کیان ثابتی
«خبر اعدام خانوادهام، هر سه تا با هم، مثل ضربه ناگهانی یک پُتک بود به سَرم، تا چند روز هیچ چیزی نمیتونستم بخورم. جسمم هیچ چیزی را نمیپذیرفت. در شوک کامل بودم. امروز احساس خوبی دارم؛ چون خانوادهام تا پای جان بر سر اعتقادشان ایستادند و به من، فرزندشان و هزاران نفر دیگه یاد دادند که هیچگاه تسلیم ظلم و بیعدالتی نشوند؛ حتی اگر جان خود را از دست بدهند. اهداف بزرگ، فداکاریهای بزرگ میخواهد.»
اینها سخنان «ناهید اشراقی» است. پدر، مادر و خواهر جوان او بهطور همزمان در خرداد ۱۳۶۲ بهخاطر اعتقاد به آیین بهایی در شهر شیراز اعدام شدند.
خانواده اشراقی که بودند؟
ناهید اشراقی میگوید: «پدرم، عنایتالله اشراقی و مادرم، عزت جانمی هر دو در نجفآباد اصفهان از والدینی بهایی به دنیا آمدند. پدرم متولد سال ۱۳۰۰ و مادرم متولد ۱۳۰۵ بود. پدرم پس از پایان سربازی در شرکت نفت استخدام شد. اولین محل خدمت او بندر بوشهر بود. او اغلب مرخصیهایش را در منزل پدریاش در اصفهان میگذراند. در طی همین رفتوآمدها، پدر و مادرم با هم آشنا شدند که این آشنایی منجر به ازدواج آن دو با یکدیگر در سال ۱۳۲۶ شد.»
او ادامه میدهد که پس از به دنیا آمدن فرزند دوم، پدرش تقاضای انتقال داد و با موافقت شرکت نفت به کازرون منتقل شدند. در سال ۱۳۳۶، خانواده اشراقی به شیراز نقل مکان کردند و مدت ۱۳ سال در این شهر سکونت گزیدند.
ناهید در مورد خواهرش میگوید: «ما پنج خواهر و برادر بودیم. رویا فرزند چهارم خانواده و در سال ۱۳۳۹ در شهر شیراز به دنیا آمد. او چند کلاس اول ابتدایی را در شیراز خواند و سپس با انتقال پدر به تربت حیدریه، بقیه دوره ابتدایی را در آن شهر گذراند. سرانجام، پدرم به مشهد منتقل شد و خانوادهام ساکن مشهد شدند.»
در سال ۱۳۵۷، رویا در رشته دامپزشکی دانشگاه پهلوی شیراز پذیرفته شد و برای تحصیل و زندگی راهی آن شهر شد. پدرش هم پس از سالها خدمت در شرکت نفت ایران بازنشسته شد و همراه همسر و دختر دیگرش به شیراز بازگشت.
#اقلیتهای_مذهبی
بخش دیگری از گزارش کیان ثابتی را در کامنت بخوانید
برای دسترسی به لینک گزارش در سایت ایرانوایر، به بیوی صفحه مراجعه کنید
زندگی در شیراز
سرانجام پس از سالها کار و سکونت در شهرهای مختلف، زندگی خانواده اشراقی در شیراز به ثبات رسید. آنان در منزلی که در دوره قبلی سکونتشان در شیراز خریداری کرده بودند، ساکن شدند. سه تا از فرزندشان در خارج از کشور ساکن بودند، رویا مشغول تحصیل بود و پدر و مادر هم دوران بازنشستگی را در آرامش میگذراندند.
اما این آرامش نسبی طولی نکشید که با قطع حقوق بازنشستگی پدر و اخراج رویا از دانشگاه به دلیل بهایی بودن به هم خورد. از طرف دیگر، اعدام و دستگیری بهاییان در شهرهای مختلف ایران آغاز شده بود. دامنه دستگیری و اعدامها به شیراز هم کشیده شد. املاک متعلق به جامعه بهایی شیراز به تصرف کمیتههای انقلاب درآمد. این وضعیت، فرزندان خارج از کشور خانواده اشراقی را نگران حال پدر و مادرشان کرده بود. آنان از والدینشان خواستند تا به خارج از کشور بیایند.
ناهید اشراقی میگوید: «پدر و مادرم مخالف ترک ایران بودند. پدر میگفت، الان جامعه بهایی در ایران تحت فشار است و بهاییان برای تحمل این فشارها احتیاج به کمک همدیگر دارند. ما نباید از سختیها فرار کنیم، باید کنار هم باشیم و به هم کمک کنیم. پدر و مادر از ما خواستند تا رویا و رزیتا را تشویق به خروج از کشور کنیم؛ ولی آنها هم مخالف بودند و میگفتند در این شرایط که بهاییان احتیاج به همراهی و همبستگی دارند، ما چطور میتوانیم برای راحتی خودمان از ایران برویم.»
نخستین بازداشت خانواده اشراقی
در دوران جنگ، خانه اشراقیها میزبان خانوادههای جنگزده بهایی بود که زندگی خود را از دست داده و آواره شده بودند. خانوادههای جنگزده تا پیدا کردن مکان مناسب برای زندگی در منزل عنایت اشراقی ساکن میشدند و خانواده اشراقی از آنها پذیرایی میکردند.
بر اثر رفت و آمدهای مکرر به منزل اشراقیها، صبح روز ۵ آذر ۱۳۶۰ ماموران سپاه به منزل اشراقی حمله کردند و عنایت اشراقی و همسرش، عزت خانم را به همراه دخترانشان، رویا و رزیتا و دو میهمان بازداشت کردند. بازداشتشدگان را به مرکز سپاه پاسداران منتقل و پس از سه روز آنها را آزاد کردند.
No comments:
Post a Comment