Friday, July 14, 2023

خاطرات یکی از شاگردان دکتر سمندری از ایشان

 https://t.me/golshaneshgh

خاطرات یکی از شاگردان دکتر سمندری از ایشان



خاطرات من از استاد شهيدم جناب دكتر فرامرز سمندرى:

در سال ١٣٥١ كه براى تحصيل در رشته پزشكى به تبريز رفتم نميدانستم كه معاونت دانشكده پزشكى به عهده ايشان است در اولين جلسه دانشجويان وجوانان كه در منزل جناب سيروس استانى وخانمشان سركار خانم فرانسين تشكيل شد ونظامت ان به عهده اقاى مرنديزبود جناب دكتر سمندرى براى ما تازه واردين وساير دانشجويان صحبت كردند ومن انموقع متوجه شدم ايشان معاونت دانشكده ما را به عهده دارند.ايشان در باره اين بيان مبارك حضرت عبدالبهاء كه ميفرمايند :((محبت نور است در هر خانه بتابد وعداوت ظلمت است در هر لانه كاشانه نمايد))صحبت كردند وما را به وظيفه مقدسى كه همانا محبت به اهل عالم بود تشويق كردند .روى خوش ولبخند زيبايى كه بر لب داشتند را هيچوقت از ياد نميبرم .

بعدها به سائقه اينكه معاونت دانشكده را به عهده داشتند اغلب ايشانرا در راهروهاى دانشكده واغلب جلسات خصوصى وعمومى ملاقات مينمودم اما زمانيكه منزل را در كوى وليعهد تبريز منتقل كردم از انجا كه ايشان هم منزلشان در انجا بود با ايشان هم ضيافتى بودم وهمه ازوجود ايشان واز نظرياتشان بهره مند ميشديم .

تا انكه در سال ششم درس جراحى گوش وحلق وبينى را با ايشان برداشتم وايشان به تازگى از كانادا برگشته بودند وجزءده نفر متخصصان برجسته جراحى ميكروسكوپى گوش در سطح جهان شده بودند ومسلم است كه كار با چنين استاد برجسته وبا معلومات ودر عين حال سختگير تا چه حد ميتوانست براى من لذت بخش باشد.شخصيت والا ولبخند خاص ايشان وسلوك بيمانندشان ايشانرا از سايرين متمايز مينمود

سال هفتم كه مصادف با رويداد اسلامى وپيروزى ان بود وسال پايانى تحصيلات من، وميبايست تز دكترايم را با راهنمايى يكى از اساتيد بنويسم، ايشان خانواده رادر انزمان به كانادا برده بودند وبه تنهايى به ايران برگشته بودند ،من براى مذاكره با ايشان به بيمارستان پهلوى مراجعه كردم وزمانى به ايشان برخورد كردم كه ايشان از بخش داشتند وارد سالن انتظار بيماران ميشدند كه به دفتر درمانگاه گوش وحلق وبينى تشريف ببرند .بعد از سلام واحوالپرسى از ايشان شاكى شدم كه چرا در اين وضعيت شلوغ به ايران برگشته اند ايشان ضمن اشاره به جمعيت زيادبيماران كه روى صندلى هاى سالن نشسته بودند ودر انتظار نوبت ويزيت بودند،فرمودند : به خاطر اينها.با افتخار باايشان در مورد تز دكترايم صحبت كردم وموافقت ايشان را به عنوان استاد راهنما اخذ كردم ومسلم است كه از اين نظر چقدر مفتخر بودم ،تا انكه انرا به پايان بردم وتزم با رتبه بسيار خوب مورد قبول واقع گرديد.

اما سرور من ديرى نپاييد زيرا بعد از مدتى در كوى وليعهد به خانه اى كه جلسه محفل در ان برگزار ميگرديد ريختند ويكى از ماموران ،ايشان را تهديد به مرگ كرده بود وايشان سينه خودرا باز كرده بودند و چشم خودرا بسته وبا متانت وارامى ايستاده بودند وبه او گفته بودند شليك كند .جناب دكتر بعدا تعريف كردند كه لحظاتى گذشت ووقتى ايشان چشم باز كردند ديدند رنگ ان مامور پريده وبه لرزش افتاده است وبه سرعت با بقيه مامورين محل را ترك كردند.

تا انكه در روزى كه جلسه اى در منزل اقاى ميثاقى به مناسبت اخراج معلمين بهائى از اموزش وپرورش برگزار شده بود شركت كرده بودند،كه مامورين ريختند وايشانرا با صاحبخانه كه اقاى ميثاقى بود دستگير كرده بودند(ظاهرااقاى همسايه روبرويى اقاى ميثاقى مامورين را خبر كرده بود) وقبل از اينكه ايشانرا ببرند از شهيد مجيد اقاى دكتر پرويز فيروزى خواسته بودند كه بنده را بيابند چون من با دكتر عطارى اشنايى داشتم واستاد گرامى من بودند، تا به اتفاق يكديگر به منزل جناب دكتر عطارى استاد داخلى ورييس دانشكده پزشكى برويم وبه ايشان اطلاع بدهيم كه ايشان فردا در جلسه امتحان رزيدنسى تخصصى نميتوانند شركت نمايند.كه امر ايشانرا اجرا كرديم ووچون دستگيرى در بعداز ظهر واقع شده بود شباهنگام به منزل ايشان رفتيم.مرحوم دكتر عطارى بسيار ناراحت شدند وطبق معمول كه بسيار سيگار ميكشيدند سيگارى را روشن كردند وبا پك هاى عميق تاسف خودرا ناخوداگاه ابراز داشتند وشروع به تلفن به رياست امتحانات پزشكى ورئيس دانشگاه نمودند .بعدا ازدور ونزديك شنيديم كه بسيارى از تبريزيان در كوشش براى ازادى ايشان هستند وحتى حاكم شرع گفته بود كه اگر ايشان انكار ديانت بهائى نمايد فورا ايشان را ازاد خواهم كرد ودكتر نپذيرفته بودند.وباز هم شنيديم كه اگر راضى بشود در گوش حاكم شرع فقط بگويد نيستم هم ازادش ميكنند ولى جناب دكتر نپذيرفته بودند.چه فايده كه هيچيك از ان كوششها وكوششهاى سايرين متنفذين شهر وبيمارانش نتيجه ندادوروزى در تاريخ دوم تيرماه١٣٥٩كه من در مطبم در شهرك بستان اباد نشسته بودم واخبار ساعت ٢بعدازظهر رااز راديو ميشنيدم گوينده راديو اعدام ايشان وجناب يدالله استانى شهيد مجيد ديگر رابه همراه چند نفر قاچاقچى اعلان نمود وشدت اثراطلاع از اين امر بر من بقدرى بود كه به يكباره ناخوداگاه اهى از دل كشيدم كه هنوز هم بعد از ٣٨سال به من دست ميدهد وهيچگاه تا كنون از صميم قلب ديگر خوشحال نشده ام وهيچ حادثه اى من را از صميم قلب خوشحال نميكند.



No comments:

Post a Comment