آئین بهائی
Rooangiz DASTANI
اسفندیار، خادم جناب میرزا بزرگ نوری
جناب میرزا بزرگ نوری را تعدادی برده بود؛ در سال 1255 قمری (1839 میلادی) ایشان صعودکردند. حضرت بهاءالله هرگز اقدام به خرید برده و کنیز برای خویش نکردند، امّا به احتمال قوی بردگانی چند، که جزو مایملکی محسوب میشد که از پدر به پسر میرسد، وارث بردگان و کنیزان شدند. حضرت بهاءالله قویّاً با بردهداری مخالف بودند. پس، بعد از صعود پدر، حضرت بهاءالله با این بردگان چه باید میکردند؟ آنها را آزاد کردند.
در دهۀ 1830، چنین اقدامی، بخصوص در ایران، ابداً قابل تصوّر نبود و کسی چنین نمیکرد. در سال 1839، اندکی بعد از صعود جناب میرزا بزرگ، اسفندیار به حضور حضرت بهاءالله رفت و از هیکل مبارک خواست که او را آزاد فرمایند. حضرت بهاءالله مطابق میل او رفتار کردند، امّا این کار را به نحوی خارقالعاده، با کمال خضوع و خشوع، با استفاده از مناجاتی، که به وضوح نشان میداد حضرت بهاءالله و اسفندیار، دو انسان، نزد خداوند یکسان هستند، انجام دادند.
این مناجات تا کنون انتشار نیافته است. ترجمهای غیرمصوّب که توسّط جناب دکتر نادر سعیدی انجام شده در دست است. [اخیراً ترجمۀ مصوّب آن نیز انتشار یافت. متن اصلی عربی این مناجات، که به مرحمت جناب دکتر نادر سعیدی دریافت شد، ذیلاً نقل میشود. – م]
فسبحانَکَ اللّهُمّ یا الهی إذا قامَ لدی باب مملوک اُخریٰ و أراد مِن هذا المملوک حرّیّة نفسِه بعد الّذی کان مالکه مملوکاً لنفسک و خادماً لحضرتک و فانیاً لدی ظهورات ربوبیّتک و أشهدُ حینئِذٍ بین یدَیکَ بما تشهدُ لنفسک بنفسک بأنّک أنت الله لا إله إلّا أنت لمتزل کنتَ فی علوّ القدرة و القوّة و الجلال و لاتزال تکون فی سموّ العزّة و الهیبة و الجمال کلّ الملوک مملوکٌ لدی باب رحمتک و کلّ الأغنیآء فقرآءٌ لدی شاطئ قدس سلطنتک و کلّ الکُبَراء صُغَراءٌ فی ساحة عزّ مرحمتک و مع ذلک کیف یقدر هذا المملوک أن یدّعی فی نفسه مالکیّة أحدٍ بل وجوده فی ساحة عزّک ذنبٌ لایعادله ذنبٌ فی مملکتک. فسبحانک سبحانک عن کلّ ذلک و عمّا یصفک الواصفون و عمّا یذکرک الذّاکرون و حینئذٍ یا الهی لمّا طلب مِن هذا العبد حرّیّة نفسه لذا أشهدُک حینئذٍ بأنّی أطلقتُه فی سبیلک و حرّرته لإسمک و فکّیت عُنُقه عن حبل العبودیّة لیعبدَک فی آناء اللّیل و أطراف النّهار و لئلّا تفکّ عُنُقی عن حبل عبودیّتک و انّ هذا أملی و رجائی و انّک أنت علی ذلک لشهیدٌ قدیر.
🔸مضمون: مقدّسی تو ای خدای من آنگاه که بندهای به درگاه بندۀ دیگری آمد و آزادی خویش را خواست با آن که مولای او خود بندۀ تو و خدمتگزار حضرتت و فانی در مقابل ظهورات ربوبیت تو است و شهادت میدهم در این هنگام در مقابل تو به آنچه که خود در حق خویشتن شهادت میدهی به این که تو خدای یکتایی و نیست خدایی جز تو. همیشه در بلندای قدرت و قوّت و جلال بودهای و همواره در بلندای عزّت و هیبت و جمال خواهی بود. کلّ پادشاهان بندگان درگاه رحمت تو و جمیع ثروتمندان در کنارۀ دریای قدس سلطنت تو فقیرند و جمیع بزرگان در ساحت عزّ مرحمت تو کوچک و ناچیزند و با این همه این بنده چگونه میتواند خودش مدّعی مالکیت کسی شود بلکه وجودش در ساحت عزّ تو گناهی است که هیچ گناهی در پهنۀ آفرینش تو همانند آن نیست. مقدّسی تو از جمیع اینها و هر آنچه که هر کسی تو را وصف کند و هر ذاکری تو را ذکر نماید. در این حین، ای خدای من، چون او از این عبد تقاضای آزادی نموده، پس تو را گواه میگیرم که اینک او را در راه تو رهایی بخشیدم و به اسم تو آزادش ساختم و گردنش را از ریسمان بندگی فارغ نمودم تا شب و روز به عبودیت تو مشغول باشد که مبادا گردن مرا از ریسمان عبودیت خود محروم فرمایی و این است آرزوی من و تقاضای من و تو بر این همه شاهد و توانایی.
بنا به بیان حضرت عبدالبهاء، اسفندیار، که اکنون سپاسگزار بود که از قید بردگی رهایی یافته، به اختیار خودش تا سال 1852 [1269 قمری – م] در خدمت عائلۀ مبارکه باقی ماند. در سال مزبور حضرت بهاءالله در سیاهچال طهران مسجون شدند و زندگی اسفندیار در مخاطره افتاد و ممکن بود کشته شود. به یُمن ابتکار و چارهاندیشی آسیه خانم (نوّاب)، حرم مبارک حضرت بهاءالله، حاکم مازندران، میرزا یحییخان، اسفندیار را تحت حمایت و صیانت خود گرفت. حاکم او را به سرپرستی خادمانش گماشت و مسئول کلّیه امور عائلۀ خویش قرار داد – این منصبی عالی و آبرومندانه بود که اسفندیار در بقیه ایّام حیات دارا شد.
🔸نویسنده: کریستوفر باک، مناجات بهائی که سبب آزادی بردگان شد
🔸http://bahaiteachings.org/the-bahai-prayer-that-freed-the-slaves)
No comments:
Post a Comment