شرح جزئیات شهادت شهدای فیلیپین از داريوش يزدانی
www.30yaroon.com › shohada-4-3...
شرح جزئیات شهادت شهدای فیلیپین - وب سایت کروگان جاسب (سی یارون)
مدت ها در فكر اين بودم تا به شرح شهادت سه جوان كه دو نفر از آن عزيزان جاسبی بودند بپردازم آنها که با دَماء مطهره خويش خاك كشور فيليپين را سقايه كردهاند و يادشان را در خاطر جاسبی های عزيز زنده و جاويد نگهدارم.
حال با كلماتی كوتاه به آن ميپردازم. جاسبی های عزيز بايد از خطايای بنده با لطف و صفا و وفايشان اين فانی را ببخشايند چون مدت ٤٥ سال است كه از موطن حق جلّ جلاله دور هستم و در نقطه مهاجرتی خود تمرين زبان فارسی را نكرده ام. و در خواست اين ناچيز آستانش اينست كه به بزرگواری خودشان اين تُحفه درويش را قبول كنند و در ادعيه های خويش بياد آن عزيزان دُعا و مناجات كنند كه ارواح پاكشان در جميع عوالم حق مشمول عنايات لاتُحصی شود.
به ٤٥ سال پيش بر ميگرديم، و تاريخ را با آن دقايق تنظيم ميكنيم. اين عبد ناظر به اتفاقات آن آيّام بوده و شرح اين فداكاری را مینگارم. اميد است كه بازماندگان اين شهدا قصور بنده را عفو كنند و با الطاف هميشگی خود شرح اين جانبازی ها را كه در سبيل جمال اقدس ابهی بوده با افتخار و سربلندی بخوانند و ممنون درگاه آستان جمالقدم باشند كه با شهادت جگر گوشه های خود در پيشرفت اين آيين يزدانی سهيم و شريك ساير شهدای امر بوده اند. چه كه آن محّی امّم و رمم فرموده اند؛ " ... اگر نفسی خود را در دريای خون شناور نبيند و ادعّای حُب مرا نمايد از (طراز) صدق بي بهره و نصيب است.."
كنز اول از پنج كنز
و باز فرموده اند؛..."بگو شهادت امريست عظيم و از كبريت احمر نفيس تر و كمياب تر است، نصيب هر كس نبوده و نيست...." مائده آسمانی جلد ٤ ص ٣٤٨
و باز ميفرمايند؛..."... و هر نفسی از كأس موت خواهد آشاميد و اگر اين لوجه الله واقع شود و در سبيل محبوب روح و جسدش انفاق گردد، البته اين اولی تر بوده و هر بصيری شهّادت ميدهد كه اين مقام اعظم مقامات است لدی الله..." عندليب شماره ١٧ سال ٥ ص ٣
و.. باز .. شهادت در سبيل محبوب از افضل الاعمال محسوب فی الحقيقه شِبه و نِدی (مانند) نداشته و نخواهد داشت ولكن اگر خود واقع شود محبوب است..." پيام بهائی ص١ شماره ٢٤ سال ١٩٨١ و يا ... نهايت ذّلت به حسب ظاهر شهادت است و اين شهادت سبب عزّت ابدی..." از همان مأخذ بالا
و برای حُسن ختام ميفرمايند؛..." آن خون رنگين عاقبت آن مدينه را بهشت برين نمايد.... چنين خون مبارك انسانی در پای شجره مباركه چقدر سبب قُوّت و نمو و شكوفه و ثَمر گردد..." از همان مآخذ بالا.
تاريخ را به عقب ميبريم، امروز ١٢ شهريور ١٣٥١ مطابق با ٣ سپتامبر ١٩٧٢ و دقيقاً ٣٦ روز از شهادت سه عزيز جوان ميگذرد. ٣١خرداد ١٣٥١ برابر با ٢١ ژوئن ١٩٧٢ است. تصميم عده ای از جوانان مشتاق به امر تبليغ امر نازنين جمال مبارك مانيل پايتخت فيليپين را به قصد جزائر ميندانا ئو ترك ميكنند. در قلوب اين جمع عشق به حضرت بهاءالله كه ضامن وحدت عالم انسانی و صٌلح اعظم است موج ميزند. همسفرهای اين فانی
١. علی شيدائی (قريب به يكسال زودتر در دانشگاه استيت ميندانائوM. S. U. در شهر مراوی بود) دانشگاه در ٤ كيلو متری شهر مراوی بود. جناب شيدائی اغلب پذيرش های دوستانی را قرار بود در اين دانشگاه تحصيل كنند را درخواست كرده بود.
٢. فرامرز وجدانی از شيراز( يكی از شٌهدای سه نفر) ايشان جوانی با محبت و مطيع امرالله بود، او اول قرار بود كه در دانشگاهی ديگر(سليمان) درس بخواند ولی مقامات فرهنگی فيليپين گفته بودند كه بايد ٦ ماه اول را در MSU بخواند و بعداً برود.
٣. پرويز صادقی (جاسبی) عاشق دلخسته امرالله و تبليغ امرش بود. حكايت تحصيل ايشان هم مثل فرامرز عزيز بود.
٤. فرهاد جعفری پسر جناب يحيی جعفری خطاط معروف بودند، ايشان هم در امر تبليغ سعی بليغ داشتند
٥. داريوش يزدانی.
اين گروه پنج نفری در كشتی كه نامش فاطمه بود دور هم جمع شدند تا سفر خود را آغاز كنند. گروه ما در جلسه ای كه فقط مخصوص احبای ايران بود قول داده بوديم كه با اين سفر به آن نقطه ٢٥٠ نفر را تا پايان نقشه ٩ ساله ديوان بيت العدل اعظم الهی در ظل امر وارد كنيم و اين با جزوه های تبليغی و كتاب همراه شده بود. پرويز صادقی ميگفت ﺑﭽﻪ ها ما بايد جزيره ميندانائو را با آتش روحانی مشتعل كنيم و ٢٥٠ نفر كه چيزی نيست بايد بيشتر قول ميداديم. و گفت تبليغ را از داخل همين كشتی شروع خواهيم كرد.
لذا در كشتی فاطمه هر پنج نفر شروع به تبليغ مسافرين كردند و چون زبان انگليسی ما ها زياد خوب نبود به مسافرين كشتی جزوه های امری ميداديم كه خودشان بخوانند و در لحظات آخری كه ما قرار بود در ساحل شهر ايليگان پياده شويم فرامرز وجدانی موفّق شده بود كه در كشتی يك نفر را به امر حق مؤمن كند و اين سبب شادی و سرور جمع ما شده بود. كشتی ما از طوفان مهيبی گذشته بود و ما اصلاً فكر نميكرديم كه از طوفان جان سالم بدر بريم. اراده حق بر اين بود كه ما همگی سالم به مقصد برسيم. در تاريخ ٥ تير برابر با ٢٥ ژوئن ١٩٧٢ ما وارد محوطه دانشگاه MSU شديم و با استقبال عزيزانی ديگر كه در آنجا بودند آشنا شديم.
١. دانش صبوری
٢. نورالدين آزاده
٣. پرويز شيدائی
٤. ايرج شيدائی ( برادران علی شيدائی)
٥. بهروز اسحاق پور
٦. حسن ثابت
٧. ضياءالله رضوانی
٨ ...
و در ٥ ژوئيه تنها دانشجو بنام فروغيه آگاه وارد شد. يكديگر را در بغل گرفتيم و بوئيديم و بوسيديم. راديو شهر ورود ما را اعلام كرد. و دانشگاه بسيار از داشتن ١٣ دانشجو از ايران خرسند بودند. ما را بياد لوح حضرت عبدالبهاء انداخت كه ميفرمايند ... ياران ايران از جان و روان عزيزترند، زيرا در سبيل الهی امتحانات شديده ديده اند و صدمات عظيمه تحمل كرده اند.... لهذا به هريك رسی آن جان پاك را درآغوش گير و از طرف من ببوی و ببوس...
اولين جلسه ای كه بر گذار شد يك جلسه تبليغی بود و فوری يك صندوق تبرعات هم درست كرديم. جلسات تبليغی هميشه مملو از مبتدی بود. جلسات معلومات امری را هم راه انداختيم. يك يك دوستان در تبليغ موفّق بودند و اخبارش سبب دلگرمی و تشويق همه بود. زيرا ديگر چيزی به اتمام نقشه ٩ ساله نمانده بود. اين بيان حضرت ولی محبوب امرالله كه در سال ١٩٤٩ فرمودند در مد نظر هر يك از ما ها بود، مضمون بيان.. " اكنون وقت تنگ است و فرصت آن نيست .... خير و صلاح افراد اين است كه اسم بهائی به گوش آنان برسد ديگر اگر به آن توجه ننمايند نميتوان معتذر شوند به اين عذر كه از وجود چنين امری اطلاع نداشته اند.... بنابراين بايد لا اقل به گوش خود بشنوند كه امر مبارك ملجأ و ملاذ عالميان است... "
مختصری از جزيره ميندانائو بايد بنويسم، اين جزيره دائماً در جنگ و جدال بود. مسلمانان و مسيحيان در ستيز بودند. فقط همين ١٣ نفر ميتوانستند بين اين دو گروه با محبت و دوستی معاشرت كنند. بيشتر ساكنين شهر مراوی اسلحه های سنگين داشتند، حتی بعضی از دانشجويان. در روز ٦ ژوئيه ١٩٧٢ برابر با ١٥ تير اولين محفل روحانی شهر مراوی كه شب و روز صدای تير اندازی ميآمد تشكيل شد. و اولين جلسه هم در خود همان دانشگاه بود. اعضای محفل
١. علی شيدائی رئيس محفل
٢. داريوش يزدانی نائب رئيس
٣. فروغيه آگاه منشی محفل
٤. پرويز صادقی صندوق دار محفل
٥. فرهاد جعفری
٦. نورالدين آزاده
٧. بهروز اسحق پور
٨. حسن ثابت
٩. دانش صبوری( جميع اين دوستان از ٢۰ سال بالا بودند)
تمام دانشجويان از امر حق مطلع شدند. همه با آغوش باز پيام الهی را ميشنيدند. جلسات محفل مرتب تشكيل ميشد و نقشه های تبليغی طرح ميكرد. نقشه های مدارس، دهات، و شهر بر ديوار اطاق محفل آويزان شد. اولين گروه موفّق گروه پرويز صادقی، فرهاد جعفری و حسن ثابت بود كه اولين. مؤمن به امر جمال اقدس بپيوندد و اين شخص مدير يك مدرسه بود و هفته بعد همين گروه موفّق شدند يك معلم را نيز در ظل امر وارد كنند. شوق و ذوق ما جوانان در هيچ كلامی نگنجد چون در ايران سال ها طول ميكشيد كه شخصی مؤمن شود. از ذوق و شوق يكديگر را ميبوسيديم و به يكديگر تبريك ميگفتيم. در آندم زمانی امر گوشزد جمع غفيری شده بود. هفته بعد علی شيدائی و اين فانی عازم كالجی شديم كه در شهر بود و قريب به ٦٠٠ نفر پيام حضرت بهاءالله را بوسيله بلند گوها شنيدند و عكسبرداری و در سه كلاس كه نزديك به ١٢٠ نفر بود امر از نزديك معرفی شد و جزوات امری پخش شد. شادی و شعف ما حد و حسابی نداشت و تصورش هم را نميكرديم كه اين چنين از امر حق استقبال كنند. در خواب بوديم و نميخواستيم از اين خواب خوش بيدار شويم. روز بعد به يك كارخانه چوب بُری رفتيم و در آن جا هم از امر استقبال نمودند. اين اخبار خوش را هر روز به محفل ملی فيليپين تلفنی گذارش ميكرديم و باعث تشويق آن محفل مقدس ميشديم و ممنون از ايادی امرالله جناب دكتر رحمت الله مهاجر بوديم كه ما را تشويق كرد كه به اين نقطه بيائيم.
حال با كلماتی كوتاه به آن ميپردازم. جاسبی های عزيز بايد از خطايای بنده با لطف و صفا و وفايشان اين فانی را ببخشايند چون مدت ٤٥ سال است كه از موطن حق جلّ جلاله دور هستم و در نقطه مهاجرتی خود تمرين زبان فارسی را نكرده ام. و در خواست اين ناچيز آستانش اينست كه به بزرگواری خودشان اين تُحفه درويش را قبول كنند و در ادعيه های خويش بياد آن عزيزان دُعا و مناجات كنند كه ارواح پاكشان در جميع عوالم حق مشمول عنايات لاتُحصی شود.
به ٤٥ سال پيش بر ميگرديم، و تاريخ را با آن دقايق تنظيم ميكنيم. اين عبد ناظر به اتفاقات آن آيّام بوده و شرح اين فداكاری را مینگارم. اميد است كه بازماندگان اين شهدا قصور بنده را عفو كنند و با الطاف هميشگی خود شرح اين جانبازی ها را كه در سبيل جمال اقدس ابهی بوده با افتخار و سربلندی بخوانند و ممنون درگاه آستان جمالقدم باشند كه با شهادت جگر گوشه های خود در پيشرفت اين آيين يزدانی سهيم و شريك ساير شهدای امر بوده اند. چه كه آن محّی امّم و رمم فرموده اند؛ " ... اگر نفسی خود را در دريای خون شناور نبيند و ادعّای حُب مرا نمايد از (طراز) صدق بي بهره و نصيب است.."
كنز اول از پنج كنز
و باز فرموده اند؛..."بگو شهادت امريست عظيم و از كبريت احمر نفيس تر و كمياب تر است، نصيب هر كس نبوده و نيست...." مائده آسمانی جلد ٤ ص ٣٤٨
و باز ميفرمايند؛..."... و هر نفسی از كأس موت خواهد آشاميد و اگر اين لوجه الله واقع شود و در سبيل محبوب روح و جسدش انفاق گردد، البته اين اولی تر بوده و هر بصيری شهّادت ميدهد كه اين مقام اعظم مقامات است لدی الله..." عندليب شماره ١٧ سال ٥ ص ٣
و.. باز .. شهادت در سبيل محبوب از افضل الاعمال محسوب فی الحقيقه شِبه و نِدی (مانند) نداشته و نخواهد داشت ولكن اگر خود واقع شود محبوب است..." پيام بهائی ص١ شماره ٢٤ سال ١٩٨١ و يا ... نهايت ذّلت به حسب ظاهر شهادت است و اين شهادت سبب عزّت ابدی..." از همان مأخذ بالا
و برای حُسن ختام ميفرمايند؛..." آن خون رنگين عاقبت آن مدينه را بهشت برين نمايد.... چنين خون مبارك انسانی در پای شجره مباركه چقدر سبب قُوّت و نمو و شكوفه و ثَمر گردد..." از همان مآخذ بالا.
تاريخ را به عقب ميبريم، امروز ١٢ شهريور ١٣٥١ مطابق با ٣ سپتامبر ١٩٧٢ و دقيقاً ٣٦ روز از شهادت سه عزيز جوان ميگذرد. ٣١خرداد ١٣٥١ برابر با ٢١ ژوئن ١٩٧٢ است. تصميم عده ای از جوانان مشتاق به امر تبليغ امر نازنين جمال مبارك مانيل پايتخت فيليپين را به قصد جزائر ميندانا ئو ترك ميكنند. در قلوب اين جمع عشق به حضرت بهاءالله كه ضامن وحدت عالم انسانی و صٌلح اعظم است موج ميزند. همسفرهای اين فانی
١. علی شيدائی (قريب به يكسال زودتر در دانشگاه استيت ميندانائوM. S. U. در شهر مراوی بود) دانشگاه در ٤ كيلو متری شهر مراوی بود. جناب شيدائی اغلب پذيرش های دوستانی را قرار بود در اين دانشگاه تحصيل كنند را درخواست كرده بود.
٢. فرامرز وجدانی از شيراز( يكی از شٌهدای سه نفر) ايشان جوانی با محبت و مطيع امرالله بود، او اول قرار بود كه در دانشگاهی ديگر(سليمان) درس بخواند ولی مقامات فرهنگی فيليپين گفته بودند كه بايد ٦ ماه اول را در MSU بخواند و بعداً برود.
٣. پرويز صادقی (جاسبی) عاشق دلخسته امرالله و تبليغ امرش بود. حكايت تحصيل ايشان هم مثل فرامرز عزيز بود.
٤. فرهاد جعفری پسر جناب يحيی جعفری خطاط معروف بودند، ايشان هم در امر تبليغ سعی بليغ داشتند
٥. داريوش يزدانی.
اين گروه پنج نفری در كشتی كه نامش فاطمه بود دور هم جمع شدند تا سفر خود را آغاز كنند. گروه ما در جلسه ای كه فقط مخصوص احبای ايران بود قول داده بوديم كه با اين سفر به آن نقطه ٢٥٠ نفر را تا پايان نقشه ٩ ساله ديوان بيت العدل اعظم الهی در ظل امر وارد كنيم و اين با جزوه های تبليغی و كتاب همراه شده بود. پرويز صادقی ميگفت ﺑﭽﻪ ها ما بايد جزيره ميندانائو را با آتش روحانی مشتعل كنيم و ٢٥٠ نفر كه چيزی نيست بايد بيشتر قول ميداديم. و گفت تبليغ را از داخل همين كشتی شروع خواهيم كرد.
لذا در كشتی فاطمه هر پنج نفر شروع به تبليغ مسافرين كردند و چون زبان انگليسی ما ها زياد خوب نبود به مسافرين كشتی جزوه های امری ميداديم كه خودشان بخوانند و در لحظات آخری كه ما قرار بود در ساحل شهر ايليگان پياده شويم فرامرز وجدانی موفّق شده بود كه در كشتی يك نفر را به امر حق مؤمن كند و اين سبب شادی و سرور جمع ما شده بود. كشتی ما از طوفان مهيبی گذشته بود و ما اصلاً فكر نميكرديم كه از طوفان جان سالم بدر بريم. اراده حق بر اين بود كه ما همگی سالم به مقصد برسيم. در تاريخ ٥ تير برابر با ٢٥ ژوئن ١٩٧٢ ما وارد محوطه دانشگاه MSU شديم و با استقبال عزيزانی ديگر كه در آنجا بودند آشنا شديم.
١. دانش صبوری
٢. نورالدين آزاده
٣. پرويز شيدائی
٤. ايرج شيدائی ( برادران علی شيدائی)
٥. بهروز اسحاق پور
٦. حسن ثابت
٧. ضياءالله رضوانی
٨ ...
و در ٥ ژوئيه تنها دانشجو بنام فروغيه آگاه وارد شد. يكديگر را در بغل گرفتيم و بوئيديم و بوسيديم. راديو شهر ورود ما را اعلام كرد. و دانشگاه بسيار از داشتن ١٣ دانشجو از ايران خرسند بودند. ما را بياد لوح حضرت عبدالبهاء انداخت كه ميفرمايند ... ياران ايران از جان و روان عزيزترند، زيرا در سبيل الهی امتحانات شديده ديده اند و صدمات عظيمه تحمل كرده اند.... لهذا به هريك رسی آن جان پاك را درآغوش گير و از طرف من ببوی و ببوس...
اولين جلسه ای كه بر گذار شد يك جلسه تبليغی بود و فوری يك صندوق تبرعات هم درست كرديم. جلسات تبليغی هميشه مملو از مبتدی بود. جلسات معلومات امری را هم راه انداختيم. يك يك دوستان در تبليغ موفّق بودند و اخبارش سبب دلگرمی و تشويق همه بود. زيرا ديگر چيزی به اتمام نقشه ٩ ساله نمانده بود. اين بيان حضرت ولی محبوب امرالله كه در سال ١٩٤٩ فرمودند در مد نظر هر يك از ما ها بود، مضمون بيان.. " اكنون وقت تنگ است و فرصت آن نيست .... خير و صلاح افراد اين است كه اسم بهائی به گوش آنان برسد ديگر اگر به آن توجه ننمايند نميتوان معتذر شوند به اين عذر كه از وجود چنين امری اطلاع نداشته اند.... بنابراين بايد لا اقل به گوش خود بشنوند كه امر مبارك ملجأ و ملاذ عالميان است... "
مختصری از جزيره ميندانائو بايد بنويسم، اين جزيره دائماً در جنگ و جدال بود. مسلمانان و مسيحيان در ستيز بودند. فقط همين ١٣ نفر ميتوانستند بين اين دو گروه با محبت و دوستی معاشرت كنند. بيشتر ساكنين شهر مراوی اسلحه های سنگين داشتند، حتی بعضی از دانشجويان. در روز ٦ ژوئيه ١٩٧٢ برابر با ١٥ تير اولين محفل روحانی شهر مراوی كه شب و روز صدای تير اندازی ميآمد تشكيل شد. و اولين جلسه هم در خود همان دانشگاه بود. اعضای محفل
١. علی شيدائی رئيس محفل
٢. داريوش يزدانی نائب رئيس
٣. فروغيه آگاه منشی محفل
٤. پرويز صادقی صندوق دار محفل
٥. فرهاد جعفری
٦. نورالدين آزاده
٧. بهروز اسحق پور
٨. حسن ثابت
٩. دانش صبوری( جميع اين دوستان از ٢۰ سال بالا بودند)
تمام دانشجويان از امر حق مطلع شدند. همه با آغوش باز پيام الهی را ميشنيدند. جلسات محفل مرتب تشكيل ميشد و نقشه های تبليغی طرح ميكرد. نقشه های مدارس، دهات، و شهر بر ديوار اطاق محفل آويزان شد. اولين گروه موفّق گروه پرويز صادقی، فرهاد جعفری و حسن ثابت بود كه اولين. مؤمن به امر جمال اقدس بپيوندد و اين شخص مدير يك مدرسه بود و هفته بعد همين گروه موفّق شدند يك معلم را نيز در ظل امر وارد كنند. شوق و ذوق ما جوانان در هيچ كلامی نگنجد چون در ايران سال ها طول ميكشيد كه شخصی مؤمن شود. از ذوق و شوق يكديگر را ميبوسيديم و به يكديگر تبريك ميگفتيم. در آندم زمانی امر گوشزد جمع غفيری شده بود. هفته بعد علی شيدائی و اين فانی عازم كالجی شديم كه در شهر بود و قريب به ٦٠٠ نفر پيام حضرت بهاءالله را بوسيله بلند گوها شنيدند و عكسبرداری و در سه كلاس كه نزديك به ١٢٠ نفر بود امر از نزديك معرفی شد و جزوات امری پخش شد. شادی و شعف ما حد و حسابی نداشت و تصورش هم را نميكرديم كه اين چنين از امر حق استقبال كنند. در خواب بوديم و نميخواستيم از اين خواب خوش بيدار شويم. روز بعد به يك كارخانه چوب بُری رفتيم و در آن جا هم از امر استقبال نمودند. اين اخبار خوش را هر روز به محفل ملی فيليپين تلفنی گذارش ميكرديم و باعث تشويق آن محفل مقدس ميشديم و ممنون از ايادی امرالله جناب دكتر رحمت الله مهاجر بوديم كه ما را تشويق كرد كه به اين نقطه بيائيم.
در آخرين اجلاس محفل روحانی شهر مراوی بعد از شور و مشورت با اكثريت آراء تصميم بر اين شد كه گروه های سه نفره تبليغی تشكيل شود و هريك در جهات شمال و جنوب، شرق و غرب عازم شوند و گذارش های خودشان را تقديم محفل نمايند. محفل از خانم فروغيه آگاه تقاضا كرد كه چون خانم هست و شهر زياد أمن نيست بهتر است كه در محوطه دانشگاه بماند. مطلب ديگری كه محفل درباره آن مشورت كرد اين بود كه چون شهر مراوی زياد أمن نيست لذا گروه ها به نقاطی بروند كه امن تر است. پرويز صادقی مرتب گوشزد اعضای محفل ميكرد كه به فرموده حضرت ولی محبوب امرالله ما ديگر در اين عصر شهيد نخواهيم شد، اين مطلب سبب دلگرمی همه ميشد. در آن شب پيشنهاد شد كه عكسی هم از محفل بيادگار گرفته شود ولی پرويز صادقی عزيز گفت عكس را ميشود بعداً گرفت و فرصت عكس گرفتن زياد هست. بايد از دوست ديگری هم بنويسم. روز ٦ مرداد برابر با ٢٨ ژوئيه دوست عزيز و تنهای ما كه در دانشگاه موسوان تحصيل ميكرد برای ملاقات دوستان خود وارد شد. او تنها دانشجوی خارجی آن دانشگاه بود و دلش تنگ شده بود. نام ناميش پرويز فروغی بود. بلاخره روز يكشنبه در ٨ مراد برابر ٣٠ ژوئيه ١٩٧٢ ساعت ٩ صبح گروه های سه نفری برای سفر های تبليغی آماده ميشدند. من(داريوش) قرار بود با گروه پرويز صادقی و فرامرز وجدانی همراه شوم، ولی چون پرويز فروغی مدت ها بود كه پرويز صادقی را نديده بود اصرار كرد كه با آن گروه باشد. اين سه نفر دو جاسبی جوان با فرامرز وجدانی عازم نقطه ای بنام كاپای( kapai) شدند. در آن روز يكشنبه اولين گروه بزودی مراجعت كرد چون محلی كه رفته بودند احتمال خطر ميرفت و عبور و مرور در آن شهر تا ساعت ٦ بعد از ظهر بود و بعد بطور كلّی رفت و آمد برای همه ممنوع بود. اولين گروه موفّق به ابلاغ پيام جانبخش حضرت بهاءالله به ١٠ نفر شدند. كم كم سر وكله گرو های ديگر هم پيدا شد و اخبار خوش آنها سبب شوق و ذوق بود. كم كم بعد از ظهر نزديك ميشد و از گروه پرويز صادقی، پرويز، فروغی و فرامرز وجدانی اثری نبود. همه گروها مراجعت كرده بودند غير از گروه آن عزيزان. دل هایمان شور ميزد و نگرانی در بعضی چهر ها نمايان بود. چشم ها به جيپ های مسافر بری كه مسافران خودشان را مياوردند دوخته شده بود تا ببينند كه چه زمان اين عزيزان وارد خواهند شد.
لحظه ها سپری ميشد و دل های همه در تب و تاب و نگران. به يكديگر ميگفتيم كه شايد چون دير شده در جائی مانده اند كه استراحت كنند و چون جاده ها أمن نيست صلاح در اين بوده كه فردا در روز روشن وارد شوند. آنشب خواب به چشم های ما ده نفر نرفت و هر آن منتظر ورود آن عزيزان دل و جان بوديم. صبح شد و باز خبری از آن ها نشد. يك يك دوستان دانشگاهی سراغ آن عزيزان را ميگرفتند و چون پرويز فروغی ميبايست به دانشگاه خودش باز گردد. همه ما ها حدس های گوناگون ميزديم كه حتماً اينطور شده يا آنطور شده. ديگر طاقت ها طاق شده بود و همه دانشجويان و اساتيد دانشگاه در نگرانی شديد. فوری رفتيم و خبر بی خبری عزيزان خود را بر رئيس دانشگاه بنام تامانو(Tamano) اطلاع داديم كه از دوستان عزيزمان خبری نيست. رئيس دانشگاه با افراد خودش عازم شدند كه خبری از آن ها برای ما بياورند. آن روز دوشنبه بود. همه ما ها تمام شب را دُعا ميكرديم كه انشاءالله تا روز سه شنبه اين عزيزان برگردند. تا ساعت ٥ صبح روز سه شنبه هنوز خبری از آن ها نداشتيم. آن روز هم دست به دُعا داشتيم و هل من مفرج... و يا بهاءالله و يا عبدالبهاء ورد زبان ما بود. رئيس دانشگاه و افرادش به دولت فرديناند ماركوس خبر داده بودند. راديو و تلويزيون مرتب اخبار ناپديد شدن اين عزيزان را پخش ميكرد و ميشنيديم در اخبار كه اين سه نفر از شاگردان دانشگاه MSU هستند و مهمان كشور فيليپين از ايران هستند. برای تحصيل به اين دانشگاه آمده اند و پيام آنها صلح ودوستی بين انسان هاست و اگر آنها را ديديد از آن ها كمال مواظبت را بكنيد. خبر اين عزيزان فوری به محفل ملی فيليپين و محفل ملی ايران هم رسيده بود و والدين همه عزيزانی كه فرزندی در فيليپين داشتند دور هم جمع شده بودند و نگران عزيزانشان بودن و دل هايشان بی صبر شده بود. محفل ملی ايران از طريق سفارت ايران در ژاپن تقاضا كرده بود كه به اين امر مهم توجه كنند. بعد از ظهر روز سه شنبه علی شيدائی، دانش صبوری، ايرج شيدائی و بنده با ساير مقامات دانشگاهی عازم جاده كاپای شديم. به ما گفتند كه اهالی آن محل گفته اند كه آن عزيزان در ٨ كيلو متری اين جاده در مغازه ای بسيار كوچك قدری استراحت كرده اند و نوشابه نوشيده اند و از آن محل كه نامش داپائو ( Dapao) بود ديگر نه اثری از آنها نيست. دل های ما ٤ جوان به دلهره شديد گرفتار شده بود. گروه ما با پنج جيپ سواری بايد به دانشگاه مراجعت ميكرد چون كم كم هوا تاريك شده بود و احتمال خطر بيشتری بود. چهارشنبه فرا رسيد، دوم اوت بود، فرماندار آن استان آمد به دانشگاه و به رئيس دانشگاه و ما ها و سايرين گفت كه من با سربازان خودم آمده ام تا مرده و يا زنده اين سه دانشجو را پيدا كنم وتحويل شما دهم. گروه جناب فرماندار مركب از ١١ ماشين ارتشی و ١٠٠ نفر سرباز با يك مسلسل بزرگ بر روی ماشين بود. بلاخره ساعت ٦ بعدازظهر روز چهارشنبه به ما خبر وحشتناك شهادت اين سه عزيز بيگناه را دادند كه آنها در محلی كه داشتند استراحت ميكردند و نوشابه ميخوردند به قتل رسيده اند و صاحب مغازه هم فرار كرده است. لذا همه ما ١٠ نفر با پليس و اعضای دانشگاه به محل شتافتيم و سه عزيزان خود را ديديم كه در چاله ای درون باتلاقی در ميان جنگلی هستند. با چشمانی اشكبار و دلی آزاده و روحی پژمرده، اين فانی با صدائی بسيار بلند شروع به مناجات كردم و بعد سايرين مناجات تلاوت نمودند. سكوت محض حاكم آن جنگل بود. روز دوشنبه و سه شنبه تلگراف به محفل ملی شده بود كه خبری از آن عزيزان نيست و بلاخره روز چهار شنبه خبر شهادت آن عزيزان به اطلاع محفل ملی رسيد. شب چهارشنبه تلفن به محفل كرديم و با گريه و زاری بی حد اخبار آن محل را گذارش ميداديم. اعضای محفل ملی در فيليپين و ايران و خانواده های اين سه عزيز جوان در غم و احزان اين عباد و سهيم و شريك بودند. دانشجويان تمام اساتيد و معلم ها در بهت و اندوه بی پايان بودند.
لحظه ها سپری ميشد و دل های همه در تب و تاب و نگران. به يكديگر ميگفتيم كه شايد چون دير شده در جائی مانده اند كه استراحت كنند و چون جاده ها أمن نيست صلاح در اين بوده كه فردا در روز روشن وارد شوند. آنشب خواب به چشم های ما ده نفر نرفت و هر آن منتظر ورود آن عزيزان دل و جان بوديم. صبح شد و باز خبری از آن ها نشد. يك يك دوستان دانشگاهی سراغ آن عزيزان را ميگرفتند و چون پرويز فروغی ميبايست به دانشگاه خودش باز گردد. همه ما ها حدس های گوناگون ميزديم كه حتماً اينطور شده يا آنطور شده. ديگر طاقت ها طاق شده بود و همه دانشجويان و اساتيد دانشگاه در نگرانی شديد. فوری رفتيم و خبر بی خبری عزيزان خود را بر رئيس دانشگاه بنام تامانو(Tamano) اطلاع داديم كه از دوستان عزيزمان خبری نيست. رئيس دانشگاه با افراد خودش عازم شدند كه خبری از آن ها برای ما بياورند. آن روز دوشنبه بود. همه ما ها تمام شب را دُعا ميكرديم كه انشاءالله تا روز سه شنبه اين عزيزان برگردند. تا ساعت ٥ صبح روز سه شنبه هنوز خبری از آن ها نداشتيم. آن روز هم دست به دُعا داشتيم و هل من مفرج... و يا بهاءالله و يا عبدالبهاء ورد زبان ما بود. رئيس دانشگاه و افرادش به دولت فرديناند ماركوس خبر داده بودند. راديو و تلويزيون مرتب اخبار ناپديد شدن اين عزيزان را پخش ميكرد و ميشنيديم در اخبار كه اين سه نفر از شاگردان دانشگاه MSU هستند و مهمان كشور فيليپين از ايران هستند. برای تحصيل به اين دانشگاه آمده اند و پيام آنها صلح ودوستی بين انسان هاست و اگر آنها را ديديد از آن ها كمال مواظبت را بكنيد. خبر اين عزيزان فوری به محفل ملی فيليپين و محفل ملی ايران هم رسيده بود و والدين همه عزيزانی كه فرزندی در فيليپين داشتند دور هم جمع شده بودند و نگران عزيزانشان بودن و دل هايشان بی صبر شده بود. محفل ملی ايران از طريق سفارت ايران در ژاپن تقاضا كرده بود كه به اين امر مهم توجه كنند. بعد از ظهر روز سه شنبه علی شيدائی، دانش صبوری، ايرج شيدائی و بنده با ساير مقامات دانشگاهی عازم جاده كاپای شديم. به ما گفتند كه اهالی آن محل گفته اند كه آن عزيزان در ٨ كيلو متری اين جاده در مغازه ای بسيار كوچك قدری استراحت كرده اند و نوشابه نوشيده اند و از آن محل كه نامش داپائو ( Dapao) بود ديگر نه اثری از آنها نيست. دل های ما ٤ جوان به دلهره شديد گرفتار شده بود. گروه ما با پنج جيپ سواری بايد به دانشگاه مراجعت ميكرد چون كم كم هوا تاريك شده بود و احتمال خطر بيشتری بود. چهارشنبه فرا رسيد، دوم اوت بود، فرماندار آن استان آمد به دانشگاه و به رئيس دانشگاه و ما ها و سايرين گفت كه من با سربازان خودم آمده ام تا مرده و يا زنده اين سه دانشجو را پيدا كنم وتحويل شما دهم. گروه جناب فرماندار مركب از ١١ ماشين ارتشی و ١٠٠ نفر سرباز با يك مسلسل بزرگ بر روی ماشين بود. بلاخره ساعت ٦ بعدازظهر روز چهارشنبه به ما خبر وحشتناك شهادت اين سه عزيز بيگناه را دادند كه آنها در محلی كه داشتند استراحت ميكردند و نوشابه ميخوردند به قتل رسيده اند و صاحب مغازه هم فرار كرده است. لذا همه ما ١٠ نفر با پليس و اعضای دانشگاه به محل شتافتيم و سه عزيزان خود را ديديم كه در چاله ای درون باتلاقی در ميان جنگلی هستند. با چشمانی اشكبار و دلی آزاده و روحی پژمرده، اين فانی با صدائی بسيار بلند شروع به مناجات كردم و بعد سايرين مناجات تلاوت نمودند. سكوت محض حاكم آن جنگل بود. روز دوشنبه و سه شنبه تلگراف به محفل ملی شده بود كه خبری از آن عزيزان نيست و بلاخره روز چهار شنبه خبر شهادت آن عزيزان به اطلاع محفل ملی رسيد. شب چهارشنبه تلفن به محفل كرديم و با گريه و زاری بی حد اخبار آن محل را گذارش ميداديم. اعضای محفل ملی در فيليپين و ايران و خانواده های اين سه عزيز جوان در غم و احزان اين عباد و سهيم و شريك بودند. دانشجويان تمام اساتيد و معلم ها در بهت و اندوه بی پايان بودند.
روز جمعه اتوبوس ها و اتومبيل ها پر از دانشجو و مردم شد كه بسوی سردخانه بيمارستان روان بود. در محل بيمارستان جمعيتی بيش از ٣٠٠٠ نفر آمده بودند. همه در صف های منظم با مارش موسيقی عزا و گارد احترام و گارد ارتش و پليس بحركت آمد. رئيس دانشگاه در جلو و سايرين در عقب روان شدند. شهين روحانی، آلن لوئيس، سهيل روشن ضمير، فيروز قدوسی از شهر داوائو، طنّاز لو، پرويز و نورالدين مهديزاده و هدايت الله وحدت شعار از شهر سبوو، فرهنگ مزيدی و فرشيد زهتاب از شهر ايلو ايلو برای مراسم دفن شهدای اين امر نازنين در فيليپين نيز وارد شده بودند. اين جمعيت سه هزار نفری در شهر مراوی به راه افتادند و با شعار های وحدت عالم انسانی، صلح عمومی و محبت به نوع انسان و آيا اينست سزای اين جوانان مسير زيادی را رفتند.
بلاخره از اين جمعيت سه هزار نفره قريب به ٦٠٠ نفر به بالای آن تپه ای كه مُشرف به دانشگاه جمع شدند تا برای آخرين بار با ارواح اين سه عزیز وداع كنند.
نا گفته نماند كه روزی پرويز صادقی گفته بود كه ما اين استان ميندانائو را به آتش عشق جمال مبارك مشتعل خواهيم كرد. سيل تلگراف ها بود كه سرازير ميشد.
بعد از دُعا ی ميّت و مناجات های ديگر در نهايت سكوت و آرامش اجساد آنها از راست به چپ در بالای آن تپه زيبا برای هميشه بخاك سپرده شد. اول پرويز صادقی وبعد فرامرز وجدانی و بعد پرويز فروغی در كنار يكديگر قرار گرفتند.
پا ورقی؛ عكس هائی را كه بنده از آن حادثه هولناك بدقت يك فتوگرافر حرفه ای گرفته بودم بعد ها در ويتاكروز مانيل چاپ كردم. همه دوستان غير از فروغيه آگاه اين عكس ها را داشتند تا اينكه بيت العدل اعظم الهی دستور دادند كه اين عكس ها جمع آوری شود و به ارض اقدس ارسال شود. محفل ملی فيليپين اين عكس ها را جمع آوری كردند و به معهد اعلی ارسال داشتند، در جواب مرقوم فرمودند )
دو شب بعد از تدفين اين عزيزان دل وجان، صبح كه از خواب در خوابگاه دانشگاه بيدار شديم، ديدم كه از زير درب اطاق يك كاغذ در كف اطاق هست و بر روی آن نوشته بود كه اگر بهائی ها بخواهند در اين دانشگاه بمانند به سرنوشت آن سه نفر دچار خواهند شد و كُشته خواهند شد. لذا تصميم محفل ملی و دولت و دانشگاه بر اين شد ده نفر دانشجوی آن دانشگاه را به شهر هائی كه كاتوليك و امن و امان بود بفرستند. اين بود كه اين ده نفر در شهرهای مختلف يا يك نفری يا دو نفری پخش شدند. اغلب اين ده نفر بمدت يكسال خواب های اين عزيزان را ميديدند كه بدون سر بودند.
بلاخره از اين جمعيت سه هزار نفره قريب به ٦٠٠ نفر به بالای آن تپه ای كه مُشرف به دانشگاه جمع شدند تا برای آخرين بار با ارواح اين سه عزیز وداع كنند.
نا گفته نماند كه روزی پرويز صادقی گفته بود كه ما اين استان ميندانائو را به آتش عشق جمال مبارك مشتعل خواهيم كرد. سيل تلگراف ها بود كه سرازير ميشد.
بعد از دُعا ی ميّت و مناجات های ديگر در نهايت سكوت و آرامش اجساد آنها از راست به چپ در بالای آن تپه زيبا برای هميشه بخاك سپرده شد. اول پرويز صادقی وبعد فرامرز وجدانی و بعد پرويز فروغی در كنار يكديگر قرار گرفتند.
پا ورقی؛ عكس هائی را كه بنده از آن حادثه هولناك بدقت يك فتوگرافر حرفه ای گرفته بودم بعد ها در ويتاكروز مانيل چاپ كردم. همه دوستان غير از فروغيه آگاه اين عكس ها را داشتند تا اينكه بيت العدل اعظم الهی دستور دادند كه اين عكس ها جمع آوری شود و به ارض اقدس ارسال شود. محفل ملی فيليپين اين عكس ها را جمع آوری كردند و به معهد اعلی ارسال داشتند، در جواب مرقوم فرمودند )
دو شب بعد از تدفين اين عزيزان دل وجان، صبح كه از خواب در خوابگاه دانشگاه بيدار شديم، ديدم كه از زير درب اطاق يك كاغذ در كف اطاق هست و بر روی آن نوشته بود كه اگر بهائی ها بخواهند در اين دانشگاه بمانند به سرنوشت آن سه نفر دچار خواهند شد و كُشته خواهند شد. لذا تصميم محفل ملی و دولت و دانشگاه بر اين شد ده نفر دانشجوی آن دانشگاه را به شهر هائی كه كاتوليك و امن و امان بود بفرستند. اين بود كه اين ده نفر در شهرهای مختلف يا يك نفری يا دو نفری پخش شدند. اغلب اين ده نفر بمدت يكسال خواب های اين عزيزان را ميديدند كه بدون سر بودند.
محل کشف اجساد اين نفوس مبارك که در عنفوان جوانی بودند ٢٥٠ متری از محلی كه شهيد شده بودند فاصله داشت. جاده درستی نداشت و اين عزيزان برای تبليغ با جيپی كه سرعت آن در حدود ٢٠ كيلو متر در ساعت بود به مغازه ای كه نوشابه و مواد غذائی مختصری ميفروخت نشسته بودند كه استراحت مختصری بكنند و نوشابه ای نوش جان كنند و باز بروند به يك ده ديگری.
صبح پنج شنبه ١٢ مرداد برابر با ٣ اوت ١٩٧٢ ساعت ٨ با جناب وينسنت سامانيه گو(Vincent Samaniego) عضو محترم مشاورين قاره ای و خانمش فه سامانيه گو كه منشی محفل مقدس فيليپين بود و از مانيل آمده بودند با ايرج شيدائی، دانش صبوری و بنده (داريوش يزدانی) همراه با ١٥٠ سرباز و ١٣ ماشين با چندين خبرنگار از شهر مراوی و خود بنده كه يك عكاس حرفه ای را به مبلغ ٢٠ پزو دعوت كردم كه با ما به محل حادثه غم انگيز بيايد و عكس بگيرد و سه تابوت برای اين عزيزان. چون عكاس حرفه ای بود عكس های خيلي خوبی گرفته بود. اين سه عزيز دل و جان را بعد از اينكه در محل مغازه شهيد كرده بودن، اجساد آنها را در گودالی بر روی هم انداخته بودند مثل اينكه در آغوش يكديگر بودند. نا گفته نماند كه شب قبل علی شيدائی برای فرماندار، شهردار، رئيس دانشگاه و معاونينش امر جمال مبارك را به خوبی تشريح كرده بود. او گفته بود كه ما دنبال قاتل و يا قاتلين نميگرديم زيرا آن سه جوان برای اتحاد نوع بشر و محبت و يگانگی انسان ها شهيد شدند لذا ما انتقامی نميگيريم.
باری از اين شهدای سه گانه پرويز فروغی ٢٥ ساله و پرويز صادقی ٢٤ ساله را با چاقوئی مخصوص بنام بولو ( Bolo Knife) كه به زبان اسپانيائی به آن Machete ميگويند سرهای آن ها را بريده بودند كه ما نتوانستيم پيدا كنيم . حتی بطور وحشيانه ای شكم پرويز عزيز را دريده بودند كه پرويز عزيز را دريده بودند كه توصیف آن نیز ملال آور و دردناک است. آثار ضرباتی كه به بدن فرامرز جدانی ٢٠ ساله عزيز بود به قدری شديد بوده كه من گريه سر دادم. جمال مبارك و قلب حضرت عبدالبهاء از اين مصيبت عظمی در احزان و اندوه بود و قلم حضرت ولی محبوب امرالله نالان از اين بی انصافی ها. همه و همه گريان و نالان از اينكه چگونه اين سه شهيد جوان در سبيل محبوب يكتا جانانه سر و جان را نثار كرده اند تا عالم بشريت دست از جدال و نزاع كه شأن درندگان ارض است دست بردار . اجساد آن عزيزان را با كمك سربازان و بنده كه برای تشخيص هويت آن جا بوديم پس بيرون آوردن آنها از آن چاله كه خيس و كثيف بود، شستشو داده و داخل تابوت گذاشتيم.
جميع از اين واقعه مهيبه در شدّت غم و حُزن بودند كه چطور دل آن قاتلين راضی به اين شده كه چنين جنايتی عليه بشريت كنند. آن هم سه جوان بيگناه كه آرزويشان فقط و فقط ابلاغ كلمة الله و التيام قلوب بوده است. يادشان و ذكرشان قلوب جميع را ميگداخت. آن محل را با غم و اندوه و مناجات ترك كرديم و اجساد را به بيمارستانی كه نزديك به دانشگاه بود در ساعت ٣ بعد از ظهر سپرديم تا در سردخانه نگهداری شود. عزای عمومی در دانشگاه إعلام شد و امتحان های ترم يك هفته به تأخير افتاد. رئيس دانشگاه سالن بزرگ دانشگاه را برای جلسه تذكر آن عزيزان ملكوتی آماده كرد.
جلسه با صحبت يكی از دانشجويان شروع شد و بعد اين فانی مناجات فارسی و سپس مناجاتی انگليسی و عربی نیز تلاوت شد. رئيس دانشگاه نطق بسيار عالی كرد كه اين سه جوان و ده نفر ديگر كه در اين دانشگاه تحصيل ميكنند دانشجو های معمولی نبودند و نيستند اين ها حامل پيام جانبخش حضرت بهاءالله هستند که با خود پیام صلح و دوستی را برای ما آورده اند و اینها مؤسس صلح و وحدت بين بشرند. از آن واقعه به درستی ياد كرد كه آيا اين پاداش آنها بود. بعد علی شيدائی با بيانی غمگين گفت بيائيد بجای اينكه مرتب شيمی و فيزيك و رياضی به خورد مغز ها بدهيم خود را هماهنگ با مسائل روحانی هم بكنيم، بيايد درس محبت و وفا و عشق و صفا و درس دوستی را جانشين كنيم و سبب ارتباط قلوب گرديم. در اين سالن دانشگاه كه بيشتر از ٩٠٠ نفری بودند و به اين صحبت ها گوش ميكردند. سركرده گروه دانشجويان تقاضا كرد كه دانشگاه محل اجتماع دانشجويان را بنام آنها كند( Iranian Student Hall).
تصميم بر اين شد كه ساعت سه روز بعد آن سه عزيز نورانی را بخاك بسپاريم. مردم شهر ميگفتند كه اين سه نفر كافر هستند و در شهر ما كه مسلمان نشين هستند جائی ندارند. اراده جمال مبارك چيز ديگری بود. يكی از اساتيد دانشگاه قطعه زمينی در بالای محوطه دانشگاه داشت و گفت من اين زمين را به شما ها و دوستانتان هديه ميكنم تا بتوانيد عزيزانتان را بخاك بسپريد. آن محل در بالاترين نقطه بر روی تپه ای كه مُشرف به خود دانشگاه و شهر است و از همه جهات قابل ديدن است به ما احباء داده شد. هر چه در خصوص آن مكان زيبا نوشته شود كم است. يك خانمی كه حاضر بود پرسيد با آن دو نفری كه سر ندارند چه ميكنيد؟ يكی از دوستان با صدای بلند گفت ما سرهای بُريده نميخواهيم و اين سرها فدای جمال مبارك و برای وحدت و يگانگی شده و بگذار سهم قاتلين باشد تا از اين كار خود عبرت گيرند.
صبح پنج شنبه ١٢ مرداد برابر با ٣ اوت ١٩٧٢ ساعت ٨ با جناب وينسنت سامانيه گو(Vincent Samaniego) عضو محترم مشاورين قاره ای و خانمش فه سامانيه گو كه منشی محفل مقدس فيليپين بود و از مانيل آمده بودند با ايرج شيدائی، دانش صبوری و بنده (داريوش يزدانی) همراه با ١٥٠ سرباز و ١٣ ماشين با چندين خبرنگار از شهر مراوی و خود بنده كه يك عكاس حرفه ای را به مبلغ ٢٠ پزو دعوت كردم كه با ما به محل حادثه غم انگيز بيايد و عكس بگيرد و سه تابوت برای اين عزيزان. چون عكاس حرفه ای بود عكس های خيلي خوبی گرفته بود. اين سه عزيز دل و جان را بعد از اينكه در محل مغازه شهيد كرده بودن، اجساد آنها را در گودالی بر روی هم انداخته بودند مثل اينكه در آغوش يكديگر بودند. نا گفته نماند كه شب قبل علی شيدائی برای فرماندار، شهردار، رئيس دانشگاه و معاونينش امر جمال مبارك را به خوبی تشريح كرده بود. او گفته بود كه ما دنبال قاتل و يا قاتلين نميگرديم زيرا آن سه جوان برای اتحاد نوع بشر و محبت و يگانگی انسان ها شهيد شدند لذا ما انتقامی نميگيريم.
باری از اين شهدای سه گانه پرويز فروغی ٢٥ ساله و پرويز صادقی ٢٤ ساله را با چاقوئی مخصوص بنام بولو ( Bolo Knife) كه به زبان اسپانيائی به آن Machete ميگويند سرهای آن ها را بريده بودند كه ما نتوانستيم پيدا كنيم . حتی بطور وحشيانه ای شكم پرويز عزيز را دريده بودند كه پرويز عزيز را دريده بودند كه توصیف آن نیز ملال آور و دردناک است. آثار ضرباتی كه به بدن فرامرز جدانی ٢٠ ساله عزيز بود به قدری شديد بوده كه من گريه سر دادم. جمال مبارك و قلب حضرت عبدالبهاء از اين مصيبت عظمی در احزان و اندوه بود و قلم حضرت ولی محبوب امرالله نالان از اين بی انصافی ها. همه و همه گريان و نالان از اينكه چگونه اين سه شهيد جوان در سبيل محبوب يكتا جانانه سر و جان را نثار كرده اند تا عالم بشريت دست از جدال و نزاع كه شأن درندگان ارض است دست بردار . اجساد آن عزيزان را با كمك سربازان و بنده كه برای تشخيص هويت آن جا بوديم پس بيرون آوردن آنها از آن چاله كه خيس و كثيف بود، شستشو داده و داخل تابوت گذاشتيم.
جميع از اين واقعه مهيبه در شدّت غم و حُزن بودند كه چطور دل آن قاتلين راضی به اين شده كه چنين جنايتی عليه بشريت كنند. آن هم سه جوان بيگناه كه آرزويشان فقط و فقط ابلاغ كلمة الله و التيام قلوب بوده است. يادشان و ذكرشان قلوب جميع را ميگداخت. آن محل را با غم و اندوه و مناجات ترك كرديم و اجساد را به بيمارستانی كه نزديك به دانشگاه بود در ساعت ٣ بعد از ظهر سپرديم تا در سردخانه نگهداری شود. عزای عمومی در دانشگاه إعلام شد و امتحان های ترم يك هفته به تأخير افتاد. رئيس دانشگاه سالن بزرگ دانشگاه را برای جلسه تذكر آن عزيزان ملكوتی آماده كرد.
جلسه با صحبت يكی از دانشجويان شروع شد و بعد اين فانی مناجات فارسی و سپس مناجاتی انگليسی و عربی نیز تلاوت شد. رئيس دانشگاه نطق بسيار عالی كرد كه اين سه جوان و ده نفر ديگر كه در اين دانشگاه تحصيل ميكنند دانشجو های معمولی نبودند و نيستند اين ها حامل پيام جانبخش حضرت بهاءالله هستند که با خود پیام صلح و دوستی را برای ما آورده اند و اینها مؤسس صلح و وحدت بين بشرند. از آن واقعه به درستی ياد كرد كه آيا اين پاداش آنها بود. بعد علی شيدائی با بيانی غمگين گفت بيائيد بجای اينكه مرتب شيمی و فيزيك و رياضی به خورد مغز ها بدهيم خود را هماهنگ با مسائل روحانی هم بكنيم، بيايد درس محبت و وفا و عشق و صفا و درس دوستی را جانشين كنيم و سبب ارتباط قلوب گرديم. در اين سالن دانشگاه كه بيشتر از ٩٠٠ نفری بودند و به اين صحبت ها گوش ميكردند. سركرده گروه دانشجويان تقاضا كرد كه دانشگاه محل اجتماع دانشجويان را بنام آنها كند( Iranian Student Hall).
تصميم بر اين شد كه ساعت سه روز بعد آن سه عزيز نورانی را بخاك بسپاريم. مردم شهر ميگفتند كه اين سه نفر كافر هستند و در شهر ما كه مسلمان نشين هستند جائی ندارند. اراده جمال مبارك چيز ديگری بود. يكی از اساتيد دانشگاه قطعه زمينی در بالای محوطه دانشگاه داشت و گفت من اين زمين را به شما ها و دوستانتان هديه ميكنم تا بتوانيد عزيزانتان را بخاك بسپريد. آن محل در بالاترين نقطه بر روی تپه ای كه مُشرف به خود دانشگاه و شهر است و از همه جهات قابل ديدن است به ما احباء داده شد. هر چه در خصوص آن مكان زيبا نوشته شود كم است. يك خانمی كه حاضر بود پرسيد با آن دو نفری كه سر ندارند چه ميكنيد؟ يكی از دوستان با صدای بلند گفت ما سرهای بُريده نميخواهيم و اين سرها فدای جمال مبارك و برای وحدت و يگانگی شده و بگذار سهم قاتلين باشد تا از اين كار خود عبرت گيرند.
رقيمه محفل ملی ايران به خانواده سه شهيد فيليپين
دوشنبه ٨ شهرالكمال ١٢٩ بديع مطابق ١٦ مرداد ١٣٥١شمسی و ٧ اوت ١٩٧٢ ميلادی
خاندان جليل فروغی، صادقی و وُجدانی عليهم بهاالابهی
وصول خبر دهشت اثر شهادت سه جوان ناكام پرويز فروغی، پرويز صادقی و فرامرز وجدانی قلوب اعضای اين محفل را قرين حزين و الم نمود.
اين سه طير شاخسار بقا كه درسبيل تبشير و تبليغ امر حضرت بهاءالله ترك وطن نمودند و به ديار غربت شتافتند و در كمال تسليم و رضا جان به جانان سپردند واز قفس اين جهان تنگ و ظلمانی رهيدند نه تنها مايه مباهات و افتخار آن خانواده های عزيز و مؤمن و مخلص و منقطع هستند بلكه جامعه بهائی در سراسر عالم به وجود آن طيور شكور آشيان الهی فخر و مباهات مينمايد و آنان را جزو قربانيان و فدائيان امر حضرت رحمن محسوب ميدارد.
گرچه فرقت نور ديدگان و جگر گوشگانی كه مايه تسلی و تسكين خاطر پدر و مادر هستند بسيار دشوار و پر حرقت است و احدی ثقل اين مصيبت كبری و فادحه عظمی را كوچك و حقير نميداند ولی با توجه به آيات الهيه و آثار رحمانيه از شدّت اين حزن و اندوه كاسته ميشود و قلب اميدوار و مطمئن ميگردد.
تاريخ امر يك صد و بيست و هشت ساله الهی شاهد و ناظر وقايع سهمگين بوده و هيچگاه اين قربانيان راه عشق و فدا فراموش نشده اند.
اگر واقعه موئلمه شهادت غصن الله الاطهر را در سجن اعظم بياد آوريد و بيانات متعاليه آن محّی رمم را از نظر بگذرانيد يقيناً اندكی از تأثرات قلبيه خواهد كاست.
در يكی از مناجات های صادره از قلم نّير آفاق اين بيان افخم نازل؛ " سبحانك الهم يا الهی ترانی بين ايادی الأعداء و الابن محمربدمه امام وجهك يا من بيده ملكوت الأسماء اثّرب فديت اعطيتنی لحيوة العباد و اتحاد من فی العباد."
ملاحظه فرمائيد شارع اين آئين مقدس فرزند ارجمند و غُصن برومند را در راه حيات بندگان خدا و اتحاد دنيا فدا فرمود. شما نيز تأسی از آن مولای شفوق و حنون حيات نور ديدگان خويش را ايثار نموديد و با اين روش مقدس و پسنديده راه و رسم فداكاری و جانبازی به احّبای الهی آموختيد، چه موهبتی اعّز و اعلی از اين فضلی كه نصيب آن خاندان گرديده و چه منقبتی اتم و ابهی از اين عنايتی كه آن خاندان جليل بدان مخصص گشته.
محفل ملی ايران در اين مصيبت وارده شريك و سهيم آن ياران عزيز است و از درگاه حّی قدير صبر و سلوان برای آن خاندان جليل رجاء و مسئلت مينمايد.
به ضميمه جزوه ای كه به مناسبت يكصدمين سال شهادت حضرت غُصن الله الاطهر در طهران تكثير گرديده جهت مطالعه ايفاد ميشود و بار ديگر مراتب همدردی اعضای اين محفل حضور آن ياران عزيز و فداكار معروض ميگردد.
با تقديم تحّيات بهائی
منشی محفل،
روحی ارباب
طهران- ايران
دوشنبه ٨ شهرالكمال ١٢٩ بديع مطابق ١٦ مرداد ١٣٥١شمسی و ٧ اوت ١٩٧٢ ميلادی
خاندان جليل فروغی، صادقی و وُجدانی عليهم بهاالابهی
وصول خبر دهشت اثر شهادت سه جوان ناكام پرويز فروغی، پرويز صادقی و فرامرز وجدانی قلوب اعضای اين محفل را قرين حزين و الم نمود.
اين سه طير شاخسار بقا كه درسبيل تبشير و تبليغ امر حضرت بهاءالله ترك وطن نمودند و به ديار غربت شتافتند و در كمال تسليم و رضا جان به جانان سپردند واز قفس اين جهان تنگ و ظلمانی رهيدند نه تنها مايه مباهات و افتخار آن خانواده های عزيز و مؤمن و مخلص و منقطع هستند بلكه جامعه بهائی در سراسر عالم به وجود آن طيور شكور آشيان الهی فخر و مباهات مينمايد و آنان را جزو قربانيان و فدائيان امر حضرت رحمن محسوب ميدارد.
گرچه فرقت نور ديدگان و جگر گوشگانی كه مايه تسلی و تسكين خاطر پدر و مادر هستند بسيار دشوار و پر حرقت است و احدی ثقل اين مصيبت كبری و فادحه عظمی را كوچك و حقير نميداند ولی با توجه به آيات الهيه و آثار رحمانيه از شدّت اين حزن و اندوه كاسته ميشود و قلب اميدوار و مطمئن ميگردد.
تاريخ امر يك صد و بيست و هشت ساله الهی شاهد و ناظر وقايع سهمگين بوده و هيچگاه اين قربانيان راه عشق و فدا فراموش نشده اند.
اگر واقعه موئلمه شهادت غصن الله الاطهر را در سجن اعظم بياد آوريد و بيانات متعاليه آن محّی رمم را از نظر بگذرانيد يقيناً اندكی از تأثرات قلبيه خواهد كاست.
در يكی از مناجات های صادره از قلم نّير آفاق اين بيان افخم نازل؛ " سبحانك الهم يا الهی ترانی بين ايادی الأعداء و الابن محمربدمه امام وجهك يا من بيده ملكوت الأسماء اثّرب فديت اعطيتنی لحيوة العباد و اتحاد من فی العباد."
ملاحظه فرمائيد شارع اين آئين مقدس فرزند ارجمند و غُصن برومند را در راه حيات بندگان خدا و اتحاد دنيا فدا فرمود. شما نيز تأسی از آن مولای شفوق و حنون حيات نور ديدگان خويش را ايثار نموديد و با اين روش مقدس و پسنديده راه و رسم فداكاری و جانبازی به احّبای الهی آموختيد، چه موهبتی اعّز و اعلی از اين فضلی كه نصيب آن خاندان گرديده و چه منقبتی اتم و ابهی از اين عنايتی كه آن خاندان جليل بدان مخصص گشته.
محفل ملی ايران در اين مصيبت وارده شريك و سهيم آن ياران عزيز است و از درگاه حّی قدير صبر و سلوان برای آن خاندان جليل رجاء و مسئلت مينمايد.
به ضميمه جزوه ای كه به مناسبت يكصدمين سال شهادت حضرت غُصن الله الاطهر در طهران تكثير گرديده جهت مطالعه ايفاد ميشود و بار ديگر مراتب همدردی اعضای اين محفل حضور آن ياران عزيز و فداكار معروض ميگردد.
با تقديم تحّيات بهائی
منشی محفل،
روحی ارباب
طهران- ايران
To the National Spiritual Assembly of the Philippines. August 7 1972 Telegram
" Deeply moved news befitting funeral three brave devoted youthful pioneers who sacrificed their lives path service. Share sorrow sympathy friends Philippines assured ardent prayers sacred threshold bountiful rewards Abha Kingdom
Universal House of Justice
از ايران خبر رسيد هنگاميكه جناب عبدالحميد إشراق خاوری از جلسه تذّكر اين سه عزيز مراجعت ميكردند سكته قلبی نموده و به ملكوت ابهی صعود مينمايند. ايشان فرموده بودند كه: " قلب اين عبد از شدّت الم آنچنان متألم كه قلم يارای مقاومتی چند بر اين كاغذ نتواند. اين بزرگی روح و جلال جمال مبارك آن چنان پی گير است كه در اين كاغذ نگنجد، عزيزانی چند دور هم جمع ميشوند، پدر پرويز صادقی اولين نامه ای را كه پرويز صادقی در راه كراچی، پاكستان نوشته بودند را برای حُضار در جلسه تذكر ميخوانند كه مضمون آن اينست؛
" گرچه آرزويم شهادت در راه جمال مبارك است، اما دوره شهادت تمام شده و حال وقت تبيلغ امر است، اميدوارم بتوانم از اين راه به آستانش خدمت نمايم."
بر روی تابلوئی كه بر سر در منازل والدين اين سه عزيز برای تذكر زده بودند نوشته بود؛" به فردوس پسران ما خوش آمديد". از احباء خواهش ميكردند كه به ما تسليت نگوئيد آنها كه نمرده اند، به ما تبريك بگوئيد كه فرزندان ما جان خودشان را در راه جمال مبارك نثار كردند. جلسات تذكر زيادی بر قرار شده بود.
سوم مهر ١٣٥١ برابر با دوشنبه ٢٥ سپتامبر در سراسر دنيا جلسه مخصوصی برای اين سه عزيز تشكيل شده بود.
١٥ سپتمبر ١٩٧٢ قسمتی از شهر مراوی آتش سوز و مهيبی رخ داد كه خسارت زيادی داشت و حتی آن مدرسه ای كه علی شيدائی و بنده در آن صحبت كرديم نيز آتش گرفت و شاگردان ويلان شده بودند.
یك آخوندی در جاسب بر منبر گفته بوده؛ كه خوشحال باشيد كه ما شما ها را نميكشيم. ببينيد در خارج شما ها را ميكشند.
نوشته شده توسط داريوش يزدانی
" گرچه آرزويم شهادت در راه جمال مبارك است، اما دوره شهادت تمام شده و حال وقت تبيلغ امر است، اميدوارم بتوانم از اين راه به آستانش خدمت نمايم."
بر روی تابلوئی كه بر سر در منازل والدين اين سه عزيز برای تذكر زده بودند نوشته بود؛" به فردوس پسران ما خوش آمديد". از احباء خواهش ميكردند كه به ما تسليت نگوئيد آنها كه نمرده اند، به ما تبريك بگوئيد كه فرزندان ما جان خودشان را در راه جمال مبارك نثار كردند. جلسات تذكر زيادی بر قرار شده بود.
سوم مهر ١٣٥١ برابر با دوشنبه ٢٥ سپتامبر در سراسر دنيا جلسه مخصوصی برای اين سه عزيز تشكيل شده بود.
١٥ سپتمبر ١٩٧٢ قسمتی از شهر مراوی آتش سوز و مهيبی رخ داد كه خسارت زيادی داشت و حتی آن مدرسه ای كه علی شيدائی و بنده در آن صحبت كرديم نيز آتش گرفت و شاگردان ويلان شده بودند.
یك آخوندی در جاسب بر منبر گفته بوده؛ كه خوشحال باشيد كه ما شما ها را نميكشيم. ببينيد در خارج شما ها را ميكشند.
نوشته شده توسط داريوش يزدانی
No comments:
Post a Comment