محمّد ولی خان تنکابنی رخصت دهید که مختصری در خصوص این سپهسالار اعظم مرقوم گردد.

تنکابن سرزمین مادری این اشراف زادۀ ایرانی که خودش سالها حاکم آنجا بود در خطۀ مازنداران قرار دارد. منطقۀ نور، کجور و تاکور که سرزمین مادری حضرت بهاءاللّه میباشد نیز در این منتطقۀ حاصلخیز از دریای خزر قرار گرفته است.

او در به ثمر رسیدن انقلاب  مشروطیّت نقش بسزائی داشت و پس از شکشست مخالفین مشروطه و پناهنده شدن محمّد علیشا ه قاجار به سفارت روس و مآلاً عزل از سلطنت پسر دوازه ساله اش بنام احمد میرزا  بر تخت سلطنت نشست و سپهدار اعظم نیز اوّلین مقام صدارت عُظمی در قانون مشروطه را عهده دار شد و چون اشرف زاده ای پر نِخوت بود و از هنر تظاهر و عوام فریبی بی بهره و نصیب مانده بود مورد سوء ظنّ دولت روسیه واقع گردید و در نهایت استعفاء و در سال 1913 جهت معالجه عازم فرانسه شد و اتّفاقاً در ماه مارچ همان سال که حضرت عبدالبهاء در پایتخت فرانسه تشریف داشتند او نیز در پاریس بسر میبرد. شاید در آن هنگام و مدّتی قبل از آن تاریخ بود که مادام لورا دریفوس بارنی نسخه ای از کتاب مستطاب مفاوضات اثر حضرت عبدالبهاء را باو هدیه نمود.


روزی سپهدار اعظم مشغول خواندن کتاب بود به شرح حال جناب بدیع که رسید یکی از خاطرات دوران جوانی خود را بیاد آورد و این خاطرۀ را در حاشیۀ کتاب چنین نگاشت.


۶ ربیع الاوّل ۱۳۳۱


۲۶ فوریه سال ۱۹۱۳ میلادی


در پاریس در هتل دالب خیابان شانزه لیزه در آن سال که این نامه ( لوح سلطان ) را فرستادند در لار آن شخص قاصد ( جناب بدیع ) نزد شاه آمد و تفصیل از این قرار است. ناصرالدّین شاه مرحوم به ییلاقات لار و نور و کجور خیلی مایل بود به پدرم ساعد الدّوله سردار و بمن که آنوقت سرهنگ و جوان بودم امر کردند که باید بروند کجور و سُور و سات و آذوقه اردو تهیّه کنند که می آیم به ییلاق لار و از آنجا به ییلاق بلدۀ نور و از آنجا به کجور و این ییلاقات بیکدیگر وصل هستند و هم خاک هستند. من و پدرم در حومۀ منجیلِ کجور بودیم که خبر رسید شاه وارد لار شده و در آنجا یکنفر را بمرگ محکوم نموده و خفه کرده اند. بعد خبر رسید که این شخص ( که به مرگ محکوم شده ) یک قاصد بابی بوده است.

در آن روز ها نام بهائی مشهور نبود و ما چنین نامی نشنیده بودیم. همۀ مردم بواسطۀ کشتن آن قاصد خوشحالی میکردند بعداً شاه وارد شهر نور شد و من و پدرم برای گفتن خیر مقدم رفتیم، چادر شاه را در کنار رودخانۀ بزرگی بپا کردند ولی او هنوز وارد نشده بود. کاظم خان تُرک، فرّاشباشی شاه لوازم و مقدّمات را حاضر کرده بود. ما میخواستیم از آنجا برویم پدرم که در موقع میرپنج بود و هنوز لقب ساعد الدّوله را نداشت با کاظم خان آشنا بود و بمن گفت برویم به ملاقات فرّاشباشی ما بسوی چادر شاه رفتیم و از اسبهایمان پیاده شدیم. کاظم خان با شُکوه و جلال در چادر خود نشسته بود، ما وارد شدیم او به پدرم احترام نمود و بمن بسیار محبّت کرد نشستیم و چای تعارف کرد در بارۀ مسافرت صحبت شد پدرم پرسید: " جناب فرّاشباسی، این بابی کی بود و چطور شد که بمرگ محکوم شد؟" 

فرباشباشی جواب داد: ای میر پنج بگذار داستانی را برایت بگویم: این شخص مخلوق عجیبی بود در سفید آب لار شاه سوار شد که برای شکار برود اتّفاقاً من همراهشان نرفته بودم ناگهان دو نفر سوار را دیدم که بطرف من میایند، شاه مرا خواسته بود فوری سوار شده بدنبالشان رفتم، وقتی رسیدم شاه بمن گفت: یکنفر بابی نامه ای آورده است و گفت:

«دستور دادم که او را دستگیر کنند و الان در اختیار کشیک چی باشی است برو و او را به فرّاشخانه ببر. اوّل با ملایمت رفتار کن، ولی اگر فایده نکرد بشدّت رفتار کن که نام دوستانش و محلّ آنها را بگوید تا من از شکار برگردم. » من رفتم و او را دست بسنه از کشیک چی باشی تحویل گرفته آوردم.

ولی بگذار از عقل و هوش شاه برایت تعریف کنم. این مرد پیاده بود و بمحض اینکه در صحرا کاغذش را بلند کرد که بگوید نامه ای دارد شاه فهمید که او باید بابی باشد و دستور داد که فوراً دستگیرش کنند و هر نوشته ای که نزدش هست از او بگیرید. او را توقیف کردند ولی نامه اش ا به هیچکس نداده و در جیبش گذارده بود من این قاصد را بمنزل بردم و اوّل با ملایمت باو گفتم " همه چیز را برای من بگو، این نامه را چه کسی بتو داد؟ آنرا از کجا آوردی؟ چند وقت است که آنرا بهمراه داری؟ دوستانت چه کسانی هستند؟ جواب داد:


" این نامه را حضرت بهاءاللّه در عکّا بمن دادند و فرمودند که باید به تنهائی به ایران بروی و این نامه را بدست شاه ایران برسانی ولی زندگی تو در خطر خواهد بود اگر قبول میکنی تو برو و گر نه قاصد دیگری خواهم فرستاد. من قبول کردم و اکنون سه ماه از آن موقع میگذرد و من منتظر فرصتی بودم که این نامه را بدست شاه بدهم و بنظر او برسانم خدا را شکر که امروز این وظیفه ام را انجام دادم. اگر سراغ بهائی ها را میگیری آنها در ایران فراوان هستند و اگر نام دوستانم را میپرسی، من تنها هستم و همراهی ندارم."

باو فشار آوردم که نام دوستانش و نام بهائی های ایران و مخصوصاً آنهائی را که در طهران بسر میبرند بمن بگوید ولی او امتناعش پا بر جا بود برای او قَسَم یاد کردم که اگر اسم آنان را بمن بگوئی فرمان استخلاص تو را از شاه خواهم گرفت و تو را از مرگ نجات خواهم داد ولی او جواب داد که 

 “من آرزوی مرگ را دارم تو خیال میکنی که مرا میترسانی؟"  

فرستادم چوب و فلک آوردند فرّاش ها ( شش نفر در هر نوبت ) او را بزیر فلک گرفتند ولی او در زیر ضربات چوب نه فریادی کرد و نه التماس.

وقتی اوضاع را چنین دیدم او را از زیر فلک خارج کردم و پهلوی خود نشانیده دو باره گفتم: 

« نام دوستانت را بمن بگو »

او بجای جواب خندید و هیچ جوابی نداد مثل اینکه چوب کاری در وی تأثیر نکرده بود. این خنده مرا غضبناکتر کرد، دستور دادم که منقل و میلۀ داغ بیاورند در حالیکه منقل را آماده میکردند باو گفتم:

 «بیا و راستشرا را بگو و گرنه دستور میدهم داغت کنند » 

در این موقع دیدم خنده اش بیشتر شد. دستور دادم دوباره او را بفلک ببندند. آنقدر او را زدند که دیگر در فرّاشها توانائی نماند. خودم نیز خسته شده بودم بعد دستور دادم که دستانش را باز کنند و او را به پشت چادر دیگری ببرند و به فرّاشها دستور دادم که با داغ کردن از او اعتراف بگیرند. سینه و پشت او را با میله های گُداخته چندین بار داغ کردند صدای سوختن پوست او را می شنیدم و بوی گوشت سوخته بمشامم میخورد ولی هیچکدام از این کار ها تأثیری نداشت و نتوانستم از او اعتراف بگیرم. نزدیک غروب شاه از شکار بر گشت و مرا احضار کرد بحضورش رفتم و تمام جریان را عرض کردم شاه دوباره خواست که از او اعتراف بگیریم و سپس به قتلش برسانم. نزد او بر گشتم و دستور دادم که دوباره داغش کنند ولی او در زیر میلۀ گداخته می خندید و به هیچوجه عجز و التماس نمیکرد من حتّی راضی شدم که او بجای لوح بگوید عریضه ای آورده است ولی او حتّی آنرا هم قبول نکرد. بالاخره حوصله ام بسر آمده و دستور دادم که سر او را بر روی تخته بگذارند و با پتکی در دست بالا سرش بایستند. باو گفتم که اگر نام دوستانت را بگوئی آزاد خواهی شد و گرنه دستور میدهم که این پتک را بر فرقت فرود آورند.


او دوباره خندید و از اینکه به هدفش رسیده است شُکر گذاری کرد از او خواستم اقلاً نامه ای را که آورده عریضه بخواند. ولی او اینرا هم رد کرد. میله های داغی که گوشتش را سوخته بود هیچگونه تأثیری در او نداشت. بالاخره به فرّاش باشی اشاره کردم و او پتک را بر فرق آن جوان فرود آورد. کاسۀ سر او خرد شد و مغزش از بینی اش خارج گردید بعد خودم به نزد شاه رفته جریان را گزارش دادم "


کاظم خان فرّاش باشی از رفتار و تحمّل آن مرد در شگفت بود از این تعجّب میکرد که میدید چگونه آنهمه چوب و فلک ها در او اثری نبخشیده و بهیچوجه زجر و آزاری باو نداده است بعد گفت: " وقتی بنزد شاه رفتم و جریان را تعریف کردم شاه یک سرداری متعلّق به خودش را بمن پاداش داد. ما جسد را همانجا در سفید آب دفن کردیم و هیچکس از جای آن اطّلاعی ندارد. " ( ولی اکنون بهائیان آن محلّ را پیدا کرده اند ).


این سخنان کاظم خان فرّاش باشی را من بگوش خودم شنیدم او همۀ جریان را برای ما تعریف کرد. من بسیار جوان بودم و از این تعریف ها در حیرت شدم. آن نامه (لوح ) را شاه به طهران برای حاجی ملّا علی کَنی و سایر آخوند ها فرستاد که بخوانند و جواب بدهند ولی آنها گفتند مطلبی برای جواب دادن نیست و حاجی ملّا علی، به مستوفی الممالک ( که در آن موقع صدر اعظم بود) نوشت که بعرض شاه برساند که " اگر خدای نکرده شکّی در بارۀ اسلام دارید و عقیدۀ شما باندازۀ کافی محکم نیست، من باید اقدامی بعمل آورم تا شُبهه شما زائل گردد و گرنه اینگونه نامه ها جواب ندارد و جواب درست همان چیزی است که شما در بارۀ قاصد مجری داشتید. حال شما باید به سلطان عثمانی بنویسید که نسبت باو خیلی شدید رفتار کنند و راه هر گونه مراوده او را به خارج قطع نمایند.در آن موقع سلطان عبد العزیز زنده بو و سلطنت میکرد. "


۲۷ ربیع الاوّل ۱۳۳۱ - ۲ مارچ ۱۹۱۳ میلادی


در هتل دالب پاریس نگاشته شد


" دیشب من نتوانستم بخوابم، کتابی را که مسیو دریفوس  برایم فرستاده نخوانده بودم. امروز صبح زود باز کردم و خواندم تا به این منتخب نامه های سلاطین و ناصرالدّینشاه رسید چون در آن سفر همراه بودم و این تفصیل را از کاظم خان فرّاشباشی شنیدم نوشتم. این کاظم خان بعد از یکسال و نیم دیوانه شد در سفر کربلای شاه او را زنجیر کردند و به انواع مذلّت مُرد و آنسال من که به تبریز آمدم و والی آذربایجان شدم یک نفره نوۀ او را دیدم در آنجا گدائی میکرد " فاعتبروا یا اولی الابصار "


محمّد ولی سپهدار اعظم


عین دستخط سپهدار اعظم که در حاشیۀ کتاب مفاوضات یادداشت شده است در عکسهای ذیل قابل رؤیت میباشد.


نقل با تغییراتی جزئی از کتاب بهاءاللّه شمس حقیقت نوشتۀ ایادی امرالله جناب حسن موقّر بالیوزی














Wednesday, November 12, 2025

اسلام و اقلّیّت‌ها : کریستوفر باک

 


Rouhi Rohani

🌿🍀🌿

اسلام و اقلّیّت‌ها : 

کریستوفر باک


بهائیان نوعاً کمتر از کلّیّۀ اقلّیّت‌ها در خاور میانه ،‌ قادرند آزادانه به مناسک دینی خود بپردازند .  با چند استثنای قابل توجّه ،‌ وضعیت جاری در سراسر خاورمیانۀ متجدّد و در ممالک اسلامی چنین است که بهائیان نمی‌توانند علناً به ترویج دیانت خود بپردازند .  امّا ،‌ دولت‌های پاکستان و بنگلادش به بهائیان اجازه می‌دهند که جلسات عمومی خود را تشکیل دهند،‌ علناً به تبلیغ دیانت خود بپردازند ،‌ مراکز بهائی تأسیس کنند ،‌ و نیز به انتخاب شوراهای اداری بهائی ( که به عنوان “محافل روحانی” ملّی و محلّی شناخته می‌شوند ) بپردازند .  بعلاوه ،‌ اولیاء حکومت در پاکستان گاهی اوقات در جلساتی که در مراکز بهائی تشکیل می‌شود ،‌ حضور پیدا می‌کنند .  در اندونزی،‌ بعد از چندین دهه رشد آرام و خاموش،‌ امر بهائی اکنون قانوناً به رسمیت شناخته شده و پیروان آن مختارند که به انتخاب اعضاء محافل روحانی (شوراهای بهائی) بپردازند.  در ترکیه،‌ امر بهائی دهها سال است که قانونی است.  جامعۀ بهائی در آلبانی و در بیشتر کشورهای آسیای مرکزی نیز از موقف قانونی برخوردار است.  در چند سال گذشته،‌ افزایشی ناگهانی در نوشتن مقالات و برگزاری گفتمان‌ها در این خصوص مشاهده شده است.  رسانه‌های فارسی‌زبان در ایالات متّحده علناً شروع به صبحت دربارۀ مصائب بهائیان ایران کرده‌اند و بعضی از آنها پیش‌بینی کرده‌اند که در جامعۀ مدنی آیندۀ ایران،‌ حتّی به بهائیان باید آزادی دینی داده شود.  بعلاوه،‌ چندین نفر از دانشگاهیان غیربهائی ایرانی شروع به صحبت دربارۀ توطئۀ سکوت علیه امر بهائی کرده‌اند.  شواهد،‌ به شکل بازخوردهای شنوندگان نشان می‌دهد که طیف گسترده‌ای از مستمعین در ایران به برنامه‌| روزانۀ فارسی‌زبان بهائی که روی موج کوتاه و نیز از طریق ماهواره پخش می‌شود،‌ گوش می‌دهند.[۱]  امّا،‌ صحبت کردن در مورد وضعیت امور با توجّه به دولتهایی که به اقدامات ضدّ بهائی مبادرت ورزیده‌اند،‌ حسّاس است و باید با میزان معیّنی از ظرافت و ملاحظه به آن مبادرت ورزید.


انتقاد کردن از کشوری اسلامی که جامعۀ بهائی همچون سرزمین بسته و محصور کوچکی در آن وجود دارد،‌ می‌تواند بدون اغراق جامعۀ مزبور را به مخاطره اندازد.  آن میزان از آزادی دینی که آنها ممکن است از آن برخوردار باشند،‌ متزلزل و نامطمئن است.  در بهترین حالت،‌ بهائیان به موجودیّتی عملاً مخفیانه ادامه می‌دهند.  در بدترین حالت،‌ در موارد افراطی که تشکیلاتشان توسّط قانون ممنوع اعلام می‌شوند،‌ بهائیان به سادگی در اجرای اصول بهائیِ وفاداری به “دولت عادله”[۲] و اطاعت از حکم قانون،‌ به انحلال شوراهای اداری انتخابی خود مبادرت کردند.  از آنجا که بهائیان از اقدام به هر عملی علیه دول متبوعۀ خود به هر طریق که باشد ممنوعند،‌ بررسی وضعیت کشور به کشور کاری نسنجیده ـ حتّی خطرناک ـ است.  امّا،‌ جمهوری اسلامی ایران مورد خاصّی است،‌ زیرا سیاست‌های ضدّ بهائی آن انگشت‌نمای خاصّ و عامّ می‌باشد و قریب ربع قرن است که علناً توسّط جامعۀ بین‌المللی محکوم شده است.  این بدنامی،‌ مانند قضیۀ سلمان رشدی،‌ منجر به انعکاس منفی زیادی در رسانه‌های گروهی برای ایران به عنوان یک کشور،‌ و اسلام به عنوان یک دیانت شده است،‌ گو این که اجرای اصول اسلامی در ایران مختصّ به نوع خاصّ شیعۀ خود آن می‌باشد.  این مقاله استدلال خواهد کرد که “مسألۀ بهائیان” سؤالاتی جدّی را در غرب در این خصوص مطرح می‌سازد که اسلام واقعاً تا چه حدّ “اهل مدارا و بردباری” است.  ممکن است گفته شود که تعابیر مردم‌پسند از اسلام به نحوی فزاینده در اثر نحوۀ رفتار کشورهای مسلمان با اقلّیّت‌ها،‌ بخصوص اقلّیّت‌های مذهبی شکل می‌گیرد.  مورد بهائی،‌ با استثنای احتمالی احمدیّه در پاکستان[۳]،‌ قضیۀ آزمایش عمده و اساسی ادّعاهای اسلامی در مورد مدارای مذهبی است.


مطالعۀ قطعی مسألۀ بهائی در ایران “حقوق بشر،‌ سازمان ملل متّحد و بهائیان در ایران” اثر نازیلا قانع است[۴] که با اشارۀ خاصّ به قانون حقوق بشر بین‌المللی نوشته شده است.  تاریخ نشان می‌دهد که در ایران،‌ که خاستگاه امر بهائی است،‌ بهائیان هدف ایذا و آزار بوده‌اند.  البتّه این کاملاً مستند است.  دربارۀ این خونریزی‌ها مطالب بسیاری نوشته شده است.  اگر از تاریخ حرکت‌های ایذایی علیه بهائیان ایران بگذریم و بر قضیۀ مسألۀ بهائیان در ایران اسلامی متمرکز شویم،‌ می‌توان به سادگی گفت که انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ در ایران اختلاط و التقاط معاضدتی[۵] عدم مدارای دین و دولت را مجدّداً بر بزرگترین اقلّیّت دینی ایران،‌ یعنی بهائیان،‌ متمرکز ساخته است.  از ایّام اوّلیّۀ انقلاب،‌ بهائیان در معرض شکنجه،‌ آزار و محرومیت اقتصادی سیستماتیک قرار گرفته‌اند تا زمانی که فشار بین‌المللی سبب شد که رژیم نقشه‌هایش را در مورد اضمحلال و نابودی جامعۀ بهائی تغییر دهد.  از سال ۱۹۸۲ تا ۲۰۰۱،‌ کمیسیون بین‌المللی حقوق بشرِ سازمان ملل متّحد،‌ تقریباً مدّت بیست سال متوالی قطعنامه‌هایی را در انتقاد از وضعیت حقوق بشر در ایران به تصویب رساند.  ظلم و ستم اکنون نسبتاً آرام گرفته،‌ امّا هنوز منظّم و ریشه‌ای است.


اگرچه حرکتهای ایذائی بعد از انقلاب نسبت بهائیان ایران کاهش یافته،‌ امّا اختناق ظریف و زیرکانۀ جامعۀ بهائی اکنون عملاً در جریان است،‌ که با موارد دستگیری بی‌جهت و بازداشت‌های کوتاه‌مدّت بهائیان،‌ مصادرۀ اموال و املاک بهائیان،‌ توقیف شتابزدۀ دارایی‌های نقدی،‌ محرومیت ناحقّ از حقوق بازنشستگیِ بحقّ‌،‌ تخریب یا اهانت به قبرستان‌های بهائی،‌ تقبیح و انتقاد علنی و رسمی از دیانت بهائی،‌ ایذا و آزار معلّمین و محصّلین بهائی،‌ جلوگیری عملی از ورود دانشجویان واجد شرایط بهائی به سطح تحصیلات عالیه،‌ و ممنوعیت بهائیان از کلّیّه مشاغل دولتی به عنوان موضوع سیاست رسمی که زیرکانه سازماندهی شده،‌ تنفیذ گردیده است.  کلّیّه مساعی مبذوله برای جبران این محرومیت‌ها طبق دستور کار معیّنی عقیم گذاشته شده یا به نحوی منظّم و مدوّن با مضایقه مواجه شده است،‌ چه که بهائیان در قانون اساسی ایران از هیچگونه حمایت قانونی برخوردار نیستند.  آنچه که به طور اخصّ اسف‌انگیز و وحشتناک بوده،‌ اقدام اخیر در انهدام اماکن مقدّسۀ بهائی در ایران بود،‌ که می‌توان آن را با انهدام دو مجسّمۀ عظیم حضرت بودا در بامیانِ افغانستان که در سال ۲۰۰۱ توسّط طالبان صورت گرفت،‌ قابل مقایسه دانست.[۶]   اگر بهائیان علیه ایران یا اسلام ـ که هر دو مورد احترام و تکریم هستند ـ اقدام کرده‌ بودند،‌ این اقدامات ممکن بود بیشتر قابل درک باشد،‌ گو این که کمتر از آن قابل توجیه نیست.  عجیب این که،‌ بهائیان اعتقادی راسخ نسبت به نبوّت حضرت محمّد و اعتبار و صحّت قرآن کریم دارند. تلاش برای مقابله با اسلام‌ترسی فرهنگی که،‌ آنگونه که سازمان ملل متّحد به درستی به آن توجّه نموده[۷]،‌ هنوز در غرب رواج دارد،‌ برای دانشگاهیان بهائی،‌ مانند خود من،‌ که اسلام را تدریس می‌کنند[۸] غریب‌تر و غیرعادّی‌تر است.


پس چرا بهائیان از آزادی کامل دینی در بسیاری از ممالک در خاورمیانۀ اسلامی محرومند؟  دو دلیل عمده بر آن وجود دارد: (۱) بهائیان فاقد موقف ذمّه (حمایت شده) هستند و لذا از حمایت قرآنی محرومند،‌ و (۲) امر بهائی دیانتی بعد از اسلام است[۹] ـ امکان‌ناپذیری نظری با توجّه به موقف هستی‌شناختی حضرت محمّد به عنوان “خاتم‌النّبیّین” (قرآن،‌ سورۀ احزاب،‌ آیه ۴۰).  غیر از یوم‌القضاء،‌ اسلام نزول وحی بعد از اسلام را نمی‌تواند تصوّر نماید،‌ چه رسد به آن که از لحاظ اصول اعتقادی ادّعای نزول وحی بعد از اسلام را تحمّل نماید.  از آنجا که دو شخصیت بنیان‌گذار دیانت بهائی،‌ مشتهر به حضرت باب (سیّد علی‌محمّد شیرازی،‌ متوفّی به سال ۱۸۵۰ میلادی) و حضرت بهاءالله (میرزا حسینعلی نوری،‌ متوفّی به سال ۱۸۹۲ میلادی)،‌ هر دو مدّعی تجلّی ذات الهی به خود شدند،‌[۱۰] از لحاظ اسلامی،‌ اعطاء حقوق کامل مدنی و دینی به بهائیان کاملاً غیرممکن است.  در ممالک اسلامی که این دیانت ممنوع اعلام شده یا با پیامدهای جابرانه و مستبدّانه تحت اداره و کنترل قرار دارد،‌ امر بهائی،‌ چه به طور نظری و چه به طور عملی،‌ نباید وجود داشته باشد.  مسأله این است که وجود دارد.


امّا،‌ شناسایی رسمی امر بهائی بدون سابقۀ تاریخی یا قانونی در خاورمیانه نیست.  در سال ۱۹۲۴،‌ دادگاهی مصری حکم صادر کرد که امر بهائی دیانتی متمایز است؛ همین نتیجه‌گیری در سال ۱۹۵۹ در نقطه عطفی در ترکیه حاصل شد.  همینقدر کافی است که گفته شود که الهیات متداول اسلامی کثرت‌گرایی در بهترین حالت خود جایزالجمع است،‌ که اقلّیّت‌های دینی “به رسمیت شناخته شده” ممکن است از حمایت قرآنی بهره‌مند شوند ـ امّا بدون برخورداری از برابری،‌ چه که چنین گروه‌هایی در مقام دوم قرار دارند.  چنین شناسایی قانونی نوعاً جوامع بهائی را در سراسر خاورمیانۀ اسلامی که از مجموعه قوانین قرآنی و مبتنی بر حدیث که  به نحوی محافظه‌کارانه تعبیر و تفسیر شده،‌ تبعیت می‌کنند،‌ مستثنی می‌سازد.  الگوهای غیردین‌گرایانه به نظر می‌رسد که برای بهائیان حمایت (به شکل حمایت قانونی) بیشتری در نظر می‌گیرند.


اگرچه موضع اسلامی از لحاظ اصول عقیدتی قابل درک است،‌ امّا گاهی،‌ “صحیح” بودن از لحاظ اصول عقیدتی،‌ از لحاظ اخلاقی (با توجّه به معیارهای حقوق مدنی)،‌ ،‌ نادرست است.  چشم‌انداز نزول وحی بعد از اسلام که  از لحاظ اصول الهیات اسلامی غیر قابل قبول می‌باشد،‌ مساعی مبذوله برای ریشه‌کن و نابود کردن جامعۀ بهائی در بعضی ممالک اسلامی را،‌ که از لحاظ اخلاقی نفرت‌انگیز می‌باشد،‌ توجیه کرده است.  این تا بدانجا پیش می‌رود که توضیح می‌دهد چرا بهائیان دارای حقوقی در قانون اساسی نیستند (مانند قانون اساسی ایران) یا در بعضی از سایر کشورهای اسلامی از حقوق محدودی برخوردارند.  در این رابطه،‌ قانون اساسی ایران با اعلامیه جهانی حقوق بشر،‌ که ایران از امضاء کنندگان آن می‌باشد،‌ تناقض دارد.  این دو سند،‌ همانطور که توضیح داده خواهد شد،‌ در تضادّ قرار دارند.[۱۱]


البتّه،‌ از لحاظ تاریخی،‌ چنین سیاست‌ها و اقداماتی دیانت جدید را لحاظ نکرده‌اند.  در واقع امر بهائی اکنون در غرب دیانتی “پیوندی” است،‌ و،‌ آنچه که شاید امور را وخیم‌تر می‌سازد آن که،‌ جامعۀ بهائی کانون اداری خود،‌ مرکز جهانی بهائی،‌ را روی کوه کرمل در حیفا،‌ واقع در اسرائیل،‌ تأسیس کرده و به این وسیله بهائیان را در معرض اتّهاماتِ صهیونیست بودن و جاسوسی برای اسرائیل به عنوان بهانه‌های مردم‌پسند برای ایذا و آزار قرار داده است.  باید توجّه داشت که منشأ تاریخی مرکز جهانی بهائی در جایی است که زمانی سوریۀ عثمانی،‌ بعد فلسطینِ بریتانیا بود،‌ و اکنون اسرائیل است.  این موضوع به ماه اوت ۱۸۶۸ بر می‌گردد،‌ که سلطان عبدالعزیز حضرت بهاءالله را به قلعۀ سنت ژان داکر[۱۲] در عکّا تبعید کرد که در آنچه که عموماً به عنوان بدترین مستعمرۀ تنبیهی امپراطوری عثمانی شهرت داشت،‌ الی‌الابد محبوس شوند.


بهائیان،‌ در اوائل تاریخ خود،‌ در جهت انطباق نمادین[۱۳] و عملی خود با نهضت مذهبی جدید که به عنوان دیانتی مستقلّ مشاهده می‌شد،‌ هم تدریجاً،‌ و هم در بعضی موارد،‌ بغتهً،‌ خصلت‌ها و طرز تفکّر اسلامی خود را ترک کردند.  این امر به نحوی مؤثّر ادّعای بهائی به وصول وحی را از متنِ بلافصل اسلامی خود دور ساخت.  جالب آن که،‌ امر بهائی اوّلین و تنها دیانتی در کانادا است که طبق قانون پارلمانی (۱۹۴۹) به ثبت رسیده است.  بدیهی است،‌ چنین شناسایی و حمایت قانونی در تعدادی از کشورها در سراسر خاورمیانۀ اسلامی،‌ بخصوص در ایران آشوب‌زدۀ پس از انقلاب ۱۹۷۹،‌ به بهائیان اعطاء نشده است.  انقلاب،‌ جز در بحران گروگان‌گیری ۴۴۴ روزه،‌ نسبتاً آرام،‌ امّا پیامدهای آن غالباً خشونت‌آمیز بوده و همچنان سرکوبگرانه است.  در سال ۱۹۸۰،‌ بلافاصله بعد از انقلاب،‌ کانادا رهبری حمایت از قانونگذاری حقوق بشر در سازمان ملل متّحد را در دست گرفت و تقریباً مدّت ربع قرن،‌ در تصویب موفّقیت‌آمیز رشته‌ای از قطعنامه‌های سازمان ملل متّحد ـ تقریباً هر ساله ـ سایر ممالک عضو و مؤسّسات غیر دولتی را بسیج ساخت.  این قطعنامه‌ها ایران را تحت فشار قرار داد تا چندین سند بین‌المللی حقوق بشر را که آزادانه آن را امضاء نموده و بر آن صحّه گذاشته،‌ محترم شمارد.


آخرین مورد از این قطعنامه‌ها در ۲۱ نوامبر ۲۰۰۳ به تصویب مجمع عمومی سازمان ملل متّحد رسید.[۱۴]  طبق گزارشی،‌ “امروزکمیتۀ سوم مجمع عمومی سازمان ملل متّحد،‌ با ۷۳ رأی موافق در مقابل ۴۹ رأی مخالف و ۵۰ رأی ممتنع،‌ قطعنامه‌ای را به تصویب رساند که نسبت به ادامۀ موارد نقض حقوق بشر در ایران “نگرانی شدید” ابراز می‌نماید ـ و به طور اخصّ “استمرار تبعیض” علیه بهائیان و سایر اقلّیّت‌های مذهبی” را متذکّر می‌شود.[۱۵]  قطعنامۀ مزبور از گزارش‌های دالّ بر این که در ثبت موالید،‌ ازدواج،‌ طلاق یا مرگ،‌ دیگر از مذهب سؤال نمی‌شود،‌ استقبال می‌کند.”  قطعنامه همچنین “تأسیس مجدّد کمیسیون حقوق بشر مجلس” را با این امید تصویب می‌کند که این هیأت مساعی تعهّد شده توسّط کمیسیون حقوق بشر اسلامی را تکمیل نماید.


کمیسیون حقوق بشر اسلامی در ماه مارس ۱۹۹۵،‌ متعاقب دورۀ پیشین در سال ۱۹۹۴ که مجلس ایران کمیتۀ ۱۳ نفرۀ نمایندگانش را تشکیل داد،‌ توسّط آیت‌الله یزدی تأسیس شد.  تا آنجایی که من اطّلاع دارم،‌ هیچیک از این دو کمیسیون ایرانی به “مسألۀ بهائیان” نپرداخته‌اند.  چنین سازمانهای حقوق بشر دولتی ایرانی،‌ بنا به گفته رضا افشاری،‌ چیزی اندکی بیش از “دود و آینه‌ها”[۱۶] است.  قطعنامۀ ۱۷۱/۵۶ تصدیق کرد که ایران خود را به “تأسیس کمیتۀ ملّی ارتقاء حقوق اقلّیّت‌های مذهبی” متعهّد نموده،‌ امّا این کمیته هرگز تشکیل نشد.  حتّی اگر تشکیل هم می‌شد،‌ امر بهائی به احتمال قوی در حوزۀ آن قرار نمی‌گرفت.  مسألۀ بهائی حتّی مسأله هم نیست.  نتیجۀ از پیش تعیین شده است ـ یعنی،‌ به این دیانت هرگز نباید اجازه داده شود در نظامی اسلامی شکوفا شود و رشد کند.  امّا اعطاء اجازۀ عملی شدن به این سیاست بمنزلۀ ابطال هر گونه ادّعای حمایت مساوی،‌ فرایند مناسب آئین‌نامه‌ای یا اساسی،‌ یا هر اصل دموکراتیک دیگری است که دول اسلامی ممکن است مایل به ادّعای آن باشند.


ایران مستمرّاً اظهار داشته که امر بهائی دیانت نیست،‌ بلکه جامعه‌ای سیاسی است،‌ با این که بهائیان آگاهانه تا بدان حدّ غیرسیاسی هستند که از سیاست حزبی،‌ که خصمانه و لذا تفرقه‌انگیز مشاهده می‌کنند،‌  بالمرّه احتراز دارند.  قطعنامه “فقدان فرایند مناسب قانون” را مورد انتقاد قرار می‌دهد و “نگرانی خود را در مورد تداوم تبعیض علیه اشخاص متعلّق به اقلّیّت‌ها،‌ بخصوص علیه بهائیان،‌ مسیحیان،‌ کلیمیان،‌ و اهل تسنّن ابراز می‌کند.”  قطعنامه از جمهوری اسلامی ایران “می‌خواهد که استنتاج‌ها و توصیه‌های گزارشگر ویژۀ  کمیسیون حقوق بشر در مورد مسألۀ عدم مدارای مذهبی در مورد بهائیان و سایر گروه‌های اقلّیّت را کاملاً به مورد اجرا گذارد تا آنها به آزادی کامل نائل گردند.”  آزادی به سادگی همان امری است که بهائیان طالب آنند.  امّا،‌ از لحاظ مذهبی،‌ به نظر می‌رسد خواستن چنین امری از حکومت مذهبی اسلامی تقاضایی بیش از حدّ است.  در چنین وضعیّتی چه قوّۀ قانونی استیلا خواهد داشت؟  برای کلّیّه مقاصد عملی،‌ راه حلّ فوری به نظر می‌رسد تفوّق و اقتدار بازدارندۀ قانون بین‌الملل بر قوانین ممالک اسلامی در خصوص مواضیع حقوق بشر باشد.  کمال مطلوب آن که،‌ قانون بین‌الملل نهایتاً اسلامی می‌شود،‌ یعنی منطبق با جوامع و دول اسلامی می‌گردد.  امّا،‌ راه دسترسی و اِعمال قدرت قانون بین‌الملل فی نفسه با این واقعیت سدّ می‌شود که آزادی دین هرگز در قانون بین‌الملل به صورت مدوّن در نیامده است.


اگرچه آزادی دین در مادّه ۱۸ اعلامیه جهانی حقوق بشر گنجانیده شده،‌ امّا تدوین کامل آن در قانون بین‌الملل هنوز باید عملی شود.  مصوّب مجمع عمومی در سال ۱۹۸۱ (بدون اخذ رأی) چنین بود که،‌ سازمان ملل متّحد “مصمّم است به کلّیّه اقدامات لازم جهت امحاء سریع چنین موارد عدم مدارا در کلّیّه اَشکال و تظاهرات خود و برای مبارزه و جلوگیری از تبعیض در زمینه‌های مذهبی و اعتقادی مبادرت نماید.”  (به خود جرأت داده می‌گویم که این اعلامیه سازمان ملل متّحد،‌ تا حدّ زیادی،‌ در اثر بحرانی که بر بهائیان ایران تأثیر می‌گذاشت،‌ صادر شد.)  معهذا،‌ طیّ دو دهۀ بعد،‌ اعلامیۀ سازمان ملل متّحد در مورد امحاء کلّیّۀ اَشکال عدم مدارا و تبعیض مبتنی بر دین و عقیده هنوز باید به سطح دخالت بین‌المللی ارتقاء یابد،‌ حتّی اگر اعلامیه‌های  مربوط به امحاء تبعیض نژادی و تبعیض علیه زنان قبلاً به عنوان قانون بین‌الملل تدوین شده باشد.


در تاریخ ۲۶ اوت ۲۰۰۲،‌ در اجلاس سران عالم در مورد توسعۀ پایدار در ژوهانسبورگ،‌ آفریقای جنوبی،‌ جامعۀ بین‌المللی بهائی اعلام کرد که سازمان ملل متّحد هنوز در مساعی خود برای تأمین آزادی دینی تحت قانون بین‌الملل توفیق نیافته است:


متأسّفانه،‌ سازمان ملل متّحد  از حرکت به ورای اعلامیه‌اش در مورد امحاء جمیع اَشکالِ عدم مدارا و تبعیض مبتنی بر دین و عقیده،‌ جهت ایجاد پیمانی[۱۷] در خصوص آزادی دین وعقیده،‌ عاجز بوده است.  توانائی سازمان ملل متّحد برای متحوّل کردن اعلامیه‌های مجمع عمومی در مورد نژاد و زنان و تبدیل آنها به پیمان،‌  فقط ناتوانی‌اش در زمینۀ دین وعقیده را پررنگ‌تر می‌کند.


 


نکته‌| مطرح در اینجا تفاوت بین اعلامیه و پیمان در متن قانون بین‌الملل است.  دلیلی که پیمانی از قوّۀ قانون بین‌الملل بهره‌مند می‌شود این است که به عنوان معاهده‌ای چندجانبه عمل می‌کند.  نیتان لرنر[۱۸]،‌ متخصّص قانون بین‌الملل،‌ توضیح می‌دهد که این اعلامیه،‌ در عین حال که “به وضوح از اهمّیّت عظیم اخلاقی و سیاسی برخوردار می‌باشد،‌” امّا،‌ “قانون قاطع بین‌الملل نیست.”[۱۹]  متخصّص دیگری در این زمینه،‌ یعنی محمّد الطّیّب،‌ بعد از انقلاب ۱۹۷۹،‌ خاطرنشان می‌سازد تعدادی از ممالک اسلامی مبادرت به” ایجاد اسناد حقوق بشر “اسلامی” جایگزین” نمودند که در عین حال،‌ “معیارهای آن به مراتب پایین‌تر از معیارهای بین‌المللی است.”[۲۰]


شگفت آن که،‌ بعضی از اصطلاحات حقوق بشر سازمان ملل متّحد به قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران راه یافته است.  مادّۀ ۱۳ در بیان طرح “اصول کلّی” قانون اساسی می‌گوید،‌ “ایرانیان زرتشتی،‌ کلیمی و مسیحی تنها اقلّیّت‌های دینی رسمی هستند،‌ که،‌ در محدودۀ قانون،‌ آزادند که مراسم و مناسک مذهبی خود را انجام دهند و طبق قوانین خود به اجرای احوال شخصیّه و آموزش مذهبی خود بپردازند.”  این سه دیانت توسّط روحانیون ایرانی “اهل کتاب” محسوب و لهذا تحت حمایت قرآنی قرار دارند.  حاصل این شرط انکار آزادی دینی بهائیان است.  بهائیان به سادگی مرتدّ محسوب می‌شوند،‌ و خون آنها را با مصونیت از مجازات،‌ شاید حتّی با تأیید و حمایت مذهبی،‌ می‌توان ریخت.  توجّه داشته باشید که اصطلاحات حقوق بشر،‌ که در قانون اساسی ایران استفاده شده،‌ همان خصلت کاربردی عمومی قانون بین‌الملل را ندارد.  در جای دیگر این قانون اساسی،‌ تحت عنوان “حقوق مردم”،‌ مادّه ۲۰ می‌افزاید،‌ “کلیّۀ شهروندان کشور،‌ اعم از زن و مرد،‌ تحت حمایت قانون قرار دارند و از کلّیّۀ حقوق بشری،‌ سیاسی،‌ اقتصادی،‌ اجتماعی و فرهنگی،‌ مطابق با موازین اسلامی،‌ برخوردارند.”  بدیهی است،‌ بهائیان با این موازین دینی انطباقی ندارند.  این مادّه نه بهائیان را در زمرۀ شهروندان محسوب می‌دارد و نه حقوقی برای آنان قائل است.  آنها مردمی هستند داخل یک کشور،‌ امّا طبق قانون (بر حسب حمایت دولتی) فاقد کشورند،‌ در حالی که هدفِ دولت آن کشور هستند.  بهائیان از حقوق اوّلیه و بنیادی بشر محرومند،‌ زیرا طبق “موازین اسلامی” در حالت جمعی واجد شرایط یک دین و در حالت فردی واجد شرایط “بشری” نیستند.  در بسیاری از موارد،‌ بهائیان،‌ به معنای واقعی کلمه،‌ از انسانیت انداخته می‌شوند.  شگفت آن که،‌ فشارهای بین‌المللی ممکن است بزرگترین عامل در تحقّق اصلاحات اسلامی باشد،‌ که،‌ البتّه،‌ اگر فقط در سطح اصل باشد،‌ باید با تعبیر مجدّدی از قرآن و مؤیّد به حدیثِ منطبق با آن آیات باشد.


در سالهای بلافاصله بعد از انقلاب ۱۹۷۹،‌ روحانیون دستورِ دستگیری خودسرانۀ بهائیان و شکنجه و اعدام بیش از دویست نفر از آنها (بخصوص اعضاء هیأت‌های اداری) را صادر کردند (و غالباً هزینۀ گلوله‌هایی که برای کشتن آنها به کار رفته بود مطالبه می‌کردند).  سایر اقداماتی که علیه بهائیان انجام شده شامل موارد زیر می‌شود: مصادرۀ اموال،‌ توقیف موجودی‌های بانکی،‌ اخراج از مدارس و دانشگاه‌ها،‌ جلوگیری از استخدام و اشتغال،‌ قطع حقوق بازنشستگی (و مطالبۀ حقوق‌های بازنشستگی که تا آن زمان پرداخت شده بود)،‌ انهدام و اهانت به قبرستان‌های بهائی و اماکن مقدّسه،‌ جرم قلمداد کردن فعالیت‌های مذهبی بهائیان و به این ترتیب مجبور کردن آنها به انحلال کلّیّه تشکیلات اداری،‌ و اعلام ازدواج‌های بهائی به عنوان اقدام غیرمشروع در حکم فحشا.  بعلاوه،‌ فعالیت‌های تبلیغاتی بی‌امان برای شعله‌ور کردنِ آتش احساسات ضدّ بهائی جهت تحریک خشونت‌های وحشیانه و جنایات اراذل و اوباش علیه بهائیان صورت می‌گرفت.  موارد مستند بسیاری از تحریک خشونت‌ها توسّط حکومت وجود دارد.  این مرحله از فعالیت ضدّ بهائی به درستی “مرگ مدنی”[۲۱] توصیف شده است ـ یعنی پاکسازی فرهنگی که مجموعاً بر جامعه‌ای که تعداد اعضاء آن بین سیصد هزار تا نیم میلیون نفر تخمین زده می‌شود،‌ لطمه می‌زند.


بعد از سال ۱۹۸۵،‌ بعد از آن که ایران به علّت نقض حقوق بشر علیه بهائیان و سایر اقلّیّت‌های مذهبی مورد اهانت و تحریم واقع گردید،‌ تعداد اعدام‌های بهائیان به شدّت تنزّل کرد،‌ و در سال ۱۹۸۷ و ۱۹۸۸،‌ اکثر بهائیانی که در زندان‌ها به سر می‌بردند،‌ آزاد شدند.  اوایل دهۀ ۱۹۸۰،‌ تعداد نسبتاً زیادی از اطفال بهائی،‌ احتمالاً اکثر آنها،‌ ولی نه همۀ آنها،‌ از مدارس دولتی و خصوصی در ایران اخراج شدند.  (ایران رحیم‌پور،‌ خالۀ همسر من،‌ به علّت تدریس در کلاس‌های اطفال بهائی در این دوران،‌ در تاریخ ۱۲ مه ۱۹۸۲ در دزفول اعدام شد.)  امّا فشار بین‌المللی سبب شد که سیاست مزبور لغو شد،‌ و،‌ اواخر دهۀ ۱۹۸۰،‌ رژیم ایران سیاست پنهانکاری دیگری اتّخاذ کرد.  این تغییر رویّه در تدبیر ضدّ بهائی نقابی بر چهرۀ تدبیر جدید و موذیانه‌ای زد که در یادداشت محرمانۀ ۱۹۹۱ صادره توسّط شورای عالی انقلاب فرهنگی ایران در مورد “مسألۀ بهائیان” رسمیت یافت.  این سند در سال ۱۹۹۳ به منصّۀ ظهور رسید؛ ابتدا در گزارش رینالدو گالیندو پل،‌ نمایندۀ ویژه،‌ به کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل متّحد برملا گردید.  جامعۀ بین‌المللی بهائی رونوشت عکسی و ترجمۀ آن را به عنوان مدرکی دالّ بر ماهیت سیستماتیک اقدامات ضدّ بهائی ایران انتشار داد.[۲۲]  توصیه‌های این سند برای تعیین خطّ مشی هنوز به قوّت خود باقی است.


این سند،‌ که توسّط آیت‌الله علی خامنه‌ای روز ۲۵ فوریه ۱۹۹۱ تنفیذ و خود آن توسّط دکتر سیّد محمّد گلپایگانی،‌ دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی نوشته شده،‌ به مقامات دولتی توصیه می‌کند،‌ که در زمرۀ سایر امور،‌ بهائیان را،‌ “وقتی که معلوم شد بهائی هستند،‌” از دانشگاه‌ها اخراج کنند.  مضافاً اظهار می‌دارد،‌ “اگر خود را بهائی معرفی کنند،‌ آنها را از کار اخراج کنند”؛  “از مشاغل حسّاس برکنار نمایند.”  این سیاست عملاً بهائیان را از دسترسی به تحصیلات عالیه محروم می‌کند،‌ سیاستی که از قبل از سال ۱۹۷۹ مُجری بوده است.[۲۳]  عملاً،‌ هیچ بهائی نمی‌تواند در ایران وارد دانشگاه شود.  در نتیجه،‌ بهائیان به سازماندهی مؤسّسۀ بهائی تحصیلات عالیه مبادرت کردند،‌ که عموماً به نام “دانشگاه علمی آزاد”[۲۴] معروف است.  این مؤسّسه نیز هدف حملات حکومتی بوده،‌ بخصوص در سپتامبر ۱۹۹۸،‌ که سی و شش تن از استادان و کارکنان مؤسّسۀ مزبور دستگیر و حدود پانصد خانه مورد هجوم واقع شد،‌ و تجهیزات مؤسّسه بکلّی مصادره گشت.  در مورد شکل متفاوت و مؤثّری در سیاست “پاکسازی قومی”،‌ مقاله نویس روزنامه،‌ اقبال لطیف،‌ ممانعت ایران از دسترسی بهائیان به تحصیلات دانشگاهی را “پاکسازی فکریِ برادران قومی‌توسّط رژیم تحت تسلّط روحانیون” می‌خواند.[۲۵]  ظلم و تعدّی اقتصادی به بهائیان،‌ یکی دیگر از مسائل مبرم است.


هدف شوم‌تر و شرارت‌بارتر از جلوگیری از دسترسی به تحصیلات عالیه،‌ “نسل‌کشی ناموفّق” کلّ جامعۀ بهائی ایران است.  بیت‌العدل اعظم در پیام اخیر خود به جامعۀ بهائی ایران حرکتهای ایذائی بهائیان ایران را به عنوان “تلاش حساب‌شده برای نسل‌کشی در ۲۵ سال گذشته” توصیف کردند.[۲۶]   ناظران غیربهائی چگونه این بیانیه را در پرتو تعریف بین‌المللیِ “نسل‌کشی ناموفّق” ارزیابی می‌کنند؟  فی‌المثل،‌ در حقوق عُرفی آمریکایی،‌ “مبادرت به” کلّیّۀ جرایم دارای عنصر قصد و نیت معیّن است که موضوع اصلی هر گونه تعقیب کیفری این است که آن را بدون هیچ شکّ منطقی ثابت نماید.  این در مورد رژیم بعد از انقلاب به اندازۀ کافی روشن به نظر می‌رسد.  البتّه من تصوّر می‌کنم که اصطلاح “نسل‌کشی” در اینجا به زبانی اشاره دارد که در یادداشت محرمانۀ ۱۹۹۱ شورای عالی انقلاب فرهنگی ایران در مورد “مسألۀ بهائیان” مشاهده می‌شود.  این سؤال که چه امری به اتّفاق آراء در قانون بین‌الملل شامل اقدام به نسل‌کشی می‌شود مورد توجّه فعالیت سازمان فدرال جهانی برای خاتمه دادن به نسل‌کشی قرار گرفته است:


سازمان ملل متّحد،‌ عفو بین‌الملل،‌ و سایر سازمان‌های فعّال در مورد نقض حقوق بشر علیه بهائیان گزارش می‌دهند.  کمیسیون حقوق بشر سازمان مللّ متّحد،‌ هر ساله،‌ آنها را در گزارش خود دربارۀ ایران ذکر می‌کند.  معهذا،‌ این که آیا رفتار با بهائیان ایرانی در تعریف محدود سازمان ملل متّحد در مورد نسل‌کشی می‌گنجد یا خیر موضوعی است که باید مورد تردید واقع شود.  بدیهی است،‌ حمله علیه گروه مزبور مبتنی بر تمایزات مذهبی است که نخبگان سیاسی ماهرانه به کار برده‌اند.  اگرچه تعداد مرگها به سطوح وحشتناک سایر موارد قوم‌کُشی نرسیده،‌ امّا ایران طالب امحاء و نابودی آنها به عنوان یک گروه می‌باشد و این کار را از طریق قتل و محرومیت اجتماعی انجام می‌دهد،‌ و به این ترتیب مشمول تعریف کنوانسیون سازمان ملل متّحد در مورد نسل‌کُشی می‌گردد.[۲۷]


از مسألۀ “نسل‌کُشی ناموفّق” که بگذریم،‌ واقعیت به نظر می‌رسد وقایعی غیرمذهبی (احتمالاً با کسب الهامات مذهبی) مداخله کرده و خواهد کرد تا ادیان را از یکدیگر (منازعات بین‌الاقوام) و حتّی از خود آنها (منازعات داخلی اقوام) محافظت کند.  به بیان دقیق‌تر،‌ قانون بین‌الملل به عنوان مؤثّرترین ضامن آزادی مذهبی به وجود آمده و نهایتاً تنها راه حلّ عملی برای مسألۀ بهائیان را فراهم می‌آورد.  امّا راه حلّ اسلامی برای مسألۀ بهائیان مرجّح است،‌ زیرا جوامع مسلمان،‌ حامی و متّحدی طبیعی در بهائیان به عنوان مدافع علیه اسلام‌ترسی خواهند یافت.  اگر بتوانم این واژۀ جدید را ابداع کنم،‌ اجازه دهید بگویم که “بهائی‌ترسی” جاری که در بسیاری از کشورهای خاورمیانۀ مسلمان متداول است به اسلام‌ترسی در غرب دامن می‌زند،‌ و کاهش مورد اوّل باعث فروکش کردن این انتقاد شدید خواهد شد که اسلام در اصول،‌ دیانتی اهل مدارا است،‌ امّا در عمل چنین نیست.  امّا،‌ متفکّرین مسلمان،‌ به جز یکی دو استثناء اخیر،‌ در حمایت از حقوق بهائیان به عنوان تجلّی توجّه صحیح اسلامی به حقوق بشر،‌ قدم پیش گذاشته‌اند.  بنا به گفتۀ افشاری،‌ مؤلّف حقوق بشر در ایران: سنّت نادرستِ نسبی‌گرایی فرهنگی:


 


مسلمانان شیعه در تصدیق حق بهائیان برای تصریح ادّعای خود به عنوان دیانتی جهانی که،‌ بنا به اعتقادشان فراتر از اسلام است،‌ هنوز راهی دراز در پیش دارد.  این نقطۀ کور در آگاهی ایرانیان،‌ حتّی در میان سنّت‌شکن‌ترین روشنفکران،‌ وجهی بررسی نشده از جامعۀ مدرن ایرانی است … نویسندگان غیرمذهبی ایرانی،‌ در بیان اتّحاد شاعرانه با کلّیّه امم ستمدیدۀ عالم،‌ تقریباً مشهور و سرشناسند.  غم‌انگیز آن که،‌ آنها در طیّ هر دو رژیم سلطنتی و مذهبی،‌ در مورد رنجهای بهائیان،‌ مهر سکوت بر لب زده‌اند.[۲۸]


 


رژیم ایران از پذیرش این واقعیت که امر بهائی دین است،‌ امتناع و در مقابل آن مقاومت می‌کند.  در حکومت مذهبی فعلی،‌ محمّد خاتمی،‌ ریاست جمهوری ایران،‌ در تاریخ ۲۹ اکتبر ۱۹۹۹ در یک کنفرانس مطبوعاتی نقض حقوق بشر در ایران را منکر شد و چنین گزارش‌هایی را به عنوان “تبلیغات سازمان بهائیان خارج از ایران” مردود شمرد.  اشارۀ خاتمی به “سازمان” بهائیان آموزنده است: او مواظب است که از اصطلاح “دین” در رابطه با بهائیان احتراز کند.  چندین سال،‌ جمهوری اسلامی ایران مستمرّاً خواسته است که نمایندگان حقوق بشر از اشاره به بهائیان به عنوان اقلّیّت دینی در ایران خودداری نمایند،‌ و بر آن به عنوان پیش‌شرطی برای همکاری با سازمان ملل متّحد اصرار ورزیده است.[۲۹]  افشاری چنین اظهار نظر می‌کند:


هیچ سیاستمدار باشعوری نمی‌توانست انتظار داشته باشد که کمیسیون حقوق بشر موقف بهائیان به عنوان اقلّیّتی مذهبی را انکار کند.  در واقع،‌ این موضوع همچنان مسألۀ واقعی برای سیاستمداران است؛ مشاورین آنها که ملبّس به لباس روحانیون هستند،‌ در اثر نفرتشان نسبت به بهائیان بینایی و بصیرت خود را از دست داده‌اند.[۳۰]  


ایران حتّی اکراه داشته که بگوید امر بهائی از ادیان دروغین است یا پیروان آن کافرند.  تصدیق این نکته که امر بهائی دین می‌باشد بمنزلۀ پذیرش این نکته است که آزادی دینی در ایران شامل جمیع جوامع دینی نمی‌شود.  معهذا،‌ سند محرمانۀ گلپایگانی دو مرتبه به “فعالیت‌های دینیِ” بهائیان اشاره می‌کند.  اگر بهائیان بزرگترین اقلّیّت دینی ایران را تشکیل می‌دهند،‌ در این صورت مستثنی کردن آنها از قانون اساسی ایران ناگزیر عمدی است.  حتّی ثابت‌قدم‌ترین منتقدین ایرانیِ رژیم به ندرت قادر بوده‌اند کلمۀ “بهائی” را بدون خوف از انتقادی برباددهنده یا زندگی و شغلی تباه‌شده،‌ بر زبان رانند.  یک نمونۀ شاخصِ آن،‌ مؤلّف ایرانی حقوق بشر و برندۀ جایزۀ صلح نوبل ۲۰۰۳،‌ شیرین عبادی،‌ است،‌ که در تک‌نگاری خود در مورد حقوق بشر در ایران،‌ بهائیان را به عنوان اقلّیّتی دینی بکلّی نادیده می‌گیرد.[۳۱]  امّا،‌ بنا به نظر کمیتۀ نروژی نوبل،‌ “و امّا دربارۀ آزادی دینی،‌ باید خاطرنشان ساخت که عبادی حقوق اعضاء جامعۀ بهائی را،‌ که از بدایت تأسیس آن همیشه دارای مشکلاتی بوده‌اند،‌ نیز مشمول آن می‌سازد.”[۳۲]  آنچه که در اینجا قابل توجّه می‌باشد نامیدن بهائیان به عنوان جامعه‌ای مذهبی است،‌ که رژیم قاطعانه ردّ کرده است.  امّا،‌ هیچ سند مستقلّی وجود ندارد که حمایت علنی عبادی از حقوق بهائیان ایرانی را تأیید کند.  اقبال لطیف از جمله نویسندگان غیرایرانی است که در این توطئۀ سکوت،‌ که توسّط اصلاح‌طلبان و مدافعین مسلمانِ حقوق بشر ترتیب یافته،‌ استثنایی به شما می‌رود.  در نشر ۵ اوتِ ۲۰۰۲ The Iranian،‌ لطیف اظهار می‌دارد:


بهائیان معمّایی در ایران هستند!  رژیم ایران،‌ که کوچکترین وقعی به حقوق اساسی مدنی آنها نمی‌گذارد،‌ با ردّ جمعیِ جوامع قوی ۰۰۰ر۵۰۰ نفری به عنوان صفحه‌| بی‌نام فراموش شده‌ای از تاریخ ایران،‌ وقیحانه وجود آنها را انکار می‌کند…


… بهائیان مدّعی هستند که رسالت عالیۀ آنها چیزی جز حصول وحدت تشکّل‌یافته و روحانی کلّ ملل عالم نیست و این به نظر من یکی از بدیع‌ترین ایده‌های سدۀ نوزدهم بوده و هست.  زیرا پدید آمدن چنین الهامی در جامعۀ قرون وسطایی و عقب‌ماندۀ ایران قاجاریه امری حیرت‌انگیز است…


… می‌توان از مراسم و مناسک امر بهائی خود را جدا و مجزّا نگاه داشت،‌ امّا تردیدی نیست که این امر بسیار تفکّربرانگیز و راهنمایی برای ترکیب و تشکّل آیندۀ جهان است…


ایرانیان می‌توانند نسبت به این واقعیت مباهات کنند که چنین دیدگاه جهانی بهاءالله در طهران قدم به عرصۀ وجود نهاد.  او یکی از بزرگترین نفوس بصیر و دوراندیش سدۀ نوزدهم  محسوب خواهد شد و ایرانیان باید قطعیّاً به این موضوع افتخار کنند.[۳۳]


 


شاید تنها راه حلّ داخلی برای عالم اسلام قرار دادنِ سوابق مبتنی بر سنّتش تحت‌الشّعاع اصول واضح و روشن مبتنی بر قرآن و حدیث به مدد حسّ اعاده شدۀ عقل و منطق و به کمک کاربرد بلندنظرانۀ قیاس و تشبیه است تا آن که سنّت و اصل در جهت اصول برابری که عموماً مورد تصدیق و تأیید قرار گرفته و حتّی از بررسی موشکافانۀ غیرمذهبی جان سالم به در خواهد برد،‌ هماهنگ و همراه شوند.  همانطور که بهائیان در سی سال گذشته اظهار داشته‌اند،‌ “حقوق بشر حقوق موهوبۀ الهیه است.”  این ممکن است الهیاتِ آغازین دنیامداری و دین‌جدایی[۳۴] باشد.  به هر تقدیر،‌ باید امر دیگری جایگزینِ تقسیم دیرین اسلامیِ جهان اسلام و جهان جنگ گردد.  زیرا اینها دوران و زمان جدید تاریخی است.


امّا این تفکّری آرزومندانه است.  بنا به گفتۀ قانع،‌ به رسمیت شناختن بهائیان در قانون اساسی ممکن است تقاضایی بیش از حدّ باشد،‌ “جامعۀ بین‌المللی بهائی و نمایندۀ ویژۀ وضعیت حقوق بشر ایران،‌ هیچکدام،‌ تقاضا نکرده‌اند که بهائیان ایران در فهرست اقلّیّت‌های مذهبی مذکور در قانون اساسی ایران قرار گیرند.  چنین کاری عواقب عظیمی برای ایران دارد،‌ چه که ممکن است چنین تلقّی شود که اولویت اسلام به وسیله شناسایی رسمی دیانتی بعد از اسلام مورد مصالحه واقع شده است.”[۳۵]  شناسایی رسمی جامعۀ بهائی ایران به عنوان اقلّیّتی دینی دارای محدودیت‌های مخصوص به خود در قانون بین‌المللی است که قانع آن را در موضع دیگری اظهار می‌دارد،‌ “این ما را به بُعد سیاسی دیگری رهنمون می‌سازد و آن فقدات تعاریف توافق‌شده‌ای برای “دین” یا “اقلّیّت” در قانون حقوق بشر است.”[۳۶]  اگرچه به حسّاسیّت‌های اسلامی باید احترام گذاشت،‌ امّا آنها مهم‌تر از ملاحظات حقوق بشر نیستند.  شگفت این که،‌ گاهی اوقات ارزش‌های غیرمذهبی می‌توانند عمومی‌تر از ارزش‌های مذهبی شوند.  در برخورد نظام‌های ارزشی مذهبی،‌ قانون بین‌المللی می‌تواند تنها حَکَم عملی باشد تا تعارض و اختلاف حلّ شود.  در اینجا،‌ تعارض یک‌جانبه است،‌ زیرا بهائیان حامیان قوی آزادی دین هستند.  بهائیان در بیان علنی “حقوق بشر حقوق موهوبۀ الهیّه است،‌” به نظر می‌رسد دین‌جدایی را تقدّس می‌بخشند،‌ در حالی که منشأ عقاید دین‌جداییِ حقوق بشر احتمالاً  در ارزش‌های دینی بوده است.


در مورد اسلام ایرانی،‌ بین لفّاظی‌های قانون اساسی در مورد احترام به حقوق اقلّیّت‌ها و واقعیت متداولِ اجتماعی ـ سیاسی فاصله‌ای قابل توجّه برقرار است.  در نتیجۀ رفتار ایران با اقلّیّت بهائی‌اش،‌ لطمۀ واقعی[۳۷] نهائی‌اش عبارت از صدمۀ جبران‌ناپذیر وارده به شهرت اسلام در انظار عامّۀ منتقدین است که بدون غور و بررسی اسلام را سخت و انعطاف‌ناپذیر مشاهده می‌کنند.  با مِلاکِ حقوق اقلّیّت،‌ مساعی ایران برای حفظ ارزش‌های اسلامی به ظنّ قوی آنها را منحرف ساخته است.  امّا،‌ اکثریت مسلمانان در ایران عمدهً بهائیان را پذیرفته‌اند،‌ چه که بهائیان احترام آنها را جلب کرده‌اند.  از قضای روزگار،‌ اقلّیّتی نیرومند (روحانیون تندرو) حقوق اقلّیّتی دیگر،‌ یعنی بهائیان،‌ را پایمال کرده‌اند،‌ در حالی که اصلاح‌طلبان،‌ با استثنائاتی چشمگیر،‌ عمدهً مسألۀ بهائیان را ندیده گرفته‌اند.


یک تحوّل مثبت این است که در سال ۱۹۹۸،‌ مجمع مرکزی وکلا در ایران،‌ در بذل مساعی جهت اجرای دیدگاه جامعۀ مدنیِ آقای خاتمی رئیس جمهور،‌  ادارۀ امداد حقوقی برای عرضۀ توصیه‌ها و هدایات حقوقی به گروه‌های مختلف از جمله بهائیان،‌ تأسیس کرده بود.[۳۸]  گزارش سال ۲۰۰۳ مدیریت امور مهاجرت و ملّیّت دربارۀ ایران اظهار می‌دارد:


در دو سال گذشته،‌ حکومت قدم‌های مثبتی در شناسایی حقوق بهائیان،‌ و نیز سایر اقلّیّت‌های مذهبی برداشته است.  در نوامبر ۱۹۹۹،‌ پرزیدنت خاتمی علنا اظهار داشت که احدی در کشور نباید به علّت اعتقادات مذهبی خود اعدام شود.  او افزود که او از حقوق مدنی جمیع شهروندان،‌ بدون توجّه به اعتقادات یا دیانت آنها،‌ دفاع خواهد کرد.  متعاقباً شورای تشخیص مصلحت نظام لایحۀ “حقّ شهروندی” را تصویب کرد،‌ و حقوق اجتماعی و سیاسی کلّیّه شهروندان و برابری آنها در مقابل قانون را مورد تأیید قرار داد.  در فوریه ۲۰۰۰،‌ بعد از تصویب لایحۀ مزبور،‌ رئیس قوّۀ قضائیه بخشنامه‌ای را خطاب به کلّیّه دفاتر اسناد رسمی در سراسر کشور ابلاغ کرد،‌ که اجازه می‌دهد هر زوجی بدون آن که لزومی داشته باشد که گرایش مذهبی خود را اعلام کنند،‌ ازدواج خود را ثبت نمایند.  این اقدام به نحوی مؤثّر اجازه می‌دهد ازدواج‌های بهائی در کشور ثبت شود.  قبلاً حکومت ازدواج‌های بهائی را به رسمیت نمی‌شناخت،‌ که زنان بهائی را در مظان اتّهام روسپی‌گری قرار می‌داد.  در نتیجه اطفال حاصل از ازدواج بهائی مشروع محسوب نمی‌شدند و لهذا از حقوق موروثی محروم می‌گشتند.[۳۹]


 


امّا گزارش مزبور استمرار جلوگیری از دسترسی بهائیان به دانشگاه‌ها را تأیید می‌کند،‌ ” امّا،‌ آنها هنوز اجازه ندارند در دانشگاه‌ها ثبت نام کنند،‌ چه که برگۀ مربوطه دارای چهار محلّ برای ادیان مختلف می‌باشد،‌ که امر بهائی هیچیک از آنها نیست.“[۴۰]  دلیل این سیاست واضح است: “در سپتامبر ۲۰۰۱،‌ وزیر دادگستری گزارش منتشر کرد که تکرار می‌کرد که هدف سیاست حکومت همچنان اضمحلال نهائی بهائیان به صورت یک جامعه است.”[۴۱]  آنچه که موجب وخیم‌تر شدن اوضاع می‌شود سلسله‌ای از مقالاتی است که در روزنامۀ جام جم،‌ ارگان رسمی روحانیون تندرو،‌ انتشار یافت.  تا کنون،‌ سه مقاله انتشار یافته که اتّهامات کهنه و نو را با داستان‌های تخیّلی مربوط به افسانه‌های غیرتاریخی به هم بافته است.[۴۲]  عامل توازن چنین حملاتی،‌ ایرانیان با وجدانی است که از حقوق بهائیان دفاع می‌کنند.  شورای اروپا اخیراً اظهار داشته است:


بعلاوه شورا در مورد استمرار موارد نقض حقّ آزادی دین،‌ بخصوص در مورد بهائیان،‌ که دیانتشان در قانون اساسی به رسمیت شناخته نشده و با تبعیض جدّی بویژه در رابطه با تحصیل،‌ حقوق مالکیت و استخدام مواجهند،‌ نگران است.[۴۳]


 


تفکّر فعلی در ایران دوشاخه شدن روحانیون تندرو و اصلاح‌طلب را برملا می‌سازد.  نفوس برجسته‌ای چون عبدالکریم سروش،‌ محسن کدیور،‌ عبدالله نوری،‌ اکبر گنجی،‌ و ماشاءالله شمس‌الواعظین در زمرۀ صریح‌ترین و رُک‌گوترین اصلاح‌طلبانند،‌ و برخی از آنها مصائب بهائیان ایران را مورد بحث قرار داده‌اند.  حجّت‌الاسلام محسن کدیور،‌ فیلسوف،‌ عالم الهیات و دگراندیشِ ناراضی در دپارتمان فلسفۀ دانشگاه تربیت مدرّس ایران تدریس کرده و در سال ۲۰۰۲ محقّق مهمان در مطالعات حقوقی اسلامی در دانشکدۀ حقوق دانشگاه هاروارد بود.  او در حال حاضر ریاست انجمن ایرانی دفاع از آزادیِ مطبوعات را به عهده دارد.  کدیور در یک مصاحبه اظهار داشت:


قبل از هر امری،‌ حقوق بشر مقدّم بر دین است.  به عبارت دیگر،‌ مردم،‌ صرف نظر از دین یا اعتقاداتشان،‌ باید از حقوق اساسی بشر برخوردار باشند ـ احدی را نباید مجبور به مهاجرت کرد،‌ یا به قتل رساند،‌ یا شکنجه کرد.  ما چیزی به نام “حقوق بشر اسلامی” نداریم.[۴۴]


 


با این همه،‌ کدیور بعداً در ادامۀ کلامش گفت:


 


در ایالات متّحده،‌ از من سؤال شد که کدام کشور اسلامی را دموکراتیک‌تر می‌دانم.  جواب دادم،‌ ایران.  علیرغم آن که در این رژیم به زندان افتادم،‌ هنوز معتقدم که ایران دموکراتیک کشور در عالم اسلام و در خاورمیانه است.[۴۵]


 


امّا،‌ دیدگاه فردی بهائی که زندگی‌اش مستقیماً از اثرات سرکوب ایرانی متأثّر شده،‌ می‌تواند کاملاً متفاوت باشد.  اخیراً،‌ با فرد مطّلعی از ایران،‌ که به دلائل ایمنی نامش فاش نخواهد شد،‌ مصاحبه کردم.  جوابهای فرد مطّلع مزبور به ده سؤالی که مطرح شد ذیلاً بین علائم نقل قول ذک می‌شود:

◾ 

مصائب امروزۀ بهائیان ایران را چگونه می‌توانید به بهترین وجه توصیف کنید؟ “جامعه‌ای که در ۸-۷ سال اوّل  تحت حملات بغتی و حادّ قرار داشت و از ۱۷ سال قبل تا کنون تحت  فشار خاموش مداوم‌تری واقع بوده که اثراتش (در مقایسه با آنچه که در سالهای اوّلیه رخ داد) به مراتب بدتر بوده است.”


◾ 

چه امری بهبود یافته،‌ چه وضعیتی به حال سابق باقی مانده،‌ چه چیزی بدتر شده است؟ “بهبود: در ۶-۵ سال گذشته برای بهائیان گذرنامه صادر شده است.  قبل از آن،‌ به آن [علّت] وقتی فردی بهائی (بخصوص در سال دوم انقلاب تا ۱۹-۱۸ سال بعد) تقاضای گذرنامه می‌کرد،‌ امکان نداشت به او داده شود.  در مدّت زمان مزبور تعداد گذرنامه‌هایی که برای بهائیان صادر شد،‌ چندان زیاد نبود.  و امّا وضعیّتی که به حال خود باقی مانده: هیچ استخدام دولتی صورت نمی‌گیرد،‌ هیچ اجازه‌ای برای ورود به دانشگاه صادر نمی‌شود،‌ سایر حقوق اجتماعی بهائیان به رسمیت شناخته نمی‌شود.  آنچه که بدتر شده: صِرفِ مرور زمان در این شرایط همه چیز را وخیم‌تر می‌سازد.  محرومیت از تحصیلات عالیه و از حضور فعّال در دانشگاه‌ها امر ناخوشایند و تلخی است که با پیوستن نسل جدید به نسل قدیم در این محرومیت،‌ بدتر و تلخ‌تر می‌شود.”


◾ 

چون ایران هنوز بهائیان را از تحصیلات دانشگاهی ممنوع می‌سازد،‌ لطفاً دو دانشگاهی را که بهائیان تأسیس کرده‌اند توصیف نمایید. “دانشگاه علمی آزاد: حدود ۱۷ سال قبل با کمک اساتید بهائی دانشگاه که از دانشگاه‌ها اخراج شده بودند،‌ تأسیس شد.  زمینه‌های مختلفی در این دانشگاه دایر است: مهندسی (عمران،‌ کامپیوتر)،‌ ریاضیات،‌ داروشناسی،‌ زبانها (انگلیسی،‌ عربی،‌ فارسی)،‌ روانشناسی،‌ جامعه‌شناسی،‌ حقوق و غیره.  جالب آن که،‌ بعضی از فارغ‌التّحصیلان این دانشگاه برای طیّ دورۀ کارشناسی ارشد در دانشگاه کارلتون کانادا پذیرفته شده‌اند.  معارف عالی: حدود هفده سال قبل تأسیس شد.  برنامه‌ آموزشی دانشگاهی در سطح کارشناسی تدوین گردید.  نیمی از دروس به آثار بهائی و نیم دیگر به سایر موارد اختصاص دارد،‌ از جمله: زبان عربی،‌ ادبیات فارسی،‌ زبان انگلیسی،‌ روانشناسی،‌ جامعه‌شناسی،‌ تاریخ،‌ فلسفه،‌ منطق و غیره.  از دانشجویان خواسته می‌شود که در موقع اکمال دروس خود،‌ پایان‌نامه بنویسند.  تا کنون یکهزار نفر از این مؤسّسه فارغ‌التّحصیل شده و یکهز نفر دیگر مشغول تحصیل هستند.”


۴ – آیا شیرین عبادی،‌ برندۀ جایزۀ صلح نوبل،‌ وعدۀ کمک به بهائیان داده است؟  اگر داده،‌ کجا چنین نکته‌ای را بیان کرده است؟  “همانطور که قبلاً در این خصوص صحبت کردیم،‌ من اطّلاعی ندارم.  به نظر نمی‌رسد احدی چنین چیزی را دیده باشد.”


۵- آیا هیچیک از سایر روشنفکران یا رهبران اخیراً در حمایت از حقوق بشرِ جامعۀ مصیبت‌زدۀ بهائی ایران کلامی ادا کرده‌اند؟  “بله،‌ کسی به نام توکّلی[۴۶] در مقاله‌ای در ایران‌نامه،‌ شماره ۲-۱،‌ زمستان ۱۳۷۹ و بهار ۱۳۸۰ مطالبی نوشت.  در واقع تصوّر می‌کنم شما این نسخۀ ایران‌نامه را بسیار جالب و در ارتباط با این مسأله بسیار مهم خواهید یافت.[۴۷]  عنوان این مقاله “بهائی‌ستیزی و اسلام‌گرایی در ایران ۱۹۵۵-۱۹۴۱” است.[۴۸]


۶- مبرم‌ترین و فوری‌ترین نیاز جامعۀ بهائی ایران در حال حاضر چیست؟  “استنباط من این است که مبرم‌ترین و فوری‌ترین نیاز جامعۀ بهائی ایران این است که جوانان به تحصیلات عالیه در دانشگاه‌های مرتّب رسمی دسترسی داشته باشند.  (باید دیگربار تأکید کنم که این قضاوتِ کاملاً شخصی من است.  سایر یاران ممکن است تفکّری کاملاً متفاوت داشته باشند.


۷ – جامعۀ بین‌المللی برای مساعدت چه می‌تواند بکند؟  “(۱) معطوف ساختن توجّه تعداد هر چه بیشتری از اهل عالم،‌ بخصوص کسانی که در مناصب تصمیم‌گیری قرار دارند،‌ به محرومیت‌هایی که بهائیان ایران تحمّل می‌کنند.  (۲)مساعدت به مؤسّسات آموزش عالی فعلی که در جامعۀ بهائی ایران تأسیس شده است.”


۸-  محقّقین چگونه می‌توانند به بهترین وجه از نفوذ خود برای آموزش عامّه مردم و کسب حمایت برای بهائیان ایران استفاده کنند؟  “جواب به این سؤال را خیلی دوست دارم.  در واقع تصوّر می‌کنم جواب به این سؤال را در پاسخی که به سؤال پیشین دادم،‌ بیان کرده باشم.  محقّقین با استفاده از مجاری موجود و در دسترس آنها (تماس‌های شخصی با سایر دانشگاهیان،‌ نوشتن مقالات،‌ ترتیب دادن مصاحبه‌ها و غیره) کارهای زیادی می‌توانند انجام دهند،‌ می‌توانند به اطّلاع جهان،‌ بخصوص دانشگاهیان،‌ برسانند که بهائیان ایران در ۲۳-۲۲ سال گذشته از تحصیلات عالیه محروم بوده‌اند.”


۹- بهائیان آمریکایی چگونه می‌توانند به بهترین وجه به جامعۀ بهائی ایران کمک کنند؟  “به اعتقاد من بهترین راه برای کمک از طریق مجهودات دانشگاهی و علمی است.  اساتید بهائی می‌توانند به مؤسّسۀ معارف عالی برای تدوین دروسش کمک کنند.  آنها می‌توانند بزرگوارانه به دانشجویانی که در ایران هستند از طریق یادگیری از راه دور تعلیم دهند.  اگر در مقام و منزلت عالی‌تر دانشگاهی قرار دارند،‌ می‌توانند به فارغ‌التّحصیلان مؤسّسۀ معارف عالی و دانشگاه علمی آزاد کمک کنند که در دوره‌های کارشناسی ارشد در دانشکده‌های آنها پذیرفته شوند.”


۱۰- بالاخره،‌ آیا جامعۀ بهائی ایران “پیامی| دارد که به جامعۀ بین‌المللی ارسال دارد؟  “مطمئنّاً من در مقامی نیستم که پیام بهائیان ایران را به سایر احبّاء در سراسر عالم منتقل نمایم.  امّا،‌ می‌توانم تجسّم کنم که چنین پیامی اینگونه خواهد بود: با هدایت آثار مبارکه،‌ و بیت‌العدل اعظم،‌ ما می‌دانیم که چرا تمام تجربیّات ۲۵ سال گذشته رخ داد و ما تمام سعی خود را به کار می‌بریم که پیامی را که حضرت بهاءالله با این وقایع برای ما می‌فرستند دریابیم،‌ و مشتاقیم که موفّقیّت خواهران و برادران خود در خارج از ایران را در ترویج پیام حضرت بهاءالله،‌ در بنای شالودۀ اتّحاد عالم،‌ در ترقّیّات علمی و اجتماعی آنها مشاهده کنیم.  هرچه شما توفیق بیشتر کسب کنید،‌ ما مسرورتر و برخوردار از اعتماد بیشتر خواهیم شد.”[۴۹]


این مصاحبه با مکاتبه‌کننده‌ای بهائی از ایران در اینجا برای اوّلین مرتبه منتشر می‌شود.  این مصاحبه ارزیابی  صادقانه و منصفانۀ وضعیت جاری را منعکس می‌سازد و صحّت اطّلاعات بیان شده در این مقاله را تا حدّ زیادی به ثبوت رسانده و آنها را به روز می‌رساند.  همانطور که فرد مطّلع مزبور دقیقاً بیان می‌کند،‌ این مصاحبه کاملاً غیررسمی است و هیج موضع رسمیِ مؤسّسه‌ای بهائی را منعکس نمی‌سازد.  خود مصاحبه ممکن است مختصر و محدود،‌ و فاقد دیدگاهی جامع‌تر دربارۀ وضعیت جاری باشد که بهائیان ایران در آن گرفتارند.  فی‌المثل،‌ مصاحبه‌شونده ممکن است بر مشکلاتی که جوانان بهائی در کسب تحصیلات عالیه با آن مواجهند ـ به عنوان نسل جدید ستمدیدگان ـ تأکید کرده باشد و به این ترتیب آنچه را که به ظنّ قوی مواضیع مبرم‌تری است که جامعۀ بهائی ایران به طور اعمّ با آن مواجه است،‌ کوچک جلوه داده باشد.  با این حال،‌ بیت‌العدل اعظم در پیام ۲۶ نوامبر ۲۰۰۳ ابتکار و چاره‌اندیشی جامعۀ بهائی ایران در تأسیس دانشگاه علمی آزاد و مؤسّسۀ معارف عالی را اینگونه مورد تأیید قرار دادند:


در سطح دانشگاهی مؤسّسۀ علمی آزاد را بنیان نهادید.  اگرچه این اقدام جوابگوی احتیاجات هزاران جوان بهائی که هنوز بی‌رحمانه از فیض تحصیل در ایران محرومند نیست،‌ امّا مایۀ افتخار است که امروز بعضی از فارغ‌التّحصیلان آن مؤسّسه در دانشگاه‌های معتبر جهان به ادامۀ تحصیلات عالیۀ خود مشغولند.


 


به این ترتیب “مسألۀ بهائیان” جهان اسلام را (نه بکلّی امّا در بُعد وسیعی) با امتحانی مواجه ساخته که ادّعاهای اسلام در مورد مدارای دینی به اثبات برسد،‌ مورد مصالحه قرار گیرد،‌ یا اصلاح شود.  “اعلامیۀ فعالان فرهنگی و سیاسی ایرانی در ارتباط با طرق مساعدت به مقاومت ملّی در مقابل تهدیدات خارجی” که در تاریخ ۱۹ مه ۲۰۰۳ انتشار یافت[۵۰]،‌ نارضایتی گستردۀ روشنفکران و اندیشمندان ایرانی از وضعیت امور در ایران را،‌ که مسألۀ بهائیان نشانۀ آن است،‌ منعکس می‌سازد.  همانطور که افشاری خاطرنشان می‌سازد،‌ “تجربه نشان می‌دهد که ترکیب اسلام با دولت مدرن،‌ شهروندانش را در هزارتوی متّحدالمرکزِ هرمنوتیک گرفتار و سرگردان ساخته است.”[۵۱]  عملاً،‌ احتمالاً نیروی قانون بین‌الملل خواهد بود که نهایتاً کاربرد محدودیت‌های اسلامی در مورد بهائیان را محدود خواهد ساخت،‌ همانطور که تا حدّی در ایران رخ داده است.  اعم از این که برای دولتی اسلامی امکان داشته باشد که حقوق کاملی را به دیانتی اعطاء کند که اساساً با آن مخالف است و،‌ به این ترتیب،‌ دارای بزرگترین مشکل در امر مدارا می‌باشد،‌ مسألۀ بهائی مستلزم بحث بیشتر در زمینۀ اسلام و اقلّیّت‌ها می‌باشد.


 


[۱]  پیام دوست یک برنامۀ رادیویی تحت حمایت مالی جامعۀ بهائی است که برای مستمعین فارسی‌زبان در ایران و خارج از آن پخش می‌شود.  نشانی آن در اینترنت http://www.bahairadio.org/farsi/Enginfo.asp است.


[۲]  توضیح مترجم:  اشاره به بیان حضرت بهاءالله در لوح دنیا (دریای دانش, ص۸۸): “امروز بر کلّ لازم و واجب است تمسّک نمایند به آنچه که سبب سموّ و علوّ دولت عادله و ملّت است.”


[۳]  قوانین سختگیرانۀ پاکستان علیه احمدیّه, که خود را مسلمانان متّقی و پرهیزگار محسوب می‌دارند, مربوط به موضوع است.  در این قوانین ادّعای میرزا غلام احمد به وصول وحی  باعث شده که هیچ احمدی حق نداشته باشد علناً به اجرای اصول اسلامی بپردازد.  نگاه کنید به وجدان و اکراه: مسلمانان احمدی و درست‌آیینی در پاکستان (Conscience and Coercion: Ahmadi Muslims and Orthodoxy in Pakistan) اثر آنتونیو آر گوآلتیری (Antonio R. Gualtieri) (مونترآل, گوئرنیکا, ۱۹۸۹), و احمدیّون: جامعه, جنس, و سیاست در جامعه‌ای مسلمان (The Ahmadis: Community, Gender, and Politics in a Muslim Society) اثر گوآلتری (مونترال: انتشارات دانشگاه مک‌گیل ـ کوئین, ۲۰۰۴)


[۴]  Nazila Ghanea, Human Rights, the U.N. and the Baha’is in Iran (Oxford: George Ronald, 2002).  See also Paul D. Allen, “The Baha’is of Iran: A Proposal for Enforcement of International Human Rights Standards,” Cornell International Law Journal ۲۰, no. 337 (1987).


[۵]  توضیح مترجم: لغتی که نویسنده به کار برده synergistic است که در معنای لغوی, اصطلاحی مربوط به اصول عقاید مسیحی و به این معنی است که ارادۀ انسانی و روحی قدسی الهی با هم معاضدت می‌کنند تا رستگاری یا احیاء روحانی را باعث شوند.


[۶]  نگاه کنید به Baha’is Decry Cultural Cleansing in Iran, سرویس خبری عالم بهائی, ۱۲ سپتامبر ۲۰۰۴ در اینترنت به نشانی زیر:  http://news.bagai.org/story.crm?storyid=323


[۷]  گزارش سازمان ملل متّحد در مورد آزادی مذهبی در ایالات متّحده, نوشتۀ عبدالفتّاح آمور: http://www.religioustolerance.org/un_int02.htm.  آمو, به عنوان گزارشگر ویژه در زمینۀ مدارا و آزادی مذهبی به کشورهای استرالیا, چین, آلمان, یونان, هندوستان, ایران, پاکستان, سودان و ایالات متّحده سفر کرده است.  او از ۲۲ ژانویه تا ۶ فوریه ۱۹۹۸ از ایالات متّحده بازدید کرده است.


[۸]  فی‌المثل نگاه کنید به “اکتشاف” اثر کریستوفر باک در Blackwell Companion to the Qur’an, ed. Andrew Rippin (Oxford: Blackwell, forthcoming).


[۹]  مورد اوّل معلول مورد دوم است.


[۱۰]  برای ملاحظۀ مطلبی در مورد پدیده‌شناسی ادّعای حضرت بهاءالله نگاه کنید به Eschatology of Globalization: Baha’u’llah’s Multiple-Messiahship Revisited اثر کریستوفر باک مندرج در Studies in Modern Religions, Religious Movements and the Babi-Baha’i Faiths  ویرایش موشه شارون (Leiden: Brill, 2004; Numen Book Series: Studies in the History of Religions 104), صفحه ۱۷۸-۱۴۳


[۱۱]  نگاه کنید به An Essay on Scholarship, Human Rights, and State Legitimacy: The Case of the Islamic Republic of Iran  اثر رضا افشاری مندرج در فصلنامۀ حقوق بشر (Human Rights Quarterly) شماره ۱۸ (۱۹۹۶), ۳:۵۴۴-۵۹۳


[۱۲]  St. Jean d’Acre


[۱۳]  در مورد نمادگرایی بهائی نگاه کنید به Paradise and Paradigm: Key Symbols in Persian Christianity and the Baha’i Faith (Albany: State University of New York Press, 1999)   اثر کریستوفر باک


[۱۴]  بعد از زمان تحریر نسخۀ اوّلیۀ این مقاله, قطعنامۀ دیگرِ سازمان ملل متّحد در تاریخ ۲۰ دسامبر ۲۰۰۴ به تصویب رسید.  قطعنامۀ مزبور که با حمایت مالی کانادا مطرح و با هفتاد و یک رأی در مقابل پنجاه و چهار رأی تصویب شد از ایران خواست “جمیع اَشکال تبعیض مبتنی بر زمینه‌های دینی را از میان ببرد.”  این قطعنامه “تداوم تبعیض علیه نفوس متعلّق به اقلّیّت‌ها, از جمله مسیحیان, کلیمی‌ها, اهل تسنّن, و تبعیض فزاینده علیه بهائیان, از جمله موارد دستگیری‌ها و بازداشت‌های خودسرانه, ممنوعطت اجرای مراسم عبادی و اجرای علنی امور جمعی, بی‌اعتنایی به حقوق مالکیت, انهدام اماکنی که از لحاظ مذهبی اهمّیّت دارند, تعلیق فعالیت‌های اجتماعی, آموزشی, و مرتبط با جامعه, ممنوعیت دسترسی به تحصیلات عالیه, اشتغال, حقوق بازنشستگی, و سایر مزایا” را مورد انتقاد قرار داد.  نگاه کنید به UN expresses Concern about Iran’s Baha’is, سرویس خبری عالم بهائی, ۲۲ دسامبر ۲۰۰۴, http://news.bahai.org/story.cfm?storyid=341.  همچنین نگاه کنید به Iran: Country Faces New UN General Assembly Censure On Human Rights اثر رابرت مک‌ماهون, رادیو آزاد اروپا, ۱۸ دسامبر ۲۰۰۴ به نشانی زیر: http://www.rferl.org/featuresarticle/2004/11/ad3018b7-a8f7-49ef-a363-954cc97e7c58.html


[۱۵]  نگاه کنید به Baha’i International Community Lauds Passage of UN Resolution on Human Rights in Iran, سرویس خبری عالم بهائی, ۲۱ نوامبر ۲۰۰۳, new.bahaiworldnews.org/story.dfm?storyid=259


[۱۶]  Reza Afshari, Human Rights in Iran: The Abuse of Cultural Relativism (Philadelphia: University of Pennsylvania Press, 2001) 279


[۱۷]  Convention   (کنوانسیون)


[۱۸]  Natan Lerner


[۱۹]  Natan Lerner, Religion, Beliefs, and International Human Rights (Maryknoll, NY: Orbis, 2000), 52


[۲۰] Mohamed S. M. Eltayeb, A Human Rights Approach to Combating Religious Persecution: Cases from Pakistan, Saudi Arabia and Sudan (Antwerp: Intersentia, 2001), 19 and 22.


[۲۱]  Civil death  که رضا افشاری از آن مایر Ann Mayer در Human Rights in Iran, ۱۲۶, نقل می‌کند.


[۲۲]  Baha’i International Community, The Baha’i Question: Iran’s Secret Blueprint for the Destruction of a Religious Community: An Examination of the Persecution of the Baha’is of Iran (New York: Baha’i International Community, 1999), 49 (facsimile) and 50-51 (translation).  For a translation and facsimile, see “Iran’s Secret Blueprint for the Destruction of the Baha’i Community,” The Baha’i World, 2002, http://www.bahai.org/article-18-3-14.html.


[۲۳] See Tahirih Tahririha-Danesh, “The Right to Education: The Case of the Baha’is in Iran,” in Baha’i-Inspired Perspectives on Human Rights, ed. Tahirih Tahririha-Canesh (Juxta Publishing , 2001), http://www.juxta.com/humanrights-electronic-section11-1.pdf.


[۲۴] Baha’i Open University


[۲۵]


[۲۶]  ترجمه ـ پیام “یوم میثاق ۲۶ نوامبر ۲۰۰۳: خطاب به پیروان حضرت بهاءالله در مهد امرالله” مندرج در Baha’i Library Online ۴ دسامبر ۲۰۰۳, http://bahai-library.com/?file=uhj_day_covenant_2003.html


[۲۷] World Federalist Organization, Campaign to End Genocide, “Baha’i in Iran,” http://www.endgenocide.org/genocide/bahai.html.


[۲۸] Afshari, Human Rights in Iran, ۱۲۸


[۲۹] Latif, “Medieval Ignorance.”


[۳۰] Afshari, Human Rights in Iran, ۱۵۶-۱۵۷


[۳۱] Shirin Ebady, History and Documentation of Human Rights in Iran, trans. Nazila Fathi (New York: Bibliotheca  Persica Press, 2000), chapter 20, “Freedom of Thought, Conscience and Religion.”


[۳۲] Nerwegian Nobel Committee, “Biography: Shirin Ebadi,” http://www.nobel.se/peace/laureates/ 2003/ebadi-bio-html.


[۳۳] Latif, “Medieval Ignorance.”


[۳۴] Secularism


[۳۵] Ghanea, 221


[۳۶] Ibid., 202


[۳۷] Injury-in-fact توضیح مترجم: این اصطلاح به معنای لحاظ کردن شروع زمانی است که لطمه حقیقهً وارد می‌شود, صرف‌نظر از زمانی که لطمۀ مزبور افشاء می‌گردد. (اصطلاح حقوقی)


[۳۸] Country Information and Policy Unit, Immigration and Nationality Directorate, Home Office, “Country Assessment-Iran 2003,” ۵.۳۲, October 2003, http://www.ind.homeoffice.gov.uk/ppage.asp?section=178


[۳۹] Ibid., 6.81


[۴۰] Ibid., 6.25


[۴۱] Ibid., 6.82


[۴۲] نامۀ شخصی دکتر فریدون وهمن به تاریخ ۲۸ نوامبر ۲۰۰۳


[۴۳] Council of the European Union, “General Affairs and External Relations Council 13/14 October 2003.  Conclusions on Human Rights – Iran,” press release, 17 October 2003, http://www.scoop.co.nz/stories/WO0310/S00192.htm.


[۴۴] Camelia Entekhabi-Fard, “Once-jailed Cleric Seeks Major Changes in Iran,” ErosaiaNet interview with Mohsen Kadivar, 10 April 2003, http://kadivar.com/Htm/Farsi/News/News-820506-1.htm.


[۴۵] Ibid.


[۴۶]  اشاره به محمّد توکّلی, استادیار تاریخ در دانشگاه ایالتی ایلینوی است.  توکّلی حدّ اقل دو کنفرانس در مورد مصائب جاری بهائیان ایران داشته است: “اسلامیت و ضدّیت با بهائی” (بحث میزگرد انجمن مطالعات شیخی, بابی و بهائی, جلسۀ سالانۀ انجمن مطالعات خاورمیانه, ۱۶ نوامبر ۲۰۰۰), و “خود به عنوان دیگری: ذهن‌گرایی ایرانی و شناسایی و عدم شناسایی بهائیان” (انجمن مطالعات ایرانی, جلسۀ سالانۀ انجمن مطالعات خاورمیانه, واشنگتون, دی سی, ۲۱ نوامبر ۱۹۹۹).


[۴۷]  مکتوب شخصی با پست الکترونیک, ۱۵ دسامبر ۲۰۰۳


[۴۸] Mohamed Tavakkoli Targh, “[On the Baha’is of Iran],” Iran Nameh ۱۹ (۲۰۰۱), ۱-۲:۷۹-۱۲۴.  Iran Nameh is published by the Foundation for Iranian Studies (Bethesda, MD.)


[۴۹]  مکاتبۀشحصی, پیام الکترونیک مورّخ ۲۱ دسامبر ۲۰۰۳


[۵۰]  “Declaration of Iranian Cultural and Political Activists Regarding Ways to Assist National Resistance Against Foreign Threats,” ۲۶ May 2003, http://www.payvand.com/news/03/may/1133.html.


[۵۱] Afshari, Human Rights in Iran, ۳۰۰

🌿🍀🌿