🔸سراپردهٔ یگانگی
🌹🌾《پنج لوح از الواح حضرت بهاءالله》🌾🌹
🔸لوح مانکچی صاحب
🔸بنام خداوند یکتا
ستایش بینندهٴ پاینده را سزا است که بشبنمی از دریای بخشش خود آسمان هستی را بلند نمود و بستارههای دانائی بیاراست و مردمانرا ببارگاه بلند بینش و دانش راه داد و این شبنم که نخستین گفتار کردگار است گاهی بآب زندگانی نامیده میشود چه که مردگان بیابان نادانی را بآب دانائی زنده نماید و هنگامی بروشنائی نخستین و این روشنی که از آفتاب دانش هویدا گشت چون بتابید جنبش نخستین نمودار و آشکار شد و این نمودارها از بخشش دانای یکتا بوده او است داننده و بخشنده و او است پاک و پاکیزه از هر گفته و شنیده بینائی و دانائی گفتار و کردار را دست از دامن شناسائی او کوتاه هستی و آنچه از او هویدا این گفتار را گواه.
پس دانسته شد نخستین بخشش کردگار گفتار است و یابنده و پذیرندهٴ او خرد و او است دانای نخستین در دبستان جهان و او است نمودار یزدان آنچه هویدا از پرتو بینائی او است و هرچه آشکار نمودار دانائی او همهٴ نامها نام او و آغاز و انجام کارها باو.
نامهٴ شما در زندان باین زندانی روزگار رسید خوشی آورد بر دوستی افزود و یاد روزگار پیشین را تازه نمود سپاس دارای جهان را که دیدار را در خاک تازی روزی نمود دیدیم و گفتیم و شنیدیم امید چنان است که آن دیدار را فراموشی از پی درنیاید و گردش روزگار یاد او را از دل نبرد و از آنچه کشته شد گیاه دوستی بروید و در انجمن روزگار سبز و خرّم و پاینده بماند.
اینکه از نامهای آسمانی پرسش رفته بود رگ جهان در دست پزشک دانا است درد را میبیند و بدانائی درمان میکند هر روز را رازی است و هر سر را آوازی درد امروز را درمانی و فردا را درمان دیگر امروز را نگران باشید و سخن از امروز رانید.
دیده میشود گیتی را دردهای بیکران فراگرفته و او را بر بستر ناکامی انداخته مردمانی که از بادهٴ خودبینی سرمست شدهاند پزشک دانا را از او بازداشتهاند اینست که خود و همهٴ مردمان را گرفتار نمودهاند نه درد میدانند نه درمان میشناسند راست را کژ انگاشتهاند و دوست را دشمن شمردهاند.
بشنوید آواز این زندانی را بایستید و بگوئید شاید آنانکه در خوابند بیدار شوند بگو ای مردگان دست بخشش یزدانی آب زندگانی میدهد بشتابید و بنوشید هر که امروز زنده شد هرگز نمیرد و هر که امروز مرد هرگز زندگی نیابد.
در بارهٴ زبان نوشته بودید تازی و پارسی هر دو نیکو است چه که آنچه از زبان خواستهاند پیبردن بگفتار گوینده است و این از هر دو میاید و امروز چون آفتاب دانش از آسمان ایران آشکار و هویدا است هر چه این زبانرا ستایش نمائید سزاوار است.
ای دوست چون گفتار نخستین در روز پسین بمیان آمد گروهی از مردمان آسمانی آواز آشنا شنیدند و بآن گرویدند و گروهی چون کردار برخی را با گفتار یکی ندیدند از پرتو آفتاب بینائی دور ماندند.
بگو ای پسران خاک یزدان پاک میفرماید آنچه در این روز پیروز شما را از آلایش پاک نماید و بآسایش رساند همان راه راست و راه من است پاکی از آلایش پاکی از چیزهائیست که زیان آرد و از بزرگی مردمان بکاهد و آن پسندیدن گفتار و کردار خود است اگرچه نیک باشد و آسایش هنگامی دست دهد که هر کسی خود را نیکخواه همهٴ روی زمین نماید آنکه او آگاه این گفتار را گواه که اگر همهٴ مردمان زمین بگفتهٴ آسمانی پیمیبردند هرگز از دریای بخشش یزدانی بیبهره نمیماندند آسمان راستی را روشنتر از این ستاره نبوده و نیست.
نخستین گفتار دانا آنکه ای پسران خاک از تاریکی بیگانگی بروشنی خورشید یگانگی روی نمائید اینست آن چیزیکه مردمان جهان را بیشتر از همهٔ چیزها بکار آید ای دوست درخت گفتار را خوشتر از این برگی نه و دریای آگاهی را دلکشتر از این گوهر نبوده و نخواهد بود.
ای پسران دانش چشم سر را پلک بآن نازکی از دیدن جهان و آنچه در او است بیبهره نماید دیگر پردهٴ آز اگر بر چشم دل فرود آید چه خواهد نمود بگو ای مردمان تاریکی آز و رشک روشنائی جان را بپوشاند چنانکه ابر روشنائی آفتاب را اگر کسی بگوش هوش این گفتار بشنود پر آزادی برآورد و بآسانی در آسمان دانائی پرواز نماید.
چون جهان را تاریکی فراگرفت دریای بخشش بجوشش آمد و روشنائی هویدا گشت تا کردارها دیده شود و این همان روشنی است که در نامههای آسمانی بآن مژده داده شد اگر کردگار بخواهد دلهای مردمان روزگار را گفتار نیک پاک و پاکیزه کند و خورشید یگانگی بر جانها بتابد و جهان را تازه نماید.
ای مردمان گفتار را کردار باید چه که گواه راستی گفتار کردار است و آن بی این تشنگان را سیراب ننماید و کوران را درهای بینائی نگشاید دانای آسمانی میفرماید گفتار درشت بجای شمشیر دیده میشود و نرم آن بجای شیر کودکان جهان از این بدانائی رسند و برتری جویند.
زبان خرد میگوید هر که دارای من نباشد دارای هیچ نه از هر چه هست بگذرید و مرا بیابید منم آفتاب بینش و دریای دانش پژمردگانرا تازه نمایم و مردگان را زنده کنم. منم آن روشنائی که راه دیده بنمایم و منم شاهباز دست بینیاز پر بستگان را بگشایم و پرواز بیاموزم.
دوست یکتا میفرماید راه آزادی باز شده بشتابید و چشمهٴ دانائی جوشیده از او بیاشامید بگو ای دوستان سراپردهٴ یگانگی بلند شد بچشم بیگانگان یکدیگر را مبینید همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار براستی میگویم آنچه از نادانی بکاهد و بر دانائی بیفزاید او پسندیدهٴ آفریننده بوده و هست بگو ای مردمان در سایهٴ داد و راستی راه روید و در سراپردهٴ یکتائی درآئید.
بگو ای دارای چشم گذشته آیینهٴ آینده است بهبینید و آگاه شوید شاید پس از آگاهی دوست را بشناسید و نرنجانید امروز بهترین میوهٴ درخت دانائی چیزی است که مردمان را بکار آید و نگاهداری نماید.
بگو زبان گواه راستی منست او را بدروغ میالائید و جان گنجینهٴ راز من است او را بدست آز مسپارید امید چنان است در این بامداد که جهان از روشنیهای خورشید دانش روشن است بخواست دوست پیبریم و از دریای شناسائی بیاشامیم.
ای دوست چون گوش کمیاب است چندی است که خامه در کاشانهٴ خود خاموش مانده کار بجائی رسیده که خاموشی از گفتار پیشی گرفته و پسندیدهتر آمده بگو ایمردمان سخن باندازه گفته میشود تا نورسیدگان بمانند و نورستگان برسند شیر باندازه باید داد تا کودکان جهان بجهان بزرگی درآیند و در بارگاه یگانگی جای گزینند.
ای دوست زمین پاک دیدیم تخم دانش کشتیم دیگر تا پرتو آفتاب چه نماید بسوزاند یا برویاند بگو امروز به پیروزی دانای یکتای آفتاب دانائی از پس پردهٴ جان برآمد و همهٴ پرندگان بیابان از بادهٴ دانش مستند و بیاد دوست خورسند نیکو است کسیکه بیابد و بیاید.
از آثار حضرت بهاءالله ⬇️
No comments:
Post a Comment