https://t.me/golshaneshgh
شهید مجید، فرامرز سمندری
دکتر فرامرز سمندری تنها اولاد پسر خانواده بود. والدین ایشان با وجود کثرت فرزندان دختر، تعلّق خاطر بی حدّ و حصری به او داشتند. او از لحاظ حسن سلوک و کردار، از کودکی نمونه ای برای همسالان خود بود. پدرش، جناب سمندری، در سراسر عمر خود در محلّ سکونتش در شهر بابل به خدمات شایستۀ امری قائم بود.
دکتر در سال ۱۳۱۱ در شهر بابل دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدائی و متوسّطه را در بابل همراه با فعّالیّت مستمرّ امری به پایان رساند. نهایت بی تکلّفی و سادگی را داشت و نمونه ی یک انسان واقعی بود و تا پایان عمر نیز حالتش تغییر نکرد. جناب سمندری علاقه ی وافری نیز به دوستان غیر بهائی خود داشت و همیشه حلّال مشکلات مادّی و معنوی آنها بود. منزل دکتر به صورت یک مجتمع مسکونی بود که قسمت عمده ی مخارجش با او بود و بندگان حق، چه یار و چه اغیار، تحت سرپرستی او قرار داشتند. پس از تحصیل در دانشگاه و اخذ دانشنامه ی پزشکی، در ایّام گذراندن وظیفه ی مقدّس سربازی، فقرا و ضعفا را هم از یاد نمی برد. پس از اتمام آن دوره، برای تحصیل و تخصّص، راهی غربت شد. بیش از هشت سال در کانادا مشغول تحصیل بود. در خاتمه ی آن مدّت، همسری انتخاب و با او ازدواج نمود. شهید مجید علاقه ی وافری به ایران داشت و می گفت: « من متعلّق به ایرانم و باید آنجا زندگی کنم و به همنوعان خود خدمت نمایم. موطنم، موطن جمال مبارک است و حاضر نیستم تمام دنیا را با ایران عوض نمایم.» همسر ایشان مسیحی بود که بعداً مؤمن به امرالله شد. این فامیل به ایران مراجعت کرد و تا اوائل انقلاب، دکتر سمندری با همسر و فرزندان خود در تبریز رحل اقامت افکند. بعد از انقلاب به علّت جوّ نامساعد محیط، خانواده را به خارج فرستاد و خود چون کوهی استوار باقی ماند و حاضر نشد دوستان همسنگر خود را تنها گذارد. دکتر سمندری در آن زمان به سمت استادی دانشگاه تبریز انتخاب و مشغول به کار شد. هربار که از تبریز جهت بازدید والدینش می آمد، افتخار ملاقات با او را داشتم و او داستان دستگیری مکرّر خویش را برایمان تعریف می کرد. آخرین باری که او را ملاقات کردیم به ما گفت: « شاید دیگر مرا نبینید.» یقین داشت روز وداع به سر آمده است و همه ی ما را در آغوش گرفت. وی عضو محفل روحانی تبریز بود و یار و غمگسار احبّا. آنچه در توان داشت برای رفاه و آسایش همنوعان دریغ نمی کرد. وی در مواقع فراغت به قصبات و قراء دورافتاده که فاقد جادّه بود می رفت و با وانت بار یا پیاده، با وسائل پزشکی که در اختیار داشت به مداوای مردم محروم آن سامان می پرداخت. آشنایان از گوشه و کنار ایران جهت مداوای بیماران خود عازم تبریز می شدند. با آغوش باز آنها را می پذیرفت. نام وی همه جا بر زبان بود. بالاخره پس از چندین بار دستگیری و بعد از دو ماه زندان انفرادی در بیست و دوم تیر ماه ۱۳۵۹ در سحرگاهان، او را با جناب یدالله آستانی در تبریز تیرباران نمودند.
خبر شهادتش به گوش والدین و دوستان و آشنایان رسید و همگی در تشییع جنازه اش شرکت نمودند. اجتماع عظیمی به صورت صف های منظّم، اعم از استادان دانشگاه، دانشجویان، بستگان و خویشاوندان و بالاخره دستجات دوستان و آشنایان شهید حرکت می کردند و ناله و فغان از همه جا شنیده می شد. تبریز یکپارچه غرق ماتم شد، زیرا می دیدیند کسی را از دست آنها ربوده اند که مانند پدری دلسوز غمگسارشان بود… واویلاکنان می گفتند: « دکتر یک انسان واقعی بود، چرا شهیدش کردند؟» چند هزار نفر تشییع جنازه کنندگان، از مأمورینی که در کنار آنها راه پیمائی می کردند، ذرّه ای واهمه و ترس نداشتند… سرانجام در گورستان از پیش تعیین شده به خاک سپرده شدند… ثمره ی ازدواج آن شهید سه فرزند بود که در کشور کانادا ساکن و به خدمت امر مشغولند.
تلخیص و اقتباس از نوشته ی جناب امیر نیازی، نشریه ی بانگ سروش.
پروازها و یادگارها صفحه ۲۵ تالیف خانم ماه مهر گلستان
-------------------------------------------
https://t.me/golshaneshgh
دکتر فرامرز سمندری؛ جراح بهائی که به خاطر اعتقادات خود اعدام شد
۲ آبان ۱۴۰۰
کیان ثابتی
***
«اینک که آخرین ساعات حیاتم را در زندان میگذرانم، به ذکر این سطور بهعنوان وصیتنامه مبادرت میورزم. من جز بهائی بودن گناهی ندارم. به این مردم و به این کشور خدمت کردهام ... خداحافظ پدر و مادر ارجمندم، خداحافظ آنیتای [همسر] عزیز، خداحافظ کیومرث، مریم و کامیار عزیز [فرزندان] خداحافظ دوستان بهائی و غیر بهائیام. ساعاتی بعد تیرباران خواهم شد، همراه با برادر روحانی جناب یدالله آستانی عزیز. از همه ممنون و متشکرم. برای علو درجات روحم لطفا دعا بفرمایید. دکتر فرامرز سمندری [امضا] ۲۲تیر۱۳۵۹ . مراتب فوق گواهی میشود [مُهر رسمی] بازداشتگاه»
مطلب بالا، بخشی از نامه خداحافظی دکتر «فرامرز سمندری»، استاد دانشکده پزشکی تبریز به خانواده خود ساعاتی پیش از اعدام در شهر تبریز است. این پزشک ۴۸ ساله بهائی که به اتهام اعتقادات دینی به جوخه اعدام سپرده شد، یکی از ده متخصص برتر جهان در رشته جراحیهای میکروسکوپی گوش بود. او همچنین مبتکر روشی نوین در جراحی گوش برای درمان ناشنوایان بود در این روش که امروزه شکل مدرن آن در جهان مورد استفاده قرار میگیرد، جراح متخصص گوش، یک نوع سمعک کوچک (غیرقابل رویت) در پشت گوش فرد ناشنوا یا کمشنوا میکارد.
کودکی و تحصیلات
دکتر فرامرز سمندری در ۲۸بهمن۱۳۱۱ در یک خانوادهی روستایی بهایی در بارفروش (بابل امروزی) استان مازندران به دنیا آمد. او اولین فرزند از هفت فرزند خانواده و تنها پسر والدینش «آقا بُرار سمندری» و «طاووس علویان» بود. پدرش در جوانی توسط یک فرد بهائی به نام «طرازالله» که در بین بهائیان به «سمندر» مشهور بود، با دیانت بهائی، آشنا و به این دین گرویده بود. او پس از بهائی شدن، نام خانوادگی «سمندری» را از لقب پدر روحانی خویش برگزید.
آقا برار در اطراف بارفروش به شغل کشاورزی مشغول بود و فرامرز از کودکی ملازم و همراه پدرش بود. فرامرز سمندری از همان کودکی ارتباط خوبی با غیربهاییان داشت. همیشه در بین دوستان همسن و سال خود تعداد زیادی مسلمان هم دیده میشدند. در نگرش انسانی او، تفاوتی بین بهائی و مسلمان نبود و اعتقادات قلبی افراد اعم از دوستان و بیمارانش برای او مهم نبود. این رفتار و برخورد او تا زمان دستگیری اندک تغییری نکرد. او با بانویی مسیحی ازدواج کرد و اکثر دوستان نزدیکش پزشکان و اساتید مسلمان بودند که برای رهایی او از زندان تلاش فراوانی کردند.
فرامرز دوره دبستان و دبیرستان را در بارفروش که دیگر در آن زمان بابل نامیده میشد، گذراند. در سال ۱۳۳۰، سمندری پس از پذیرفته شدن در رشته پزشکی دانشگاه تبریز به این شهر نقل مکان کرد. حال و هوای تحصیل در تبریز و زندگی در کنار مردم این شهر، آغازگر دوره جدیدی در زندگی سمندری بود. آشنایی با علم پزشکی، تصورات او را در مورد جهان هستی تغییر داد و دکتر سمندری، این تحول را مدیون تبریز و مردمش میدانست. او با وجود موقعیتهای شغلی فراوان و بهتر در شهرهای دیگر ایران حتی در خارج از کشور، خدمت به مردم تبریز را وظیفه خود میدانست و تا واپسین لحظه حیات در این شهر زندگی و کار کرد.
سالها بعد، وقتی به عنوان یک متخصص برجسته گوش و حلق و بینی از کانادا به ایران برگشت، بیتوجه به پیشنهادات شغلی و رفاه بیشتر در پایتخت، دانشگاه تبریز و زندگی در این شهر را برای انجام خدمت پزشکی انتخاب کرد. وقتی از او پرسیدند که چرا تدریس در دانشکده پزشکی تبریز را انتخاب کرده است، او پاسخ داد که این شغل را مدیون مردم آن استان و دانشگاه آن است. آنها، او را آموزش دادهاند تا امروز به عنوان یک پزشک متخصص به آنها خدمت کند.
در سال ۱۳۳۷، دکتر سمندری پس از اخذ دانشنامه پزشکی از دانشکده پزشکی تبریز جهت خدمت سربازی راهی تهران شد. او در دوره سربازی برای نخستین بار به طور رسمی معاینه و درمان بیماران را آغاز کرد. تعداد زیادی از بیمارانش را فقرا و نیازمندان تشکیل میدادند.
بلافاصله پس از پایان سربازی، فرامرز جوان برای بالا بردن سطح زبان انگلیسی به کشور انگلستان سفر کرد و پس از اقامت کوتاهی در این کشور برای ادامه تحصیل به کانادا عزیمت کرد. دکتر سمندری در کانادا پس از اخذ تخصص گوش و حلق و بینی موفق به دریافت فوق تخصص جراحی میکروسکوپی شد. در آن زمان، تعداد انگشتشماری پزشک در جهان بودند که در این رشته دارای تخصص و مهارت باشند و دکتر سمندری، پزشک جوان ایرانی یکی از آنان بود. او در سال ۱۳۴۷ پس از هفت سال تحصیل در کانادا به ایران مراجعت کرد. با آنکه برای دکتر سمندری پس از اتمام تحصیلات موقعیت شغلی خوبی با اقامت در کانادا فراهم بود؛ ولی او میگفت من متعلق به ایرانم و باید آنجا زندگی کنم. هنوز تحصیلش در کانادا به پایان نرسیده بود که برای تدریس در دانشکده پزشکی تبریز درخواست داد و پذیرفته شد.
دکتر سمندری در زمان تحصیل در کانادا با خانمی کانادایی به نام «آنیتا» از کادر پزشکی آشنا شد. پس از این آشنایی، آن دو تصمیم به ازدواج گرفتند. سمندری پس از برگشت به ایران و گرفتن اجازه و تایید پدر و مادرش، آنیتا را به ایران دعوت کرد و در بهمن ۱۳۴۹ با همدیگر ازدواج کردند که حاصل این ازدواج، دو پسر و یک دختر بود. آنیتا در ابتدا مسیحی بود ولی بعد بهائی شد. او در طی ده سال زندگی مشترک با فرامرز سمندری همواره یار و همکار در خدمات پزشکی به بیماران بود. آنیتا همسری فداکار و مهربان بود. او پس از مدتی اقامت در ایران فارسی و آذری یاد گرفت و به راحتی با مردم شهر ارتباط برقرار میکرد.
اعدام دکتر فرامرز سمندی به اتهام عقیدتی در ایران موجب بهت مجامع علمی دانشگاهی در دنیا شد. او به عنوان یکی از جراحان معروف میکروسکوپی گوش، حلق و بینی و مبدع روشی نوین در جراحی گوش ناشنوایان در جهان شناخته میشد. تعداد زیادی از نشریات و شبکههای تلویزیونی علاقهمند به پیگیری ماجرای دکتر سمندری بودند. آنیتا با وجود شوک ناشی از دست دادن ناگهانی همسر و نگهداری سه کودک خردسال دو، پنج و هشت ساله به همه خبرگزاریها پاسخ مثبت میداد و در مصاحبههای گوناگون با شبکههای رادیویی، تلویزیونی و نشریات بینالمللی به شرح داستان زندگی پُربار علمی همسرش و اعدام مظلومانه او به اتهام اعتقادات مذهبی میپرداخت.
دکتر فرامرز سمندری استاد درخشانی بود و بسیار مورد علاقه دانشجویان و همکارانش بود. سمندری با توجه به مهارت و شهرتی که در زمینه تخصصی خود داشت، صدها پزشک متبحر و متخصص گوش و حلق و بینی تربیت کرد. پزشکانی که امروزه هر کدام در گوشهای از ایران و جهان مشغول به خدمت هستند. او سوالات چالشبرانگیزی را برای امتحانات تخصصی گوش و حلق و بینی طراحی می کرد که حتی برای متخصصان آن رشته هم دشوار به نظر میرسید.
دکتر سمندری بهجز تدریس و تحقیق، وقت زیادی را صرف درمان بیماران بیمارستان دانشگاه میکرد؛ تعدادی از این بیماران، آوازه و شهرت او را شنیده بودند و از شهرهای دیگر به بیمارستان مراجعه میکردند. سمندری از بیماران بیبضاعت هزینه دریافت نمیکرد.
انقلاب، دستگیری و اعدام
در اوایل انقلاب اسلامی، سفارت کانادا از همه اتباع خود خواست تا ایران را ترک کنند. سمندری هم همسر و سه فرزندش را که همگی زیر هفت سال سن داشتند را به کانادا فرستاد. وقتی از او پرسیدند بچهها کوچک هستند؛ کاش خودت هم با آنها میرفتی؛ پاسخ میداد: «الان زمان خدمت به مردم است؛ بیمارستانها شلوغ است و به پزشک احتیاج دارند. اگر نگران امنیت خانوادهام نباشم، بهتر میتوانم خدمت کنم.» او تا روز دستگیری بر عهد خود با مردم تبریز باقی ماند. مسائلی مانند شلوغیهای دوران انقلاب یا فشارها و تهدیدات بر بهاییان پس از پیروزی انقلاب، حتی یک روز نتوانستند مانع خدمت پزشکی او به بیماران و نیازمندان شوند.
در زمستان ۱۳۵۸، دکتر سمندری برای دیدن همسر و فرزندانش به کانادا رفت. در آن زمان، جامعه بهائی ایران در وضعیتی ملتهب بهسر میبردند و هیچکس از آینده این بزرگترین اقلیت مذهبی کشور در حکومت تازه تاسیس اسلامی تصوری نداشت. اماکن مذهبی و گورستانهای بهاییان تخریب و مصادره شده بود. اخراج پیروان این آیین از مشاغل دولتی آغاز شده و صدها بهایی از روستاها و املاک خود اخراج شده بودند. دستگیری بهاییان در شهرهای مختلف ایران آغاز شده بود و هیچکدام از مراجع قانونی پاسخگوی آزار و اذیت بهائیان نبودند. در این شرایط، فرامرز پس از دیدار خانوادهاش تصمیم به بازگشت گرفت. از او خواستند تا در خارج از کشور بماند. او پزشک مشهوری بود و امکان اقامت و کار در کانادا را داشت اما سمندری مصّر بود تا به وطنش برگردد. او میدانست که مانند بسیاری از بهائیان ممکن است در هنگام بازگشت دستگیر شود؛ ولی میگفت با پول مردم ایران درس خوانده پس باید به همین مردم خدمت کنم و دانشم را برای بهبودی و درمان هموطنانم بهکار گیرم؛ حتی اگر سکونتم در ایران، موجب زندانی شدنم در خاک وطن شود.
دکتر سمندری به تبریز برگشت و قرار شد تابستان سال بعد، خانوادهاش برای دیدار او به ایران بیایند. اما این آخرین دیدار خانواده با یکدیگر بود و آن سفر هیچ وقت اتفاق نیفتاد.
پس از بازگشت به ایران، از طرف پدر پیرش و جمعی از دوستان بهایی و مسلمان تشویق به رفتن از ایران شد؛ ولی پاسخ سمندری به این نیکاندیشان این بود: «حتی اگر از دانشگاه بیرونم کنند ایران را ترک نخواهم کرد. اینجا خانه من است.»
روز سه شنبه ۲اردیبهشت۱۳۵۹، دکتر سمندری به همراه تعدادی از بهائیان تبریز در منزل یکی از ایشان جمع شده بودند تا در مورد بهائیان اخراج شده از مشاغل دولتی چارهای بیندیشند. ماموران به محل مزبور حمله میبرند و سمندری و چند تن دیگر را بازداشت میکنند. از چگونگی دوران زندان دکتر سمندری اطلاع چندانی در دست نیست. تنها اطلاع به دست آمده این است که به دلیل محبوبیت دکتر سمندری در بین اهالی تبریز، او را به هواخوری روباز و عمومی نمیبردند تا کسی متوجه دستگیری او نشود.
در طی دوران زندان، دکتر سمندری به عنوان پزشک زندان مشغول انجام وظیفه بود. حتی مسئولان پرونده سمندری مجبور شدند او را سه بار برای معاینه به دیدار بیماران صعبالعلاج در بیمارستان ببرند. با آنکه او در این دیدارها لباس زندانیان به تن داشت و ماموران همراهیاش میکردند؛ ولی هر بار انترنها جلوی پای او بهپا خواستند و ادای احترام کردند.
دستگیری دکتر فرامرز سمندری، جامعه پزشکی تبریز، اساتید و دانشجویان پزشکی و بیمارانش را در حیرت و نگرانی فرو برد. آنها یک همکار قابل اعتماد، یک استاد دانشمند و یک پزشک ماهر را از دست داده بودند. همه برای آزادی او به تکاپو افتادند و به مراجع مختلف قانونی و نمایندگان مجلس مراجعه کردند. رییس نظام پزشکی تبریز نزد آیتالله بهشتی، رییس دیوانعالی کشور رفت و گفت دکتر سمندری در رشته خودش بهترین متخصص است و بین همه همکاران و بیماران محبوب است. بهشتی در پاسخ گفت: «کافی است یک کلمه بگوید بهایی نیستم بلافاصله آزادش میکنم و با هواپیمای اختصاصی پیش زن و بچههایش میفرستم.» رییس نظام پزشکی شادیکنان به تبریز بازگشت و گفتههای بهشتی را برای دکتر سمندری در زندان نقل کرد. وقتی حرفهای رییس نظام پزشکی تمام شد، گفت: «این چه حرفی است که میزنید، من بهائی هستم و نمیتوانم خلاف عقیدهام بگویم. تمام قضایا سر همین یک کلمه است!»
اقدامات جامعه پزشکی برای آزادی دکتر سمندری، یکی از دلایلی بود که که دادگاه انقلاب تبریز که آیتالله «حسین موسوی تبریزی» ریاست آن را به عهده داشت، اجرای حکم فرامرز سمندری و یک بهائی دیگر به نام یدالله آستانی که بازرگانی خوشنام در شهر بود را شتاب ببخشد و این دو را پس از دو ماه و نیم بازداشت، بدون تکمیل مراحل دادرسی و تشکیل دادگاه در ساعاتی پس از نیمه شب ۲۲تیر۱۳۵۹ به جوخه اعدام بسپارد. در حالیکه همه منتظر برگزاری دادگاه در ماه بعد بودند، ساعت دو بعد از ظهر روز بعد خبر اعدام دکتر فرامرز سمندری از اخبار اعلام شد.
در مراسم تشییع جنازه فرامرز سمندری بیش از هزار نفر از اهالی تبریز اعم از استادان دانشگاه، دانشجویان، پزشکان، پرستاران، بستگان و آشنایان تا مردمی که به دکتر علاقه داشتند، در صفوف منظم شرکت کردند. سه روز بعد، دادگاه انقلاب تبریز جرم فرامرز سمندری را همکاری با رژیم پهلوی، ساواک و اسراییل عنوان کرد.
در وصیتنامهای که از دکتر سمندری به جا مانده است، او پاسخ تهمتهای بیاساس و مدرک دادگاه انقلاب تبریز را اینچنین داده است:
«... این سطور را در زندان تبریز مینویسم. بهائی هستم ولی با مسائلی نظیر مداخله در امور سیاسیه، کمک مالی به اسراییل و رابطه با صهیونیسم (مسائلی که در بازجوییها با من در میان گذاشته شدهاند) کاملا بیگانهام. همسرم (آنیتا) به فرزندانم (کیومرث، مریم و کامیار) بگوید و توجیه کند که از ناپاکیها به دور بودهام و کاری جز خدمت به عالم انسانی پیشه نساختم و شاید این هر دو محصول بهایی بودنم میباشد.»