https://t.me/golshaneshgh
با حکم دادستان انقلاب، داروساز بهائی و پدرش اعدام شدند
نویسنده کیان ثابتی
یکی از اعضای کادر درمانی شهرستان تبریز در دهه پنجاه، دکتر «پرویز فیروزی»، داروساز شناختهشده شهر بود. این شهروند ایرانی در سن ۳۹ سالگی به حکم «حسین موسوی تبریزی»، دادستان انقلاب وقت آذربایجان، به اتهام اعتقاد به دیانتی به غیر از اسلام در تابستان ۱۳۶۰ در تبریز به جوخه اعدام سپرده شد.
پدرش، رضا فیروزی پیرمرد ۷۳ ساله اهری نیز پس از پنجاه روز بازداشت به جرم تغییر دین در سن جوانی از اسلام به بهاییت، «مرتد» اعلام و به حکم دادستان انقلاب در آبان ۱۳۵۹ اعدام شده بود.
پدر و پسر
رضا فیروزی جوان بود که «امینالعلماء» به دست یکی از مقلدانش در سال ۱۳۰۶ به قتل رسید. امینالعلماء مجتهد شیعه بود که به آیین بهاییت گروید و پس از آن، فردی به نام «میرزاعلیاکبر مجتهد اردبیلی» حکم ارتدادش را داد. انتشار خبر قتل امینالعلماء در آذربایجان، رضا فیروزی را که در آن زمان جوانی بیست ساله ساکن اهر بود، کنجکاو کرد. رضا پس از چند سال تحقیق در سن ۲۸ سالگی به آیین بهایی گروید.
پرویز، فرزند رضا، در ۱۶فروردین۱۳۲۱ در تبریز متولد شد. او طفلی دو ساله بود که همراه خانواده به شهرستان اهر نقل مکان کرد. پدر پرویز، در اهر کارگزار و نماینده شرکت نفت بود و یک ایستگاه پمپ بنزین را اداره میکرد. پرویز تا کلاس نهم را در اهر گذراند؛ سپس همراه با خواهرش به تبریز نقل مکان کردند. در آن سالها در اهر کلاسهای دبیرستان برای دختران نبود زیرا والدین به دلیل تعصبات مذهبی به دختران اجازه تحصیل در ردههای بالاتر را نمیدادند. رضا فیروزی، هر سال چند تا از این خانوادهها را تشویق میکرد تا دخترانشان را برای تحصیل به تبریز بفرستند.
پرویز و خواهرش در منزل خاله خود در بارون آواک تبریز که منطقه ارمنینشین بود، ساکن شدند. پرویز به دبیرستان فردوسی رفت و دیپلم خود را از این مدرسه گرفت. در آن دوران، دبیرستان فردوسی بهترین مدرسه تبریز بود و آن را همسطح دبیرستان البرز تهران میدانند. قدمت این مدرسه به اواخر دوران قاجار میرسد و اکنون، جزء آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
پس از اخذ دیپلم، پرویز در رشته داروسازی دانشگاه تبریز ادامه تحصیل داد و در سال ۱۳۴۸ پس از شش سال با اخذ مدرک دکترا از دانشگاه فارغالتحصیل شد. او سپس جهت خدمت نظام وظیفه به سپاه بهداشت ملحق شد. پس از دوره آموزش چهار ماهه در تهران به قصرشیرین اعزام شد و به عنوان مسئول آزمایشگاه بهداری مشغول به کار شد.
پرویز پس از پایان دوره سپاهی بهداشت به تبریز برگشت. اما به هر کدام از مراکز دولتی مانند بهداری و دانشگاه مراجعه میکرد، او را به دلیل نوشتن «بهایی» در ستون دین، استخدام نمیکردند. یکی از دوستانش در کارگزینی دانشگاه تبریز به او توصیه کرد تا آن بخش را خالی بگذارد تا استخدام شود که پرویز نپذیرفت.
مدتی بیکار بود و به پدرش در اداره کردن پمپ بنزین در اهر کمک میکرد تا آنکه مسئولیت داروخانهای را در خیابان شاهپور تبریز به عهده گرفت. پرویز تا زمان دستگیری پس از انقلاب در همین داروخانه مشغول به کار بود.
ازدواج و تشکیل خانواده
پرویز فیروزی در سال ۱۳۵۳ با «کیانیه محلوجی» که پرستار بیمارستان و مربی پرستاری بود، ازدواج کرد که حاصل ازدواجشان دو فرزند بود. این دو طفل خردسال در هنگام اعدام پدر، پنج ساله و سه ساله بودند.
پرویز و همسرش مانند اکثر کادر درمانی کشور، ساعات زیادی از شبانهروز را صرف خدمات درمانی هموطنان میکردند. این زوج جوان، سالهای نخستین پس از ازدواج را در خانههای اجارهای زندگی کردند. در سال ۱۳۵۶ پرویز با کمک پدرش موفق شد خانه دو طبقهای را در خیابان لالهزار تبریز خریداری و به همراه خانواده، برادر و خواهرش در آن ساکن شود. اما منزل نو، فقط سه سال میزبان پرویز بود. دکتر فیروزی در مرداد سال ۱۳۵۹، بازداشت و یک سال بعد به جوخه اعدام سپرده شد. چندی بعد، منزل هم به تصرف نیروهای انقلابی درآمد و به حکم دادگاه انقلاب اسلامی مصادره شد.
آغاز آزارها
چند ماه بعد از پیروزی انقلاب، ماموران مسلح به منزل دکتر فیروزی مراجعه میکنند. در حالیکه هیچ کدام از اعضای خانواده فیروزی در منزل نبودند و فقط یک خانواده بهایی که منزلشان در شیراز سوخته بود به عنوان مهمان در منزل حضور داشتند.
ماموران با تهدید و خشونت به منزل وارد شدند و کلیه آلبومها و مدارک و اسناد دکتر فیروزی را با خود بردند. در آن زمان، «مهدی بازرگان»، نخست وزیر وقت، از مردم خواسته بود تا اگر افرادی منازلشان را بدون مجوز بازرسی کردند، حتما اطلاع دهند.
پرویز هم به کلانتری خبر داد و از آنجا پروندهاش به دادگاه انقلاب رفت. چند ماه بعد به دادگاه انقلاب احضار شد. «میرولی موسوی»، یکی از اعضای معروف حجتیه در تبریز، مسئول رسیدگی به پرونده بود. این فرد در اولین سخنش به پرویز این بود: «بهبه! دشمن به پای خود آمد به گور!»
او پس از بازجویی، پرویز را متهم به اهانت به ماموران کرد و گفت: «اینکه در شکایتتان نوشتهاید افراد مسلح به خانه ما هجوم آوردند، اهانت به ماموران دولت است زیرا ماموران دولت هیچوقت هجوم نمیکنند. این اهانت ۸۰ ضربه شلاق دارد. فعلا شما بروید ما هم از حکم مجازات منصرف میشویم.»
با دستگیری دو تن از اعضای شورای مدیران جامعه بهایی تبریز، پرویز در اردیبهشت ۱۳۵۹ به جای یکی از آنها انتخاب شد. دکتر فیروزی در حالی این مسئولیت را پذیرفت که فشارها هر روز بر بهاییان ایران رو به افزایش بود و خطر دستگیریاش وجود داشت.
اخراج بهاییان از ادارات دولتی آغاز شده بود که مقدمه مشکلات اقتصادی بهاییان ایران بود. در آن زمان، پرویز در خانهاش یک نوزاد تازه متولد یک ساله و یک طفل سه ساله داشت. او میدانست فشارهای اقتصادی بهزودی زندگی خانوادگی او و همسرش را هم تحتالشعاع قرار خواهد داد. با همه این اوصاف، پرویز نمیخواست از زیر بار مسئولیت جدیدی که بر پایه اعتماد بهاییان تبریز بر دوشش گذاشته بودند، شانه خالی کند و نمایندگی جامعه بهایی تبریز را پذیرفت.
در آن سالها، انجمن حجتیه نفوذ گستردهای در بین مسئولان شهر تبریز داشت. «محمد صادق پشمینه آذر» یکی از سران اصلی حجتیه در تبریز که از پیش انقلاب، به دشمنی با بهاییان شهره بود، شهردار شهر بود و معاونش، «میرولی موسوی» در دادگاه انقلاب کار میکرد. میرولی به عنوان بازجوی بهاییان برای ایشان پرونده میساخت.
بهاییان به بهانههای مختلف دستگیر میشدند و در اختیار میرولی قرار میگرفتند تا اصطلاحاً از آنها حرف کشیده شود. دو تن از اعضای شورای بهاییان تبریز در تیر ماه اعدام شدند. جان سایر اعضا از جمله پرویز در خطر بود. با آنکه بسیاری به او توصیه کردند، شهر را ترک کند ولی او معتقد بود بهاییهای تبریز او را انتخاب کردند تا نماینده آنها در برابر حکومت باشند؛ پس نمیتوان آنها را در این وضعیت سخت تنها گذاشت. از طرف دیگر، تعهدش به داروخانه و بیمارانی که به او اعتماد داشتند اجازه نمیداد از زیر بار مسئولیت خدمت به مردم شانه خالی کند.
بازداشت و اعدام
بالاخره در یکی از روزهای ماه رمضان آن سال برابر ۷مرداد۱۳۵۹، ماموران به منزل دکتر فیروزی هجوم آوردند و او را دستگیر کردند. ابتدا مثل همه زندانیان به سلول انفرادی منتقل شد اما صداقت و راستی او موجب شد تا مدت طولانی در انفرادی نگه داشته شود.
یکی از همبندیهای او پس از آزادی تعریف کرده که به زندانیان سپرده بودند: «هر وقت سرپرست زندان که معروف به «حاج حسن» بود از آنها پرسید جرمشان چیست؟ جواب بدهند سیاسی هستند» تا حاج حسن دستور انتقال آنها را به بند عمومی بدهد؛ ولی پرویز همیشه در پاسخ میگفت بهایی هستم. همین جواب موجب شده بود تا او را روزهای زیادی در انفرادی نگهدارند.
یک روز اوایل مهرماه، درب بند عمومی باز شد و رضا فیروزی، پدر پرویز به داخل بند آمد. رضا فیروزی را ۲۹ شهریور در اهر بازداشت کرده و پس از چند روز به زندان تبریز منتقل شده بود.
از آن روز به بعد، زندگی پرویز در زندان تغییر کرد. او پرستار پدر پیر ۷۳ سالهاش شد و پدر هم مشوق و انرژیبخش پسر در راهی که انتخاب کرده بود. بازجوییهای سخت میرولی هم خللی در رفتار و عقیده این دو ایجاد نمیکرد. میرولی سعی داشت تا در خلال بازجوییها یکی از آنها را بشکند تا از این طریق به دیگری هم فائق شود که موفق نشد.
۱۷آبان۱۳۵۹، رضا فیروزی را به دادگاه بردند و در یک محاکمه چند دقیقهای غیرعلنی، حاکم شرع او را که ۴۵ سال پیش بهایی شده بود، به جرم ارتداد به اعدام محکوم کرد. رضا فیروزی به بند بازگشت و تحت این عنوان که به زندان اردبیل منتقل شده با زندانیان خداحافظی کرد اما همه میدانستند این آخرین دیدار با پیرمرد است. پدر در زمان خداحافظی در گوش پسرش میگوید همش به خاطر اعتقادم به آیین بهایی است! روز بعد، رضا فیروزی شهروند بهایی ۷۳ ساله به اتهام تغییر دین از اسلام به بهاییت، به حکم دادگاه انقلاب تبریز به ریاست حسین موسوی تبریزی اعدام شد. کلیه اموال او و خانوادهاش هم توقیف شدند.
حدود ۹ ماه بعد، در تاریخ ۷مرداد۱۳۶۰ دکتر پرویز فیروزی در سن ۳۹ سالگی پس از تحمل یک سال حبس به همراه هشت بهایی دیگر به حکم آیتالله موسوی تبریزی «مفسدفیالأرض» و «محارب با خدا» شناخته شده و به جوخه اعدام سپرده شدند. کلیه اموال ایشان هم به حکم دادگاه انقلاب مصادره شد.
به دلیل غیرعلنی بودن دادگاه و عدم پذیرش وکیل از چگونگی محاکمه این ۹ تن هیچ اطلاعی در دست نیست. جسد دکتر پرویز فیروزی را در گورستان «وادی رحمت» تبریز کنار پدر دفن کردند و پدر و پسر تا ابدیت در کنار هم آرمیدند.
No comments:
Post a Comment