Roohangiz Dastani
... حتی سلطان ایران محمد شاه نیز از استماع قیام باب و اصحاب متوجه اهمیت مطلب شد و در صدد تحقیق موضوع بر آمد . برای این منظور سید یحیای دارابی را که از دانشمندان زمان و دارای فصاحت بیان بود بشیراز فرستاد تا از حقیقت حال دعوت باب اطلاع یابد و نتیجه را بدرگاه سلطنت بنویسد . شاه نهایت اعتماد را بسید یحیی داشت شهرت سید در بین عموم باندازه ای بود و احترامش بدرجه ای که چون در مجلسی ورود میفرمود و لب بسخن میگشود احدی را یارای تکلم نبود سید دارابی در آن ایام ساکن طهران و در منزل میرزا لطفعلی پیشخدمت شاه میهمان بود . شاه بوسیله میرزا لطفعلی بسید دارابی پیغام داد که از طرف من بشیراز توجه فرما و در امر باب تحقیق کن و نتیجه را بما بنویس .
سید یحیی باطناً از اين مأموریت خوشحال شد زيرا خودش هم ميل داشت كه در باره امر باب تحقيقاتى كند ولى چون سفر شیراز نظر بجهاتی وسیله اش برای او فراهم نبود از اجرای مقصود خود باز مانده بود وقتیکه امر شاه رسید مجبور باطاعت گردید و بجانب شیراز رهسپار شد. در بین راه مسئله اى چند را در نظر گرفت که پس از ملاقات حضرت باب حل آن مسائل را جویا شود و اگر جواب کافی بشنود ادعای آنحضرت را تصدیق نماید. وقتی بشیراز رسید ملا شیخ علی عظیم را که از رفقای خراسان او بود ملاقات نمود و راجع بادعای حضرت باب از او پرسید. عظیم در جواب گفت باید خودت بشخصه بروی و بحضور باب مشرف شوی و این مسئله را شخصا رسيدگى و تحقيق نمائى. دوستانه يك نصيحتى بتو ميكنم در نظر داشته باش كه در اثناء محاورات جنبه احترام را هميشه مراعات كنى و گرنه در آخر كار پشیمان خواهی شد. سید یحیی دارابی در منزل جناب حاج میرزا سید علی خال بحضور مبارک مشرف شد و بر حسب سفارش عظیم نهایت احترام را مراعات نمود جلسه اول دو ساعت در محضر مبارک مشرف بود و سئوالاتى را كه در نظر داشت يكايك بحضور مبارك عرض ميكرد حضرت باب بيانات اورا كاملا استماع ميفرمودند و در مقابل هر سئوالى جواب مقنع مختصرى از لسان مباركش جارى ميشد كه سيد دارابى را دچار تعجب و حیرت میکرد. متدرجاً بضعف خود و قدرت باطنى حضرت باب پی برد وقتیکه میخواست مرخص شود عرض کرد انشاءالله در جلسه دیگر بقیه سئوالات خودم را عرض خواهم كرد و بحث را بپایان خواهم برد. وقتیکه از منزل جناب خال بیرون آمد عظیم را ملاقات نمود و جریان حال را برای او نقل کرد و گفت من هر چه در قوه داشتم بمعرض عمل گذاشتم ولی آن بزرگوار با بیانی ساده و مختصر تمام سئوالات مرا جواب فرمودند و مشكلات مرا حل نمودند چون چنین دیدم خود را در محضرش ذلیل و بیمقدار مشاهده کردم. و همین مسئله سبب شد كه زودتر از حضور مبارك مرخص شدم.
چون جلسه دوم سید دارابی بحضور مبارک رسید از کثرت دهشت جمیع مسائلى را كه ميخواست از حضرتش سئوال نمايد فراموش كرد ناچار مسائلى ديگر را كه مربوط به موضوع جارى نبود مطرح كرد ديد كه حضرت باب نهايت فصاحت و رعايت اختصار سئوالاتي را كه فراموش كرده بود يكايك جواب ميفرمود و مسائل فراموش شده پس از استماع جواب و بیان آن حضرت یکایک یادش میامد.
بعدا برای بعضی حکایت کرده بود که از مشاهده این مطلب عجیب حالت غریبی در خود احساس کردم. حس میکردم که در خواب سنگینی فرو رفته ام و جواب هر مسئله ایرا که از آن مسائل فراموش شده مى شنيدم مرا از خواب بيدار ميكرد از طرفى متعجب بودم از طرف دیگر فكر ميكردم كه شايد اين مطلب از راه تصادف باشد. خيلي پریشان بودم دیگر نتوانستم بنشینم بی اختیار بر خاستم و اجازه مرخصی خواستم. پس از خروج شیخ عظيم را در راه دیدم چون بر حال من وقوف یافت و گفتار مرا راجع بتصادف شنید بی محابا ابرو در هم کشید و گفت ایکاش آن مدرسه هائيكه من و تو در آن ها درس خوانديم خراب ميشد و ايكاش من و تو هرگز بمدرسه نميرفتيم تا امروز بواسطه ضعف عقل و غرور جاهلانه ايكه از آن مدرسه ها بما رسيده از فضل الهی محروم نمیماندیم. بهتر آنستکه بخدا پناه ببری وقلبا از او بخواهی تا انقطاع و توجهی بتو عطاکند و بفضل و رحمت خود ترا از اين شك و حيرت برهاند.
جلسه سوم كه بحضور مبارك رفتم تصميم گرفتم كه قلبا رجا كنم از قلم مبارك تفسيرى بر سوره كوثر مرقوم فرمايند و در نظر گرفتم كه اين سئوال را قلبا بخواهم و شفاها چیزی در این خصوص بمحضر مبارک عرض نکنم اگر از نیت قلبی من مطلع شدند و تفسیر مزبور را مرقوم فرمودند بطوریکه بیانات مبارکه در تفسیر سوره مزبوره با سایر کتب تفسیر فرق داشته باشد بی درنگ صحت رسالتش را تصدیق نمایم و بامر مبارک اذعان کنم و گرنه راه خود پیش گیرم و خاطر از تشویش بپردازم.
چون بمحضر مبارک رسیدم خوفی عجیب و ترسی شدید سرا پای مرا فرو گرفت که سبب آنرا ندانستم با اینکه چند مرتبه بحضور مبارک مشرف شده بودم هیچ این حالت برای من دست نداده بود ولی این مرتبه سر تا پا میلرزیدم بطوریکه نمیتوانستم بایستم. حضرت باب چون مرا بآن حالت دیدند از جای خود بر خاستند دست مرا گرفته و پهلوی خود نشانده فرمودند هر چه میخواهی بخواه هر چه دلت میخواهد بپرس تا جواب بدهم. من مثل طفلی که قادر بر تکلم نباشد و چیزی نفهمد حیرت زده و بیحرکت نشسته بودم حضرت باب تبسمی فرمودند و بصورت من نظر انداخته گفتند اگر سوره کوثر را برای تو تفسیر کنم دیگر نخواهی گفت سحر است و بصحت رسالت من اعتراف خواهی کرد؟
از شنیدن این مطلب گریه شدیدی بمن دست داد هر چه خواستم چیزی بگویم نشد فقط این آیه قرآن را خواندم " ربنا اننا ظلمنا انفسنا فان لم تغفر لنا و ترحمنا لكن من الخاسرين" حضرت باب قبل از وقت عصر از جناب خال كاغذ و قلم خواستند و بتفسير سوره كوثر مشغول شدند...
(تاريخ نبيل ص ١٦١ /١٦٤)
No comments:
Post a Comment